قوامالدین فتح بن علی بنداری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بُنْداری، قوامالدین فتح بن علی بن محمد اصفهانی، (د سده ۷ق/۱۳م)، مترجم
شاهنامه فردوسی به عربی و
مورّخ ایرانی
قرن هفتم است.
بنداری آثار خود را به عربی مینوشته و
شهرت اصلی او به سبب تلخیص و تهذیب کتاب
زُبدَه النُصرَه و
نُخبَه العُصره، در تاریخ سلجوقیان، تألیف
عمادالدین اصفهانی است که پس از زدودن کتاب از برخی آرایشهای ادبی، آن را در ۶۲۳ به
شرف الدین عیسی بن العادل ایوبی، الملک المعظَّم،
هدیه کرد.
به گفته خودش، تاریخ صلاح الدین ایوبی به نام
البرق الشامی تألیف عمادالدین اصفهانی را تلخیص کرده، و بر
تاریخ بغدادِ خطیب بغدادی نیز ذیلی نگاشته است (نسخه دستنویس مؤلف مورخ ۶۳۹ در کتابخانه ملی پاریس، بخش عربی، ش ۶۱۵۲ موجود است).
وی
شاهنامه فردوسی را به
عربی برگردانید و در ۶۲۴ به الملک المعظّم تقدیم کرد (چاپ عبدالوهاب عزّام، قاهره ۱۳۵۰).
از زندگی او، که ظاهراً در شام و عراق گذشته است، اطلاع دیگری نداریم.
تاریخ وفات وی نیز نامعلوم است.
با آنکه وی کتاب نسبتاً مشهوری درباره
سلجوقیان تدارک دیده، و
شاهنامه را به عربی برگردانده است، باز زندگینامهاش مورد توجه نویسندگان کهن قرار نگرفته، و آگاهیهایی که از احوال او باقی مانده، و در کتابها پراکنده است.
بیشتر همان یافتههایی است که عزام در مقدمه الشاهنامه آورده است.
بنداری در اثنای ترجمه، گاه به بهانهای به احوال خود نیز اشاره کرده، از جمله در اخبار قباد آورده است: «فتح بن علی (خود او) گوید: شیخ من تاجالدین محفوظ... این داستان را از قول مشایخ این ناحیه (اردستان در نزدیکی
اصفهان) برایم روایت کرد؛ او (تاجالدین) نسبش به این دهقان (پدر همسر قباد) میرسید» این روایت تنها در نسخه کوپریلی آمده است.
از این روایت میتوان استنباط کرد که او در اصفهان پرورش یافته، و
علم اندوخته است؛ اما ۵۸۶ق/۱۱۹۰م که
زرکلی و جلیلی
به عنوان تاریخ ولادت او ذکر کردهاند، معلوم نیست که از کجا به دست آمده است. درباره او دیگر هیچ نمیدانیم، تا ۶۲۰ق/۱۲۲۳م که به
شام وارد شد و - بنا بر روایت خود او - به خدمت سلطان ملک معظم عیسی
پسر ملک عادل ایوبی درآمد و کتاب شاهنامه فردوسی را به او ارمغان داد. اما شاه از او خواست که کتاب را برای او به عربی ترجمه کند.
اینک اشاره به چند نکته ضروری مینماید:
۱. در اصفهانِ سده ۷ق/۱۳م، بهرغم فراگیر بودن زبان و ادب فارسی و دانش مردم در آن زبان، هنوز دانشآموزان شهر میتوانستند عربی را چندان نیک بیاموزند که به ترجمه اثر دشواری چون شاهنامه دست زنند.
۲.
ایوبیان هنوز برای سنتهای دیرین و زبان نیاکان خود اعتبار فراوان قائل بودند، (کلماتی که در زمان ایشان از فارسی به عربی راه یافت، فراوان است) چندان که
دانشمند اصفهانی شاهنامه فارسی را به سلطان
هدیه کرد.
۳. با این همه، ایوبیان آنقدر از فارسی جدا افتاده بودند که ترجیح میدادند ترجمه عربی شاهنامه را بخوانند.
بنداری از
جمادیالاول ۶۲۰ تا
شوال ۶۲۱/ژوئن ۱۲۲۳ تا نوامبر ۱۲۲۴ در
دمشق به کار ترجمه شاهنامه مشغول بود.
