• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سیر تفکر فلسفی از آغاز تا عصر اسلامی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



تاریخ تفکر بشر به همراه آفرینش انسان تا فراسوی تاریخ پیش می‌رود به طوری که می‌توان گفت هرگاه انسانی می‌زیسته، فکر و‌ اندیشه را به‌عنوان یک ویژگی جدایی‌ناپذیر با خود داشته است. تاریخ‌نویسان فلسفه، آغاز پیدایش تفکر فلسفی و پرسش‌های بنیادین از مبداء و معاد و اصول جهان هستی را از شش قرن قبل از میلاد دانسته‌اند.
در این میان سوفیست‌ها یک دسته از‌ اندیشمندان یونانی بودند که حقایق را تابع‌ اندیشه انسانی می‌پنداشتند و در واقع ایشان نخستین بنیان‌گذاران شک‌گرایی بودند. فلسفه یونان با تلاش افلاطون و ارسطو به اوج شکوفایی خود رسید. با ظهور اسلام، مشعل علم و حکمت در خاورمیانه روشن گردید و مسلمانان به فراگیری علوم و فنون جهانیان من جمله فلسفه همت گماشتند؛ خلفا نیز برای رونق بخشیدن به دستگاه خلافت، از دانشمندان بیگانه استقبال کردند. در همین راستا نخستین نظام فلسفی در عصر اسلامی، به‌همت فارابی پی‌ریزی و به‌وسیله ابن‌سینا بارور شد. این نظام فلسفی که بیشتر ارسطویی بود، از طرفی به‌وسیله غزالی و دیگر منتقدان و از طرفی به‌وسیله سهروردی، بنیان‌گذار مکتب اشراقی، مورد نقادی قرار گرفت. مهم‌ترین نظام فلسفی در عصر اسلامی، به‌دست صدر‌المتالهین شیرازی به وجود آمد که جامع عناصری از فلسفه مشائین و فلسفه اشراقیین و آرای عرفا و متالهین بود و «حکمت متعالیه» نامیده شد.



گاهی کلمه فلسفه به صورت مضاف به کار می‌رود، مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و ... . این‌گونه تعبیرات گاهی از طرف کسانی به کار می‌رود که واژه علم را به علوم تجربی اختصاص داده‌اند و واژه فلسفه را در مورد رشته‌هایی از معارف و معلومات انسانی به کار می‌برند که به وسیله تجربه حسی قابل اثبات نیست چنین کسانی به جای اینکه مثلا بگویند علم خدا‌شناسی خواهند گفت فلسفه خدا‌شناسی یعنی ذکر مضاف‌الیه برای فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است.
همچنین کسانی که مسائل عملی و ارزشی را علمی نمی‌دانند و برای آنها پایگاه عینی و واقعی قائل نیستند بلکه آنها را صرفا تابع میل‌ها و رغبت‌های مردم می‌پندارند بعضا این‌گونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه می‌کنند و به جای اینکه مثلا بگویند علم اخلاق می‌گویند فلسفه اخلاق یا به جای اینکه بگویند علم سیاست می‌گویند فلسفه سیاست. ولی گاهی این تعبیر به معنای دیگری به کار می‌رود و آن تبیین اصول و مبانی و باصطلاح مبادی علم دیگر است و بعضا مطالبی از قبیل تاریخچه، بنیان‌گذار، هدف، روش تحقیق، سیر تحول آن علم نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد نظیر همان مطالب هشت‌گانه‌ای که سابقا در مقدمه کتاب ذکر و به نام رؤوس ثمانیه نامیده می‌شده است. این اصطلاح اختصاصی به پوزیتویست‌ها و مانند ایشان ندارد بلکه کسانی که معارف فلسفی و ارزشی را هم علم و روش بررسی و تحقیق آنها را هم علمی می‌دانند این اصطلاح را به کار می‌برند و گاهی برای اینکه با اصطلاح قبلی اشتباه نشود کلمه علم را هم در مضاف‌الیه اضافه می‌کنند و مثلا می‌گویند فلسفه علم تاریخ در برابر فلسفه تاریخ یا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلی.


