• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

نثر و شرح مثنوی شریف‌ (گولپینارلی)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



«نثر و شرح مثنوی شریف»، شرح و توضیح عرفان پژوه و مولوی شناس برجسته و معاصر از کشور ترکیه ، عبدالباقی گولپینارلی بر مثنوی معنوی، به زبان ترکی است که دکتر توفیق سبحانی آن را به زبان فارسی ترجمه کرده است.



این شرح، کامل است و همه شش دفتر مثنوی را در بر می‌گیرد. در جلد اول، دفترهای اول و دوم و در جلد دوم، دفترهای سوم و چهارم و در جلد سوم، دفترهای پنجم و ششم شرح شده است.
«نثر و شرح مثنوی شریف»، شرح موضوعی نیست، بلکه ترتیبی است و در هر جلد، نخست، ابیاتی چند از مثنوی و بعد گزارشی به صورت نثر و سپس شرحی در باره آن عرضه می‌شود.
این شرح، در واقع دو قسمت اساسی دارد:

۱.۱ - گزارش ابیات مثنوی به صورت نثر

عبدالباقی گولپینارلی که تا شروع تالیف این کتاب، اکثر شرح‌های چاپ شده و چاپ نشده مثنوی را دیده بود، یکایک ابیات مثنوی را به صورت نثر و به زبان ترکی گزارش کرد. این گزارش، بسیار دقیق، گزیده، رسا و منظم بود و از این جهت، سخت مورد توجه ترک زبانان واقع شد.
ولی آیا برگردان و گزارش همه بیت‌های مثنوی به صورت نثر برای فارسی زبانان هم ضرورتی دارد؟ به این پرسش، پاسخ‌های گوناگونی می‌توان داد و دلیل‌های موافق برای ضرورت و دلیل‌های مخالف در عدم لزوم آن ذکر کرد. درهرحال، مهم‌ترین دلیلی که دکتر توفیق سبحانی را به گزارش و ترجمه اثر عبدالباقی گولپینارلی واداشت، دقت بیش از حد و بیان شیوای عبدالباقی گولپینارلی در گزارش مطالب مثنوی بود؛ زیرا از این طریق، مثنوی را سهل تر می‌توان خواند و با قرار دادن معادلی ساده به جای لغات دشوار و پس و پیش کردن ارکان جمله که مولانا جلال الدین در مثنوی آورده می‌توان آسان تر به مضامین آن دست یافت. مترجم بر آن است که این قسمت برای کسانی که مثنوی را برای اولین بار مطالعه می‌کنند، مفیدتر از دیگر قسمت هاست.
[۱] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۱۹.