معلوم نیست که پس از آن چه مدت در دمشق باقی ماند، اما هرچه بود، دلش هوای اصفهان داشت. وی در اثنای ترجمه، وقتی به احوال گیو میرسد که ۷ سال در ترکستان سرگردان بود و رنج غربت میکشید، به یاد غربت خویش در دمشق میافتد و از سرِ اندوه قطعهای در باب غربت و اشتیاق به زادگاه میسراید و میافزاید: «گویی مترجم فتح بن علی از زبان گیو سخن گفته...»
و در پایان آرزو میکند که مانند گیو، پیروزمندانه به اصفهان باز گردد.
این قطعه که گویا بنداری آن را خطاب به پدرش ابوالحسن نگاشته، فقط در یکی از نسخهها آمده است.
سلطان ملک معظم در ۶۲۴ق/ ۱۲۲۷م درگذشته است و بعید نیست که بنداری در همین تاریخ به اصفهان بازگشته باشد.
اطلاعات ما درباره زندگی بنداری، از آنچه گذشت، در نمیگذرد؛ اما به نظر میآید که او از اعتبار و شهرت علمی خوبی بهرهمند بوده است. در یکی از نسخههای ترجمه، او را «فقیه اجل» خواندهاند.
شاعر معاصرش کمالالدین اصفهانی در قطعهای ۳۱ بیتی به فارسی که از اصفهان برای او به دمشق فرستاده، وی را صدر
افاضل، قوام (الدین) خوانده (بیت ۶)، و معانی خوب و سیرت نیکو (بیت ۱۲) و نغز گفتاری (بیت ۱۵) او را ستوده است
از همه مهمتر آنکه او تاریخدانِ زبردستی بوده، زیرا هم تاریخ سلجوقیان را، و هم گویا البرق الشامی را تلخیص کرده است.
سخن هوتسما که همه شهرت بنداری را زاده آثار تاریخی او پنداشته
به راستی گزاف نیست. ترجمه شاهکاری جهانی چون شاهنامه، تقریباً در هیچیک از فهارس کتابشناسی کهن بازتاب ندارد؛ حتی در عصر ما، کحاله از نام آن هم بیاطلاع است.
با این همه، در ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م، عبدالوهاب عزام،
ادیب و
شاعر و فارسیدانِ مصری، ترجمه بنداری را در دارالکتب
قاهره به چاپ رسانید. وی در مقدمه شرح میدهد که نخست از طریق تاریخ ادبیات براون به وجود نسخهای از این ترجمه در کیمبریج پی برده، و سپس به یاری نیکلسن، آن نسخه را که بیش از نیمی از کل ترجمه نیست، مطالعه کرده است. در
پاریس محمد قزوینی وی را به وجود دو نسخه دیگر در پاریس و
برلین رهنمون شده، پس از آن بر نسخه کاملی در کتابخانه کوپریلی، و سرانجام بر نسخه توپکاپی سرایی دست یافته است.
نسخه برلین که وی اساس کار خود قرار داده، در ۶۷۵ق/ ۱۲۷۶م، از روی نسخه مترجم نوشته شده است.
کار عزام در این کتاب، کاری شایسته است. وی در مقدمه ۱۰۰ صفحهای خویش به موضوعات عمدهای چون اسطوره ایلیاد و اُدیسه، داستانسرایی در ایران، شاهنامه و شرح حال
فردوسی، و سرانجام به زندگینامه بنداری پرداخته، و برای قرائت صحیح نامهای ایرانی، به کتابهای گوناگون، از جمله اوستا مراجعه کرده است. عزام در آغاز بیان داشته که کار مقابله با اصل فارسی، به علت اختصار ترجمه همیشه ممکن نبوده، و او هرگاه که متن عربی را دچار گنگی و
اضطراب مییافته، به اصل مینگریسته، و در جبران کاستیها کوشش میکرده است. جایهایی که وی به کمک فارسی و با ترجمه خویش، کار مترجم را کمال بخشیده، متعدد است.
بنداری در داستان سهراب، بخش عمدهای به کتاب افزوده، و نیز آن بخش را در ۶۱ بیت عربی، در بحر متقارب وزن شاهنامه عرضه کرده است تا بازتابی از
شعر فردوسی به
زبان عربی باشد.
