• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

فعل مضارع (ادبیات عرب)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



فعل مضارع فعلی است که بر حدث و وقوع آن در زمان حال یا آینده دلالت دارد. مقصود نحویون از زمان‌ حال در مضارع، مقارنت لفظ آن با جزئی از معنا است. حرف یاء، تاء، همزه و نون را که در اول صیغه‌های مضارع آورده می‌شود، حروف مضارعه می‌نامند.
صیغه اول مضارع معلوم ثلاثی مجرد از ماضی آن گرفته می‌شود، و بر یکی از سه وزن: «یَفعَلُ، یَفعِلُ، یَفعُلُ» می‌آید. و با افزوده کردن یاء مفتوحه بر سر صیغه اول ماضی، و ساکن نمودن فاء الفعل و مضموم کردن لام الفعل ساخته می‌شود، حرکت عین الفعل نیز سماعی است و ممکن است مفتوح یا مکسور یا مضموم باشد.




فعلی است که بر حدث و وقوع آن در زمان حال یا آینده دلالت دارد، مانند فعل «یَضرِبُ» یعنی «می‌زند». بنابراین فعل «یضرب» بر معنای «ضرب» و و قوع آن در یکی از زمان‌ها دلالت دارد، لکن نه زمانی که گذشته باشد، بلکه زمانی که صلاحیت برای حال و آینده را دارد.

(سیوطی می‌گوید: در زمان مضارع پنج قول وجود دار.
۱- دلالت بر زمان حال دارد: و این قول ابن الطّراوه است؛ زیرا آینده امری است که هنوز محقق نشده است، بنابراین، تعبیر: «زید یقوم غداً‌ای: ینوی ان یقوم غداً» یعنی «الان نیّت دارد که فردا بایستد».
۲- دلالت بر آینده دارد: و این قول زجاج است؛ زیرا افعال نسبت به زمان بر دو قسم‌اند: گذشته و آینده، و زمان حال ملحق به یکی از این دو زمان است، زیرا قسمتی از فعل که انجام شده، زمان آن گذشته است و به مقدار هر حرف از حروف فعل که تکلم می‌شود آن مقدار از فعل گذشته است و قسمتی هم که انجام نشده، زمان آن آینده است.
لکن از این دلیل جواب داده شده که مراد از حال، ماضی غیر منقطع است یعنی ماضی که قطع نشده و در زمان حال ادامه دارد، نه آن زمانی که فاصل ما بین گذشته و آینده باشد.
۳- صلاحیت برای حال و استقبال دارد و مشترک بین هر دو است، و این رای جمهور نحویین و سیبویه است؛ زیرا اطلاق مضارع بر هرکدام آنها نیاز به دلیل جواز ندارد، یعنی می‌توان فعل مضارع را در هر دو زمان به‌کار برد بدون وجود مانعی، در حالی که برای اطلاق آن بر زمان ماضی به دلیل نیاز است و به این خاطر می‌گوییم بر زمان ماضی دلالت ندارد.
۴- حقیقت در حال و مجاز در استقبال است، و این قول فارسی و مختار ما است، زیرا وقتی قرینه‌ای بر حال یا آینده وجود نداشته باشد، آن‌را حمل بر زمان حال می‌کنند، و این بر حقیقی بودن زمان حال دلالت دارد. از سوئی علماء علاماتی را برای رساندن زمان مستقبل قرار داده‌اند مانند دخول سین بر فعل مضارع، و این شان معنای غیر حقیقی است؛ زیرا علامات داخل نمی‌شوند مگر در فروعات، مانند علامات تثنیه و جمع و تانیث.
۵- عکس قول چهارم: و این قول ابن طاهر است، زیرا اصل در فعل آن است که معدوم و مورد انتظار باشد، بعد حال و بعد ماضی، پس مستقبل قبل از حال و مقدم بر آن است، از این‌رو تقدم بر آن دارد. )


