• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

فیه ما فیه (کتاب)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



. در این مجموعه بخش‌هایی وجود دارد که از دوران حیات شمس و حضور او در قونیه حکایت دارد. همچنین بخش‌هایی است که از شمس به عنوان شخص متوفی و درگذشته یاد می‌کند و نیز تکه‌هایی در تفسیر برخی از ابیات مثنوی یادگار سال‌های واپسین عمر مولانا دیده می‌شود.



به نظر مرحوم فروزانفر چون این کتاب ظاهرا بعد از وفات مولانا تدوین شده و در زمان حیات وی که به هر وقت فصلی از محاضرت و مذاکرات مجلس او به تحریر می‌آمده و بر فصول سابق افزوده می‌گردیده، تدوین آن به طور کامل میسر نبوده است. پس بالطبع تصور این که مولانا خود نامی بر این کتاب نهاده باشد، مقبول نتواند بود و گمان می‌رود که این اسم مقتبس از قطعه‌ای است که در فتوحات مکیه ابن عربی ذکر شده است.
اگر کتاب مذکور بدین نام در زمان مولانا شهرت یافته بود، هیچ جهت نداشت که در دو نسخه قریب العهد به زمان وی که هر دوی آن‌ها ظاهرا در قونیه و از روی نسخه‌های مکتوب در عهد مؤلف استنساخ شده آن را به نام‌های مختلف یاد کنند. البته بعضی‌ها این تردید مرحوم فروزانفر را قبول ندارند، چرا که همین اسم فیه ما فیه در رساله سپهسالار هم ذکر شده است.
بهر حال فیه ما فیه وسیله خوبی برای آشنایی با روش تعلیم بزرگان صوفیه مخصوصا شمس و مولاناست که سخن به اندازه فهم مستمع می‌گویند و دقیق‌ترین و بلندترین معانی را در قالب تمثیلات بیان می‌کنند.
اثر حاضر دقیقا همان متن مصحح شادروان استاد بدیع الزمان فروزانفر است که با نقطه گذاری، فاصله گذاری و اعراب گذاری برخی واژه‌ها و عبارات دشوار و رعایت رسم الخط یکسان و امروزی توسط ناشر محترم به حلیت طبع مزین شده است.
این کتاب تقریبا در هفتاد فصل تنظیم شده است که در این جا به همه آن‌ها اشاره می‌شود:


خیالات انسان همانند چادرند و در چادر کسی پنهان است. هر گاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نماید قیامت انسان ظهور می‌کند، آدمی اسطرلاب حق است، چون او را حق تعالی به خود عالم و دانا کرده است.


نماز تنها صورت ظاهری نیست، این صورت ظاهری قالب نماز است و باطن نماز استغراق و بیهوشی است که همه صورت از آن بیرون می‌مانند، حتی جبرئیل که معنی محض است، هم در حقیقت و باطن نماز نمی‌گنجد.


در عالم یک چیز است که فراموش کردنی نیست و آن اینست که آدمی در این عالم برای کاری آمده است و از آدمی آن کار می‌آید که نه از آسمان‌ها بر می‌آید و نه از زمین و چون آدمی آن کار را بکند، ظلومی و جهولی از وی نفی می‌شود.


براساس آیه شریفه «اینما تولوا فثم وجه الله»، عاشقان خود را فدای این وجه کرده‌اند و عوض نمی‌طلبند و باقی هم چون انعامند، مریم درد را به درخت می‌آورد و درخت خشک میوه دار شد، تن هم چون مریم است و هر یکی عیسی داریم، اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید.


عارفان می‌خواهند تا به دام دنیا اهل دنیا را صید کنند تا به آن بلندی دیگر راه یابند و در دام آخرت افتند، چنانکه پیامبر اکرم مکه و بلاد را برای آن فتح کرد تا به همه زندگی بخشد و روشنایی کرامت نماید، پیش حضرت حق دو من نمی‌گنجد.


