ابومنصور عجلی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابومَنْصورِ عِجْلی، ملقب به کِسف، از غالیان مشهور شیعی در اوایل
سده ۲ق/۸م که پیروانش به
منصوریه شهرت داشتند و چنانکه از زندگی و تعالیم وی پیداست، اهدافی سیاسی در سر داشته است و بدین جهت از سوی عمال
حکومت اموی کشته شد.
قلهاتی
از وی با عنوان منصور بن سعید یاد کرده است. وی به گزارش سعد بن عبدالله اشعری
از
قبیله عبدالقیس بود، در حالی که تمامی منابع دیگر ابومنصور را عجلی
خواندهاند.
این گزارشها نشان میدهند که ابومنصور
عرب بوده و نمیتوان وی را چون برخی از غالیان
سده ۲ق از موالی دانست. ابومنصور که به گفته برخی مآخذ به مستنیر نیز شهرت داشت،
گر چه در اصل
بادیهنشین بود، اما در
کوفه منزل داشت و گفتهاند که
خواندن و نوشتن نمیدانست.
درباره سابقه ارتباط وی با جریانهای شیعی، به ویژه با شخص امامان
باقر و
صادق (ع) اطلاعات محدود است. گفته شده که میلاء نامی از غالیان،
دایه و مربی وی بوده است،
به روایتی
هنگامی که در محضر امام صادق (ع) از ابومنصور نام برده شده، امام وی را
لعن و
نفرین کرد. وی که افکاری غلوآمیز داشت، خود را به امام باقر (ع) منسوب ساخت، اما امام او را طرد کرد و از وی
تبری جست.
در این هنگام بود که ابومنصور ادعای
امامت کرد و پس از وفات امام باقر (۱۱۴ق) اعلام کرد که امامت به وی منتقل شده است.
ابومنصور ادعا میکرد که امام باقر (ع) امر خود را به وی
تفویض کرده و او را
وصی خویش
خوانده است،
اما به گفته ابنجوزی
ابومنصور انتظار بازگشت امام باقر (ع) را میکشید و خود را
خلیفه امام در
زمان غیبت وی میدانست.
همچنین ابومنصور بر این اعتقاد بود که
حضرت علی (ع) «نبی رسول» است و نیز امامان حسن، حسین، علی بن حسین و باقر (ع) و خود وی پس از آنان به
نبوت و
رسالت رسیدهاند. او خود را همچون
ابراهیم (ع) خلیلالله میدانست
و به همین جهت بر این گمان بود که
جبرئیل بر وی نازل میشود. ابومنصور معتقد بود که خداوند
پیامبر (ص) را جهت تأویل
مبعوث کرده است و منزلت وی نزد رسول (ص) چون منزلت
یوشع بن نون است نزد
موسی (ع).
وی که بر عدم انقطاع رسولان الهی
حکم میکرد،
مدعی بود که پس از رسالت در ۶ تن از اولادش ادامه خواهد داشت که آخرین آنها مهدی قائم است.
بدینسان ابومنصور ۷تن از قریش و ۷تن از بنیعجل را به عنوان انبیاء معرفی میکرد،
اما جز پیامبر (ص) و ۵ تن از امامان
شیعی معلوم نیست که ابومنصور کدام قرشی دیگر را به عنوان پیامبر و نبی در مجموعه۷تن از انبیاء قریش معرفی میکرد؟
پیش از بررسی دقیقتری از نحوه
تفکر ابومنصور، چند گزارش دیگر میباید مورد مطالعه قرار گیرد:به گفته سعد بن عبدالله اشعری
ابومنصور مدعی بود که خداوند او را به سوی خود
خوانده، با وی سخن گفته، دستش را بر سر او کشیده و به وی گفته است: «برو ای فرزند و خلق را بر من بخوان».
در گزارش سعد تصریح شدهکه
خداوند با ابومنصور به فارسی سخن گفته و او را «پسر»
خوانده بوده است. این گزارش در یک
روایت که به یکی از
اصحاب امام صادق (ع) مربوط میشود، تکرار میگردد.
در حالیکه در فرق الشیعه نوبختی
آمده که خداوند با ابومنصور به سریانی سخن گفت. هر دو گزارش میتواند توجیه قابل قبولی داشته باشد. به هر روی این عقیده نشان میدهد که ابومنصور چون بسیاری از غالیان شیعی، افکاری مبتنی بر
تشبیه داشته است.
ابوالمعالی
آورده است که ابومنصور میگفت: «صانع به صورت مردی است از نور، تاجی بر سر نهاده،
قرآن ردای اوست، پیراهن او از تورات است و شلوار او از زیور است». بررسی عقیده تشبیه در میان غالیان نیاز به مجالی جداگانه دارد، اما تعبیر رَسعَنی مهم است که میگوید:ابومنصور بر این اعتقاد بود که وی شبیه پروردگار خود است.