زبان عربی بنداری نسبتاً شفاف و بیگره است. وی کوشیده است تا سرحد امکان از سجعپردازی و لفظ بازی - که شیوه معمول زمانِ او بوده - پرهیز کند، اما در مقدمه و یا گفتارهای شخصی او، آثار آرایهپردازی همهجا آشکار میگردد. او خود متواضعانه اعتراف میکند که گاه «عجمه» به زبانش حاکم است.
این سخن که مورد تأیید عزام
نیز هست، جای دفاع ندارد. (در دفاع از فصاحت او، نک به فشارکی.
)
کار بنداری از نظر ترجمه، به راستی شایسته ستایش است. وی در گزینش معادل برای واژههای شاهنامه، یا پرداخت عبارات در مقابل ابیات فارسی، در بیشتر جایها زبردستیِ خاصی از خود نشان داده، چندانکه کار تصحیح متن فارسی شاهنامه را آسان کرده است؛ اما عیب بزرگ او آن است که این کتاب را مختصر کرده، و تقریباً همهجا سخنان شخصی و عاطفی فردوسی را که تجلیگاه هنر
شاعرانه اوست، فرو نهاده، و آن فضای هنری و
شاعرانه را از ترجمه خود به کلی زدوده است. وی بنا به برآورد عزام، از ۵۰ تا ۶۰ هزار بیت شاهنامه، ۳۷ هزار بیت (یعنی حدود دو سوم کتاب) را ترجمه کرده است.
از اینرو، برخی حوادث (مانند آنچه میان رستم و ترکمنان رفته)، تقریباً همه پیشگفتارها (که فردوسی در آنها از احوال و عواطف شخصی خود سخن گفته است، مانند مقدمه داستان سهراب)، مدایح سلطان محمود و وصفها، به خصوص وصف جنگها
را حذف و یا خلاصه کرده است.
در ترجمه لغزشهایی نیز رخ داده است؛ ترجمه گاه آزاد یا نیم بند
و گاه بهراستی غلط است، از جمله کلمه «دژخیم» را نام خاص پنداشته
یا «مالیدن» (به معنای قشو کردن) را «دست بر پشت اسب کشیدن» ترجمه کرده است.
(برای مثالهای بیشتر، نگاه کنید به
)
بنداری گاه در ترجمه تصرف کرده، و چیزهایی از دیگران، یا از خود به متن افزوده است. برای تکمیل روایات، از حمزه،
مسعودی و
طبری نقل قول کرده
و یکبار مطلبی از قول ابونصر عتبی آورده است.
گاه نیز بدون ذکر مأخذ به تکمیل «آنچه فردوسی فرو نهاده»
میپردازد (مثلاً داستان پادشاه حضر). علاوه بر این، وی برحسب مناسبت گاه به
آیات قرآنی استشهاد میکند و یا برخی ضربالمثلهای عربی را در ترجمه میآورد.
اما از همه چشمگیرتر
اشعاری است که نقل میکند. مجموعاً ۳۰۳ بیت عربی در کتاب آمده است که از این مقدار، ۱۳۰ بیت از آنِ خود اوست و در قطعههای چند بیتی
و دو قصیده بزرگ در مدحِ ملک معظم - یکی در ۴۶ بیت در تاریخ ۶۲۰ق
و دیگری در ۴۴ بیت
- فراهم آمده است.
قطعهها غالباً انطباق احوال شخصی بنداری با یکی از شخصیتهای داستان است که در آنها مترجم بیشتر به رنجهای خود اشاره کرده، اما از وصف مجلس بزم هم روی بر نتافته است.
ابیات دیگر شواهدی گمنامند که در ضمن داستان در تأیید حالتی آورده است. در این میان، چند بار هم به نام گوینده شاهد اشاره کرده است. (
دختر نعمان بن منذر.)
در این ترجمه بسیاری از کلمات فارسیِ معرّب به چشم میخورد و صادقیان پنداشته که بنداری با افزودن حرف تعریف، خودسرانه آنها را به کار برده است
اما حقیقت آن است که بیشترِ این کلمات واژههایی بسیار رایج در زبان عربیِ عصر عباسی بودهاند؛ حتی کاربرد برخی از آنها، چون گرز و مرزبان به دوره جاهلی باز میگردد، یا کلمهای ظاهراً شگفت چون «دستبند» (نوعی رقص) بارها در زبان عربی به کار رفته است.
