• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سید عبدالکریم کشمیری رضوی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



آیت‌الله سیدعبدالکریم کشمیری رضوی، فرزند حجة‌الاسلام سیدمحمدعلی کشمیری، از علما و عرفای نامدار شیعه عصر حاضر می‌باشد، و از شاگردان سیدعلی‌آقا قاضی طباطبایی و سیدهاشم حداد است، وی در سال ۱۳۷۸ شمسی درگذشت و در حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) مدفون شد.



جناب آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری رضوی ‌قدس سره در سال ۱۳۴۳ (ه. ق) در نجف اشرف در خانواده روحانی و سیادت «ذو گوهرین» چشم به جهان گشود. پدرش حجة‌الاسلام سیدمحمدعلی کشمیری بود.
[۱] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۳.



حجة‌الاسلام سیدمحمدعلی کشمیری پدر حضرت استاد، فرزند سوم آیت‌الله سیدحسن کشمیری (رحمة‌الله‌علیه) بود که در کربلا متولد شد و تحت نظر پدر علوم دینی را فرا گرفت و ملبّس به لباس روحانیت گشت و به زهد و تعبّد و روحانیّت، معروف و مشهور بود.
[۲] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۶.
لکن در شانزده سالگی (۱۳۲۸ ه. ق) پدر را از دست دادند و در غم او به سوگ نشستند.
پس از مراحل تحصیل به دامادی آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی صاحب کتاب شریف عروة‌الوثقی نائل شد و حاصل آن، فرزندانی همچون آقا سیدعبدالکریم بود که موجب افتخار روحانیت و موجب سرافرازی پدر گردید.
والد استاد زاهد و مقدس بود و به واجبات و مستحبات و رفتن به مسافرت‌ها و… شدت عمل و سخت‌گیری می‌کردند. استاد فرمود: گاهی از کفش‌داری حرم امیرالمؤمنین ‌(علیه‌السلام) سؤال می‌کرد که آیا سیدعبدالکریم به حرم آمده است؟
به خاطر جو تند و سخت حوزه علمیه آن روز نجف نسبت به سلسله عرفاء همانند سیدعلی‌آقا قاضی، از رفتن و مجالست با آنان خیلی سخت‌گیری می‌نمود تا جایی که استاد می‌فرمودند: پدرم روزی به من گفت: می‌ترسم دیوانه شوی! من گفتم: پدر شما نمی‌دانید که حقیقتاً ایشان چه هستند!!
درباره وفات والدشان فرمودند: در عراق رسم بود، هرگاه بزرگی از علما وفات می‌کرد، بالای مناره اعلام می‌کردند فلان عالم وفات کرد. از قضا یکی از علمای ایران وفات کرده بود، پدرم پرسید: عبدالکریم! بالای مناره چه گفتند؟ گفتم: یکی از علماء ایران وفات کرده است.
بعد به مادرم گفتم: فردا پدرم می‌میرد، مادرم با دستهایش به سرم اشاره کرد و گفت: این چه حرفی است می‌زنی؟! فردای آن روز پدرم در سن ۵۶ سالگی در نجف اشرف وفات کرد.
[۳] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۵ -. ۱۷

حضرت استاد می‌فرمودند: پدرم فاضل بود اما در حدّ اجتهاد نبود.
[۴] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۶.

پدرم دعای کمیل و احتجاب و یستشیر را خود می‌خواند، و مرا سفارش به خواندن آن می‌کرد و می‌گفت: پدرم آقا سیدحسن مرا وصیت به خواندن دعای یستشیر کرده است. پدرم با مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی دوست و رفیق بود، به همین خاطر نام مرا عبدالکریم گذاشت. پدرم لباس مقدس روحانیت را دوست می‌داشت و برای این دوستی شدید، هنوز مو بر صورتم روئیده نشده بود که مرا به لباس روحانیت ملبّس کرد.
پدرم مقداری تربت امام حسین‌ (علیه‌السّلام) را که قریب به سیصد سال قدمت داشت، با قدری بوریا (حصیر) همراه تربت داشت؛ وقتی مریض‌ها به پدرم مراجعه می‌کردند، چوب بوریا را در لیوان آب می‌زد و به مراجعین می‌داد و آنان شفا پیدا می‌ کردند. آن قدر از چوب بوریا (حصیر) استفاده کرده بود که سیاه شده بود.
[۵] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۸.

پدرم لوحی داشت که در آن زمان که دکتر و زایشگاه بسیار کم بود، زنانی که سخت زایمان می‌کردند، آن لوح را همراه زائو می‌نمودند، زود زایمان می‌کردند و فارغ می‌شدند.
[۶] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۹.


۲.۱ - سخت‌گیری‌های پدر

به خاطر زهد زیاد و جوّ تند و سخت علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علمای اخلاق، که نسبت صوفی‌گری به آن‌ها می‌دادند، به من که دوستدار این سلسله جلیله بودم و به دنبال آن‌ها می‌رفتم، سخت‌گیری می‌کرد و تحت فشار روحی قرار می‌داد.
مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی که منسوب به تصوّف می‌دانستند منع می‌کرد و اگر روزی به خاطر مسائلی با او صحبت نمی‌کردم، می‌گفت: سیدعلی‌آقا قاضی تو را چنین دستور داده است؟! و گاهی هم می‌گفت: می‌ترسم دیوانه شوی!
گاهی از کفشدار حرم امیرالمؤمنین‌ (علیه‌السّلام) سؤال می‌کرد: عبدالکریم به حرم آمده است؟ اگر می‌گفت: نه او را ندیدم، آن روز با من حرف نمی‌زد.
وقتی که سوار ماشین می‌شدم تا از نجف به کربلا برای زیارت بروم، تا درون ماشین همراهم می‌آمد و سفارش بسیار می‌کرد و می‌گفت: اگر به بغداد بروی (که آن روز بغداد از همه شهرهای عراق بدتر بود) تو را عاق می‌کنم.
وقتی از پدرم اجازه زیارت کاظمین که کنار بغداد بود را تقاضا می‌کردم اجازه نمی‌داد و می‌گفت: دو امام در آن جا مدفون هستند، اگر پایت به بغداد بیفتد به ریش سفید امیرالمؤمنین‌ (علیه‌السّلام) عاقت می‌کنم.
[۷] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۷.

