• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

استعانت یوسف (قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حضرت یوسف پس از مشاهده مکر زنان، خودش را با این سخن به خدا سپرد و از او کمک خواست: پروردگارا اگر کلید و مکر و نقشه‌هاى خطرناک این زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمایل مى‌گردد و از جاهلان خواهم بود. خداوندا! من به خاطر رعایت فرمان تو، و حفظ پاک‌دامنى خویش، از آن زندان وحشتناک استقبال مى‌کنم، زندانى که روح من در آن آزاد است و دامانم پاک، و به این آزادى ظاهرى که جان مرا اسیر زندان شهوت مى‌کند و دامانم را آلوده مى‌سازد پشت پا مى‌زنم. خدایا! کمکم فرما، نیرویم بخش، بر قدرت عقل و ایمان و تقوایم بیفزا تا بر این وسوسه‌هاى شیطانى پیروز گردم؛ و از آنجا که وعده الهى همیشه این بود که جهادکنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاری‌اش شتافت.

فهرست مندرجات

۱ - استعانت برای مصون ماندن از مكر زليخا
       ۱.۱ - مراد از آیه
              ۱.۱.۱ - علت آمدن (فاء) بر سر (ذلکن)
              ۱.۱.۲ - اعتراف زلیخا
              ۱.۱.۳ - تصمیم زلیخا
              ۱.۱.۴ - سبک‌تر بودن تهدید اول زلیخا
                     ۱.۱.۴.۱ - اولا
                     ۱.۱.۴.۲ - ثانیا
       ۱.۲ - تفسیر آیه
              ۱.۲.۱ - معنی اصب
              ۱.۲.۲ - دعا و نفرین یوسف
              ۱.۲.۳ - بیان چند نکته
                     ۱.۲.۳.۱ - اول
                     ۱.۲.۳.۲ - دوم
              ۱.۲.۴ - اظهار علاقه زنان مصر به یوسف
                     ۱.۲.۴.۱ - سوم
                     ۱.۲.۴.۲ - چهارم
       ۱.۳ - بیان آیه
۲ - پانویس
۳ - منبع


حضرت یوسف (علیه‌السلام) برای مصون ماندن از انحرافات جنسى و مكر زليخا از خداوند استعانت جست:

• «قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ؛ (همسر عزيز) گفت: «اين همان کسى است که به‌خاطر (عشق) او مرا سرزنش کرديد! (آرى،) من او را به خويشتن دعوت کردم؛ و او خوددارى کرد! و اگر آنچه را دستور مى‌دهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذليل خواهد شد!».

۱.۱ - مراد از آیه



۱.۱.۱ - علت آمدن (فاء) بر سر (ذلکن)

زمینه این کلام زمینه دفع توهم است، کانه کسى گفته است: بعد از آنکه زنان مصر دست‌هاى خود را بریده و درباره یوسف آن اعتراف را کردند، زلیخا چه گفت و شخصى در جواب او گفته: (قالت - زلیخا گفت ...)

زلیخا با آوردن حرف (فاء) بر سر (ذلکن) کلام خود را فرع و نتیجه گفتار و کردار زنان مصر کرد، و با آوردن (ذا) اشاره به شخصى (یوسف) کرد که زنان، زلیخا را به خاطر عشق به آن شخص ملامت مى‌کردند، و آن شخص را چنین توصیف کرد که: این همان است که مرا در عشق به او ملامت مى‌کردید. این کار را کرد که خود یوسف جوابشان باشد، و بفهمند که عشق به چه کسى باعث شد که او شرافت و آبروى دودمان و عزت شوهر خود و عفت خود را به باد دهد. ومعلوم است که بهترین و قوى ترین بیان آن بیانى است که شنونده را به دلیل خارجى حواله دهد؛ چنان‌که در آیه (اهذا الذى یذکر آلهتکم) و آیه (ربنا هولاء اضلونا) نیز همین نکته به کار رفته.

