• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تفصیل قرآن در نهج‌البلاغه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



قال رسول الله ـ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ـ انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی. آری قرآن و نهج البلاغه دو گوهر گرانبهائی هستند که هر دو مکمل یکدیگر و چراغ هدایت و روشنگری هستند. در قرآن کریم و نهج البلاغه موارد بسیاری است که در یکی این دو کتاب ارزشمند، مباحثی به نحو اجمال بیان شده و در دیگری به نحو تفصیل آمده است که در اینجا با رعایت اختصار، مواردی از آن ذکر می‌شود:



«قل هو الله احد؛ بگو او خدای یگانه است.»
«الاحد لا بتاویل عدد؛ خدا یکی است بدون برگشت به عدد.»
«ما وحده من کیفه؛ کسی که کیفیت برای خداوند ثابت کند، خدا را یکتا نشناخته است.»
«و التوحید ان لا تتوهمه؛ یکتا دانستن خدا این است که او را به وهم و اندیشه در نیاوریم.»
«کل مسمی بالوحدة غیره قلیل؛ هر نامیده شده به «یکی» غیر از خدا، کم است.»

۱.۱ - معانی واحد

کلمه «واحد» در چند معنی به کار می‌رود:
۱ـ واحدی که مبدا کثرت است و کم متصل و منفصل را به وسیله آن تقسیم می‌کنند و خلاصه آن یک که بعدش دو، سه و چهار شمرده می‌شود که خداوند واحد به این معنی نیست زیرا اولا: خدا یکی است که ثانی و ثالث ندارد؛ ثانیا: از اوصاف این معنی قلت و کمی است یعنی دو و سه و چهار بیشتر از آن است و خداوند موصوف به قلت نمی‌شود زیرا تمام اوصاف کمالیه در ذات باری به نحو اتم و اکمل موجود است. علی (علیه‌السلام) در عبارت اول و پنجم مذکور به این معنی اشاره فرموده و چنین وحدتی را از خداوند نفی نموده است.
۲ـ وحدت نوعیه و جنسیه که آن وحدت مبهمه‌ای ست که انواع و اجناس ممکنات را به آن موصوف می‌سازند و می‌گویند ابهام در جنس، اشد از ابهام در نوع است و می‌گویند انسان یک نوعی ست و غنم نوع دیگر و حیوان یک جنس است و جوهر جنس دیگر.
۳ـ وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان که می‌گوییم زید یکی از افراد انسان و انسان یکی از انواع حیوان است و واضح است که خداوند متعال نه جنس است و نه فصل تا واحد به معنی دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسی تا واحد به معنی سوم باشد زیرا تمام این معانی از خصایص ممکنات است.
۴ـ وحدت اعتباریه‌ای ست که برای شیء ذات، اجزایی فرض شود و سلب این معنی از ذات باری در کمال وضوح است.
علی (علیه‌السلام) در حدیث دیگری که در روز جنگ جمل به اعرابی سائل از معنی توحید القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معنی دارد که دو معنی از آنها درباره خداوند روا نیست و دو معنی دیگر روا و صحیح است. اما آن دو معنی که درباره خدا روا نیست، اول: واحدی است که از باب اعداد باشد، این معنی نسبت به خدا روا نیست زیرا چیزی که ثانی ندارد، در باب اعداد داخل نمی‌شود. نمی‌بینی که خداوند کسی را که او را ثالث ثلاثه گفته، کافر دانسته است (اشاره به عقیده نصاری است نسبت به الوهیت حضرت مسیح و به موضوع حلول)؛ معنی دوم آن است که مردم، واحد می‌گویند و مرادشان نوع و جنس است. این معنی هم درباره خداوند روا نیست زیرا که لازمه این معنی تشبیه نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبیه منزه است.
و اما آن دو معنی واحد که درباره خداوند صحیح است: اول این است که در اشیاء، شبیه و مانندی برای او پیدا نمی‌شود. دوم اینکه نه در مرتبه وجود و نه در مرتبه عقل و وهم، قابل تقسیم نیست.»
[۶] منهاج البراعه، ج۷، ص۷.

در عبارت سومی که از نهج البلاغه ذکر شد «و التوحید ان لا تتوهمه» به معنی چهارم این روایت اشاره می‌فرماید و اما درباره جمله «ما وحده من کیفه» می‌گوییم اگر برای خداوند کیفیتی ثابت شود اعم از کیفیات محسوسه یا استعدادیه یا نفسانیه یا کیفیات مختعمه به کمیات تمام اینها عوارضی باشند که از محل و موضوع مستغنی نیستند و این اعراض، نعت و صفاتی برای محل منعوت و موصوف خود می‌باشند و لازمه اتصاف، اقتران است و لازمه اقتران، تثنیه که منافی با توحید است؛ چنانکه در نهج البلاغه می‌فرماید: «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه»


