• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

رساله حقوق امام سجاد

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



رساله حقوق که بدین نام خوانده می‌شود یکی از چند اثر منسوب به امام سجاد (علیه‌السّلام) است که مآخذ مختلفی نام این رساله در آن آمده است.



در زیر ترجمه رساله را برابر ضبط صدوق در خصال می‌آوریم:
بدان که خدای (عزّوجلّ) را بر تو حق‌هاست، که تو را فرا گرفته است در هر جنبشی یا آرامشی، یا حالتی یا در هر جائی که در آن فرود آیی، یا در عضوی که آن را بگردانی یا در هر ابزاری که در آن تصرف کنی.
پس بزرگترین حق‌های خدای (تبارک و تعالی) بر تو، آنست که برای خود واجب ساخته، که آن اصل حق‌هاست. پس آنچه بر تو برای تو واجب ساخته، از سر تا به پاست، با‌ اندام‌های گوناگون که تو راست. پس خدای عزوجل، برای زبان تو بر تو حقی قرار داده است و برای گوش تو بر تو حقی، و برای دیده ات بر تو حقی، و برای دستت بر تو حقی، و برای پایت بر تو حقی، و برای شکمت بر تو حقی، و برای عورتت بر تو حقی. پس این هفت‌اندامند که کارها با آنها پدید آید.
پس خدای، عزوجل، برای کارهای تو، بر تو حق‌ها نهاده است. برای نمازت حقی و برای روزه‌ات حقی. و برای صدات حقی. و برای قربانیت حقی. و برای کارهایت بر تو حق‌هاست سپس حق‌های دیگران که بر تو واجب است.
واجب‌ترین آن بر تو حق‌های پیشوایان است. پس حق‌های رعیت تو. پس حق‌های خویشاوند تو. این حق‌هاست که از آن حق‌هایی جدا می‌شود.
اما حق پیشوایان تو سه حق است. واجب‌ترین آن حق آنکه تو را با نیرو اداره کند. پس حق آنکه تو را تعلیم دهد. پس حق آنکه مالک تو باشد. و هر کس که تدبیر کار با او باشد پیشواست.
و حق‌های رعیت تو سه حق است، واجب‌ترین آن بر تو حق کسی که به خاطر قدرت تو رعیت توست. پس حق کسی که در آموختن رعیت توست، چه نادان رعیت داناست، پس حق کسی که بر آن تسلطی داری. زن یا غلام یا کنیز.
و حق‌های خویشاوندان تو بسیار ست و به هم پیوسته به‌ اندازه نزدیکی پیوند خویشاوندی.
و واجب‌تر آن بر تو حق مادر توست. پس حق پدرت. پس حق فرزندنت. پس حق برادرت.
پس نزدیک‌تر، پس نزدیک‌تر، پس سزاوارتر، پس سزاوارتر، سپس حق مولای تو که بر تو حق نعمت دارد. پس حق آنکه هم اکنون بتو نعمت می‌دهد (ظاهرا حق آنکه تو بر او نعمتی داری. چنانکه در تفصیل به خوبی آشکارست).
پس حق آنکه به تو احسانی کرده. پس حق آنکه برای نماز تو اذان می‌گوید. پس حق پیش‌نماز تو.
پس حق همنشین تو. پس حق همسایه تو. پس حق رفیق تو، پس حق شریک تو. پس حق مال تو. پس حق وامخواه تو.
پس حق آنکه با تو آمیزش دارد. پس حق آنکه بر تو ادعائی دارد. پس حق آنکه تو بر او ادعائی داری. پس حق آنکه با او مشورت کنی. پس حق آنکه رای خود را به تو گوید. پس حق آنکه از او‌ اندرز خواهی. پس حق آنکه تو را‌ اندرز دهد. پس حق آنکه از تو بزرگ‌تر است. پس حق آنکه از تو کوچک‌تر است. پس حق آنکه از تو چیزی خواهد. پس حق آنکه تو از او چیزی خواهی. پس حق آنکه به گفتار یا به کردار به تو بدی کرده، از روی عمد یا بدون عمد. پس حق همدینان تو.
پس حق اهل ذمه تو (که در پناه مسلمانانند). پس حق‌هایی که به موجب‌های گوناگون و سبب‌های مختلف پدید می‌آید. خوشا به حال کسی که خدا او را به گزاردن حق‌هایی که بر او واجب فرموده یاری کند و او را موفق و استوار بدارد.