۱.۱.۲ - اعتراف زلیخا

آنگاه پس از این اشاره و نشان دادن، اعتراف کرد به اینکه با یوسف مراوده داشته و گفت که من او را دنبال کرده بودم، اما دست از عفت خود برنداشت، و خواستار عصمت و پاکى بود، و اگر چنین بى‌پروا دل خود را براى آنان سفره نموده و رازى را که همواره بر مخفى ماندنش سعى داشته بیرون ریخته براى این بود که دید دل‌هاى همه مانند دل او شیداى یوسف است، و چون همه را همدرد خود یافت شروع کرد به درد دل کردن، و این جزئیات در جمله کوتاه (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم) نهفته است.

۱.۱.۳ - تصمیم زلیخا

و در آخر، تصمیم خود را براى آنان بگفت که از یوسف دست‌بردار نیست و هم به یوسف فهماند که او را بر موافقت خود اجبار مى‌کند، و اگر مخالفت کند سیاستش خواهد کرد، و این گفتار خود را: (و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین) به وجوهى چند از اقسام تأکید از قبیل: قسم، نون تاکید، و لام و امثال آن موکد نمود، تا برساند که بر این تصمیمش جازم است، و چنین قدرتى در خود مى‌بیند که بتواند او را در برابر خواسته خود تسلیم سازد، و اگر استنکاف کند از همین الان خود را آماده رفتن زندان بسازد آن وقت است که این زندگى آزادانه و مرفهش به سیاه چال زندان، و این روزگار عزتش به خوارى و هوان مبدل مى‌شود. این نحوه گفتار به خوبى نشان مى‌دهد که هم خواسته از در بیچارگى به [زن []] ان مصر عزت و مناعت بفروشد و هم یوسف را تهدید نماید.

۱.۱.۴ - سبک‌تر بودن تهدید اول زلیخا

و این تهدید از آن صحنه‌سازى که در روز مراوده کرد و از شوهرش تقاضا نمود که یوسف را به زندان افکند، شدیدتر و هول‌انگیزتر است؛ چون در آن روز به شوهر خود گفت: (نیست جزاى کسى که به همسرت قصد سوء کند جز اینکه زندانى شود، و یا عذاب دردناکى بچشد) و آن تهدید به چند جهت از این تهدید سبک‌تر است:

۱.۱.۴.۱ - اولا

براى اینکه در آنجا کیفر را مردد کرد میان زندان و عذاب الیم؛ ولى در اینجا جمع کرد میان هر دو که عبارت است از زندان و خوارى.

۱.۱.۴.۲ - ثانیا

براى اینکه در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، ولى در اینجا گفت خودم این کار را مى‌کنم، و طورى هم گفت که جاى تردید نگذاشت، و رسانید که بر این تصمیم صددرصد جازم است، و فهمانید که آن‌قدر در دل شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را به هرچه که مى‌خواهد وادار سازد و در امر او به هر نحوى که دلش بخواهد تصرف کند.


• «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَنَ؛ (يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه اين‌ها مرا به‌سوى آن مى‌خوانند! و اگر مکر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به‌سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!».

۱.۲ - تفسیر آیه



۱.۲.۱ - معنی اصب

راغب در مفردات مى‌گوید: (صبا، یصبو، صبوا و صبوه) به معناى از جا کنده شدن از شدت اشتیاق است که آدمى را وادار به کارهاى سبک و کودکانه مى‌کند، و به این معناست آیه (اصب الیهن و اکن من الجاهلین). و در مجمع البیان گفته: کلمه (صبوه) به معناى لطافت عشق است.

زلیخا و زنان مصر بدون هیچ پروایى آنچه در دل داشتند بیرون ریختند. او فاش نمود، و ایشان فاش نمودند؛ در حالى که خود یوسف ایستاده بود. ایشان به خیال خود توجه او را به سوى خود معطوف مى‌کردند، و به خیال خود با او حرف مى‌زدند، ولى او کم‌ترین توجهى به آنها نکرد، و حتى به یک کلمه هم زبان نگشود؛ بلکه توجه خود را به درگاه خدای متعال معطوف داشت و با قلبى که جز خدا چیز دیگرى در آن‌جا نداشت رو به‌سوى خداى مالک دل‌ها نمود و گفت: (رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه ....).