از حساسیت پدر به من و فشارهای این شکلی، روزی به حرم امیرالمؤمنین‌ (علیه‌السّلام) رفتم و از پدرم (به خاطر این که کار حرامی انجام نمی‌دادم) شکایت کردم. پدرم حضرت علی ‌(علیه‌السلام) را در خواب دید، که امام به او با اشاره دست و کلام شیوا فرمودند: «من از شکم تا سر عبدالکریمم» بعد از آن پدرم خیلی به من کاری نداشت.
[۸] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۸.


۲.۲ - وصیت دفن در کربلا

پدرشان مرحوم سیدمحمدعلی کشمیری از کربلا به نجف مهاجرت کردند بعد از این که داماد آیة‌الله سیدمحمدکاظم یزدی شد، در نجف ماندگار شد، ولی وصیت کرد که در کربلا در یک مقبره مجاور حرم امام حسین ‌(علیه‌السلام) دفن شود، با اینکه همه جنازه‌ها را به نجف می‌بردند، شاید اولین جنازه‌ای بود که از نجف به کربلا برده شد.
[۹] صداقت، سیدعلی‌اکبر، میناگر دل، ص۳۴.

ایشان علاقه وافری داشت که بعد از وفاتش آن‌جا دفن شود، ولی این را به فرزندانش نگفته بود. در آن دوران جنازه علما را برای طواف به کربلا می‌بردند و دوباره باز می‌گرداندند و در نجف دفن می‌کردند. ایشان به عده‌ای از آقایان وصیت کرده بود که اگر جنازه من آمد کربلا، همان‌جا در مقبره خودمان دفن کنید. لازم به ذکر است که پدر ایشان (پدر بزرگ جناب استاد) آقا سیدحسن در رواق حرم سید الشهداء (علیه‌السلام)، نزدیک قبر امام‌زاده ابراهیم مجاب مدفون می‌باشد.
[۱۰] صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۵۶.


۲.۳ - فوت پدر استاد

استاد فرمودند: شبی در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند: بزرگ قوم شما از دنیا می‌رود و بین اقوام فاصله می‌افتد، همین‌طور هم شد، پدرم در سن ۵۶ سالگی در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد.
[۱۱] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۹.

س: در فقدان چه کسی خیلی متاثر شدید؟
ج: در فقدان سیدعلی‌آقا قاضی و پدرم.
[۱۲] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۸۱.



مادرشان زنی پاکدامن و مؤمنه بود و دختر آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی بود.
[۱۳] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۱.

به مادرشان دیگر طبق شرایط احترام می‌گذاشتند. چون مادرشان در بغداد پیش عموهایم بودند. پدرم در نجف برای ادای احترام و وظیفه دینی‌اش به بغداد می‌رفت، فقط به خاطر مادرش. باید جلویش دست به سینه بنشیند، ۲۰ دقیقه، نیم ساعت، ربع ساعت.
[۱۴] صداقت، سیدعلی‌اکبر، میناگر دل، ص۳۷.


۳.۱ - جدّ مادری

ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبان زد بود و کتاب «عروة‌الوثقی» نوشته ایشان، مشهور و بسیاری از مراجع بر آن حاشیه زدند. ایشان در سال ۱۳۳۷ در نجف اشرف جهان را بدرود گفت. منزل حضرت استاد، دو عکس از دو جدّ بزرگوارش آقا سیدحسن کشمیری و آقا سیدمحمدکاظم یزدی بر دیوار اطاق نصب بود و علاقه بسیاری به آن‌ها داشت و واردین را این دو عکس مجذوب می‌نمود.
[۱۵] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۱.

جد مادری حضرت استاد، در سال ۱۲۴۷ (یا ۱۲۵۷ قمری) در یکی از قراء یزد دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی و نوجوانی برای تحصیل علم به اصفهان مهاجرت نمود و از محضر اساتیدی چون آقا شیخ محمدباقر نجفی و سیدمحمدباقر خوانساری صاحب کتاب روضات الجنات بهره برد. سپس به نجف اشرف رفت و از محضر اساتیدی همچون میرزامحمدحسن شیرازی صاحب تحریم تنباکو بهره‌ها گرفت، پس از فوت استاد به تدریس پرداخت.
ایشان تالیفات گرانقدری دارد که در راس همه آن‌ها کتاب پر آوازه «عروة‌الوثقی» است. وی در روز ۲۷ رجب ۱۳۳۷ قمری ندای حق را لبیک گفته و در نجف اشرف مدفون گردید.
حضرت آیت‌الله بهجت در درس قضایایی که درباره ایشان نقل می‌کردند، فرمودند: «در نجف شخصی دیوانه شده بود در خیابان‌ها مردم او را می‌دیدند و می‌گفتند چطور شد، او که آدم سالمی بود، چرا دیوانه شد؟
در جواب می‌گفتند: او کسی بود که در مشروطیت سجاده از زیر پای آقا سیدمحمدکاظم یزدی کشید و به سید اهانت کرد، خداوند نیز او را به جنون مبتلا کرد!!»
[۱۶] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۷.

