منزل زرود
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
منزل زرود میان
ثعلبیه و
خزیمیه واقع است که در آن، قصر و حوض و برکه
آب بوده است.
زرود یکی از منازلی است که کاروان
امام حسین (علیهالسلام) در آنجا فرود آمد.
یکی دیگر از منازلی که
امام حسین (علیهالسّلام) در آنجا به
استراحت پرداخته است، منزل زرود میباشد.
دینوری پیوستن
زهیر بن قین را به کاروان
امام حسین (
علیه
السّلام) در این منزل ذکر کردهاست.
ولی
طبری ،
شیخ مفید و ابن اثیر
مکان پیوستن او را مشخص نکردهاند. جریان پیوستن او را
ابی مخنف به گزارش مردی از
قبیله بنی فزاره چنین نقل کرده است:
همراه زهیر بن قین بجلی از
مکه برگشته و به سوی
عراق روانه بودیم، (در این
زمان حسین (
علیه
السّلام) نیز به سوی عراق میرفت) و ما (به ناچار) با او هم مسیر بودیم و هیچ چیز برای ما مبغوض تر از این نبود که با او در یک منزل فرود آییم. از این رو وقتی حسین (
علیه
السّلام) در حرکت بود، زهیر منزل میکرد و هرجا که حسین میایستاد، زهیر حرکت میکرد. تا اینکه در جایی فرود آمدیم که ناچار بودیم با حسین در یک منزل باشیم.
(
سید بن طاووس به نقل از گروهی از همراهان زهیر بن قین، علت عدم تمایل آنها به همراهی با
امام حسین را حضور زنان خاندان
امام همراه آن حضرت ذکر میکند. متن کتاب
الملهوف چنین است:
وحدث جماعة من بنی فزارة وبجیله قالوا: کنا مع زهیر بن قین لما اقبلنا من مکه فکنا نسایر الحسین و ما شیء اکره الینا من مسایرته لان معه نسوانه، فکان اذا اراد النزول اعتزلناه فنزلنا ناحیة...)
لذا حسین در یک طرف و ما نیز در طرف دیگر منزل کردیم. هنگامی که برای خوردن
غذا (بر سر سفره) نشسته بودیم، ناگاه شخصی از سوی حسین (
علیه
السّلام) آمد و
سلام کرد و گفت: ای زهیربن قین: ابوعبدالله حسین بن علی مرا دنبال شما فرستاده است، تا نزد او بیایی. در این هنگام هرچه در دست داشتیم، انداختیم و (چنان شگفت زده و متحیر شدیم که) گویی پرنده روی سرمان نشسته بود.
همسر زهیر،
دلهم بنت عمرو به زهیر گفت: پسر
رسول خدا دنبالت فرستاده: میخواهی نروی؟! سبحان الله! برو سخنش را بشنو و بعد از آن برگرد.
آنگاه زهیر بن قین نزد او رفت و بعد از اندک زمانی با چهرهای بشاش و درخشان بازگشت و امر کرد
خیمه و اسباب و اثاثیه اش را به نزد حسین ببرند. سپس به همسرش گفت: «تو را
طلاق دادم. برو به اقوام خویش ملحق شو؛ زیرا نمیخواهم به سبب من چیزی جز
خیر به تو برسد» و به همراهانش گفت: هر کس دوست دارد، دنبال من بیاید؛ و گرنه این آخرین ملاقات ما خواهد بود. (اما پیش از رفتن) حدیثی برایتان نقل میکنم: ما، در
بلنجر (قفقاز) پیکار میکردیم که
خدا ما را بر
دشمن پیروز کرد و غنایم بسیاری به دست آوردیم.
سلمان باهلی به ما گفت: آیا از این
پیروزی که خدا نصیبتان کرده و از غنایمی که به دست آوردید، خوشحال هستید؟ گفتیم: آری. او گفت: آنگاه که جوانان
آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را یافتید، از
جنگ در رکابشان، بیش از امروز که غنایمی به دست آوردهاید، شادمان باشید.
