• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سفارش‌های اطرافیان امام حسین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



پس از بیعت خواهی عمال یزید از امام حسین (علیه‌السّلام) در شهر مدینه، آن حضرت بر اساس دستور الهی و وظیفه‌ای که بر عهده اش گذاشته شده بود، تصمیم گرفت از مدینه به سوی مکه رهسپار شود. برخی از نزدیکان امام حسین (علیه‌السّلام) با توجه به اخبار غیبی‌ای که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یا دیگران در خصوص کشته شدن امام حسین (علیه‌السّلام) در عراق، شنیده بودند، از همان ابتدا مقصد اصلی سفر امام حسین (علیه‌السّلام) را می‌دانستند و به همین علت آن حضرت را از رفتن به این سفر منع می‌کردند.



پس از بیعت خواهی عمال یزید از امام حسین (علیه‌السّلام) در شهر مدینه، آن حضرت بر اساس دستور الهی و وظیفه‌ای که بر عهده اش گذاشته شده بود، تصمیم گرفت از مدینه به سوی مکه رهسپار شود. برخی از نزدیکان امام حسین (علیه‌السّلام) با توجه به اخبار غیبی‌ای که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یا دیگران در خصوص کشته شدن امام حسین (علیه‌السّلام) در عراق، شنیده بودند، از همان ابتدا مقصد اصلی سفر امام حسین (علیه‌السّلام) را می‌دانستند و به همین علت آن حضرت را از رفتن به این سفر منع می‌کردند.


از اولین کسانی که امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به سوی عراق منع کردند، باید به‌ ام سلمه همسر گرامی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اشاره کنیم.
او با توجه به اخباری که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره کشته شدن امام حسین (علیه‌السّلام) در عراق شنیده بود، از آن حضرت می‌خواست که مدینه را ترک نکند. ‌ام سلمه نزد حسین (علیه‌السّلام) آمد و عرض کرد: پسرم با رفتنت به سوی عراق مرا اندوهگین مساز چرا که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین (علیه‌السّلام) در سرزمین عراق در دشت کربلا کشته خواهد شد. امام حسین (علیه‌السّلام) اظهار داشت از شهادت خود و یاران و نزدیکانش و اسارت برخی از آنها آگاه است. ‌ام سلمه از روی تعجب گفت: تو که می‌دانی کشته می‌شوی پس کجا می‌روی؟! حضرت تصمیم جدی خویش را برای رفتن به این سفر اعلام کرد و فرمود: به خدا سوگند، می‌دانم در چه روز و به دست چه کسی کشته می‌شوم و به خوبی می‌شناسم آن مکانی را که در آن دفن می‌گردم و می‌شناسم کسانی از دوستان و نزدیکانم را که با من به شهادت می‌رسند. آن گاه مشتی خاک بر گرفت و آن را درون شیشه‌ای نهاد و به‌ام سلمه داد و فرمود: این را نگهدار و آن گاه که پر از خون شد، بدان که من کشته شده ام.


یکی دیگر از کسانی که در مدینه از امام حسین (علیه‌السّلام) خواست از سفرش صرف نظر کند، عمر اطرف، پسر امام علی (علیه‌السّلام) است او که خبر شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) را از امام حسن (علیه‌السّلام) شنیده بود، می‌گوید: «هنگامی که برادرم، در مدینه، از بیعت با یزید خودداری ورزید، نزدش رفتم و او را تنها دیدم، گفتم: ابومحمد؛ حسن (علیه‌السلام)، از امیرمومنان (علیه‌السّلام) برای من نقل کرد (و در همین حال اشکم جاری شد و صدای گریه‌ام بلند شد) و او مرا در بغل گرفت و فرمود: تو را حدیث کرد که من کشته می‌شوم؟. .. گفتم: چرا تسلیم نگشتی و بیعت نکردی؟ فرمود: پدرم خبر کشته شدن خودش و مرا از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده و به من هم خبر داده و این که تربت من نزدیک تربت وی است، تو می‌پنداری که چیزی را می‌دانی که من نمی‌دانم! ؟ من هرگز تن به ذلت نمی‌دهم و (مادرم) فاطمه (سلام‌الله‌علیها) از آنچه امت پدرش بر سر فرزندان وی آورده‌اند به او شکایت می‌کند و هر کس با آزردن فرزندان پیامبر، وی را بیازارد، اهل بهشت نیست.»
در این روایت عمر اطرف چون به فلسفه شهادت حسین (علیه‌السّلام) آگاه نبود، به امام سفارش می‌کند که تسلیم شود و بیعت با یزید را بپذیرد.