اثر بنداری تنها یک ترجمه خواندنی از حوادث شاهنامه نیست، بلکه میتواند در مقام ابزاری سخت سودمند و گاه قاطع برای تصحیح متن فارسی شاهنامه، به کار پژوهشگران آید و خالقی مطلق در چاپ شاهنامه از آن بهره برده است. اما به نظر میآید که هنوز جای بهرهگیریِ بیشتر باقی است. اهمیت ترجمه از آنجا بر میخیزد که بنداری در ۶۲۰ق به ترجمه مشغول بوده، و پیش از آن هم، نسخه فارسی خود را به امیر دمشق هدیه داده بوده است؛ از اینرو، تردید نیست که او نسخه یاد شده را سالیان پیش از آن در
ایران، و به احتمال قوی در اصفهان فراهم آورده بوده است. همچنین با توجه به اختصار ترجمه، بعید نیست که نسخه وی - چنانکه برخی پنداشتهاند.
- تحریر نخست (۳۸۴ق/۹۹۴م) بوده است، نه تحریر اصلاح شده نهایی (۴۰۲ق/۱۰۱۱م). از سوی دیگر، میدانیم که پایه چاپ شاهنامه مسکو، نسخه برلین (۶۷۵ق/۱۲۷۶م) و پایه چاپ خالقی، نسخه فلورانس (۶۱۴ق/۱۲۱۷م) بوده است؛ بنابراین، نسخه متعلق به بنداری در هر حال، از این دو کهنتر است.
فشارکی آن دو چاپ را با ترجمه عربی سنجیده، و در نمونههای متعددی نشان داده که چاپ مسکو غالباً (و نه همیشه) به ترجمه عربی نزدیکتر است.
به نظر میرسد که بهتر است این پژوهشِ شایسته برای همه شاهنامه انجام پذیرد؛ اما باید دانست که در همه موارد کارساز نیست، زیرا لازم است پیوسته محدودیتهای ترجمه و گرفتاریهای مترجم را در نظر داشت؛ مثلاً در برابر دو روایت «ز گفتار او» و «به گفتار او» مترجم عربی میتواند «بکلامه» بیاورد و نیازی به «من کلامه» نداشته باشد. اینجا نمیتوان بر اساس متن عربی، یکی از دو روایت را برتر پنداشت. با اینهمه، پژوهشِ فشارکی و نیز آنچه وی «راهنماییهای بنداری» خوانده
خوب است در کار تصحیح شاهنامه، با دقت هرچه تمامتر دنبال شود.
در ۱۳۸۰ش، عبدالحمید آیتی، متن عربی بنداری را به فارسی ترجمه کرد.
بنداری غیر از ترجمه شاهنامه کتابهای دیگری هم نگاشته است.
بنداری تاریخ و ترتیب آثار خود را در مقدمه این اثر به روشنی بیان کرده است. وی مینویسد: وقتی کتاب شهنامه را برای کتابخانه ملک ترجمه کردم، کتاب البرق الشامی تألیف عمادالدین را بر گرفتم و آن را از آرایههای لفظی پیراستم، سپس به ۳ جلد کتاب شامل دو رساله مراجعه کردم، یکی العقبی و العتبی بود که ۳۰ سال حوادث بعد از صلاحالدین را در بر دارد، دیگر کتاب خطفه البارق که مشتمل است بر تاریخ آغاز ۵۹۳ق تا رمضان ۵۹۷. آنگاه گزیدهای از این دو کتاب را چون ذیلی بر «مختصر» خود افزودم
اما چنانکه نبراوی در مقدمه چاپ خود از این کتاب
اشاره کرده است، اثری از این دو رساله (هر دو متعلق به عمادالدین اصفهانی) در مختصر بنداری یافت نمیشود.
وی در جای دیگری از همین کتاب مینویسد: فتح بنداری، خلاصه کننده کتاب گوید: تا هماکنون، یعنی ۶۲۲ق/۱۲۲۵م،
جنگ و آشوب بر شهر اصفهان حکمفرماست.