سیبویه از آن تعبیر به «ما هو کائنٌ لم ینقطع» می‌کند، یعنی زمانی که قطع نشده و در زمان حال ادامه دارد. ابن مالک می‌گوید: اینکه مضارع دلالت بر زمان آینده دارد واضح است، اما دلالت آن بر زمان حال مورد اشکال است؛ زیرا بسیاری از مردم بر این عقیده‌اند که حال به‌معنای مقارنت معنای فعل با لفظ است، در حالی که اینگونه نیست؛ زیرا لفظ به‌اندازه معنا وسعت ندارد، و اساساً مقارنت معنا با لفظ در مضارعی که از آن اراده حال شده شرط نیست، بلکه می‌تواند در هر فعلی به‌کار رود خواه دارای مدت کوتاه باشد یا طولانی.
بنابراین مقصود نحویون از زمان‌حال در مضارع، مقارنت لفظ آن با جزئی از معنا است، به‌عنوان مثال تعبیر «زید یکتب» دلالت بر وجود قسمتی از کتابت در زمان گفتن لفظ دارد نه همه آن، لکن چون قسمت باقی مانده متصل به قسمت انجام شده است، از همه آن تعبیر به حال می‌شود. و از آنجا که برخی از اجزاء مضارعی که از آن اراده حال شده، در آینده بوجود می‌آید، از این‌جهت با مضارعی که همه اجزاء آن در آینده بوجود می‌آید شباهت دارد.
تفتازانی می‌گوید: «المراد بالحال ههنا اجزاء من طَرَفَی الماضی و المستقبل، یعقب بعضها یعضاً من غیر فرط مهلة و تراخ و الحکم فی ذلک للعرف لا غیر»،
[۳] تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المختصر التصریف للعزی، ص۵۸.
یعنی مقصود از زمان حال زمان ما بین گذشته و آینده است بگونه‌ای که به‌هم متصل باشد و بین آنها فاصله نیافتد. تشخیص فاصله بدست عرف است.


از آنجا که برای زمان گذشته و آینده صیغه‌ای مخصوص وجود دارد، یعنی ماضی و امر، ولی برای زمان حال صیغه‌ای که مخصوص آن باشد وجود ندارد، از این‌رو در مواردی که قرینه‌ای بر زمان حال یا آینده در مضارع وجود نداشته باشد، حمل آن بر حال ترجیح دارد؛ و این به‌خاطر جبران کمبودی است که نسبت به زمان گذشته و آینده دارد.
پس وقتی که در صورت عدم قرینه حمل بر زمان حال می‌شود، در مواردی که قرینه‌ای بر حال وجود داشته باشد مانند: همراه شدن مضارع با قید «الآن» و «لام»، این قیود دلالت بر تاکید و تعیین زمان حال در آن دارد.
[۵] تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المختصر التصریف العزی، ص۵۸.



صورت‌های فعل مضارع معلوم و مجهول عبارتند از:
صورت‌های فعل مضارع


صیغه اول مضارع معلوم ثلاثی مجرد از ماضی آن گرفته می‌شود، و بر یکی از سه وزن: «یَفعَلُ، یَفعِلُ، یَفعُلُ» می‌آید. و با افزوده کردن یاء مفتوحه بر سر صیغه اول ماضی، و ساکن نمودن فاء الفعل و مضموم کردن لام الفعل ساخته می‌شود، حرکت عین الفعل نیز سماعی است و ممکن است مفتوح یا مکسور یا مضموم باشد.
اما صیغه اول مضارع مجهول از مضارع معلوم گرفته می‌شود، به‌این صورت که حرف یاء در اول آن را مضموم نموده، و حرف ماقبل آخر را مفتوح می‌کنیم، مانند مضارع مجهول از فعل یَضرِبُ (می‌زند) – یُضرَبُ (زده می‌شود)، و یَنظُرُ (نگاه می‌کند) – یُنظَرُ (نگاه می‌شود). مضارع ‌مجهول فقط یک‌ وزن دارد وآن «یُفعَلَ» است.
اختلافی که در گرفته شدن ماضی مجهول از ماضی معلوم ذکر گردید در اینجا نیز می‌آید.
صیغه دوم: با افزودن الف و نون مکسوره «انِ» به آخر صیغه اول:
[۶] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
(یَفعَلُ ‌_ یَفعَلانِ).
صیغه سوم: با افزودن واو و نون مفتوحه «ونَ» به آخر صیغه اول:
[۷] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
(یَفعَلُ ‌_ یَفعَلُونَ).
صیغه چهارم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء: (یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلُ).
صیغه پنجم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء و مفتوح کردن لام الفعل و افزودن الف و نون مکسوره «انِ» به آخر آن: (یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلانِ).
صیغه ششم: با ساکن کردن لام الفعل و افزودن نون مفتوحه «نَ» به آخر آن،
[۸] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
(یَفعَلُ ‌یَفعَلنَ).
صیغه هفتم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء: (یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلُونَ).
صیغه هشتم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء و مفتوح کردن لام الفعل و افزودن الف و نون مکسوره «انِ» به آخر آن: (یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلانِ).
صیغه نهم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء و افزودن واو و نون مفتوحه «ونَ» به آخر آن: (یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلُونَ).
صیغه دهم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء و مکسور کردن لام الفعل و افزودن یاء و نون مفتوحه «ینَ» به آخر آن:
[۹] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
(یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلینَ).
صیغه یازدهم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء و مفتوح کردن لام الفعل و افزودن الف و نون مکسوره «انِ» به آخر آن: (یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلانِ).
صیغه دوازدهم: با تبدیل یاء مضارعه به تاء و ساکن کردن لام الفعل و افزودن نون مفتوحه «نَ» به آخر آن:
[۱۰] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
(یَفعَلُ ‌_ _ تَفعَلنَ).
صیغه سیزدهم: با تبدیل یاء مضارعه به همزه: (یَفعَلُ ‌_ _ اَفعَلُ).
صیغه چهاردهم: با تبدیل یاء مضارعه به نون: (یَفعَلُ ‌_ _ نَفعَلُ).


