معتزله
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اين
مذهب در اوايل قرن دوم هجرى توسط
واصل بن عطا (۸۰- ۱۳۱) پديد آمد، در آن زمان مسئله مرتكبان
گناه و
حكم دنيوى و اخروى آنان مورد بحث جدى قرار داشت.
خوارج آنان را
كافر و
مشرك دانسته و معتقد بودند اگر بدون
توبه از دنيا بروند محكوم به عذاب ابدى خواهند بود، اما اكثريت امت آنان را
مؤمن فاسق مىدانستند، و
حسن بصرى آنها را
منافق مىدانست.
در چنين شرايطى، و اصل بن عطا كه از شاگردان حسن بصرى بود، راى جديدى را ابراز نموده، گفت:
ايمان اسم مدح بوده و عبارت است از مجموعهاى از خصال و صفات پسنديده، و مرتكبان
كباير فاقد برخى از آن صفاتند،
فسق نيز اسم ذم است، لذا فاسقان را نمىتوان مؤمن ناميد. و از طرفى، چون به
توحيد اقرار داشته و برخى از صفات حميده را نيز دارا هستند، نمىتوان آنان را مشرك و كافر ناميد. و در نتيجه بايد گفت: فسق حد وسط ميان ايمان و كفر بوده و مرتكبان كباير نه مؤمنند و نه كافر، ولى از آنجا كه در
قيامت، انسانها دو گروه بيش نيستند، گروهى اهل بهشت و گروهى اهل دوزخ،
«فريق فى الجنة و فريق فى السعير»
و بهشت نيز جايگاه مؤمنان و صالحان است.
بنابر اين اگر فاسقان بدون توبه از دنيا بروند اهل دوزخ و مخلد در آنند، اين نظريه به عنوان «
منزلة بين المنزلتين» شهرت يافت
درباره وجه تسميه آنان به معتزله گفته شده است: چون واصل بن عطا و پيروان او پس از ابراز اين نظريه، از مجلس درس حسن بصرى كناره گرفتند، به اين نام شهرت يافتند. در اين باره وجوه ديگرى نيز گفته شده است كه يادآورى آن در اينجا فايده چندانى ندارد
مذهب معتزله در طول حيات خود تحولاتى را پشتسر گذاشته است .
زمامداران اموى، غالبا از عقيده
جبر طرفدارى مىكردند و با طرفداران آزادى
اراده مخالفت و درگيرى داشتند. بدين جهت پيشگامان
قدريه را به قتل رساندند، و از آنجا كه معتزله نيز در مسئله آزادى اراده، طرفدار نظريه قدريه بودند، بايد گفت: آنان در اين زمان از شرايط مناسبى براى نشر عقايد خود برخوردار نبودند. و براى آنكه به سرنوشت اسلاف قدرى خود گرفتار نشوند، روش ملايمت را برگزيدند. ولى پس از مرگ
هشام بن عبدالملک،
حكومت اموى ثبات و اقتدار سياسى خود را از دست داد و به بىثباتى و تزلزل گراييد. در دوران آخرين زمامدار،
مروان حمار (۱۲۷- ۱۳۲) دامنه شورش و اعتراض عليه
امويان گسترش يافت و سرانجام حكومتبنى اميه به دست
عباسيان سقوط كرد
در نتيجه شرايط ياد شده، در آخرين فصل تاريخ حكومت امويان، متفكران اسلامى زمينه مناسب را براى فعاليتهاى فكرى و فرهنگى فراهم كردند. متكلمان معتزلى نيز به طور كامل از آن بهره گرفته و به نشر افكار و عقايد خود را در نقاط مختلف سرزمين اسلامى پرداختند. رهبرى كلام معتزله را در اين دوره، پايه گذار آن، يعنى واصل بن عطا بر عهده داشت، وى در سال ۱۳۱ هجرى درگذشت. و پس از او تا سال ۱۴۳
عمرو بن عبيد، كلام معتزله را رهبرى كرد.
كلام معتزله در عهد عباسيان چهار دوره متمايز را پشتسر گذاشت:
۱- دوره قبل از
مامون (۱۳۲- ۱۹۸).