۱.۲ - شرح مطالب و ابیات مشکل

این قسمت، اختصاص به بیت‌های مشکل دارد و ابیاتی که در متن مثنوی دارای ستاره‌اند، ابیاتی هستند که در بخش شرح، توضیحاتی دارند.
بنا بر نظر شارح، «مولویه» برای هیجده بیت آغازین مثنوی که شخصا از طرف مولانا تحریر یافته، اهمیت زیادی قایلند. به نظر آنان خلاصه تمام مثنوی در این ابیات است. مولوی در این بیت‌ها می‌گوید: از روزی که مرا از نیزار بریده‌اند، همه از ناله‌های من به فغان آمده‌اند. البته هرکس از موطن خود جدا افتد، در آرزوی رسیدن به موطن اصلی می‌سوزد. من در هر محفلی گریستم و نالیدم، با همه طرح دوستی ریختم، اما هرکس از دید خود با من انیس شد و اسرار درون مرا جستجو نکرد.
مولانا می‌گوید: آتش عشق در نی افتاده است. همدمی چون نی که هم زهر و هم پادزهر باشد، نمی‌توان یافت. نی از راه‌های پرخون سخن می‌گوید و حکایت عشق مجنون را برملا می‌سازد و سپس می‌فرماید: خام، حال پخته را درنمی یابد، پس سخن را باید کوتاه کرد و با این بیت، دیباچه هیجده بیتی را به پایان می‌رساند.
به عقیده شارحان قدیم، در اینجا منظور از نی، «انسان کامل» است. او را از نیستان وحدت بریده‌اند، او از هستی خویش دست شسته و در هستی حقیقی وجود یافته است. هر نغمه او نشان اراده ذات باری و اختیار او، اختیار الهی است... البته «نی» تنها یک مجاز است. اما نظر کسانی که بعدها به ادعای فهم مثنوی به شیوه یی دیگر برخاسته و نی را همان «نی» مادی انگاشته‌اند، تاویل خطا برگزیده‌اند و راه خطا رفته‌اند...
مولانا با گفتن این بیت که: «آتش عشق است که اندر نی فتاد...» ، می‌خواهد این نکته را بیان کند که عشق، در همه عالم ، وجود دارد و هر موجودی طبعا به میزان استعداد خود به جانب کمال در حرکت است. هستی مطلق آن میل و اقتضای ذاتی که به ظهور دارد، به نام‌های: عشق و حب ذاتی خوانده شده است؛ ازاین رو، می‌توان گفت که تمام عالم از عشق به ظهور رسیده است و این ظهور، دم به دم در تجدد است. ناله انسان کامل از سر او جدا نیست؛ چنان که علی علیه‌السّلام می‌فرماید: «انسان را از زبانش می‌توان شناخت و از سخن او بدو راه توان یافت». ناله او آتشی است که شنونده را می‌سوزاند و هستی اضافی او را می‌زداید؛ بنابراین، مصراع: «هر که این آتش ندارد، نیست باد»، نفرین نیست، دعای خیر است. منظور این است که خدا کند که چنان کسی نیز بدین آتش بیفتد و هستی موهوم او بسوزد و نابود شود.
بدون تردید، شراب در این مورد مظهر جذبه‌ای است که انسان را از موجودیت و انانیت خود می‌رهاند و او را غرق در عشق و معرفت و نشئه معنوی می‌سازد. زهر و پادزهر بودن نی نیز اشاره به همین معنی است که انسان کامل با سخنان و نظریات خود، خوی‌های ناپسند سالک معتقد را از بین می‌برد و موجب جان گرفتن دوباره خوی‌های الهی که با سموم خوی‌های ناپسند مسموم شده بودند، می‌گردد. مولانا با بیان اینکه نی از راه‌های پرخون حکایت می‌کند و از عشق‌های مجنون قصه می‌گوید، راه عشق حقیقی را ممتاز می‌کند.
[۲] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۶۷- ۷۴.

شرح عبدالباقی گولپینارلی بر مثنوی، حاوی نکته‌هایی است که در شرح‌های دیگر نمی‌توان یافت و خواننده ابتدا باید متن را بخواند و سپس به شرح مراجعه کند تا مشکلات و اشارات آن را دریابد. به نظر مترجم، گولپینارلی در این ترجمه و شرح گرفتار برخی از اشتباهات و سهوالقلم‌ها هم شده است.
[۳] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۴۶۳.



شایسته است به نظر شارح در باره مثنوی و مولوی توجه شود؛ زیرا او بر اساس این نظر شرحش را به سامان رسانده است:

۲.۱ - دکان وحدت

مؤلف بر آن است که مولانا «مثنوی» خود را «دکان وحدت» می‌نامد و آن را با بیت زیر می‌ستاید:
«مثنوی ما دکان وحدت است غیر واحد هرچه بینی آن بت است».
این دکان محشرگونه است. در این مکان چه کالایی را که نمی‌توان یافت: اساطیر هندی- ایرانی، یونان- روم، افسانه آفرینش ، حکایاتی از زندگانی پیامبران ، قصه‌هایی از اولیا، عاشقان، جانبازان راه عشق، عشق و آفرینندگان آن، تمثیلات، حکایات عامیانه، اصطلاحات عوام، عرف‌ها، عادات، امثال و حکم ، جنگ‌ها، افراد غالب و مغلوب، کسانی که مشت بر تقدیر می‌کوبند و به دست تقدیر در هم پیچیده می‌شوند و به گرداب فنا می‌افتند و...
آری، همه چیز در این دکان وحدت و در این نمایشگاه جهانی موجود است. مولانا در شش دفتر مثنوی خود، شش جهت عالم هستی را که هرگز تغییر نمی‌پذیرد، گنجانده است. مثنوی شرح احوال دنیایی است که دائما نو می‌شود، این کتابی است الهی، کتابی که با زبان قدرت سروده شده و خطاب به دل‌هایی است که منبع حکمتند، خطابی که باز در آن دل‌ها به جوش می‌آید و جریان می‌یابد.
[۴] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۱.