ابن عصفور درباره اشتراک وزن مضارع با وزن برخی از اسماء و صفات می‌گوید: «تُفعَل:» یکون فی الاسم و الصفة، فالاسم نحو: تُدرَا و تُرتَب. و الصفة نحو: تُحلَبة و تُرتَب. قال بعضهم: امرٌ تُرتَب، فجعله وصفاً.
«یَفعَل:» لم یجیء الاّ اسماً، نحو: الیَرمَع، و الیَلمَق.
«تَفعُل:» لم یجیء الاّ اسماً، نحو: تَنضُب و تَتفُل.
«نَفعِل: » نحو نَرجِس. و لا یُحفظ غیره و هو اعجمیّ.


حرف یاء، تاء، همزه و نون را که در اول صیغه‌های مضارع آورده می‌شود، حروف مضارعه می‌نامند. سیبویه از این چهار حرف تعبیر به زوائد اربع نموده است.
این حروف در مضارعی که ماضی آن چهار حرفی باشد مضموم است، مانند آیة شریفة: «آللَّهُ خَیْرٌ اَمَّا یُشْرِکُونَ»، که ماضی آن «اشرَکَ» است.
در غیر این صورت چنانچه کمتر یا بیشتر از چهار حرف داشته باشد حرف مضارعه آن در فعل معلوم مفتوح می‌گردد، مانند آیه شریفه: «اَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ؛»، که ماضی آن «اِختَلَفَ» و دارای پنج حرف است.


در صیغه‌های ۱، ۴، ۷، ۱۳، ۱۴، ضمیر مستتر و غیر ظاهر است، که عبارت است از: «هُوَ، هِیَ، انتَ، اَنَا، نَحنُ».
ضمیر در تثنیه‌ها الف و در جمع‌های مذکر واو، و در جمع‌های مؤنث نون،
[۱۷] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۵.
در مفرد مؤنث مخاطب یاء است.
ضمائر افعال مضارع از ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید، معلوم باشند یا مجهول، مانند ضمائر مضارع ثلاثی مجرد است.


فعل مضارع به خودی خود دارای علامت رفع است، این علامت رفع در صیغه‌های ۱، ۴، ۷، ۱۳، ۱۴، ضمه و در بقیه صیغه‌ها به غیر از دو صیغه جمع مؤنث، نون است.
[۱۸] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.

فعل مضارع از افعال معرب است، یعنی علامت رفع آن (ضمه و نون) بر اثر عواملی قابل تغییر است،
[۱۹] سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۳۹.
مگر دو صیغه جمع مؤنث که مبنی بوده و قابل تغییر نیست.


