منشأ عصمت 2
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
چه عاملی باعث شده است تا این ملکه نفسانی برای
معصومین حاصل شود و آنها از ارتکاب گناهان و حتی خطا و نسیان مصون بمانند؟
در پاسخ به این سؤال اقوال مختلفی وجود دارد. اما از میان آنها نظریهای کامل و مقبول است که به دو سؤال اساسی زیر پاسخ دهد:
چه عامل یا عواملی موجب میشود تا معصومان در مقام عمل به
اختیار خود آلودگیها را ترک کنند و از خطا و نسیان نیز در امان باشند؟
عصمت با اختیار خود معصوم تحصیل شده یا اعطای آن موهبتی الهی است؟
چه عامل یا عواملی موجب میشود تا معصومان در مقام عمل به اختیار خود آلودگیها را ترک کنند و از خطا و نسیان نیز در امان باشند؟ برای یافتن پاسخ مناسب برای سؤال یاد شده، به بررسی چند نظریه درباره منشا عصمت میپردازیم:
اشاعره که تمام افعال را بدون واسطه به
خداوند نسبت میدهند، معتقدند که خداوند در اعمال معصوم فعل
گناه را خلق نمیکند.
قاضی عضد الدین ایجی مینویسد:
«وهی عندنا ان لا یخلق الله فیهم ذنباً».
تفتازانی (متوفای۷۲۹ﻫ. ق) مینویسد:
«ومن اصحابنا مَن قال: العصمه ان لا یخلق الله تعالی فی العبد الذنب».
طبق این تعریف عصمت یک
امر عدمی است که منجر به
جبر میشود. به همین دلیل تفتازانی برای رهایی از این مشکل در شرح «عقاید نسفیه» چنین مینویسد:
«العصمه ان لا یخلق الله تعالی الذنب فی العبد مع بقاء قدرته و اختیاره».
«عصمت این است که خدا در زندگی بنده خود گناهی نیافریند، در حالیکه قدرت و اختیار او نسبت به گناه باقی باشد».
ولی باز هم مشکل جبر حل نمیشود؛ زیرا ابتدا و انتهای عبارت نقیض یکدیگرند؛ چنین تفسیری ناشی از سوء تفسیر
توحید در خالقیت است. در حالیکه اگر در آیات
قرآن و
احادیث خاندان رسالت دقت میکردند، راهی جز این را بر نمیگزیدند؛ زیرا معنی توحید در خالقیت، حصر خالقیت؛ بالاصالهًْ و بالاستقلال در اختیار خداوند است نه همه نوع خالقیت؛ بلکه انسانها نیز در پرتو قدرت و توان او از خالقیتهای تَبَعی و غیر استقلالی برخوردارند.
ابوالحسن اشعری در کتاب «
مقالات الاسلامیین» عقاید اصحاب حدیث و اهلسنت را به گونهای بیان کرده که با توجه به آن از تفسیر عصمت، به صورتی که تفتازانی انجام داده جای شگفتی نخواهد ماند.
(وقالوا انه لا یکون فی الارض من خیر ولا شر الا ما شاء الله وان الاشیاء تکون بمشیئه الله… وقالوا ان احدا لا یستطیع ان یفعل شیئا قبل ان یفعله او یکون احد یقدر ان یخرج عن علم الله او ان یفعل شیئا علم الله انه لا یفعله واقروا انه لا خالق الا الله وان سیئات العباد یخلقها الله وان اعمال العباد یخلقها الله (عزّوجلّ) وان العباد لا یقدرون ان یخلقوا شیئا وان الله سبحانه وفق المؤمنین لطاعته وخذل الکافرین ولطف بالمؤمنین ونظر لهم واصلحهم وهداهم ولم یلطف بالکافرین ولا اصلحهم ولا هداهم ولو اصلحهم لکانوا صالحین ولو هداهم لکانوا مهتدین وان الله سبحانه یقدر ان یصلح الکافرین ویلطف بهم حتی یکونوا مؤمنین ولکنه اراد ان لا یصلح الکافرین ویلطف بهم حتی یکونوا مؤمنین ولکنه اراد ان یکونوا کافرین… وان الخیر والشر بقضاء الله وقدره ویؤمنون بقضاء الله وقدره خیره وشره حلوه ومره ویؤمنون انهم لا یملکون لانفسهم نفعا ولا ضرا الا ما شاء الله
)
برخی دیگر از اشاعره مانند تفتازانی و
امام الحرمین جوینی معتقدند که خداوند در افعال معصوم فقط طاعتها را میآفریند:
«اللطف و التوفیق قدره الطاعه و الخذلان خلق قدره المعصیه و العصمه هی التوفیق بعینه …کذا ذکره امام الحرمین و قال ثم الموفق لا یعصی اذ لا قدره له علی المعصیه و بالعکس و مبناه علی ان القدره مع الفعل ولیست نسبته الی الطرفین علی السواء»
این نظر با نظریه قبل، در واقع دو روی یک سکه است با این تفاوت که آن سلبی بود و این ایجابی است پس باز هم عصمت به فعل خداوند برمیگردد و موجب جبر میشود.
