سفرهای تابستانی (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قریش زندگی را از راه
تجارت میگذارنید، و در هر سال دو نوبت به تجارت میرفت، یک نوبت در
زمستان که به طرف
یمن میرفت، و نوبتی دیگر در تابستان که به سوی
شام ره میسپرد، و با این دو نوبت سفر کردن زندگی خود را
اداره مینمود، و مردم یمن و شام پاس
احترام قریش را میداشتند، زیرا خانه
کعبه بیت الحرام در بین ایشان واقع شده بود.
سفرهای تجاری تابستانی، بخشی از حرکت اقتصادی قریش بوده است: «لایلاف قریش• ایلافهم رحلة الشتاء والصیف»(مجازات اصحاب الفیل) به خاطر این بود که
قریش (به این سرزمین مقدس) الفت گیرند (و مقدمات ظهور پیامبر فراهم شود)• الفت آنها در سفرهای زمستانه و تابستانه است.
ماده الف - به کسره همزه - که مصدر
ثلاثی مجرد و باب افعالش
ایلاف میآید، به معنای
اجتماع با همبستگی و الفت است، و به قول
راغب اصلا الفت را به همین جهت
الفت میگویند.
و در
صحاح اللغه آمده : وقتی گفته میشود: فلان قد آلف هذا الموضع، معنایش این است که فلانی با این محل انس گرفته،
و معنای اینکه گفته شود: فلان آلف غیره هذا الموضع این است که فلانی آن شخص دیگر را با این محل مأنوس کرد، و گاه میشود که همین تعبیر یعنی
تعبیر به باب
إفعال در مورد لازم نیز
استعمال میشود، مثلا گفته میشود: فلان الف هذا الموضع و یا یالف هذا الموضع ایلافا، یعنی فلانی با این محل
انس گرفته و یا انس میگیرد.
و کلمه قریش نام
عشیره و دودمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم است که همگی از نسل
نضر بن کنانه اند که نامش قریش نیز بوده، و کلمه
رحلت - همانطور که در
مجمع البیان آمده - به معنای حالتی است که یک
انسان سوار بر راحله و در حال سیر دارد، و
راحله به معنای شتری است که برای راه پیمایی نیرومند باشد. و منظور از رحلت قریش
مسافرت آنان از
مکه به بیرون برای تجارت است، و این رحلت از مشخصات
اهل این شهر بوده، چون این شهر در درهای خشک و سوزان و بی آب و علف واقع شده، که نه زرعی در آن هست و نه ضرعی (پستان شیرداری)، ناگزیر قریش زندگی را از راه
تجارت میگذارنید، و در هر سال دو نوبت به تجارت میرفت، یک نوبت در
زمستان که به طرف
یمن میرفت، و نوبتی دیگر در تابستان که به سوی
شام ره میسپرد، و با این دو نوبت سفر کردن زندگی خود را
اداره مینمود، و مردم یمن و شام پاس
احترام قریش را میداشتند، زیرا خانه
کعبه بیت الحرام در بین ایشان واقع شده بود، و به همین جهت راهزنان و غارتگران که ممر عیشی به جز دزدی و
غارت نداشتند، متعرض ایشان نمیشدند، نه سر راه را برایشان میگرفتند، و نه به شهرشان حمله ور میشدند.
به فرموده قرآن کریم نابودی اصحاب فیل به جهت الفت یافتن قریش برای
اقامت مکه با احساس امنیت در سفرهای تجاری تابستانی و زمستانی بود: «الم تر کیف فعل ربک باصحـب الفیل»آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب
فیل (لشگر ابرهه که به قصد نابودی کعبه آمده بودند) چه کرد؟!
منظور از رؤیت معنای لغوی آن یعنی دیدن به چشم نیست، بلکه علمی است که به مانند
احساس با حواس ظاهری ظاهر و روشن است. و
استفهام در آیه انکاری است، و معنایش این است که مگر
علم یقینی پیدا نکردی که چگونه پروردگارت با اصحاب فیل رفتار کرد، و این قصه در سال ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم واقع شد.
تعبیر به «ألم تر» (آیا ندیدی؟ ) با اینکه این حادثه زمانی رخ داد که
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم دیده به جهان نگشوده بود، و یا مقارن تولد آن حضرت بود به خاطر آن است که حادثه مزبور بسیار نزدیک به عصر پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بود و بعلاوه بقدری مشهور و معروف و متواتر بود که گوئی پیغمبر با چشم مبارکش آن را مشاهده کرده بود، و جمعی از معاصران پیامبر مسلما آن را با چشم خود دیده بودند.
تعبیر به «
اصحاب الفیل » به خاطر همان چند فیلی است که آنها با خود از یمن آورده بودند، تا مخالفان را مرعوب ساخته و شترها و اسبها از مشاهده آن رم کنند و در میدان جنگ نمانند.
در مجمع البیان میگوید: تمامی راویان اخبار
اتفاق دارند در اینکه پادشاه یمن که قصد ویران کردن کعبه را داشته شخصی بوده به نام
ابرهه بن صباح اشرم. و بعضی از ایشان گفتهاند: کنیه او
ابو یکسوم بود. و از واقدی نقل شده که گفته همین شخص جد
نجاشی پادشاه یمن در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده است.