فقهاء و مفسرین از فعل مضارع در معانی زیر استفاده نموده‌اند:

۹.۱ - زمان حال

زمان حال: مانند روایت: «رَکَعَ قَبْلَ اَنْ یَرْفَع الْاِمَامُ...» یعنی «در صورتی که ماموم رکوع کرده قبل از آنکه امام شروع به بلند شدن از رکوع کند جماعت او صحیح است».
تعبیر «رَکَعَ» فعل ماضی است و بر تحقق و انجام رکوع ماموم دلالت دارد و تعبیر «یَرْفَع» فعل مضارع است یعنی قبل از آنکه امام از رکوع بلند شود. بر این اساس می‌گوییم رکوع ماموم باید قبل از بلند شدن امام محقق شده باشد تا به جماعت ملحق شود و همین مقدار که امام شروع به بلند شدن نکرده باشد کافی است.
و مانند لفظ «اشهد» در شهادتین، فیومی در این‌باره می‌گوید:
«(اَشْهَدُ) بِلَفْظِ الْمُضَارع وَ لَا یَجُوزُ (شَهِدْتُ) لِاَنَّ المَاضِیَ مَوْضُوعٌ لِلْاِخْبَارِ عَمَّا وَقَعَ نَحْوُ قُمْتُ اَیْ فِیمَا مَضَی مِنَ الزَّمَانِ فَلَوْ قَالَ (شَهِدْتُ) احتَمَلَ الاِخبَارَ عَن المَاضِی فَیَکُونُ غَیرَ مُخبِرٍ بِهِ فِی الْحَالِ و عَلَیه قَوْلُهُ تَعَالَی حِکَایَةً عَن اَوْلَادِ یَعْقُوبَ عَلَیهِمُ السَّلَامُ «وَ ما شَهِدْنا اِلّا بِما عَلِمْنا» لِاَنَّهُم (شَهِدُوا) عِنْدَ اَبِیهِمْ اَوَّلًا بِسَرِقَتِهِ حِینَ قَالُوا «اِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» فَلَمَّا اتَّهَمَهُمْ اعْتَذَرُوا عَن اَنْفُسِهِمْ بِاَنَّهُمْ لَا صُنْعَ لَهُمْ فِی ذَلِکَ وَ قَالُوا، وَ مَا شَهِدْنَا عِنْدَکَ سَابِقاً بِقَوْلِنَا: اِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ اِلَّا بِمَا عَایَنَّاهُ مِنْ اِخْرَاجِ الصُّوَاعِ مِن رَحْلِهِ.
و الْمُضَارِعُ مَوْضُوعٌ لِلْاِخْبَارِ فِی الْحَالِ فَاِذَا قَالَ اَشْهَدُ فَقَدْ اَخْبَرَ فِی الْحَالِ وَ عَلَیْهِ قَوْلُهُ تَعَالَی «قالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ» اَیْ نَحْنُ الْآنَ (شَاهِدُونَ) بِذَلِکَ. و اَیْضا فَقَدِ اسْتُعْمِلَ (اَشْهَدُ) فِی الْقَسَمِ نَحْوُ (اَشْهَدُ) بِاللَّهِ لَقَدْ کَانَ کَذَا اَیْ اُقْسِمُ فَتَضَمَّنَ لَفْظُ (اَشْهَدُ) مَعْنَی الْمُشَاهَدَةِ وَ الْقَسَمِ و الْاِخْبَارِ فِی الْحَالِ فَکَاَنَّ الشَّاهِدَ قَالَ: اُقْسِمُ بِاللَّهِ لَقَدِ اطَّلَعْتُ عَلَی ذَلِکَ وَ اَنَا الْآنَ اُخْبِرُ بِهِ و هَذِهِ الْمَعَانِی مَفْقُودَةٌ فِی غَیْرِهِ مِنَ الْاَلْفَاظِ فَلِهذَا اقْتُصِرَ عَلَیْهِ احْتِیَاطاً و اتِّبَاعاً لِلمَاْثُورِ.

۹.۲ - زمان آینده

زمان آینده: مانند آیات شریفه سوره «نحل»
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ؛ »
«خَلَقَ الْاِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ؛ »
«یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ‌؛ »
فعل «خَلَقَ» در دو آیه اول فعل ماضی است و بر تحقق این‌کار در زمان گذشته دلالت دارد یعنی «آسمان، زمین و انسان را خلق کرد».
فعل «یَخْلُقُ» فعل مضارع است و بر تحقق این‌کار در زمان آینده دلالت دارد یعنی «خلق می‌کند آنچه را نمی‌دانید».

