حکمیّت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حکمیت، واقعهای تاریخی مربوط به
جنگ صفین، که قرار بود بر رای طبق
قرآن باشد.
حکمیت در
لغت به معنای داوری خواستن و حَکَم قرار دادن است. تاریخچۀ حکمیت به قبل از
اسلام بر میگردد و اسلام نیز بر آن مهر تایید زده است.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
غزوۀ بنیقریظه،
سعد بن معاذ را
حکم قرار داد، ولی آنچه این مساله را دارای اهمیت مضاعف کرد، ماجرایی است که در
جنگ صفین رخ داد.
در این جنگ پس از اینکه سپاه
معاویه در آستانۀ شکست قرار گرفت، به پیشنهاد
عمروعاص، سپاهیان معاویه قرآنها را بر نیزه کردند و از سپاه
علی (علیهالسّلام) خواستند که از
جنگ دست بکشند و حکمیت
قرآن را بپذیرند. امام علی (علیهالسّلام) اعلام کرد که این درخواست، فریبکارانه و به منظور
فرار از شکست است، ولی گروهی از سپاهیان ایشان خواستار قبول حکمیت قرآن شدند. در راس این گروه
اشعثبنقیس بود که معاویه با او مخفیانه مذاکره کرده بود.
با اصرار اشعث و کسانی دیگر، از جمله
مِسْعَربن فدکی و
زیدبنحُصَین و
تهدید حضرت علی (علیهالسّلام) به قتل یا تسلیم و تحویل او به معاویه، جنگ متوقف شد.
امام در وضعی که
دشمن پدید آورده بود، پیشنهاد معاویه را برای متارکۀ جنگ و تعیین نماینده برای مذاکره پذیرفت و ماجرای تحکیم شکل گرفت.
معاویه، عمروعاص را که به زیرکی معروف بود، به نمایندگی برگزید و علی (علیهالسّلام)
مالکاشتر یا به قولی
عبداللهبنعباس و به قولی دیگر،
ابوالاسود دُئَلی را انتخاب کرد، اما با مخالفت همان کسی که توقف جنگ را بر وی تحمیل کرده بودند، مواجه شد و این بار نیز نمایندگی
ابوموسی اشعری به امام تحمیل شد.
یکی از انگیزههای انتخاب ابوموسی تعصبات قومی و قبیلهای بود؛ زیرا بسیاری از آنان، از جمله اشعثبنقیس، همانند ابوموسی یمنی بودند. پس از انتخاب ابوموسی، سند تحکیم نوشته شد. در این سند آمده است که علی و معاویه و سپاهیانشان، حکمیت قرآن و
سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را پذیرفتهاند و ابوموسی اشعری و عمروعاص، باید بر این اساس تا
ماه رمضان آینده، حکم خود را ابلاغ کنند و هر حکمی که بدهند در
امان خواهند بود. در پایان سند نام چند تن از
اصحاب علی (علیهالسّلام) و معاویه به عنوان
شاهد آمده است.
اشعثبنقیس سند تحکیم را برای
مسلمانان خواند؛ گروهی، از جمله
عُروةبناُدَیة، با آن مخالفت کردند و
شعار «لا حُکْمَ اِلّا لِلّه» سر دادند و میگفتند که در
دین خدا هیچکس نباید دیگری را حَکَم قرار دهد. این گروه به «مُحِکِّمۀ اولی» معروف میباشند. جمعی از کسانی که قبول حکمیت را به علی (علیهالسّلام) تحمیل کرده بودند نیز به این مخالفان پیوستند و قبول حکمیت را
کفر و
گناه کبیره خواندند و گفتند که ما از آن
توبه کردیم و علی هم باید توبه کند. امام سخن این گروه را نپذیرفت و با آیات قرآنی با آنان
محاجٌه کرد.
ابوموسی اشعری و عمروعاص در رمضان همان سال در
دُومَةالجَنْدل توافق کردند که هر یک، موکّل خود را از
خلافت،
عزل کند و سپس انتخاب خلیفه را به شورای مسلمانان واگذارند.
روز اعلام نتیجۀ حکمیت، عمروعاص با این
بهانه که سن ابوموسی بیشتر و مقام او والاتر است، پیشنهاد کرد، نخست او رای را اعلام کند. ابوموسی طبق قرار، علی (علیهالسّلام) را از
خلافت عزل کرد، ولی عمروعاص که پس از او سخن گفت، معاویه را بر مسند خلافت تثبیت نمود.
شبهات خوارج دربارۀ تحکیم، سبب بحثهای کلامی طولانی و پیدایی فرقههای مختلف شد. خوارج با استناد به بعضی آیات؛ از جمله:
«اِِنِ الْحُــکْمُ اِلاَّ لِلّهِ یقُــصُّ الْحَــقَّ وَ هُــوَ خَــیرُ الْفَـــاصِلِینَ»
«حکم جز از آن خدا نیست، که حق را بیان میکند و او بهترین داوران است»
میگفتند: حاکم فقط خداست و نمیتوان دیگران را حَکَم قرار داد، از این رو تعیین اشخاصی برای حکمیت در واقعۀ صفین کاری خلاف و گناه کبیره بوده است. از سوی دیگر، بیشتر آنان مرتکب گناه کبیره را
کافر میدانستند و بر این پایه به
کفر علی (علیهالسّلام) و معاویه حکم میکردند و جنگ با آنان را لازم میشمردند.
مقصود آنان از این سخن که حُکم جز از آنِ خدا نیست، منحصر به موضوع تحکیم نبود، بلکه
انکار حکومت به طور عام بوده است. حضرت علی نیز ناظر به همین تلقی آنان، فرمود که آنان سخن حقی میگویند و از آن نتیجۀ باطل میگیرند؛ چرا که انتظام امور مردم بدون فرمانروا، نیکوکار یا تبهکار، از هم میگسلد. در هر صورت این
اعتقاد خوارج دیری نپاید و آنان به زودی ضرورت
امامت، به معنای رهبری، را دریافتند. در بیان علی (علیهالسّلام) پذیرش تحکیم کار نادرستی نیست و تا وقتی که داور برخلاف قرآن
سلوک نکرده باشد، حکم او پذیرفتنی است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حکمیت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۱۱.