کرامات امام جواد (منابع فریقین)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در منابع
شیعه و
اهل سنت، روایات و نقلهای فراوانی درباره معجزات و کرامات
امام جواد (علیهالسّلام) نقل شده است که در این مقاله از باب نمونه در ضمن دو بخش تحت عنوان منابع شیعه و منابع اهل سنت، به ذکر چند مورد بسنده میکنیم.
در این نوشتار به عنوان نمونه یک
حدیث را بررسی سندی مینماییم و به ذکر روایات دیگر در ادامه اکتفا میکنیم.
شیخ صدوق روایتی درباره معجزه
امام جواد (علیهالسّلام) که مربوط به بعد از
شهادت امام رضا (علیهالسّلام) میباشد، چنین نقل کرده است:
محمد بن علی ماجیلویه با شش تن دیگر از علمای برزرگ که نامشان در متن
روایت ذکر شده است، از ابو الصلت روایت کردهاند که گفت: من در حضور امام رضا (علیهالسّلام) بودم.... مناندکی در صحن خانه با حالتی افسرده واندوهگین (بعد از مسمومیت امام رضا (علیهالسّلام) ایستاده بودم که در آن حال چشمم به جوانی خوشرو با موهای مجعد (فر)، افتاد که داخل خانه شد و بسیار به حضرت رضا (علیهالسّلام) شبیه بود، من پیش رفتم و پرسیدم دربها بسته بود شما از کجا وارد شدید؟ گفت: آنکه من را از
مدینه در این وقت به اینجا آورد همان من را از در بسته وارد خانه نمود، پرسیدم شما چه کسی هستید؟ گفت: من حجت
خدا بر تو هستم ای أباصلت، من محمد بن علی میباشم، سپس بسوی پدرش رفت و وارد اطاق شد و به من فرمود به همراه وی وارد اطاق شوم چون دیده پدرش امام رضا (علیهالسّلام) بر او افتاد یک مرتبه از جا بلند شد و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و میان دو چشمش را بوسید و او را بر روی جای خود و در کنار خودش قرار داد (امام رضا (علیهالسّلام) در بستر افتاده بودند و) و محمد بن علی پدر را میبوسید و آهسته به او چیزی گفت که من نفهمیدم... حضرت از دنیا رفت، و امام جواد (علیهالسّلام) به من گفت: ای أباصلت برخیز از آن پستو و انبار تختهای که
میت را بر آن میشویند حاضر کن و آب برای
غسل بیاور، عرض کردم، در انبار و پستو تخته غسل و آب نیست، ولی حضرت فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام بده، من داخل انبار شدم و دیدم هر دو آماده است، بیرون آوردم و دامن قبا بر کمر بستم و پای برهنه نمودم که آن جناب را غسل دهم، حضرت فرمود: ای أباصلت کنار رو که غیر از تو کسی با من است که من را در
تجهیز یاری میکند، و امام را غسل داده، و به من فرمود: به پستو رو و جامهدانی که در آن
کفن و
حنوط است بیاور، من رفتم بقچهای دیدم که هرگز آن را ندیده بودم، آن را برگرفته نزد حضرت آوردم، ایشان را کفن نمود و بر او نماز گذارد، سپس فرمود: آن
تابوت را بیاور، عرض کردم نزد نجاری روم و از او بخواهم تابوتی بسازد؟ فرمود: نه، برخیز و برو در خزانه و انبار تابوتی هست، من به انبار رفته تابوتی یافتم که تاکنون در آنجا آن را ندیده بودم، آن را نزد حضرتش آوردم، او جنازه حضرت رضا (علیهالسّلام) را برداشته در آن تابوت نهاد و دو پایش را در کنار یک دیگر نهاد و دو
رکعت نماز خواند که هنوز تمام نشده بود که سقف خانه شکافت و جنازه از آن شکاف سقف خارج شد و بیرون رفت، من عرض کردم ای پسر رسول خدا اینک