س: جد مادری‌تان؟
ج: مرحوم آقا سیدکاظم یزدی، معروف است دیگر، صاحب عروه (الوثقی).
[۱۷] صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۹۲.



جد استاد آقا سیدمحمدحسن، در سنین کودکی همراه پدر آقا سیدعبدالله به کربلا آمد و پس از مراحل تحصیل به مقام مرجعیت رسید و در تهذیب و اخلاق به مدارج عالیه نائل شد.
او عالمی بزرگ و فقیهی جلیل‌القدر و متقی بود که در درس مولی فاضل اردکانی و مولی محمدتقی هراتی و علمای دیگر آن عصر شرکت کرد و به مرتبه اجتهاد رسید.
او از اتقیاء و صلحاء و عبّاد بود و مرجعی بود که نزد عام و خاص مورد توجه همه قرار داشت. در کربلا در مسجدی که پشت ضریح مبارک مسجد سیدالشهداء بود اقامه جماعت داشت.
حضرت استاد درباره جدش می‌فرمودند: «در تاریخ به جدّ ما ظلم شده است، چون با آن بزرگی، شرح احوالش را به تفضیل ننوشته ‌اند. به حقیر هم سفارش کردند که شرح حال جدّش را خوب بنویسم.
می‌فرمودند: «جدّ ما خیلی خوش لهجه و دارای بیان فصیح و زیبا بود به طوری که بعضی برای شنیدن سوره حمدش در نماز او حاضر می‌شدند. مرحوم حجّة‌العارفین سیدعلی‌آقا قاضی‌ قدس سره و مرحوم آیت‌اللّه کوهستانی از جدّم برایم بسیار تعریف می‌کردند و مرحوم آقای کوهستانی با جدّم مانوس بود.
جدّم دارای کرامات زیادی بوده، از جمله، تعیین محل قبر حضرت علی‌اصغر؛ و سجده‌های طولانی ایشان زبانزد بوده است.» از جمله شاگردان آقا سیدحسن، آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری و شیخ علی زاهد قمی بودند.
آقا سیدحسن به کسالتی در تاریخ ۶ صفر ۱۳۲۸ دنیا را بدرود گفت و در رواق حرم حضرت سیدالشهداء نزدیک قبر امامزاده ابراهیم مجاب، فرزند موسی بن جعفر دفن شد.
او دارای سه پسر به نام‌های سیدمصطفی، سیدمحمدحسین و سیدمحمدعلی (پدر استاد) بود، که آقا سیدمصطفی بعد از پدر، امامت جماعت را بر عهده داشت.
[۱۸] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۸ - ۲۰.

جدّم سه پسر داشت یکی سیدمصطفی که بعد از پدر به جای پدر در کربلا نماز می‌خواند. دومی سیدمحمدحسین بود که پرچم استقلال را در فلکه شهرداری کربلا منصوب کرد. سومی پدرم آقا سیدمحمدعلی بود.
[۱۹] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۰.

از طرف پدر به جدّ بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت‌اللّه سیدحسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحّر آیت‌اللّه سیدمحمدکاظم یزدی صاحب کتاب عروة‌الوثقی منتسب بود.
[۲۰] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۶.


۴.۱ - مراحل تحصیل

جدّ پدری استاد، آیت بحق، مرجع و مروّج شریعت نبوی و صاحب کرامت، آیت‌الله سیدحسن کشمیری در سن ۷ سالگی همراه پدرش از کشمیر به کربلا آمدند و مقیم شدند و سپس مشغول علوم دینی گشت و به مقام اجتهاد و عرفان رسید و شاگردانی همانند آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی و شیخ علی زاهد قمی و… از ایشان استفاده کردند.
حضرت استاد درباره جدّشان می‌فرمودند: جدّ ما خیلی وجیه‌المنظر و زیباروی بودند، تا به جایی که شیخ عبدالکریم حائری وقتی در درسش شرکت می‌کرد می‌گفت: نمی‌دانم به درسش توجه کنم یا تماشای جمالش را بنمایم.
ایشان هم مرجع بوده و عده زیادی از اهل کربلا و هند از او تقلید می‌کردند و هم عارف و صاحب کرامت بود. تا جایی که جدّ مادری‌ام آقا سیدمحمدکاظم یزدی هرگاه مریض سخت می‌شد، می‌گفت: لباس آقا سیدحسن کشمیری را بیاورید بپوشم تا خوب شوم!

۴.۲ - کرامات

استاد ما مرحوم سیدعلی‌آقا قاضی جدّم را دیده بود و از او تعریف و تمجید می‌کرد. جدّم آن قدر سجده طولانی انجام می‌داد که خانواده‌اش از او قطع امید می‌کردند و پتو و یا روپوشی رویش می‌انداختند.
از جمله کرامات ایشان که مشهور و بعضی در کتب مقاتل نقل کرده‌اند این است که عده‌ای از تُرک‌های ایران به کربلا مشرّف شدند و از ایشان درباره قبر علی اصغر امام حسین‌ (علیه‌السّلام) سؤال کردند، فرمود: یک شب مهلت بدهید تا جوابتان را بدهم. با توسل به ساحت مقدّس اباعبداللّه الحسین ‌(علیه‌السلام)، در عالم خواب (یا مکاشفه) امام‌ (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: علی‌اصغر روی سینه‌ام (یا در کنارم) قرار دارد، و روز بعد جواب آن‌ها را می‌دهد.
حضرت استاد به حقیر فرمودند: شرح احوال جدّم آقا سیدحسن را خوب و مشروح بنویس؛ لکن با پوزش از روح پرفتوح استاد، در موقع تحریر این مختصر، مطالب آماده‌ای از آن زنده یاد نزدم نبود، تا بیشتر از تذکره او را متذکّر شوم.
[۲۱] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۹ - ۲۱.