۱.۲.۲ - دعا و نفرین یوسف

و این کلامش دعا (نفرین) به خود نبود که خدایا! مرا با انداختن در زندان از شر این زنان خلاص کن؛ بلکه بیان حال خود در برابر تربیت الهى بود و مى‌خواست عرض کند: در جنب محبت تو زندان را با رضاى تو ترجیح مى‌دهم بر لذت معصیت و دورى از تو. و این گفتارش نظیر آن حرفى بود که در روز خلوت با زلیخا گفت: (معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون). پس در هر دوى این دو کلام افتخار ورزیدن به داشتن چنین خدایى بزرگ و مهربان است ، و تنها فرق میان آن دو این است که در یکى خدا را خطاب کرده و در دیگرى زلیخا را. و در هیچ‌یک از آن دو، دعا (نفرین) نیست.

البته جمله (رب السجن احب الى ...) یک نوع مقدمه و زمینه چینى است براى جمله (و الا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن) که در ظاهر دعا است و در واقع زبان حال است. بنابراین معناى آیه چنین است: پروردگارا! اگر من میان زندان و آنچه که اینان مرا بدان مى‌خوانند مخیر شوم زندان را اختیار مى‌کنم، و از تو درخواست دارم که سوء قصد اینان را از من بگردانى؛ چون اگر تو، کید ایشان را از من نگردانى از جاى کنده مى‌شوم و به سوى آنان میل نموده در نتیجه از جاهلان مى‌گردم؛ زیرا اگر من تاکنون شر ایشان را از خود دور داشته‌ام به وسیله علمى بوده که تو به من تعلیم فرمودى، و اگر افاضه خود را از من دریغ فرمایى من مثل سایر مردم جاهل مى‌شوم، و در مهلکه عشق و هوس‌بازى قرار مى‌گیرم.

۱.۲.۳ - بیان چند نکته

نکاتى که از آیه شریفه استفاده مى‌شود
از خود آیه به کمک سیاق، چند نکته استفاده مى‌شود:

۱.۲.۳.۱ - اول

اول اینکه، جمله (رب السجن احب الى ...) نفرینى نبوده که یوسف (علیه‌السلام) به جان خود کرده باشد، بلکه بیان حالى بوده که از خود براى پروردگارش نموده که روى دل از زنان گردانیده و به‌سوى او بازگشت کرده است. و معناى: (احب الى) این است که اگر اختیار به دست خودم باشد من زندان را بر آنچه که ایشان مرا بدان مى خوانند اختیار مى‌کنم. نه اینکه به مقتضاى افعل التفضیل (احب: محبوب‌تر) معنایش این باشد که پیشنهاد ایشان هم محبوب است ولى به آن مقدارى که طبع آدمى و نفس اماره اقتضاى آن را دارد، به خلاف زندان و رضاى تو که محبوبیتش بیشتر از آن است.

و اینکه فرمود: (فاستجاب له ربه) اشاره است به استجابت دعایى که از زبان حال (الا تصرف عنى کیدهن ...) استفاده مى‌شود، براى اینکه دنبال آن فرموده: (فصرف عنه کیدهن)، و اگر گفتار یوسف دعا (نفرین) بود مى‌بایست استجابتش هم زندان باشد، و حال آنکه تنها فرمود (کید ایشان را از وى بگردانید). پس اینکه بعضى توهم کرده‌اند که این جمله استجابت نفرین یوسف است، براى رفتن به زندان، صحیح نیست.

یکى از ادله این معنا خود آیات مورد بحث است که بعد از داستان در قصه به زندان رفتن یوسف مى‌فرماید: (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه حتى حین - پس، بعد از آن آیات که دیدند بر آن شدند که او را براى مدتى زندانى کنند) و اگر گفتار یوسف بیان حال نبود بلکه رسما دعا (نفرین) براى به زندان رفتن خود بود و جمله (فاستجاب ...) هم معنایش این بود که خداوند دعاى (نفرین) او را مستجاب کرد و زندان را برایش مقدر فرمود، دیگر جا نداشت به (ثم) تعبیر بفرماید و جمله را از جملات سابقش جدا کند - دقت فرمایید.