این اشارت و نظایر آن نشان میدهند که او پس از ترجمه شاهنامه، به سنا البرق الشامی پرداخته، و پس از آن بیدرنگ تاریخ سلجوقیان را خلاصه کرده است. (نک: دنباله مقاله)
از اصل کتاب سنا البرق الشامی (۷ جلد) ظاهراً دو جلد بیشتر باقی نمانده است، با اینهمه، آن را باید یکی از مهمترین آثار در تاریخ ایوبیان و بهخصوص چگونگی جنگهای صلیبی بهشمار آورد. این کتاب یک بار به کوشش رمضان ششن، در ۱۹۶۹م در قاهره چاپ شد (تجدید چ:
بیروت، ۱۹۷۱م). ۱۰ سال بعد، فتحیه نبراوی، بیآنکه از چاپ اول اطلاع بیابد، آن را منتشر ساخت (قاهره، ۱۹۷۹م). این دو چاپ متأسفانه هیچکدام علمی و تحقیقی نیستند.
در آغاز سده ۶ق،
انوشیروان بن خالد (د ۵۳۲ق/۱۱۳۸م) وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه و سپس وزیر خلیفه مسترشد کتابی به نام نفثه المصدور در تاریخ سلجوقیان نگاشت. عمادالدین اصفهانی که برادرزاده او بود، کتابش را با نام نصره الفتره و عصره الفطره... به عربی ترجمه کرد و خود نیز حوادث ۵۰ ساله بعد از انوشیروان را به آن افزود.
بنداری زمانی که در دربار دمشق میزیست، آن کتاب را برای ملک عادل مختصر کرد. خود او در مقدمه کتاب میگوید: چون از گزینش البرق الشامی اثر عمادالدین فراغت یافتم، نصره الفتره او را مطالعه، و این گزیده را از آن استخراج، و کار آن را در
ربیعالاول ۶۲۳ آغاز کردم.
این کتاب نخست در ۱۸۸۹م توسط هوتسما در لیدن منتشر شد. سپس در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م، با عنوان تاریخ دوله آل سلجوق، بدون هیچگونه مقدمه در قاهره به چاپ رسید. در ۱۹۷۴م، محمد عزاوی با حمایت مالیِ «بنیاد فرهنگ ایران» دوباره آن را در قاهره منتشر کرد و مقدمهای کوتاه و مفید بر آن افزود. وی نام اصلیِ کتاب را که زبده النصره و نخبه العصره بود، به کتاب باز گرداند. سرانجام در ۱۳۵۶ش، محمد حسین جلیلی در همان مؤسسه آن را به فارسی ترجمه کرد؛ ولی ترجمه روی هم رفته نازیبا و گاه مغلوط است.
در این دو کتاب، بنداری بسیار کوشیده است که از یک سو، سجعها و موازنههای پرپیچ و تاب عماد را که موجب نامفهوم شدنِ تاریخ میگردد، از کتاب بزداید و به همین منظور، علاوه بر روانسازی بسیاری از عبارات، انبوهی رساله،
خطبه و
شعر را که ارزش ادبی آنها بر جنبه تاریخی میچربید، حذف کرده است. از سوی دیگر، وی کوشیده است در این کار اغراق نورزد و تا جایی که ممکن است، مایه اصلی نثر عمادالدین را حفظ کند و خوانندگان زمان خود را که به اینگونه نثر میل تمام داشتند، خشنود سازد.
جای بسی شگفتی است که شاهنامه فردوسی، با همه عظمتش، هرگز در ادبیات و اندیشه عربی تأثیر نگذاشته است؛ نه طی سدههای ۵و۶ ق/۱۱ و ۱۲م که فارسی و عربی در کنار هم رواج داشتند و نه حتی در سده ۷ق/۱۳م که ترجمه آن پدید آمد، حال آنکه بسیاری از دانشمندان عرب، به کارآییِ این «نوعِ ادبی» پی برده بودند. ضیاءالدین ابن اثیر (د ۶۳۷ق/۱۲۳۹م) در گفتاری هوشمندانه و منصفانه مینویسد: عربها، هنگامی که
شعر بلند ۲۰۰ یا ۳۰۰ بیتی میسرایند، در شمار کمی از آن ابیات موفقند...؛ اما میبینیم که ایرانیان در این امر بر عربها پیشی گرفتهاند. گاه
شاعری یک کتاب به
شعر مینویسد و از آغاز تا پایان، در نهایت
فصاحت و
بلاغت است. فردوسی شاهنامه را که
قرآن عجمان است، در ۶۰ هزار بیت سروده، و اهل فن گویند که در فارسی بهتر از آن نیامده است؛ اما در زبان عربی، چنین چیزی موجود نیست. وی در پایان میافزاید: «حال آنکه زبان فارسی نسبت به عربی، قطرهای در برابر دریاست»
جمالالدین سخن ابن اثیر را با نظر تعصبآمیزِ طه حسین میسنجد.