خداوند در این چند آیه خلقت آسمان و زمین و انسان را به‌صورت کاری گذشته و انجام یافته (فعل ماضی) بیان می‌کند و در همه آنها لفظ «خَلَقَ» (آفرید) به‌کار برده است، و فقط در آیه آخر به‌صورت کاری که در آینده انجام خواهد شد تعبیر می‌کند «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ»، یعنی: «آنچه را نمی‌دانید خلق خواهد کرد و می‌آفریند».
از اختلاف صورت‌های تعبیر معلوم می‌شود که خداوند علاوه بر آنچه از پیش آفریده، چیزهائی خواهد آفرید که مخاطبان قرآن یعنی عرب و بشر زمان نزول این کتاب آسمانی نمی‌دانستند.

۹.۳ - مفرد، مثنی و جمع بودن فاعل

مفرد، مثنی و جمع بودن فاعل: مانند آیة شریفة: «یَسْئَلُونَکَ...؛ »
فعل «یَسْئَلُونَ» صیغه جمع مذکر غائب از فعل مضارع معلوم است. واو در آن ضمیر بوده و «کَ» مفعول آن است. و آیه به این معنا است: (سؤال می‌کنند تو را که چه چیز را انفاق کنند». برخی از مفسرین در شان نزول آیه گفته‌اند که سائل، عمرو بن الجموح بوده، و برخی می‌گویند جمعی این سؤال را مطرح کرده‌اند. قرینه لفظی که بر قول دوم دلالت دارد صیغه جمع «یَسْئَلُونَ» در آیه است که نشان می‌دهد چند نفر بوده‌اند.
[۲۸] طیب، سیدعبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‌۲، ص۴۰۹.


و مانند آیه شریفه: «اِیَّاکَ نَعْبُدُ؛ »، فعل «نَعبُدُ» صیغه متکلم مع الغیر است. ضمیر در آن «نَحنُ» است که مستتر در آن است و بر این دلالت دارد که فاعل بیش از یک نفر است.
صیغة «نَعبُدُ» نشان می‌دهد که اساس عبادت مخصوصاً نماز بر پایه جمع و جماعت است، حتی به هنگامی که بنده در برابر خدا به راز و نیاز برمی‌خیزد باید خود را میان جمع و جماعت ببیند، تا چه رسد به سایر کارهای زندگی خود.

و مانند قول حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) خطاب به بت پرستان در آیه شریفه: «فَاسْاَلُوهُمْ اِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ؛ »، به این‌معنا است: «از بتها سؤال کنید اگر که قادر به تکلم باشند».
فعل «یَنْطِقُونَ» صیغه جمع مذکر غائب از فعل مضارع است. «واو» در آن ضمیر است و «نون» علامت «رفع» که عوض از ضمه در صیغه اول است. یعنی «اگر بتها قادر بر تکلم هستند». بنابراین برخلاف آنچه برخی تفسیر نموده‌اند، کلام حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) در این قسمت راجع به همه بتها است نه بت بزرگ تنها.

و مانند آیه: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ... اِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً؛» مع انّ المخاطب فی هذه الآیات هو النّبی، الّا انّه خطاب لکلّ المؤمنین، و لعامّة المسلمین.
و الشاهد للتعمیم، هو انّ جملة: «اِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» قد وردت بصیغة الجمع، و اذا کان المخاطب هو النّبی |، فینبغی ان تقول الآیة: انّ اللّه کان بما تعمل خبیرا.

و آیة: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ؛»، فی اعتقاد الکثیر من المفسّرین، اشارة الی کلّ من الشمس و القمر و النجوم الاخری التی تتّخذ لنفسها مدارات، و ان لم یرد ذکر النجوم فی الآیة، و لکن بملاحظة ذکر «اللیل» لا یستبعد المعنی المذکور، خاصّة و انّ «یسبحون» ورد بصیغة الجمع.


