مالک بن هبیره
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مالک بن
هبیره بن
خالد بن
مسلم بن
الحارث بن
المخنف بن
مالک بن
الحارث بن
بکر بن
ثعلبه بن السکونی از رؤسای کنده در زمان
امویان است. وی از اهالی
شام بود؛ اما برخی
مورخین او را مصری میدانستند. مالک، فرمانده سپاه
معاویة بن ابیسفیان در حملات به سرزمین
روم بود و از سوی معاویه والی
حمص شد. مالک فعالیتهای سیاسی متعددی داشته است.
اسم کامل وی،
مالک بن
هبیره بن
خالد بن
مسلم بن
الحارث بن
المخنف بن
مالک بن
الحارث بن
بکر بن
ثعلبه بن
السکون السکونی است.مشهور به
کندی و
ابوسعید است.
ایشان از رؤسای کنده
در زمان
امویان بوده است و از عالمان
عصر خویش محسوب میگردید.
او از اهالی شام بود؛ اما برخی مورخین او را مصری نیز معرفی کردهاند.
مالک بن هبیره فرمانده سپاه
معاویة بن ابیسفیان در حملات به سرزمین
روم بود
و در
جنگ صفین نیز همراه و از یاران معاویه بوده است.
از طرف معاویه والی
حمص منصوب شد.
مالک بن هبیره اندکی نیز افتخار مصاحبت با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را داشته است
و یک
روایت معروف به جنازه را از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل کرده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند: «هرگاه سه صف برای نمازگزاران بر مردهایی بر پا شود،
بهشت بر او
واجب میشود».
فعالیتهای سیاسی مالک بن هبیره، عبارتاند از:
نصر گوید: در
حدیث عثمان بن عبیدالله جرجانی در مورد
بیعت کردن مردم با معاویه بیان شده است، بیعت با معاویه در مراحل گوناگون انجام گرفت. به گونهای که مردم با معاویه به شرط اینکه مراعات کتاب خدا را بکند و ملزم به رعایت روش و سنت پیامبر باشد، با او بیعت کردند. مالک بن هبیره در روزی که همگان بیعت کردند حضور نیافت و در روزی که خواص بیعت کردند، او نیز حضور پیدا کرد و بدین صورت با معاویة بن ابیسفیان بیعت کرد، او به خطبه ایستاد و گفت: «ای
امیرمؤمنان، (رسوم) این کشور را ناقص و گسسته کردی و مردم را تباه ساختی و زبانزد سفیهان نمودی. عرب ما را زنده به کردار میداند نه زنده به گفتار و ما با کارهای بزرگ و گران خود گفتار به اندک آریم، پس دستت را پیش آر تا با تو، بر آنچه که دوست داریم و دوست نداریم بیعت کنیم».
نخستین
عربی که با او بدینگونه بیعت کرد، مالک بن هبیره بود.
روزی معاویة بن ابیسفیان با مالک بن هبیره ملاقات کرد و از وی پرسید که بزرگ و آقای قوم شما چه کسی است؟ مالک در جواب گفت: ای
امیرالمؤمنین! هرکس را که شما او را بزرگ و آقا معرفی و معین کنی. معاویه گفت که پس تو سید و آقای قومت باش؛ به شرط اینکه به پیش من بیایی و اگر کاری از تو خواستم آن را انجام دهی و همیشه با روی گشاده مرا ملاقات کنی.
مالک نیز قبول کرد و پس از آن در دورۀ اموی رئیس
قبیلۀ کنده شد.
حجر بن عدی یکی از یاران باوفای
حضرت علی (علیهالسلام) بودند.
زمانی که زیاد به
حکومت مکه منصوب شد، برای مردم
کوفه سخنرانی کرد، بر
عثمان رحمت فرستاد و قاتلان او را از جمله
امام علی (علیهالسلام) را لعنت کرد. زمانی که حجر بن عدی سخنان او را شنید، گفت: خدا شما را گمراه کرده است، من
شهادت میدهم آنکه را که شما او را نکوهشش میکنید، از هرکس دیگر به ستایش سزاوارتر است.
زیاد هیچ نگفت و به
بصره بازگشت و
عمرو بن حریث را از جانب خود به حکومت کوفه فرستاد.
زمانی که زیاد در بصره بود، به او خبر دادند که
شیعیان علی (علیهالسلام)، گرد حجر را گرفتهاند و مجمعی تشکیل دادهاند، آشکارا معاویه را لعنت میکنند و از او اظهار
برائت میکنند، و بر عمرو بن حریث سنگ زدهاند. زیاد به سمت کوفه بازگشت و برای مردم سخنرانی کرد و همۀ مردم را تهدید کرد و گفت: اگر من نتوانم کوفه را از حجر نگه دارم و او را
عبرت دیگران سازم، هیچ نیستم.