که معتقد است ادبیات فارسی، چیزی جز یک واکنشِ اجتماعی در برابر عربی نیست و ادبیات و
شعر آن، حتی شاهنامه تحت تأثیر ادب عربی و اوزان
شعر عربی است.
بیگمان نظر طه حسین در بیتوجهیِ ادیبان عرب به شاهنامه بیتأثیر نبوده، حتی اخیراً حلمی، در مقاله «شاهنامه الفردوسی ملحمه الفرس الخالده» پنداشته که نه تنها شاهنامه، بلکه ترجمه بنداری هم زاییده شعوبی بودن ایرانیان است.
شاید بتوان گفت که شاهنامه، حتی پیش از بنداری در ادبیات عامیانه عرب تأثیر گذاشته، و «سیره فیروزشاه» (سده ۵ق/۱۱م) بازتابی از آن است.
اما در هر صورت، ترجمه بنداری حادثه تازهای پدید نیاورد و حتی در آغاز سده ۲۰م سلیم بستانی، مترجم ایلیاد، در مقدمه اشاره میکند که ترجمه بنداری، چون به نثر بوده، توجه کسی را جلب نکرده، و از میان رفته است.
سرانجام در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م، ترجمه گونهای از داستان رستم و سهراب پدید آمد، اما محمد فرید ابوحدید این داستان را از روی ترجمه انگلیسی آرنلد پدید آورده بود، نه از روی اصل فارسی
با این همه، همو نمایشنامه خسرو و شیرین را که اندکی با اصل فارسی آن تفاوت دارد، در ۱۹۳۲م به نظم درآورد.
در همین سال، رویداد بزرگی رخ داد، و آن چاپ ترجمه بنداری، به همت عبدالوهاب عزام بود. رسانههای عربی با نوعی شگفتی، به بحث درباره شاهنامه و ترجمه آن پرداختند و پژوهشگران نیز علاوه بر فردوسی، به کل ادبیات فارسی عنایت ورزیدند. بعید نیست که همین امر خود یکی از انگیزههای تشکیل هزاره فردوسی در ۱۳۱۳ش/۱۹۳۴م در
تهران بوده باشد. ۴ چهره نامدار عرب: جمیل صدقی زهاوی، احمد حامد صراف، عبدالحمید عبادی و عبدالوهاب عزام از
عراق و
مصر در این جشن شرکت کردند. قصیده زهاوی و عزام و نوشتههای دیگران در کشورهای عربی به خصوص مصر انتشار یافت؛
عباس خلیلی، مدیر روزنامه اقدام نیز که مانند عزام، آرزو داشت شاهنامه را به
شعر عربی برگرداند، بخشی از ترجمه خود را در المقتطف (دسامبر ۱۹۳۴) به چاپ رسانید، هرچند که این ترجمه شایسته، نظر کسی را جلب نکرد.
در هر حال گفتوگو درباره شاهنامه و خود فردوسی، توجه جهان
عرب را به هنر ایرانی جلب کرد، چندانکه در ۱۳۲۴ش/۱۹۴۵م، «جمعیت دوستداران هنر» یک نمایشگاه از آثار ایرانی در قاهره برپا کرد.
با این همه، این موج چندان دوام نیافت و اقبال ادیبان عرب به شاهنامه بسیار کمتر از حد انتظار بود. جمالالدین کوشیده است مجموعه بازتابهای این کتاب را در آثار عربی باز یابد.