برخی منشا عصمت را علم شخص معصوم ـ علمی که واقع نمائی آن به قدری قوی و شدید باشد که آثار گناه را در نظر معصوم مجسم کند و آن را با دیده دل، موجود و محقَق ببیند ـ به عواقب شوم گناه و معصیت میدانند که در این حالت صدور گناه و معصیت از وی به صورت یک محال عادی درمیآید.
همانطور که انسانهای عادی هرگز خود را با ارتکاب زشتیهای روشن، آلوده نمیکنند، روش انسانهای والا و حکیم کـه از دانایی و حکمت سرشاری برخوردارند، نیز چنین است مگر آنکه
عقل و خرد خود را از دست داده باشند.
در کلام
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمده است: «قرنت الحکمه بالعصمه».
به همین دلیل قبح قبیح کافی است که انسان حکیم را از دست یازیدن به آن بازدارد.
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه)مینویسد:
«الامر الذی تتحقق به العصمه نوع من العلم… علم مانع من الضلال؛
این موهبت الهی که ما آن را قوّه عصمت مینامیم، نوعی «
علم و
شعور» است که برخلاف سایر علوم هیچگاه مغلوب یکی از قوای دیگر نمیشود، بلکه همواره غالب بر آنهاست و آنها را در استخدام خود دارد. از این رو، پیوسته صاحبش را از گمراهی و خطا باز میدارد».
شخص معصوم
جهنم را میبیند و در اثر
شهود شعلههای
دوزخ از تماس با آن جداً خودداری میکند؛ زیرا او به مقام
یقین رسیده است؛ «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ• لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ».
آنسان که پزشک حاذق، فرایند یک بیماری واگیر و خطرناک و میکروبهای کشنده را در بدن بیمار میبیند و هرگز از نیم خورده این بیمار نمیخورد و با او تماس مستقیم بر قرار نمیکند یا اینکه انسان عاقل هرگز دست خود را به دهان مار سمّی نزدیک نمیکند.
مرحوم
فاضل مقداد مینویسد:
«و لبعضهم کلامٌ حسن جامع هنا قالوا: العصمه ملکه نفسانیه یمنع المتصف بها من الفجور مع قدرته علیه وتتوقف هذه الملکه علی العلم بمثالیب المعاصی و مناقب الطاعات، لان العفه متٰی حصلت فی جوهر النفس واضاف الیها العلم التام بها فی المعصیه من الشقاوه والطاعه من السعاده، صار ذلک العلم موجباً لرسوخها فی النفس، فتصیر ملکه».
«بعضی کلام جامع و خوبی در این باره دارند. به گفته آنها عصمت ملکهای نفسانی است که صاحب آن را با وجود قدرت بر گناه از گناه باز میدارد و این ملکه متوقف است بر علم به زشتیهای گناهان و خوبیهای عبادات و طاعتها؛ زیرا عفت هرگاه در نفس حاصل شود و علم تام به آنچه در معصیت از شقاوت است و علم به سعادتی که در طاعت است، این علم باعث رسوخ این صفات در نفس میشود و ملکه میگردد».
بنابراین به نظر میرسد که مبدا و منشا عصمت، چنانچه بزرگانی مانند فاضل مقداد، علامه طباطبایی و
آیتالله جوادی آملی گفتهاند، علم شهودی به عواقب گناه و معصیت و زشتی آنهاست.
عصمت هم در بُعد علمی مطرح میشود و هم در بعد عملی؛
گرچه عصمت عملی ناشی از عصمت علمی است اما انجام دادن یا ترک آگاهانه در اعمال نیاز به دو چیز دارد؛ علم و گرایش. علم تنها بدون گرایش علت تامه انجام دادن عمل نمیشود، مگر آنکه خود علم گرایش را ایجاد کند؛ ولی این کلیت ندارد. اینگونه نیست که اگر علم به وجود آمد، گرایش به طور حتم به دنبال آن ایجاد گردد؛ زیرا قرآن افرادی را مثال میزند که علم داشتند اما گرایش در آنها به وجود نیامد.
خداوند درباره
یهودیان میفرماید: آنها
پیامبر خاتم را مانند فرزندان خود میشناختند اما به او
ایمان نمیآوردند:
«الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ اَبْنَاءهُمْ وَاِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛
کسانی که به آنان کتاب آسمانی دادهایم پیامبر را همچون فرزندان خود میشناسند ولی جمعی از آنان حق را آگاهانه کتمان میکنند».