مامون خواهد آمد و پدرت رضا (علیهالسّلام) را از ما مطالبه میکند، ما باید چه کنیم؟ فرمود: ساکت باش ای أباصلت، جنازه باز خواهد گشت، و هیچ پیامبری در مشرق از دنیا نرود و وصی او در مغرب نمیرد مگر اینکه خداوند ارواح و اجساد آنان را جمع مینماید، هنوز امام گفتارش را تمام نکرده بود که سقف شکافت و جنازه با تابوت فرود آمد، پس برخاست و جنازه را از تابوت بیرون آورد و در بستر خود قرار داد، مانند اینکه غسل داده و کفن کرده نشده است، آنگاه به من گفت: ای أباصلت برخیز و در را بروی مامون باز کن، من برخاستم و در را گشودم که دیدم مامون با غلامانش در خانه ایستاده است در حالتی که میگرید و محزون است، داخل خانه شد، گریبانش را پاره کرد، لطمه بر روی خود میزد، و میگفت: ای سید منای سرور من، مرگ تو من را به مصیبتانداخت، سپس داخل اطاق شد و به بالین جنازه نشست، و گفت: مشغول تجهیز آن شوید، و امر کرد قبری بکنند، و آن موضع را من کندم، همان چیزها که حضرت رضا (علیهالسّلام) فرموده بود ظاهر شد، یکی از درباریان مامون گفت: آیا نمیگوئی و باور نداری او امام بود؟ گفت: آری امام نخواهد بود مگر بر همه مردم مقدم باشد، و امر کرد سمت قبله قبری برایش حفر کنند، گفتم: به من امر کرده که بهاندازه هفت پله حفر کنم، بعد در یک سمت قبر برای او محلی برای
دفن بگشایم، مامون گفت: هر چه ابو صلت میگوید: که ایشان امر کرده است عمل کنید جز آن محل در کنار عمق قبر، بلکه قبر را معمولی بکنید و
لحد بگذارید، و چون دید آب پیدا شد و ماهیان در آن نمایان شدند، و چیزهای دیگری که فرموده بود ظاهر گشت، مامون گفت: پیوسته حضرت رضا در زمان حیات خود عجائبی به ما نشان میداد، و حتی پس از مرگش نیز عجائبی از او میبینیم، یکی از وزرایش که با او بود گفت: آیا میدانی رضا (علیهالسّلام) از چه چیز به تو خبر میدهد؟ گفت: نه، گفت: بتو میفهماند که شما بنی عباس، دولت و شوکتتان با کثرت جمعیت و طول مدت سلطنت مانند این ماهیان هستید تا اینکه اجلتان برسد و مدتتان بسر آید و قدرتتان از دست برود، خداوند مردی را از ما بر شما مسلط کند که همه شما را به فنا بسپارد، اولین و آخرینتان را، مامون گفت: راست میگوید، آنگاه رو به من کرده گفت: ای أباصلت آن کلامی را که گفتی و ماهیان بلعیده شدند برای من بگو و به من یاد بده، گفتم به خدا قسم الان فراموش کردم، من راست میگفتم، ولی او امر کرد من را به زندان ببرند و حضرت رضا (علیهالسّلام) را به خاک بسپارند. مدت یک سال در زندان بودم و بر من بسیار سخت میگذشت، شبی خوابم نبرد و بیدار ماندم و به دعا و زاری مشغول گشتم و در آن حال محمد و آل محمد- صلوات الله علیهم- را یاد میکردم و به حق آنان از خداوند، فرج میخواستم هنوز دعایم به اتمام نرسیده بود که ناگاه دیدم محمد بن علی (علیهالسّلام) بر من وارد شده و فرمود: ای أباصلت سینهات تنگ شده است و حوصلهات تمام گشته؟ عرضکردم آری به خدا سوگند. فرمود: برخیز و با من بیرون آی، آنگاه دست مبارکش را به زنجیرهائی که بر من بود، زده همه از من برداشته شد، و دست من را گرفت و از زندان بیرون آورد در حالی که پاسبانان و غلامان مرا نظاره میکردند ولی قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن به من فرمود: برو به امان خدا تو را به خدا سپردم بدان که تو هرگز با مامون روبرو نمیشوی، و او هم تو را نخواهد یافت. ابو الصلت گفت: تاکنون مامون به من دست نیافته است.