۲.۲ - مثنوی نام یکی از قالب‌های شعری

مثنوی نام یکی از قالب‌های شعری ادبیات رسمی خاورزمین است. از آنجایی که در ابیات مفصل، جستن قافیه دشوار است و تکرار یک کلمه به عنوان قافیه از معایب شمرده می‌شود، لذا این قالب شعری پیدا شده است که بر اساس رعایت قافیه در دو مصراع یک بیت استوار است و در میان ابیات از نظر قافیه، یک سانی، موجود نیست. اما در ادبیات رسمی، عادت بر آن نیست که کتابی را به نام قالب شعری آن بنامند. با همه این، مولانایی که نه تنها قافیه، بلکه کلمه را در ایفای معنی قاصر می‌داند و قافیه را « مغلطه » می‌خواند، حتی نام گذاری اثر شش جلدی جاودانه خود را نیز زاید تشخیص داده و آن اثر را به نام قالب شعری آن خوانده و به این بسنده کرده است که آن را مثنوی بنامد، همچنین کتاب خود را با حمد پروردگار، نعت و مدیحه پادشاهان زمان خود یا یکی از بزرگان، چنان که مرسوم است، آغاز نکرده، مولانا از این عرف و عادت نیز پیروی نکرده است؛ زیرا که در هر سخن او، نام پروردگارش نه یک بار، بلکه بارها تجلی می‌کند و در هر کلمه وی، محبت بی کران محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم که محبوب دل و سویدای قلب اوست، در جوشش است؛ زیرا که او در سرتاسر حیاتش جز در برابر پروردگار خویش قامت خم نکرده است و در هر جمیلی، نشانی از معشوق حقیقی خود دیده است؛ چنان که می‌فرماید:
«من بنده قرآنم اگر جان دارم من خاک ره محمد مختارم»؛
«گر نقل کند جز این کس از گفتارم بیزارم ازو و زین سخن بیزارم».
[۵] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۱.


۲.۳ - مخالفت با فلسفه

مولانا که سخت مخالف فلسفه است و فخر رازی را به دلیل تفسیر قرآن بر اساس فلسفه یونان نکوهش می‌کند و پیروان او را به نام «استدلالیان» می‌خواند، کرامت را کمال یابی در انسانیت تلقی می‌کند و مشایخ خانقاه نشین را که از خلق بریده و خود را فراتر از دیگران می‌بینند و از مال اوقاف امرار معاش می‌کنند، به تجارت پیشگانی تشبیه می‌کند که دکانی برای خود فراهم کرده‌اند. مولانایی که نه یک مسندنشین تصوف ، بلکه یکی از رجال ملامت شمرده می‌شود، هم در مثنوی و هم در دیوان کبیر، کمال انسان و دستیابی آن انسان به کمال را مقصود خویش قرار داده است. « جبر » را رد کرده و رسیدن به حقیقت را با عشق و محبت انسانی ممکن دانسته است. مولانا سر در برابر حوادث خم نمی‌کند، زندگی مسکینانه را برنمی تابد، حتی ذره‌ای هوس آن را ندارد که بدون تلاش، معاشی فراهم کند. بر او احساساتی حاکم است که می‌خواهد ظلم ، مکر و خیانت را از پهنه جهان بزداید. تصوف وی، تصوفی درون گرا نیست، بلکه تصوف واقع گرا و پویاست. مولانا با زندگانی خود نیز الگویی به دست داده است:
«تا کاسه دوغ خویش باشد پیشم و الله که ز انگبین کس نندیشم»؛
«ور بی برگی به مرگ مالد گوشم آزادی را به بندگی نفروشم».
[۶] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۲- ۲۳.