یکی از واژه‌هایی که در برابر علمی به کار می‌رود واژه متافیزیک است از این روی لازم است. این واژه که از اصل یونانی متاتافوسیکا گرفته شده و با حذف حرف اضافه تا و تبدیل فوسیکا به فیزیک به صورت متافیزیک در آمده و در زبان عربی به ما بعدالطبیعه ترجمه شده است.
به حسب نقل مورخین فلسفه این لفظ نخست به صورت نامی برای یکی از کتاب‌های ارسطو به کار رفته که از نظر ترتیب بعد از کتاب طبیعت قرار داشته و از مباحث کلی وجود بحث می‌کرده است مباحثی که در عصر اسلامی به امور عامه نامیده شد و بعضی از فلاسفه اسلامی نام ما قبل‌الطبیعه را نیز برای آن مناسب دانسته‌اند.
ظاهرا این بخش غیر از بخش تئولوژی یا اثولوجیا به معنای خدا‌شناسی است ولی در کتب فلاسفه اسلامی این دو بخش در یکدیگر ادغام شده و مجموعا به نام الهیات بالمعنی‌الاعم نام گرفته چنانکه بخش خدا‌شناسی بنام الهیات بالمعنی‌الاخص مشخص گردیده است.
بعضی واژه متافیزیک را معادل با ترانس‌ فیزیک و به معنای ماوراء طبیعت گرفته‌اند و نام‌گذاری این بخش از فلسفه قدیم را از باب نامیدن کل به نام جزء شمرده‌اند زیرا در الهیات بالمعنی الاعم درباره خدا و مجردات ماوراء طبیعت نیز بحث می‌شود اما به نظر می‌رسد که همان وجه اول صحیح باشد.
به هر حال متافیزیک نام مجموعه‌ای از مسائل عقلی نظری است که بخشی از فلسفه باصطلاح عام را تشکیل می‌داده است چنانکه امروز گاهی واژه فلسفه به آنها اختصاص داده می‌شود و یکی از اصطلاحات جدید فلسفه مساوی با متافیزیک می‌باشد و علت اینکه پوزیتویست‌ها این‌گونه مسائل را غیر علمی پنداشته‌اند این است که قابل اثبات به وسیله تجربه حسی نیست چنانکه قبلا کانت هم عقل نظری را برای اثبات این مسائل کافی ندانسته بود و آنها را دیالکتیکی یا جدلی‌الطرفین نامیده بود.


نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک بر حسب اصطلاحات مختلف تفاوت می‌کند. اگر علم به معنای مطلق آگاهی یا مطلق قضایای متناسب به کار رود اعم از فلسفه می‌باشد، زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم می‌شود و اگر به معنای قضایای کلی حقیقی استعمال شود مساوی با فلسفه باصطلاح قدیم خواهد بود، اما اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی بکار رود اخص از فلسفه به معنای قدیم و مباین با فلسفه به معنای جدید مجموعه قضایای غیر تجربی است چنانکه متافیزیک جزئی از فلسفه باصطلاح قدیم و مساوی با آن بر حسب یکی از اصطلاحات جدید آن می‌باشد.
ولی باید دانست که مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید هر چند به گمان پوزیتویست‌ها و امثال ایشان به معنای کاستن ارج مسائل فلسفی و انکار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراکات عقلی است اما حقیقت غیر از آن است و در مبحث ‌شناخت‌شناسی روشن خواهد شد که ارزش ادراکات عقلی نه تنها کمتر از ارزش معلومات حسی و تجربی نیست بلکه به مراتب بیشتر از آنها است و حتی ارزش دانش‌های تجربی در گرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی می‌باشد.
بنابراین اختصاص دادن واژه علم به دانش‌های تجربی و واژه فلسفه به دانش‌های غیر تجربی تنها به عنوان یک اصطلاح قابل قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوء استفاده شود و مسائل فلسفی و متافیزیکی به عنوان مسائل ظنی و پنداری وانمود گردد چنانکه برچسب علمی هیچ‌گونه مزیتی را برای هیچ گرایش فلسفی اثبات نمی‌کند و اساسا این دو برچسب وصله ناهمرنگی است که می‌تواند نشانه جهل یا عوام‌فریبی جعل‌کنندگان آن به حساب آید و ادعای اینکه اصول فلسفه‌ای مانند ماتریالیسم دیالکتیک از قوانین تجربی به دست آمده نادرست است، زیرا قوانین هیچ علمی قابل تعمیم به علم دیگر نیست چه رسد به اینکه به کل هستی تعمیم داده شود مثلا قوانین روان‌شناسی یا زیست‌شناسی قابل تعمیم به فیزیک یا شیمی یا ریاضیات نیست و بالعکس قوانین این علوم در خارج از قلمرو خودشان کارآیی ندارد