حق تعالی را بندگانی است که پیش از قیامت آخر را می‌بینند، چنانچه علی بن ابیطالب علیه‌السّلام می‌فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»؛ یعنی چون قالب را بگیرند و قیامت ظاهر شود، یقین من زیادتر نمی‌شود، پس در حق ایشان قیامت ظاهر است و حاضر.


اگر شخصی سؤال کند که از نماز فاضل تر کدام است؟ در جواب گفته می‌شود که جان نماز بهتر از نماز است و جواب دوم اینکه ایمان بهتر از نمازست و نماز بی ایمان منفعت نکند و همچون نماز منافقان باشد.


حق تعالی نقاب‌ها را برای مصلحت آفریده است که اگر جمال حق بی نقاب ظهور نماید، هیچ کس طاقت بهره مندی از آن را ندارد. حق تعالی چون بر کوه به حجاب تجلی کرد، او نیز پر درخت و پر گل و سبز آراسته می‌گردد.


برای خداوند متعال مردان و اولیایی هستند که از غایت عظمت و غیرت حق هیچ وقت آشکار نمی‌گردند؛ ولی طالبان را به مقصودهای خطیر برسانند و موهبت کنند. مولانا در این باره به داستان چله نشینی شخصی اشاره کرد و نتائج جالبی از آن می‌گیرد.


مردم گمان می‌کنند که انا الحق گفتن دعوی بزرگی است؛ در حالی که انا الحق گفتن تواضع بزرگی است، چون خود را عدم کرده و به باد می‌دهد. «انا العبد» گفتن مشکل است، چون در انا العبد دو هستی اثبات می‌کند، یکی هستی خود و دیگری هستی خداوند؛ در حالی که در انا الحق چنین نیست.


عقل در تن آدمی همچون امیری است، مادام که رعایای تن مطیع او باشند، دنیا و خوشی‌های آن نصیب حیوانات آدمی است و آنچه برای انسان اصل است، همان علم و حکمت و دیدار حضرت حق است و این اصل از حیوانات انسان گریزان است.


در شب برای انسان خلوت و سلوتی حاضر می‌شود و حق تعالی پرده فرو کشیده تا عمل‌ها از ریا مصون محروس و خالصا لله تعالی باشد. در شب ریایی رسوا شود، همه انسان‌ها به وقت درماندگی و اضطرار به یقین او را می‌خوانند؛ ولی بعد از رفع درماندگی آن یقین از آن‌ها زائل می‌شود.


آدمی هر چه در این عالم می‌بیند، در آن عالم چنان است. بلکه همه ی این‌ها انموذج آن عالمند و هر چه در این عالم است، همه از آن عالم آورده‌اند. در آدمی اوصاف پنهانی وجود دارد که در عرصه‌های مختلف زندگی آن را بروز و ظهور می‌دهد.


در آدمی عشق، درد و تقاضایی وجود دارد که اگر صد هزار عالم را به ملک او در آورند، باز آسوده و آرام نمی‌گیرد. حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بود؛ ولی انموذج آن دم به دم و لمحه به لمحه برای آدمی می‌رسد.


هر که محبوب است، خوب است و بر عکس آن صادق نیست. خوبی جزو محبوبی است و محبوبی اصل است. هر ولی بر خلق حجت است و خلق به اندازه تعلق به آن ولی دارای مرتبه و مقام باشد و اگر با وی دشمنی کنند با حق دشمنی کرده‌اند.


بعضی آدمیان چنان عقل را متابعت کردند که به طور کلی ملک گشتند و نور محض شدند. حق تعالی حیوانیت و انسانیت را مرکب کرد تا هر دو ظاهر گردند، چنانکه در مقابله آدم ابلیس و در مقابله موسی فرعون را قرار داد.


گاهی قاری قرآن صورت قرآن را به درستی و نیکی می‌خواند ولیکن از معنای آن بی خبر است. روی به معنی آوردن اگر چه اول چندان نغز نباشد؛ ولی هر چه جلو رود، شیرین تر می‌شود، به خلاف صورت که اول نغز باشد؛ ولی آخر سرد و بی اثر.


