انشعاب گروههای شیعه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اسماء مبارک امامان دوازده گانه، در
احادیث نبوی وارد شده و
شیعیان اولیه پیش از این که این بزرگواران را ببینند، نام آنان را میدانستند.
اسماء مبارک امامان دوازده گانه، در احادیث نبوی وارد شده و شیعیان اولیه پیش از این که این بزرگواران را ببینند، نام آنان را میدانستند؛ چنان که
جابر بن عبدالله، یار وفادار
پیامبر، نقل میکند: وقتی که آیه «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا و پیامبر و اولی الامر اطاعت کنید.
نازل شد، عرض کردم: یا رسول الله! خدا و رسولش را میشناسیم و از آنان اطاعت میکنیم، ولی اولی الامر چه کسانی هستند که
خداوند اطاعت آنان را در ردیف اطاعت خود و اطاعت شما ذکر نموده است؟ حضرت فرمود: اولی الامر جانشینان من و پیشوایان بعد از من هستند؛ اول آنان
علی بن ابی طالب، بعد از او
حسن (علیهالسّلام) ، آنگاه
حسین (علیهالسّلام) ، بعد از او
علی بن الحسین (علیهالسّلام) ، و بعد از او
محمد بن علی است که در
تورات معروف به «
باقر» است و تو او را خواهی دید؛ وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان. بعد از او
صادق،
جعفر بن محمد، آنگاه
موسی بن جعفر، سپس
علی بن موسی، بعد از او
محمد بن علی، بعد از او
علی بن محمد، پس از او
حسن بن علی و بعد از او فرزندش که هم نام و هم
کنیه من خواهد بود است. او کسی است که شرق و غرب
جهان به دست او
فتح خواهد شد؛ او از دیدگان
غایب میشود. غیبتی طولانی که به علت طولانی بودنش، مردم در
امامت او شک میکنند، مگر آنان که خداوند دلهایشان را با
ایمان پاکیزه گردانده است...
همین
جابر در
مسجد النبی مینشست و میگفت: ای باقر العلم! کجایی. مردم میگفتند: جابر
هذیان میگوید. جابر میگفت:
«نه هذیان نمیگویم، بلکه پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) به من خبر داده که مردی از خاندان من، هم نتم من، و هم شکل مرا در خواهی یافت که
علم را میشکافد».
امامان معصوم نیز با
براهین و
معجزات آشکار حقانیت خود را به اثبات میرساندند. با این حال یک سلسله علل و عواملی باعث میشد که امر بر بعضی از شیعیان مشتبه شود و عدهای از آنها از جاده مستقیم منحرف گردند. این عوامل را میتوان به شرح زیر بیان کرد:
بعد از سال ۴۰
هجری، اختناق و خفقان بر
خاندان پیامبر و پیروان آنان حاکم شد. این اختناق باعث میشد که شیعیان نتوانند با امامانشان رابطه برقرار کنند و شناخت لازم را بدست آورند.
در نیمه دوم قرن اول بعد از سال ۷۲ هـ.و شکست
ابن زبیر که ضد شیعه بود،
حجاج بن یوسف ۲۰ سال بر
عراق و
حجاز حاکم شد و شیعیان را به شدت کوبید و آنان را گشت و زندانی کرد و از عراق و حجاز پراکنده کرد.
امام سجاد (علیهالسّلام) در
تقیه بود و حتی معارف شیعی را در قالب دعا بیان میکرد.
فرقه کیسانیه در این زمان شکل گرفت.
امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام)، اگر چه از آزادی نسبی برخوردار بودند و توانستند مبانی و معارف شیعی را گسترش دهند، ولی آن هنگام که
منصور عباسی بر اریکه قدرت استوار شد، به سوی شیعه متوجه گشت و آنگاه که خبر وفات امام صادق به او رسید، به والی خود در
مدینه نوشت که وصی امام صدق (علیهالسّلام) را شناسی کند و گردنش را بزند. امام صادق (علیهالسّلام) پنج نفر را وصی خود کرده بود:
ابو جعفر منصور (خلیفه)،
محمد بن سلیمان،
عبدالله،
موسی و
حمیده.