سپس دستور داد که حجر و یارانش را یعنی
ارقم بن عبدالله کندی و
شریک بن شداد حضرمی و
صیفی بن فضیل شیبانی و
قبیصة بن ضبیعة عبسی و
کریم بن عفیف خثعمی و
عاصم بن عوف بجلی و
ورقاء بن سمی بجلی و
کدام بن حیان عنزی و
عبدالرحمان بن حسان عنزی و
محرز بن شهاب تمیمی و
عبدالله بن حویة سعدی و
عتبة بن اخنس بود و همچنین
سعد بن نعمان همدانی را دستگیر کنند و سپس آنان را به نزد معاویه فرستاد.
یزید بن اسد بجلی از معاویه خواست تا دو پسر عمش
عاصم و
ورقاء را به او ببخشد و نامهای نوشت و به برائت آن دو گواهی داد. معاویه آن دو را به او بخشید و آزادشان کرد.
وائل بن حجر نیز ارقم را
شفاعت کرد، معاویه ارقم را نیز بخشید، و
ابوالاعور سلمی عتبة بن اخنس را شفاعت کرد و
حبیب بن مسلمه برادران خود را، و معاویه شفاعتشان را پذیرفت.
مالک بن هبیره سکونی نیز به شفاعت حجر برخاست. معاویه شفاعت او را نپذیرفت. مالک خشمگین شد و از
دارالحکومه خارج شد و در خانه خود نشست.
زمانی که معاویه از بخشیدن
حجر بن عدی به مالک بن هبیره سکونی دریغ کرد، او در میان جمعی از مردم کنده و سکون و تعدادی از یمنیان که اطراف او جمع شده بودند گفت: «معاویه بیشتر از آنچه ما به او محتاج باشیم، به ما احتیاج دارد، ما در میان قوم او عوض او را میتوانیم پیدا کنیم؛ اما او در میان مردم، عوض ما را نمیتواند پیدا کند».
پس از مدتی معاویه کسی را به دنبال مالک بن هبیره فرستاد؛ اما مالک نپذیرفت و پیش
معاویه نیامد. زمانی که
شب شد، معاویه یکصد هزار
درهم برای او فرستاد و پیغام داد که
امیرمؤمنان شفاعت تو را درباره عموزادهات نپذیرفت، به سبب رأفت بر تو و یارانت که بیم داشت
جنگ دیگری راه بیندازند، اگر حجر بن عدی مانده بود، بیم داشتم تو و یارانت ناچار شوید به مقابله وی روید و
مسلمانان به بلیهای بزرگتر از کشته شدن حجر دچار شوند.
مالک
پول را پذیرفت و دلش خوش شد و فردای آن
روز با جمع
قوم خویش پیش معاویه آمد و از او راضی شد.
مالک بن هبیره سکونی دوست داشت که
خالد بن یزید به
حکومت برسد؛ ولی حصین بن نمیر، میخواست که مروان به حکومت منصوب شود.
مالک به حصین گفت: آیا ما باید با این کودک (خالد)
بیعت کنیم و در حالی که ما پدرش را بزرگ کردهایم تو منزلت و مقام ما را نزد پدر او میدانی، او ما را بر سر و دوش
عرب بلند خواهد کرد
(مقصود، خالد ما را صاحب مقام ارجمند خواهد کرد). حصین گفت: نه بخدا هرگز نباید عرب یک سالخورده را انتخاب کنند و ما کودک را
اختیار کنیم.
مالک گفت: به خدا
سوگند! اگر مروان را انتخاب کنی، او نسبت به تو
رشک خواهد برد؛ حتی بر تازیانه یا بند کفش تو
حسد و دریغ خواهد کرد و نخواهد توانست ببیند که تو در سایه یک درخت آسوده بنشینی. مروان خود پدر یک عشیره و برادر یک عشیره است (دارای عده و طایفه). اگر شما با او بیعت کنید، بنده و برده او خواهی بود. هان باید خواهرزاده خود را پیش ببرید.
(خالد بن یزید)
حصین گفت: من در خواب و
عالم رؤیا چنین دیدم که قندیلی در
آسمان آویخته شده و جز مروان کسی نتوانست به آن
قندیل برسد. پس ما باید او را به خلافت انتخاب کنیم. به خدا قسم! او را خلیفه خواهیم کرد.
روح بن زنباع جذامی برخاست و گفت: ایها الناس! مروان بن حکم به خدا قسم که هر رخنه که در
اسلام پیدا میشد، او آن را میبست و ترمیم میکرد. او در
جنگ جمل با
علی بن ابیطالب نبرد کرد. بعد از این سخنان مالک بن هبیره نیز قبول کرد که با مروان بیعت کند و گفت: من به
شرط این با مروان بیعت میکنم که بعد از او خالد باید ولیعهد باشد.