عالم بودن هنری است که در ذات آدمی نهفته است و اگر آن هنر در قبا و عبا باشد، تفاوتی نکند. چنانکه در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم منافقانی بود که قصد رهزنی دین داشتند، لذا لباس نماز می‌پوشیدند تا مقلدان را در دین سست نمایند.


در مکتب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم رهبانیت وجود ندارد و راه پیامبر جور و غصه‌های زن و مردم کشیدن است. انسان اگر راه محمدی را نمی‌تواند، برود، لااقل راه عیسی را برود، تا در مسیر حق به یکبارگی محروم نماند و بالاخره در مسلک انبیاء باشد.


در نظام هستی خداوند ثابت شده است و برای اثبات او دلیلی لازم نیست، بلکه انسان باید در مسیر عبودیت کاری کند که خود را به مرتبه و مقامی پیش او ثابت کند و گرنه او بی دلیل ثابت است و داستان شمس در این باره جالب توجه است


این فصل عربی است و در نسخه ی اصل وجود ندارد. مرحوم فروزانفر از روی نسخه ح نقل و با نسخه ی سلیم آغا و کتابخانه ملی مقابله کرده و به قدر وسع در تصحیح آن کوشیده است.


اگر راه‌ها مختلف است و میان آن‌ها مباینت بی حد وجود دارد؛ ولی مقصد یکی است و همه ی درون‌ها به کعبه متفق است. خدا را بندگانی است که ایشان معشوقند و محبوب و حق تعالی طالب ایشان است و هر چه وظیفه عاشقان است، برای ایشان می‌کند.


اولیاء به تعظیم خود محتاج نیستند، بلکه در نفس خود معظمند. چراغ اگر می‌خواهد که او را بر بلندی نهند، نه برای خود است، بلکه برای دیگران است که از نور آن بهره مند شوند و چون مفاخرت اولیاء به حق است، لذا از همه چیز مستغنی هستند.


اولیان و آخریان هر چه دارند، همه از عکس پیامبر دارند و سایه ی اویند. هدف از آفرینش وجود محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم است که «لولاک ما خلقت الا فلاک» و هر چیزی که هست از شرف و تواضع همه بخشش و سایه اوست و او عقل کل است. شوق خدا و یاد آخرت و شکر و وجد معمار آن عالم است که اگر لمحه‌ای به انسان روی نماید، به کلی از این عالم اعراض می‌کنیم.


عقل تا آنجا خوب و مطلوب است که انسان را بر در پادشاه آورد، چون بر در او رسید عقل را باید، طلاق داد که در آن ساعت عقل به زیان انسان است و رهزن است. براساس آیه «کل یوم هو فی شان» اگر حق تعالی صد هزار تجلی کند، هرگز یکی به یکی نماند. چون افعال حق و تجلی افعال او گوناگون است، پس تجلی ذات او نیز چنین است.


درویش باید درباره طعام احتیاط کرده، لقمه هر کسی را نخورد، چون وی لطیف است. لذا اثرهای عجیبی در وی به وجود می‌آورد. هم چنان که بر لباس سفید اندکی سیاهی به خوبی آشکار می‌شود؛ ولی بر لباس سیاه که چندین سال از چرک سیاه شده، اگر هزار بار چرک و چرب بر آن نشیند، باز بر آن ظاهر نمی‌گردد، پس چون چنین است، لذا نباید لقمه ظالمان و حرام خواران بخورد، چون اندیشه‌های فاسد از تاثیر لقمه حرام ظاهر می‌شود.


اوراد طالبان و سالکان آن باشد که به اجتهاد و بندگی مشغول شوند و زمان خاصی را معین کرده و در آن ساعت به ذکر و ورد مشغول می‌شوند؛ اما اوراد واصلان آن است که با مداد ارواح مقدس و ملائکه مطهر به زیارت ایشان بیایند، چون واصلان متخلق به اخلاق ربوبی هستند، لذا «کنت له سمعا و بصرا» برای ایشان حاصل می‌گردد و این مقامی است که قابل تصور نیست.


