منزل ذوحسم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ذو حسم نام کوهی است که بین آن و
عذیب الهجانات تا
کوفه، ۳۳میل فاصله است. ابوحنیفه دینوری آن را ذی جشم نقل کرده است.
این منزل یکی از منازلی است که کاروان
امام حسین (علیهالسلام) در آن فرود آمده است.
در ادامه گزارش
عبدالله بن سلیم و
مذری بن مشمعل آمده است: هنگامی که اردو حسینی به ذو حسم رسید،
حسین (علیهالسّلام) پیاده شد و دستور داد چادرها را برپا کردند. وقتی چادرها نصب شد، لشکریان
کوفه رسیدند. آنان هزار نفر به فرماندهی
حربن یزید تمیمی یربوعی بودند. حر و سوارانش در گرمای نیمروز رسیدند و در مقابل حسین (علیهالسّلام) توقف کردند. امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش
عمامه به سر داشتند و شمشیرهایشان را حمایل کرده بودند. در این هنگام حسین (علیهالسّلام) به جوانان فرمود: این جماعت را
آب بدهید و سیرابشان کنید و به اسب هایشان نیز آب بنوشانید. جوانان برخاستند و به آنها آب دادند تا اینکه سیرابشان کردند. آن گاه ظرفها را پر از آب کرده، مقابل اسبها گذاشتند. وقتی که اسبی سه، یا چهار یا پنج نفس از آن آب میخورد، آب را از مقابل او برمی داشتند و مقابل
اسب دیگر میگذاشتند، تا اینکه همه اسبها سیراب شدند.
شخصی به نام علی بن طعان محاربی میگوید: من با حربن یزید بودم و جزء آخرین کسانی بودم که به آنها ملحق شدم. وقتی حسین،
عطش من و مرکبم را دید گفت:
راویه را بخوابان. راویه در
ذهن من به معنای
مشک بود؛ از این رو منظور او را نفهیدم. (امام از لفظ راویه، شتری را که مشک آب بر آن حمل میشد قصد کرده بود؛ زیرا اهل
حجاز چنین شتری را راویه میگویند ولی چون علی بن طعان، عراقی بود و اهل
عراق مشک را راویه میگویند، لذا ابتدا منظور امام برایش روشن نبود)
این بار گفت:
شتر را بخوابان. من شتر را خواباندم. سپس گفت: آب بنوش، وقتی مشغول نوشیدن شدم، آب از مشک بیرون میریخت. حسین گفت: مشک را بپیچان. ولی من نمیدانستم چگونه این کار را بکنم. او برخاست و آمد و مشک را پیچاند و من آب خوردم و مرکبم را سیراب کردم.
وقت
نماز ظهر فرا رسید. حسین (علیهالسّلام) به
حجاج بن مسروق جعفی فرمود که
اذان بگوید. او اذان گفت. امام با یک
ازار (پارچه یا حولهای که به دور کمر میبندند.) و
رداء (پارچه یا حولهای که بر دوش میاندازند.) و نعلین از چادر بیرون آمد و بعد از
حمد و ثنای
خدا، فرمود:
ای مردم، این سخنم، عذر من به پیشگاه خدا، و
اتمام حجت بر شماست. من به سوی شما حرکت نکردم، مگر زمانی که نامه هایتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند (تا بگویند) که ما امامی نداریم؛ نزد ما بیا تا شاید
خداوند در پرتو شما، ما را بر محور
هدایت جمع کند. اینک اگر بر دعوتتان پایبند هستید من آمدهام، و اگر
عهد و پیمانی که موجب اطمینان من بشود، به من بسپارید به شهرتان وارد میشوم و اگر این کار را نکنید و ورودم را خوش نداشته باشید، برمی گردم به همان جایی که ازآنجا به سوی شما آمدهام. (ایها الناس انها معذرة الی الله عزوجل و الیکم، انی لم آتکم حتی آتتنی کتبکم وقدمت علی رسلکم، ان اقدم علینا فانه لیس لن امام، لعل الله یجمعنا بک علی الهدی. فان کنتم علی ذلک فقد جئتکم. فان تعطونی ما اطمئن الیه من عهودکم ومواثیقکم اقدم مصرکم، وان لم تنفلوا و کنتم لمقدمی کارهین انصرفت عنکم الی المکان الذی اقبلت منه الیکم)
بنا به نقل