محمد بن حنفیه نیز از جمله کسانی است که امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به عراق منع کرده است.
در منابع آمده است: صبح روز وداع امام حسین (علیه‌السّلام) با نبی مکرم اسلام و قبر شریف آن حضرت، برادرش محمد بن حنفیه نزد وی آمد و به آن حضرت گفت: مصلحت آن است که تو خویشتن را از یزید و از شهرهایی که به یزید نزدیک باشد، دور نگه داری و مردم را به بیعت خویش فرا خوانی اگر مردمان با تو بیعت کنند و از تو پیروی کنند، خداوند را شکرگزاری... اگر مردم با کس دیگر بیعت کنند و به تو رغبت ننمایند، خاموش باشی و در خانه خویش بنشینی و بیرون نیایی من بر تو از آن می‌ترسم که تو به شهری وارد شوی و عده‌ای به طرفداری از تو برخیزند و عده‌ای مخالفت کنند و درگیری اتفاق بیفتد... حسین بن علی (علیه‌السّلام) جواب داد: سخنی نیکو گفتی. حال مصلحت را در رفتن به کدام شهر می‌بینی که آنجا روم؟ محمد گفت: «به مکه رهسپار شو و اگر آن جا امن بود همان جا بمان والا به یمن برو. و اگر آنجا هم امن نبود به شن زارها و شکاف کوهها برو و از شهری به شهر دیگر کوچ کن تا ببینی کار این مردم به کجا منتهی می‌شود.»
امام حسین (علیه‌السّلام) در جواب برادرش فرمود: یا اخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجا و لاماوی، لما بایعت یزید بن معاویه. برادر جان به خدا قسم اگر در دنیا هیج ملجا و پناهی نداشته باشم، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. پس از خروج امام حسین (علیه‌السّلام) به مکه و تصمیم آن حضرت برای رفتن به سوی عراق، محمد بن حنفیه به منظور منصرف کردن آن حضرت از رفتن به عراق، به مکه رفت.
امام حسین (علیه‌السّلام) در سوم شعبان سال شصت هجری وارد مکه شد. آن حضرت پیش از اتمام مراسم حج، تصمیم گرفت از مکه خارج شده و به سوی کوفه حرکت کند.
[۱۳] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابولقاسم پاینده، ج۲، ص۶۴، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴.

برخی از نزدیکان آن حضرت، پس از آگاهی از این تصمیم ایشان را از این سفر منع کردند آنها با اشاره به بی وفایی کوفیان و خطرات احتمالی که در این سفر برای آن حضرت و خاندانش وجود دارد، از ایشان می‌خواستند که از این سفر خودداری کرده و در حجاز بماند؛ اما آن حضرت با اشاره به ماموریتی که بر دوشش گذاشته شده بود و بعضا با اشاره به نامه‌هایی که از طرف کوفیان رسیده بود و اشاره به لزوم اتمام حجت بر آنها، عزم خویش را برای رفتن به سوی عراق جزم کرده بود.
[۱۵] ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۸۷- ۸۸، تهران، فرهنگ و اندیشه، بی تا.

سید بن طاوس از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل می‌کند: محمد بن حنفیه در شبی که فردایش امام حسین (علیه‌السّلام) از مکه رهسپار عراق بود، به محضر امام شرفیاب شد و عرض کرد: ‌ای برادر بی وفایی کوفیان را نسبت به پدر و برادرت شناخته‌ای من نگرانم که با تو نیز چنین کنند اگر در مکه بمانی، عزیزترین و محترم‌ترین افراد خواهی بود. امام فرمود: «یا اخی قد خفت ان یغتالنی یزید بن معاویة بالحرم- فاکون الذی یستباح به حرمة هذا البیت» من بیم آن دارم که یزید خونم را در حرم بریزد و بدین سبب حرمت این خانه شکسته شود.
محمد بن حنفیه (مجددا) پیشینهاد رفتن به سوی یمن را مطرح کرد و گفت: اگر از این جهت نگرانی به سمت یمن یا به سرزمین‌های ناشناخته شده دیگر کوچ کن که تو در آنجا محفوظ تری و کسی به تو دست نخواهد یافت. امام فرمود: «انظر فیما قلت» در این باره می‌اندیشم. ولی دیدند امام سحرگاهان آماده کوچ کردن به سوی عراق است. چون خبر به محمد بن حنفیه رسید نزدیک آمد و مهار ناقه امام را به دست گرفت و عرض کرد: ‌ای برادر آیا نفرمودی که در این باره می‌اندیشم؟ امام فرمود: بله عرض کرد: پس چه شد با این شتاب رهسپاری؟ فرمود: «اتانی رسول الله صبعد ما فارقتک فقال یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا». حضرت فرمود: پس از آن که تو از نزدم بیرون رفتی، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خوابم آمد و فرمود: حسینم، از مکه خارج شو، زیرا خداوند می‌خواهد تو را کشته ببیند. محمد بن حنفیه گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» با این حال چرا این زنان را با خود می‌بری؟» امام فرمود: «قد قال لی ان الله قد شاء ان یراهن سبایا.» حضرت فرمود: خداوند می‌خواهد اینها را اسیر مشاهده کند».