این فصل که به عربی است، از نسخه اصل افتاده و از روی نسخه ی ح با مقابله کتابخانه سلیم آغا و ملی نقل شده است.
در این فصل ابتداء سخن جراح مسیحی که به دروغ به صدرالدین و حضرت عیسی نسبت داده می‌آورد. سپس درباره حضرت عیسی می‌گوید که خاکی بر خاک رفت و پاکی بر پاک و حضرت عیسی منزه از هر گونه پلیدی است.


محبوبات از مکروهات جدا نیست، زیرا محبوب بی مکروه محال است، چون محبوب زوال مکروه است و زوال مکروه بی مکروه محال است. شادی زوال غم است و زوال غم بی غم محال است. تا چیزی فانی نشود، فایده ی او ظاهر نمی‌گردد. چنانکه سخن تا حروف او در نطق فانی نشود، فایده آن به مستمع نرسد.


حق تعالی به بایزید فرمود که «ای بایزید چه می‌خواهی»، وی عرض کرد: «خواهم که نخواهم ارید ان لا ارید»، لکن است که در اولیای حق نظر کنی و ایشان در تو تصرف کنند، بدون هیچ گفتگو و قیل و قالی و در این حالت مقصود تو حاصل شود و تو را به منزل وصل رساند، تحمل محال مجاهده عظیم است و هیچ چیز صعب تر از تحمل محال نیست.


یقین صفت شیخ کامل است، شیخ و مریدان ظاهر شده در عالم اجسام نقش‌های آن شیخ یقین‌اند. همه ظنون راست از یقین شیر می‌خورند و می‌افزایند و آن شیرخوردن و افزودن نشان آن تحصیل زیادتی ظن است، به علم و عمل تا هر یکی یقین شود و در یقین به طور کلی فانی است، چون وقتی یقین شوند، دیگر ظنی باقی نمی‌ماند.


محال است که طالب خلاص طالب بند باشد، چون هر کس ملازم حاجت خویش است و آن حاجت بند اوست و او را همچون مهار به این سو و آن سو می‌کشاند. جلالت پیری از جلالت حق زیادتر باشد و حق تعالی از فضل خویش به پیران صبوتی بخشید که جوانان از آن خبر ندارند، چون پیر جهان را نو می‌بیند.


این فصل عربی است و در نسخه اصل نیست. مرحوم فروزانفر آن را از روی نسخه ح با نسخه کتابخانه ملی و کتابخانه ی سلیم آغا مقابله نموده، آنگاه نقل کرده است، در این فصل مولانا به معجزه حضرت موسی و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم اشاره کرده که تحقق آن‌ها به ید نورانی آن بزرگواران اتفاق افتاده است و ید ظلمانی صلاحیت بروز آنها را ندارد.


الله لطیف و قهرش لطیف و قفلش لطیف است؛ اما نه چون قفل گشایش که لطیف آن در صفت نگنجد، حافظان چون به احوال عارفان پی نمی‌برند، چنین شرح که می‌فرماید: ولا تطع کل حلاف غماز خاص خود اوست که فلان را مشنو الا قرآن که عجب کتابی است که صریح در گوش خصم می‌خواند، چنان که فهم می‌کند و هیچ خبر ندارد.


صورت فرع عشق است که بدون عشق این صورت را قدری نباشد و فرع آنست که بدون اصل نمی‌تواند، باشد، پس الله را صورت نمی‌گویند. چون صورت فرع باشد و او را فرع نمی‌توان گفت، عشق نیز بدون صورت متصور و منعقد نیست، بلکه عشق انگیزنده صورت است و صد هزار صورت از عشق انگیخته می‌شود، هم ممثل و هم محقق.


