شیوه تفسیر عرفانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اهل
عرفان، خود را خواص و برخی از سرشناسان خود را خاص الخواص میدانند و بر این باورند که راه آنان برای دریافت مطالب و اسرار نهفته، بر همگان پوشیده است. آنان معتقدند
قرآن که دارای ظهر و بطن است، مفاهیم بلند و گستردهای دارد که از اسرار پنهانی آن محسوب میشود و فهم آنها مخصوص خواص است که با اسرار شریعت سر و کار دارند.
اهل عرفان عموما از همین زاویه به قرآن نگریسته و خواستهاند با
تاویل ظاهر قرآن، به باطن آن پی ببرند؛ ولی میزان موفقیت آنان، به مراتب استعداد و مقدار قابلیت ایشان بستگی دارد. برخی نسبتا و برخی کاملا موفقاند؛ برخی نیز کاملا ناموفق و گمراهاند.
از ویژگیهای تقریبا فراگیر تفسیر عرفانی، جهتگیری مشخص آن به سوی
تهذیب نفس و آراسته شدن به
مکارم اخلاق است.
اساسا اهل عرفان، خود را خواص و برخی از سرشناسان خود را خاص الخواص میدانند و بر این باورند که راه آنان برای دریافت مطالب و اسرار نهفته، بر همگان (طبقه عامه) پوشیده است.
از طرفی،
قرآن که دارای ظهر و بطن است، مفاهیم بلند و گستردهای دارد که از اسرار پنهانی آن محسوب میشود و فهم آنها مخصوص خواص است که با اسرار شریعت سر و کار دارند؛ و چون قرآن، این معانی باطنی را برای فهماندن به خواص با رمز و اشاره بیان کرده است، اینان نیز باید با همان شیوه رمز و اشاره، اسرار نهانی قرآن را ابراز کنند و ظاهر قرآن را برای طبقه عوام واگذارند.
میگویند:
انبیا (علیهمالسّلام) همانگونه که راهنمای کاروان عامه مردم، در راه شریعتاند، راهب قافله خواص در پیمودن راه طریقتاند؛ زیرا هر گروه، بهاندازه استعداد فطری و اکتسابی خود میتواند از فیض هدایت هادیان بهره گیرد.
سیر هر کس تا کمال او بود •••• قرب هر کس حسب حال او بود
لاجرم چون مختلف افتاد سیر •••• هم روش هرگز نیفتد هیچ طیر
قیصری در مقدمه خود میگوید: و لما کان للکتاب ظهر و بطن و حد و مطلع... و المفهوم الاول الذی هو الظهر، للعوام؛ و المفهومات اللازمة له للخواص و لا مدخل للعوام فیها؛ والحد للکاملین منهم. و المطلع لخلاصة اخص الخواص کاکابر الاولیاء..
این سخن قیصری، اشاره به حدیث معروفی از
پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که فرمود: ما فی القرآن آیة الا و لها ظهر و بطن؛ و مافیه حرف الا و له حد ولکل حد مطلع؛
هر آیه ظاهری و باطنی دارد؛ و هر عبارت از آن، حدی و هر حد، مطلعی دارد؛ یعنی هر آیه، ظاهری آشکار دارد که همگان از آن بهره میبرند و باطنی پنهان که پی بردن به آن کار خواص است؛ و هر عبارت، حد و مرزی دارد که کامل شدگان، از آن آگاهند؛ و از هر حدی پرتوی ساطع است که اخص خواص و فرهیختگان آن را مشاهده میکنند و در مییابند.
در حدیثی دیگر آمده است: کتاب الله علی اربعة اشیاء: علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق. فالعبارة للعوام؛ و الاشارة للخواص؛ و اللطائف للاولیاء؛ و الحقائق للانبیاء؛
ظاهر عبارات (دلالتهای مطابقه الفاظ) برای همگان است؛ اشارات (دلالتهای التزامی، بهویژه دلالتهای التزامی غیر بین) برای خواص است که عمق نگرند؛ لطایف (نکات ظریف و رموز دقیق) برای کسانی است که به درگاه حق نزدیک شده و به مقام
ولایت نایل گردیدهاند؛ ولی حقایق و اسرار نهفته که زیر بنای تمامی احکام و معارف است، مخصوص کسانی است که با
وحی سر و کار دارند و از اسرار غیبی باخبرند.
این دسته بندی در فهم معانی قرآن و پی بردن به حقایق پنهان و آشکار آن، امری است که از آغاز
اسلام، مطرح و همواره مورد بحث صاحبنظران بوده است. بنا به فرموده پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل. و هو الفصل لیس بالهزل. و له ظهر و بطن؛ فظاهره حکم و باطنه علم؛ ظاهره انیق و باطنه عمیق... لاتحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه...؛
تفصیل و بیان برای همگان و تحصیل برای پویندگان است؛ بیانی قاطع است که نباید آن را به شوخی گرفت (سطحی نگریست)؛ ظاهرش سراسر، بیان
احکام و باطنش سرشار از
علم و
حکمت است؛ ظاهری آراسته و باطنی ژرف دارد. شگفتیهای آن بهشماره نمیآید و نوآوریهای آن فرسوده نمیشود.