این روایت را هفت نفر از
علی بن ابراهیم قمی نقل کردهاند که تنها به بررسی
وثاقت یک نفر از این راویان میپردازیم.
محمد بن موسی متوکل فردی مورد اعتماد است.
ابن داود درباره او میگوید: محمد بن موسی المتوکل ثقة.
علامه حلی مینویسد: ثقة
علی بن ابراهیم قمی از بزرگان علمای شیعه است.
نجاشی ایشان را شخص موثق در روایت، مورد اطمینان در نقل روایت، مورد اعتماد و صحیح المذهب، معرفی کرده است: علی بن ابراهیم بن هاشم ابو الحسن القمی، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب؛ علی بن ابراهیم قمی، در نقل حدیث مطمئن و مورد اعتماد است و مذهب صحیحی دارد.
ابن داود نیز همین مطلب را میگوید.
سید بن طاووس در سندی که
ابراهیم بن هاشم در سلسله آن وجود دارد، گفته است که تمام روات آن مورد اعتماد هستند: ورواة الحدیث ثقات بالاتفاق.
این جمله به روشنی ثابت میکند که تمام شیعیان بر وثاقت او
اجماع داشتهاند. ابراهیم بن هاشم نیز از جمله افراد
موثق است که در این سند قرار دارد.
آیتالله خویی نیز در شرح حال ابراهیم بن هاشم این است:
اقول: لا ینبغی الشکفی وثاقة ابراهیم بنهاشم، ویدل علی ذلک عدة امور:
۱. انه روی عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی اول کتابه بان ما یذکره فیه قد انتهی الیه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمة الثالثة.
۲. ان السید ابن طاووس ادعی الاتفاق علی وثاقته.
۳. انه اول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا علی روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی امر الحدیث، فلو کان فیه شائبة الغمز لم یکن یتسالم علی اخذ الروایة عنه، وقبول قوله.
من میگویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بنهاشم تردید شود، برای اثبات این مدعا چند دلیل دلالت دارد:
۱. علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده، به واسطه افراد مورد اعتماد به او رسیده است.
۲. سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او کرده است.
۳. او نخستین کسی است که حدیث مردم
کوفه را در
قم انتشار داد و قمیها به روایات او اعتماد کردهاند. در میان قمیها کسانی بودند که در باره روایت سختگیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمیها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمیکردند.
در توضیح کلام آیتالله خوئی میگوییم: عالمان حدیث قم در نقل روایت به قدری دقت داشتند که اگر کسی در شهر مقدس قم از
راویان ضعیف زیاد روایت نقل میکرد، فوراً او را از شهر بیرون و تبعید میکردند. ابراهیم بنهاشم، مؤسس این مکتب و نخستین انتشار دهنده حدیث در قم بوده است و شخصیتی مثل علی بن ابراهیم فرزند برومند او بیش از شش هزار روایت از پدرش نقل کرده است. بنابراین، ابراهیم بنهاشم توثیق صریح دارد و شخصیتی مثل سید بن طاووس ادعای اتفاق تمام علما بر وثاقت او کرده است.
ابوصلت هروی در نزد رجالیون فرد مورد اعتمادی است.
نجاشی درباره او میگوید: ثقة صحیح الحدیث؛ ابوصلت مورد اعتماد است و مذهب صحیحی دارد.
علامه حلی نیز عین همین مطلب نجاشی را نقل کرده است.
همچنانکه مشاهده شد، در این روایت چندین معجزه برای امام جواد (علیهالسّلام) نقل شده است.