ظاهراً این طرز فکر با اعتقاد عمومی مشبهان که خداوند را به
انسان تشبیه میکردهاند، تفاوت داشته و مبتنی بر این بوده است که کسی چون ابومنصور که نبی و رسول است، میتواند به مرتبهای برسد که همانند خداوند شود و
روح الهی در او بدمد.
گفتهاند از آنجا که ابومنصور مدعی بود که به
معراج رفته است، آیه «وَ اِنْ یَرَوا کِشفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً…»
را مربوط به خویش میپنداشت و خود را همان قطعه افتاده از
آسمان میدانست.
از همین روست که ابومنصور به کسف شهرت یافت.
گفته شده پیش از آنکه ابومنصور ادعای
امامت کند و چنین پندارد که به معراج رفته است، بر این اعتقاد بود که «کسفِ» افتاده از آسمان،
حضرت علی (ع) است.
به گزارش ابنعبدربه،
ابومنصور بر این باور بود که حضرت علی (ع) که کسف ساقط است، در «سحاب» به سر میبرد.
ملطی
نیز بر همین مسأله تأکید کرده و گفته که ابومنصور بر این اعتقاد بود که علی (ع) در سحاب است و او نمرده و قبل از
قیامت ، خود و همراهانش به دنیا
رجعت خواهند کرد. این اعتقادکه همان باور منسوب به «سبئیه» بوده است، توسط ابنعبدربه و ملطی به ابومنصور نسبت داده شده است. همچنین است این اعتقاد که
جبرئیل در ابلاغ رسالت اشتیاه کرده و میبایست بر حضرت علی (ع) نازل میشد که باور «غرابیه» است و توسط برخی منابع به ابومنصور منسوب شده است.
گرچه این افکار که به سبئیه و غرابیه مربوط بوده، میتواند در
نظام فکری غلوآمیز ابومنصور جایی پیدا کند، با این همه، دلیل استواری بر صحت انتساب این افکار به ابومنصور وجود ندارد.
از دیگر عقاید ابومنصور اینکه وی اعتقاد داشت، اول کسی که خداوند او را خلق کرده،
عیسی (ع) است و سپس علی بن ابیطالب (ع) و ازاینرو این دو تن را فاضلترین خلق خداوند میدانست.
این اعتقاد وی نیز که ذات آدمی را از نور و ظلمت ممزوج میدانست،
بسیار قابل تأمل است.
ظاهراً ابومنصور چون برخی دیگر از غالیان شیعی با ابراز افکار غلوآمیز علاقهمند بود که جریان امامت را از
خاندان پیامبر (ص) که مورد توجه شیعیان بودهاند، خارج کرده، با معرفی کردن خود به عنوان جانشین آنان، حرکتها و اهداف سیاسی خود را دنبال کند. ابومنصور در واقع خود را به عنوان یک رسول نبی جانشین
امام باقر (ع) میدانست و مرتبهای نزدیک به مقام ومنزلت حضرت علی (ع) برای خود قائل بود و در واقع با ابراز برخی افکار غلوآمیز درباره امامان شیعی، خود را نیز که جانشین آنان و در مقام و مرتبت الهی میدانست، برای پیروانش بزرگ و الهی قلمداد میکرد. وی با ابراز اینکه مانند
پیامبر (ص) به
معراج رفته و از سوی خداوند حامل پیغام تبلیغ برای خاکیان است و اظهار اینکه وی پیامبرِ تأویل است، عقایدی را به پیروانش تلقین میکرد که میتوانست در تهییج آنان در جهت یک هدف سیاسی به کار آید.
ابومنصور بر این باور بود که مراد از
بهشت ، کسی است که به موالات و دوستی وی مأمور هستیم و او همان
امام وقت است و در مقابل مراد از
دوزخ شخصی است که خصم امام است و همگی مأمور به عداوت و دشمنی با وی هستند. پس آن کسی که امام زمان را شناخت، چون به جنّت
کمال رسیده است، تکلیف از وی ساقط است.
به گزارش سعد بن عبدالله اشعری
ابومنصور برای پیروانش جمیع محارم را
حلال میشمرد و واجبات و فرائض را از آنان ساقط میدانست و چنانکه ابوالحسن علی اشعری
اشاره کرده، بر این اعتقاد بود که تمامی محرمات اسامی کسانی است که خداوند دوستی و
ولایت آنان را منع کرده است و واجبات اسماء رجالی است که ولایت آنان
واجب و فرض است.