امام کاظم (علیهالسّلام) مدت درازی از عمر خویش را در زندان به سر برد؛ نخست
موسی هادی عباسی آن جناب را زندانی و پس از مدتی آزاد کرد. هارون چهار مرتبه امام را بازداشت کرد و مانع رفت و آمد و ملاقات او با شیعیان شد
و شیعیان سرگردان و بی سرپرست ماندند و زمینه برای
مبلغان اسماعیلیه و
فطحیه فراهم شد. در این زمان، شیعه کسی را نداشت که به شبهات آنها جواب گوید. کنترل حکومت عباسی و جاسوسی آنان از فعالیتهای امام کاظم (علیهالسّلام) به حدی بود که
علی بن اسماعیل، برادر زاده آن حضرت نیز به ضرر عمویش سخن چینی میکرد.
آری اکثر شیعیان، در آن وقت نیم دانستند امام کاظم (علیهالسّلام) زنده است یا خیر؛ چنانم که
یحیی بن خالد برمکی میگفت:
«من دین رافضیها را از بین بردم، چون آنها گمان میکردند که دین بدون امام زنده، استوار نمیماند، در صورتی که نمیدانند امروز امامشان زنده است یا مرده».
هنگام
وفات آن حضرت هیچ کدام از شیعیان حاضر نبودند. گویا همین مسئله باعث شد که
واقفیه مرگ آن جناب را انکار کنند؛ اگر چه مسائل مالی در انشعاب وافقیه مؤثرتر بود.
آری امامان معصوم (علیهمالسّلام) پیوسته تحت کنترل حاکمان عباسی بودند، حتی اماهادی و امام عسکری (علیهمالسّلام) را در مقر نظامیان
سامرا ساکن کرده بودند، تا نظارت دقیق تری بر آن دو بزرگوار داشته باشند. پس از شهادت امام عسکری (علیهالسّلام) برای شناسایی
وصی او (
حضرت ولی عصر) کنیزان و همسران امام عسکری (علیهالسّلام) را زندانی کردند، حتی
جعفر بن علی، معروف به
جعفر کذاب علیه برادرش امام عسکری (علیهالسّلام) فعالیت میکرد، لذا عقاید
غلات به وسیله
نصریه،
محمد بن نصیر فهری منتشر میشد؛ عدهای اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعای امامت میکرد.
تقیه عبارت است از اظهار خلاف واقع، هنگام ترس بر جان که شیعه آن را به تبع شرایع قبلی و
شریعت اسلام، از شرع و عقل گرفته؛ از جمله مؤمن
آل فرعون، از ترس فرعون و فرعونیان
ایمان خود را کتمان میکرد. از میان
اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نیز
عمار در اثر شکنجه و آزار مشرکان تقیه میکرد و اقرار به
کفر نمود، آنگاه که گریه کنان نزد پیامبر آمد، حضرت فرمود:
«اگر دوباره شکنجه ات دادند باز این کار را بکن».
شیعیان چون پیوسته در اقلیت بودند، برای حفظ موجودیت خویش تقیه میکردند و این روش باعث حفظ
مکتب تشیع شد؛ چنان که خانم دکتر
سمیره مختار اللیثی مینویسد: «از عوامل استمرار حرکت شیعه. تقیه و دعوت سری است که فرصتی داد تا حرکت نو پای شیعه، دور از چشم خلفای عباسی و والیان رشد کند».
اما از سوی دیگر، تقیه یکی از عوامل انشعاب در شیعه بوده است؛ زیرا شیعیان از ترس جباران روزگار، عقاید خود را پنهان میداشتند، حتی امامان نیز چنین میکردند و
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) بر اثر
اختناق، نوعاً از تصریح به امامت خویش خودداری میکردند. از محاورهای که میان امام رضا (علیهالسّلام) و چند نفر از
وافقیان رخ داد، این مطلب به وضوح روشن میشود.
علی بن ابی حمزه که وافقی بود، از امام رضا (علیهالسّلام) پرسید: پدرت چه شد؟ امام فرمود: در گذشت. ابن ابی حمزه گفت: چه کسی را پس از خود وصی خویش قرار داد؟ امام فرمود: مرا.گفت: پس تو امام
واجب الاطاعة هستی؟ فرمود: آری.
