• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

صفات جمال و جلال

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



صفات جمال و جلال، دو صفت از صفات خداوند است. خداوند دو گونه صفات دارد: صفات جمال یا ثبوتیه که ذات احدیت به این صفات کمالیه آراسته است و صفات جلال یا سلبیه که ذات حق از اتصاف به آن منزه است و به همین سبب صفات تنزیه هم گفته می‌شود.



در این‌که خداوند به صفات جمال و جلال متصف هست یا نه، میان اهل کلام، معتزله و اشاعره، اختلاف است. معتزله اتصاف ذات حق را به هر گونه صفت نفی می‌کنند، زیرا لازمه اتصاف، اقتران ذات حق به مبدا صفات می‌باشد. همانند دیگران‌ که موقعی به صفتی متصف می‌گردند که مبدا وصف بر ذات آنان عارض گردد و وصف و ذات قرین هم گردند. عالم به کسی گویند که علم بر ذات او عارض و قرین گردیده است و ذات حق از هرگونه عروض حادث یا اقتران ازلی مبرا است.
هرگونه وصفی که در قرآن یا حدیث آمده، نظر به غایت و نتیجه آن صفت دارد و اتصاف حقیقی منظور نیست (درباره صفات الهی گفته‌اند: «خذ الغایات و دع المبادی؛ هدف را لحاظ دار و مبادی صفات را رها کن»). یعنی اگر خدا را به وصف علم متصف نمودیم و گفتیم «عالم بکل شی ء»، مقصود آن است که هدف از اتصاف به این وصف برای خدا حاصل است و چیزی از خدا پنهان نیست زیرا هر چه هست در محضر خدا است. نه آنکه مبدا این صفت بر ذات حق عارض گشته یا قرین شده است.
همچنین صفات دیگر مانند: قدرت، حیات، حکمت و حتی اراده و رضا و غضب و غیره. در تمامی این صفات، غایت و نتیجه این صفات منظور است نه اقتران ذات به مبادی این صفات.
[۱] قاضی عبدالجبار، ابوالحسن، شرح الاصول الخمسه، ص۱۸۲ به بعد.



اشاعره این شیوه را پسند نکرده و آن را یک گونه تفسیر به رای و تاویل فاقد دلیل دانسته‌اند، گویند: ظاهر قرآن باید رعایت شود و هیچ‌گونه تاویل یا تقدیر در آن روا نباشد. خداوند خود را به این صفات وصف نموده و با زبان قوم سخن گفته و این وصف باید با همان مفاهیمی باشد که عرف معاصر آن را دریافت می‌کرده‌اند. لذا اطلاق وصف عالم بر خدا به همان‌گونه است که در عرف عرب آن روز بر غیر خدا نیز اطلاق می‌شده و حاکی از اقتران ذات موصوف به مبدا صفت می‌باشد.
ابوالحسن اشعری (شیخ اشاعره) گوید: «انه تعالی عالم بعلم و قادر بقدرة...، خداوند عالم ست به جهت اقتران ذات او به علم، قادر است به جهت اقتران ذات او به قدرت». در این‌باره به آیات زیر استناد جسته است:
فاعلموا انما انزل بعلم الله
لکن الله یشهد بما انزل الیک انزله بعلمه
و ما تحمل من انثی و لا تضع الا بعلمه
و لا یحیطون بشی ء من علمه
ا و لم یروا ان الله خلقهم هو اشد منهم قوة
ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین
گوید: خداوند در این آیات مبدا صفت علم و قدرت را برای خود ثابت دانسته و قرین ذات خود گرفته که خود را به دو وصف عالم و قادر متصف کرده است. اضافه می‌کند که وصف «حی» مشتق از حیات است، «عالم» مشتق از علم و «قادر» مشتق از قدرت... پس این اوصاف آیا حکایت از مفاهیمی دارند یا ندارند و صرفا توصیف بدون محتوا است؟ بدون شک فرض دوم قابل قبول نیست. در نتیجه این اوصاف حاکی از مفاهیم متعارف خود می‌باشد، همانگونه که در عرف عرب رایج بوده است.
[۸] اشعری، ابوالحسن، الابانه، ص۴۸ - ۴۴.