در واقع در نظر وی اصل دیانت همان معرفتِ امام وقت است و کسی که واجب را پاس دارد و از
حرام دست شوید و به عبارت دیگر در نظرگاه او به امام عصر
مؤمن باشد و از دشمن وی دوری جوید، به جنت کمال که همان حقیقتِ امام است، دست مییابد و از دوزخ که اهریمن
زمان است، رهایی مییابد. از این رو وی این آیه از
قرآن «لَیْسَ عَلَی اَلَّذینَ آمَنوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فیما طَعِموا»
را بر این پایه
تفسیر و
تأویل میکرد.
آنچه مسلم است اینکه ریشه این عقیده که اصل دیانت همان
معرفت است و تضمین کننده معرفت، وجود
امام معصوم است، در میان پیروان امامان باقر و صادق (ع) بر اثر تعلیم این دو امام رایج بوده است، گر چه هیچگاه این تعلیم خللی در اجرای واجبات و دوری از محرمات پیش نمیآورده است، ولی چنانکه پیداست، اگر بر گزارش منابع اعتماد کنیم و بر خلاف بسیاری از موارد اطلاعات آنان را در این زمینه از جانبداری و مبالغهگویی بر کنار دانیم، ابومنصور با
تبلیغ این عقیده که عقیده «اباحیه» است، سعی بر این داشته تا از برخی تودههای مردمی که آمادگی پذیرش اینگونه عقاید را داشتهاند و پس از آن نیز مورد بهرهبرداری دیگر غالیان سیاسی و رهبران خرمدینی واقع میشدهاند، برای یک هدف سیاسی کمک گیرد و آنان را در یک صف واحد در مقابل
حکومت اموی به
مبارزه تشویق کند.
ابومنصور بر مخالفانش سخت میگرفت. چنانکه در گفتاری از
احمد بن حنبل نقل شده، منصوریه بر این باور بودن که اگر کسی از آنان ۴۰ نفر از مخالفان را بکشد، بهشتی است.
به گزارش منابع،
ابومنصور در شمار «خنّاقان» بود و حتی چنانکه گفتهاند،
اول کسی که از میان غالیان شیعی به «خنق» (خفه کردن) مخالفان
فتوا میداد، وی بود. وی اصحابش را به کشتن غافلگیرانه مخالفان فرا می
خواند.
اینگونه کشتن مخالفان نیز که در گفتاری مربوط به واصل بن عطا به غالیان نسبت داده شده، در تفسیر کلام وی مراد از غالیان را منصوریه و مغیریه دانستهاند.
ابومنصور قتل مخالفانش را
جهاد خفی میداند.
گویا ابومنصور و پیروانش چنان به خنق شهرت داشتهاند که ابنفقیه
ابومنصور را به عنوان ابومنصور خناق میشناساند و جاحظ در الحیوان
میگوید که مغیریه پیروان مغیرة بن سعید در فشردن گلوی مخالفان به طریق منصوریه رفتهاند. بهر صورت گفته شده که منصوریه تا زمان ظهور قائم منتظر حمل
سلاح را جایز نمیدانستند، از این رو مخالفان را به خنق و یا به وسیله
سنگ میکشتند
و ابنحزم که عموماً مغرضانه به گزارش درباره فرق شیعی میپردازد، به نقل از
هشام بن حکم آورده
که کسفیه (منصوریه) جدا از اینکه مخالفان را به قتل میرساندند، پیروان خود را نیز میکشتند و بر این عقیده بودند که با این کار مؤمنان را هر چه زودتر بهشتی و کافران را دوزخی میکنند.
ابومنصور چنانکه در گزارش سعد بن عبدالله اشعری
آمده،
خمس آنچه از مخالفان به
غنیمت میگرفت، برای اصحابش قرار میداد.
درباره
آداب و رسوم منصوریه این مطلب نیز گفتنی است که آنان گاه که میخواستند سوگندی به زبان آورند، چنین میگفتند: «الاوالکلمه».
این نکته و برخی خصوصیات فکری ابومنصور که پیش از آن سخن گفتیم، نشان از تأثیر گرفتن ابومنصور از
مسیحیت دارد.
به هر صورت با توجه به آنچه درباره ابومنصور دانستیم، میتوان گفت که او و پیروانش یک هدف سیاسی را دنبال میکردهاند. از این رو به گزارش منابع، گروهی از منصوریه از
قبیله بنیکنده در
کوفه خروج کردند و یوسف بن عمر ثقفی، والی کوفه، ابومنصور را دربند کرد و او را مصلوب ساخت. گرچه حرکت ابومنصور از دوره ولایت خالد بن قسری (حکـ۱۰۵-۱۲۰ق) و به احتمال قوی پس از درگذشت
امامباقر (ع) شدت گرفت و شخص خالد به دنبال او بود، اما وی در زمان
حکومت یوسف بن عمر ثقفی در کوفه (حکـ۱۲۰-۱۲۲) دستگیر شد و به قتل رسید. این مطلب نشان میدهد که ابومنصور سالها به حرکت سیاسی و نشر عقاید غلوآمیز خویش مشغول بوده است.