طبری شیعه روایتی را درباره تبدیل شدن برگهای زیتون به نقره توسط امام چنین نقل کرده است:
«قال ابو جعفر: حدثنا ابو محمد، قال: حدثنا عمارة بن زید، قال: قال ابراهیم بن سعد: رایت محمد بن علی (علیهالسّلام) یضرب بیده الی ورق الزیتون فیصیر فی کفه ورقا فاخذت منه کثیرا و انفقته فی الاسواق فلم یتغیر؛
طبری از
ابراهیم بن سعید نقل میکند که
حضرت امام جواد (علیهالسّلام) را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست میزد و آن برگها به نقره (یا درهمهای نقش دار) تبدیل میشد. من مقدار زیادی از آنها را از حضرت گرفتم و با آنها در بازار معامله نمودم. آن برگهای نقره هرگز تغییری نکردند.»
لازم به ذکر است که ایشان با نویسنده
تاریخ طبری فرق دارد، نویسنده آن کتاب از علمای اهل تسنن است، اما ایشان از علمای شیعه میباشد.
طبری روایت دیگری را نقل میکند که بر اساس آن امام (علیهالسّلام) شخصی را با «
طی الارض» به
بیت المقدس میفرستند:
«قال ابو جعفر: حدثنا ابو عمر هلال بن العلاء الرقی، قال: حدثنا ابو النصر احمد بن سعید، قال: قال لی منخل بن علی: لقیت محمد بن علی (علیهالسّلام) بسرمن رای فسالته النفقة الی بیت المقدس فاعطانی مائة دینار ثم قال لی: اغمض عینیک. فغمضتهما، ثم قال: افتح. فاذا انا ببیت المقدس تحت القبة، فتحیرت فی ذلک»
منخل گوید: در
سامرا محمد بن علی الجواد علی السّلام را ملاقات کردم. از ایشان تقاضای خرج راه برای سفر به بیت المقدس نمودم. حضرت صد دینار به من عطا فرمودند سپس به من فرمود چشمانت را ببند من نیز چشمم را بستم امام به من فرمود چشمت را باز کن چشم را باز کرده و دیدم در بیت المقدس زیر قبه هستم از این جریان متحیر شدم.
طبری روایتی را نقل میکند که زنی فرزند نابینای خود را نزد امام جواد (علیهالسّلام) آورد و آن حضرت دست خود را بر او کشید و او شفا یافت:
«قال ابو جعفر حدثنا ابو محمد عبدالله بن محمد قال قال لی عمارة بن زید: رایت امراة قد حملت ابنا لها مکفوفا الی ابی جعفر محمد بن علی (علیهالسّلام) فمسح یده علیه فاستوی قائما یعدو کان لم یکن فی عینه ضرر؛
عماره بن زید میگوید: زنی فرزندش را که به کوری مبتلا بود نزد امام جواد (علیهالسّلام) آورد آن حضرت دست مبارک را بر او کشید و او بینا شد.»
روایت دیگری را نیز «
ابن حمزه طوسی» درباره شفا دادن نابینا، این چنین نقل میکند:
«عن محمد بن میمون انه کان مع الرضا (علیهالسّلام) بمکة قبل خروجه الی خراسان قال قلت له انی ارید ان اتقدم الی المدینة فاکتب معی کتابا الی ابی جعفر ع فتبسم و کتب و صرت الی المدینةو قد کان ذهب بصریفاخرج الخادم أباجعفر ع الینا فحمله فی المهد فناولته الکتاب فقال لموفق الخادم فضه و انشره ففضه و نشره بین یدیه فنظر فیه ثم قال لی یا محمد ما حال بصرک قلت یا ابن رسول اللهاعتلت عینای فذهب بصری کما تری قال فمد یده فمسح بها علی عینی فعاد الی بصری کاصح ما کان فقبلت یده و رجله و انصرفت من عنده و انا بصیر»
محمد بن میمون میگوید: قبل از رفتن امام رضا (علیهالسّلام) به خراسان، در مکه در محضر ایشان بودم. عرض داشتم آقا من تصمیم دارم به
مدینه بروم نامهای بنویسید تا برای حضرت جواد (علیهالسّلام) ببرم، امام (علیهالسّلام) لبخندی زد و نامهای نوشت. به مدینه آمدم در حالی که آن وقت نابینا بودم. خادم امام جواد، حضرت را که در گهواره بود آورد نامه را تقدیم کردم به موفق فرمود نامه را بگشا باز کرد و مقابل ایشان گرفت در نامه نگاه کرد بعد به من فرمود چشمت چطور است. عرض کردم چنانچه ملاحظه میفرمائید به درد چشم مبتلا شدم و نابینا شدهام در این موقع دست دراز کرد و بر چشمم کشید بیناییم برگشت از قبل نیز بهتر و سالم تر شد دست و پایش را بوسیدم و با چشم بینا از خدمتش مرخص شدم.
