قربانگاه اسماعیل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از امتحانات بزرگ الهی در مورد
حضرت ابراهیم (علیه السلام) قربانی کردن فرزندش
اسماعیل (علیه السلام) بود که
حضرت به خوبی از این
امتحان سربلند بیرون آمد.
ابراهیم (علیه السلام) فراز و نشیبهای سختی را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت،
تسلیم فرمان
خدا بود و در راه او حرکت میکرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل کرد و در تمام آزمایشهای الهی قبول شد، و شایستگی خود را به اثبات رساند.
ابراهیم در زندگی،
اسماعیل (علیه السلام) را خیلی دوست داشت، چرا که
اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یک
قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و در فراق او میسوخت، وانگهی زندگی
اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامی هدفها و راههای خداجویی با زندگی ابراهیم در آمیخته بود.
خداوند خواست ابراهیم را در مورد
اسماعیل نیز
امتحان کند، امتحانی که بزرگترین و نیرومندترین انسانها را از پای در میآورد، و آن این بود که ابراهیم با دست خود کارد بر حلقوم
اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربان کند گرچه اجرای این فرمان، بسیار سخت است اما برای ابراهیم که قهرمان
تسلیم در برابر فرمان خدا است آسان است به قول
شاعر:
از توای دوست نگسلم پیوند گر به تیغم برند بند از بند
پند آنان دهند خلقای کاش که ز
عشق تو میدهندم پند
اصل ماجرا چنین بود:
روزی
اسماعیل که جوانی نیرومند و زیبا بود از
شکار برگشت،
چشم ابراهیم به قد و جمال همچون سرو
اسماعیل افتاد، مهر پدری، آن هم نسبت به چنین فرزندی، به هیجان آمد و
محبت اسماعیل در زوایای
دل ابراهیم جای گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان کند.
شب شد، همان شب ابراهیم در
خواب دید که خداوند فرمان میدهد که باید
اسماعیل را قربان کنی.
ابراهیم در
فکر فرو رفت که آیا خواب، خواب رحمانی است؟ شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید،
یقین کرد که خواب رحمانی است. و وسوسهای در کار نیست. (توضیح این که: ابراهیم میخواست قلبش مالامال از
اطمینان شود، و
احتیاط میکرد که مبادا وسوسهای در کار باشد. با توجه به اینکه پای کشتن و
قربانی کردن در میان بود.)
ابراهیم در یک دو راهی بسیار پرخطر قرار گرفت، اکنون وقت انتخاب است، کدام را انتخاب کند، خدا را یا نفس را، او که همیشه خدا را بر وجود خود حاکم کرده، در اینجا نیز ـ هر چند بسیار سخت بود ـ به سوی خدا رفت، گرچه
ابلیس، سر راه او بیامان
وسوسه میکرد. مثلا به او میگفت این خواب شیطانی است و یا از
عقل دور است، که
انسان جوانش را بکشد و...
ابراهیم که بتشکن تاریخ بود، اکنون ابلیسشکن شد،
جهاد اکبر کرد، و با تصمیمی قاطع آماده قربان کردن
اسماعیل شد، چرا که کنگره عظیم
حج قربان میخواست،
ایثار و
فداکاری میخواست، نفسکشی و ابلیسکشی میخواست تا مفهوم واقعی و عینی یابد، و امضا شود و مورد قبول واقع گردد.
ابراهیم نخست این موضوع را با مادر
اسماعیل «
هاجر» در میان گذاشت (گرچه قبلا گفتیم هاجر از
دنیا رفت، ولی قول دیگر این است که هاجر در این وقت، زنده بود، و این مطلب بر همین اساس است ـ ضمنا بعضی معتقدند که ذبیح،
اسحاق بوده نه
اسماعیل، بنابراین قول،
ساره زنده بوده و در جریان ذبح بوده است، ولی اکثر علمای
اسلام معتقدند که ذبیح، همان
اسماعیل بوده است و این موضوع از
امام صادق (علیهالسّلام) سؤال شد، فرمود:
اسماعیل بود، و سخن معروف
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «انا ابن الذبیحین» (من
پسر دو قربانی هستم) با توجه به این که تردیدی نیست آن
حضرت از نوادگان
اسماعیل است، نیز این مطلب را تایید میکند، (منظور از قربانی دوم، عبدالله پدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است) اما در
تورات، اسحاق به عنوان ذبیح معرفی شده، گویی مطلب تورات وارد روایات
اسلامی شده است.)
به او گفت:
لباس پاکیزه به فرزندم
اسماعیل بپوشان، موی سرش را شانه کن، میخواهم او را به سوی دوست ببرم و هاجر
اطاعت کرد.
وقت حرکت، ابراهیم به هاجر گفت: کارد و طنابی به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست میروی، کارد و طناب برای چه میخواهی؟
ابراهیم گفت: شاید گوسفندی قربان بیاورند، به کارد و طناب احتیاج پیدا کنم.