سیبویه (ت ـ ۱۸۰ هـ) می‌گوید: «و اما بناء ما یکون و لم یقع فانه قولک مخبراً: یقتلُ و یذهبُ و کذلک بناء ما لم ینقطع و هو کائن اذا اخبرت».
مبرد (ت ۲۸۵ هـ): «ما دخلت علیه من الزوائد الاربع الی تُوجب الفعل غیر ماضٍ، و لکنّه یصلُحُ لوقتین: لما انت فیه، و لما لم یقع... و تقول: زیدٌ یاکل، فیصلُحُ ان یکون فی حال اکل، و ان یاکلَ فیما یُستقبل».

ابن سراج (ت ۳۱۶ هـ): «و الحاضر نحو قولک: یصلی، یدل علی الصلاة و علی الوقت الحاضر و المستقبل نحو «سیصلی» یدل علی الصلاة و علی ان ذلک یکون فیما یستقبل. و المضارع تصلح لما انت فیه من الزمان و لما یستقبل نحو آکل و تاکل، یاکل، ناکل، فجمیع هذا یصلح لما انت فیه من الزمان و لما یستقبل، و لا دلیل فی لفظه علی‌ای الزمانین ترید، کما انه لا دلیل فی قولک: رجل فعل کذا و کذا، ‌ای الرجال ترید، فاذا قلت: سیفعل او سوف یفعل دل علی انک ترید المستقبل، و ترک الحاضر علی لفظه، لانه اولی به، اذ کانت الحقیقة انما هی للحاضر الموجود لا لما یتوقع او قد مضی، ... فاشبه الرجل اذا ادخلت الالف و اللام علیه فخصصت به واحداً ممن له هذا الاسم».

زمخشری (ت ۵۳۸ هـ): «هو ما یعقب فی صدره الهمزة و النون و التاء و الیاءو تسمی‌الزوائد الاربع و یشترک فیه الحاضر و المستقبل و اللام فی قولک: ان زیداً لیفعل مخلصة للحال کالسین او سوف للاستقبال». زمخشری درباب ضمائر مضارع می‌گوید: «و هو اذا کان فاعله ضمیر اثنین او جماعة او مخاطب مؤنث لحقته معه فی حال الرفع نون مکسورة بعد الالف مفتوحة بعد اختیها. کقولک: هما یفعلان، وانتما تفعلان، وهم یفعلون، وانتم تفعلون، وانت تفعلین. وجعل فی حال النصب کغیر المتحرک، فقیل لن یفعلا، ولن یفعلوا، کما قیل لم یفعلا ولم یفعلوا».

ابن یعیش (ت ۶۴۳ ه‌) در شرح آن می‌گوید: تعبیر «زید یقوم» صلاحیت برای زمان حال و آینده دارد، بنابر این زمان آن مبهم است، مگر قرینه‌ای بر زمان حال یا آینده دلالت داشته باشد، مانند «لام» و «سین و سوف».
ابن خروف (ت ۶۰۹ ه‌): «الافعال حقیقة الاحداث، و ما اشتق منها للزمان یسمّی افعالاً و امثلة. و هی تنقسم باقسام الزمان: مثالٌ للماضی: ک «فَعَلَ»، و مثالٌ مشترکٌ بین الحال و الاستقبال: ک «یَفعَلُ».
[۴۲] ابن‌عصفور، علی بن مومن، شرح جمل الزجاجی، ج‌۱، ص۲۷۱.

ابن مالک (ت ۶۷۲ هـ): «المضارع صالح للاستقبال و الحال».
سیوطی (ت ۹۱۱ هـ): «المضارع و هو صالح للحال و الاستقبال خلافاً لمن خصّه باحدهما، ثم المختار حقیقة فی الحال».

فاکهی (ت ۹۷۲ هـ): «کلمة دلت وضعاً علی حدث و زمان حاضراً‌ای حالاً کان کیقوم الآن او مستقبلاً نحو: سیقوم. فانه موضوع بالاشتراک لهما، و هو مذهب الجمهور.... قید الوضع مخرج: لما اقترن من الماضی باداة شرط. و اعلم ان المراد بالزمان الحاضر: هو القدر المشترک بین الزمانین. و لهذا صح: زید یصلی الآن. مع مضی بعض صلاته و استقبال بعضها. فیکون المضارع الحال: هو المقترن وجود لفظه بوجود جزء معناه، لا بوجود جمیعه».
[۴۵] فاکهی، عبدالله بن احمد، شرح الحدود فی النحو، ص۱۰۱.