پس از
مرگ ابومنصور، پیروانش بر دو گروه تقسیم شدند:
۱. گروهی که به «محمدیه» شهرت داشتند، معتقد بودند که امام باقر (ع) به ابومنصور وصیت کرد، چنانکه موسی (ع) به یوشع بن نون
وصیت کرد، اما چنانکه پس از یوشع امر وصایت به فرزندان هارون بازگشت، پس از ابومنصور نیز امر
امامت و وصایت به فرزندان علی (ع) باز خواهد گشت. ابومنصور به نظر این گروه «امام صامت» بود و خود میگفت که «من امام مستودع هستم و بر من روا نیست که به کسی وصایت کنم». اینان ابومنصور را «صاحب الاسباط» میخواندند و امام ناطق را که پس از او خواهد آمد و قائم مهدی است، محمد بن عبدالله نفس زکیه میدانستند. در حالی که میدانیم در آن دوره هنوز
نفس زکیه به فعالیت سیاسی نپرداخته بود.
۲. گروه دیگر بر این باور بودند که ابومنصور به پسرش حسین وصیت کرده است، اینان به «حسینیه» شهرت داشتند، با توجه به تعالیم مشخص ابومنصور ظاهراً گروه دوم به آراء ابومنصور نزدیکتر بودهاند و گویا گروه اول با این عقیده میخواستهاند که امامت را به
خاندان پیامبر (ص) بازگردانند.
درباره حسین بن ابیمنصور گفته شده که وی ادعای
نبوت داشت و مرتبه پدرش را برای خویش مفروض میدانست. وی پیروانی بر گرد خود جمع کرد و اموال بسیاری نزد وی ارسال میشد، اما عمر خناق نامی او را دربند کرد و نزد مهدی خلیفه عباسی فرستاد و
خلیفه او را بردار کرد. گروهی از پیروانش نیز دستگیر و
مصلوب شدند.
براساس این گزارش معلوم میشود که فرزند ابومنصور تا مدتها بعد از
مرگ پدر به فعالیت سیاسی مشغول بوده است.
(۱) ابنابی یعلی، محمد، طبقات الحنابله، به کوشش محمد حامد الفقی، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م.
(۲) ابنجوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، قاهره، ۱۳۶۸ق.
(۳) ابنحزم، علی، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، به کوشش محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، ریاض، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۴) ابنرسته، احمد، الاعلاق النفیسه، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۱م.
(۵) ابنعبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۶) ابنفقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۵م.
(۷) ابنقتیبه، عبدالله، تأویل مختلف الحدیث، قاهره، ۱۳۲۶ق.
(۸) ابنقتیبه، عبدالله، عیونالاخبار، به کوشش احمد زکی عدوی، قاهره، ۱۳۴۳ق/۱۹۲۵م.
(۹) ابنقتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۱۰) ابنندیم، الفهرست.
(۱۱) ابوالمعالی، محمد، بیانالادیان، به کوشش هاشم رضی، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۱۲) اشعری، سعد، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۱۳) اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۱۴) بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
(۱۵) جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م.
(۱۶) جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام هارون، قاهره، ۱۳۵۷ق.
(۱۷) رسعنی، عبدالرزاق، مختصر الفرق بین الفرق، به کوشش فیلیپ حتی، قاهره، ۱۹۲۴م.
(۱۸) شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۱۹) عبدالقادر جیرانی، الغنیة لطالبی طریق الحق، دمشق، دارالباب.
(۲۰) قاضی عبدالجبار، المغنی، به کوشش عبدالحلیم محمود و دیگران، قاهره، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
(۲۱)
قرآن مجید.
(۲۲) قلهاتی، محمد، الفرق الاسلامیه من خلال الکشف و البیان، به کوشش محمد بن عبدالجلیل، تونس، ۱۹۸۴.
(۲۳) کرمانی، محمد، الفرق الاسلامیه، به کوشش سلیمه عبدالرسول، بغداد، ۱۹۷۳م.
(۲۴) کشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش.
(۲۵) ناشئ اکبر، مسائل الامامة، به کوشش یوزف فان اس، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۲۶) ملطی، محمد، التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، به کوشش عزت عطار حسینی، ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م.
(۲۷) نوبختی، حسن، فرق الشیعه، به کوشش هلموت ریتر، استانبول، ۱۹۳۱م؛
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ابومنصور عجلی»، ج۶، ص۲۹.