ابن شهر آشوب روایتی را نقل میکند که شخص ناشنوا با عنایت امام جواد (علیهالسّلام) شفا پیدا کرد:
«ابو سلمة قالدخلت علی ابی جعفر ع و کان بی صمم شدید فخبر بذلک لما ان دخلت علیه فدعانی الیه فمسح یده علی اذنی و راسی ثم قال اسمع و عه فو الله انی لاسمع الشیء الخفی عن اسماع الناس من بعد دعوته؛
ابو سلمه گفت خدمت حضرت جواد رسیدم. مدتی بود گوشهایم ناشنوا شده بود و چیزی را نمیشنید وقتی وارد شدم ایشان از این ناراحتی من اطلاع داشت. مرا پیش خواند دست بر گوش و سرم کشیده فرمود بشنو و حفظ کن. به خدا قسم پس از دعای آن جناب دیگر صداهای خیلی آرام را هم میشنوم.
شیخ حر عاملی روایتی را درباره تبدیل خاک به طلا توسط امام چنین نقل کرده است:
«قال: و منها ما روی عن اسماعیل بن عباس الهاشمی قال: جئت الی ابی جعفر (علیهالسّلام) یوم عید، فشکوت الیه ضیق المعاش، فرفع المصلی فاخذ من التراب سبیکة ذهب فاعطانیها فخرجت الی السوق فکانت ستة عشر مثقالا»
اسماعیل بن عباس هاشمی گفت یک روز عید خدمت امام جواد (علیهالسّلام) رسیدم و از تنگدستی شکایت کردم، حضرت سجاده را کنار زد و از خاکهای روی زمین شمشی طلا برداشته به من داد (یعنی خاک به برکت دست حضرت به پارهای طلای مبدل شد) آن را به بازار بردم ۱۶ مثقال طلا بود.
روایتی را طبری چنین نقل میکند:
«قال ابو جعفر: حدثنا قطر بن ابی قطر، قال: حدثنا عبدالله بن سعید، قال: قال لی محمد بن علی بن عمر التنوخی: رایت محمد بن علی (علیهالسلام) و هو یکلم ثورا فحرک الثور راسه، فقلت: لا، و لکن تامر الثور ان یکلمک. فقال: و علمنا منطق الطیر و اوتینا من کل شیء. ثم قال للثور: قل لا اله الا الله وحده لا شریک له. فقال. ثم مسح بکفه علی راسه»
تنوخی میگوید امام جواد (علیهالسّلام) را دیدم که با گاو صحبت میکرد و گاو سرش را تکان میداد من گفتم نه و لکن گاو میخواهد با شما حرف بزند امام فرمود دانستن زبان پرندگان (از طرف
خداوند) به ما عطا شده است و از هر چیزی به ما داده شده است (همه چیز را میدانیم و بر همه چیز تسلط داریم) سپس امام به گاو فرمود بگو لا اله الا الله وحده شریک له او نیز گفت بعد امام با دست خود بر سر گاو کشید.