حق بزرگ خدا بر تو، آنست که او را بپرستی. و چیزی را شریک او نسازی. چون از روی اخلاص چنین کردی برای تو بر خود قرار دهد، که دنیا و آخرتت را بسازد.


حق نفس تو بر تو این است که آن را در طاعت خدای (عزوجل)، بداری.


حق زبان بازداشتن آنست از سخن زشت. و خوی دادن آن بر (گفتار) نیک و واگذاشتن آنچه در آن سودی نیست. و نیکوئی به مردم و سخن نیک درباره آنان گفتن.


حق گوش بازداشتن آنست از شنودن غیبت و آنچه شنیدنش روانیست.


حق چشم اینست که آن را از آنچه بر تو روا نیست بپوشانی. و با نگریستن بدان پندگیری.


حق دست آنست که آن را در آنچه بر تو روا نیست نگشایی.


حق دو پای تو آنست که بدان‌ها در آنجا که بر تو روا نیست نروی. چه با این دو پاست که بر صراط می‌ایستی. پس بنگر که تو را نلغزانند که در آتش بیفتی.


حق شکم تو اینست که آن را ظرف حرام نسازی و بیش از سیری نخوری.


حق عورت تو اینست که آن را از زنا باز داری و آن را از دیده‌ها بپوشانی.


حق نماز اینست که بدانی آن به رسولی رفتن نزد خداست. و تو در نماز پیش خدای (عزوجل)، ایستادی و چون این دانستی، مانند بنده خوار حقیر خواستار، پارسای امیدوار، ترسان‌ اندک مقدار، زاری‌کن بزرگ دارنده کردگار، با آرامش و وقار می‌ایستی و نماز را به دل برپا می‌داری و حدود و حقوق آن را می‌گذاری.


حق حج اینست که بدانی آن به رسولی رفتن نزد پروردگار تو است. و گریختن از گناهان تو به سوی او است. توبه تو با آن پذیرفته است و واجبی که خدا بر عهده تو نهاده با آن انجام یافته.


حق روزه اینست که بدانی آن پرده‌ای است که خدا بر زبان و گوش و چشم و شکم و عورت تو نهاده تا تو را از آتش بپوشاند. اگر روزه را واگذاشتی پرده خدا را پاره کرده‌ای.


حق صدقه اینست که بدانی آن ذخیره تو نزد پروردگار تو است و سپرده‌ای که نیازی به گواه گرفتن بر آن نداری. اگر این را دانستی، اطمینانت بدانچه در نهان به امانت می‌سپاری بیشتر است تا آنچه در آشکارا می‌دهی. و می‌دانی که صدقه در این جهان بلاها و بیماری‌ها را از تو باز می‌دارد، و در آن جهان از آتشت می‌رهاند.


حق قربانی اینست که بدانی بدان، خدای (عزوجل) را می‌خواهی نه آفریدگان او را. و جز رحمت پروردگار و نجات روح خود از او در روز دیدار، نمی‌خواهی.


حق فرمانروا اینست که بدانی تو وسیله آزمایش او هستی. و او با قدرتی که خدا وی را بر تو نهاده داده آزموده می‌شود، و بر توست که خود را گرفتار خشم او نسازی. و به دست خود او را به هلاکت نیندازی و در بدی که به تو می‌کند شریک او نشوی.


اما حق آنکه آموزگار توست اینست که او را بزرگ داری و مجلس او را محترم شماری. و به گفته او گوش دهی. و بدو روی آوری. و بانگ خود را در محضر او بلند نکنی و اگر کسی از او پرسشی کند تو پاسخ ندهی تا او خود پاسخ دهد. و در محضر او با کسی سخنی نگوئی و پیش او کسی را عیب نکنی و اگر پیش روی تو از او بد گوید از وی دفاع کنی. و عیب‌های او را بپوشانی و نکوئی‌های او را آشکار سازی. و با دشمن او ننشینی و دوست او را دشمن نگیری. پس اگر چنین کردی فرشتگان خدا گواهی دهند که تو برای خدا، نه برای مردم، نزد وی رفته‌ای و از او علم آموخته‌ای.


حق آنکس که مالک توست، اینست که او را اطاعت کنی و جز در آنچه موجب خشم خداست نافرمانی او نکنی. چه اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.