در اینجا سؤالی مطرح می‌شود که اساسا انگیزه جداسازی علوم از یکدیگر چیست؟ پاسخ این است که مسائل قابل شناخت طیف گسترده‌ای را تشکیل می‌دهد و در حالی که در این طیف بعضی از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضی دیگر قرار می‌گیرند برخی دیگر از مسائل دور و بیگانه از هم هستند و چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند.
از سوی دیگر فرا گرفتن بعضی از معلومات متوقف بر بعضی دیگر است و دست کم دانستن یک دسته به فهم دسته دیگر کمک می‌کند در حالی که چنین رابطه‌ای میان دسته‌های دیگر از دانستنی‌ها وجود ندارد.
با توجه به اینکه فرا گرفتن همه معلومات برای هر دانش‌پژوهی میسر نیست و به فرض میسر بودن چنین انگیزه‌ای برای همه وجود ندارد چنانکه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فرا گیری انواع مسائل مختلف است و با توجه به اینکه بعضی از دانش‌ها وابسته به بعضی دیگر و آموختن یکی متوقف بر دیگری است از این روی آموزش‌گران از دیرباز در صدد بر آمده‌اند که از طرفی مسائل مرتبط و متناسب را دسته‌بندی کنند و دانش‌ها و علوم خاص را مشخص سازند و از طرف دیگر علوم مختلف را طبقه‌بندی کنند و نیاز هر علمی را به علم دیگر و در نتیجه تقدم یکی را بر دیگری روشن نمایند تا اولا کسانی که انگیزه یا ذوق و استعداد خاصی دارند بتوانند گمشده خودشان را در میان انبوه مسائل بی‌شمار بیابند و راه رسیدن به هدفشان را بشناسند و ثانیا کسانی که می‌خواهند رشته‌های مختلفی از معلومات را فرا گیرند بدانند از کدامیک آغاز کنند که راه را برای آموختن دیگر رشته‌ها هموار کند و فراگیری آنها را آسان‌تر نماید.
بدین ترتیب علوم به قسمت‌ها و بخش‌های گوناگون تقسیم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه خاصی قرار گرفت از جمله تقسیمات علوم تقسیم کلی آنها به علوم نظری و علوم عملی و تقسیم علوم نظری به طبیعیات و ریاضیات و الهیات و تقسیم علوم عملی به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است.


بعد از آنکه لزوم دسته‌بندی علوم روشن شد سؤال دیگری طرح می‌شود که علوم را بر اساس چه معیار و ملاکی باید دسته‌بندی و مرزبندی کرد.
پاسخ این است که علوم را می‌توان با معیارهای مختلفی دسته‌بندی کرد که مهم‌ترین آنها از این قرار است:
۱. بر اساس اسلوب و روش تحقیق؛ همه مسائل را نمی‌توان با روش واحدی مورد تحقیق و بررسی قرار داد لذا علوم را با توجه به روش‌های کلی تحقیق می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:
الف: علوم عقلی که فقط با براهین عقلی و استنتاجات ذهنی قابل بررسی است مانند منطق و فلسفه الهی.
ب: علوم تجربی که با روش‌های تجربی قابل اثبات است مانند فیزیک شیمی و زیست‌شناسی.
ج: علوم نقلی که بر اساس اسناد و مدارک منقول و تاریخی بررسی می‌شود مانند تاریخ، علم رجال و علم فقه.
۲. بر اساس هدف و غایت ملاک دیگری که می‌توان بر اساس آن علوم را دسته‌بندی کرد فایده و نتیجه‌ای است که بر آنها مترتب می‌شود و هدف و غایتی است که فراگیر از آموختن آنها در نظر می‌گیرد مانند هدف‌های مادی و معنوی و هدف‌های فردی و اجتماعی. بدیهی است کسی که می‌خواهد راه تکامل معنوی خود را بشناسد به مسائلی احتیاج دارد که شخص علاقمند به تحصیل ثروت از راه کشاورزی یا صنعت به آنها احتیاج ندارد چنانکه یک رهبر اجتماعی نیازمند به داشتن معلومات دیگری است پس می‌توان علوم را طبق این اهداف گوناگون دسته‌بندی کرد.
۳. بر اساس موضوع سومین ملاکی که می‌تواند معیار انفکاک و تمایز علوم واقع شود موضوعات آنها است ‌یعنی با توجه به اینکه هر مساله موضوعی دارد و تعدادی از موضوعات در یک عنوان جامعی مندرج می‌شود آن عنوان جامع را محور قرار می‌دهند و همه مسائل مربوط به آن را زیر چتر یک علم گردآوری می‌کنند چنانکه عدد موضوع علم حساب و مقدار کمیت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشکی قرار می‌گیرد.
تقسیم‌بندی علوم بر اساس موضوع بهتر از معیارهای دیگر هدف و انگیزه جداسازی علوم را تامین می‌کند چنانکه با رعایت آن ارتباط و هماهنگی درونی مسائل و نظم و ترتیب آنها بهتر حفظ می‌شود و از این روی از دیرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است.