«و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا؛ هرکس از مرد و زن کارهای شایسته کند و مؤمن باشد به بهشت درآید و به قدر رشته هسته خرمایی ستم نبیند.»
«... و نودوا ان تلکم الجنة اورثتموها بما کنتم تعملون؛ اهل بهشت را ندا کنند که این بهشت را به پاداش اعمالی که می‌کرده‌اید، به دست آورده‌اید.»
قرآن مجید از مردمی که نماز را تباه کرده و پیر و هوسها شده‌اند، استثنایی نموده، می‌فرماید:
«الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون شیئا؛ مگر آنها که توبه کرده، ایمان آورده، کار شایسته کرده‌اند، آنها به بهشت درآیند و هیچ گونه ستم نبینند.»
«... و من یطع الله و رسوله یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها... ؛ و هر کس خدا و پیغمبر را فرمان برد خدا او را به بهشت‌هایی درآرد که جویها در آن روان است.»
«الفرائض! الفرائض! ادوها الی الله تؤدکم الی الجنة؛ واجبات را بجا آورید. واجبات را بجا آورید، آنها را برای خدا انجام دهید تا شما را به بهشت رساند.»
«... الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ا زمتها فاوردتهم الجنة؛ تقوا مانند شترهای رامی است که صاحبشان بر آنها سوار شده و مهارشان را به دست دارند و ایشان را به بهشت وارد می‌سازند.»
«فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة و فی غد الطریق الی الجنة؛ تقوی در امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت.»
«... فمن اقرب الی الجنة من عاملها... ؛ چه کسی به بهشت نزدیک تر است از کسی که کار بهشت کرده است؟»
در وصیتی، آن حضرت بعد از مراجعت از جنگ صفین راجع به ماترک و دارایی خویش چنین فرموده است:
«هذا ما امر به عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین فی ماله ابتغاء وجه الله لیولجنی به الجنة و یعطینی به الامنة؛ این است آنچه که بنده خدا علی بن ابیطالب پیشوای مؤمنین نسبت به دارایی خود دستور داده است برای خشنودی خدا و برای اینکه مرا به بهشت درآورد و آسودگی عطا فرماید.»
در قرآن و نهج البلاغه آیات و عبارات بسیار دیگری نیز به این مضمون وارد شده است که در تمام آنها، بهشت را تنها پاداش عمل صالح، تقوی، ترس از خدا، اطاعت خدا و رسول و امثال این عبارات که همه متضمن یک معنی است، قرار داده است و در هیچ مورد چیز دیگری را مانند انتساب به خاندان پیغمبر اکرم یا وصول به حق یا حضور در مقام جلالی که دسته یی ادعا می‌کنند، موجب دخول بهشت ندانسته است.


«ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ حکایت عیسی نزد خدا چون حکایت آدم است، وی را از خاک آفرید و بدو گفت باش! پس وجود یافت.»
همچنین علی (علیه‌السلام) بعد از آنکه خلقت زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستاره را تشریح می‌کند، می‌فرماید:
«ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتی خلصت ولاطها بالبلة حتی لزبت فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول اجمدها حتی استمسکت و اصلدها حتی صلصلت لوقت معدود و اجل معلوم ثم نفخ فیها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان یجیلها و فکر یتصرف بها و جوارح یختدمها و ادوات یقلبها و معرفة یفرق بها بین الحق و الباطل و الاذواق و المشام و الالوان و الاجناس معجونا بطینة الالوان المختلفة و الاشباه المؤتلفة و الاضداد المتعادیة و الاخلاط المتباینة من الحر و البرد و البلة و الجمود و المساءة و السرور... ؛ سپس از زمین سنگلاخ و زمین هموار و کشتزار و شوره زار پاره خاکی فراهم آورد و آب بر آن ریخت تا پاکیزه شد و آن را با آب آمیخت تا به هم چسبید؛ آنگاه از آن خاک آمیخته شکلی را که دارای دست و پا و اعضا و پیوستگی‌ها و گسستگی‌ها بود، بیافرید و آن را جمود داد تا از یکدیگر جدا نشود و محکم کرد به حدی که صدا می‌کرد؛ سپس آن را گذاشت تا زمان معین و مدت معلومی، پس آن گل خشکیده را جان بخشید و انسانی بوجود آمد دارای قوای مدرکه‌ای که آنها را جولان می‌داد و فکری که با آن در کارها تصرف می‌کرد و اعضایی که خدمتگزارش بود و ابزاری که آنها را به حرکت می‌آورد و دارای معرفتی بود که میان حق و باطل و چشیدنی‌ها و بوییدنی‌ها و رنگها و جنسها تمیز می‌داد. سرشت او را از رنگهای گوناگون و مواد موافق و مختلف آمیخت از صفرا و بلغم و خون و سودا و اندوه و خوشحالی...»


«هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده ثم انتم تمترون؛ اوست که شما را از گل آفرید سپس مدتی مقرر کرد و مدتی نیز به نزد او معین است.»
«... لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون؛ برای هر امتی، مدتی معین است و چون مدتشان به سر رسد نه ساعتی پس آیند و نه جلوتر روند.»
«... و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی؛ خداوند خورشید و ماه را زیر فرمان گرفت که هر یک در مدتی معین سیر می‌کنند.»
«ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی؛ ما آسمانها و زمین را با هر چه میانشان هست، جز به حق و برای مدتی معین نیافریده‌ایم.»
«و جعل لکل شیء قد را و لکل قدر اجلا و لکل اجل کتابا؛ خداوند برای هر چیز، اندازه‌ای و برای هر اندازه، مدتی و برای هر مدت، نوشته‌ای معین فرموده است.»
شیخ طوسی در تفسیر آیه اول از قول شش نفر از مفسرین نقل می‌کند که مدتی که خدا مقرر کرده است، زمانی است که هر انسان در آن زمان زنده می‌شود و مدت معینی که نزد خدا است، مراد زنده شدن در قیامت و بعث و نشور است. سپس می‌گوید ولی آنچه ما می‌گوییم این است که مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است که بالفعل انجام می‌شود و مدت دیگری که نزد خدا معین است، نسبت به کسانی است که پیش از آن زمان کشته می‌شوند یا به واسطه قطع رحم و امثال آن عمرشان کوتاه می‌شود.
و اما راجع به تعمیم و تخصیص متعلق این مدت معین چنانکه ملاحظه می‌شود، نهج البلاغه مدت معین را تعمیم داده و برای هر چیز دانسته است و قرآن مجید تنها برای انسان و کواکب و امتها تصریح نموده است، ولی ممکن است از آیه ۳ سوره احقاف استفاده تعمیم کرد زیرا در آن آیه برای آسمان و زمین و آنچه میان این دو هست، مدت معین قرار داده شده است.


«یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون• فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم و الله بما تعملون علیم؛ شما که ایمان آورده‌اید در خانه‌هایی جز خانه‌های خود داخل مشوید، مگر آن که آشنایی یابید و بر ساکنانش سلام کنید. این برای شما بهتر است، شاید پند گیرید؛ اگر کسی را در خانه نیافتید، وارد نشوید تا شما را اجازه دهند و اگر گفتند بازگردید، باز گردید که برای شما پاکیزه تر است.»
علی (علیه‌السلام) در نامه یی که به متصدی جمع آوری زکات، مرقوم داشته، نوشته است:
«فاذا قدمت علی الحی فانزل بمائهم من غیر ان تخالط ابیاتهم ثم امض الیهم بالسکینة و الوقار حتی تقوم بینهم فتسلم علیهم... فان کان له ماشیة او ابل فلا تدخلوها الا باذنه؛ پس چون به قبیله‌ای رسیدی بر سر آب آنها فرود آی بدون آنکه در خانه هایشان درآیی، سپس با آرامش به سوی ایشان برو تا بین آنها بایستی، پس بر آنها سلام کن... و اگر او چهارپایانی دارد، بی اجازه او نزد آنها مرو.»


«انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛ اهل ایمان برادر یکدیگرند، میان برادران خویش اصلاح کنید.»
علی (علیه‌السلام) در نهج البلاغه به دستور آیه شریفه عمل نموده و در هر موردی که مرد ناشناسی را مخاطب قرار داده و یا مردی را که نمی‌خواسته است، نام ببرد، کلمه «اخ» را درباره او به کار برده است؛ به عبارت دیگر آن حضرت به جای کلمات «دوست، همشهری، رفیق، هموطن» و امثال اینها کلمه «اخ» یا «اخوه» به کار برده است که جمعا ۶۷ مرتبه این کلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.
در اینجا به چند مورد آن اشاره می‌شود:
روزی که حضرت از اخبار غیبی که از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) استفاده فرموده بود، شکل و لباس قوم مغول و خونریزی آنها را بیان می‌فرمود، مردی از قبیله کلب برخاست و گفت «خداوند به تو علم غیب عطا فرموده است». حضرت در اول خطاب به او فرمود:
«یا اخاکلب؛ ‌ای برادری که از قبیله کلبی.»
مردی از قبیله بنی اسد به آن حضرت عرض کرد: «با آنکه شما سزاوار خلافت بودید، چگونه شد که خلافت را از شما گرفتند؟» در اینجا با وجود اینکه این مرد سؤال بی جایی کرد، چنانکه از تندی جواب حضرت پیداست، مع ذلک آن حضرت در ابتدا فرمود:
«یا اخا بنی اسد؛ ای برادری که از قبیله بنی اسدی.»
هنگامی که از ابوذر غفاری، پس از مرگش یاد می‌کند، می‌فرماید:
«کان لی فیما مضی اخ فی الله؛ در گذشته، برادری در راه خدا داشتم.»
«اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان... ؛ ناتوان‌ترین مردم کسی است که از بدست آوردن برادران برای خویش ناتوان باشد.»
«شر الاخوان من تکلف له؛ بدترین برادران کسی است که برای او شخص به رنج و مشقت بیفتد (دوستی با او سبب آزار بشود)».
«اذا احتشم المؤمن اخاه فقد فارقه؛ هرگاه مؤمن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.»
پیداست که در تمام این موارد، چنانکه شارحین نهج البلاغه گفته‌اند، مراد از کلمه «اخ» برادر ایمانی و دوست و رفیق است نه برادر تنی و همزاد انسان.


