استقلال حوزههای علمیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یک از برجستهترین ویژگیهای متمایز کننده
حوزههای علمیه نسبت به دیگر نهادهای آموزشی استقلال حوزههای علمیه است. به عبارتی هر نهاد علمی، آموزشی و فرهنگی برای ادامه فعالیت خود نیازمند انجام برخی امور ضروری است. وجود نظامهای مدیریتی، آموزشی و مالی در حوزههای علمیه ضامن این استقلال است.
اهتمام جدی و پیوسته علمای برجسته حوزه علمیه بر حفظ استقلال حوزههای علمیه بیانگر اهمیت و جایگاه این موضوع است به گونهای که حتی بعد از پیروزی
انقلاب اسلامی به رهبری
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) با اینکه ایشان خود در راس حوزه نیز قرار داشتند، بر این استقلال تاکید داشتند. اکنون که تا اندازهای به اهمیت این ویژگی حوزههای علمیه پی بردیم،اندکی نیز به ابعاد این استقلال میپردازیم:
هر تشکل و نهادی به یک نظام مدیریتی نیاز دارد، نظامی که بتواند شیوه اداره آن را معین کند. همواره اداره حوزههای علمیه را علمای تراز اول در دست داشتند از زمان تشکیل نخستین حوزههای علمیه در
عصر غیبت بزرگترین عالم و فقیهی که
مرجعیت عام مییافت، در راس مدیریت آن قرار میگرفت. چنان که در عصر
شیخ مفید، وی رهبری حوزه و مرجعیت
جهان تشیع را عهده دار بود. بعد از وی نیز این امر خطیر برعهده
سیدمرتضی علم الهدی و سپس
شیخ طوسی گذاشته شد. طی قرنهای اخیر نیز به همین شیوه بوده است؛ چنان که رهبری حوزه و مدیریت آن برعهده مراجع تقلیدی مانند
حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و
آیت ا... بروجردی بوده است.
استقلال مالی حوزه به این معناست که شهریه و منابع مالی حوزه علمیه اعم از هزینههای عمرانی، جاری و حقوق استادان و دانش پژوهان از طریق دولتها و حکومتها تامین نشده و حوزههای علمیه از نظر مالی به قدرتی که بر آنها نفوذ داشته باشد، وابسته نیستند. بیشتر هزینههای حوزههای علمیه از طریق پرداخت
وجوه شرعی و
سهم امام تامین میشود. یکی دیگر از منابع مهم مالی حوزههای علمیه موقوفاتی است که انسانهای صالح برای تامین حوزههای علمیه درنظر گرفتند.
نظام آموزشی حاکم بر حوزههای علمیه یکی از اصلیترین و بهترین نظامهای آموزشی است که مبتنی بر
قرآن،
سنت و
اجتهاد است. نظام آموزشی حوزه، نظامی غیروارداتی و محصول تجربه حوزههای علمیه در طول قرنهای گذشته است و هیچ ردپایی از فرهنگ بیگانگان در آن به چشم نمیخورد اما برخی نظامهای آموزشی یا به طور کامل تقلیدی از فرهنگهای وارداتی یا به صورت تلفیقی از فرهنگ خودی و بیگانه است و گاهی بهاندازهای تاثیر پذیرفته است که نشانههای فرهنگ خودی در آن کمرنگ شده است.
یکی از ویژگیهای نهاد
روحانیت شیعه که آن را از دستگاه
روحانیت مسیحی و حتی
روحانیت اهل سنت متمایز میکند استقلال مالی آن میباشد بر طبق شواهد تاریخی با آغاز همراهی حکومت و کلیسا در آغاز قرون وسطای مسیحی دستگاه روحانی مسیحی، مالک زمینها و ثروت انبوه شد. کلیسا، با فئودالهای بزرگ
قرون وسطی همراه بود. گرچه از دولت و ملت مستغنی بود و در تجمل و شکوه طلایی میزیست، اما درد تودههای مردم را نیز نمیشنود؛ بلکه خود بخشی از درد مردم بود. دستگاه روحانی
اهل سنت، گرچه چنان مکنت مستقل نداشت، اما راه ارتزاق خویش را به دولتها پیوند داده بود، از دولتها مستمری میگرفت، دهان به منقبت میگشود و یا لب به سکوت میبست.