اهل ذوق و معرفت با همین نگرش به سوی قرآن رو آوردهاند و کوشیدهاند به حقایق و گوهرهای تابناک نهفته در پس پرده آن دست یابند؛ و روشن است که طبق آیه کریمه «لا یمسه الا المطهرون؛
» کسانی که درونی پاک دارند به گوهرهای تابناک آن دست مییابند.
اهل عرفان (عموما) از همین زاویه به قرآن نگریسته و خواستهاند با
تاویل ظاهر قرآن، به باطن آن پی ببرند؛ ولی میزان موفقیت آنان، به مراتب استعداد و مقدار قابلیت ایشان (برای دریافت فیض) بستگی دارد. برخی نسبتا و برخی کاملا موفقاند؛ برخی نیز کاملا ناموفق و گمراهاند. (به این بستگی دارد که تا چه حدی به راز موفقیت پی برده باشند؛ که همانا پناه بردن به پیامهای وحیانی است که از طریق رسالت و اهلبیت عصمت رسیده است؛ و کسانی که خواستهاند از راهی جز این، به حقایق دست یابند کاملا گمراه شدهاند.)
از ویژگیهای (تقریبا فراگیر) تفسیر عرفانی، جهتگیری مشخص آن به سوی
تهذیب نفس و آراسته شدن به
مکارم اخلاق است. مفسران در این روش (عموما) بهدنبال همین هدف و در پی آنند که از درون قرآن، وسیلهای برای رسیدن به آن بهدست آورند؛ هر چند کشف این وسیله قرآنی بهسختی انجام میگیرد و بر حسب متعارف، امکان ندارد و چه بسا نظر خود را بر قرآن تحمیل کردهاند؛ و اینان (تحمیل کنندگان) همان گروه ناموفق و گمراهاند.
از گروه موفق، میتوان
ابومحمد سهل بن عبدالله تستری (متوفای ۲۸۳) و
ابوعبدالرحمن سلمی (متوفای ۴۱۲) و
ابوالقاسم قشیری (متوفای ۴۶۵) و
رشیدالدین میبدی (قرن ششم) را نام برد؛ چنانکه در گزارشهایی که از تفاسیرشان میآوریم بهدست میآید ولی تاویلاتی که
محییالدین بن عربی (متوفای ۶۳۸) کرده است، او را شخصی ناموفق نشان میدهد.
راز موفقیت در تاویل کردن قرآن، آن است که ضابطه تاویل رعایت شود و آن، دقت در ویژگیهایی که کلام را در برگرفته و تشخیص دخالت هر کدام در هدف و مرام؛ (تا هر کدام دخالت ندارد، نادیده گرفته شود و سپس مفهوم کلی بر اساس قیود مربوط استخراج گردد.) و سپس، انتزاع مفهوم عام است؛ چنانکه با ظاهر سازگار باشد و در گسترهای قرار گیرد که ظاهر را نیز فراگیرد. (جهت مراجعه به تفصیل و تبیین این شرایط به این آدرس رجوع کنید.
)
خلاصه اینکه: تاویل باید به گونهای باشد که شاهد درستی آن از خود قرآن برآید. البته این شهادت بیشتر از راه دلالت اقتضاست؛ چون
دلالت التزامی، غیربیّن محسوب میشود؛ گرچه برای ژرفنگران بیّن است؛ و امر به
تدبر در قرآن و تذکر به
اولی الالباب؛ صاحبان خرد و اندیشه و ترغیب به تعمق در فهم معانی قرآن: و لعلهم یتفکرون «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون؛
و این قرآن به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، و امید که آنان بیندیشند.» به همینمطلب اشاره میکنند.
مولا امیرمؤمنان،
علی (علیهالسّلام) میفرماید: ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق؛ ولکن اخبرکم عنه: الا ان فیه علم ما یاتی والحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم؛
قرآن را به گفتار آورید؛ در حالی که خود، گویا نیست؛ اما من به شما خبر میدهم که علم اولین و آخرین و علاج همه دردها و برنامههای زندگی سالم، همه و همه در قرآن است؛ پس بکوشید تا پاسخ همه نیازهای خود را از درون قرآن بیرون کشید.
به گفتار آوردن قرآن و اینکه قرآن خود گویا نیست؛ مربوط به معانی باطنی قرآن است که بدون تعمق و کاوش، ظاهر نمیشود وگرنه معانی ظاهری قرآن (در حد ترجمه) برای همه روشن است و قرآن خود گویای آن است. اساسا جاودانگی قرآن، به همان معانی باطنی وابسته است و
پیامبر اسلام، از آغاز بر این امر تاکید میکرد تا مسلمانان به ظاهر قرآن بسنده نکنند و در آن بیندیشند و ژرفنگر باشند و حقایق تابناک و گسترده و جاودانی آن را همواره بهدست آرند.