همه دنیا یک خانه است و فکر و اندیشه‌ها دهلیز این خانه است. هر چه در دهلیز پیدا شود به حقیقت در خانه پیدا شود و این همه چیزها از خیر و شر که در دنیا پیدا می‌شود؛ اول در دهلیز پیدا شده، آنگاه اینجا.
حق تعالی وقتی می‌خواهد که چیزهای گوناگون در عالم پیدا کند، در اندرون خواست آن و تقاضای آن بنهد تا از آن این پیدا شود. هر چه در نم باشد، قطعا در یم است


مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را امی می‌گویند، از آن جهت نمی‌گویند که بر خط و علوم قادر نبود، بلکه از این رو امی گویند که خط و علم و حکمت او مادرزاد بود، نه مکتسب. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم چون عقل کل است، لذا احتیاج به آموختن نیست و عقل کل معلم و واضع همه چیز است و اولیاء عقل جزوی خود را به عقل کل متصل کرده‌اند و نسبت عقل کل به عقل جزو نسبت آلت است.


این علم و قیل و قال و هوس‌های دنیا باد است و آدمی خاک است، چون باد با خاک آمیزد جز تشویش و اعتراض حاصلی نباشد.
اصل فقه وحی بود؛ ولی چون به افکار و حواس و تصرف خلق آمیخته شد، لطف آن از بین رفت و مثل آن؛ مانند آب صاف و لطیفی است که چون در شهر آید و از باغ‌ها و خانه‌های اهل شهر بگذرد، آلوده می‌شود، اگر چه این آب همان است؛ ولی آلوده است.


عالم بر مثال کوهی است، هر چه از خیر و شر گویی از کوه همان می‌شنوی و اگر گمان بری که من خوب گفتم؛ ولی کوه زشت جواب داد، محال است که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه صدای زاغ آید یا صدای آدمی، پس چنین چیزی قطعا محال است.
مولوی به شوخی می‌گوید که اگر چنین باشد، قطعا بدان که صدای خر کرده‌ای.


بانگ بر دو نوع است: اگر بانگ کننده بالای او در علم باشد، موجب زیادی فکر می‌شود، چون منبع او صاحب علم باشد و چون او را از خواب غفلت و از عالم خودش آگاه کند، پس فکر او بالا گیرد؛ اما اگر بالعکس باشد که بیدار کننده تحت آن در عقل باشد، چون او را بیدار کند، نظر او به زیر افتد، چون بیدار کننده ی او اسفل است. ناچارا نظر به اسفل افتد و فکر او به عالم سفلی رود.


کسانی که تحصیل می‌کنند، گمان می‌کنند که اگر به نشاه دیگر بروند، تمامی علوم را فراموش خواهند کرد؛ ولی چون بدانجا روند، می‌بینند که علم‌های آن همه جان می‌گیرند و هم چنان باشد که قالبی بی جان، جان پذیرفته باشد، اصل این علم‌ها از آن جاست.
مولوی در این فصل به داستان ملاقات عارف و نحوی و همچنین به داستان امام حسن و امام حسین علیه‌السّلام درباره نحوه وضو گرفتن اشاره کرده که شایان توجه است.


این فصل که به عربی است، در نسخه اصل وجود ندارد. مرحوم بدیع الزمان فروزانفر این فصل را از نسخه ح نقل کرده و آن را با نسخه کتابخانه ملی و کتابخانه سلیم آغا مقابله کرده است. در این فصل درباره مسافرت سیف الدین بخاری به مصر سخن می‌گوید.


مقصود از کعبه دل انبیاء و اولیاست که محل وحی حق است و کعبه فرع آن است، اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید؟
مولوی خطاب می‌کند که هر جا که باشی و در هر که باشی، جهد کن تا محب باشی و این محبت همیشه با تو و در تمامی نشات قرین تو باشد.


حق نزدیک‌ترین چیزها به انسان است. آدمی هر فکر و تصوری که می‌کند، حق تعالی ملزوم اوست، چون آن تصور و اندیشه را او به وجود می‌آورد و در برابر انسان قرار می‌دهد الا این که او را از غایت نزدیکی نمی‌توان دید و همه این حجاب‌ها از طرف ماست.