در
معجم البلدان به نقل از
بلاذری آمده است: شهر بلنجر (در سال ۳۳ق در عصر خلافت
عثمان) به دست
سلمان بن ربیعه باهلی
فتح شده است. طبق نقل طبری (در حوادث سال ۳۳ق)
سلمان فارسی و
ابوهریره در این جنگ شرکت داشتهاند. اما چنان که در متن ملاحظه شد، طبری در اینجا گوینده این سخن را
سلمان بن ربیعه باهلی معرفی کرده است؛ در حالی که
ابن اثیر تصریح دارد که گوینده سخن،
سلمان فارسی بوده است چنانکه شیخ مفید و خوارزمی نیز این نظر را دارند. بنابراین اگر هم فاتح بلنجر
سلمان باهلی باشد، چنین پیشگویی و چنین توصیهای با شخصیت
سلمان فارسی سازگار است که در آن فتح حضور داشته است.)
سپس زهیر خداحافظی کرد و پیوسته در پیشاپیش کاروان حرکت میکرد تا به
شهادت رسید.
سیدبن طاووس نقل میکند: زهیر همسرش را به دست بعضی از پسرعموهای او سپرد تا او را به خانواده اش برسانند. دلهم برخاست و گریه کرد و گفت: «خدا برای تو خیر بخواهد؛ از تو میخواهم که در
روز قیامت نزد جد حسین مرا یاری کنی...».
دینوری نیز میگوید: زهیر همسرش را طلاق داد و به او گفت: «به همراه برادرات به سوی منزل و ماوای خویش برو؛ زیرا من جان خود را برای
مرگ با حسین (
علیه
السّلام) مهیا کردهام». سپس خطاب به همراهانش گفت: هرکس از شما که شهادت را دوست میدارد برخیزد و هر کسی که مشتاق آن نیست برود. از میان آنها فقط یک نفر برخاست و بقیه به همراه همسر زهیر و برادرش حرکت کردند تا به
کوفه رسیدند.
در برخی منابع آمده است که پس از حادثه
کربلا ، دلهم به غلام زهیر دستور داد که به کربلا برود و
بدن آقای خود را
کفن کند. وقتی که غلام به کربلا رفت، بدن مبارک
امام حسین (
علیه
السّلام) را بی کفن دید. با خود گفت: «چگونه آقای خود را کفن کنم و حسین را رها نمایم؟ نه، به خدا
سوگند نمیتوانم این کار را بکنم». بنابراین ابتدا بدن
امام را کفن کرد و بعد بدن آقای خود را. این امر نشان میدهد که اگر گزارش طلاق صحت داشته باشد، دلهم به دلیل
ایمان و
معنویت زهیر و استقبال او از شهادت، همچنان به او وفادار و علاقه مند بوده است و گویا بر اساس همین علاقه بوده که حادثه کربلا را دنبال کرده و به سرعت از فاجعه
عاشورا آگاه شده و آن ماموریت را به غلام شوهرش داده است.)
طبری نقل کرده که در این منزل، دو نفر از
قبیله بنی اسد به نامهای
عبدالله بن سلیم و
مذری بن مشمعل که قصد پیوستن به کاروان
امام حسین را داشتهاند، با فردی از قبیله خود که از کوفه میآمده، برخورد کردند و او خبر شهادت
مسلم و
هانی را به اطلاع آنها رساند. آنان پس از حرکت از این منزل، به کاروان
امام پیوستند و در (
منزل ثعلبیه) خبر شهادت
مسلم و هانی را به اطلاع
امام رساندند. جریان پیوستن آنان به کاروان
امام از زبان خودشان چنین است:
وقتی
حج خویش را به اتمام رساندیم، تنها در این فکر بودیم که خود را در بین راه به
امام حسین (
علیه
السّلام) برسانیم؛ برای اینکه میخواستیم ببینیم کار او به کجا میانجامد؛ لذا حرکت کردیم. شتران با سرعت ما را به پیش بردند، تا اینکه در منزل زرود به او ملحق شدیم. وقتی که به این منزل نزدیک شدیم، مردی از اهل کوفه را دیدیم که با دیدن حسین، راهش را کج کرد و از کاروان دور شد.