اهل ذوق و عرفان و ژرفنگران با توجه به این نکته، همواره میکوشند تا به حقایق نهانی و جاودانی قرآن دست یابند؛ و آنان که از روی
اخلاص کوشیدهاند همواره در عنایت حضرت حق، موفق بودهاند: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛
و کسانی که در راه ما کوشیدهاند، به یقین راههای خود را بر آنان مینماییم و در حقیقت، خدا با نیکوکاران است.» همچنین یادآوری میکنیم: برخی از دریافتهای کلی از قرآن، اساسا تاویل شمرده نمیشود و بااندکی تدبر، روشن میشود که مفهوم عامی است که از ظاهر لفظ به دست میآید؛ چون بیشتر بهعنوان کبرای کلی مطرح شدهاند و کبرا بودن آنها، به عمومیت مفهوم بستگی دارد؛ مثلا
خداوند در آنجا که به
حضرت موسی (علیهالسّلام) خطاب میکند: «یا موسی لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون؛
» مطلبی کلی و با مفهمومی گسترده و عام مطرح میکند و سپس آن را درباره آن حضرت انطباق میدهد. به موسی میگوید: در اینجا و در حضور من باید کاملا احساس امنیت کنی و بیم و هراس به خود راه ندهی؛ زیرا هر کس به آن حضور راه یافت، شایسته نیست که از چیزی بهراسد؛ چو در جایی کاملا امن قرار گرفته است.
این تعلیل به منزله کبرای کلی است و این را میرساند که هر که را در حضور حق رخصت ملاقات دادند و به
مقام قرب نایل گردید، از همه علایق و عوائق رسته است و نگرانی و پریشانی خاطر، او را آزرده نخواهد کرد؛ از اینرو است که با چنین دلیلی درباره همه انبیا، از جمله پیامبر اسلام استدلال کردهایم که در موقع آغاز
بعثت، تمامی پردهها از میان برداشته میشود و پیامبر، خود را در هالهای از درخشش حق میبیند و حقایق، نزد او مکشوف و عیان میگردد و دیگر جای بیم و وحشت نیست. از
امام صادق (علیهالسّلام) پرسیدند: چگونه است که پیامبران در آغاز وحی، دچار شک و تردید نمیگردند؟ فرمود: کشف عنها الغطاء؛
پرده از پیش آنها برداشته میشود. در آنجا هم که حضرت موسی در مقام اظهار شکر و سپاس (در مقابل نعمتهایی که خداوند به او عنایت کرده است) میگوید: «رب بما انعمت علی فلن اکون ظهیرا للمجرمین؛
خداوندا در مقابل نعمتهایی که به من ارزانی داشتهای (در پیشگاه تو تعهد میکنم و بر خود مقرر میدارم که) هرگز تبهکاران را یاری نکنم.»
این تعهدی است که حضرت موسی در پیشگاه الهی و در مقابل عنایتهای فراوان او، بر خود مقرر میدارد؛ و بدینگونه، سپاس نعمتهای حق تعالی را بهجای میآورد؛ و درس و آموزهای است برای تمامی کسانی که مورد عنایت حق تعالی قرار گرفته و از نیرومند و تواناییهای گوناگون مادی و معنوی برخوردار شدهاند؛ تا بدانند که هر توانایی (از جمله، دانش و بینش که سرآمد تواناییهایند) نعمتی است خدایی که باید برای آن، از خداوند سپاسگزاری کنند و آن را در اختیار ستمکاران و دشمنان خدا و خلق قرار ندهند تا از آن، سوء استفاده کنند و در جهت زیان جهانیان و استثمار مستضعفان بهکار برند.
این مفهوم کلی که از آیه بهدست میآید، همان جنبه آموزش جاودانه قرآن است که از آن، باعنوان تاویل یا بطن یاد میشود؛ و عمده، پیبردن بههمین آموزههای کلی است که از ابتدا بر آنها تایید شده است.
در آیه «اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی؛
به حضرت موسی و برادرش
هارون دستور داده میشود که به سوی
فرعون بشتابند و او را دریابند؛ زیرا او سر به طغیان نهاده و سرکشی را از حد گذارند است؛ ولی باید تا میتوانند با وی از در مسالمت درآیند؛ بلکه متذکر و رام گردد.
اهل ذوق و عرفان، از تعلیلی که در آیه آمده است (انه طغی) گستره آیه را فراتر از داستان موسی و فرعون میشمارند و وظیفه هر انسان آزموده میدانند که به سوی طاغیان سرکش، از جمله نفس خویش بشتابد و او را دریابد تا سرکشی را از حد نگذراند؛ ولی باید با مدارا و آرام آرام او را رام کند؛ بلکه سر طغیان فرو نهد و با
فطرت پاک و
عقل سلیم همراه شود.
