اعزام عبیدالله به کوفه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پس از ارسال نامههای فراوان از جانب کوفیان به
امام حسین (علیهالسّلام) و دعوت از آن حضرت برای ورود به
کوفه ، امام (علیهالسّلام) پسر عموی خویش
مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خویش به این شهر فرستادند تا در صورت مساعد بودن اوضاع، آن حضرت نیز به این شهر
سفر کند.
در این زمان در شهر کوفه
نعمان بن بشیر از طرف
معاویه و
یزید والی شهر بود. «کان والیا علی الکوفة من قبل معاویة فاقره یزید علیها»
نعمان بن بشیر هر چند مردم را از وارد شدن به
فتنه بر حذر داشت؛ اما در عین حال بیان کرد: کسانی که به من کاری نداشته باشند، من نیز به آنان کاری ندارم کسانی که با من سر
جنگ نداشته باشند، من نیز با آنان جنگ نمیکنم. من کسی را بی دلیل دستگیر نمیکنم. «انی لا اقاتل من لا یقاتلنی و لا آتی علی من لم یات علی و لا انبه نائمکم و لا اتحرش بکم و لا آخذ بالقرف و لا الظنة و لا التهمة»
در همین زمان مزدوران
حکومت بنیامیه که این موضع نعمان بن بشیر را دلیل بر ضعف او دانستند، (
عبدالله بن ربیعه حضرمی به نعمان بن بشیر گفت: «ان هذا الذی انت علیه فیما بینک و بین عدوک رای المستضعفین»)
در صدد بر آمدند برای یزید نامه بنویسند تا او را از اوضاع کوفه با خبر سازند. عبدالله بن ربیعه در نامه اش به یزید نوشت: «فان مسلم بن عقیل قد قدم الکوفة فبایعته الشیعة للحسین بن علی فان یکن لک فی الکوفة حاجة فابعث الیها رجلا قویا ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فی عدوک فان النعمان بن بشیر رجل ضعیف او هو یتضعف»؛
اما بعد بدان که مسلم بن عقیل به کوفه آمده و
شیعه برای
خلافت حسین بن علی (علیهالسّلام) با او بیعت کردهاند، پس اگر کوفه را میخواهی، مرد نیرومندی را بفرست که فرمان تو را به انجام رساند، و مانند خودت درباره دشمنت رفتار نماید، زیرا نعمان بن بشیر مرد ناتوانی است یا خود را به ناتوانی زده است.
عمارة بن عقبه و
عمر بن سعد بن ابی وقاص نیز مانند عبدالله بن مسلم به همین مضمون به یزید نامه نوشتند.
در این زمان یزید با مشاور خویش «
سرجون» مشورت کرد و سرجون پیشنهاد کرد:
عبیدالله بن زیاد را به کوفه بفرستد.
در برخی از منابع آمده است: معاویه خود، حکم ابن زیاد را برای سرپرستی شهر کوفه و
بصره با خط خود نوشته بود و آن را به سرجون سپرده بود که چند ماه بعد از مرگ معاویه آن نامه فاش شد.
طبری مینویسد: یزید غلام خویش را که سرجون نام داشت و با او مشورت میکرد، پیش خواند و خبر را به او گفت. سرجون گفت: اگر معاویه زنده بود از او میپذیرفتی؟ یزید جواب مثبت داد. سرجون گفت: پس از من بپذیر که کس جز عبیدالله بن زیاد شایسته کوفه نیست، او را ولایت دار کوفه کن. («ا کنت قابلا من معاویه لو کان حیا؟ قال: نعم، قال: فاقبل منی، فانه لیس للکوفه الا عبید الله ابن زیاد، فولها ایاه»)
شیخ مفید مینویسد: «سرجون گفت اگر معاویه زنده شود و به تو فرمانی بدهد طبق فرمان او عمل میکنی؟ گفت: بله. سرجون همان دم ابلاغ حکمرانی پسر زیاد را که معاویه برای عبیدالله نوشته بود، بیرون آورد و اضافه کرد اینک این ابلاغیه، رای معاویه است که پیش از مرگ نامبرده را به حکمرانی کوفه نامزد کرده است و ضمنا حکمرانی بصره را هم به او تفویض داشته است». «فاخرج سرجون عهد عبید الله بن زیاد علی الکوفة و قال هذا رای معاویة مات و قد امر بهذا الکتاب.»
یزید که پیش از این نسبت به عبیدالله خشمگین بود و میخواست او را از بصره بردارد، پس از این پیشنهاد، به او نوشت که از او راضی شده و کوفه را نیز با بصره به او داده و نوشت که مسلم بن عقیل را پیدا کند و اگر به او دست یافت، خونش را بریزد.