۱.۲.۳.۲ - دوم

دوم اینکه زنان مصر هم او را دعوت نموده، و با او مراوده کردند؛ همان‌طورى که زلیخا او را به خود دعوت نمود و با او مراوده کرد؛ و اما اینکه دعوت زنان مصر به سوى خودشان بوده و یا دعوت یوسف به این بوده که پیشنهاد زلیخا را بپذیرد، و یا هر دو کار را کرده‌اند، هم گفته‌اند خواهش او را بپذیر و هم خواهش تک‌تک ما را، آیه شریفه از آن ساکت است، و فقط از یک جمله مى‌توان مختصر استفاده‌اى کرد و آن این است که فرموده: (اگر کید ایشان را از من نگردانى من متمایل به سوى آنان مى‌شوم)؛ زیرا اگر زنان مصر او را به خویشتن دعوت نکرده بودند، عاشق شدنش به ایشان معناى روشنى نداشت.

لیکن آیاتى که راجع به پیغام یوسف به فرستاده پادشاه است از زندان، که گفت: (برگرد به‌سوى خدایت پس از او بپرس داستان زنانى که دست‌هاى خود را بریدند چه بود - تا آنجا که مى‌فرماید - زنان گفتند: حاش للّه، ما بر او هیچ گناهى ندیدیم. همسر عزیز گفت: الان حق از پرده بیرون شد، من او را به سوى خویشتن خواندم و او از راستگویان است. یوسف گفت این را گفتم تا عزیز بداند من در غیابش به او خیانت نکردم چون خدا کید خیانت‌کاران را به نتیجه نمى‌رساند...) اشعار به این معنا دارد که در آن روز زنان مصر یوسف را به سوى خود دعوت نکردند، بلکه او را نصیحت کردند که خواهش زلیخا را بپذیرد، قرآن تا این اندازه زنان مصر را شریک کرده، و بعد از آن، از قول یوسف فرموده: (من در غیاب عزیز به او خیانت نکردم) و اگر زنان مصر بیش از این شرکت مى‌داشتند، یعنى آنها هم یوسف را به سوى خویش دعوت کرده بودند باید در اینجا مى‌فرمود: (تا ملک بداند که من خیانت نکردم) و یا از قول وى چنین نقل کند: (من به عزیز و به غیر او خیانت نکردم) - دقّت فرمایید.

۱.۲.۴ - اظهار علاقه زنان مصر به یوسف

دیگر زنان مصر همچون زلیخا به یوسف اظهار علاقه کردند!

ولى از این اشعار که بگذریم عادتا محال به نظر مى‌رسد که زنان مصر از یوسف جمالى را ببینند که از خود بى‌خود شوند و عقل و شعور خود را از دست بدهند و دست‌هاى خود را به جاى میوه پاره بکنند آن‌گاه به هیچ وجه متعرض او نشوند، و تنها خواهش کنند که دل زلیخا را به‌دست آورد و بعد برخاسته به خانه‌هاى خود بروند، چنین چیزى معمولا ممکن نیست؛ بلکه عادت حکم مى‌کند به اینکه از مجلس خارج نشده باشند مگر آنکه همان بلایى که بر سر زلیخا آمد بر سر ایشان هم آمده باشد، و در علاقه به یوسف به حد عشق رسیده باشند، همان‌طور که زلیخا رسید، و از آن به بعد از خواب و خوراک افتاده، صبح و شام بیاد وى باشند، و جز او هم و غمى نداشته، جان خود را نثار قدمش کنند، و او را به هر زینتى که در وسع و طاقتشان باشد به طمع اندازند، و خود را بر سر راهش قرار داده متاع خود را بر او عرضه دارند و با تمام قدرت و استطاعت سعى کنند تا به وصال او نایل آیند. آرى، طبع قضیه این‌طور اقتضاء دارد.

از ظاهر کلام یوسف بنا به حکایت قرآن نیز معانى مذکور استفاده مى‌شود، آنجا که عرض کرد: (پروردگارا! زندان محبوبت‌ر است نزد من از آنچه که اینان مرا بدان مى‌خوانند، و اگر کید ایشان را از من نگردانى گرفتارشان مى‌شوم؛ چون اگر زنان مصر تنها با او حرف زده بودند از حرف زدنشان نزد خدا شکایت نمى‌کرد. پس اینکه با پروردگار شنوا و با خبر از حالش مناجات مى‌کند، قطعا ناشى از ناراحتى شدیدى بوده که از زنان نام‌برده دیده.