ابن سراج و
ابن مکاری (دو نفر از وافقیان) گفتند: پدرت آن را برای تو تعیین کرده است؟ امام رضا (علیهالسّلام) فرمود: وای بر شما، لازم نیست که بگویم: مرا تعیین کرده است؛ آیا شما میخواهید که من به
بغداد بروم و به هارون بگویم: من امام واجب الاطاعة هستم؟ به خدا سوگند که من چنین وظیفهای ندارم. ابن ابی حمزه گفت: تو چیزی را اظهار کردی که هیچ یکی از پدرانت آن را اظهار نکرده بودند. امام فرمود: به خدا سوگند آن را بهترین نیاکانم، یعنی پیامبر وقتی که آیه نازل شد و خداوند دستور بیم دادم خویشان نزدیکش را داد، اظهار فرمود.
در زمان امام باقر (علیهالسّلام) به سبب تقیه که آن جناب در جواب مسئلهای کردند، عدهای از شیعیان از اعتقاد به امامت آن حضرت برگشتند و در زمره
زیدیه بتریه درآمدند.
از سوی دیگر، بعضی از مردم مصلحت تقیه را نمیفهمیدند و ائمه اظهار (علیهمالسّلام) را در عدم اظهار امامت خویش تخطئه میکردند، به اصطلاح تندرو و افراطی بودند. این انگیزه در ایجاد مذهب زیدی مؤثر بوده است.
لذا آنگاه که فشار و خفقان کاهش یافت و زمینهاندکی مساعد شد و ائمه اطهار (علیهمالسّلام) توانستند اقامه
حجت کنند، انشعاب گروههای شیعی کاهش یافت. در زمان امام صادق (علیهالسّلام) که به سبب کشمکش امویان و عباسیان فرصتی پدید آمده بود و امام صادق (علیهالسّلام) آزادی عمل داشت، شاهد کمترین انشعاب هستیم، ولی بعد از وفات آن جناب که فشار و اختناق منصور، خلیفه مقتدر عباسی، حاکم بود، فرقههای
ناوویسه،
اسماعیلیه،
خطابیه،
قرامطه،
سمطیه و
فطحیه شدند.
در زمان امام رضا (علیهالسّلام) باز وضع مساعد شد و حتی در زمان هارون آن حضرت آزادی عمل نسبیای داشت و در این زمان عدهای از بزرگان وافقیه مثل:
عبدالرحمن بن حجاج،
رفاعة بن موسی،
یونس بن یعقوب،
جمیل بن دراج،
حماد بن عیسی و...از عقیده خود برگشتند و به امامت آن حضرت
قائل شدند.
هم چنین بعد از
شهادت آن جناب با این که امام جواد (علیهالسّلام) از لحاظ سنی کوچک بود، ولی به سبب فعالیتهای امام رضا (علیهالسّلام) و شناساندن فرزندش به عنوان وصی و جانشین او، کمتر انشعاب در شیعه واقع شد.
وقتی که خفقان حاکم میشد و ائمه اطهار (علیهمالسّلام) برای
صیانت اساس تشیع و حفظ جان شیعیان تقیه میکردند، افراد سودجو و ریاست طلب که در صفوف شیعیان بودند، ولی اعتقاد چندانی به
دیانت نداشتند، از این وضع سوء استفاده میکردند؛ چنان که امام صادق (علیهالسّلام) در جواب یکی از
اصحاب که از اختلاف احادیث میپرسید، فرمود:
«عدهای هستند که با تاویل احادیث ما میخواند به دنیا و ریاست برسند».
بدین سبب در قرن دوم
هجری و بعد از آن که
تشیع توسعه پیدا کرده بود، بعد از
وفات امام صادق (علیهالسّلام) و امام کاظم (علیهالسّلام) و امام عسکری (علیهالسّلام) این گونه افراد سودجو و ریاست طلب، درمیان شیعیان زیاد پیدا میشدند و با انگیزههای مالی و ریاستی فرقههایی را ایجاد میکردند؛ بعد از امام باقر(علیهالسّلام)،
مغیرة بن سعید ادعا کرد که او امام است و امام سجاد و امام باقر (علیهماالسّلام) به او وصیت کردهاند؛ لذا طرفدارانش مغیره نامیده میشدند.
بعد از رحلت امام صادق (علیهالسّلام) فرقههای
ناووسیه و
خطابیه پدید آمدند که رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوی خود، از نام صادق و فرزندش، اسماعیل، استفاده میکردند؛ این
ناووس رهبر
فرقه ناووسیه است؛ آنان مرگ امام صادق (علیهالسّلام) را انکار کردند و او را
مهدی انگاشتند و خطابیه مرگ اسماعیل فرزند امام صادق (علیهالسّلام) را منکر شدند رهبرانشان خود را بعد از این دو بزرگوار، امام معرفی کردند.