ابن عباس نیز امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به سوی عراق منع می‌کرد. وی به امام حسین (علیه‌السّلام) عرض کرد: تو را به خدا سوگند می‌دهم مبادا فردا با حال تباه خود را به هلاکت اندازی. به عراق مرو و اگر ناچار این کار را می‌کنی، تا پایان موسم حج صبر کن تا ببینی و بدانی مردم با چه قصدی به دیار خود بر می‌گردند، و آن گاه تصمیم بگیری. اما امام حسین (علیه‌السّلام) چیزی جز رفتن به عراق را نپذیرفت. امام حسین (علیه‌السّلام) در برابر اصرارهای فراوان ابن عباس گفت: اگر در جای دیگری کشته شوم، برای من بهتر و دوست داشتنی تر از آن است که حرمت مکه با کشته شدن من از میان برود. ابن عباس گریست و گفت: با این کار چشم ابن زبیر را روشن می‌سازی،»
[۲۱] ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۸۷- ۸۸.
ابن زبیر دوست داشت امام حسین (علیه‌السّلام) از مکه هجرت کند تا زمینه دست یابی به قدرت برای خودش فراهم شود. از این گفتگو و سخنان امام حسین (علیه‌السّلام) مشخص می‌شود که اگر امام حسین (علیه‌السّلام) در مکه می‌ماند توسط دشمنانش کشته می‌شد و بر این کشته شدن چندان فایده‌ای مترتب نبود، بنابراین تصمیم گرفته بود از مکه خارج شود.


از دیگر کسانی که امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به سوی عراق منع کرد عبدالله بن عمر بود. عبدالله بن عمر با شنیدن خبر حرکت امام به سوی عراق به قصد دیدار با امام به راه افتاد و در یکی از منزلگاه‌ها به حضور آن حضرت رسید. و از مقصد حضرت سوال کرد. حضرت فرمود: به طرف عراق می‌روم. عبدالله بن عمر از حضرت تقاضا کرد از این سفر منصرف شود و به حرم جدش بازگردد. اما امام نپذیرفت. ابن عمر که امتناع آن حضرت را مشاهده کرد رو کرد به امام و گفت: ‌ای ابا عبدالله، جایگاه بوسه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به من نشان دهید. پس سه بار آن را بوسید، و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود، گفت: ‌ای ابا عبدالله، من در حالی با شما خداحافظی می‌کنم که می‌بینم سرانجام به شهادت خواهید رسید، و بدین ترتیب از آن حضرت جدا شد.
[۲۲] مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۸۱، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳.



عبدالله بن جعفر؛ همسر حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) نیز امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به عراق منع می‌کرد. وی نامه‌ای برای آن حضرت نوشت و از حضرت درخواست کرد که به مدینه بازگردد، چرا که بیم کشته شدن خودش و خاندانش وجود دارد.
در بخشی از نامه عبدالله بن جعفر به آن حضرت آمده است: «... اگر کشته شوی نور زمین خاموش شود. که تو راهنمای هدایت جویانی و امید مؤمنان، در رفتن شتاب مکن که من از دنبال نامه می‌رسم.»
سپس عبدالله بن جعفر به مکه آمده و نزد عمرو بن سعید، فرماندار مکه رفت و از او خواست نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السّلام) بنویسد و او را امان داده و با وعده نیکی از او بخواهد که بازگردد.»
عمرو بن سعید بر اساس خواست عبدالله بن جعفر نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السّلام) نوشت و به آن حضرت امان داد و از آن حضرت خواست به مکه بازگردد. عبدالله به همراه برادر عمرو بن سعید نامه را برای امام حسین (علیه‌السّلام) بردند حضرت به آن‌ها فرمود: خوابی دیده‌ام که پیامبر نیز در آن بود و دستوری یافته‌ام که به ضررم باشد یا به سودم انجام می‌دهم.» عرض کردند: این خواب چه بود؟» حضرت فرمود: «به هیچ کس نگفته‌ام و به هیچ کس نخواهم گفت تا به پیشگاه پروردگارم روم.» انی رایت رسول الله صفی المنام و امرنی بما انا ماض له فقالا له فما تلک الرؤیا قال ما حدثت احدا بها و لا انا محدث احدا حتی القی ربی جل و عز».