درباره
فرعون و پیروان او میفرماید:
«فَلَمَّا جَاءتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَهً (مبصرهًْ: یعنی روشن و آشکار،
) قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ٭ وَجَحَدُوا(جحد: به معنای نفی (انکار) چیزی است که در قلب اثبات شده و یا اثبات چیزی است که در قلب نفی شده است،
) بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا اَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ؛
هنگامی که آیات روشنیبخش ما به سراغ آنها آمد، گفتند: «این سحری است آشکار!»؛ و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالیکه در دل به آن یقین داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران (و مفسدان) چگونه بود».
آنها به پیامبری
موسی یقین داشتند اما به سبب
ستم و
تکبر او را انکار میکردند.
درباره
بلعم باعورا میفرماید:
«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَاَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ؛
و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و
شیطان در پی او افتاد، و از گمراهان شد».
از سیاق کلام بر میآید که معنای آوردن آیات، تلبس به پارهای از آیات انفسی و کرامات خاصه باطنی است، به آن مقداری که راه معرفت خدا برای انسان روشن گردد و با داشتن آن آیات و آن کرامات، دیگر درباره حق شک و ریبی برایش باقی نماند و معنای «انسلاخ» بیرون شدن یا کندن هر چیزی است از پوست و جلدش، و این تعبیر کنایه استعاری از این است که آیات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وی آنچنان ملازم آیات بود که با پوست بدن او آمیخته شده بود و به سبب خبث درونی که داشت از جلد خود بیرون آمد و بعد از انسلاخ از آیات خدا، شیطان کنترل او را در دست گرفت و راه رشد را گم کرد و متحیر شد و نتوانست خود را از ورطه هلاکت رهایی بخشد و بدینگونه از طریق منتهی به مقصد، خارج شد.
بنابراین علم به تنهایی، علت تامه فعل نیست، هر چند به مرز یقین و شهود رسیده باشد.
(با توجه به آیات مطرح شده میتوان به مهمترین عامل در عصمت پی برد و آن پاک بودن از صفات رذیله و هوای نفسانی است. امام باقر (علیهالسّلام) در ادامه بیان قضیه بلعم باعورا میفرماید: «الاصل فی ذلک بلعم، ثم ضربه الله مثلاً لکلّ مؤثر هواه علی هدی الله من اهل القبله» مهمترین مؤلفهای که در آیه تطهیر به آن اشاره شده، همین حقیقت است و به همین دلیل خدای متعال در قرآن کریم اهمیت تزکیه نفس از صفات رذیله را در سوره شمس بعد از ۱۱ قسم بیان کرده است. زیرا پایه و اساس هر گناه و خطایی صفات رذیله است. (محقق کتاب))
انسان معصوم با علم ویژهای که به صفات جمال و جلال خداوند دارد، جمال محبوب، وجود او را فرا میگیرد و جز به رضای محبوب نمیاندیشد و از هرچه در تضاد با خشنودی اوست، نفرت دارد و چون این علم در نهایت شدت است، حُب به خداوند نیز در بالاترین درجه است؛ در نتیجه هرگز میل به گناه در او پدید نمیآید. پس ارتکاب گناه از معصوم
امکان وقوعی نخواهد داشت.
حضرت علی (علیهالسّلام) در مناجات خود با خدای تعالی عرض میکند:
«ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک، انما وجدتک اهلاً للعباده فعبدتک».
اشکال نظریه قبل در اینجا نیز وارد است؛ زیرا علم بدون گرایش، زمینهساز انجام عمل نمیشود. علاوه بر اینکه به ریشه این عامل ـ توجه به عظمت خدا ـ اشاره نکرده است که چگونه این توجه به عظمت خداوند و عشق و علاقه به ذات او برای برخی حاصل میشود و برای برخی دیگر نه. بنابراین، این نظریه گرچه به سؤال نخست پاسخ داده است اما سؤال دوم همچنان بدون پاسخ باقی است.
گروهی عصمت را نتیجه تقویت قوه عاقله در انسان میدانند. آنها میگویند:
در انسان سه قوه وجود دارد؛ عقلیه، شهویه و غضبیه. جمیع قوای نفس منقاد عقلند. از عقل فی نفسه، قبیح و معصیت صادر نمیشود. اگر این قوه در کسی تقویت شود، ارضای تمام امیال از دریچه گرایش عقلانی عبور میکند و مجالی برای گناه و نافرمانی باقی نمیماند.