اوج انگیزههای مالی در ایجاد فرقه، بعد از شهادت امام کاظم (علیهالسّلام) است. یونس یکی از
اصحاب امام کاظم (علیهالسّلام) نقل میکند که وقتی
ابوالحسن امام کاظم (علیهالسّلام) از دنیا رفت، هر یک از نوابش پول و مال فراوانی در اختیار داشتند، لذا بر آن حضرت توقف کردند و منکر وفات وی شدند؛ به طور نمونه نزد
زیاد قندی انباری هفتاد هزار دینار و نزد
علی بن حمزه سی هزار دینار بود؛ یونس میگوید:
«وقتی که من آن وضع را دیدم و حقیقت برایم روشن شد و نیز جریان امامت حضرت رضا (علیهالسّلام) را دانستم، شروع کردم به بازگو کردن حقایق و مردم را به سوی آن حضرت دعوت کردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: چرا مردم را به امامت رضا دعوت میکنی؟ اگر مقصود او رسیدن به پول است، ما تو را بی نیاز میکنیم و ده هزار دینار به من پیشنهاد کردند؛ اما من قبول نکردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنی و
عداوت با من کردند».
«بعد از شهادت امام کاظم (علیهالسّلام)،
فرقه هسمویه معتقد شدند: امام کاظم (علیهالسّلام) نمرد و زندانی نشده، بلکه غایب شده و همان مهدی است؛ رهبرشان
محمد بن بشیر بود که ادعا میکرد امام هفتم او را وصی خود کرده و انگشتری و تمام چیزهایی را که مردم در امر دین و دنیا به آن نیازمند هستند، به او عطا کرده و اختیارات خود را به دست او تفویض نموده و او را به جای خود نشانده است، پس او امام بعد از کاظم (علیهالسّلام) است و هنگامی که همین محمد بن بشیر میخواست بمیرد، پسرش
سمیع بن محمد را به جای خود نشاند و اطاعت او را تا خروج کاظم (علیهالسّلام) واجب گردانید و به مردم سپرده که هر چه را بخواهد در راه خدا عطا کنند، به سمیع بن محمد بدهند؛ اینان
ممطوره نام گرفتند».
در میان شیعیان افراد ضعیف النفسی بودند که وقتی کرامتی را از امامی میدیدند، عقولشان تحمل نمیکرد و غلو میکردند، اگر چه خود ائمه اطهار (علیهمالسّلام) به شدت با چنین عقایدی مبارزه میکردند؛ بنا به نقل کشی، هفتاد نفر از سیاه پوستان مقیم
بصره، بعد از
جنگ جمل در مورد علی (علیهالسّلام) غلو کردند.(وقتی امیرالمؤمنان (علیهالسّلام) از
جنگ جمل فارغ شد، هفتاد نفر از سیاه پوستان ساکن
بصره خدمت آن حضرت رسیدند و به زبان خود با ایشان سخن گفتند، علی (علیهالسّلام) نیز به زبان خودشان جواب داد.)(آنان درباره آن جناب غلو نمودند.علی (علیهالسّلام) به آنها فرمود: من بنده خدا و مخلوق او هستم، نپذیرفتند و گفتند: بلکه تو همویی. در این هنگام حضرت از آنان خواست که
توبه کنند ولی توبه نکردند، لذا آنان را اعدام کرد.)
افراد سود و ریاست طلب نیز از روحیه این مردم سوء استفاده میکردند و صاحبان این روحیه را منحرف میکردند و به سوی خود به کار میگرفتند؛ چنان که
ابی الخطاب فرقه خطابیه را ایجاد کرد و امام صادق (علیهالسّلام) را به عنوان پیغمبری که خدا در او
حلول کرده، معرفی کرد و خود را نیز امام و
جانشین او قلم داد کرد.
در
غیبت صغرای امام زمان (علیهالسّلام) نیز،
ابن نصیر ابتدا خود را به عنوان باب و وکیل امام در نشر احکام و جمع اموال معرفی میکرد؛ بعد ادعای پیامبری کرد و سرانجام تا ادعای خدایی خود را رساند.
پیروان او نیز او را میپذیرفتند. بلکه او با توجه به روحیه پیروانش چنین ادعایی میکرد. اصولاً فرقههای غلات در چنین بسترهایی ایجاد شدند.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «علل انشعاب گروه های شیعه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۶/۰۷.