یکی از ما گفت: نزد این مرد برویم و از او درباره کوفه بپرسیم که اگر خبری داشته باشد، ما نیز از اخبار کوفه مطلع شویم؛ بدین ترتیب به سوی او رفتیم و
سلام کردیم و او پاسخ داد. از او پرسیدیم: از کدام قبیلهای؟ گفت: از قبیله بنی اسد. گفتیم: ما نیز از قبیله بنی اسد هستیم؛ تو کیستی؟ گفت: نام
بکیر بن مثعبه است. سپس
نسب خود را به او شناساندیم و گفتیم: از مردمی که پشت سرگذاشتهای (کوفیان)، به ما خبر ده.
او گفت: از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم
مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و آنها را با پاهایشان در بازار میکشیدند.
درباره محل ملاقات عبدالله بن عمر با
امام حسین، مورخان گزارشهای مختلفی دارند. عدهای محل این ملاقات را در
مکه و عدهای در اطراف
مدینه و بعضی دیگر، محل این ملاقات را بین مکه و مدینه در محلی به نام
ابوا ذکر کردهاند
مرحوم
صدوق نقل کرده وقتی
عبدالله بن عمر خبر خروج
امام را از مکه شنید، سوار بر
مرکب شد و با سرعت به سوی
امام حرکت کرد و در یکی از منازل به او رسید و گفت: ای پسر
رسول خدا؛ کجا میخواهی بروی؟
امام فرمود: به عراق، عبدالله بن عمر گفت: درنگ کن و به
حرم جدت بازگرد. اما
امام پیشنهاد او را نپذیرفت. وقتی عبدالله دید
امام کلام او را نمیپذیرد، گفت: ای اباعبدالله؛ آنجایی را از بدنت که رسول خدا میبوسید نشانم بده.
امام (پیراهن را بالا زد) و ناف مبارک خود را ظاهر کرد. عبدالله بن عمر سه مرتبه آن موضع را بوسید و گریه کرد و گفت: تو را به خدا میسپارم ای اباعبدالله؛ زیرا تو در این راه کشته خواهی شد. سپس
امام حسین و یارانش حرکت کردند تا به منزل ثعلبیه رسیدند.
ابننما این ملاقات را از طریق شعبی بدین گونه نقل کرده که عبدالله بن عمر در کنار چاه خویش بود که به او خبر رسید حسین آهنگ
سفر به عراق کرده است. لذا نزد
امام رفت و از او خواست که راه
اطاعت و نرمش را در پیش گیرد و از رویارویی با اهل
عناد پرهیز کند.
امام حسین در جواب او فرمود: ای عبدالله: آیا نمیدانی که در پستی و بی ارزشی
دنیا در پیشگاه خدا همین بس که سر
یحیای پیامبر را به زانیهای از زانیههای
بنی اسرائیل هدیه دادند.
از
امام سجاد (علیهالسّلام) روایت شده که فرمود: «از زمانی که با حسین خارج شدیم، در هیچ مکانی منزل نکردیم و از آنجا خارج نشدیم، مگر آنکه پدرم از یحیی بن
زکریا یاد میکرد. یک روز فرمود: در پستی و بی ارزشی دنیا در پیشگاه خدا همین بس که سر یحیای پیامبر را به زانیهای از زانیههای بنی اسرائیل هدیه دادند». (فقد روی عن علی بن الحسین (
علیه
السّلام) قال: خرجنا مع الحسین (
علیه
السّلام) فما نزل منزلا ولا ارتحل عنه الا وذکر یحیی بن زکریا و قال یوما ان من هوان الدنیا علی الله تعالی ان راس یحیی اهدی الی بغی من بغایا بنی اسرائیل)
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۶۴۶-۶۵۱.