انبیاء به واسطه اجتهاد به مقام نبوت نرسیدند، بلکه آن دولت به عنایت یافتند الا اینکه سنت چنان است که هر که را آن حاصل شود، سیره و زندگانی او بر طرق اجتهاد و صلاح باشد و آن هم برای عوام است و عوام اگر متابعت ظاهر کنند، به برکت آن به باطن راه می‌یابند.


این فصل عربی است، به نظر مولانا خداوند متعال بر اساس «کنت کنزا مخفیا فاحببت الخ» به غیر از خیر برای بندگانش راضی نمی‌شود.
وی در این فصل درباره خیر و شر بحث کرده و آن را مفصلا توضیح می‌دهد.


در این فصل درباره ی شکر سخن گفته می‌شود. شکر همواره مزید نعمت است و مانع شکر خام طمعی است که آنچه به او رسید، بیش از آن طمع کرده است. طمع خام؛ مانند گوشت خام است که موجب بیماری است.


انبیاء دربند نام و نان نبوده‌اند، در بند رضا طلبی حق بوده‌اند و هر که رضای حق طلبد، این جهان و آن جهان با پیامبران است، بلکه با حق همنشین است که «انا جلیس من ذکرنی» اگر حق همنشین او نبود، در دل شوق حق پیدا نمی‌شد.


افراد بسیاری هستند که به جمله هنرها آراسته هستند و صاحب مال و صاحب جمالند؛ ولی در آن‌ها معانی معنوی نباشد. آدمی در هر حالتی که هست سر او مشغول حق است و آن اشتغال ظاهر او مانع مشغولی باطن نیست.


طلب انسان اگر در طلب حق فانی شود و طلب حق بر طلب آدمی مستولی گردد، آنگاه آدمی طالب می‌شود، به طلب حق.
مولانا در این فصل به مشخصات ولی حق و واصل به حق اشاره کرده و داستان‌های جالبی دراین باره می‌آورد.


عالم خیال نسبت به عالم مصورات و محسوسات فراخ تر است؛ زیرا همه مصورات از خیال می‌زاید و عالم خیال هم نسبت به آن عالمی که خیال از او هست، هم تنگ است. مولوی در این فصل به سر انا الحق گفتن منصور اشاره می‌کند.


مولوی در این فصل به بیان بیت معروف خودش می‌پردازد که
‌ای برادر تو همه اندیشه‌ای ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
وی تصریح می‌کند که مراد از اندیشه اشاره به آن اندیشه مخصوص است و آن را به جهت توسع به اندیشه تعبیر کرد؛ اما در حقیقت آن اندیشه نیست.


معتزله می‌گوید که بنده خالق افعال خویش است.
معتزله‌ای سخن معتزله را رد کرده و بیان می‌کند که فعلی که از انسان صادر می‌شود، به واسطه آلاتی از قبیل عقل و روح است و این آلات محکوم او نیستند، بلکه محکوم حق تعالی هستند، پس خالق افعال حق است، نه بنده.


اگر کسی در حق کسی نیکی کند، آن خیر و نیکی به وی عاید می‌شود. هر فرشته‌ای را لوحی است، در باطن که از آن لوح به قدر قوت خود احوال عالم و آنچه خواهد شد، را از قبل می‌خواند و در وقت تحقق آن علم عشق و مستی ملک زیادتر می‌شود.


انسان در دوستی و محبت به خلق نباید، افراط و تفریط کند. بلکه باید راه میانه را انتخاب کند؛ ولی محبت در حق باری تعالی چنین نیست؛ محبت هر چه بیشتر بهتر است. البته همه خدا را دوست دارند؛ ولی موانع آنها را محجوب می‌دارد.


اگرچه مرید به تفاصیل آخرت را یاد نیاورد؛ اما لذت او به دیدن شیخ و ترسیدن او از فراق شیخ، متضمن آن همه تفاصیل است و همه آن‌ها در شیخ مضمر است، هم چنان که باد در چوب مضمر است.