سپس همچنان داستان استیلای ابرهه بر یمن را نقل میکند تا آنجا که میگوید: او در یمن کعبهای بنا کرد، و در آن گنبدهایی از
طلا نهاد، و اهل مملکت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم
حج زیارت نموده پیرامون آن
طواف کنند، و در این بین مردی از بنی کنانه از قبیله خود به یمن آمد، و در آنجا به این کعبه (قلابی) بر خورد، پس در همانجا نشست تا قضای حاجت کند، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت، و آن نجاست را دید، پرسید چه کسی به چنین عملی جرات کرده؟ به نصرانیتم سوگند که آن خانه را ویران خواهم کرد تا کسی به حج و
زیارت آنجا نرود، آنگاه دستور داد تا فیل بیاورند و در بین مردم اعلام کنند که آماده حرکت باشند، مردم و مخصوصا پیروانش از اهل یمن بیرون شدند و اکثر پیروانش از
عک و اشعرون و
خثعم بودند.
میگوید: سپس کمی راه پیمود و در بین راه مردی را به سوی بنی سلیم فرستاد تا مردم را دعوت کند تا بجای خانه کعبه خانهای را که او بنا کرده زیارت کنند، از آن طرف مردی از
حمس از
بنی کنانه به او برخورد و به قتلش رسانید و این باعث شد که کینه ابرهه بیشتر شده، و سریع تر روانه مکه شود.
و چون به طائف رسید از اهل
طائف خواست تا مردی را برای راهنمایی با او روانه سازند، اهل طائف مردی از
هذیل به نام نفیل را با وی روانه کردند، نفیل با لشکر ابرهه به راه افتاد و به راهنمایی آنان پرداخت تا به
مغمس رسیده، در آنجا
اطراق کردند، و مغمس، محلی در شش میلی (سه فرسخی) مکه است در آنجا مقدمات لشکر (که آشپزخانه و آذوقه و علوفه و سایر مایحتاج لشکر را حمل میکند) را به مکه فرستادند، مردم قریش دسته دسته به بلندیهای کوهها بالا آمدند، و چون لشکر ابرهه را دیدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اینان را نداریم، در نتیجه غیر از عبد المطلب بن هاشم و
شیبه بن عثمان بن عبد الدار کسی در مکه باقی نماند.
عبد المطلب همچنان در کار
سقایت خود پایداری نمود، و شیبه نیز در کار پرده داری کعبه پایداری کرد در این موقعیت حساس
عبد المطلب دست به دو طرف درب کعبه نهاد، و عرضه داشت : بار الها هر کسی از آنچه دارد
دفاع میکند، تو نیز از خانه ات که مظهر جلال تو است دفاع کن، و نگذار با صلیبشان و کعبه قلابیشان بر کعبه تو تجاوز نموده،
حرمت آن را هتک، کنند، مگذار داخل شهر حرام شوند، این نظر من است ولی آنچه تو بخواهی همان واقع میشود.
آنگاه مقدمات لشکر ابرهه به شترانی از قریش بر خورده آنها را به
غنیمت گرفتند، از آن جمله دویست شتر از عبد المطلب را بردند، وقتی خبر شتران به عبد المطلب رسید، از شهر خارج شد و به طرف لشکرگاه ابرهه روانه گشت،
حاجب و دربان ابرهه مردی از اشعریها بود، و عبد المطلب را میشناخت از پادشاه
اجازه ورود برای وی گرفت، و گفت اینک بزرگ قریش بر در است، که انسانها را در شهر و وحشیان را در کوه طعام میدهد، ابرهه گفت بگو تا داخل شود.
عبد المطلب مردی تنومند و زیبا بود، همین که چشم ابو یکسوم به او افتاد بسیار احترامش کرد، به خود اجازه نداد او را روی
زمین بنشاند در حالی که خودش بر کرسی تکیه زده، و نخواست او را در کنار خود بر کرسی بنشاند، بناچار از
کرسی پیاده شد، و با آن جناب روی زمین نشست، آنگاه پرسید چه حاجتی داشتی؟ گفت حاجت من دویست شتر است که مقدمه لشکر تو از من بردهاند، ابو یکسوم گفت به خدا
سوگند دیدنت مرا شیفته ات کرد، ولی سخنت تو را از نظرم انداخت، عبد المطلب پرسید: چرا؟ گفت : برای اینکه من آمدهام خانه عزت و شرف و مایه آبرو و فضیلت شما اعراب و معبد دینیتان را که میپرستید ویران سازم و آن را درهم بکوبم، و در ضمن دویست شتر هم از تو گرفته ام، تو در باره خانه دینی ات هیچ سخن نمیگویی، و در باره شترانت حرف میزنی از آن هیچ دفاعی نمیکنی، از مال شخصیت دفاع میکنی.