زمانی که مروان به حکومت رسید و روزی که مالک در نزد مروان حضور داشت، مروان گفت: بعضی از مردم ادعا میکنند که با ما
عهد کرده و شروطی مقرر نموده بودند که یکی از آنان مردی است که سرمهدان دارد. منظور او مالک بن هبیره بود؛ زیرا که او به چشمانش
سرمه میکشید. مالک گفت حال چنین است که هنوز به
حجاز نرسیدی و هنوز کمربند تو محکم بسته نشده است. مروان گفت: آرام باش ای
اباسلمان! ما
مزاح کردیم و مالک در جواب گفت: آری مزاح بود.
مالک بن هبیره سکونی دل با پسران
یزید بن معاویه داشت و میخواست خلافت از آنها باشد؛ اما
حصین بن نمیر سکونی میخواست
خلافت از
مروان بن حکم باشد (۵۳۵ ـ ۵۳۶). مالک بن هبیره به حصین بن نمیر گفت: «بیا با این جوان که پدرش میان ما زاده و خواهرزاده ماست، بیعت کنیم که منزلت ما را به نزد پدرش میدانی». و فردا ما را به گردن عربان سوار خواهد کرد». مقصودش
خالد بن یزید بود.
حصین گفت: «نه، قسم به خدا نمیشود که عربان پیری بیارند و ما کودکی بیاریم». مالک گفت: «این سخن را ازآنرو میگویی که سختی ندیدهای و به زحمت نیفتادهای». گفتند: «ای ابوسلیمان! آرام باش». مالک گفت: «به خدا اگر خلافت به مروان و خاندان مروان دهی
تازیانه و بند پاپوشت را و درختی را که در سایه آن مینشینی، به چشم حسد میبینند، مروان پدر
عشیره و برادر عشیره و عموی عشیره است، اگر با وی بیعت کنید، بندگان آنها میشوید، با خواهرزادهتان خالد بیعت کنید».
در کتاب
الکامل فی التاریخ آمده است که
عمرو عاص و
محمد بن حذیفه هر دو بر این پیمان بستند که با همدیگر ملاقات کنند؛ به گونهای که هیچ کدامشان را با خود سپاه نیاورد و وعده ملاقات را در عریش (محلی معروف) قرار دادند. عمرو خبر ملاقات و پیمان را به معاویه داد. چون وقت معین وعده فرا رسید، هر دو سوی یکدیگر رفتند و با هر یکی صد تن از اتباع بودند؛ ولی عمرو لشکری آراسته پشت سر گذاشت. چون به محل عریش رسیدند لشکر عمرو شتاب کرد و به آن محل رسید. محمد دانست که عمرو
خدعه و
خیانت کرده. محمد ناگزیر داخل یک قصر در عریش شده، در آنجا
تحصن نمود. عمرو هم به محاصره او شتاب کرد و منجنیق را بر آن قصر بست تا اینکه او را گرفتار کرد و نزد معاویه فرستاد. معاویه هم او را به زندان سپرد، دختر قرظه زن معاویه دختر عمه محمد بن ابیحذیفه بود. مادرش
فاطمه دختر عتبة. آن زن طعام میپخت و نزد پسر عم زندانی خود میفرستاد. روزی چند سوهان میان
طعام نهفت و فرستاد. محمد زنجیرها را با سوهانها برید و از آنجا گریخت. مدتی در یک
غار پنهان و بعد گرفتار و به
قتل رسید.
خدا داناتر است. گفته شده او در زندان ماند تا
حجر بن عدی کشته شد. از آنجا گریخت و مالک بن هبیره سکونی او را دنبال کرد. گرفت و به
انتقام حجر بن عدی کشت؛ زیرا مالک نزد معاویه شفاعت حجر را کرده بود و معاویه نپذیرفت. مالک محمد بن حذیفه را کشت؛ زیرا او از
بنیامیه بود به انتقام حجر که از قوم مالک بود.
رخدادهای
جنگ با
رومیان در سالهای ۴۶، ۴۸ و ۴۹ چنین است:
در سال ۴۶،
عبدالرحمان بن خالد و به روایتی مالک بن هبیره سکونی یا
مالک بن عبدالله، وارد سرزمین روم شد.
در سال ۴۷، مالک بن هبیرة در
روم و
عبدالرحمان قینی در
انطاکیه زمستان را به سر آوردند.
در سال ۴۸، باز عبدالرحمان قینی در انطاکیه بود و در تابستان
عبدالله بن قیس فزاری به روم
لشکر برد،
و مالک بن هبیرة سکونی در
دریا جنگید و
عقبة بن عامر جهنی از راه دریا با مردم
مصر وارد نبرد شد.
در سال ۴۹، مالک بن هبیره
زمستان را در روم گذراند و در
تابستان عبدالله بن کرز بجلی به روم لشکر آورد و نیز غزوه
یزید بن شجرة رهاوی در دریا با مردم
شام و
عقبة بن نافع با مصریان در این سال بود.
مالک بن هبیره در سال ۶۴ زمانی که با مروان بیعت کرد، همراه او به
مصر رفت و تا آخر عمر پیش او بود تا اینکه در سال ۶۵ در زمان مروان از
دنیا رفت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مالک بن هبیره»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۲/۲۷.