جدّ استاد آیة‌الله سیدحسن کشمیری مرجع و عارف ساکن کربلا بود و امامت حرم امام حسین ‌(علیه‌السلام) را به عهده داشتند؛ و عکسی از امامت جدّشان در منزل استاد بود.
[۲۲] صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۱۴۷.
بعد از آقا سیدحسن، فرزندشان آقا سیدمصطفی عموی استاد امامت داشتند. بعد از وفات عمو، حضرت استاد در ایام تعطیل حوزه علمیه نجف که به کربلا می‌رفتند، امامت می‌کردند.
[۲۳] صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۱۴۸.

آیا شما کشمیر و هندوستان را دیده‌اید؟
ج: جدّ ما آقا سیدحسن کشمیری در سن کودکی (هفت سالگی) از کشمیر به عراق آمدند، اما پدر و خودم اصلاً آن جا را ندیده‌ایم.
[۲۴] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۰۱.

درباره جدّ پدری بگوئید؟
ج: جدّم آیة‌الله سیدحسن کشمیری از علماء و مراجع کربلا بود و در آذربایجان ایران مقلّد داشت. خیلی ملّا بود و هم چنین صاحب کرامت بود. آیة‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی شاگرد ایشان بود.
[۲۵] صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۲۰۳.

درباره جدّ پدری‌تان سیدحسن کشمیری بفرمایید؟
ج: آقا سیدحسن کشمیری از علمای کربلا بود.
در حدّ مرجعیت تقلید؟
ج: بله، تبریز مقلّدش بودند، صاحب کرامت بود. شخص بزرگی بود. مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی از شاگردانش بود، ملّا بود خیلی.
[۲۶] صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۹۱.



از سن پانزده سالگی (توضیح آن‌که استاد درس جدید یا مکتب خانه نرفتند و از اول مقدمات درس حوزوی را شروع کردند اما از سن پانزده سالگی رسماً به عنوان یک طلبه کوشا و فاضل شناخته می‌شوند. فرمودند من هنوز ریش صورتم روئیده نشده بود که پدرم بر سرم عمامه گذاشت.)
[۲۷] صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۲۰۳.

درباره اساتید خودشان فرمودند: مقداری از سطح را نزد آقا شیخ مجتبی لنکرانی و مکاسب را نزد شیخ راضی تبریزی و قسمت استصحاب و تعادل و تراجیح را نزد آیت‌الله بهجت و کفایة‌الاصول را نزد شیخ محمدحسین تهرانی و شیخ عبدالحسین رشتی خواندم. فلسفه را نزد شیخ صدرا بادکوبه‌ای و حاج آقا فیض خراسانی تلمّذ کردم. مقداری از اسفار را نزد شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.
حضرت استاد در دروس آیات عظام و بزرگانی همانند میرزا حسن بجنوردی و شیخ علی‌محمد بروجردی و سیدعبدالهادی شیرازی و شیخ عبدالاعلی سبزواری و شیخ کاظم شیرازی و سیدابوالقاسم خوئی شرکت و بهره‌ها بردند لکن عمده استفاده ایشان در فقاهت از محضر مرحوم آیت‌اللّه خوئی‌(قدس‌سره) بوده است، تا جائی که در اجازه نامه اجتهادی که برای استاد نوشتند، این چنین مرقوم داشتند:
«حرَمُ عَلَیه التَّقلید فیما یَستَنبط. آن‌چه از ادله استنباط کنند حرام است تقلید کنند» (و شفاهاً هم اجتهاد ایشان را متذکّر شدند).
از مرحوم آیت‌اللّه حاج‌آقا بزرگ طهرانی اجازه حدیثی داشتند. روزی فرمودند: «من در ایام تحصیل، کفایة‌الاصول را شرح نوشتم و آیت‌اللّه خوئی و آیت‌اللّه میلانی تقریظ نوشتند، ولی همه نوشتجات و اجازات و دفتر اخلاق و اذکار را صدامیان به غارت بردند.»
[۲۸] صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۲ - ۲۳.



عرفای عظام آغازی از تحول درونی دارند که یا به جذبه و یا سخنی از پیری و استادی و… شروع می‌شود. استاد هم از این قاعده، مستثنی نبودند. ایشان می‌فرمودند: «در نجف اشرف نزدیک مدرسه جدّ ما آیت‌اللّه سیدمحمدکاظم یزدی، با بچه‌های کوچه بازی می‌کردم، ناگهان شیخی مرا دید و اشاره کرد نزدم بیا.
به نزدش رفتم، فرمود: «در سرت نور است با بچه‌ها بازی نکن، تو به درد بازی نمی‌ خوری»
او کسی غیر از آیت‌الحق شیخ مرتضی طالقانی‌ (قدس‌سره) نبود، و این واقعه در سنین طفولیت، تقریباً حدود هفت، هشت سالگی (۱۳۵۰ یا ۱۳۵۱ ه. ق) آن هم از استادی در سن قریب هفتاد سالگی اتفاق افتاد. بیش از ده سال (تا سن ۲۱ سالگی) حضرت استاد به ایشان متّصل بوده و حتی فرمودند: سال‌ها حجره من کنار حجره ایشان بوده است.
قابلیت تحوّل و جذبه ذاتی، سبب شد از سنین قبل از بلوغ با ملاقاتی متحوّل شدند، بر خلاف بعضی عرفاء که ابتداء مخالف عرفان بودند بعد به حادثه‌ای متحوّل شدند، او مجذوب سالک بود، لذا می‌فرمودند: همه بچه‌ها در سنین نوجوانی و جوانی، با هم سن و سالان خویش معاشرت دارند، ولی من از اول با پیرمردها رفیق بودم و هر کدام از اساتید این راه را می‌دیدم دستورالعملی می‌گرفتم.
[۲۹] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۲۱-۲۲.