«و اما من بخل و استغنی و کذب بالحسنی فسنیسره للعسری؛ اما آنکه بخل بورزد و بی نیازی بجوید و کلمه نیکو را تکذیب کند، زود باشد که برای او طریقه سختی پیش آریم.»
«و من یبخل فانما یبخل عن نفسه و الله الغنی و انتم الفقراء؛ هر که بخل کند، درباره خویش بخل می‌کند چرا که خدا بی نیاز است و شما محتاجید.»
«الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل و من یتول فان الله هو الغنی الحمید؛ کسانی که بخل ورزند و مردم را به بخل ورزیدن وادارند و هر که رویگردان شود، خدا بی نیاز و ستوده است.»
«عجبت للبخیل یستعجل الفقر الذی منه هرب و یفوته الغنی الذی ایاه طلب فیعیش فی الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فی الاخرة حساب الاغنیاء؛ شگفت دارم از مرد بخیل زیرا که وی به سوی فقری که از آن گریزان است، می‌شتابد و توانگری و غنایی را که می‌جوید، از دست می‌دهد؛ پس در دنیا مانند تنگدستان زندگی می‌کند و در آخرت مانند توانگران به حسابش می‌رسند.»
راجع به زیان و کیفر شخص بخیل، قرآن مجید می‌فرماید: «طریقه سختی برایش پیش می‌آوریم و او به خود، بخل می‌کند» یعنی زیانش به خود او برمی گردد و نهج البلاغه این عقوبات را توضیح می‌دهد که اولا: بخیل در راه به دست آوردن مال رنج می‌برد و زحمت می‌کشد و چون خرج نمی‌کند و نگه می‌دارد از آن مال بهره‌ای نمی‌برد؛ ثانیا: چنین شخصی در دنیا مانند فقرا زندگی می‌کند و در آخرت هم که باید حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنیا به حساب می‌آید. این است طریقه سخت و این است زیان خود بخیل.


«لم یلد و لم یولد؛ خداوند نزاده و زاده نشده است.»
«لم یولد سبحانه فیکون فی العز مشارکا؛ خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزت شریک داشته باشد.»
چون غالبا در انسان چنین است که اگر فرزند عزت و قدرتی داشته باشد پدرش هم همان عزت و قدرت و بلکه بیشتر از او را دارد. پس اگرخدا پدر می‌داشت آن پدر در عزت شریک خدا می‌شد.
«لم یلد فیکون موروثا هالکا؛ و نزاییده است تا ارث دهنده و فنا پذیر باشد.»
توالد و تناسل در انسان برای بقای نوع و تبدیل افراد از پدر به فرزند است و غالبا پدر قبل از پسر می‌میرد و پسر از او ارث می‌برد پس اگر خداوند، فرزند می‌داشت چنین تالی فاسدی پیدا می‌شد.
«لم یلد فیکون مولودا؛ خداوند نزاییده است تا زاییده شده باشد.»
در جنس حیوان به استثنای اصل اول زاییدن با زاییده شدن ملازمه دارد و هر کس فرزند دارد مسلما پدری هم داشته است بنابراین اگر خدا را فرزندی باشد لازم است او را پدری هم باشد.
«و لم یولد فیصیر محدودا؛ و زاییده نشده است تا محدود گردد.»
زیرا زاییده شده، حادث است و هر حادثی زمان و مکان معین و محدودی دارد.


«و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده؛ به مال یتیم نزدیک مشوید مگر به طریقی که نیکوتر است تا زمانی که به قوت خویش برسد، یعنی بالغ و رشید شود.»
«فاما الیتیم فلا تقهر؛ بر یتیم پیروزی مجوی.»
«فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلاه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن کلا بل لا تکرمون الیتیم؛ و اما آدمی، چون گرفتار گردد و روزی او تنگ شود، گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است. چنین نیست بلکه شما یتیم را محترم نمی‌دارید.»
همچنین در ۲۲ مورد دیگر، قرآن راجع به یتیم توصیه و سفارش کرده است. علی (علیه‌السلام) در نامه خویش به مالک اشتر می‌نویسد:
«و تعهد اهل الیتم و ذوی الرقة فی السن ممن لا حیلة له و لا ینصب للمسالة نفسه و ذلک علی الولاة ثقیل و الحق کله ثقیل؛ به یتیمان و پیران سالخورده که چاره‌ای ندارند و خود را در معرض سئوال در نمی‌آورند، رسیدگی کن؛ اگر چه این مطلب بر زمامداران سنگین و گران است ولی هر مطلب حقی سنگین و گران است.»
و نیز در بستر مرض و حالت احتضار که فرزندانش را نصیحت می‌کرد، فرمود:
«الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم؛ خدا را به یاد آورید! خدا را به یاد آورید! درباره یتیمان. برای خوراک آنها نوبت قرار ندهید ـ گاه سیر و گاه گرسنه شان نگذارید ـ ایشان در نزد شما ضایع و تباه نشوند.»