هاجر کارد و طناب آورد، و ابراهیم با
اسماعیل به سوی قربانگاه حرکت کردند.
شیطان به صورت پیرمردی نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزی و
نصیحت گفت: آیا میدانی ابراهیم،
اسماعیل را به کجا میبرد.
گفت: به زیارت دوست.
شیطان گفت: ابراهیم او را میبرد تا به
قتل رساند.
هاجر گفت: کدام
پدر، پسر را کشته است مخصوصا پدری چون ابراهیم و پسری مانند
اسماعیل.
شیطان گفت: ابراهیم میگوید: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و
اسماعیل فدای راه خدا باد، کاش هزار
فرزند میداشتم و همه را در راه خدا قربان میکردم (نقل شده: هاجر چند
سنگ از
زمین برداشت و به سوی شیطان انداخت و او را از خود دور کرد).
وقتی که شیطان از هاجر مایوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت: ای ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان که این خواب شیطانی است، ابراهیم با کمال قاطعیت به او رو کرد و گفت: ای ملعون، شیطان تو هستی.
پیرمرد پرسید: ای ابراهیم! آیا دل تو را میدارد که فرزند محبوبت را قربان کنی؟
ابراهیم گفت:
سوگند به خدا اگر به اندازة افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خدای من فرمان میداد که آنها را در راهش قربان کنم،
تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب کردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از خود دور ساخت).
شیطان از ابراهیم (علیه
السّلام) ناامید شد و به همان صورت سراغ
اسماعیل رفت، و گفت: ای
اسماعیل، پدرت تو را به قتل برساند،
اسماعیل گفت: برای چه؟ شیطان گفت: میگوید فرمان خدا است،
اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید
تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله کرد و او را از خود دور نمود. (هم اکنون در
مراسم حج در
منی، سه ستون (به نامهای
جمره اولی و
وسطی و
اخری) به یاد این خاطره، سنگباران میشوند.)
ابراهیم فرزند عزیزش، میوه دلش و ثمره یک
قرن رنج و سختیهایش،
اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه «منی» آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب دیدم که تو را قربان میکنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با کمال که به راستی شرایط فرزندی ابراهیم را دارا بود، بی درنگ در پاسخ گفت: ای پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهی یافت. «یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین»
ای پدر
وصیت من به تو این است که: ۱.
دست و پای مرا محکم ببند تا مبادا وقتی تیزی کارد بر من رسید، حرکتی کنم و لباس تو خونآلود گردد ۲. وقتی به خانه رفتی به مادرم تسلی خاطر بده و آرام بخش او باش ۳. مرا درحالی که پیشانیم روی زمین است و در حال
سجده هستم قربان کن که بهترین حال برای قربانی است، وانگهی چشمت به صورت من نمیافتد و در نتیجه
محبت پدری بر تو غالب نمیشود و تو را از اجرای فرمان خدا باز نمیدارد ابراهیم دست و پای
اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان کردن
اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالی
اسماعیل، در را در اجرای فرمان کمک میکرد، ابراهیم کارد را بر حلقوم
اسماعیل میگذارد، و برای این که فرمان خدا سریع اجرا گردد، کارد را فشار میدهد، فشاری محکم، اما کارد نمیبرد، ابراهیم ناراحت میشود از اینرو که فرمان خدا به تاخیر میافتد، با ناراحتی کارد را به زمین میاندازد، کار به اذن خدا به
زبان میآید و میگوید: «خلیل به من میگوید ببر، ولی جلیل (خدای بزرگ) مرا از بریدن
نهی میکند».
ابراهیم از
اسماعیل کمک میخواهد، به او میگوید فرزند چه کنم؟
اسماعیل میگوید: سر کارد را (مانند نحر کردن
شتر) در گودی حلقم فرو کن، ابراهیم میخواست پیشنهاد
اسماعیل را عمل کند و در همین لحظه ندای خدا به
گوش ابراهیم میرسد:
هان ای ابراهیم! «قد صدقت الرؤیا؛ فرمان خدا را با عمل تصیق کردی»
همراه این ندا گوسفندی که مدتها در صحرای علفزار
بهشت چریده بود نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندایی شنید که از
اسماعیل دست بردار و به جای او این گوسفند را قربان کن.
خداوند تشنه خون نیست، نمیخواهد آدم بکشد، بلکه میخواهد آدم بسازد، ابراهیم و
اسماعیل با این همه ایثار و
بندگی و ایستادگی در سختترین امتحانات الهی، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و
اسماعیل، قصه کشتن و خونریزی نیست بلکه قصه ایثار و استقامت و
فداکاری و
تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند که باید این چنین به سوی خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستان الله نهاد.