اما سلسله اساتید اخلاق و عرفان استاد به دو طریق به آقامحمد بیدآبادی متصل می‌گردد، چنان‌که آقا سیداحمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقه نجف اشرف سلسله خویش را به عارف بلا تعیین مرجع ارباب‌الیقین آقامحمد بیدآبادی می‌رسانند.
اول: سیدعبدالکریم کشمیری متوفی ۱۴۱۹ ه. ق، سیدعلی‌آقا قاضی ۱۳۶۶، سیداحمد کربلائی ۱۳۳۲، ملاحسینقلی همدانی ۱۳۱۱، سیدعلی شوشتری ۱۲۸۳، سیدصدرالدین کاشف دزفولی ۱۲۵۸، آقامحمد بیدآبادی ۱۱۹۸.
دوم: سیدعبدالکریم کشمیری متوفی ۱۴۱۹، شیخ مرتضی طالقانی متوفی ۱۳۶۴ ه. ق، آخوند ملامحمد کاشی ۱۳۳۳، آقامحمدرضا قمشه‌ای ۱۳۰۶، سیدرضی مازندرانی ۱۲۷۰، آخوند ملاعلی نوری ۱۲۴۶، آقامحمد بیدآبادی ۱۱۹۸ ه. ق.
اما اتصال جناب سیدعلی شوشتری را به طریق دیگر، یعنی ملاقلی جولا هم ذکر کرده‌اند که برای تبرک و اداء حقوق اساتید گذشته آن را نقل می‌نمائیم:
آقا سیدعلی آقا شوشتری پس از تحصیل مراتب علم و اجتهاد از علمای نجف اشرف، به وطن بازگشت و مشغول به تدریس و امر قضاء شد.
نیمه شبی درب خانه‌اش را زدند، پرسید کیست؟
گفت: ملاقلی جولا (بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دیر وقت است، فردا اگر کاری دارد به مدرسه بیاید.
عیال جناب سید عرض می‌نماید: این بیچاره شاید امری فوری داشته باشد، رخصت دهید. آقا اجازه می‌دهد و ملّاقلی وارد اطاق می‌شود. آقا می‌فرماید: چه کار داری؟ می‌گوید: این راهی را که می‌روی طریق جهنم است، این بگفت و برفت.
عیال آقا می‌گوید: چه کار داشت؟ می‌فرماید: گویا جنونی در او پیدا شده است. بعد از هشت شب دیگر همان وقت درب خانه آقا را می‌زند، آقا می‌فرماید: گویا هر زمان جنونش طلوع می‌کند نزد ما می‌آید. چون داخل خانه می‌شود می‌گوید: نگفتم این طریق جهنم است؟! حکم امروز در ملکیت آن موضع باطل است و سند صحیح که در وقف بودن به امضاء علماء و معتمدین رسیده است، در فلان مکان قرار دارد و نشانی را می‌دهد. این‌را می‌گوید و می‌رود، و آقا به فکر فرو می‌رود. چون صبح می‌شود به مدرسه می‌رود و با بعضی خواص به نشانی معهود می‌روند، جعبه‌ای را در می‌آورند، و آن چه ملّاقلی گفته بود را پیدا می‌کنند، که حکم آقا باطل بوده است، مدعی را طلب می‌کند و وقف‌نامه را نشان می‌دهد و حکم را باطل می‌کند.
پس از هشت شب دیگر باز همان وقت ملاقلی درب را می‌زند، آقا خودش مقدم او را گرامی می‌دارد و در صدر می‌نشاند، عرض می‌کند: صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تکلیف چیست؟
ملّاقلی می‌گوید: معلوم شد که جنون ما گل نمی‌کند. آن‌چه داری بفروش و پس از ادای دیون، باقی مانده را بردار و به نجف اشرف برو و به این دستورالعمل مشغول باش تا آن‌جا باز به تو برسم. سید به دستورش عمل می‌کند و به نجف می‌رود تا روزی در وادی السلام ملّاقلی را می‌بیند که دعا می‌خواند، خدمتش می‌رسد و ملاقلی می‌گوید: فردا من در شوشتر خواهم مُرد، دستورالعمل تو این است و با آقا وداع می‌کند و می‌رود.
[۳۰] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۱۳- ۱۱۵۳۰.

به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد (حافظ)
کمبود اساتید اخلاق و عرفان یکی از نواقص حوزه‌های علمیه است. چه‌آن که تهذیب از روز اول باید اجرا شود و استاد هم خود متخلّق به اخلاق باشد.
استاد می‌فرمود: آیت‌اللّه سیدعبدالهادی شیرازی از مراجع گذشته فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علمیه نجف، هیجده حوزه تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت.
در درس اخلاق آخوند ملاحسینقلی همدانی ۷۰ فقیه شرکت می‌ کردند، ولی الآن کسی نیست.
نبود استاد اخلاق یک علت است، علل دیگری هم دارد مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجود تلامذه.
درباره مشکل حوزه نجف آن روز می‌فرمودند: به خاطر تهمت به اخلاق و عرفان شخصی مثل سیدعبدالاعلی سبزواری که آقا قاضی را درک کرده بود، در اوایل کارش در مدرسه آخوند خراسانی به خاطر اتهام به تصوف او را از مدرسه بیرون کردند. آن قدر جوّ بد بود که اگر در حجره‌ای کتاب معراج السعاده بود، آن طلبه مورد تنفر و تکفیر قرار می‌گرفت و شدیدتر آن که بعضی برای حاجت، مرحوم سیدعلی آقا قاضی را لعن می‌کردند!!
آقا شیخ علی اکبر اراکی در نجف مرد بزرگی بود، شب تا صبح عبادت می‌کرد. می‌گفتند او صوفی است، با این که من او را از خیلی‌ها بالاتر می‌دانستم، اصلاً نمی‌دانند صوفی چیست!
می‌فرمودند: شرف اهل علم فقر است، چه شده بعضی‌ها هی خارج کشور می‌روند؟ خوب درس دادن معیار نیست که به درد قبر و قیامت بخورد. معیار خوبی نزد حق‌تعالی، تدریس با تهذیب است. بی‌استاد و در تمام امور نمی‌شود جلو رفت. و فرمود: اهل علم دائم در حضور خدا باشند و غفلت نکنند.
[۳۱] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۲۷ - ۳۰.