روحانیت شیعی، نه در کنار دولتها بود و نه سفرهی رنگارنگ شخصی داشت. او در جوار مائدهی طبقات مستضعف و متوسط اجتماعی، دانش میاندوخت و میپراکند. به مناعت و قناعت ره میسپرد و چون آن سفره تاراج میشد، خود در درد و رنج ایشان شریک میگشت و با غارتگران در میآویخت در این زمینه
مقام معظم رهبری فرمودهاند:
گذران معیشت روحانیت به صورت سهم امام، تا انواع دیگر کمکهای مالی، بر دوش مردم بوده است، روحانیون و مردم، مادتاً و معناً، به هم آمیخته بودند.
سیستم مالی یاد شده (ادارهی زندگی حوزه از طریق وجوهات)، از ویژگیهای روحانیت شیعی بوده و با همین ویژگی، از روحانیت اهلسنت تمایز یافته است:
«روحانیت اهل تسنن، از لحاظ مالی، با مردم سر و کار ندارد و مردم، کمک مالی به آنها نمیکنند… آنها از ممرّ دیگری تامین میشوند؛ اما ما روحانیون شیعه، اصلاً پولمان را از مردم میگیریم و زندگیمان را مردم اداره میکنند... ما از اولی که به عنوان یک واحد، در تاریخ کشور خودمان مشخص شدیم و بروز کردیم، با مردمِ متوسط سر و کار داشتهایم.»
در چنین احوالی، روحانیت همراه و همدرد مردم بود؛ شِکوهی ایشان را در مییافت، در راه اصلاح بر میآمد، در حد توان میکوشید و از جان و آبرو مایه میگذارد:
«روحانیون و مردم، مادّتاً و معناً، به هم آمیخته بودند. خاصیت چنین وضعی، این بوده است که غالب حرکاتی که شما در میان روحانیون مشاهده میکنید ـ حرکات عمومی و اصلاحطلبیها ـ در جهت مصالح و منافع تودهی مردم بوده است.»
حوزه و روحانیت، شریک درد و رنج تودههای مردم بود؛ با آنان میزیست و در کنار آنان قرار میگرفت؛ درد ایشان را، رنج خود میدانست و دل میسوزاند؛ در کنار سرشک مردمان، سفرهی عافیت نمیگشود؛
مقامات طریقت را، در
خانقاه عزلت نمیجست؛ همای
سعادت را در مجاورت مردم میدید و با خوشی و ناخوشی ایشان، همدلی و همراهی میکرد:
در
تشیع، روحانیت با مردم مرتبط و پیوسته است. در کشور ما، بر اثر عوامل تاریخی قدیمی، بافت اجتماعی مردم به گونهای است که روحانیت، اصیلترین قشرهای مردم به شمار میآید و از آنها منفک نیست. حتی اصالت روحانیت در کشور
عراق، شاید به این شکل و با این شدت نباشد.
شما زندگی مردم متدین را ملاحظه کنید. چه امروز و چه در دوران اختناق، حتی در دوران
رضاخان و قبل از آن هم به طریق اولی، زندگی مردم با حضور روحانیت به هم آمیخته است. یعنی از بدو تولد و
اذان و اقامه گفتن به گوش راست و چپ، تا دوران زندگی، تا
عقد ازدواج، تا مراجعه برای مسایل دینی و تا مرگ، زندگی یک انسان، با روحانیت و با شخص روحانی و با فرد و مصداقی از جامعهی روحانیت، به هم آمیخته است. حالا آن روحانی در چه حدی، در چه مایهی علمیای و در چه خطی باشد، آنها را کاری ندارم.
این آمیختگی با مردم، آثار و برکات زیادی داشته است: روحانیت درد مردم را حس کرده، اطمینان مردم را جلب نموده، درددلها و شکوههای مردم را همواره شنیده و نیازهای معنوی و روحی آنها را برآورده کرده است.