«و لا تبذر تبذیرا ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لربه کفورا؛ بیهوده خرج مکن که بیهوده خرج کنندگان، همزادان شیطانند و شیطان نسبت به پروردگار خویش ناسپاس است.»
علی (علیه‌السلام) در جواب کسانی که از روی اعتراض به وی گفتند: «چرا بیت المال را میان مسلمین مساوی تقسیم می‌کنی و پیشینیان در اسلام و مردم باشرف را بر دیگران ترجیح نمی‌دهی؟» می‌فرماید:
«الا و ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف و هو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الاخرة و یکرمه فی الناس و یهینه عند الله و لم یضع امرؤ ماله فی غیر حقه و عند اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره ودهم فان زلت به النعل یوما فاحتاج الی معونتهم فشرخدین و الام خلیل؛ همانا بذل مال در غیر موردش، بیهوده خرج کردن و اسراف است و چنین کاری، بذل دهنده را در دنیا بلند و در آخرت پست می‌کند و در نظر مردم محترم و نزد خدا خوار می‌گرداند و هر کس مالش را بی جا به غیر مستحق داد، خداوند او را از سپاسگزاری ایشان محروم می‌کند و دوستی آنها برای غیر او می‌باشد. پس اگر روزی قدمش بلغزد ـ و برایش گرفتاری پیش آید ـ و او به یاری ایشان نیازمند گردد، همان گیرندگان مال، بدترین یار و سرزنش کننده‌ترین دوست او می‌باشند.»
از آیه شریفه استفاده می‌شود که بیهوده خرج کردن، کاری شیطانی است و باعث ناسپاسی خداوند می‌گردد. علی (علیه‌السلام) نیز که در این خطبه شریفه به شرح یکی از موارد بیهوده خرج کردن می‌پردازد، شیطانی بودن این عمل را توضیح می‌دهد و معلوم می‌کند که چگونه بیهوده خرج نمودن، موجب ناسپاسی خداوند می‌شود.


«انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن؛ بازگشت به سوی خدا فقط برای کسانی است که از روی نادانی بدی می‌کنند و سپس به زودی توبه می‌نمایند اینان را خدا می‌بخشد همانا خدا دانا و فرزانه است. بازگشت به سوی خدا برای کسانی نیست که گناه می‌کنند و تا چون مرگ یکی از آنها در رسد، می‌گوید اینک توبه می‌کنم.»
قرآن مجید از قول فرعون نقل می‌کند:
«حتی اذا ادرکه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنوا اسرائیل و انا من المسلمین الآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین؛ چون غرق شدنش فرا رسید، گفت: ایمان آوردم که خدایی جز همان خدا که بنی اسراییل به او ایمان دارند، نیست و من از گردن نهادگانم. خداوند در جوابش می‌فرماید: «حالا دیگر!! تو که از پیش نافرمانی کرده ایی و از تبهکاران بوده‌ای.»
علی (علیه‌السلام) به طلحه و زبیر چنین می‌نویسد:
«و توبا الی الله من قریب؛ تا زود است به سوی خدا بازگشت نمایید.»
به مردی که از حضرت درخواست موعظه نمود، فرمود:
«و لا تکن ممن... عرضت له شهوة اسلف المعصیة و سوف التوبة... ؛ از کسانی مباش که چون خواهش نفس به او روی آورد، نافرمانی پیش گیرد و توبه را تاخیر اندازد.»
«و الشیطان موکل به یزین له المعصیة لیرکبها و یمنیه التوبة لیسوفها حتی تهجم منیته علیه اغفل ما یکون عنها؛ شیطان به انسان گماشته شده است، گناه و نافرمانی خدا را برای او می‌آراید تا مرتکب شود و او را به توبه امیدوار می‌نماید که آن را به تاخیر اندازد؛ ناگاه مرگ او را در می‌یابد در حالی که از آن بسیار غافل باشد.»
«فاعملوا و العمل یرفع و التوبه تنفع؛ تا عمل بالا می‌رود و توبه سود می‌بخشد، برای آخرت کار کنید.»
«افلا تائب من خطیئته قبل منیته؛ آیا کسی هست که پیش از فرا رسیدن مرگش از گناه توبه کند؟»
مراد از بالا رفتن عمل که در جمله ماقبل آخر، ذکر شده، قبول شدن آن است که زمانی که عمل بالا نمی‌رود، همان بعد از مرگ است که عملی نیست تا بالا رود و این سخن از قبیل سالبه به نفی موضوع است که در لغت تازی بسیار به کار می‌رود مانند: «علی لاحب لا یهتدی بمناره ـ یعنی علی طریق لا منار فیها حتی یهتدی به» و سود نبخشیدن توبه هنگام مرگ است، چنانکه از آیات شریفه استفاده می‌شود و به این معنی در نهج البلاغه جملات بسیار دیگری نیز هست مانند: «و التوبة مسموعة ـ و انظار التوبة ـ و التوبة مبسوطة» که از تمام این جملات استفاده می‌شود، زمانی هم هست که توبه پذیرفته نیست و راهش مسدود است و آن حالت احتضار و زمان فرا رسیدن مرگ است. فقط جمله آخری که از نهج البلاغه ذکر شد، ظاهرش این است که تا فرا رسیدن مرگ اگرچه حال احتضار باشد، توبه قبول است.
آنچه اکنون در جواب این اشکال به نظر می‌رسد، این است که این یک جمله تاب مقاومت با نص صریح قرآن و جملات دیگر را ندارد، پس باید گفت مراد به «قبل از مرگ» قبل از حالت احتضار است و فقط حالت احتضار از این مدت استثنا می‌شود.


«اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذی القربی و الیتامی و المساکین؛ از پسران اسراییل پیمان گرفتیم که جز خدای یکتا را نپرستند و با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران نیکی کنند.»
«... و لکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و آتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب؛ آدم خوب کسی است که به خدا و روز جزا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران ایمان آورد و از مال خویش که آن را دوست دارد به خویشان و یتیمان و تنگ دستان و در راه ماندگان و سؤال کنندگان بدهد.»
و همچنین در ۱۷ آیه قرآن راجع به خویشان به کلمه «قربی» و «اقربین» سفارش شده است.
«فمن اتاه الله مالا فلیصل به القرابة و لیحسن منه الضیافة... ؛ پس کسی که خداوند به او ثروتی عطا فرماید، باید با آن مال به خویشانش کمک کند و مهمانی شایسته نماید.»
«... و صلة الرحم فانها مثراة فی المال و منساة فی الاجل؛ صله رحم موجب زیادی مال و تاخیر مرگ است.»


«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیلة؛ شما که ایمان دارید، از خدا بترسید و در راه او دستاویزی را طلب کنید.»
و نیز قرآن مجید، نسبت به کسانی که به دامن غیر خدا دست زده‌اند، می‌گوید:
«اولئک الذین یدعون یبتغون الی ربهم الوسیلة ایهم اقرب؛ کسانی را که شما می‌خوانید هر کدامشان به پروردگار نزدیکتر است، در راه خدا طلب دستاویز می‌کند.»
«ان افضل ما توسل به المتوسلون الی الله ـ سبحانه و تعالی ـ الایمان به و برسوله و الجهاد فی سبیله فانه ذروة الاسلام و کلمة الاخلاص فانها الفطرة و اقام الصلوة فانها الملة و ایتاء الزکوة فانها فریضة واجبة و صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب و حج البیت و اعتماده فانها ینفیان الفقر و یرحضان الذنب و صلة الرحم فانها مثراة فی المال و منساة فی الاجل و صدقة السر فانها تکفر الخطیئة و صدقة العلانیة فانها تدفع میته السوء و صنائع المعروف فانها تقی مصارع الهوان؛ برترین چیزی که تقرب جویندگان در راه خدا دستاویز خود قرار می‌دهند، ایمان به خدا و فرستاده او و جهاد در راه خدا می‌باشد (تا آنجا که ده چیز را می‌شمارد و آثار و خواص هر یک را بیان می‌کند که به طور اختصار آن ده چیز، عبارت است از: ۱ـ ایمان ۲ـ جهاد ۳ـ کلمه اخلاص ۴ـ نماز ۵ـ زکات ۶ـ روزه ۷ـ حج ۸ـ صله رحم ۹ـ صدقه پنهان و آشکار ۱۰ـ کارهای نیک). »


«و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن و سئلوا الله من فضله ان الله کان بکل شی ء علیما؛ آرزو مکنید چیزی را که به وسیله آن خدا شما را بر یکدیگر برتری داده است مردان را از آنچه کرده‌اند، بهره‌ای هست و زنان را از آنچه کرده‌اند، بهره‌ای هست. خدا را از کرمش سؤال کنید که خدا به همه چیز داناست.»
«و لا تحاسدوا فان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب؛ بر یکدیگر حسد نبرید زیرا حسد ایمان را می‌خورد چنانکه آتش هیزم را می‌خورد.»
«... و الحرص و الکبر و الحسد دواع الی التقحم فی الذنوب؛ حرص و تکبر و حسد موجب فرو افتادن در گناهان است.»
«و لا تکونوا کالمتکبر علی ابن امه من غیر ما فضل جعله الله فیه سوی ما الحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد... ؛ و مانند آن بر پسر مادرش گردنکشی کرد، نباشید ـ مقصود قابیل است که از روی حسد برادر خود هابیل را کشت ـ که بر او تکبر نمود بدون آنکه خداوند در او برتری قرار داده باشد جز آنکه خودبینی ناشی از دشمنی حسد، به او روی آورد.»
«صحة الجسد من قلة الحسد؛ درستی تن از کمی رشگ بردن است.»
«العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ شگفتا از غافل ماندن رشگ بران از سلامتی بدنهایشان.»


قرآن مجید درباره قوم یهود که بعضی از تورات را که متضمن صفات پیغمبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود، قبول نکردند و قسمتهای دیگر آن را پذیرفتند، می‌فرماید:
«و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون؛ شما در حالی که می‌دانید، حق را به باطل میامیزید و حق را نهان مدارید.»
«یا اهل الکتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و انتم تعلمون؟؛ ‌ ای اهل کتاب چرا حق را به باطل می‌آمیزید و حق را در حالی که می‌دانید، نهان می‌دارید؟»
«فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنی؛ اگر باطل از آمیزش با حق خالص می‌شد، بر جویندگان مخفی نمی‌گشت و اگر حق از آمیزش با باطل خالص می‌شد، زبان ستیزه کنندگان از آن بریده می‌گشت؛ لیکن دسته یی از حق گرفته می‌شود و دسته یی از باطل، آنگاه شیطان بر دوستان خود تسلط پیدا می‌کند، و کسانی که لطف خدا شامل حالشان است، نجات می‌یابند.»