۲.۴ - مثنوی انعکاس دانش امت

کسانی که دیوان کبیر را اقیانوسی کف آلود و خروشان و مثنوی را اثری تعلیمی می‌پندارند و این دو اثر را از نظر خروشندگی و شعر جدا از هم می‌بینند و نشان می‌دهند، خطا می‌کنند. دیوان کبیر واقعا اقیانوسی است، درعین حال که اشعار مولانا، دانش امتی را منعکس می‌کند، روزگار خود، خصوصیات زمان خویش، روستا- روستایی، شهر- شهرنشین، جنگ- آشتی، ظلم - عدل ، در یک کلمه ازل و ابد، دین و دنیا ، حیات و ممات ، بینش مترقی و وحدت انسان را برملا می‌کند، موضوعات مثنوی نیز در همین چارچوب است. در مثنوی نیز شعر بر همان منوال است. مولانا همان مولاناست. اگرچه مولانا از کتاب‌هایی که قبل از وی تدوین شده، استفاده کرده است، اما در کتاب خود تمام ویژگی‌های روزگار خود، مردم زمان خویش، اعتقادات آنان، عرف و عادات، حتی اصطلاحات، امثال و حکم ، شیوه کشورداری، ظلم ، قهر ، حیات مردم و دنیایی که آنان جبرا در آن می‌زیستند و حتی آینده بشریت را در صفحه صفحه مثنوی روشن کرده است.
[۷] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۳.


۲.۵ - مثنوی اثری تعلیمی

مثنوی، اثری تعلیمی است، این مسلم است، اما مولانا آنگاه که به مناسبتی به بیان حکایتی می‌پردازد و در کار گزارش آن است و یا در صدر مقال باقی مانده است، با حافظه شگرف تداعی که دارد، حکایت دیگری را به خاطر می‌آورد. آن حکایت، او را به بحث دینی- انسانی می‌کشاند، در این حال او حکایتی دیگر و حادثه دیگری را به یاد می‌آورد، غرق بحث در آن باب می‌شود و در بحبوحه این بحث، داستان نخستین را به پایان می‌رساند. مجال سخن فرامی رسد و شعله‌های آن شنونده را نیز به کام خود می‌کشد، بیانی شاعرانه، موج در موج، خیز برمی دارد و کف آلود روی هم می‌غلطد، اما این امواج در پایان مقال فروکش نمی‌کند، کف‌های آن جان نمی‌بازد، شعله‌ها فرونمی نشیند. در میانه این تلاطم، مولانا تنها از گذشته سخن نمی‌گوید، بلکه آینده را نیز روشن می‌کند، روزگار خود و انسان ایستاده در هر روزگار و حیات او را نیز بر زبان می‌آورد و زنده‌ترین تابلوها را نقاشی می‌کند و درعین حال با بینشی مترقی دنیا را چنان که باید باشد، حیاتی را که باید وجود داشته باشد، عشق الهی و انسانی را، وحدت را، برابری را نیز در برابر دیدگان می‌گسترد. از این نظر، مثنوی را نمی‌توان جدا از دیوان کبیر به مطالعه گرفت.
[۸] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۳.


۲.۶ - بارقه‌هایی از عشق الهی

اشعار دیوان کبیر، بارقه‌هایی از عشق الهی، هیجان انسانی و وجدی وصف ناپذیر است، اما در این عشق، حسرت انسانی، در این هیجان، باورهای دینی و در این وجد، طبیعت واحد، محیط دیروز، امروز و فردا نهفته است. در آن، تمام ویژگی‌های تلخ و شیرین حیات وجود دارد. مولانا هرگز مقهور خیال نمی‌شود، محیط خود، انسان‌های دور و بر خویش، ظلم و قهر، مصادره، حمله مغول، پامال کنندگان حقوق مردم و پامال شدگان را از یاد نمی‌برد. در اوج عالم وجد نیز، چنان که در زندگی‌اش، در شعر خود هم چشم خود را بر دنیای حی و حاضر نمی‌بندد. در اشعار خود، از حکایات مندرج در مثنوی سخن به میان می‌آورد. اگر لازم باشد امثال و حکم و مجازهای عامیانه را به کار می‌برد و از احساسات مردم سخن می‌گوید، حوادث روزانه را بر زبان می‌آورد، فردا را برای خواننده و شنونده وصف می‌کند. مثنوی اثری تعلیمی است، اما در جای جای آن خروش موجود در دیوان کبیر، عشق، وجد و هیجان را بر همان شیوه ترنم می‌کند. در «مجالس سبعه» و در «فیه ما فیه» او که از خطابه هایش فراهم آمده و حتی در «مکتوبات» وی نیز این وحدت را می‌یابیم. مولانا با حیات، شعر و سخنانش یک کل منسجم است، جدا کردن او از سخنش و تفکیک این سخن او از آن سخن دیگرش میسر نیست.
[۹] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۴.