این دریافت، از تعلیل کلی وارد در آیه مستفاد میشود و آن را از تنگنای اختصاص بیرون میآورد.
در آیه «و ان من شیعته لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم؛
ابراهیم خلیل الرحمان، آنگاه از پیروان راستین حق و حقیقت شناخته شد که با قلبی پاک در پیشگاه خداوند سر تسلیم فرود آورد و با تمام وجود خود را به پروردگار خویش تسلیم نمود؛» و این همان
فناء فی الله است.
از تعلیل وارد در این آیه، یعنی عبارت اذ جاء ربه بقلب سلیم بهدست میآید که شرط پیوستن به کاروان پیروان حق، تسلیم محض شدن در پیشگاه الهی است. هر که در پیشگاه حق، تسلیم محض گردید و از خود و خودی بیرون شد و جز ذات حق چیزی ندید، شایستگی دریافت نشان بندگی را در خود فراهم ساخته و به کاروان پیروان حق راه یافته است.
ازاینرو، درباره پیروان مکتب ولایت گفتهاند: آنگاه شایستهاند نشان شیعه علی بودن را دریافت کنند که در پیشگاه حق تسلیم محض باشند.
آیه «فلا تجعلو للهاندادا و انتم تعلمون؛
برای خدا نظیر و شریک قرار ندهید با آنکه میدانید (خدا، نظیر و شریکی ندارد).» یعنی، با کمال گستاخی از دیگران پیروی میکنید و به خواست آنان گردن مینهید یا آنان را میپرستید؛ با آنکه میدانید چنین شایستگیای را (که تنها خاص پروردگار است) ندارند.
سهل تستری در اینباره میگوید: ندّ در این آیه به معنای ضد است و کدام ضد خطرناکتر از
نفس اماره است که فزونخواه سرکش است و بدون رعایت و اطاعت حق، تو را به پیروی از خود میکشاند؟.
در آیه «یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار؛
» نیز دستور است که ابتدا به مقابله و مقاتله با دشمنان نزدیک خود بپردازید. این دستور، عام است؛ تا جایی که واجب است انسان پیش از هر چیز به مجاهده با نفس برخیزد. (در تفسیر
نجمالدین دایه آمده است).
نیز آیه «و یوم یعرض الذین کفروا علی النار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا واستمتعتم بها؛
» گرچه خطاب به
کفار، آنهم در
روز قیامت است؛ ولی با نظر به ملاکها، امروزه میتوان به اهل ثروت و ترف که سرگرم لذائذ دنیوی هستند و فردا را به فراموشی سپردهاند، گفت: شما طیبات زندگی را در همین بهرهمند شدنهای زودگذر، از دست داده و میدهید. نقل شده که بزرگی، با کسی که سرگرم زندگی مرفه خود بود گفت: با این آیه چه میکنی؟!.
قشیری در ذیل آیه غنائم میگوید: همانگونه که
جهاد اصغر غنیمت دارد،
جهاد اکبر نیز غنیمت دارد و آن این است که بنده، نفس خویشتن را که در دست دشمن (
هوی و
شیطان) است، از او به غنیمت میگیرد. سهمی از این غنیمت برای خدا و رسول است و بنده را در آن نصیبی نیست ... آنگاه است که بنده از هرگونه بندگی خواهشها آزاد است؛ برای خدا خالص شده است و هرچه ما سوی الله است از نظر وی محو میشود.
من لم یکن بک فانیا عن حظه •••• و عن الهوی و الانس و الاحباب
فکانه بین المراتب واقف •••• لمنال حظ او لحسن ثواب
کسی به واسطه تو، از بهره دنیوی و نیز از خواهشها و همراهان و دوستان نبریده است گویی بین بهره دنیوی و پاداش نیک اخروی ایستاده است.
در تفسیر ادبی و عرفانی
خواجه عبدالله انصاری نیز چنین آمده است: غنیمت، مال کافران است که در
جهاد و
جنگ، نصیب مسلمانان شود؛ و جهاد دو قسم است: یکی جهاد ظاهر با کافر، به تیغ و شمشیر؛ دیگری جهاد باطن است با نفس، به قهر و کوشش.
مجاهدان به شمشیر سه مردند: کوشنده ماجور، خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس هم سه مردند: یکی میکوشد؛ وی از
ابرار است. یکی میتازد؛ وی از
اوتاد است. یکی باز رسته؛ وی از
ابدال است.
سپس درباره خمس غنائم میگوید: همانگونه که از مال غنیمت، سهم خدا و رسول را بیرون کنند، همچنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است، خدای را در آن سهمی است که بنده در آن آزاد بود و به حق باشد؛ از خود بی زار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: بنده را وقتی بیاید که از تن، زبان ماند و بس؛ و از دل، نشان ماند و بس؛ و از جان، عیان ماند و بس. دل برود، نموده ماند و بس. جان برود، ربوده ماند و بس.
بُلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر •••• کز میان خشک رودی ماهیانِ تر گرفت
ابتدا غواص ترک جان و فرزندان بگفت •••• پس به دریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت •••• تا شبی معشوقه را در خانه ما در گرفت
در تفسیر منسوب به
ابن عربی، آمده است: این آیه، چون به واقعه خاصی نظر دارد، تاویل پذیر نیست؛ ولی اگر بخواهی تاویل آن را بدانی (یعنی فهم و دریافتی که میتوان از آیه به عمل آورد.) میتوان گفت: خطاب به قوای روحانی است؛ که هرگاه از علوم نافعه بهرهای بروید، خمس آن از آن خداست؛ و آن، شهادت ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله به لحاظ توحید جمعی و رسول باطنی، است؛ و ذوالقربی، همان سر درونی است؛ و یتامی،
حکمت نظری و
عملی است: یتیمان، نیروهای کفر و مساکین، بیچارگان قوای نفساند، ابن سبیل، سالکان غریب طریقتاند که از سرزمین اصلی خود دور افتاده و در راه
توحید قدم گذاردهاند.
همانگونه که گفتیم و در سخن ابن الصلاح خواهد آمد، روشن است که اینگونه، تاویلات، بیشتر به دریافتهایی میمانند؛ آنهم به صورت استشهاد نه استناد، (هنگام سخن از تفسیر
ابوعبدالرحمن سلمی در این خصوص سخن خواهیم گفت.) لذا نمیتوان، آن را
تفسیر به رای یا تاویل باطل دانست؛ و العلم عند الله.
این نمونهها، دریافتهایی از قرآن است و در آنها، از ملاکهای عمومی خطاب بهره گرفته شده است. اساسا
تفسیر یا
تاویل آیه بدینمعنا که مراد واقعی خداوند، تبیین باشد در کار نیست و لذا نمیتوان آن را تفسیر بهحساب آورد؛ چه رسد به تفسیر به رای.
اینگونه تاویلات، علاوه بر آنکه ضابطه و شروط تاویل در آنها رعایت گردیده و از راه پیبردن به ملاک عام آیه چنین برداشتهایی شده است، گونهای بهرهگیری از قرآن است که بیشتر به استشهاد میماند تا استناد؛ همانند استناد؛ همانند استشهاد به ضربالمثلها که صرفا تشبیه و تنظیرند نه استناد و استدلال.
با دقت در موارد تاویلی یاد شده، اینجهت بهخوبی پیداست که غرض، استشهاد به عموم ملاک آیه است نه تعیین و تبیین مصداق مراد آیه. از اینرو، هرگونه احتمال تفسیر به رای، موضوعا منتفی است؛ البته در صورتی که اصول و مبانی تاویل کردن را رعایت کرده باشند؛ مانند موارد یاد شده؛ ولی گاه دیده میشود که برخی از مفسران عارف مسلک، بیگدار به آب زده، و بیهیچ ضابطهای دست به تاویل زدهاند. اینگونه تاویلات بیمبنا، گذشته از اینکه فاقد اعتبارند، تحمیل بر قرآن و تفسیر به رای شمرده میشوند و متاسفانه،اندک هم نیستند.
از جمله، در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم چیزهایی به هم بافتهاند که شایسته مقام یک
عارف نیست و بسیار شگفتآور است.
ابوالفضل میبدی در
کشف الاسرار (که بهترین و زبدهترین تفسیر عرفانی است) میگوید: الباء بهاء الله؛ والسین، سناء الله؛ والمیم، ملک الله. از روی اشارت، بر مذاق خداوندان معرفت، باء بسم الله اشارت دارد به بهاء احدیت؛ سین به سناء صمدیت، میم به ملک الهیت. بهاء او قیومی؛ سناء او دیمومی؛ ملک او سرمدی. بهاء او قدیم؛ سناء او کریم؛ ملک او عظیم. بهاء او با جلال؛ سناء او با جمال؛ ملک او بی زوال. بهاء او دل ربا؛ سناء او مهرفزا؛ ملک او بی فنا.