دینوری امام این سخنان را پس از اقامه نماز ظهر ایراد فرمود
(گفتنی است این سخن امام که فرمود: اگر «ورودم را خوش ندارید به جای خود برمی گردم» منافاتی با کلام ایشان به عمرو بن لوذان ندارد که فرمود: «اینها دست از من برنمی دارند، تا اینکه
خون مرا بریزند». زیرا امام مامور به ظاهر بوده است. از طرف دیگر این سخن امام، در برابر بی وفایی کوفیان بود، اما به معنای سکوت و
تسلیم در برابر
حکومت یزید، و دست کشیدن از
مبارزه نبود.) همه آنان سکوت کردند. در این هنگام امام به مؤذن فرمود که
اقامه بگوید. پس از اینکه اقامه گفته شد، امام رو به حر کرد و فرمود: آیا میخواهی با یارانت
نماز بخوانی؟
حر گفت: نه؛ شما نماز بخوانید و ما با شما نماز میخوانیم. امام
نماز جماعت را اقامه کرد. بعد به چادر خود بازگشت و اصحاب، اطرافش جمع شدند. حر هم به جایگاه خود بازگشت و به خیمهای که برایش برپا کرده بودند وارد شد. عدهای از نیروهایش نزد او رفتند و بقیه نیروها به صفهای خود برگشتند و هرکس
لجام اسب خود را گرفت و در سایه اسبش نشست. هنگام عصر، حسین (علیهالسّلام) فرمان داد که (کاروانیان) خود را برای حرکت آماده کنند؛ سپس (از خیمه خویش) بیرون آمد و به منادی اش دستور داد که وقت
عصر را اعلام کند و اقامه عصر را بگوید؛ سپس امام جلو ایستاد و با افراد قوم (یعنی یاران خود و افراد حر) نماز خواند.
بعد از سلام نماز، رو به طرف حر و افرادش کرد و بعد از حمد و ثنای خدا فرمود:
ای مردم! اگر شما پارسایی پیشه کنید و
حق (حکومت) را برای اهلش بشناسید، برای خدا رضایت بخش تر است. ما
اهل بیت، از اینهایی که ادعای چیزی را دارند که از آن آنها نیست و در میان شما به
ظلم و
ستم رفتار میکنند، به امر حکومت سزاوارتریم. ولی اگر ما را نمیپذیرید و نسبت به حق ما
جاهل هستید و نظرتان غیر از آن چیزی است که در نامه هایتان نوشته شده بود و فرستادگانتان بر اساس آن نزد من آمدند، از نزد شما برمی گردم! (ایها الناس فانکم ان تتقوا الله وتعرفوا الحق لاهله یکن ارضی لله و نحن اهل بیت اولی بولایة هذا الامر علیکم من هؤلاء المدعین م الیس لهم، والسائرین فیکم بالجور و العدوان وان انتم کرهنموتا و جهلتم خقنا، و کان رایکم غیر ما اتنی کتبکم وقدمت به علی رسالکم، انصرفت عنکم! )
حر گفت: به خدا
سوگند ما از این نامههایی که میگویی خبر نداریم! حسین (علیهالسّلام) فرمود: ای
عقبة بن سمعان: آن دو خرجینی که نامهها در آنهاست بیاور. عقبه دو خرجین پر از
نامه را آورد و پیش روی آنها به
زمین ریخت. حر گفت: ما جزو کسانی که برای شما نامه نوشتهاند نیستیم. ما مامور هستیم وقتی که به شما رسیدیم از شما جدا نشویم، تا اینکه شما را نزد
عبیدالله بن زیاد ببریم. حسین (علیهالسّلام) فرمود:
مرگ از این کار به تو نزدیک تر است. آنگاه به اصحابش فرمود: برخیزید و سوار شوید. آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اینکه زنان هم سوار شدند. سپس امام فرمان برگشت را صادر کرد؛ ولی هنگامی که خواستند برگردند، سپاه حر، مانع از برگشتن آنان شد. حسین (علیهالسّلام) به حر گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه میخواهی؟
حر گفت: به خدا
قسم اگر در میان عرب غیر از تو کس دیگری در چنین وضعی که تو به سر میبری، این جمله را به من میگفت، از جواب او صرف نظر نمیکردم؛ هرچه میخواست بشود؛ ولی به خدا قسم درباره تو چارهای ندارم، جز اینکه مادرت را به نیکوترین وجه یاد کنم!