۲.۷ - بحث از شرف عباسیان

مولانا در حکایتی مندرج در اواخر دفتر اول، از عباسیان که در بغداد حکومت داشتند و از شرف بخشیدن آنان به خلافت بحث می‌کند. بغداد در سال ۶۵۶ ق/ ۱۲۵۸ م، به دست مغولان گشوده شده و خلافت عباسیان به تاریخ پیوسته است. کمابیش سه سال بعد از آن تاریخ، عباسیان خلافتی سایه وار در مصر برپا داشته‌اند، اما مولانا از مصر سخن نمی‌گوید، بلکه از بغداد بحث به میان می‌آورد. آشکارا معلوم می‌شود که مثنوی قبل از سال ۶۵۶ ق و در زمان حیات صلاح الدین زرکوب قونیوی آغاز شده است و دفتر اول آن نیز پیش از این تاریخ به پایان رسیده است. دفتر دوم را به گفته افلاکی، مولانا دو سال بعد از پایان دفتر اول مثنوی و در پانزده رجب سال شش صد و شصت و دو هجری آغاز کرده است. سال ، ماه و روز پانزدهم ماه عینا در دیباچه دفتر دوم قید شده است، اما با توجه به آنکه دفتر اول پیش از ۶۵۶ ق و قبل از فتح بغداد به دست مغولان، به پایان رسیده است، بین پایان دفتر اول و آغاز دفتر دوم فاصله یی بیش از پنج سال موجود است. در این فاصله چنان که می‌گویند، یگانه سبب وقفه، وفات زوجه حسام الدین چلبی نبوده است، بلکه وفات صلاح الدین زرکوب نیز در این برهه اتفاق افتاده است (۱ محرم ۶۵۷ ق/ ۱۲۵۸ م). تاریخ مسلم ختم مثنوی هم معلوم نیست، ولی در دفتر پنجم به مناسبت حکایتی، از خلفای مصر سخن به میان می‌آید. بعد از فتح بغداد به دست مغولان، خلافت شبح گونه عباسیان در مصر از سال ۶۵۹ ق/ ۱۲۶۱ م، آغاز شده، نخستین خلیفه المستنصر بالله ابوالقاسم احمد همراه سپاهی به عراق اعزام شده و پایان کار وی نامعلوم مانده است. بعد از وی ابوالعباس احمد به نام الحاکم بامر الله به خلافت نشسته و خلافت وی تا سال ۷۰۱ ق/ ۱۳۰۱ م، دوام یافته است. اگر به وفات مولانا در سال ۶۷۲ ق/ ۱۲۷۳ م، دقت شود و بحث او از خلافت مصر نیز مد نظر قرار گیرد، می‌توان حکم کرد که آخرین دفتر مثنوی، اندک زمانی پیش از وفات او به پایان رسیده است. تتمه‌ای که سلطان ولد بر آخرین دفتر نوشته است، نیز این مطلب را ثابت می‌کند
[۱۰] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۴- ۲۵.