ای پیش روا از هر چه به خوبی است جلالت •••• ای دور شده آفت نقصان ز کمالت
زهره به نشاط آید چون یافت سماعت •••• خورشید به رشک آید چون دید جمالت
الباء بره باولیائه؛ والسین سره مع اصفیائه؛ و المیم منه علی اهل ولائه؛
باء، بر او بر بندگان او؛ سین، سر او با دوستان او؛ میم، منت او بر مشتاقان او. اگر نه بر او بودی، رهی را چه جای تعبیه سر او بودی؛ ورنه منت او بودی، رهی را چه جای وصل او بودی؛ رهی را بر درگاه جلال چه محل بودی؛ ورنه مهر ازل بودی، رهی آشنای لم یزل، چون بودی؟
آب و گل را زهره مهر تو کی بودی اگر •••• هم به لطف خود نکردی در ازل شان اختیار
مهر ذات تو است الهی دوستان را اعتقاد •••• یاد وصف تو است یا رب غمگنان را غمگسار
یکی از پیران طریقت گفت: الهی، به نشان تو بینندگانیم؛ به شناخت تو زندگانیم؛ به نام تو آبادانیم؛ به یاد تو شادانیم؛ به یافت تو نازانیم؛ مست مهر از جام تو مائیم؛ صید عشق در دام تو مائیم.
زنجیر معتبر تو دام دل ما است •••• عنبر ز نسیم تو غلام دل ما است
ر عشق تو چون خطبه به نام دل ما است •••• گویی که همه جهان به کام دل ما است
بسم الله: گفتهاند که اسم از سمة گرفتهاند و سمة داغ است؛ یعنی گوینده بسم الله دارنده آن رقم و نشان کرده آن داغ است.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک •••• روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسی، یافت از این درگه یافت •••• ای برادر کس او باش و میندیش ز کس
علی بن موسی الرضا (علیهالسّلام) گفت: اذ قال العبد: بسم الله، فمعناه: وسمت نفسی بسمة ربی. خداوندا داغ تو دارم و بدان شادم، اما از بود خود به فریادم. کریما بود من از پیش من برگیر که بود تو را گرد همه کارم.
جز مطلب اخیر، همگی بافتههایی است که ذوق ادبی سرشار، آن را اقتضا کرده است نه عرفان حقیقی؛ لذا اگر این مطالب را بهعنوان تفسیر یا تاویل قرآن گفتهاند، گزافهای بیش نیست. ولی ظاهرا تنها دریافتهایی است که هنگام
سماع این کلمات به ذهن و دل اهل عرفان خطور میکند؛ نه آنکه خواسته باشند، قرآن را بدینگونه تفسیر یا تاویل کنند.
در گزارشی از تفسیر ابوعبدالرحمن سلمی، از
ابوالقاسم قشیری میآوریم که اینگونه مطالب، خاطرهایی بوده که هنگام شنیدن این حروف، بر دل عارفان مستعد میرسیده است.
نیز درباره
حروف مقطعه در آغاز برخی سورهها (که اسراری است میان خدا و پیامبرش و جز او و جانشینان معصومش کسی از آنها آگاه نیست) چیزهایی گفتهاند که از دایره وهم فراتر نمیرود.
عارف وارسته، ابوعبدالرحمن سلمی میگوید: الم (در ابتدای
سوره بقره) طبق گفته برخی، الف، الف وحدانیت است؛ لام، لام لطف؛ میم، میم مُلک و معنای آن این است که هر که مرا بدرستی یافت و وابستگیها را از خود دور ساخت، از در عنایت و لطف به او خواهم نگریست و او را از رق
عبودیت بدر آورده به ملکوت اعلی صعود میدهم؛ که همان وصل به مالک الملک و روی از دیگری برتافتن است؛ و نیز گفتهاند: الف، افراد (تنها نگاه داشتن) سر است؛ لام، لین (نرمش) اعضای بدن در انجام
عبادت (و) میم، محو کردن آثار و نشانههای خودی و پیوستن به حق؛ که اگر چنین شدی، تو را به صفات و نشانههای انس شهود و قرب به حق، آراسته خواهم نمود.
یکی دیگر از ناهمگونیهایی که در تفاسیر اهل عرفان به چشم میخورد، عدم تقید آنان به اصول ادبی و قواعد لغت است. تنها به ذهنیات خود میاندیشند؛ گرچه قواعد ادب و لغت آن را نپذیرد. شاید به این دلیل باشد که نزد آنان، علوم رسمی در برابر علوم حقیقی ارجی ندارند! در صورتی که نزد دانشمندان و اهل تحقیق، رعایت اصول ادب و قواعد لغت، از مستحکمترین پایهها برای فهم معانی قرآن و رسیدن به مقاصد عالیه
وحی بهشمار میرود و همین رعایت نکردن اصول گفتگو در کلام، موجب گردیده که در تفسیر یک عبارت، هرجا بهگونهای سخن بگویند؛ زیرا ملاک آنان، خواطر ذهنی (آنچه به ذهن خطور میکند) است؛ نه فهم محتوایی کلام؛
لذا ابوالقاسم قشیری که از تواناترین مفسران عارف مسلک بهشمار میرود، خود در تفسیر بسم الله الرحمان الرحیم (سوره حمد) چنین میگوید:
هرجا (در هر سوره) جداگانه، اشارات این آیه را بیان میکنیم
و در عمل چنین کرده است.