وقتی نامه یزید به عبیدالله بن زیاد رسید، وی بلافاصله شتابان بر اسبش سوار شد و چون به کوفه رسید به صورت ناشناس و در حالی که عمامه خود را به سر و چهره پیچیده بود، وارد شهر شد و از میان بازار گذشت. عدهای از مردم وقتی او را دیدند گمان کردند او
امام حسین (علیهالسّلام) است که منتظر آمدنش بودند، و شروع به دویدن در رکاب او و بوسیدن دست و پایش کردند و به او میگفتند: ای پسر رسول خدا! سپاس خداوندی را که تو را به ما نمایاند. عبیدالله به راه خود رفت تا به مسجد رسید دو رکعت نماز گزارد و به
منبر رفت و چهره خود را گشود. مردم چون او را دیدند، نخست به یک دیگر پناه بردند و سپس از گرد عبیدالله پراکنده شدند.
با ورود ابن زیاد به کوفه و با آغاز تهدیدها و تطمیعهای او، وحشت این شهر را فرا گرفت، مردم کوفه که با جنایات پدر عبیدالله آشنا بودند، سخت ترسیدند و از اطراف مسلم پراکنده شدند.
یزید نه تنها دستور قتل مسلم بن عقیل را صادر کرد، بلکه در نامه او به عبیدالله که پس از خروج امام حسین (علیهالسّلام) از
مکه بوده، دستور قتل امام حسین (علیهالسّلام) را هم میتوان مشاهده کرد.
از میان نویسندگان شیعی،
یعقوبی در خصوص نامه یزید به عبیدالله مینویسد: امام حسین (علیهالسّلام) از مکه رهسپار عراق شد و یزید، عبیدالله بن زیاد را والی عراق کرده به او نوشته بود: خبر یافتهام که مردم کوفه به حسین (علیهالسّلام) نامه نوشتهاند تا نزد ایشان بیاید و او هم از مکه بیرون آمده، به سوی ایشان رهسپار گشته است، و اکنون از میان همه شهرها شهر تو و از میان همه زمانها زمان تو است که بدین آزمایش گرفتار آمده، حال اگر او را کشتی که هیچ، و گر نه به نسب و پدر خویش «عبید» بازگردی، پس مبادا که از دستت رها شود.
بلاذری از مورخان
اهل سنت نامه یزید به عبیدالله را این گونه آورده است: «بلغنی مسیر حسین الی الکوفة، و قد ابتلی به زمانک من بین الازمان، و بلدک من بین البلدان، و ابتلیت به من بین العمال، و عندها تعتق او تعود عبدا کما یعتبد العبید»
سید علی
حسینی میلانی در ترجمه این نامه مینویسد: «خبر حرکت حسین به کوفه به من رسیده است در بین والیان تو گرفتار امتحان شدهای اگر حسین را کشتی آقا و شخصیتی محترم هستی و گرنه بر میگردی به همان نسب بی ارزش گمنام
ولد الزنا و....»
طبرانی به سند خود
روایت کرده مینویسد:
حسین بن علی (رضی الله عنه) به سوی کوفه خارج شد تا ولایت یزید را زیر سوال ببرد یزید در نامهای به ابن زیاد نوشت: ... اگر حسین را نکشی به نسب سابق خود بر خواهی گشت از این رو عبیدالله بن زیاد، حسین (علیهالسّلام) را به قتل رساند و سر مبارک آن جناب را برای یزید فرستاد، وقتی یزید سر آن حضرت را دید آن اشعار کفر آمیز را خواند.
هیثمی به صحت سند این نامه تصریح کرده است.
همین روایت را
ابن عساکر در «
تاریخ مدینه دمشق»،
ذهبی در «
سیر اعلام النبلاء »
و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت نیز نقل کردهاند.
ابن زیاد در اعتذاری که به خاطر به شهادت رساندن امام حسین (علیهالسّلام) آورده به دستور یزید در این خصوص اشاره دارد. قال: اما قتلی الحسین فانه اشار الی یزید بقتله او قتلی، فاخترت قتله،
اما کشته شدن حسین (علیهالسّلام) به دست من دستوری بود که از جانب یزید صادر شده بود اگر من حسین را نمیکشتم خود (به دست یزید) به قتل میرسیدم من هم قتل حسین را اختیار کردم.
دینوری نیز مینویسد: عبیدالله گفت: اما علت کشته شدن حسین توسط من این بود که او بر حاکم و مردمی که در کاری متفق بودند، خروج کرد و پیشوا برای من نوشت و به من دستور قتل او را داد و اگر خطایی باشد بر عهده یزید است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اعزام عبیدالله به کوفه»، تاریخ بازیابی۲۲/۲/۹۵.