این خصلت، فراگیر و گسترده بود. جز تعدادی نادر و معدود ـ که در میان مردم پایگاه و جایگاه نداشتند ـ روحانیون، رفیق ایام تلخی و سختی مردم و سنگ صبور روزگار عسرت ایشان بودند؛ در پاسخگویی دینی و ایفای مشاغل شرعی نیز، شب و روز نمیشناختند؛ ساعات مقرر نداشتند و حاجب و حافظ در کار نبود. آنچه میدانستند و میتوانستند، با صفای نیت و بدون منت، در اختیار مراجعان مینهادند:
من در
مشهد، مرجع رفت و آمد افراد، به خصوص جوانان بودم. گاهی نصف شب ـ ساعت یازده، دوازده ـ یک جوان، کار یا مسالهیی داشت، به من مراجعه میکرد. همیشه درِ خانهام، به روی او باز بود و خودم میرفتم و در را باز میکردم. ما وقت نداشتیم. برای ما، خواب و استراحت معنا نداشت. همهی روحانیون، همین طور بودند.
این ویژگی، اعتماد آفرین بود. میان روحانیت و امت، پیوند داد و در شرایط بحران، همیاری را میسر ساخت. در نهضتهای گوناگون، روحانیت، درد مردم را دریافت و پیشگامی ایشان را در سختی و جهاد پذیرا گشت. و از آن سو، در تنگناهایی که روحانیت گرفتار آمد، مردم به میدان برآمدند و بند برگشودند. انقلاب اسلامی ایران و پیروزی آن، رهآورد این ارتباط وثیق و بنیادین است:
اتصال به تودهی مردم، نقاط مثبت روحانیت ماست. مردمی بودن و درد آنها را احساس کردن و برای آنها دل سوزاندن و کار کردن و به دشمنانشان نزدیک نشدن، خصوصیتی است که هیچ فرقهیی از فِرَق روحانی در عالم، آن را نداشته است و الآن هم ندارد. اگر این خصوصیت نبود، اطمینان مردم به روحانیت جلب نمیشد که به خیابانها بیایند و آن طور جان خود را در راه آرمانهای این انقلاب، در معرض خطر قرار بدهند.
و یا در سخن دیگر اظهار داشتهاند:
مردمی بودن و پا به پای مردم حرکت کردن، خصوصیتی بود که این انقلاب را در این کشور پیروز کرد.
حوزههای شیعی، با تودههای مستضعف و متوسط جامعه، مرتبط بودند؛ با ایشان معاشرت داشتند؛ درد آنان را میشنیدند و در چارهی آن میکوشیدند. جوار سرمایهداران و زمینداران و اشراف را برنگزیدند و به تمنای وصال آنان، بر حلقهی کاخها نمیکوبیدند و اگر کسانی چنان بودند، مبغوض روحانیت و مطرود جامعه بودند:
در طول تاریخ روحانیت، همیشه ارتباط با طبقات ضعیف برقرار بوده است. ما به روستاها میرفتیم و با روستاییان سر و کار داشتیم. اگر در شهرها بودیم، با کسبهی متوسط و مظلوم سر و کار داشتیم.
روحانیون، هیچ وقت با گردن کلفتان نمیتوانستند بسازند. البته، یک عده از روحانیون بودند که خودشان، ... جزو همان طبقات ممتاز بودند. کبوتر با کبوتر، باز با باز! آنها خودشان، جزو بازها بودند و با بازها و لاشخورها همدم بودند و لاشخورها هم، با یکدیگر رفیقند... اما ماها...، من که در مشهد، طلبهی گوشهگیری بودم، یا فلان آخوندی که در فلان مسجدی در
تهران، یا در
زاهدان، یا در
زابل و یا در هر گوشهی دیگر
ایران نماز میخواند، با چه کسانی محشور بودیم؟ ما با همین طبقات ضعیف و مستضعف محشور بودیم.
برادران عزیز! از خصوصیات روحانیت شیعه این بوده که همیشه با مردم بوده است.... هر روحانییی که از مردم جدا شد، ... از روحانیت ساقط گردید. ما در گذشته، رئیس العلماء عالم باشی و علمای متنفذ پولدارِ با عناوینِ گوناگون ـ که وابستهی به دستگاهها بودند و از مردم دور بودند ـ داشتیم. اینها، عنوان داشتند؛ اما پیش غیر مردم، پیش حکام....