کلینی روایتی را درباره شهادت دادن عصا بر امامت امام جواد (علیهالسّلام) چنین نقل کرده است:
«محمد بن یحیی و احمد بن محمد عن محمد بن الحسن عن احمد بن الحسین عن محمد بن الطیب عن عبد الوهاب بن منصور عن محمد بن ابی العلاء قال سمعت یحیی بن اکثم قاضی سامراء بعد ما جهدت به و ناظرته و حاورته و واصلته و سالته عن علوم آل محمد فقال: بینا انا ذات یوم دخلت اطوف بقبر رسول الله صفرایت محمد بن علی الرضا (علیهالسّلام) یطوف به فناظرته فی مسائل عندی فاخرجها الی فقلت له و الله انی ارید ان اسالک مسالة و انی و الله لاستحیی من ذلک فقال لی انا اخبرک قبل ان تسالنی تسالنی عن الامام فقلت هو و الله هذا فقال انا هو؛ فقلتعلامة؟! فکان فی یده عصا فنطقت و قالت ان مولای امام هذا الزمان و هو الحجة
محمد بن ابیالعلا گفت: از
یحیی بن اکثم قاضی سامرا بعد از اینکه او را آزمایش کردم و چندین مرتبه با او بحث و گفتگو در باره علوم آل محمد پرداختم و بین ما نامههایی رد و بدل شد. یحیی بن اکثم گفت: روزی مشغول
طواف به دور
قبر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم و حضرت محمد بن علی جواد الائمه را دیدم که مشغول طواف است، با او در مورد مسائلی که داشتم بحث کردم تمام آنها را جواب داد بعد گفتم به خدا من یک سؤال دیگر دارم اما خجالت میکشم از پرسیدن آن. فرمود من قبل از اینکه بپرسی برایت توضیح میدهم. میخواهی بپرسی امام کیست؟! گفتم به خدا همین سؤال را داشتم فرمود من هستم. گفتم علامت آن چیست. در دست آن جناب عصایی بود به زبان آمده گفت (انه مولای امام هذا الزمان و هو الحجة) این آقا سرور من و امام زمان و حجت خدا است...
طبری روایتی را چنین نقل کرده است:
«قال ابو جعفر: حدثنا ابو محمد عبدالله بن محمد، قال: قال عمارة ابن زید: رایت محمد بن علی (علیهالسّلام)، فقلت له: یا ابن رسول الله، ما علامة الامام؟ قال: اذا فعل هکذا. فوضع یده علی صخرة فبانت اصابعه فیها. و رایته یمد الحدید بغیر نار، و یطبع الحجارة بخاتم؛
عمر بن یزید میگوید: امام محمد تقی (علیهالسّلام) را دیدم. به آن حضرت گفتم: یابن رسول الله، نشانه امامت چیست؟ حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد. دست خود را بر سنگی نهاد و جای انگشتش بر آن ظاهر شد و دیدم آهن را بدون آنکه در آتش بگذارد میکشید و سنگ را با انگشتر خود نقش میزد.»