«و قالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری تلک امانیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین؛ گفتند: «هرگز به بهشت داخل نشود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد.» این سخن از جمله آرزوهای آنها است؛ بگو: اگر راست می‌گویید دلیلتان را بیاورید.
«و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی و ان هم الا یظنون؛ بعضی از یهودان بی سوادند و از تورات جز آرزوهایی به پندار خود، چیزی نمی‌دانند.»
هم چنین قرآن مجید، خطاب به مشرکین، می‌فرماید:
«لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءا یجز به و لا یجد دون الله ولیا و لا نصیرا و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة؛ جزای اعمال، مطابق آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست (که شما بگویید قیامت و عذاب دروغ است و اهل کتاب بگویند غیر از ما کسی داخل بهشت نشود)؛ هر که گناهی مرتکب شود، بدان سزا داده می‌شود و غیر از خدا برای او یار و یاوری پیدا نمی‌گردد و هر کس از مرد و زن که مؤمن باشد و کارهای شایسته کند، داخل بهشت می‌شود.»
«ام للانسان ما تمنی فلله الآخرة و الاولی... و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزاه الجزاء الاوفی؛ مگر چنین است که انسان هر چه آرزو کند، به دستش آید؟ دنیا و آخرت از آن خدا است... و انسان جز نتیجه کوشش خویش بهره‌ای ندارد و حاصل کوشش او بزودی دیده می‌شود، آنگاه به او پاداش کامل می‌دهند.»
قرآن مجید بعد از بیان این که منافقین از مؤمنین در قیامت تقاضایی می‌کنند و نتیجه نمی‌گیرند، می‌فرماید:
«... ا لم نکن معکم قالوا بلی و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانی حتی جاء امر الله.. مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟ (اهل ایمان) می‌گویند: آری. لیکن شما خویشتن را به فتنه افکندید و منتظر ماندید و شک آوردید و آرزوها فریبتان داد تا فرمان خدا آمد.»
علی (علیه‌السلام) به پسر ارجمند امام مجتبی (علیه‌السلام) می‌نویسد:
«و ایاک و الاتکال علی المنی فانها بضائع النوکی... ؛ از پشت گرمی به آرزوها برحذر باش، زیرا آرزوها سرمایه نابخردان است.»
«... و الامانی تعمی اعین البصائر... ؛ آرزوها دیده‌های بینایی را کور می‌گرداند.»


«من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافا کثیرة و الله یقبض و یبسط و الیه ترجعون؛ کیست که به خدا وامی نیکو دهد تا خدا وام او را به چند برابر افزون کند؟ خداست که تنگی آرد و گشادگی دهد و به سوی او بازگشت می‌یابید.»
«و استقرضکم و له خزائن السموات و الارض و هو الغنی الحمید و انما اراد ان یبلوکم ایکم احسن عملا؛ و خداوند از شما وام می‌طلبد در صورتی که خزانه‌های آسمان و زمین از اوست و او بی نیاز وستوده است و فقط می‌خواهد شما را بیازماید که کدامیک کردارتان نیکوتر است.»
مراد از وام خواستن خداوند از بندگان، ترغیب کردن به اعمال مستحب و نوافل است و کلمه قرض در این مورد مجاز است؛ زیرا که حقیقت قرض در مورد احتیاج مستقرض به کار می‌رود و چون خداوند متعال از هر گونه احتیاجی منزه و مبری است، بدین جهت استعمال این کلمه در این مورد خارج از معنی حقیقی خودش می‌باشد.
چون این آیه شریفه نازل شد، یهود گفتند: «خداوند از ما قرض خواسته است، پس ما غنی هستیم و او فقیر است». لذا آیه شریفه نازل شد:
«لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبیاء بغیر حق و نقول ذوقوا عذاب الحریق؛ خدا گفتار آن کسان را که گفتند خدا فقیر است و ما توانگرانیم، بشنید و ما گفتارشان را با قتل ناحق پیغمبران ثبت می‌کنیم و می‌گوییم عذاب سوزان را بچشید.»


«و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤلا؛ چیزی که به آن یقین نداری، پیروی مکن زیرا که گوش و چشم و دل همه اینها بازخواست شدنی است.»
«ان الذین لا یؤمنون بالآخرة لیسمون الملائکة تسمیة الانثی و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا؛ کسانی که دنیای دیگر را باور ندارند، ملائکه را به نام مادگان می‌نامند و در این باره چیزی ندانند و جز گمان را پیروی نکنند و گمان به هیچ وجه از حق بی نیاز نمی‌کند.»
«ودع القول فیما لا تعرف و الخطاب فیما لم تکلف و امسک عن طریق اذا خفت ضلالته فان الکف عند حیرة الضلال خیر من رکوب الاهوال؛ درباره چیزی که نمی‌دانی، سخن مگو و در آنچه تکلیف نداری، گفتگو مکن و از راهی که ترس گمراهی از آن داشته باشی، خودداری کن، زیرا خودداری در هنگام سرگردانی و گمراهی از انجام کارهای وحشتناک، بهتر است.»