اگر شان قوه عاقله فقط ادراک و علم باشد، اشکالهای نظریههای قبلی در اینجا نیز وارد خواهد بود اما اگر در قوه عاقله گرایش نیز وجود داشته باشد، میتواند منشا عصمت باشد. ولی این سؤال همچنان باقی است که چرا در گروه خاصی این گرایش عقلانی بر سایر قوا مسلط بوده و مقهور آنها نمیشوند؟
برخی منشا عصمت را اراده و انتخاب انسان میدانند که با تکرار اعمال خیر باعث تقوا میشود و اگر ملکه
تقوا و
عدالت تقویت یافته و به اوج خود برسد، باعث عصمت میشود. استاد محمدی ری شهری مینویسد:
«عامل اصلی و ریشه واقعی ملکه عصمت، اراده و انتخاب انسان است… که با تکرار عمل صالح و اجتناب از محرمات، انسان را… به تقوا و… از تقوا به مرحله یقین میرساند و انسان با وصول به مرتبه یقین ـ که نقطه اوج تکامل آدمی است ـ نه تنها حقایق هستی و از جمله مفاسد محرمات را میداند، بلکه مییابد و لمس مینماید».
این نظریه بر خلاف نظر نخست، علم و آگاهی را نادیده گرفته یا کمرنگ کرده است. بنابراین نمیتوان اراده و انتخاب را به تنهایی منشا عصمت دانست؛ زیرا فعل بدون آگاهی و ادراک، معصوم بودن از خطا را تضمین نمیکند.
به برخی از روایات که عامل عصمت را
روح القدس میداند، توجه کنید:
ابو بصیر میگوید:
از
امام صادق (علیهالسّلام) درباره آیه مبارکه «وَکَذٰلِکَ اَوْحَیْنَا اِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ اَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الاِیمَانُ»
پرسیدم: امام فرمود: «خلق من خلق الله
عزوجل اعظم من جبرئیل ومیکائیل، کان مع رسول الله (صلی الله و علیه و آله) یخبره ویسدده وهو مع الائمه من بعده؛ (کتاب الحجهًْ باب الروح التی یسدد الله به الائمه (علیهمالسّلام)
)
روح، آفریدهای از آفریدگان خدای عزوجل است که بزرگتر از
جبرئیل و
میکائیل و همراه پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بود و به او گزارش میداد و او را محافظت میکرد و او بعد از پیامبر (صلی الله و علیه و آله) همراه
ائمه (علیهمالسّلام) است».
این خلق از
ملائکه نیست؛ زیرا در حدیث دیگر در آینده به این امر تصریح میکند و دیگر از این جهت که روح به حسب رتبه و علم از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است و حال آنکه ثابت نشده است که احدی از ملائکه بزرگتر از آن دو باشد.
اسباط بن سالم گوید:
من در محضر امام (علیهالسّلام) بودم که مردی از اهل هیت (شهری بوده در عراق و در کنار فرات) در مورد آیه مبارکه «وکذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» از امام (علیهالسّلام) سؤال نمود.
امام فرمود: «منذ انزل الله عزوجل ذلک الروح علی محمد (صلی الله و علیه و آله) ما صعد الی السماء وانه لفینا؛
از زمانی که خداوند (عزوجل) این روح را بر محمد (صلی الله و علیه و آله) نازل کرد، دیگر به آسمان بر نگشت و همانا آن روح در ما است».
عَنْ ابِی بَصِیرٍ قال:
«سَاَلْتُ ابَا عَبْدِاللهِ (علیهالسّلام) عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ امْرِ رَبِّی» قَالَ: خَلْقٌ اعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللهِ (صلی الله و علیه و آله) وَهُوَ مَعَ الائِمَّهِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَکُوتِ؛
ابو بصیر میگوید: از امام صادق (علیهالسّلام) در مورد آیه مبارکه «یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی» پرسیدم، حضرت فرمود: آفریدهای است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل، او با رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) بود، او با ائمه است و او از
ملکوت است».
عَنْ ابِی بَصِیرٍ قَالَ:
«سَمِعْتُ ابَا عَبْدِاللهِ (علیهالسّلام) یَقُولُ: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ امْرِ رَبِّی» قَالَ خَلْقٌ اعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَمِیکَائِیلَ لَمْ یَکُنْ مَعَ احَدٍ مِمَّنْ مَضَی غَیْرِ مُحَمَّدٍ (صلی الله و علیه و آله)(زیرا هرکس این آفریده با او باشد، عالم به تمام اشیاء است و جز محمد (صلی الله و علیه و آله) انبیای سابق عالم به جمیع اشیا نبودند
) وَ هُوَ مَعَ الائِمَّهِ یُسَدِّدُهُمْ وَ لَیْسَ کُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ؛ (کانه قیل کون هذا الخلق مع احد امر عظیم یوجب رفعه محله ونظر جمیع الانبیاء فی عروجه الی المقامات العالیه فلم لم یکن معهم؟ فاجاب بانه لیس کل ما طلب وجد، لان وجوده مشروط بشروط وهو بلوغ الطالب غایه الکمالات البشریه التی لا غایه فوقها والبالغ الیها هو محمد (صلی الله و علیه و آله) واوصیاؤه الطاهرون (علیهمالسّلام).