«... و هو اثقل خلق الله علی ابن الزبیر قد عرف ان اهل الحجاز لا یبایعونه ما دام الحسین ع فی البلد و ان الحسین اطوع فی الناس منه و اجل.» هر چند وجود امام حسین (علیه‌السّلام) در مکه برای عبدالله بن زبیر سنگین بود، چرا که می‌دانست تا وقتی آن حضرت در مکه باشد مردم حجاز به او روی نمی‌آورند و با او بیعت نمی‌کنند، اما در یک مورد به امام (علیه‌السّلام) پیشنهاد کرد تا در مکه و حرم امن الهی بماند، داعیان خود را به شهرها بفرستد و از شیعیان عراق بخواهد تا نزد آن حضرت بیایند سپس کارگزاران یزید را از شهر خارج کند.
[۳۲] دینوری، ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۲۷۷، تهران، نی، ۱۳۷۱، چهارم.
ابن زبیر وعده همکاری به حضرت داد و عرض کرد: اگر نظر من را می‌خواهی، بهتر است این کار را در حرم الهی انجام دهی که محل اجتماع مسلمین است.
[۳۳] دینوری، ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۲۷۷، تهران، نی، ۱۳۷۱، چهارم.

امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: ان الله قد امرنی بامر و انا ماض فیه»
[۳۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام) للخوارزمی، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳، قم، انوار الهدی، ۱۴۲۳.
خداوند به من دستوری داده و می‌خواهم به این خواسته عمل کنم.





۱. موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص ۱۳۶، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، ۱۴۲۶.    
۲. طوسی، ابن حمزه، الثاقب فی المناقب، ص۳۳۱، قم، انصاریان، ۱۴۱۲.    
۳. سید بن طاووس، اللهوف، ص۱۹-۲۰، بی جا، مهر، ۱۴۱۷، اول.    
۴. موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۴.    
۵. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۲۰، بیروت، دار المرتضی، ۱۴۰۹.    
۶. موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۴-۱۳۵.    
۷. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۲۱.    
۸. موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص ۱۳۵.    
۹. سید بن طاووس، اللهوف، ص۳۹-۴۰.    
۱۰. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.    
۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۱.    
۱۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۱.    
۱۳. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابولقاسم پاینده، ج۲، ص۶۴، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴.
۱۴. سید بن طاووس، اللهوف، ص۳۹-۴۰.    
۱۵. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۸۷- ۸۸، تهران، فرهنگ و اندیشه، بی تا.
۱۶. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۸، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳، اول.    
۱۷. سید بن طاووس، اللهوف، ص۳۹-۴۰.    
۱۸. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.    
۱۹. سید بن طاووس، اللهوف، ص۴۰.    
۲۰. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.    
۲۱. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۵، ص۸۷- ۸۸.
۲۲. مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۸۱، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳.
۲۳. موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۸.    
۲۴. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۱۳.    
۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۷.    
۲۶. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۸.    
۲۷. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۹.    
۲۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج ۵، ص۳۸۸.    
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ترجمه ابولقاسم پاینده، ج۵ ص۳۸۸.    
۳۰. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۹.    
۳۱. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۶.    
۳۲. دینوری، ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۲۷۷، تهران، نی، ۱۳۷۱، چهارم.
۳۳. دینوری، ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۲۷۷، تهران، نی، ۱۳۷۱، چهارم.
۳۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام) للخوارزمی، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳، قم، انوار الهدی، ۱۴۲۳.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سفارش‌های اطرافیان امام حسین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱/۲۱.    



جعبه ابزار