اما حق رعیت که تو بر آنان قدرت داری اینست که بدانی آنان به خاطر ناتوانی خود و قدرت تو رعیت تواند. پس واجب است که با آنان به عدالت رفتار کنی و برای ایشان پدری مهربان باشی. و نادانی شان را به بخشی و در کیفرشان شتاب نکنی و هر قدرتی که خدای (عزّوجلّ) به تو عطا فرموده آن را سپاس گوئی.


اما حق آنانکه در علم رعیت تواند، اینست که بدانی خدای (عزّوجلّ) با علمی که به تو داده و گنجینه‌هائی که بر تو گشوده، تو را سرپرست آنان کرده است. پس اگر مردمان را نیکو تعلیم دهی و بر آنان درشتی نکنی و بر ایشان خشم نگیری خدا به فضل خویش علم تو را بیفزاید. و اگر علم خود را از مردم بازگیری یا هنگامی که از تو آموختن علم می‌خواهند با آنان درشتی کنی. که علم و جمال آن را از تو باز گیرد و مرتبه تو را در دل‌ها ساقط کند.


اما حق زن اینست که بدانی خدای (عزوجل) او را مایه آرامش و انس تو کرده و این نعمتی است از خدا بر تو. پس او را گرامی بداری و با او مدارا کنی! و اگر چه حق تو بر او واجب‌تر است، اما بر توست که بر او رحمت آری. و خوراک و پوشاک او را آماده سازی و اگر از روی نادانی کاری کند بر او ببخشی که او گرفتار توست.


اما حق مملوک اینست که بدانی او آفریده پروردگار تو، فرزند پدر و مادر توست. گوشت تو و خون توست. تو مالک او شده‌ای اما نه آنکه او را، یا‌ اندامی از‌ اندام‌های او را آفریده باشی. و یا او را از روزی داده باشی. بلکه خدا (عزوجل) این کارها را از تو کفایت کرده، سپس او را مسخر تو ساخته، و تو را امین بر او دانسته و او را به تو سپرده تا هر نیکی که درباره او می‌کنی برای تو نگاه دارد. پس چنانکه خدا درباره تو نیکوئی کرده تو در حق آن بنده نیکوئی کن! و اگر او را ناخوش داشتی، او را عوض کن تا آفریده خدا را آزار نداده باشی. «و لاقوة الا بالله».


حق مادرت اینست که بدانی او تو را در جائی برداشته که کسی کسی را برنمی دارد. و از میوه دل خود به تو داده که کسی به دیگری نمی‌دهد. و تو را با همه اعضای خود نگاهبانی کرده، و با کسی نداشته است که خود گرسنه ماند و تو را سیر سازد. و خود تشنه ماند و تو را سیراب کند. و برهنه باشد و تو را بپوشاند. و خود در آفتاب باشد و تو را در سایه نگاه دارد. و به خاطر تو بیداری کشد و تو را از گرما و سرما نگاه دارد، تا تو برای او باشی. پس جز به یاری خدا و توفیق او از عهده سپاس او برنخواهی آمد.


اما حق پدر تو اینست که بدانی او اصل تو است و اگر او نبود تو نمی‌بودی. پس هرگاه در خود چیزی دیدی که تو را شادمان ساخت بدان که اصل آن نعمت را از پدرت داری. و خدا را بر آن سپاس گوی و آن‌اندازه که می‌توانی شکر او گوی. «و لا قوه الا بالله»


حق فرزند تو اینست که بدانی او از توست و در نیک و بد این جهان پیوسته به تو. و تو به حکم ولایتی که بر او داری در آداب نیک آموختن و شناساندن خدا (عزوجل) و کمک کردن وی بر طاعت خدا مسئول او هستی. پس در کار او همچون کسی باش که می‌داند در نیکوئی وی را پاداش، و در بدی او را کیفر می‌دهند.