) و
ابو بصیر میگوید: از امام صادق (علیهالسّلام) شنیدم که میگفت: «یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی»، فرمود: آفریدهای است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که به جز محمد با هیچ کس از گذشتگان نبوده و او با ائمه (علیهمالسّلام) است و آنها را استوار میکند و اینگونه نیست که هرچیزی خواسته شود، یابیده شود. (یعنی شاید غیر معصومین (علیهالسّلام) نیز این مقام را طلب نموده باشند یا طلب نمایند و لکن به آنها داده نمیشود)».
عَنْ ابِی حَمْزَهًْ قَالَ:
«سَالْتُ ابَا عَبْدِاللهِ (علیهالسّلام) عَنِ الْعِلْمِامام هُوَ عِلْمٌ یَتَعَلَّمُهُ الْعَالِمُ مِنْ افْوَاهِ الرِّجَالِ امْ فی الْکِتَابِ عِنْدَکُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الامْرُ اعْظَمُ مِنْ ذَلِکَ وَ اوْجَبُ امَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: {وَکَذلِکَ اوْحَیْنا اِلَیْکَ رُوحاً مِنْ امْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لا الاِیمانُ} ثُمَّ قَالَ ایَّ شَیْءٍ یَقُولُ اصْحَابُکُمْ فِی هَذِهِ الآیَهِ اَم یُقِرُّونَ انَّهُ کَانَ فِی حَالٍ لا یَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لا الاِیمَانُ فَقُلْتُ لا ادْرِی جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا یَقُولُونَ فَقَالَ لِی بَلَی قَدْ کَانَ فِی حَالٍ لا یَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لا الاِیمَانُ حَتَّی بَعَثَ اللهُ تَعَالَی الرُّوحَ الَّتِی ذُکِرَ فِی الْکِتَابِ فَلَمَّا اوْحَاهَا اِلَیْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعِلْمَ وَ الْفَهْمَ وَهِیَ الرُّوحُ الَّتِی یُعْطِیهَا اللهُ تَعَالَی مَنْ شَاءَ فَاِذَا اعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ؛
ابوحمزه میگوید: از امام صادق (علیهالسّلام) درباره علم امام پرسیدم که آیا امام آن علم را از رجال علم فرا میگیرد یا آنکه نزد شما کتابیست که آنرا میخوانید و فرا میگیرید؟ امام فرمود: این مطلب از آنچه تو گفتی بزرگتر و استوارتر است. مگر نشنیدهای که خداوند میفرماید: {وکذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان}. سپس امام فرمود: اصحاب شما درباره این آیه چه میگویند؟ آیا معتقدند که پیامبر کتاب و ایمان را نمیدانست؟ گفتم: فدای شما شوم نمیدانم چه میگویند. امام به من فرمود: آری! پیامبر در حالی به سر میبرد که نمیدانست کتاب و ایمان چیست تا آنکه خداوند متعال روحی را که از آن در قرآن یاد نموده، فرستاد؛ زمانی که خداوند روح را به سوی پیامبر فرستاد بواسطه آن علم و فهم آموخت و آن همان روحیست که خداوند به هرکس بخواهد عطا میکند و چون آن را به بندهای عطا کند به او فهم آموزد».
عن سعد الاسکاف قال:
«اتَی رَجُلٌ امِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) یَسْالُهُ عَنِ الرُّوحِ الَیْسَ هُوَ جَبْرَئِیلَ فَقَالَ لَهُ امِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) جَبْرَئِیلُ (علیهالسّلام) مِنَ الْمَلائِکَهِ وَ الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ فَکَرَّرَ ذَلِکَ عَلَی الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ لَقَدْ قُلْتَ عَظِیماً مِنَ الْقَوْلِ مَا احَدٌ یَزْعُمُ انَّ الرُّوحَ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ فَقَالَ لَهُ امِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) اِنَّکَ ضَالٌّ تَرْوِی عَنْ اهْلِ الضَّلالِ یَقُولُ اللهُ تَعَالَی لِنَبِیِّهِ (صلی الله و علیه و آله) اتی امْرُ اللهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ وَ الرُّوحُ غَیْرُ الْمَلائِکَهِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ».
سعد اسکافی (کفّاش) میگوید: مردی خدمت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) آمد و درباره روح پرسید: آیا او همان جبرئیل نیست؟ امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به او فرمود: جبرئیل (علیهالسّلام) از ملائکه است و روح غیر جبرئیل است و این سخن را تکرار نمود. آن مرد گفت: همانا سخن بزرگی گفتی هیچکس عقیده ندارد که روح غیر از جبرئیل است. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به او فرمود: تو خود گمراهی و از اهل گمراهی روایت میکنی. خداوند متعال به پیامبر میفرماید: «فرمان خدا (برای مجازات مشرکان و مجرمان)، فرا رسیده است برای آن عجله نکنید! منزّه و برتر است خداوند از آنچه همتای او قرار میدهند!؛ فرشتگان را با روح (الهی) بفرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل میکند (و به آنها دستور میدهد) که مردم را
انذار کنید (و بگویید: ) معبودی جز من نیست از (مخالفت دستور) من، بپرهیزید! پس روح غیر از ملائکه است».