استاد عرفاء سیدعلی‌آقا قاضی‌ (قدس‌سره)
جناب استاد به امر مرحوم شیخ مرتضی طالقانی، خدمت عارف کامل ولیّ بی‌بدیل سیدعلی‌آقا قاضی می‌رسد، در حالی که ۱۸ سال از عمرش گذشته بود، ایشان در سنین پیری و تقریباً ۷۹ سالگی بودند و پنج سال از وجود ذی جودش بهره وافی و شافی بردند.
از فرزند مرحوم آقای قاضی یعنی مرحوم آقا سیدمهدی متوفی در قم سؤال کردند: «پدرت به چه علت به آقای کشمیری توجه داشت؟ فرمود: به دو علت، یکی به خاطر میل شدید آقای کشمیری به طریق عرفان و دیگر به خاطر جدّش آقا سیدحسن کشمیری که مرحوم قاضی خیلی از ایشان تعریف می‌کرد.»
استاد می‌فرمودند: آقای قاضی امامت جماعت نداشتند و در خانه یا جای دیگر تنها نماز می‌خواندند و من در نماز به ایشان اقتدا می‌کردم، شاگردانش نیز در منزل نماز را با او به جماعت می‌خواندند.
نمازش فوق‌العاده و عالی بود. وقتی در حرم امیرالمؤمنین‌ (علیه‌السلام) نماز می‌خواند، بسیار متواضعانه بود. به من علاقه زیادی داشت، همانند علاقه پدر به فرزند.
یک بار من در مدرسه جدّمان بودم، آقای قاضی کسی را به دنبالم فرستاد. یک وقتی به من فرمود: توی سرت نور است.
اما علاقه من به ایشان آن قدر وافر بود که هر همّ و غمی که داشتم وقتی به محضرش حضور پیدا می‌کردم آن غم برطرف می‌شد.
یک وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرمای دری دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتی کوتاه در خانه را زدند، در را باز کردم، دیدم آقای قاضی خرمای دری خریده، در جیبش گذاشته و برایم آورده است. آقای قاضی هشتاد ساله در اثر علاقه به یک جوان ۱۹ ساله‌ای که می‌داند بعداً به چه مقاماتی خواهد رسید این طور محبت می‌کند.
فرزند آقای قاضی یعنی آقا سیدمهدی به آقای کشمیری می‌فرمود: هر وقت تو را می‌بینم به یاد پدرم می‌افتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتی جلوی رویم او را به مکاشفه می‌دیدم.
آقای قاضی روزهای جمعه منزل روضه داشتند و واعظی مقتل را از روی کتاب می‌خواند که مبادا در نسبت به امامان کم و زیاد شود و آقای قاضی گریه می‌کردند.
من روزهای جمعه به منزل ایشان می‌رفتم. یک وقت آقای قاضی فرمودند: دیدم بعد از وفات آیت‌اللّه سیدمحمدکاظم یزدی، جدّمان، اسم مراجع تقلید بعد از او را نوشته‌اند و از جمله آنها آیت‌اللّه سیدابوالحسن اصفهانی‌ (قدس‌سره) بود، لذا به ایشان آینده‌اش را فرمودند.
گاهی که آیت‌اللّه اصفهانی (قبل از مرجعیت تامّه) برای روضه به منزل ایشان می‌آمد، می‌پرسید: کی وقتش می‌رسد؟ می‌فرمود: به زودی می‌رسد، همین‌طور هم شد!!
می‌فرمودند: آقای قاضی معمولاً شب‌ها قبل از خواب مُسَبّحات ستّ یعنی سوره‌هایی که با سبّح و یسبّح شروع می‌شود را می‌خواندند.
مرحوم آقای قاضی با این‌که دارای عیالات متعدد و فرزندان بسیار بودند، اما از نظر مادی فقیر بودند. حضرت استاد می‌فرمودند: ایشان فقیر بود و آیت‌اللّه اصفهانی که سخاوتش زبانزد بود می‌گفت: هرگاه قصد می‌کنم برای آقای قاضی چیزی بدهم یادم می‌رود!
مرحوم آقا سید‌هاشم رضوی هندی، شاگرد دیگر آقای قاضی، نقل کرد که آقای قاضی می‌فرمود: برزخ من در دنیا فقر است که دیگر در برزخ مشکلی نخواهم داشت.
راستی چقدر سعه وجودی داشت که با عیالات متعدد و بیش از پانزده فرزند، حتی به‌اندازه سر سوزنی حاضر نمی‌شد با آن مقامات، به منزل مراجع برود یا فقر خود را به دیگران یادآوری نماید، آری این مقام اهل یقین است.
[۳۲] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۴.