۲.۸ - جعلی بودن دفتر هفتم

مثنوی، مشتمل بر شش دفتر است و دفتر منسوب به مولانا، یا به اعتقاد پذیرندگان آن، دفتر هفتم، کاملا جعلی است. بدین دفتر که حاوی ۲۶۹۶ بیت است، حکایاتی مخصوصا از دفتر اول و موضوعاتی با تحریف حکایت‌های آن راه یافته است. ۱۰۱۰ بیت کامل عینا از دفتر ششم اخذ و بدان علاوه شده است. عنوان‌ها از عناوین مثنوی است که با تحریف سرقت شده است. در اشعار متن؛ یعنی در ابیاتی غیر از سرقات، علاوه بر آنکه انسجامی نیست، خطاهای لفظی نیز زیاد است. تعالیم، تلقینات و اعتقادات، مغایر با نظریات مولاناست. گمان می‌کنیم کسی که این دفتر را جعل می‌کرده از بیت زیر یکی از غزلیات مولانا در دیوان کبیر که در وصف بهار و آرزوی فرارسیدن بهار انسانی است، الهام گرفته و جسارت پیدا کرده است:
«دل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمان شرح دل احمدی هفت مجلد رسید».
درحالی که مولانا در این بیت، همانند آن کسی که این دفتر را جعل می‌کرد، بر آن نبود که بر عدد هفت تکیه کند و به سود اسماعیلیان که به هفت امام معتقدند به تبلیغ پردازد، بلکه دل خود را به اسطرلابی که موقعیت هفت ستاره را در آسمان تعیین کند، تشبیه کرده و بیان می‌دارد که دل وی به حالت دل منشرح حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم درآمده است و این شعر، سوره ۹۴ قرآن مجید ، « انشراح » و معجزه شرح صدر را به خاطر آورده است. در غزل ، از عطارد ، زهره ، ماه ، فرقد و برج اسد نام برده و تلمیحی به معراج نیز در آن توان یافت.
مولانا هنگامی که می‌خواهد متن دفتر ششم را آغاز کند، خبر می‌دهد که کتاب در این دفتر به پایان خواهد رسید. سلطان ولد، تتمه‌ای بدین دفتر نوشته است. حکایت ناقص مانده «سه شهزاده» در این دفتر مجعول، به پایان نمی‌رسد؛ زیرا آن کسی که به جعل این دفتر پرداخته خبر ندارد که این حکایت در «مقالات شمس تبریزی» است.
[۱۱] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۵.


۲.۹ - شرح‌های زیاد مثنوی

بر مثنوی شرح‌های زیادی به فارسی، ترکی و حتی عربی به صورت کامل یا ناقص نوشته‌اند. با آنکه از این اثر جاودانی، ترجمه‌های منظوم و منثور به ترکی و حتی عربی و دیگر زبان‌های بیگانه فراهم آمده، گزیده‌های فراوانی از این اثر تهیه شده و با ابیات برگرفته از این کتاب، آثار زیادی تالیف شده است، چرا گولپینارلی بار دیگر به ترجمه و شرح مثنوی پرداخته است؟ او پس از ادای احترام فراوان به همه کسانی که ترجمه‌ها و شرح‌های مزبور را فراهم کرده‌اند و به ابداع آثاری در باره مثنوی پرداخته‌اند، بر آن است که این پژوهش جدید از نظر ادراک امروزی از علم ، روش تحلیل و انتقاد امروزی و و به ویژه از نظر زبان امروزی ضروری است؛ زیرا که فهم زبان عثمانی در حال حاضر واقعا کاری دشوار است و این مسئله، امروز به صورت تخصص درآمده است و بعد اینکه مترجمان و شارحان محترم، قبل از آنکه تمام آثار مولانا را به مطالعه گیرند و مقالات شمس تبریزی و آثار سلطان ولد، مخصوصا «ولدنامه» او را بخوانند، به شرح مثنوی پرداخته بودند، لذا شرح‌های آنان کامل نیست و به قدر فهم آنان است. گذشته از آن کسانی که مولانا را از طرف داران سرسخت «وحدت وجود» پنداشته‌اند، اثر او را به یاری اندیشه‌های ابن عربی تفسیر کرده‌اند و کسانی افکار او را با اعتقادات باطنیه دریافته و به تبلیغ آن برخاسته‌اند؛ حتی افرادی کوشیده‌اند که در مثنوی، کشفیات جدید علمی و فنی بیابند. کسانی اساس کار را بر شیوه اهل ذکر (اسماء) نهاده‌اند و کاملا راه خطا رفته‌اند. در صورتی که تصوف مولانا، چنان که پیش از این نیز گفتیم، تصوف باطن گرایانه نیست، بلکه تصوفی واقع گرا و پویاست؛ حتی او با صوفیان باطن گرا و اعتقادات صوفیانه آنان مخالف است. وانگهی تقریبا همه شارحان که مشهورترین آنان، «انقروی» هم در میان آنان است، لزومی ندیده‌اند که صحیح‌ترین و موثق‌ترین نسخه مثنوی را اساس کار خود قرار دهند. عرف و دانش روزگار آنان لزوم چنین کاری را به ذهن آنان متبادر نکرده است؛ درحالی که در نسخه‌های غیر منطبق با نسخه اصلی، اختلاف نسخ فراوانی وجود دارد.
[۱۲] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۷.