از این روایات استفاده میشود که عامل عصمت که به پیامبران از نظر گفتار و رفتار استقامت و استواری میبخشد، یک عامل خارجی به نام «روح القدس» است که با پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بوده و پس از آن با ائمه (علیهمالسّلام) است. ولی از روایات دیگر(باب ذکر الارواح التی فی الائمه (علیهمالسّلام)،
) استفاده میشود که این روح جدا از ذات و شخصیت آنان نیست، بلکه کمال نفسانی است که در ذات آنان پدید میآید؛ زیرا امام در تفسیر آیه «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ• اُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»
میفرماید: مقصود از سابقان، رسولان خدا و بندگان مخصوص او هستند، که به وسیله پنج روح مؤید هستند.
«عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ قَالَ ابُو عَبْدِ اللهِ (علیهالسّلام) یَا جَابِرُ اِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ ثَلاثَهَ اصْنَافٍ… فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللهِ (علیهالسّلام) وَ خَاصَّهُ اللهِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ فِیهِمْ خَمْسَهَ ارْوَاحٍ ایَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الاَشْیَاءَ وَ ایَّدَهُمْ بِرُوحِ الایمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ایَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّهِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَی طَاعَهِ اللهِ وَ ایَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَهِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَهَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَرِهُوا مَعْصِیَتَهُ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ وَ جَعَلَ فی الْمُؤْمِنِینَ وَ اصْحَابِ الْمَیْمَنَهِ رُوحَ الاِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللهَ وَجَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْقُوَّهِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَی طَاعَهِ اللهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الشَّهْوَهِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَهَ اللهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ؛
جابر جعفی میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: ای جابر! همانا خدای تبارک و تعالی مخلوقات را سه دسته آفرید… پیشی گرفتگان، همان رسولان خدا و معصومین درگاه او از میان مخلوق هستند که خدا در ایشان روح قرار داده است: ۱ـ ایشان را به روح القدس مؤید ساخت تا به وسیله آن همه چیز را بدانند و بشناسند؛ ۲ـ ایشان را با روح ایمان مؤید ساخت تا با آن از خدای عزوجل بترسند؛ ۳ـ آنها را به روح قوه مؤید ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانایی یافتند؛ ۴ـ آنها را به روح شهوت (میل و اشتها) مؤید ساخت و با آن اطاعت خدا را خواستند و از نافرمانشاش کراهت یافتند؛ ۵ـ در ایشان روح حرکت نهاد که همه مردم با آن رفت و آمد کنند و در مؤمنین و دست راستیها روح ایمان نهاد که با آن از خدا بترسند و در ایشان روح قوه نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانایی یافتند و در ایشان روح شهوت نهاد و با آن خواهان اطاعت خدا گشتند و در ایشان روح حرکت نهاد که مردم با آن روح رفت و آمد کنند».
به همین دلیل شارحان
کافی مانند
ملا صالح مازندرانی احتمال میدهد که مقصود از «ارواح» در این احادیث همان نفوس کامله آنها باشد.
امام باقر (علیهالسّلام) به جابر چنین میفرماید:
«یا جابر! ان فی الانبیاء والاوصیاء خمسه ارواح: روح القدس و روح الایمان و روح الحیاه و روح القوه و روح الشهوه، فبروح القدس یا جابر عرفوا ما تحت العرش الی ما تحت الثری، ثم قال: یا جابر ان هذه الاربعه ارواح یصیبها الحدثان الا روح القدس فانها لا تلهو ولا تلعب؛
ای جابر! همانا در وجود انبیا و اوصیا پنج روح است: ۱ـ روح القدس؛ ۲ـ روح الایمان؛ ۳ـ روح زندگی (حرکت)؛ ۴ـ روح القوه؛ ۵ـ روح شهوت.
ای جابر! ایشان به وسیله روح القدس امور و مطالب زیر عرش را تا زیر خاک بدانند. سپس فرمود: ای جابر! این چهار روح اخیر را پیشآمد و آفت میرسد ولی روح القدس بازی و یاوهگری نکند؛ چون روح القدس مبدا و سبب علم و فهم امام است».
روحالقدس مؤید ارواح دیگر و پایه عصمت معصومین را تشکیل میدهد.
برخی از اندیشمندان نظریهای ارائه کردهاند که در آن عصمت را معلول علم و اراده دانستهاند.