در همه جای این کشور، ملاهایی داشتیم. بعضی هم، حسابی عالم و فاضل و مجتهد و درس خوانده بودند؛ اما چون با مردم نبودند، چون با دستگاهها بودند ـ که مردم از دستگاهها متنفر بودند ـ اگر در
مسجد میایستادند
نماز بخوانند، پنج نفر پشت سر اینها به نماز نمیایستادند!. .. آن عالمی همواره معزّز و محترم بود که با مردم میبود... این، شیوهی روحانیت شیعه بود.
اقبال جامعه به روحانی، به میزان اعراض او از دربار و دستگاه سلطنت بود. فاصلهی او با دستگاههای جابر، اوج و منزلت او را تعیین میکرد؛ کنارهگیری او، بر حرمتش میافزود و موضع ستیزمندانهاش، به او ابهت و قداست میداد:
میان ارتباط با مردم و ارتباط با دستگاهها، یک نوع توازن و نسبت معکوسی وجود داشت. آن کسی که با دستگاهها ارتباط داشت، مردمی نبود؛ آن کسی که با مردم ارتباط داشت، دستگاهها با او سر و کاری نداشتند و او با دستگاهها سر و کاری نداشت. غالباً از نوع دوم وجود داشت؛ یعنی کسانی از روحانیت، اگر با دستگاهها ارتباط داشتند، در اقلیت محض بودند.
جایگاه حوزههای علمیه در یک نظام اسلامی و نحوه ارتباط آن با دستگاه حکومت، از جمله بحثهای سابقه دار و پرمناقشهای است که نزد پژوهشگران و صاحبنظران از اهمیت فراوانی برخوردار است. این مسئله که تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، صرفاً جنبة نظری داشت با تشکیل نظامی بر اساس
ولایت فقیه و استقرار حکومتی بر مبنای
شرع مقدس و برخاسته از حوزه، شکل جدیتری به خود گرفت و با توجه به آشکار شدن جنبههای عملی و کاربردی آن با حساسیت مضاعفی، پیگیری شد. امروزه نیز با توجه به اهمیت بحث، بارها بحث «استقلال» یا «عدم استقلال» حوزه مورد بررسی و مناقشه قرار میگیرد، اما باید دید که واقعیت چیست؟
روحانیّت شیعه و حوزههای علمیه؛ برخلاف روحانیّت مسیحی و کشیشهای کلیسا،
سیاست و
حکومت را جدا از دیانت ندانستهاند. به تعبیر امام خمینی (رحمةاللهعلیه): «این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند استعمارگران گفته و شایع کردهاند. این را بی دینها میگویند. مگر زمان
پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سیاست از دیانت جدا بود؟» بر همین اساس، از ابتداء تاکنون، حوزههای علمیه خود را از اوضاع زمانه دور نگه نداشتند. آنها به فراخور موقعیت و مصلحت، هم در مسایل سیاسی و هم در مسایل حکومتی، نقش پررنگی داشتند. روحانیان برای ایفای نقشهای سیاسی از برگهای برندهای برخوردار بودند که اقشار دیگر آن را دارا نبودند که از جمله آن میتوان به اموری از قبیل «استقلال مالی از دولتها» و «قدرت مذهبی آنها در قالب صدور احکام و فتواها» اشاره نمود. این مسائل باعث میشد تا روحانیّت نقش مهمی در رویدادهای سیاسی کشور ایفا نمایند. از آغاز قرن نوزدهم میلادی، روحانیان به طور فعالتری در رویدادهای مهم سیاسی کشور مشارکت کردند و این امر آنها را به پیشینه و تجربةسیاسی مهمی مجهز کرد. بدین ترتیب قشری که به امور سیاسی کشور وقوف کامل دارند، توانستند بسیاری از جریانها را هدایت کنند. نقطة شروع این گونه اقدامات، همان جنگهای ایران و روس بود که باعث متشکّل تر شدن روحانیون و اعتلای جایگاه سیاسی و اجتماعی آنها شد. البته در عصر
صفویه، تعامل و نزدیکی روحانیّت و دولت، چشمگیرتر از هر دورانی بود. ولی این تعامل، صرفاً جنبة آیینی و آموزهای داشت در دوران حکومت صفویه، پس از هزار سال زندگی در مبارزه با سلاطین و حکام، شاهد شکل گیری حکومتی شدند که شیعی مذهب بود. این نزدیکی در طول دوران صفویه کاملاً مشهود است و به طور کلی میتوان اهمیت این دوران را در تقویت جنبة متشرعانه تر تشیع در مقایسه با سیمای متصوفانه
دین دانست و در دورانهای دیگر نیز رابطة حوزهها و دولت، بر اساس مصالحی از قبیل حفظ
اسلام و مسلمین ادامه داشت. این روند تا پیش از انقلاب اسلامی کم و بیش، پیگیری گردید.