۲- دوره مامون تا
واثق (۱۹۸- ۲۳۲).
۳- عهد
متوكل و پس از آن (۲۳۲- ۳۰۰).
۴- پس از ظهور
اشعرى.
در اوائل دوره نخست (عصر
سفاح و
منصور) رابطه معتزله با دستگاه حاكم، نه كاملا قهرآميز بود و نه مورد حمايت عباسيان. در اين ايام معتزله به مقتضاى
اصل امر به معروف و نهى از منكر، گاهى مظالم هيئتحاكم را به آنان گوشزد مىكردند، ولى از شورش و قيام خوددارى مىنمودند، لذا از خشم عباسيان در امان ماندند. در زمان
مهدى عباسى (۱۶۹- ۱۵۹) متكلمان معتزلى از شرايط خوبى برخوردار بودند، زيرا افزايش
زنادقه و فعاليتهاى الحادى آنان، مهدى را به مبارزه با آنان بر انگيخت و او از متكلمان خواست تا به مقابله با زنادقه قيام كنند
ولى در اواخر اين دوره (عصر
هارون الرشيد) با آنان مخالفتشد، و هارون از مناظرات كلامى- كه مورد علاقه شديد معتزله بود- ممانعت كرد، و حتى متكلمان زندانى شدند
در اين عصر ترجمه كتب
فلسفى به عربى آغاز گرديد و متكلمان معتزلى توانستند به تدريجبا آراى فلسفى آشنا گردند، چنانكه
على بن محمد خراسانى گفته است: منصور اولين خليفهاى است كه كتابهاى
سريانى،
اعجمى و يونانى براى او ترجمه شد
دوره دوم، دوران اوج عزت و اقتدار معتزله است، زيرا در اين دوره از حمايت كامل زمامداران عباسى برخوردار بودند و آراء و عقايد آنان به صورت عقايد رسمى دينى پذيرفته شد و آنان با آزادى كامل به نشر عقايد خود پرداختند و با توجه به عقيده خاص آنان درباره امر به معروف و نهى از منكر، با مخالفان خود (
اهل حديث و
حنابله)به شدت برخورد مىكردند
با مرگ واثق (متوفاى ۲۳۲) و به قدرت رسيدن متوكل (۲۳۲- ۲۴۷) ، ستاره اقبال و اقتدار معتزله افول كرد، زيرا وى روشى كاملا متضاد با سه خليفه پيش از خود )مامون،
معتصم، واثق) در پيش گرفت، بحثهاى كلامى را ممنوع كرد، از مخالفان معتزله (اهل حديث و حنابله) ، و
نظريه قدم قرآن به شدت حمايت كرد. مخالفت متوكل با افكار و عقايد معتزله- و در حقيقتبا
عقل گرايى- سنتسيئهاى بود كه حكماى عباسى بعد از وى نيز از آن پيروى كردند. اين امر باعثشد كه
ظاهرگرايان با تكيه بر قدرت سياسى، از رشد و گسترش عقل گرايى جلوگيرى كردند و در اين راه از حوادث تلخ
دوران محنت نيز سود جستند و افكار عمومى را عليه معتزله شوراندند. مخالفت آنان مبتنى بر
استدلال عقلى و منطقى نبود. لذا در انظار صاحب خردان مقبوليت چندانى نيافت. بنابر اين پس از متوكل، تا پايان قرن سوم، اقتدار معتزله درهم شكست و مخالفان آنان مورد حمايتحكام عباسى بودند. اهل حديث و ظاهرگرايان،
روش مجادله و كلام را بدعت دانسته و در مخالفتبا عقايد معتزله از استدلال عقلى استفاده نمىكردند و يگانه حربه آنان استناد به ظواهر و تكفير مخالفان بود، لذا متكلمان معتزله توانستند در فرصتهايى كه به دست مىآورند با استفاده از جدل و استدلال عقلى از خود دفاع كنند.
