• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

آزادی اهل‌کتاب (قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اهل‌کتاب در جامعه اسلامی آزادانه اظهار بیان و عقاید می‌کردند و آزادی بیان داشتند و هرطوری که می‌خواستند با مسلمانان و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به مجادله و گفتگو می‌پرداختند.



اهل کتاب، از آزادی بیان و اظهار عقاید خویش در جامعه اسلامی برخوردار بودند:
وقالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصـری تلک امانیهم قل هاتوا برهـنکم ان کنتم صـدقین.
آنها گفتند: «هيچ كس، جز یهود يا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» اين آرزوى آنهاست! بگو: «اگر راست مى‌گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد!»
قرآن در آیات فوق اشاره به یکی دیگر از ادعاهای پوچ و نابجای گروهی از یهودیان و مسیحیان کرده و سپس پاسخ دندانشکن به آنها می‌گوید: آنها گفتند: هیچکس جز یهود و نصاری داخل بهشت نخواهد شد(و قالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری) در پاسخ ابتدا می‌فرماید: این تنها آرزویی است که دارند (و هرگز به این آرزو نخواهند رسید) (تلک امانیهم).
بعد روی سخن را به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کرده می‌گوید: به آنها بگو هر ادعایی دلیلی می‌خواهد چنانچه در این ادعا صادق هستید دلیل خود را بیاورید(قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین).
پس از اثبات این واقعیت که آنها هیچ دلیلی بر این مدعی ندارند و ادعای انحصاری بودن بهشت، تنها خواب و خیالی است که در سر می‌پرورانند، معیار اصلی و اساسی ورود در بهشت را به صورت یک قانون کلی بیان کرده، می‌گوید: آری کسی که در برابر خداوند تسلیم گردد و نیکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است، و بنابراین چنین کسانی نه ترسی خواهند داشت و نه غمگین می‌شوند.


وقالوا کونوا هودا او نصـری تهتدوا قل بل ملة ابرهیم حنیفا وما کان من المشرکین.
(اهل كتاب) گفتند: «یهودی يا مسیحی شويد، تا هدایت يابيد!» بگو: « (اين آيين‌هاى تحریف شده، هرگز نمى‌تواند موجب هدايت گردد،) بلكه از آيين خالص ابراهیم پيروى كنيد! و او هرگز از مشرکان نبود!»
خدای تعالی بعد از آنکه بیان کرد: که دین حق که اولاد ابراهیم از اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وی بر آن دین بودند اسلام بود، و خود ابراهیم هم آن را دین حنیف خود داشت، اینک در این آیه نتیجه می‌گیرد که اختلاف و انشعاب‌هایی که در بشر پیدا شده، دسته‌ای خود را یهودی، و دسته‌ای دیگر مسیحی خواندند، همه ساخته‌های هوی و هوس خود بشر است، و بازیگری‌هایی است که خود در دین ابراهیم کرده‌اند، و دشمنی‌هایی که با هم داشتند به حساب خدا و دین او گذاشتند و در نتیجه طائفه‌های مختلف و احزابی دینی و متفرق گشتند، و رنگ هوی و هوس‌ها و اغراض و مطامع خود را به دین خدای سبحان یعنی دین توحید زدند، با اینکه دین بطور کلی یکی بود، هم چنان که معبودی که به وسیله دین عبادت می‌شود یکی است، و آن دین ابراهیم است، و باید مسلمین به آن دین تمسک جویند، و شقاق و اختلاف اهل کتاب را پیروی ننموده، آن را برای خود اهل کتاب بگذارند.
توضیح اینکه یکی از آثار طبیعی بودن زندگی زمینی و دنیوی، این است که این زندگی در عین اینکه یکسره است، و استمرار دارد، دگرگونگی و تحول هم دارد، مانند خود طبیعت، که به منزله ماده است برای زندگی، و لازمه این تحول آنست که رسوم و آداب و شعائر قومی که میانه طوائف ملل و شعبات آن هست نیز دگرگونه شود، و‌ ای بسا این دگرگونگی رسوم، باعث شود که مراسم دینی هم منحرف و دگرگون شود، و‌ ای بسا این نیز موجب شود که چیزهایی داخل در دین گردد، که جزء دین نبوده، و یا چیزهایی از دین بیرون شود، که جزء دین بوده، و‌ ای بسا پاره‌ای اغراض دنیوی جای اغراض دینی و الهی را بگیرد، (و بلا و آفت دین هم همین است) و اینجاست که دین رنگ قومیت به خود گرفته، و به سوی هدفی غیر هدف اصلیش دعوت می‌کند، و مردم را به غیر ادب حقیقیش مؤدب می‌سازد، تا آنجا که رفته رفته کاری که در دین منکر بود معروف و جزء دین بشود، و مردم نسبت به آن تعصب بخرج دهند، چون بر طبق هوس‌ها و شهواتشان است، و به عکس کاری که معروف و جزء دین بود منکر و زشت شود، و کسی از آن حمایت نکند، و هیچ حافظ و نگهبانی نداشته باشد.