در سال ۱۳۶۴ با صبیه مرحوم مجتهد فاضل میرزامحمد شیرازی فرزند آیت‌الله شیخ کاظم شیرازی ازدواج کردند که ثمره این ازدواج سه پسر و چهار دختر بود.
[۳۳] صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۵۵.

از جمله در بیوگرافی زندگانی استاد این‌که ایشان در سن ۲۰ سالگی با همسرشان که در سن ۱۵ سالگی بوده‌اند، ازدواج کرده است. نکته‌ای که در ارتباط با همسر وفادار ایشان قابل توجه است و از قلم افتاده، این‌که مادر استاد، دختر آیة‌الله محمدکاظم یزدی، عمّه مادرهمسر استاد می‌شدند.
[۳۴] صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۳۴ - ۳۵.



حضرت استاد در آخرین سفر به اصفهان به منزل آیة‌الله شیخ محمد ناصری دولت‌آبادی وارد شدند. چون یکی از اقوام ایشان وفات کرده بود، مجلس ترحیمی برقرار نموده بودند. وسط مجلس ترحیم حال استاد به هم خورد. بعد از پایان منبر، رنگ ایشان مثل گچ شده بود. پزشکی را آوردند که به دستور او یک آمپول مرفین به استاد تزریق شد. مرفین قوی بود و آقای کشمیری طوری خوابید که برای نماز صبح ایشان را بیدار نمودند.
آقا نماز خواندند و دو مرتبه دراز کشیدند. حدود ساعت هفت صبح که یک ساعت از آفتاب گذشته بود، ایشان از خواب بیدار شده و «لا اله الا اللّه» می‌گفتند. من (شیخ‌هادی مروی) گفتم: «آقا مسئله‌ای پیش آمده»؟ فرمود: «اگر من از دنیا رفتم، کاری کنید که مرا بالا سر حضرت معصومه ‌(علیهم‌السّلام) دفن کنند. اگر بالا سر حضرت معصومه نشد، دیگر برای من فرقی نمی‌کند و هر کجا باشد اهمیت ندارد، ولی من نظرم حرم حضرت معصومه است.»
عرض کردم: «وصیت دیگری ندارید»؟ فرمود: «وصیت دیگری ندارم.»
حال ایشان «می‌بهتر شد و ما به قصد تهران به راه افتادیم. بین راه در شهر دلیجان دوباره حال آقا بد شد. مقداری آب آناناس خریدم و ایشان میل کردند و کمی حالشان بهتر شد. به قم که رسیدیم، دیدیم باز حال ایشان نامناسب است و نمی‌توانیم به تهران برویم. چون خانواده ایشان در تهران بودند، قصد داشتیم به تهران برویم. به آقا گفتم: «شما را می‌بریم بیمارستان آیة‌اللّه گلپایگانی تا اگر لازم باشد، این جا شما را بستری کنیم.»
فرمود: «نه! من را به تهران ببرید.»
ایشان را به بیمارستان آیة‌اللّه گلپایگانی بردیم. پزشک بعد از معاینه گفت: «ایشان در حد وسیعی سکته قلبی کرده‌اند و من اجازه نمی‌دهم ایشان را به تهران ببرید.» لذا ایشان را در همان بیمارستان بستری کردند.
پزشک به من گفت: «با بیمارستان قلب شهید رجایی تهران هماهنگی کنید تا ایشان در آن جا بستری شود.»
خانواده آقا را در جریان سکته قرار دادیم و با هم در قم به عیادت آقا آمدیم و آقا سخت اصرار می‌کرد که مرا به تهران ببرید. به هر حال فردای آن روز ایشان را با آمبولانس به تهران بردند و تحت درمان قرار دادند و بحمدالله بهبودی حاصل شد.


در ماه رمضان سال ۱۳۷۷ (ه. ش) روز جمعه آقا از تهران به قم تشریف آورد و نگاهی به من (شیخ‌هادی مروی) کرد و فرمود: «هفته دیگر می‌آیی، دیگر مرا نمی‌ بینی»! ! چند روز نگذشته بود که اطلاع دادند آقای کشمیری سکته مغزی کردند. ایشان را آوردند به بیمارستان شرکت نفت تهران و بستری کردند. من به عیادت آقا رفتم. همه گفتند: «متاسفانه از نظر پزشکی ایشان فوت کرده‌اند فقط از نظر ظاهری نفس می‌کشند. اگر می‌خواهید برای محل دفن ایشان چاره‌ای کنید.» بنده خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و وضعیت بیماری ایشان را عرض کردم! ایشان خیلی ناراحت شدند؛ چون خودشان هم مترصّد بودند که ایشان را ببینند، ولی نشده بود.
عرض کردم: «آقا وصیت کردند در حرم حضرت معصومه‌ (علیهاالسّلام) دفن شوند، شما چه می‌فرمایید»؟ فرمودند: «ما دعا می‌کنیم، شما هم دعا کنید. آقای کشمیری حیف است که از دستمان برود. ولی اگر ایشان فوت کردند، من می‌گویم قبری بالا سر حضرت معصومه‌ (علیهاالسّلام) هر کجا خالی بود، آماده کنند. از قول من به تولیت حرم بگویید تا اقدام کنند.»
پس از آن که آیة‌الله کشمیری رحلت کرد، توسط اخوی که در دفتر مقام معظم رهبری در قم بود، به تولیت محترم آستانه حضرت معصومه ‌(علیهاالسّلام) دستور ایشان را رساندیم که در بالا سر حضرت معصومه ‌(علیهاالسّلام) دفن شوند.
پس از تشییع جنازه مختصری که در تهران انجام شد، جنازه آقا را به قم آوردند و برای غسل و کفن به قبرستان بقیع بردند و مشغول شدند.
بنده برای تعیین قبر به حرم رفتم. یکی از دامادهای تولیت حضرت معصومه‌ (علیهاالسّلام) که جوانی بود، نزدم آمد و گفت: «قبری را نشان می‌دهم ولی به کسی نگویی که این‌جا را چه کسی به من گفته است»!
گفتم: «باشد». گفت: «کنار قبر علامه طباطبایی یک قبر خالی هست «من به کسی که قبر می‌کَند، گفتم: «این‌جا را بکن! ما همین‌جا را برای آقا می‌خواهیم».
قبرکن گفت: «این‌جا قبر نیست» گفتم: «این کاری که می‌گویم، انجام بده و الّان می‌روم شکایتت را می‌کنم» قبرکن ترسید و شروع به کار کرد. سنگ را که برداشتیم، دیدیم آن‌جا یک قبر آماده و ساخته شده است.
پس از غسل در قبرستان بقیع، جنازه را تشییع کردند و به حرم مطهر حضرت معصومه ‌(علیهاالسّلام) آوردند. حضرت آیة‌اللّه بهجت بر جنازه ایشان نماز خواند.
جمعیت خیلی زیاد بود. جنازه را به سختی بردیم و داخل قبر گذاشتیم. هنگامی که آمدیم خاک‌ها را روی قبر بریزیم یک دفعه دیدیم آیة‌اللّه حسن‌زاده آملی آمد و فرمود: «من می‌خواهم در قبر با آیة‌اللّه کشمیری وداع کنم» ایشان داخل قبر رفت و لباس‌ها و عمامه‌شان را به خاک قبر آغشته نمود؛ پس از آن روی قبر را پوشاندیم.
[۳۵] صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۳۹ -۴۰.