حسین (علیهالسّلام) گفت: پس چه میخواهی؟ حر گفت: به خدا قسم میخواهم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم. حسین (علیهالسّلام) فرمود: در این صورت به خدا قسم من از تو پیروی نمیکنم. حر گفت: بنابراین من نیز تو را رها نمیکنم! این کلام سه مرتبه بین آنها ردوبدل شد. وقتی که سخن میانشان به درازا کشید، حر گفت: من به جنگ با شما مامور نشدهام؛ بلکه مامورم که از شما جدا نشوم تا شما را وارد کوفه کنم. حال اگر نمیپذیری راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه برساند و نه به
مدینه بازگرداند، تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم. یا اگر خواستی شما به
یزید بن معاویه یا عبیدالله بن زیاد نامه بنویس، تا شاید به امید خدا دستوری بیاید و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها کند.
(در این هنگام حر به سمت چپ اشاره کرد و گفت: ) اینک از راه عذیب و
قادسیه به سمت چپ برو.
بین ذی حسم تا عذیب ۳۸ میل (هر میلی معادل دو کیلومتر است.) فاصله بود؛ از این رو حسین (علیهالسّلام) با اصحابش حرکت کرد و حر نیز آنها را همراهی نمود.
همچنین نقل کردهاند که امام حسین (علیهالسّلام) در منزل ذوحسم خطبه دیگری ایراد کرده و پس از حمد و ثنای خداوند فرموده است: انه قد نزل ما ترون من الامر، وان الدنیا قد تغیرت وتنکرت وادبر معروفها واستمرت و ولت، حتی یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء والا خسیس عیش
برای روشن تر شدن تصویر جغرافیایی موقعیتی که امام در آن قرار داشت یادآور میشود، امام (علیهالسّلام) هنگام خروج از
مکه برای رفتن به
عراق و کوفه، کوتاهترین
راه را برگزید که جادهای کاروانی در جهت
شمال شرق مکه و با مسیری کم و بیش مستقیم بود و صحراهای
عربستان را میشکافت تا به کوفه برسد. حال در پاسخ به اینکه چگونه مسیر امام که به سوی کوفه بود، به
کربلا - در شمال
غرب کوفه و با فاصله بسیاری از آن - ختم شد، و اینکه چگونه با وجود تغییر مسیر امام از عذیب و قادسیه، کاروان حضرت مجددا از مکانی به نام «عذیب» گذشته است؟ لازم است یادآور شویم که بر اساس منابع جغرافیایی، در نواحی غرب کوفه دو آبگاه و منزلگاه به نام عذیب وجود داشت؛ یکی در مسیر جاده کاروانی مکه به کوفه که در
جنوب غرب کوفه به فاصله ۲۱ میل از این شهر واقع بود و در فاصله شش میلی مغرب قادسیه، یعنی در دوازده کیلومتری غرب قادسیه قرار داشت و لذا به آن
عذیب القوادس میگفتند.
عذیب دیگر در شمال غرب کوفه و در نواحی غربی کربلا قرار داشت که به آن
عذیب الهجانات گفته میشد؛ پس وقتی گفته میشود امام به اجبار مسیر خود را از سوی عذیب و قادسیه و کوفه، به سمت چپ جاده کوفه تغییر داد.