عنوان جامعی که بین موضوعات مسائل در نظر گرفته می‌شود و بر اساس آن علم به معنای مجموعه مسائل مرتبط پدید می‌آید، گاهی عنوان کلی و دارای افراد و مصادیق فراوان و گاهی به صورت کل و دارای اجزاء متعدد است مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است که انواع و اصناف گوناگونی دارد و هر یک موضوع مساله خاصی را تشکیل می‌دهد و مثال نوع دوم بدن انسان است که جهازات و اعضاء و اجزاء متعددی دارد و هر کدام از آنها موضوع بخشی از علم پزشکی است. تفاوت اصلی بین این دو نوع موضوع آنست که در نوع اول عنوان موضوع علم بر تک‌تک موضوعات مسائل که افراد و جزئیات آن هستند صدق می‌کند به خلاف نوع دوم که عنوان موضوع بر تک‌تک موضوعات مسائل صدق نمی‌کند بلکه بر مجموع اجزاء حمل می‌شود


تقسیم‌بندی علوم برای سهولت آموزش و تامین هر چه بیشتر اهداف تعلیم و تربیت انجام می‌گیرد. در آغاز که معلومات بشر محدود بود امکان داشت که همه آنها را به چند دسته تقسیم کرد و مثلا حیوان‌شناسی را به عنوان علم واحدی در نظر گرفت و حتی مسائل مربوط به انسان را نیز در آن گنجانید ولی رفته رفته که دایره مسائل وسعت ‌یافت و مخصوصا بعد از آنکه ابزارهای علمی مختلفی برای تحقیق در مسائل تجربی ساخته شد بیش از همه علوم تجربی به شعبه‌های گوناگونی تقسیم شد و هر علمی به علوم جزئی‌تری منشعب گردید چنانکه این جریان هنوز هم به شکل فزاینده‌ای ادامه دارد.


بطور کلی انشعاب علوم به چند صورت انجام می‌پذیرد:
- به این صورت که اجزاء کوچک‌تری از کل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء موضوع شاخه جدیدی از علم مادر قرار گیرد مانند غده‌شناسی و ژن‌شناسی روشن است که این نوع انشعاب مخصوص علومی است که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه کل و جزء است.
- به این صورت که انواع جزئی‌تر و اصناف محدودتری از عنوان کلی در نظر گرفته شود مانند حشره‌شناسی و میکرب‌شناسی این انشعاب در علومی پدید می‌آید که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه کلی و جزئی است نه کل و جزء.
- به این صورت که روش‌های مختلف تحقیق به عنوان معیار ثانوی در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع شاخه‌های جدید پدید آید و این در موردی است که مسائل علم با روش‌های مختلف قابل بررسی و اثبات مانند باشد مانند خداشناسی فلسفی و خدا‌شناسی عرفانی و خدا‌شناسی دینی.
- به این صورت که اهداف متعدد به عنوان معیار فرعی در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصی از علم مادر معرفی گردد چنانکه در ریاضیات گفته شد.


- فلسفه به صورت مضاف گاهی در مورد معلومات غیر تجربی به کار می‌رود و اضافه آن صرفا برای نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است مانند فلسفه خدا‌شناسی چنانکه اضافه علم در مورد معلومات تجربی همین نقش را ایفاء می‌کند مانند علم زیست‌شناسی.
- کلمه فلسفه گاهی به علم خاصی اضافه می‌شود و منظور از آن تبیین اصول و مبانی آن علم است که بعضا تاریخچه و هدف و روش تحقیق و سیر تحول و مطالبی مانند آنها را نیز در بر می‌گیرد.
- متافیزیک نام مجموعه‌ای از مسائل عقلی است که با روش تجربی قابل اثبات نیست.
- نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک به حسب معانی مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضی از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافیزیک است.
- هدف از دسته‌بندی و طبقه‌بندی دانش‌ها این است که هر کسی بتواند مجموعه مسائل مورد نظر خود را جداگانه بیاموزد و آموزش علوم به صورت آسان‌تر و سودمندتری انجام گیرد.
- مرزبندی علوم بر اساس معیارهای مختلفی از جمله روش هدف و موضوع انجام می‌گیرد و تقسیمات معروف معمولا بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است.
- نسبت بین موضوع علم و موضوعات مسائل گاهی نسبت بین کل و جزء است و گاهی نسبت بین کلی و جزئی.
- انشعاب علوم گاهی با ریز کردن موضوع و گاهی با محدود کردن دایره آن و گاهی بر اساس اختلاف روش‌ها و زمانی بر طبق تفاوت اهداف حاصل می‌شود.


سایت‌ اندیشه قم، برگرفته از مقاله «سیر تفکر فلسفی از قرون وسطی تا قرن هجدهم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۸/۲۸.    






جعبه ابزار