۲.۱ - تمسک به آیات

البته تمسک جستن به این آیات، شبه مغالطه است، زیرا در این آیات صرفا از علم و قدرت ذات حق سخن رفته و هرگز از اقتران ذات مقدسه به مبدا صفت علم و قدرت سخنی به میان نیامده است. به علاوه، معتزله هرگز صفت علم و قدرت وحیات را از خداوند نفی نمی‌کنند، بلکه اقتران ذات مقدسه را به مبدا این صفات منکرند، و‌گرنه خداوند را عالم و قادر و حی می‌دانند. به این معنا که خداوند بدون آنکه ذات مقدسش به مبدا این صفات مقرون گردد، موصوف به این صفات می‌باشد. بر خلاف توصیف دیگران‌که موجب اتصاف آنان، همان اقتران ذات آنان به مبادی این صفات است.


امامیه که از سر‌چشمه زلال مکتب اهل بیت (علیهم‌السّلام) بهره گرفته و تعلیم یافته‌اند این مساله را روشن‌تر تحلیل کرده و راهی میانه رفته‌اند. نه چون اشعری که منشا اتصاف ذات حق را اقتران به مبادی اوصاف دانسته و نه چون معتزلی که اصلا برای این اتصاف منشای در ذات حق نیافته‌اند! بلکه صرفا عین ذات مقدسه را بدون هیچ پیرایه و پیوستگی منشا تمامی صفات کمال، جمال، و جلال می‌دانند، زیرا هر چه وصف کمال در عالم هستی هست، از ذات او نشات گرفته و نشاید که ذات او فاقدکمالات باشد. اگر در ذات حق به صورت عینیت این کمالات وجود نداشت، پس وفور کمالات در عرصه وجود از کجا نشات گرفته است؟ ! از این‌رو، ذات حق خود مجمع تمامی صفات کمال می‌باشد و هر چه هست از عین ذات او نشات گرفته است. نه چیزی بر او عارض گشته و نه قرین او گردیده است. در ازل او بود و غیر او چیز دیگری نبود. «کان الله و لم یکن معه شی ء». معنای عینیت صفات با ذات حق تعالی همین است و تمامی صفات از عین ذات برخاسته است. لذا مقایسه‌ای را که اشعری انجام داده و صفات باری تعالی را هم‌گون صفات خلق گرفته، قیاس مع الفارق است. زیرا لیس کمثله شی‌ء ، همانند او چیزی نیست».


مولا امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) فرمود: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به وکمال تصدیقه به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة. فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه ومن جزاه فقد جهله ، سر‌لوحه دین شناخت او (خدا) است و شناخت کامل او باورداشتن او است و باور داشتن کامل او یگانه دانستن او است و یگانه دانستن کامل او اخلاص ورزیدن نسبت به او است و اخلاص ورزیدن نسبت به او زدودن هر صفتی از او است (یعنی مبادی صفات را قرین ذات او نداند) چه هر صفتی خود گواه است که از موصوف جدا است و هر موصوف خود گواه است که از صفت جدا است، پس هر‌که خدای سبحان (سبحان واژه‌ای است که درباره خدا به عنوان تنزیه ذات او به کار می‌رود. یعنی خداوند پاک و منزه از هر‌گونه وصف ناشایست است.) را وصف کند (به گونه‌ای که دیگران را وصف می‌کند)
هر آینه او را با قرینی پیوسته است و آنکه با قرینش پیوندد، دو تایش دانسته (یعنی در ازل، ذات و صفت را قرین یکدیگر دانسته و حقیقت الهی را مرکب از دو چیزگرفته است) و هر که دو تایش بداند، او را حقیقتی دارای جزء دانسته (زیرا لازمه ترکیب، داشتن اجزاء است) و هر که او را (مرکب و) دارای جزء بداند، او را نشناخته است».


۱. قاضی عبدالجبار، ابوالحسن، شرح الاصول الخمسه، ص۱۸۲ به بعد.
۲. هود/سوره۱۱، آیه۱۴.    
۳. نساء/سوره۴، آیه۱۶۶.    
۴. فاطر/سوره۳۵، آیه۱۱.    
۵. بقره/سوره۲، آیه۲۵۵.    
۶. فصلت/سوره۴۱، آیه۱۵.    
۷. ذاریات/سوره۵۱، آیه۵۸.    
۸. اشعری، ابوالحسن، الابانه، ص۴۸ - ۴۴.
۹. شوری/سوره۴۲، آیه۱۱.    
۱۰. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، خطبه اول، ص۲.    



پایگاه اطلاع‌زسانی حوزه، برگرفته از مقاله «صفات جمال و جلال»، تاریخ بازیابی ۹۶/۴/۱۹.    



جعبه ابزار