قشیری در تفسیر بسمله
سوره حمد میگوید: باء در بسم الله حرف تضمین است؛ زیرا همه موجودات و مخلوقات به واسطه او پدید آمدند. چیزی در عالم وجود نیست مگر آنکه وجودش مستند به حق تعالی و در اختیار اوست و از او نشأت گرفته است و به او بازگشت میکند. اوست علت هر که وجود یافت و به سوی
توحید شتافت و هر که ره
الحاد پیش گرفت و منکر گردید. به واسطه او است هر که شناخت و اقرار آورد و هر که تخلف ورزید و راه
گناه رفت.
اینکه باء تضمین چیست و این معانی که برای آن ذکر کردهاند از کجا سر درآورده است، روشن نیست! بهویژه جملات اخیر او که رایحهای نامطلوب دارد!
در تفسیر بسمله
سوره بقره نیز میگوید: اسم از ریشه سمو (رفعت) و سمه (علامت) گرفته شده است. کسی که این نام را میبرد شایسته است که به نشانههای انواع مجاهدات مفتخر گردد و از همت والای خود به درجات بالای کشف و شهود نایل شود. پس هر که به نشانههای این داد و ستد آراسته نگردید و همتی والا در راه رسیدن به اسرار نداشت، لطافت روح ذکر را هنگام گفتن نخواهد یافت؛ و لذائذ قرب را در حالت صفای خویشتن نخواهد چشید.
معلوم نشد که اسم را از ریشه س. م. و گرفته است یا و. س. م این دو، نه در لفظ با هم سازگارند و نه در معنا؛ حال، قشیری چگونه آنها را با هم جمع کرده و این همه معانی و مطالب بلند عرفانی را از آن اقتباس کرده است؟!
در
سوره آل عمران میگوید: اهل تحقیق (اهل حقیقت:
صوفیان و اهل عرفان) درباره اسم جلاله الله اختلاف دارند که مشتق است یا نه. بسیاری از آنان معتقدند که اسم خاص است و معنای اشتقاقی ندارد؛ لذا اهل عرفان با شنیدن این نام، چیزی جز ذات اقدس متعال، که پیراسته از همه معانی است به ذهنشان نمیرسد؛ و این، شهود قلب را (که با تمام وجود به سوی او توجه دارد) میرساند.
در تفسیر
سوره نساء میگوید: مفسران اختلاف دارند که اسم از سمو مشتق شده است یا از سمة. هر که وجه اول را گفت به درجه رفعت در همه احوال نایل گردید و هر که دوم را پذیرفت به نشانههای
عبودیت و
خلوص نیت مفتخر گردید؛ و گفتهاند: هر که به او وصل شد، او را از عالم اوهام بالا برد؛ و هرکه از او فاصله گرفت نشانه جدایی به خود گرفت.
در تفسیر
سوره مائده میگوید: شنیدن نام خدا موجب وقار و هیبت است و هیبت متضمن فنا و غیبت است؛ و شنیدن صفت رحمان و رحیم مایه حضور و
رجعت و حضور متضمن بقاء و قرب منزلت است. پس هر که او را به نام خدا خواند، او (خدا)، در
کشف و
شهود جلال و جبروت، او (شخص) را مدهوش کرد؛ و هر که او را به نام رحمان و رحیم خواند، او (خداوند) بر او روح حیات دمید و الطاف قدسیه را بر او ریزان کرد.
قشیری (همینگونه) هرجا چیزی میسراید؛ خواه متناسب باشد و خواه نامتناسب. عمده آن است که بسیاری از گفتههایش فاقد دلیل است و کاملا علیل؛ ولی هنگامی که به
سوره قریش میرسد، تغییر جهت میدهد و شیوه خود را فراموش میکند. در تفسیر بسم الله این سوره میگوید: باء اشاره به برائت ساحت قدس سر موحدان است، از هرگونه گمان نو پدید شدن و از هرچه نبود و بود شد؛ و اشاره است به انقطاع الی الله در خوشی و ناخوشی و رفاه و سختی. سین اشاره به سکون نفس ایشان (عارفان واصل) است (در همه احوال و با مراعات ادب نسبت) به آنچه دست تقدیر از پس پرده غیب پدید میآورد. میم اشاره به منت خداوند است بر ایشان که توفیقشان داد تا در راه شناخت او به حقیقت پی برند و راه اطاعت را بر خود هموار ساختند.
اینکه چرا تغییر جهت داده است نیز روشن نیست. شاید این نیز الهامی باشد که از راه باطن دریافت کرده و برای آن، به دلیل و برهان نیاز نداشته است! از همه ناگوارتر، بیپروایی برخی از مفسران عارف مسلک است که بیمحابا دست به تاویل آیات قرآن زندهاند.