در آستانه قرن چهارم هجرى،
ابو الحسن اشعرى- كه از شاگردان
ابو على جبايى (متوفاى ۳۰۳) معتزلى بود و با روش مجادله و كلام آشنايى كافى داشت- به دنبال مناظرهاى كه ميان او و استادش رخ داد و پاسخهاى استاد را قانع كننده ندانست، از
مكتب معتزله كناره گرفت. او در يك روز جمعه، در مسجد جامع بصره، كنارهگيرى خود را از آراء و عقايد معتزله درباره خلق قرآن،
رؤيتخدا و
خلق افعال اعلان كرد.
معتزله در بحثهاى كلامى و نيز تفسير آيات قرآن،از
عقل و تفكر عقلانى استفاده مىكردند،و هرگاه نتايج استدلالهاى عقلى آنان با
ظواهر دينى مخالفت داشت،دست به
تأويل ظواهر زده و بدين وسيله ميان عقل و دين ايجاد هماهنگى مىكردند.
فيلسوفان اسلامى نيز از همين روش پيروى مىكنند،كه معتزله غالبا از
تفكر جدلى بهره مىگرفتند،ولى فيلسوفان اسلامى از
تفكر برهانى.
محقق لاهيجى نيز در تعريف روش معتزله گفته است: «اين جماعت،ترتيب رأى عقلى نموده،آيات و احاديثى كه مضمونش به حسب ظاهر موافق آرا و عقول ايشان نبودند،به تأويل آن بر نهج قوانين عقلى مبادرت مىكردند»
مذهب معتزله بر پايه پنج اصل استوار است كه هر كس به آنها اعتقاد داشته باشد معتزلى خوانده مىشود.
قاضى عبد الجبار معتزلى (متوفاى ۴۱۵ ه) كتابى را بر اساس همين اصول پنجگانه تدوين كرده است كه «
شرح الاصول الخمسة» نام دارد. از اصول ياد شده، آنچه جزو مسايل ايمانى و اعتقادى است، اصل توحيد و
عدل است و سه اصل ديگر در واقع معرف مذهب معتزله است
۱ـ اصل توحيد
۲ ـ اصل عدل
۳ ـ
وعد و وعيد: يكى از مصاديق
قاعده لطف، وجوب وعد و وعيد است.وفاى به وعده نيز عقلا و نقلا واجب است .جهات ياد شده مورد قبول همه طرفداران
قاعده حسن و قبح عقلى است، ولى درباره وفاى به وعيد دو نظريه است: اكثريت معتزله وفاى به وعيد را نيز
واجب مىدانند و آنان به «وعيديه» معروفند، و ديگران كه قائل به
وجوب آن نيستند، به «تفضيليه» مشهورند. بنابر اين، از نظر «وعيديه» گنهكارانى كه بدون توبه از دنيا بروند، قطعا عذاب خواهند شد، و اين نظريه با نظريه «
مرجئه» در تضاد كامل است، زيرا آنان به طور قطع به شمول عفو الهى نسبت به گنهكاران
حكم كردهاند.
۴ ـ المنزلة بين المنزلتين: همان گونه كه در آغاز بحث بيان گرديد، اين اصل مربوط به مرتكبان كباير است و نظريه «المنزلة بين المنزلتين» اولين نظريه جديدى بود كه معتزله آن را مطرح كردند و به واسطه آن به معتزله ناميده شدند.
۵ ـ امر به معروف و نهى از منكر: در اينكه امر به معروف و نهى از منكر از
ضروريات دين اسلام است، اختلافى نيست.اختلاف نظر درباره نحوه وجوب و شرايط و مراتب آن است، معتزله در اجراى اين فريضه دينى، اهتمام بسيار داشتند و به ويژه با زندقه و
الحاد، شديدا مبارزه مىكردند، فريضه امر به معروف و نهى از منكر، در
مذهب اماميه نيز جايگاه بلندى دارد كه در كتب
حديث،
كلام،
تفسير و
فقه شيعه درباره آن بحثهاى گستردهاى انجام شده است
فرق و مذاهب کلامی ، علی ربانی گلپایگانی