قل اتحاجوننا فی الله وهو ربنا وربکم...
بگو: «آيا در باره خداوند با ما محاجه مى‌كنيد؟! در حالى كه او، پروردگار ما و شماست.‌
از آنجا که یهود و غیر آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر می‌خاستند و می‌گفتند: تمام پیامبران از میان جمعیت ما برخاسته، و دین ما قدیمی‌ترین ادیان و کتاب ما کهن‌ترین کتب آسمانی است، اگر محمد نیز پیامبر بود باید از میان ما مبعوث شده باشد! گاه می‌گفتند: نژاد ما از نژاد عرب برای پذیرش ایمان و وحی آماده‌تر است، چرا که آنها بت پرست بوده‌اند و ما نبودیم. و گاه خود را فرزندان خدا می‌نامیدند و بهشت را در انحصار خودشان!

قرآن در آیه فوق خط بطلان به روی همه این پندارها کشیده، نخست به پیامبر می‌گوید: به آنها بگو آیا درباره خداوند با ما گفتگو می‌کنید؟
در حالی که او پروردگار ما و پروردگار شما است (قل ا تحاجوننا فی الله و هو ربنا و ربکم). این پروردگار در انحصار نژاد و قبیله‌ای نیست، او پروردگار همه جهانیان همه عالم هستی است.
بگو مگو کردن دو نفر که هر یک تابع متبوعی هستند، و مخاصمه شان در اینکه کدام متبوع بهتر است الا و لابد بخاطر یکی از سه جهت است یا برای آنست که این یکی، متبوع خود را از متبوع دیگری بهتر معرفی نموده، و ثابت کند که از متبوع او بالاتر است، نظیر بگومگویی که ممکن است میانه یک مسلمان و یک بت پرست در بگیرد، این بگوید بت من بهتر است، او بگوید خدای من افضل است.
و یا بخاطر این است که هر چند متبوع هر دو یکی است، اما این می‌خواهد بگوید: من اختصاص و تقرب بیشتری به او دارم، و این دیگری دعوی او را باطل کند، و بگوید: من اختصاص بیشتری دارم، نه تو.
و یا بخاطر این است که یکی از این دو نفر صفات و رفتاری دارد، که با داشتن آنها صحیح نیست خود را به آن متبوع منتسب کند، چون داشتن تابعی با آن رفتار و آن خصال مایه ننگ و آبرو ریزی متبوع است، و یا بکلی متبوع را از لیاقت متبوع بودن ساقط می‌کند، یا محذور دیگری از این قبیل پیش می‌آورد.
پس علت بگومگوی میانه دو نفر تابع، یکی از این سه علت است: حال ببینیم اهل کتاب به کدام یک از این جهات، با مسلمانان بگو مگو می‌کردند، اگر بخواهند بگویند: متبوع و خدای ما بهتر از خدای شما است، که خدای مسلمانان همان خدای اهل کتابست، و اگر بخواهند بگویند: ما اهل کتاب اختصاص و تقرب بیشتری بخدا داریم، که مسلمانان خدا را با خلوص بیشتری می‌پرستند، و اگر بخواهند بگویند: رفتار شما برای خدا باعث ننگ است، که قضیه درست به عکس است پس محاجه اهل کتاب با مسلمانان هیچ وجه صحیحی ندارد، و لذا در آیه مورد بحث نخست محاجه آنان را انکار می‌کند، و سپس جهات ثلاثه را یکی یکی رد می‌کند.


فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله ومن اتبعن وقل للذین اوتوا الکتـب والامیین ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا وان تولوا فانما علیک البلـغ...
اگر با تو، به گفتگو و ستیز برخیزند، (با آنها مجادله نکن! و) بگو: «من و پیروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسلیم شده‌ایم.» و به آنها که اهل کتاب هستند (یهود و نصاری) و بی سوادان (مشرکان) بگو: «آیا شما هم تسلیم شده‌اید؟» اگر (در برابر فرمان و منطق حق، تسلیم شوند، هدایت می‌یابند و اگر سرپیچی کنند، (نگران مباش! زیرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است ....
به دنبال بیان سرچشمه اختلافات دینی به گوشه‌ای از این اختلاف که همان بحث و جدال یهود و نصاری با پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله بود، در این آیه اشاره می‌کند، می‌فرماید: اگر با تو به گفتگو و ستیز برخیزند (با آنها) مجادله نکن و بگو: من و پیروانم در برابر خداوند، تسلیم شده‌ایم (فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن).
حاجوک از ماده محاجه در لغت به معنی بحث و گفتگو و استدلال و دفاع از یک عقیده یا یک مساله است.
طبیعی است که طرفداران هر آیینی در مقام دفاع از عقیده خود بر می‌آیند و خود را حق به جانب معرفی می‌کنند، از این رو قرآن به پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گوید:
ممکن است اهل کتاب (یهود و نصاری) با تو بحث کنند و بگویند ما در برابر حق تسلیم هستیم، و حتی در این باره پافشاری کنند چنان که مسیحیان نجران در برابر
پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله چنین بودند.
خداوند در این آیه به پیامبرش دستور می‌دهد که از بحث و مجادله با آنها دوری کن و به جای آن برای راهنمایی و قطع مخاصمه بگو: به آنها که اهل کتاب هستند (یهود و نصاری) و همچنین درس نخوانده‌ها (مشرکان) آیا شما هم (همچون من که تسلیم فرمان حقم) تسلیم شده‌اید (و قل للذین اوتوا الکتاب و الامیین ا اسلمتم).
اگر به راستی تسلیم شوند هدایت یافته‌اند، و اگر روی گردان شوند و سرپیچی کنند بر تو ابلاغ (رسالت) است و تو مسئول اعمال آنها نیستی (فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما علیک البلاغ).
بدیهی است منظور تسلیم زبانی و ادعایی نیست، بلکه منظور تسلیم حقیقی و عملی در برابر حق است، اگر آنها در برابر سخنان حقیقی سر تسلیم فرود آورند، با توجه به اینکه دعوت تو آشکار و آمیخته با منطق و دلیل روشن است مسلما ایمان می‌آورند و اگر ایمان نیاورند تسلیم حق نیستند و تنها دعوی اسلام و تسلیم در برابر فرمان حق دارند. کوتاه سخن اینکه: وظیفه تو ابلاغ رسالت است، آمیخته با دلیل و برهان، و اگر روح حق جویی در آنها باشد پذیرا می‌شوند، و اگر نشوند تو وظیفه خود را انجام داده‌ای.