روحانیّت شیعه، نهادی مستقل از دولتها و برآمده از یک فرایند تاریخی ـ مذهبی است از این رو استقلال حوزهها و علما از دولتها به خصوص در زمانهای گذشته از جمله مواردی بود که سخت مورد تاکید بزرگان قرار داشت. یکی از عوامل استقلال روحانیّت شیعه، استقلال مالی آن بود. پس از تحولات اقتصادی در صدر اسلام و سامان یافتن وضعیت مسلمانان و گسترش شیعه،
امام باقر (علیهالسّلام) خمس را احیاء کرد.
زکات یک امر حکومتی بود و خمس که بخشی از درآمد و سودهای ناشی از کسب و کار تجاری و صنعتی و دیگر موارد بود، برای رفع نیاز شیعیان مورد تاکید رهبری شیعه قرار گرفت. در
عصر غیبت خمس به
مرجعیت تعلق گرفت و بخشی از آن در راستای پرورش
عالمان شیعه قرار گرفت. این استقلال موجب میشد تا روحانیّت شیعه همواره از دولتها مستغنی باشند تا آنجا که سِرجان ملکم در تفسیری درباره بی نیازی عالمان شیعه از دولتها مینویسد: «اظهار تعلق به اسبابِ دنیوی نکنند و مراودت با سلطان و امنای حکومت نداشته باشند... در وقتی که هیچ کس را جرات آن نیست که به پادشاه نزدیک شود، پادشاه را جرات آن نیست که مجتهدی را ردّ کند.»
از بعد نظری، سه نظریه سیاسی در میان روحانیون، پیرامون همکاری با حکومت وجود دارد. یک نظریه آن است که شیعیان تا ظهور
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) نباید در فکر ایجاد حکومت یا ورود به جهان سیاست باشند. این همان نظریهای است که کم و بیش
انجمن حجتیه از آن طرفداری میکند. نظریه دیگر بر این نکته تاکید میکند که شیعیان در دوره انتظار باید به دنبال خیرالموجودین و حکومتی باشد که کمتر اسیر مفاسد و مظالم اجتماعی باشد. نظر سوم در واقع همان نظریه ولایت فقیه است که بر پایة حقانیت حکومت
فقیه عادل و عالمی است که در دوره غیبت در هر زمان وجود دارد و باید آن را کشف و به مردم معرفی کرد. نظریههای اول و دوم از اقبال کمتری ـ حداقل در زمان حاضر ـ برخوردار است. اما نظریه سوم از اقبال بیشتری برخوردار است. در این میان، ذکر این نکته الزامی است که روحانیّت شیعه، بر اساس دکترین سیاسی تشیع نمیتواند با هیچ دولت غیر مذهبی از در سازش در آمده، یا رابطهای بر مدار همکاری برقرار سازد. به تعبیر نیکی، آر، کدی: «آموزههای شیعه دوازده امامی، مغایر و مخالف هر قدرت دنیوی است که به وسیلة حکومتهای لائیک اداره شوند.» اما سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که آیا با وجود حکومتی اسلامی، حوزه باید مانند حکومتهای غیردینی، از ارتباط با آن اجتناب ورزد؟ امروزه حوزههای علمیه، خود را موظف به حکومتی میدانند که به عنوان یگانه حکومت دینی در عصر حاضر محسوب میشود. علاوه بر این، تطابق احکام حکومتی با فرامین دینی و فقاهتی و لو با وجود برخی کاستیها ـ حوزهها را مجاب ساخته است که این حکومت، میتواند اندیشههای نبوی و علوی را تا حد مقدور خودش پیاده و عملی ساخته و گوهر تابناک اسلام ناب را درخشان تر از همیشه متجلی سازد. از این گذشته؛ چطور ممکن است حوزهها از حکومتی که خود یکی از بانیان آن بودهاند ارتباط نداشته و از آن حمایت نکنند؟ چگونه میتوان حوزهها را نسبت به حمایت از میراث جاودان خمینی عزیز و دهها اندیشمند اسلامی سرزنش کرد. در حالی که در این راه بسیاری از فرهیختگان حوزه و دانشگاه و دهها هزار تن از بهترین فرزندان ایران زمین، گوهر جان خود را فدا نمودهاند و چگونه میتوان حمایت فکری و عملی حوزهها از نظام جمهوری اسلامی را، دولتی شدن حوزهها دانست، در حالی که اصل ولایت فقیه و
حکومت اسلامی مورد تاکید بسیاری از بزرگان بوده است؟
آنچه امروزه مغفول باقی مانده است، تلقیات ناصحیح از واژهای به نام «استقلال» است؛ که گویا این اصطلاح را به معنای انزوا، عدم تمکین، شورش، اعتراض و بالاخره انقلاب علیه حکومت انقلابی ایران تلقی میکنند! ولی معنای استقلال حوزهها این نیست که الزاماً رابطة خود را با حکومت اسلامی ایران قطع نموده و بر علیه آن موضعگیری نمایند، بلکه معنایش این است که در برابر حکومتهای مبتنی براندیشههای غیر الهی و سکولاریستی ایستاده و مبارزه نمایند اما از حکومت دینی حمایت کنند. در این میان آنچه نباید فراموش شود این است که معنی حمایت از حکومت دینی، اطاعت و همراهی بی قید و بند در برابر هر عمل دولتمردان اسلامی نیست، بلکه بدین معناست که ضمن دفاع از مشروعیت و مقبولیت آن حکومت در مقابل کاستیها و ضعفها از خود واکنش نشان دهد و این همان مسئلهای است که حوزهها و
مراجع تقلید بر آن پایبند بوده و به گواه قرائن موجود، بارها در برابر کجرویها و حرمت شکنیها از خود عکس العمل نشان دادهاند. متاسفانه بر اثر تلقیات نادرست از مفهوم «استقلال حوزهها» هرگونه رابطه با دولت جمهوری اسلامی از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز، با مفاهیم و اتهاماتی همچون «دولتی شدن حوزهها»، «وابستگی روحانیّت» و. . همراه شده است. در حالی که این نسبتها نهایت کم لطفی به حوزههای علمیه و روحانیّت شیعه است. به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی: «امروزه تا ما یک کلمه حرف میزنیم، بدخواهها میگویند، اینها میخواهند حوزه را دولتی کنند! خیر، من قویاً این ادعا را تکذیب میکنم.... من اعتقاد ندارم که حوزه باید وابسته به یک تشکیلات دیگری بشود، این اعتقاد، متعلق به حالا نیست، از سابق ـ قبل از انقلاب، و بیشتر پس از انقلاب ـ که این قضیه مطرح میشد که آیا اگردولت اسلامی باشد، باز هم حوزه باید تشکیلات جدایی داشته باشد؟ من جزو کسانی بودم که مستدلاً و با تکیه در ادلة قوی، معتقد بودم که حوزه باید مستقل باشد، الان هم عقیدهام همین است.»
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «استقلال حوزه های علمیه»، تاریخ بازیابی۹۷/۳/۱۴. سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «استقلال حوزه و نهاد روحانیت (در آئینه کلام مقام معظم رهبری)»، تاریخ بازیابی۹۷/۳/۱۴. سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «استقلال حوزهها، میراث هزار سالة روحانیّت»، تاریخ بازیابی۹۷/۳/۱۴.