۱.۲.۴.۱ - سوم

سوم اینکه آن نیروى قدسى که یوسف به وسیله عصمت و پاکى خود را در چنین موقع خطیرى حفظ کرد، مثل یک امر تدریجى بوده که خداوند آنا فانا به وى افاضه مى‌فرمود؛ زیرا اگر یک امر دفعى مى‌بود دیگر معنا نداشت در هر گرفتارى و خطرى که عفت او را تهدید مى‌کرده به خدا مراجعه نموده از خدا مدد بطلبد. و دیگر اینکه مى‌بایست در این گفتار اخیرش مى‌گفت: (و ان لم تصرف عنى - و اگر تو (با دادن نیروى عصمت) کید ایشان را از من نگردانیده بودى) نه اینکه بگوید (اگر نگردانى)، گو اینکه این جمله شرطیه زمانى نیست؛ ولى هر‌چه باشد در هیئت‌هاى مختلف اشارات مختلفى هست.
و لذا مى‌بینیم خداوند در جمله (فاستجاب له ربه فصرف ...) دفع شر از یوسف را به صرف جدید و استجابتى جدید نسبت داده.

۱.۲.۴.۲ - چهارم

چهارم اینکه این نیروى قدسى از قبیل علوم و از سنخ معارف بوده، به دلیل اینکه یوسف مى‌گوید: (اگر مرا نگه ندارى از جاهلان مى‌شوم) و اگر غیر این بود باید مى‌گفت: (از ظالمان مى شوم) همچنانکه به همسر عزیز همین را گفت که: (ظالمان رستگار نمى‌شوند) و یا باید مى‌گفت: (از خائنان مى‌شوم) هم‌چنانکه به ملک فرمود: (و خدا کید خیانت‌کاران را به نتیجه نمى‌رساند).
حضرت یوسف در نحوه خطاب خود بین آن دو (عزیز و همسرش) و بین خداى تعالى فرق قائل شده، هنگامى که آن دو را مخاطب قرار داده به خاطر رعایت مقام و منزلتشان از جهت فهم، ظاهر امر را رعایت کرده و فرموده: (این عمل ظلم است و ظالمان رستگار نمى‌شوند). (و این کار خیانت است و خدا کید خائنان را به نتیجه نمى‌رساند) اما هنگامى که خداوند را مخاطب قرار داده حقیقت امر را عرض مى‌کند، مى‌فرماید: (این عمل جهل است).
و به زودى در چند بحثى که عنوان مى‌کنیم - ان شاء اللّه - حقیقت حال بر خوانندگان گرامى روشن مى‌گردد.

• «فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛ پروردگارش دعاى او را اجابت کرد؛ و مکر آنان را از او بگردانيد؛ چراکه او شنوا و داناست!».

۱.۳ - بیان آیه

از آنجا که وعده الهى همیشه این بود که جهاد کننده گان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق بیاریش شتافت؛ آن‌چنان که قرآن مى‌گوید: پروردگارش این دعاى خالصانه او را اجابت کرد (فاستجاب له ربه).
و مکر و نقشه آنها را از او بگردانید (فصرف عنه کیدهن).
چرا که او شنواست و داناست (انه هوا السمیع العلیم).
هم نیایش‌هاى بندگان را مى‌شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مى‌داند.


۱. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲.    
۲. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۵، ذیل آیه.    
۳. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۵، ذیل آیه.    
۴. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۶، ذیل آیه.    
۵. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۳.    
۶. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۶، ذیل آیه.    
۷. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۷، ذیل آیه.    
۸. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۸، ذیل آیه.    
۹. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۲۰۹، ذیل آیه.    
۱۰. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۴.    
۱۱. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج۹، ص۳۹۸ ۳۹۹، ذیل آیه.    



فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «استعانت یوسف».    



جعبه ابزار