فمن حآجک فیه من بعد ما جآءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنآءنا وابنآءکم ونسآءنا ونسآءکم وانفسنا وانفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکـذبین• قل یـاهل الکتـب تعالوا الی کلمة سواء بیننا وبینکم الا نعبد الا الله ولانشرک به شیـا ولایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.
هر گاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.... بگو: «ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما، بعضی دیگر را (غیر از خدای یگانه) به خدایی نپذیرد.» هر گاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم!»
خصوص آیه به معنای چیزی نظیر محاجه بین شخص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و بین بزرگان نصارا است، ولی تعمیم دادن دعوت به فرزندان و زنان برای این بوده که این احتجاج اطمینان آورتر باشد، چون وقتی کسی زن و بچه خود را هم نفرین کند، طرف مقابلش می‌فهمد که او به صدق دعوی خود ایمان کامل دارد، برای اینکه خدای تعالی محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هر کسی قرار داده، بطوری که هر انسانی حاضر است با مایه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ کند و برای حفظ آنان و در راه حمایت و غیرت و دفاع از آنان دست به کارهای خطرناک می‌زند، ولی حاضر نیست برای حفظ خود، ایشان را به خطر بیندازد و عینا به همین جهت است که می‌بینیم در آیه شریفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خویشتن را در مرحله سوم ذکر کرده، چون محبت انسان نسبت به فرزندان شدیدتر و با دوام تر است.


و لاتجـدلوا اهل الکتـب الا بالتی هی احسن...
با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد.
در آیات گذشته بیشتر سخن از نحوه برخورد با بت پرستان لجوج و جاهل بود که به مقتضای حال با منطقی تند، با آنها سخن می‌گفت، و معبودانشان را سستتر از تارهای عنکبوت معرفی می‌کرد، و در آیات مورد بحث، سخن از مجادله با اهل کتاب است که باید به صورت ملایمتر باشد، چه اینکه آنها حداقل بخشی از دستورهای انبیاء و کتب آسمانی را شنیده بودند و آمادگی بیشتری برای برخورد منطقی داشتند که با هر کس باید به میزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت.
نخست می‌فرماید: با اهل کتاب جز به روشی که از همه بهتر است مجادله نکنید (و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن).
لا تجادلوا از ماده جدال در اصل به معنی تابیدن طناب و محکم کردن آن است، این واژه در مورد ساختمان محکم و مانند آن نیز به کار می‌رود و هنگامی که دو نفر به بحث می‌پردازند، و در حقیقت هر کدام می‌خواهد دیگری را از عقیده‌اش بپیچاند به این کار مجادله گفته می‌شود، به کشتی گرفتن نیز جدال می‌گویند، و به هر حال منظور در اینجا بحث و گفتگوهای منطقی است.
تعبیر به بالتی هی احسن، تعبیر بسیار جامعی است که تمام روش‌های صحیح و مناسب مباحثه را شامل می‌شود، چه در الفاظ، چه در محتوای سخن، چه در آهنگ گفتار، و چه در حرکات دیگر همراه آن. بنابراین مفهوم این جمله آن است که الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن دوستانه محتوای آن مستدل، آهنگ صدا خالی از فریاد و جنجال و هرگونه خشونت و هتک احترام، همچنین حرکات دست و چشم و ابرو که معمولا مکمل بیان انسان هستند همه باید در همین شیوه و روش انجام گیرد. و چه زیبا است تعبیرات قرآن که در یک جمله کوتاه یک دنیا معنی نهفته است.


۱. بقره/سوره۲، آیه۱۱۱.    
۲. تفسیر نمونه، مکارم، ج۱، ص۴۰۱ ۴۰۲.    
۳. بقره/سوره۲، آیه۱۳۵.    
۴. المیزان، طباطبایی، ج۱، ص۳۱۰.    
۵. بقره/سوره۲، آیه۱۳۹.    
۶. تفسیر نمونه، مکارم، ج۱، ص۴۷۴     .
۷. ترجمه المیزان، طباطبایی، ج۱، ص۴۷۲.    
۸. آل عمران/سوره۳، آیه۲۰.    
۹. تفسیر نمونه، مکارم، ج۲، ص۴۷۵.    
۱۰. آل عمران/سوره۳، آیه۶۱.    
۱۱. آل عمران/سوره۳، آیه۶۴.    
۱۲. ترجمه المیزان، طباطبایی، ج۳، ص۳۵۱.    
۱۳. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۴۶.    
۱۴. تفسیر نمونه، مکارم، ج۱۶، ص۲۹۸.    



فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «آزادی اهل کتاب».    



جعبه ابزار