چرا که تا انسان این چنین نفسکش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمیتواند ابراهیم شود و به
امامت برسد، و بر فرق فرقدان کمال تکیه زند و بر ملکوتیان فایق گردد، و خداوند بر او
سلام کند، و در
قرآن بفرماید: «
سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیکوکاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود».
این است معنی ایثار، قربانی، انتخاب بزرگ، فداکاری و استقامت و بالاخره همه چیز را برای خدا خواستن و در راه او فدا کردن.
خداوند در قرآن
سوره صافات آیه ۱۰۷ میفرماید: «و فدیناه بذبح عظیم؛ ما قربانی بزرگی فدای
اسماعیل کردیم»
واژه «عظیم» شاید اشاره به این است که فداکاری ابراهیم آن قدر بزرگ است که فدا شده آن نیز بزرگ است، نه تنها همان
گوسفند که در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد قربانی شد، بلکه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنیا،
مسلمانان روز
عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح میکنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار میافتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مینمایند، به راستی عظیم است، و خداوند این چنین به بنگان مخلص و فداکارش
پاداش میدهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مینگارد و انسانهای با ایمان تاریخ را بر آن میدارد که در برابر ابراهیم این چنین
تواضع کنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعی کنند که در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسک حج، که بر حاجیان
واجب شده با زدن هفت سنگ به جمره اخری، سپس با بیست و یک سنگ، سه ستون سنگی (جمره اولی و وسطی و اخری) را سنگ باران کنند، برای آنست که در کلاس بزرگ حج، هم چون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و
مردان و
زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور کنند نه اینکه خود مورد ترور شیطان شوند.
ابراهیم در این
آزمایش بزرگ نیز کار را به خوبی به پایان رساند، کار او آن چنان عالی بود که
فرشتگان به خروش افتادند که: زهی بنده خالص که او را در
آتش افکندند از
جبرئیل کمک نخواست، اینک برای خشنودی خدا، کارد بر حلقوم جوان عزیز خود گذاشته و
حاضر شده میوه قلبش را به دست خود قربان کند، آری این است معنی واقعی قربان، که اگر این قربان باشد، ما به
عزت و عظمت در تمام ابعاد میرسیم و گرنه عقب افتادهایم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:
هر که از تن بگذرد جانش دهند هر که جان در باخت جانانش دهند
هر که نفس بت صفت را بشکند در دل آتش گلستانش دهند
هر که گردد نوح عقلش ناخدا ایمنی از موج توفانش دهند
هر که بی سامان شود در راه دوست در دیار دوست سامانش دهند
اسماعیل تازه به رشد رسیده بود که به قولی سیزده سال داشت، کمکم همیاری با وفا و صدیق برای پدر بود پدر در شب هشتم
ذیحجه در خواب دید که کسی به او میگوید باید
اسماعیل را در راه خدا قربان کنی، این شب را از این رو شب «ترویه» گویند:
«لرؤیة ابراهیم فیه فی منامه؛ زیرا ابراهیم، در این شب در خواب دیده بود که اسماعیلش را قربان میکند».
شب بعد (شب نهم) نیز همین خواب را دید، به روشنی اطمینان کامل یافت که این خواب، رحمانی و راست است و وسوسهای در کار نیست، این شب را عرفه (شب شناخت) گفتند:
«لمعرفته صحة منامه؛ زیرا ابراهیم درستی خوابش را دریافت.»
ابراهیم تصمیم گرفت،
اسماعیل را قربان کند، وقتی
اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش کند،
اسماعیل این وصیتهای ششگانه را کرد:
۱. دست و پایم را محکم ببند تا مبادا
اضطراب کنم و با حرکاتم فرمان خدا تاخیر بیفتد.
۲. پیراهنم را از بدن بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستنش برای شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبیند و رنجیده خاطر نگردد.
۳. پیراهن خود را به من بپوشان تا بوی تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برایم آسان گردد.
۴. کارد را بر حلقومم سبک بگذار، تا
مرگ را به آرامی احساس کنم.
۵. اگر ممکن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش کند (چرا که دوری، از مهر و محبت میکاهد)
۶. سلامم را به مادرم برسان.
۷. پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار به نزد او باشد.
وقتی که ابراهیم
اسماعیل را این چنین در یاری پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید باقلبی پر از صفا و صمیمیت گفت: «نعم العون انت علی امر الله؛ تو نیکو بنده خدا در انجام فرمان او هستی.» (گرچه قبلا وصیت
اسماعیل را ذکر کردیم و با ترسیم فوق کمی تفاوت داشت، ولی ترسیم فوق نیز نقل شده، ما هر دو را نقل کردیم تا در این جهت، مطلب تکمیل گردد.)
حضرت اسماعیل؛
حضرت اسماعیل در قرآن؛
حضرت اسماعیل در مکه؛
ذبح حضرت اسماعیل؛
قربانگاه حضرت اسماعیل.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «امتحان الهی در قربانگاه اسماعیل» تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۰۵