عبد المطلب در پاسخ گفت : ای ملک من با تو در باره مال خودم سخن میگویم، که
اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم، این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد، و حفظ آن به عهده من نیست، این سخن آن چنان ابرهه را مرعوب کرد که بدون درنگ دستور داد شتران او را به وی باز دهند، و عبد المطلب برگشت. آن شب برای لشکر ابرهه شبی سنگین بود ستارگانش تیره و تار به نظر میرسید در نتیجه دلهایشان احساس کرد گویا میخواهد عذابی نازل شود.
صاحب مجمع البیان سپس ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که : در همان لحظهای که آفتاب داشت
طلوع میکرد، طیور
ابابیل نیز از کرانه افق نمودار شدند در حالی که سنگ ریزههایی با خود داشتند و شروع کردند آن سنگها را بر سر لشکریان ابرهه افکندن، و هر یک از آن مرغان یک سنگ بر منقار داشت و دوتا به دو چنگالش، همینکه آن یکی سنگهای خود را میانداخت و میرفت یکی دیگر میرسید و سنگ خود را میانداخت، و هیچ سنگی از آن سنگها نمیافتاد مگر آنکه هدف را سوراخ میکرد، به شکم کسی بر نخورد مگر آنکه پاره اش کرد، و به استخوانی بر نخورد مگر آنکه پوک و سستش کرد و از آن طرفش در آمد. ابو یکسوم که بعضی از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پرید که بگریزد به هر سرزمینی که میرسید یک تکه از گوشت بدنش میافتاد، تا بالاخره خود را به یمن رساند، وقتی به یمن رسید دیگر چیزی از او و لشکرش باقی نمانده بود، و همینکه وارد یمن شد سینه و شکمش باد کرد و منفجر شد و به
هلاکت رسید، و احدی از اشعریها و احدی از خثعم به یمن نرسید.... .
آنها با آن همه لشگر و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ویران سازند، و خداوند با لشگری به ظاهر بسیار کوچک و ناچیز، آنها را درهم کوبید، فیلها را با پرندههای کوچک و سلاحهای پیشرفته آن روز را با سنگریزه
سجیل از کار انداخت، تا ضعف و ناتوانی این انسان مغرور و خیره سر را در برابر قدرت الهی ظاهر و آشکار سازد.
«لایلـف قریش• ایلافهم رحلة الشتاء والصیف»(مجازات اصحاب الفیل) به خاطر این بود که قریش (به این سرزمین مقدس) الفت گیرند (و مقدمات ظهور پیامبر فراهم شود)• الفت آنها در سفرهای زمستانه و تابستانه است.
به هر حال منظور
ایجاد الفت میان قریش و سرزمین مقدس مکه، و خانه کعبه است، زیرا آنها و تمام اهل مکه به خاطر مرکزیت و امنیت این سرزمین در آنجا سکنی گزیده بودند، بسیاری از مردم
حجاز هر سال به آنجا میآمدند، مراسم حج را بجا میآوردند، و مبادلات اقتصادی و ادبی داشتند، و ازبرکات مختلف این سرزمین استفاده مینمودند. همه اینها در سایه امنیت ویژه آن بود، اگر با لشکرکشی ابرهه و امثال او این امنیت خدشه دار میشد یا خانه کعبه ویران میگشت دیگر کسی با این سرزمین الفتی پیدا نمیکرد.
ممکن است منظور الفت بخشیدن قریش به این سرزمین مقدس باشد که آنها در طول سفر تابستانه و زمستانه خود عشق و علاقه به این کانون مقدس را از دل نبرند، و به خاطر امنیتش به سوی آن بازگردند، نکند تحت تاثیر مزایای زندگی سرزمین یمن و شام واقع شوند و مکه را خالی کنند. و یا اینکه منظور ایجاد الفت میان قریش و سایر مردم در طول این دو
سفر بزرگ است، چرا که بعد از داستان ابرهه مردم با دیده دیگری به آنها مینگریستند، و برای کاروان قریش احترام و اهمیت و امنیت قائل بودند. قریش هم نیاز به این امنیت در طول راه داشت، و هم نیاز به آن در سرزمین مکه، و خداوند در سایه شکست لشکر ابرهه هر دو امنیت را به آنها بخشید.
میدانیم زمین مکه
باغ و زراعتی نداشت، دامداری آن نیز محدود بود، بیشترین درآمد از طریق همین کاروانهای تجاری تاءمین میشد، در فصل زمستان به سوی جنوب یعنی سرزمین یمن که هوای آن نسبة گرم بود روی میآوردند، و در فصل
تابستان به سوی شمال و سرزمین شام که هوای ملایم و مطلوبی داشت، و اتفاقا هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانونهای مهم تجارت در آن روز بودند، و مکه و مدینه حلقه اتصالی در میان آن دو محسوب میشد.
البته قریش با کارهای خلافی که انجام میدادند مستحق این همه لطف و محبت الهی نبودند، اما چون مقدر بود از میان قبیله، و از آن سرزمین مقدس،
اسلام و پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم طلوع کند، خداوند این لطف را در حق آنها انجام داد.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «سفرهای تابستانی».