حق برادرت اینست که بدانی او دست تو، و عزت تو، و قوت توست. پس او را سلاح نافرمانی خدا مساز! و وسیله ستم بر آفریدگان خدا قرار نده! و برابر دشمنانش یاری او را ترک مکن! و نصحیت خود را از او بازمگیر! اگر در فرمان خدا باشد، وگرنه خدا را از او بزرگ‌تر بدان.
«و لا قوة الا بالله»


حق مولای تو که تو را آزاد کرده، اینکه بدانی او مال خود را در راه تو داده و تو را از خواری بندگی و وحشت آن رانده و به عزت آزادی و انس آن رسانده. از بند ملکیت رهانده و قید بندگی را از تو گشوده، و از زندانت بدر آورده تو را مالک خود ساخته، و برای عبادت پروردگانت آسوده خاطر کرده است. و بدانی که در زندگانی و مرگت از هر کس به تو نزدیک‌تر و یاری او در آنچه به تو نیازمند است به تو واجب است. «و لا قوة الا بالله»


حق مولایی که تو بر او انعام کرده‌ای اینست که بدانی خدای (عزوجل) این آزاد کردن را وسیله‌ای نزد خود ساخته و پرده‌ای میان تو و آتش قرار داده است. اگر او را خویشاوندی نباشد، به پاداش مالی که به بهانه‌ای به او داده‌ای در این جهان میراث او از آن توست و در آخرت بهشت خواهی داشت.


حق کسی که به تو نیکی کرده، اینست که او را سپاسگزار باشی. و نیکی او را به یاد داری و برای او نام نیک به دست آری. و میان خود و خدای (عزوجل) او را خالصانه دعا گوئی.
هرگاه چنین کردی در نهان و آشکار سپاس او گفته باشی. آنگاه اگر توانی روزی او را پاداش نیکو دهی.


حق اذان‌گو اینست که بدانی او خدای تو (عزوجل) را به یادت می‌آورد و تو را به نصیبت می‌خواند. و بر انجام واجبی که خدا بر تو نهاده یاری می‌دهد. پس او را بر این کار چنان سپاس گو که نیکوکار بر خود را سپاس می‌گوئی.


حق پیش‌نماز تو آنست که بدانی او عهده‌دار نمایندگی میان تو و پروردگارت (عزوجل) است او از جانب تو سخن می‌گوید و تو از جانب او سخن نمی‌گوئی. او برای تو دعا می‌کند و تو برای او دعا نمی‌کنی. و مهم ایستادن تو را برابر خدای (عزّوجلّ) کفایت می‌کند و تو را او کفایت نمی‌کنی.
پس اگر در آن نقصی باشد بر اوست نه بر تو. و اگر درست باشد، تو شریک او هستی و او را بر تو برتری نیست. او خود را سپر تو و نمازش را سپر نماز تو کرده. پس او را بدین‌ اندازه سپاسگوی.


حق همنشین تو اینست که با او نرم‌خو باشی. و در سخن گفتن با وی به راه انصاف روی و از آنجا که نشسته‌ای جز با رخصت او برنخیزی، و آنکه نزد تو نشیند تواند که بی رخصت تو برخیزد، و لغزش او را فراموش کنی. و خوبی‌های او را حفظ کنی و جز سخن نیک به گوش او نگوئی.


حق همسایه‌ات، حفظ اوست در نهان و بزرگداشت اوست در عیان و یاری او اگر ستمدیده باشد. و باید که عیب او را نجویی. و اگر از او زشتی دیدی آن را بپوشانی. و اگر دانستی‌ اندرز تو را می‌پذیرد. او را‌ اندرز دهی، چنانکه بین تو و او بماند، و هنگام سختی او را رها نکنی. و از خطای او درگذری. و گناه او را ببخشی. و با او بزرگوارانه معاشرت کنی «و لا قوه الا بالله»


حق رفیق تو اینست که با او با انصاف و بزرگواری همراه باشی. و چنانکه او تو را اکرام می‌کند وی را اکرم کنی. و بر او رحمت باشی نه عذاب. «و لا قوه الا بالله»


حق شریک اینست که اگر غایب باشد، او را کفایت کنی، و اگر حاضر باشد او را رعایت نمائی و مخالف او حکمی نکنی. و بی‌مشورت او کاری نرانی. مال او را نگهبانی کنی و در بسیار و یا‌ اندک آن خیانت نورزی. چه مادام که دو شریک بیکدیگر خیانت نکنند دست خدا با آنهاست. «و لا قوه الا بالله»


حق مال تو اینست که آن را جز از حلال نگیری. و جز در راه آن خرج نکنی. و کسی را که سپاس تو نمی‌دارد بر خود مقدم نداری. پس در آن به اطاعت پروردگار کار کن. «و لا قوه الا بالله»


حق وامخواه تو اینست که اگر مال داری وام او را بپردازی. و اگر تنگدستی با سخن نیکو او را راضی سازی و با لطف او را از سر خود باز کنی.