عمدهترین آنها قصیده است: دو قصیده از آنِ زهاوی و عزام است که به آنها اشاره شد، قصیده سوم از شبلی ملاط
شاعر لبنانی
قصیده چهارم از اخطل صغیر
شاعر لبنانی
و پنجمین قصیده از عبدالقادر مقدم،
شاعر مغربی است که در مجله دعوه الحق منتشر شده است. (بی ذکر شماره و سال)
پژوهشها بدین شرحند:
دراسات فی الشاهنامه، از طه ندا،
اسکندریه، ۱۹۵۴م؛
مختارات من الشعر الفارسی، از غنیمی هلال، قاهره، ۱۹۶۵م؛ مقالهای درباره اسکندر در شاهنامه از عبدالنعیم محمد حسنین (حولیات کلیه الاداب بجامعه عین شمس، ۱۹۶۹م) جوله فی شاهنامه الفردوسی، از امین عبدالمجید بدوی، قاهره، ۱۹۷۱م.
در ۱۹۷۷م، کتابی به نام الشاهنامه ملحمه الفرس الکبری، ترجمه سمیر مالطی در بیروت چاپ شد که معلوم نیست از روی چه کتاب و از چه زبانی ترجمه شده است؛ با این همه، مورد استقبال قرار گرفت و چندین بار به چاپ رسید.
(۱) عبدالحمید آیتی، مقدمه بر شاهنامه فردوسی (تحریر عربی)، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۲) نصرالله ابن اثیر، المثل السائر، به کوشش احمد حوفی و بدوی طبانه، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م.
(۳) پرویز اذکایی، «درباره شاهنامه»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۵۴ش، شم ۱۵۳-۱۵۴.
(۴) فؤاد افرام بستانی، «شبلی الملاط»، الدراسات الادبیه، بیروت، ۱۳۴۰ق، س۳، شم۳.
(۵) فتح بنداری، تاریخ دوله آل سلجوق زبدهالنصره، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۶) فتح بنداری، سنا البرق الشامی، به کوشش فتحیه نبراوی، قاهره، ۱۹۷۹م.
(۷) فتح بنداری، الشاهنامه، به کوشش عبدالوهاب عزام، قاهره، ۱۹۳۲م.
(۸) محمدحسین جلیلی، مقدمه بر تاریخ سلسله سلجوقی بنداری، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۹) محمدسعید جمالالدین، نقوش فارسیه علی لوحه عربیه، قاهره، ۱۴۱۹ق/۱۹۹۹م.
(۱۰) طه حسین، من حدیث
الشعر و النثر، قاهره، ۱۹۳۶م.
(۱۱) احمد کمالالدین حلمی، «شاهنامه الفردوسی»، عالم الفکر، کویت، ۱۹۸۵م، شم۱۶.
(۱۲) بشاره عبدالله خوری،
شعر الاخطل الصغیر، بیروت، دارالکتاب العربی.
(۱۳) زرکلی، اعلام.
(۱۴) محمدعلی صادقیان، «شاهنامه بنداری»، آینده، تهران، ۱۳۶۰ش، س۷.
(۱۵) عبدالوهاب عزام، مقدمه و تعلیقات بر الشاهنامه نک: هم، بنداری.
(۱۶) محمد عزاوی، مقدمه بر زبده النصره و نخبه العصره بنداری، قاهره، ۱۹۷۴م.
(۱۷) محمد فشارکی، «ترجمه بنداری و نقش تعیین کننده آن در شاهنامهشناسی»، ارجنامه ایرج، به کوشش محسن باقرزاده، تهران، ۱۳۷۷ش.
(۱۸) عمررضا کحاله، معجم المؤلفین، بیروت، ۱۴۱۴ق.
(۱۹) کمالالدین اسماعیل، دیوان، بمبئی.
(۲۰) فتحیه نبراوی، مقدمه بر سنا البرق الشامی نک: هم، بنداری.
(۲۱) محمد رجب نجار، «سیره فیروزشاه»، عالم الفکر، کویت، ۱۹۸۵م، شم۱۶.
(۲۲) تواریخ آل سلجوق، چاپ مارتین تئودر هوتسما، لیدن ۱۸۸۶ـ ۱۹۰۹، مقدمه.
(۲۳) ۲ EI؛
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بنداری»، شماره۵۱۰۲. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بنداری»، شماره۱۸۳۸.