مولانا در این فصل به داستان عارفی اشاره می‌کند که به گلخنی رفته بود تا دلش بگشاید که گریزگاه بعضی اولیاء بوده است، در این میان رئیس گلخن را شاگردی بود که به جهت رسیدن به مقام استاد، سعی و تلاش زیادی به عمل می‌آورد.


وقتی گفته می‌شود که حق در آسمان نیست، مراد آن نیست که بر آسمان نیست؛ یعنی آسمان بر او محیط نیست و او محیط آسمان است و همه در دست قدرت او و مظهر اوست و بیرون از آسمان و اکوان نیست و بر همه آنها محیط است.


در قیامت وقتی نمازها و روزه‌ها و صدقه‌ها را بیاورند و در ترازو نهند؛ اما چون محبت را بیاورند، محبت در ترازو نگنجد، پس اصل محبت است. بنابرین انسان اگر در خود محبت می‌بیند، باید آن را افزایش دهد و افزایش آن به طلب است.


تواتر شنیدن گوش فعل رویت می‌کند و حکم رویت دارد، هم چنانکه در بازار کسی را چون به جد طلب کنی، هیچ کسی را نبینی و اگر بینی خلق را چون خیال بینی، بسیار کس باشد که او را قوت حضور نباشد و حال او در غیبت خوشتر باشد.


بعضی می‌گویند، محبت موجب خدمت است. مولوی بیان می‌کند که چنین نیست، بلکه میل محبوب مقتضی خدمت است و ترک خدمت منافی محبت نیست، بلکه اصل محبت است و خدمت فرع محبت است.


بهترین سخن‌ها آنست که مفید باشد، نه که بسیار. قل هوالله احد، اگرچه به صورت اندک است؛ اما بر البقره، اگرچه مطول است، او روی افاده رجحان دارد. پس اعتبار در بسیاری و اندکی نیست، بلکه در افاده است.


هر علمی که به تحصیل و کسب در دنیا حاصل شود، آن علم ابدان است و آن علم که بعد از مرگ حاصل شود، آن علم ادیان است. دانستن علم انا الحق علم ابدان است، اناالحق شدن، علم ادیان است.


اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند تا در دنیا، زیرا در دوزخ از حق با خبر باشند؛ ولی در دنیا از حق بی خبرند و چیزی از خبر حق شیرین تر نباشد. پس آنچه دنیا را آرزو می‌برند، برای آنست که عملی کنند تا از مظهر لطف با خبر شوند.


انسان وقتی به حقیقت بنگرد می‌بیند که تعلقی به این تن ندارد. اگر شب است، پروای تن ندارد. اگر روز است، به کارها مشغول است و هرگز با تن نیست. پس اکنون چه می‌لرزی بر این تن؟ تو کجا و تن کجا، انت فی واد و انا فی واد.


براساس «خلق آدم علی صورته» آدمیان همه مظهری طلبند و همه مظهر و ظل حقند. مولوی می‌گوید که مراد از «علی صورته» در واقع «علی صورة احکامه» است. احکام او در همه ی خلق پیدا شود، چون همه مظهر اویند.


از حضرت عیسی سؤال شد که یا روح الله کدام چیز در دنیا بزرگتر و سخت تر است؟
حضرت فرمود: غضب خداوند. عرض کردند: انسان چگونه از این غضب نجات می‌یابد. حضرت فرمود: غضبت را بشکن و غیظت را فرو بر.


میان بنده و حق حجاب دوتاست و باقی حجب از این دو ظاهر می‌شوند و آن دو صحت و مال است. حق تعالی به فرعون چهارصد سال عمر و پادشاهی داد و یک روز وی را بیمار نکرد تا مبادا حق را یاد کند، بلکه به عیش خود مشغول بود.


میان اجنحه طیور و اجنحه عقلاء فرق است، طیور با اجنحه خود به تمامی جهات پرواز می‌کنند؛ ولی عقلاء با اجنحه همم خود پرواز می‌کنند و حقائق هستی را کاوش می‌نمایند.


نرم افزار عرفان۳، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.



جعبه ابزار