استاد اواخر عمر، زمزمه قم و حرم حضرت معصومه‌ (علیهاالسّلام) را می‌کرد. می‌فرمود: اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه ‌(علیهاالسّلام) دفن کنید.
در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۷۴ مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین‌ (علیه‌السّلام) بر کفن سلمان نوشت، می‌فرمود. سفر مرگ نزدیک است اما دست خالی هستم. می‌فرمود: مرگ در پیش است و شوخی نیست! چند بار سؤال کردم آقا در چه حالی هستید؟ می‌فرمود: در حال نزع (جان دادن). فرمود: آقا سید‌هاشم حداد را در خواب دیدم به من گفت چرا غمناکی؟ فرج نزدیک است. به دفعات این شعر را خواند:
کجا رفتند آن رعنا جوانان
کجا رفتند آن پاکیزه جانان
همه بار سفر بستند و رفتند
مرا خونین جگر کردند و رفتند
بعد می‌فرمودند: همه رفتند و آخری آن‌ها سید‌هاشم حداد بود.
تذکر موت و زمزمه پرواز گاهگاهی بر زبان قال و حالش جاری بود، تا جایی که وقتی بعضی واردین به ایشان عرض می‌کردند: آقا بسیاری توضیح المسائل نوشته‌اند…! در جواب می‌فرمودند: مرگ در پیش است، و این آیه را می‌خواندند: وَ ما جَعَلنا لبَشَر من قَبلکَ الخُلد اَفَان متَّ فَهُمُ الخالدُون. کُلُّ نَفس ذائقَهُ المَوت.
[۳۷] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۲۹.

استاد قریب ۱۰ سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند که آخرین بار اواخر ماه مبارک رمضان ۱۴۱۹ (ه. ق) بود که ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال داده و پس از ۳ ماه بیهوشی در روز چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ (ه. ش) مطابق با ۲۰ ذی‌الحجّه ۱۴۱۹ در سن ۷۴ سالگی به لقاء محبوب شتافت.
[۳۸] واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۲۹ - ۱۳۰.



۱. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۳.
۲. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۶.
۳. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۵ -. ۱۷
۴. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۶.
۵. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۸.
۶. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۹.
۷. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۷.
۸. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۸.
۹. صداقت، سیدعلی‌اکبر، میناگر دل، ص۳۴.
۱۰. صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۵۶.
۱۱. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۹.
۱۲. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۸۱.
۱۳. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۱.
۱۴. صداقت، سیدعلی‌اکبر، میناگر دل، ص۳۷.
۱۵. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۱.
۱۶. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۷.
۱۷. صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۹۲.
۱۸. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۸ - ۲۰.
۱۹. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۰.
۲۰. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۶.
۲۱. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۹ - ۲۱.
۲۲. صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۱۴۷.
۲۳. صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۱۴۸.
۲۴. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۱۰۱.
۲۵. صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۲۰۳.
۲۶. صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۹۱.
۲۷. صداقت، سیدعلی‌اکبر، صحبت جانان، ص۲۰۳.
۲۸. صداقت، سیدعلی‌اکبر، آفتاب خوبان، ص۲۲ - ۲۳.
۲۹. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۲۱-۲۲.
۳۰. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۱۳- ۱۱۵۳۰.
۳۱. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۲۷ - ۳۰.
۳۲. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۴.
۳۳. صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۵۵.
۳۴. صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۳۴ - ۳۵.
۳۵. صداقت، سیدعلی‌اکبر، مژده دلدار، ص۳۹ -۴۰.
۳۶. انبیا/سوره۲۱، آیه۳۴-۳۵.    
۳۷. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۲۹.
۳۸. واعظ کجوری، محمد باقر، روح وریحان، ص۱۲۹ - ۱۳۰.



سایت علما و عرفا، برگرفته از مقاله «آیت‌الله سیدعبدالکریم کشمیری»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۰۳.    



جعبه ابزار