ابن عربی در ذیل آیه «ان الذین کفروا سواء علیهم اانذرتهمام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم؛
» میگوید: خلاصه مفهوم این آیه چنین است: یا محمد! اینان که محبت مرا در دل پنهان (کفروا: ستروا. به معنای پنهان داشتن است.) داشتند، برایشان تفاوتی ندارد؛ چه آنان را به
وعید خود بیم دهی و چه بیم ندهی، به سخن تو ایمان نمیآورند؛ زیرا اینان جز مرا نمیبینند و درک نمیکنند؛ در حالی که تو آنان را به آفریدههای من بیم میدهی که آن را درک نکرده و ندیدهاند. چگونه به تو ایمان آورند در حالی که بر دلهاشان مُهر (محبت خود) زدهام تا جایی برای چشمهاشان (هنگام مشاهده حق) پوششی از بهاء و عظمت خود افکندهام تا دیگری را هرگز نبینند. اگر توجهشان را از سوی خود به تو معطوف دارم به رنج و اندوه میافتند؛ در حالی که محو جمال والا (ی من) گشتهاند و مبهوت، به این منظر تابناک مینگرند. پس چگونه اینان را از خود باز دارم و متوجه بیم دادنهای تو کنم؟! همانگونه که با تو چنین کردم و پس از قرب قاب قوسین او ادنی تو را تنزیل داده (مقامت را پایین آوردم) و به سوی کسانی که تو را تکذیب مینمودند گسیل داشتم تا آنچه را از من به سوی آنان آوردهای طرد و رد کنند و سخنانی بگویند که بر سینه تو فشار آورد! این کجا و شرح صدری که هنگام
عروج داشتی کجا؟!
همچنین بر اینان که رضایت خود را از آنان پنهان داشتهام، هرگز خشم نمیگیرم و آنان را مورد غضب خویش، قرار نمیدهم.
سپس میگوید: ببین چگونه خداوند اولیای خود را در صف اعدا پنهان داشته است؛ بدینجهت که امنای خود را از اسم لطیف (لطیف به معنای دقیق و ظریف است؛ چنانکه در ظاهر، قابل مشاهده نیست) ابداع کرد و با اسم جمیل بر آنان تجلی نمود؛ از اینرو فریفته او شدند. غیرت عشق، محب و محبوب را فرا میگیرد؛ لذا اینان محبت خود را (همچون
شبلی ابوبکر دلف بن جحدر بغدادی (متوفای ۳۳۴) عارف بزرگ و همراز
جنید بغدادی و
منصور حلاج؛ که از مشایخ بزرگ
صوفیه شمرده میشود) از روی غیرت پنهان داشتند و خداوند نیز آنان را با پوشش عشق غیرتآمیز خویش از دید دیگران پنهان داشت تا شناخته نشوند و دربارهشان فرمود: ان الذین کفروا؛ یعنی آنچه را که از مشاهدات و اسرار وصل برایشان ظاهر گشته بود، پنهان داشتند.
خداوند فرمود: به آنان گفتم: آماده باشید تا ذات خود را با پوشش صفات، از شما محجوب دارم ولی آماده نگشتند؛ سپس آنان را بر زبان انبیای آن جهان بیم دادم ولی نشنیده گرفتند؛ زیرا در عین الجمع (جهان به هم پیوسته و یکپارچه) بودند و از عین التفرقه (جهان از هم گسسته و پراکنده) به آنان خطاب شد؛ از اینرو نتوانستند آنچه را در عالم از هم گسسته میگذرد دریابند؛ یعنی عشق حق بر دلهاشان چیره گشته بود و آمادگی پذیرش نداشتند.
بدینسبب
خداوند به پیامبرش گوشزد کرد که چرا اینان از اجابت دعوت تو گنگند و فرمود: ختم الله علی قلوبهم: قلبهایشان جای دیگری را ندارد و دیگری را راه بدانجا نیست؛ و علی سمعهم: گوش شنیدن اندرز تو را ندارند و جز کلام ذات حق را نمیشنوند؛ و علی ابصارهم غشاوة: پوششی از نور فروزان حق و فروغ درخشان عظمت پروردگار، آنان را فرا گرفته و در دریای مشاهده ذات اقدس، غرقشان کرده است.
خداوند خواست تا آنان را در رنج قرار دهد ولی رنج را نیافتند؛ از اینرو عالم
کون و فساد را پدید آورد و علمهم جمیع الاسماء: همه حقایق را به آنان آموخت (حقایق را برایشان آشکار کرد) و انزلهم علی العرش الرحمانی: آنان را به مرتبه استقرار بر
عرش الهی تنزل داد تا احساس رنج کنند؛ در حالی که پیش از این، در خزائن غیب حق، پنهان بودند.
ملائک با دیدن رخ زیبای آنان به
سجده افتادند.
انصافا باید به این شخص آفرین گفت که چگونه هنرمندانه از دشمنان بدسگال، چهرههایی فرخنده ساخته است! ابن عربی از اینگونه هنرمندیهای بی در و پیکر در نوشتههایش فراوان دارد.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۳۶۷-۳۸۲.