منظور این است که از آن نقطه که حر مانع کاروان امام به سوی کوفه شد. حضرت جهت حرکت خود را از شمال شرق، به سوی شمال و شمال غرب تغییر داد و در نتیجه کاروان امام (علیهالسّلام) به سوی عذیب الهجانات و کربلا رفت که در فاصله دوری در شمال غرب کوفه قرار داشت. بنا به گزارش
طبری امام در حالی مسیر خود را از سوی عذیب (عذیب القوادس) و قادسیه و کوفه به سمت شمال تغییر داد که تا رسیدن به عذیب القوادس ۳۸ میل مانده بود. بنابراین در فاصله ۵۹ میل (حدود ۱۱۸ کیلومتر) مانده به کوفه، حر راه کاروان امام را بست و آن حضرت مسیر خود را به سوی شمال تغییر داد تا به اجبار در ناحیه کربلا و در نزدیکی
رود فرات متوقف شد
کالمرعی الوبیل، الا ترون الی الحق لایعمل به، وان الباطل لایتناهی عنه! فلیرغب المؤمن فی لقاء الله عز وجل، فانی لا اری الموت الا سعادة والحیاة مع الظالمین الباغین الا برما
(گفتنی است که مرحوم
علامه مجلسی پس از نقل این سخنان امام از
حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانی، در
تفسیر واژه «استمرت»، آن را - به صورت احتمالی - از ریشه مرارة به معنای تلخی دانسته است که در این صورت باید آن را چنین ترجمه کرد: تلخ و ناگوار گشته است») (اما در نسخه موجود
مقتل الحسین خوارزمی، «انشمرت» ذکر شده است که با توجه به ریشه این واژه که به معنای جمع شدن
پستان شیرده و خشکیدن
شیر است ترجمه مناسب آن چنین است: «
خیر و نیکی
دنیا از بین رفته است».
در هر حال طبرانی این فرمایش را مربوط به زمانی میداند که حضرت
یقین پیدا کرد که
عمر بن سعد با او خواهد جنگید)
الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم، یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.
(در اینکه امام (علیهالسّلام) فراز آخر خطبه (الناس عبید الدنیا...) را چه زمانی ایراد کرد و اینکه آیا این سخنان، یک خطبه مستقل است، یا ادامه خطبه دیگر، منابع تاریخی و حدیثی، اختلاف دارند. خوارزمی و مجلسی، در یکی از نقل هایش، آن را خطبهای مستقل، و زمان ایراد آن را، هنگام فرود آمدن حضرت در کربلا دانستهاند
ابن شعبه حرانی و مجلسی آن را ادامه خطبه «الاترون ان الحق لایعمل به...» دانستهاند. اما
حسین بن محمد حلوانی در یکی از نقل هایش، این سخنان امام : را در تایید سخن
فرزدق شاعر دانستهاند که درباره کوفیان گفت: «دلهای آنان با شماست و...» .
به نظر ما مانعی ندارد که امام در هر دو مورد این سخنان را فرموده باشد؛ زیرا بزرگان و رهبران
انقلاب، معمولا مبانی فکری و اصول انقلاب خود را تکرار و روی آنها بارها تاکید میکنند.
دنیاپرستی مردم آن روزگار، یک مسئله مهم بود و بعید نیست که امام آن را در مناسبتهای گوناگون تکرار کرده باشد).
پیش آمد ما همین است که میبینید؛ اوضاع زمان دگرگون شده؛ زشتیها آشکار، و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بسته است. زندگی در این دنیا تلخ و ناگوار گشته و دنیا بر ما پشت کرده است.
از فضایل انسانی جز اندکی، مانند قطرات مانده در ته ظرف آب، باقی نمانده است. آیا نمیبینید که به حق
عمل نمیشود و از
باطل بازداشته نمیشود؟ (در چنین شرایطی) باید
مؤمن، خواهان دیدار خدای عزوجل باشد. من چنین مرگی را جز
سعادت، و زندگی با ظالمان و متجاوزان را جز ننگ و
خواری نمیبینم... مردم
بندگان دنیایند و
دین، لیسهای است که بر زبان آنها جاری است؛ تا زمانی که
معیشت آنها برقرار باشد، دیندارند؛ اما هرگاه در
امتحان افتند، متدینان اندک خواهند بود.
در این هنگام
زهیر بن قین برخاست و به اصحاب گفت: آیا شما صحبت میکنید یا من صحبت کنم؟ گفتند: تو صحبت کن، (پس رو به
امام حسین کرد) و بعد از
حمد و ستایش
الهی گفت:
ای فرزند
رسول خدا، خدا همیشه راهنمای تو باشد. سخن تو را شنیدیم. به خدا
سوگند اگر دنیا برای ما جاودانه بود و ما در آن ماندگار بودیم و جدایی از آن، تنها به سبب یاری کردن تو بود، باز همیاری تو و خروج با تو را بر ماندن در دنیا، ترجیح میدادیم.
امام حسین (علیهالسّلام) چون این سخنان را از زهیر شنید، برای وی دعای خیر کرد.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۶۶۰-۶۶۶.