۱. اخلاص/سوره۱۱۲، آیه۱.    
۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۴۰، خطبه۱۵۲.    
۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۸۳، خطبه۲۲۸.    
۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۸۶، حکمت ۴۷۰.    
۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۵۰، خطبه۶۵.    
۶. منهاج البراعه، ج۷، ص۷.
۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲، خطبه ۱.    
۸. نساء/سوره۴، آیه۱۲۴.    
۹. اعراف/سوره۷، آیه۴۳.    
۱۰. مریم/سوره۱۹، آیه۶۰.    
۱۱. نساء/سوره۴، آیه۱۳.    
۱۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۶۱، خطبه۱۶۷.    
۱۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۷، خطبه۱۶.    
۱۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۹۱ خطبه۱۹۱    
۱۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۶۱، نامه۲۷.    
۱۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۵۷، نامه۲۴.    
۱۷. آل عمران/سوره۳، آیه۵۹.    
۱۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۴، خطبه۱.    
۱۹. انعام/سوره۶، آیه۲.    
۲۰. یونس/سوره۱۰، آیه۴۹.    
۲۱. رعد/سوره۱۳، آیه۲.    
۲۲. احقاف/سوره۴۶، آیه۳.    
۲۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۷۸، خطبه۱۸۳.    
۲۴. شیخ طوسی، تفسیر تبیان، ج۴، ص۷۷.    
۲۵. نور/سوره۲۴، آیه۲۷و۲۸.    
۲۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۵۸، نامه۲۵.    
۲۷. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۰.    
۲۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۲۰، خطبه۱۲۸.    
۲۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۵۳، خطبه۱۶۲.    
۳۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۶۲، حکمت۲۸۹.    
۳۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۲۰، حکمت۱۲.    
۳۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۸۷، حکمت۴۷۹.    
۳۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۸۷، حکمت۴۸۰.    
۳۴. لیل/سوره۹۲، آیه۱۰۸.    
۳۵. محمد/سوره۴۷، آیه۳۸.    
۳۶. حدید/سوره۵۷، آیه۲۴.    
۳۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۳۶، حکمت ۱۲۶.    
۳۸. اخلاص/سوره۱۱۲، آیه۳.    
۳۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۷۵، خطبه۱۸۲.    
۴۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه۱۷۵.    
۴۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۸۴، خطبه۲۲۸.    
۴۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۸۴، خطبه۲۲۸.    
۴۳. اسراء/سوره۱۷، آیه۳۴.    
۴۴. ضحی/سوره۹۳، آیه۹.    
۴۵. فجر/سوره۸۹، آیه۱۷۱۵.    
۴۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۹۸، نامه۵۳.    
۴۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۸۶، نامه۴۷.    
۴۸. اسراء/سوره۱۷، آیه۲۶و۲۷.    
۴۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۱۸، خطبه۱۲۶.    
۵۰. نساء/سوره۴، آیه۱۷و۱۸.    
۵۱. یونس/سوره۱۰، آیه۹۰و۹۱.    
۵۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۰۳، نامه۵۴.    
۵۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۴۱، حکم۱۵۰.    
۵۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۵۰، خطبه۶۴.    
۵۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۳۷، خطبه۲۳۰.    
۵۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۷، خطبه۲۸.    
۵۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۸۳، خطبه۹۴.    
۵۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۶۴، خطبه۸۲.    
۵۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه۲۳۷.    
۶۰. بقره/سوره۲، آیه۸۳.    
۶۱. بقره/سوره۲، آیه۱۷۷.    
۶۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۳۰، خطبه۱۴۲.    
۶۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۰۱، خطبه۱۱۰.    
۶۴. مائده/سوره۵، آیه۳۵.    
۶۵. اسراء/سوره۱۷، آیه۵۷.    
۶۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۰۱، خطبه۱۰۹.    
۶۷. نساء/سوره۴، آیه۳۲.    
۶۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۶۷، خطبه۸۶.    
۶۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، حکمت ۳۷۳.    
۷۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۹۵، خطبه۱۹۲.    
۷۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۵۲، حکمت ۲۵۶.    
۷۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۴۸، حکمت ۲۱۶.    
۷۳. بقره/سوره۲، آیه۴۲.    
۷۴. آل عمران/سوره۳، آیه۷۱.    
۷۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه۵۰.    
۷۶. بقره/سوره۲، آیه۱۱۱.    
۷۷. بقره/سوره۲، آیه۷۸.    
۷۸. نساء/سوره۴، آیه۱۲۳-۱۲۴.    
۷۹. نجم/سوره۵۳، آیه۲۴.    
۸۰. نجم/سوره۵۳، آیه۳۹.    
۸۱. نجم/سوره۵۳، آیه۴۰.    
۸۲. نجم/سوره۵۳، آیه۴۱.    
۸۳. حدید/سوره۵۷، آیه۱۴.    
۸۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۷۳، نامه۳۱.    
۸۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۶۰، حکمت۲۷۵.    
۸۶. بقره/سوره۲، آیه۲۴۵.    
۸۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۸۰، خطبه۱۸۳.    
۸۸. آل عمران/سوره۳، آیه۱۸۱.    
۸۹. اسراء/سوره۱۷، آیه۳۶.    
۹۰. نجم/سوره۵۳، آیه۲۷و۲۸.    
۹۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۶۷، نامه۳۱.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «تفصیل قرآن در نهج‌البلاغه».    



جعبه ابزار