به نظر میرسد این، کاملترین جواب باشد؛ از این رو به عنوان نظریه مختار مطرح میشود.
از آنجا که در انجام هر عملی علم و اراده با هم دخالت دارد، در شخص معصوم نیز این دو عامل باید با هم وجود داشته باشد تا ملکه عصمت برایش حاصل شود. بنابراین برای تبیین منشا عصمت به چند نکته زیر باید توجه داشت:
انسان موجودی است که به طور
فطری طالب
کمال است و برای به دست آوردن آن تلاش میکند؛
سیر و حرکت برای رسیدن به کمال نهایی، اختیاری است؛
در سیر اختیاری دو رکن علم و اراده ضرورت دارد؛
علم و اراده
تشکیکی است؛
علم و اراده قابل تقویت است؛
همانگونه که ممکن است انسانی در طول عمرش نسبت به گناه خاصی معصوم باشد، ممکن است نسبت به تمام گناهان نیز معصوم باشد.
البته ترک دائمی یک عمل به معنای این نیست که قدرتی بر انجام آن ندارد یا مجبور به ترک آن باشد. این امر معلول دو چیز است:
علم و آگاهی به زشتی و پلیدی آن عمل؛
نداشتن میل به انجام دادن یا داشتن اراده قوی نسبت به ترک آن گناه، به طوری که مقهور هیچ عامل درونی و بیرونی نگردد.
( در روایتی از هشام بن حکم مطلب قابل توجهی بیان شده است که در آن پاک بودن امام از صفات رذیله را دلیل عصمت از گناه بیان میکند«…. عن محمد بن أبی عمیر قال: ما سمعت ولا استفدت من هشام بن الحکم فی طول صحبتی له شیئا أحسن من هذا الکلام فی عصمه الامام، فانی سألته یوما عن الامام أهو معصوم ؟ فقال: نعم، فقلت: فما صفه العصمه فیه؟ وبأی شئ یعرف؟ فقال: إن جمیع الذنوب
[۳۸] أربعه أوجه لا خامس لها: الحرص والحسد والغضب والشهوه فهذه منفیه عنه، لا یجوز أن یکون حریصا على هذه الدنیا وهی تحت خاتمه لأنه خازن المسلمین فعلى ماذا یحرص، ولا یجوز أن یکون حسودا لان الانسان إنما یحسد من فوقه ولیس فوقه أحد فکیف یحسد من هو دونه، ولا یجوز أن یغضب لشئ من أمور الدنیا إلا أن یکون غضبه لله عز وجل، فان الله عز وجل قد فرض علیه إقامه الحدود وأن لا تأخذه فی الله لومه لائم ولا رأفه فی دینه حتى یقیم حدود الله عز وجل ولا یجوز له أن یتبع الشهوات ویؤثر الدنیا على الآخره لان الله عز وجل حبب إلیه الآخره کما حبب إلینا الدنیا فهو ینظر إلى الآخره کما ننظر إلى الدنیا، فهل رأیت أحدا ترک وجها حسنا لوجه قبیح وطعاما طیبا لطعام مُر، وثوبا لینا لثوب خشن، ونعمه دائمه باقیه لدنیا زائله فانیه.»
)
با توجه به این مقدمات، میتوان گفت که منشا عصمت علم و اراده است، که شخص معصوم چون از درجه اعلای آن برخوردار است، به همین دلیل عصمت او مطلق است و بقیه افراد نیز به تناسب برخورداری از علم و اراده، از ملکه عصمت به طور نسبی بهرهمندند.
اما سؤال دوم که آیا عامل عصمت با اختیار خود معصوم به دست آمده یا اعطای آن موهبت الهی است، با پاسخهای مختلفی روبهرو شده است.
چنانچه از تعاریف بیشتر
فلاسفه ـ که عصمت را به «
ملکه نفسانی» تعریف میکنند ـ و نیز تعریف بیشتر متکلمین ـ که عصمت را «
لطف الهی» میدانند ـ در حقیقت عصمت و بیان منشا آن دانسته شد، نه اکتسابی محض است و نه موهبت الهی، بلکه موهبتی الهی به معصومین است که زمینه آن به وسیلهی خود معصومین فراهم شده است.
با عنایت به مطالب پیش گفته، موارد زیر قابل توجه است:
۱ـ همه
مخلوقات برای اینکه خود را به کمال برسانند، به طور ذاتی از علم و اراده برخوردارند.
۲ـ خداوند قبل از
خلقت،
علم ذاتی دارد که تعدادی از مخلوقاتش از علم و ارادهای که در حد دیگران به آنها میدهد، به اختیار خود در جهت نیل به کمال نهایی، در بالاترین حد ممکن از استعدادشان بهرهبرداری میکنند. به همین دلیل خدا ـ که علم به این توانایی و وظیفهشناسی معصومین دارد ـ برای تشویق، موهبت ویژهای به آنها اعطا کرده است که در نتیجه از
گناه،
خطا و
نسیان مصون میشوند. این موهبت علاوه بر اینکه پاداشی برای معصومین است، وسیلهای برای
هدایت سایر انسانها به شمار میرود.