۲.۱۰ - استنباطهای شخصی در شرح مثنوی

گولپینارلی، در باره شرح مرحوم احمد عونی قنق (۱۳۵۷ ق/ ۱۹۳۶ م) بر مثنوی، معتقد است که او به دلیل علاقه شدید به ابن عربی و شرح و ترجمه بسیاری از آثار او، شرح سی و چهار دفتری‌اش، کاملا بر اساس اعتقادات وحدت وجود است و با معیار علمی امروز و شیوه‌های تحلیل و نقد آن انطباق ندارد و سرشار از استنباطهای شخصی است. آخرین شرح از محمدتقی جعفری است. جعفری با عشق و ایمان عظیمی مثنوی را شرح کرده است. این شرح از نظر فلسفی حقیقتا ارزنده است. این دانشمند بزرگ، فلاسفه یونان و بسیاری از پرچم داران فلسفه جدید را با نابغه بزرگ شرق، نماینده بزرگ ایمان و اسلام - مولانا- مقایسه کرده و تلقیات فلسفه علمی موجود در آنان را در مولانا یافته است...
[۱۳] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۴۸- ۴۹.



مترجم در ترجمه خود تا حد امکان امانت را رعایت کرده است و ترجمه آیات قرآن شریف را بیشتر از ترجمه آقای عبدالمحمد آیتی و گاهی از مرحوم قمشه‌ای و ترجمه‌های دیگر نقل کرده است. در مواردی که از ترجمه‌ها و تفسیرهای دیگر استفاده شده در پاورقی به آن موارد اشاره کرده است. مترجم در چاپ اول اساس کار را متن نیکلسون قرار داده و متن مرحوم گولپینارلی را تابع ترتیب ابیات نیکلسون گرفته بود، ولی در چاپ دوم اساس را مثنوی مورخ ۶۷۷ قونیه قرار داده و ابیات متن مثنوی را با تصحیح مرحوم نیکلسون مطابقت کرده است و بیت شمار مثنوی نیکلسون را به عدد لاتین در سمت چپ و متن مرحوم گولپینارلی را با عدد ایرانی در سمت راست مشخص کرده است و ضمنا صفحات چاپ عکسی مثنوی را در حاشیه راست صفحات در درون مستطیلی نشان داده تا مراجعه و مطابقت سهل تر باشد. مترجم، عنوان‌های مثنوی را در متن به همان صورت کهن آورده، اما در نثر عبارات آنها را ساده تر و عربی‌های آنها را ترجمه کرده و اختلاف ابیات دو متن را با پرانتز مشخص کرده است. متن مرحوم گولپینارلی ۱۳ بیت بیشتر از متن مصحح نیکلسون دارد. این ابیات و نثر آنها درون پرانتز قرار گرفته است.
[۱۴] نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۱۹- ۲۰.



نثر و شرح مثنوی شریف، عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه توفیق سبحانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۱ ش.


۱. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۱۹.
۲. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۶۷- ۷۴.
۳. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۴۶۳.
۴. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۱.
۵. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۱.
۶. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۲- ۲۳.
۷. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۳.
۸. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۳.
۹. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۴.
۱۰. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۴- ۲۵.
۱۱. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۵.
۱۲. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۲۷.
۱۳. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۴۸- ۴۹.
۱۴. نثر و شرح مثنوی، عبدالباقی گولپینارلی، ج۱، ص۱۹- ۲۰.



نرم افزار عرفان۳، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.



جعبه ابزار