معاشر آنست که وی را فریب ندهی. و گول نزنی. و نیرنگ با او به کار نبری و در کار او از خدای تبرک و تعالی بترسی.


حق خصمی که بر تو ادعا دارد. اگر آنچه دعوی کند درست باشد تو گواه او بر خود باشی و بر او ستم نکنی. و حق او را به کمال بدهی و اگر دعوی باطل کند، با او مدارا کنی و جز راه مدارا پیش نگیری و در کار او خدای خویش را بخشم نیاوری. «و لا قوه الا بالله»


حق خصم تو که بر او دعوی داری اینست که اگر در دعوی خود راستگو باشی، به نیکوی با وی سخن گوئی. و حق او را انکار نکنی. و اگر در مطالبت خود دروغگویی از خدای (عزوجل) بپرهیزی. و به سوی او توبه کنی و دعوی را رها سازی.


حق آن کس که با تو مشورت کند اینست که اگر در آنچه پرسد چیزی می‌دانی بگویی. وگرنه او بدان کس که داند راهنمائی کنی.


حق آن کس که تو از او مشورت خواهی اینست که درآنچه موافق تو نگوید وی را متهم نسازی. و اگر موافق تو گوید خدای (عزوجل) را بر آن سپاس گوئی.


حق آن کس که از تو نصیحت خواهد اینست که او را‌ اندرز دهی. و راه مدارا و مهربانی بدو را پیش گیری.


حق آن کس که تو را نصیحت کند اینست که برابر او نرم خو باشی. و بد و نیک گوش فرا دهی. اگر درست نصیت کند، خدای (عزوجل) را بدان سپاس گویی. و اگر موافق تو نگوید بدو رحمت آری. و او را متهم نکنی. و بدانی که او خطا کرده است و بر این خطا بر او نگیری. مگر آنکه مستحق تهمت باشد که در این صورت به کار او‌ اندک اعتنائی مکن. «و لا قوه الا بالله»


حق بزرگ‌تر از تو اینست که او را به خاطر سالمندی وی بزرگ داری. و چون در مسلمانی از تو پیش‌تر است او را حرمت نهی. و در مخاصمت با او مقابلت نکنی. و در راه بر او پیشی نگیری. و از او پیش نیفتی و با او جهالت نورزی. و اگر بر تو جهالت کند، به خاطر اسلام و حرمت آن آن را تحمل کنی و او را اکرام نمائی.


حق کوچک، رحمت بر او در آموختن او، و گذشت از وی. و پرده پوشی. و مدارا بدو و کمک اوست.


حق خواهند، دادن بدو به مقدار نیاز است.


حق کسی که چیزی از او خواسته شده اینست که اگر داد، از او با سپاس و قدردانی از فضل او، پذیری. و اگر نداد عذر او را قبول کنی.


حق کسی که تو را به خاطر خدا شاد کند، اینست که نخست خدای (عزوجل) را سپاسگزارئی سپس او را شکرگزار باشی.


حق کسی که به تو بدی کند اینست که بر او ببخشی. و اگر دانستی که بخشیدن او بد است، خود را از او بگیری. خدای (تبارک‌و‌تعالی) گوید بر کسی که بدو ستم رسیده باشد و دادخواهی کند گناهی نیست.


اما حق هم‌دینان تو اینست که در ضمیر خود سلامت آنان را خواهی. و بر ایشان رحمت آوری. و با گناهکار آنان مدارا کنی. و با آنان الفت‌ گیری. و در اصلاح کار ایشان بکوشی. و نیکوکاران آنان را سپاس گویی و آزار خود را از ایشان بازداری. و آنچه برای خود دوست داری برای آنان دوست داشته باشی. و آنچه برای خود ناخوش می‌داری برای آنان ناخوش داری. پیران آنان را همچون خود دانی. و جوانان‌شان را برادر خود انگاری و پیرزنان ایشان را مادر خود شماری و کودکان را فرزند خود به حساب آری.


حق کسانی که در پناه مسلمانند اینست که آنچه خدای (عزوجل) از آنان می‌پذیرد بپذیری. و مادام که به عهد خدای (عزوجل) وفادار هستند بر ایشان ستم نکنی.


سایت دایرةالمعارف طهور، برگرفته از مقاله «رساله حقوق امام سجاد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۰/۰۶.    
سایت دایرةالمعارف طهور، برگرفته از مقاله «رساله حقوق امام سجاد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۰/۰۶.    



جعبه ابزار