این بخش از دعای ندبه نیز به همین مطلب اشاره دارد:
«الَّذِینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دِینِکَ … بَعْدَ انْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّهِ وَ زُخْرُفِهَا وَزِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَکَ ذَلِکَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ…»
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید:
«… ان الله عزوجل اختار من ولد آدم اناساً طهر میلادهم، وطیب ابدانهم، وحفظهم فی اصلاب الرجال وارحام النساء، اخرج منهم الانبیاء والرسل، فهم ازکی فروع آدم، فعل ذلک لامر استحقوه من الله عزوجل. ولکن علم الله منهم حین ذراهم انهم یطیعونه ویعبدونه و لا یشرکون به شیئا، فهؤلاء بالطاعه نالوا من الله الکرامه و المنزله الرفیعه عنده، و هؤلاء الذین لهم الشرف و الفضل و الحسب، و سایر الناس سواء».
بدون شک چنین موهبتی افتخار است؛ زیرا این لطف در هر وضعیتی به افراد داده نمیشود، بلکه باید زمینههایی در خود افراد به وجود آید تا لطف الهی شامل حال آنان گردد. گرچه بخشی از این زمینهها خارج از اختیار فرد معصوم است؛ اما بخشی دیگر به طور کامل در اختیار اوست.
زمینههای موهبت الهی
وراثت: بخشی از کمالات روحی که زمینهساز لطف الهی به نام عصمت است، از طریق وراثت به افراد میرسد که امروزه زیستشناسی نیز آن را ثابت کرده است. به همین دلیل خانوادههایی که پیامبران در آن متولد میشدند، پاک و اصیل بودند که با گذشت زمان، کمالات و فضائل روحی برجستهای در آنها متراکم شده، سپس به حکم قانون وراثت نسل به نسل در این خاندانها جریان داشته است.
تربیت: بخش دیگری از فضائل از راه تربیت به افراد منتقل میگردد. کمالات و فضائلی که در خاندانهای پیامبران وجود داشت، از راه تربیت به پیامبران منتقل میشد.
تنها این دو عامل خارج از اختیار، زمینه ساز افاضه عصمت از جانب خدا نیست، بلکه در این مورد یک رشته عوامل اختیاری نیز در افاضه عصمت مؤثر است.
مجاهدتهای فردی و اجتماعی پیامبران پیش از بعثت:
جهاد با نفس، کژیها و بدیهای جامعه و چشمپوشی آنان از
حرام، زمینه را برای افاضه عصمت تشدید نموده و شایستگی آنان را برای افاضه لطف آماده کرده است که هر گاه لطفی به نام عصمت در اختیار آنان قرار گیرد، از آن برای
تهذیب خود و جامعه بهره خواهند گرفت.
آگاهی خدا از فعالیتهای ثمر بخش آنان در دوران
رسالت: این گروه پس از ارتقا به مقام نبوت با استقامت و پشتکار عجیبی دست به اصلاح زده و در راه جهاد فردی و اجتماعی سخت کوشش خواهند نمود.
از بخشهای زیارت دخت گرامی پیامبر (صلی الله و علیه و آله)، فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) میتوان به اهمیت عامل چهارم ـ آگاهی خدا از فعالیتهای ثمر بخش آنان در طول زندگی ـ بیش از عوامل دیگر پی برد آنجا که میفرماید:
«یا مُمْتَحَنَهُ امتحنکِ الله الذی خلقکِ قبلَ ان یخلقکِ فوَجَدَکِ لما امتحنکِ بِهِ صابِرَهً».
در دعای ندبه نیز آمده است:
«اوْلِیَائِکَ الَّذِینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ … بَعْدَ انْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّهِ… فَشَرَطُوا لَکَ ذَلِکَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ» .
این عوامل که برخی اختیاری و برخی دیگر خارج از اختیارند، سبب میشود که فیض الهی به بندگان خاص خدا افاضه گردد و در نتیجه عصمت یکی از افتخارات پیامبران محسوب میشود که بخشی از زمینههای آن را خود آنان فراهم ساختهاند.
نکته: نخستین مرحله عصمت که از دوران کودکی به اولیای الهی افاضه میشود، در گرو مجاهدتهای آنان پیش از نبوت، نیست. بلکه این مجاهدتها زمینه و بستر مناسبی برای افاضه مرحله بالاتر از عصمت است.
سایت مجمع جهانی شیعه شناسی، برگرفته از مقاله «منشأ عصمت»، تاریخ بازیابی۹۸/۵/۱۵