عباس حسن: «کلمة تدل علی امرین معاً: معنی، و زمن صالح للحال و الاستقبال. فمثلاً کلمة: «فهم» و «رجع» تدل...، فاذا غیرنا صیغة تلک الکلمات فقلنا «یَفهَمُ» و «یَرجعُ»، دلت الکلمة فی صیغتها الجدیدة علی امرین ایضاً: المعنی‌ای الحدث و الزمن، و لکن الزمن هنا لم یکن قد فات و انقضی؛ و انما هو زمن صالح للحال و الاستقبال».


۱. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع، ج‌۱، ص۳۶-۳۷.    
۲. ابن مالک، محمد بن عبدالله، شرح التسهیل، ج‌۱، ص۱۸.    
۳. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المختصر التصریف للعزی، ص۵۸.
۴. ابن مالک، محمد بن عبدالله، شرح التسهیل، ج‌۱، ص۲۱.    
۵. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المختصر التصریف العزی، ص۵۸.
۶. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
۷. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
۸. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
۹. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
۱۰. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
۱۱. ابن عصفور، علی بن مؤمن، الممتع الکبیر فی التصریف، ص۶۰-۶۱.    
۱۲. حسن، عباس، النحو الوافی، ج‌۱، ص۴۷.    
۱۳. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، الکتاب، ج‌۱، ص۱۳.    
۱۴. نمل/سوره۲۷، آیه۵۹.    
۱۵. نمل/سوره۲۷، آیه۷۶.    
۱۶. حسن، عباس، النحو الوافی، ج‌۱، ص۴۷.    
۱۷. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۵.
۱۸. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۴۴.
۱۹. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۳۹.
۲۰. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج‌۵، ص۴۴۱.    
۲۱. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج‌۲، ص۳۲۴.    
۲۲. نحل/سوره۱۶، آیه۳.    
۲۳. نحل/سوره۱۶، آیه۴.    
۲۴. نحل/سوره۱۶، آیه۸.    
۲۵. مراغی، احمدمصطفی، تفسیر المراغی، ج‌۱۴، ص۵۷-۵۸.    
۲۶. سیدقطب، فی ظلال القرآن، ج‌۴، ص۲۱۶۱-۲۱۶۲.    
۲۷. بقره/سوره۲، آیه۲۱۵.    
۲۸. طیب، سیدعبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‌۲، ص۴۰۹.
۲۹. حمد/سوره۱، آیه۵.    
۳۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج‌۱، ص۴۴.    
۳۱. انبیاء/سوره۲۱، آیه۶۳.    
۳۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج‌۱۳، ص۴۳۹.    
۳۳. احزاب/سوره۳۳، آیه۱-۲.    
۳۴. مکارم شیرازی، ناصر، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج‌۱۳، ص۱۵۸.    
۳۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۳۳.    
۳۶. مکارم شیرازی، ناصر، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج‌۱۴، ص۱۹۰-۱۹۱.    
۳۷. سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، ج‌۱، ص۱۲.    
۳۸. مبرد، محمد بن یزید، المقتضب، ج‌۲، ص۱-۲.    
۳۹. ابن سراج، محمد بن سری، الاصول فی النحو، ج‌۱، ص۳۹.    
۴۰. زمخشری،محمود بن عمر، المفصل فی صنعه الاعراب، ج۱، ص۳۲۱.    
۴۱. ابن یعیش، یعیش بن علی، شرح المفصل، ج‌۴، ص۲۱۰.    
۴۲. ابن‌عصفور، علی بن مومن، شرح جمل الزجاجی، ج‌۱، ص۲۷۱.
۴۳. حسن، عباس، النحو الوافی، ج‌۱، ص۴۷.    
۴۴. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع، ج‌۱، ص۳۶.    
۴۵. فاکهی، عبدالله بن احمد، شرح الحدود فی النحو، ص۱۰۱.
۴۶. حسن، عباس، النحو الوافی، ج‌۱، ص۴۷-۴۸.    



جمالی، مصطفی، مغنی الفقیه، ج۱، ص۱۲-۲۵.



جعبه ابزار