کلینی روایتی را در این خصوص چنین نقل کرده است:
«علی بن محمد عن بعض اصحابنا عن محمد بن الریان قال: احتال المامون علی ابی جعفر ع بکل حیلة فلم یمکنه فیه شیء فلما اعتل و اراد ان یبنی علیه ابنتهدفع الی مائتی وصیفة من اجمل ما یکون الی کل واحدة منهن جاما فیهجوهر یستقبلن أباجعفر (علیهالسّلام) اذا قعد فی موضع الاخیار فلم یلتفت الیهن و کان رجل یقال له- مخارق صاحب صوت و عود و ضرب طویل اللحیة فدعاه المامون فقال یا امیرالمؤمنین ان کان فی شیء من امر الدنیا فانا اکفیک امره فقعد بین یدی ابی جعفر (علیهالسّلام) فشهق مخارق شهقة اجتمع علیه اهل الدار و جعل یضرب بعوده و یغنی فلما فعل ساعة و اذا ابو جعفر لا یلتفت الیه لا یمینا و لا شمالا ثم رفع الیه راسه وقال اتق الله یا ذا العثنون قال فسقط المضراب من یده و العود فلم ینتفع بیدیه الی ان مات قال فساله المامون عن حاله قال لما صاح بی ابو جعفر فزعت فزعة لا افیق منها ابدا»
محمد بن ریان حکایت کند: مامون در طیّ حکومت خویش، نیرنگ و حیلههای بسیاری به کار گرفت تا شاید بتواند امام محمّد تقی (علیهالسّلام) را در جامعه بدنام و تضعیف کند. ولیکن او هرگز به هدف شوم خود دست نیافت، چون درمانده شد و خواست دخترش را به ازدواج در آورد، روزی به مامورین خود دستور داد تا امام جواد (علیهالسّلام) را احضار نمایند؛ و از طرفی دیگر نیز دویست
کنیز زیبا را دستور داد تا خود را آرایش کردند و به دست هر یک ظرفی از جواهرات داد، که هنگام نشستن حضرت جوادالا ئمّه (علیهالسّلام) در جایگاه مخصوص خود، بیایند و حضرت را متوجه خود سازند. وقتی مجلس مهیّا شد و زنها با آن شیوه و شکل خاص وارد شدند، حضرت کوچکترین توجّهی به آنها نکرد. چند روزی بعد از آن، مامون شخصی به نام مخارق که نوازنده و خواننده و ریش بسیار بلندی داشت را به حضور خود فرا خواند. هنگامی که مخارق نزد مامون آمد، او را مخاطب قرار داد و گفت: ای
خلیفه! هر مشکلی را که در رابطه با مسائل دنیوی داشته باشی، حلّ خواهم کرد. و سپس آمد و در مقابل امام محمّد جواد (علیهالسّلام) نشست و ناگهان نعرهای کشید، که تمام اهل منزل اطراف او جمع شدند و او مشغول نوازندگی و ساز و آواز شد. آن مجلس ساعتی به همین منوال سپری گشت؛ و حضرت بدون کمترین توجهی سر مبارک خویش را پائینانداخته بود و به راست و چپ هم نگاه نمیکرد، در این هنگام نگاهی غضبناک به آن نوازنده نمود و سپس با صدای بلند او را مخاطب قرار داد و فرمود: ((اتّق اللّه یا ذالعثنون)): ای ریش بلند! از خدا بترس؛ و تقوای الهی را رعایت نما. ناگهان وسیله موسیقی که در دست مخارق بود از دستش بر زمین افتاد و هر دو دستش نیز خشک شد؛ و دیگر قادر به حرکت دادن دستهایش نبود. و با همین حالت شرمندگی از آن مجلس، و از حضور افراد خارج گشت و به همین شکل (فلج و بیچاره) باقی ماند تا به هلاکت رسید و از دنیا رفت. و چون مامون علت آن را از خود مخارق، جویا شد، که چگونه به چنین بلائی گرفتار شد؟ خارق در جواب مامون گفت: آن هنگامی که محمّد جواد (علیهالسّلام) بر سر من فریاد زد، ناگهان چنان لرزهای براندام من افتاد که دیگر چیزی نفهمیدم و در همان لحظه، دستهایم از حرکت باز ایستاد؛ و در چنین حالتی قرار گرفتم.
ابن حمزه طوسی روایتی را درباره زنده شدن گاو توسط امام جواد (علیهالسّلام) چنین نقل کرده است:
عن احمد بن محمد الحضرمی، قال: حج ابو جعفر (علیهالسّلام) فلما نزل زبالة فاذا هو بامراة ضعیفة تبکی علی بقرة مطروحة علی قارعة الطریق، فسالها عن علة بکائها فقامت المراة الی ابی جعفر (علیهالسّلام) و قالت: یا ابن رسول الله؛ انی امراة ضعیفة لا اقدر علی شیء، و کانت هذه البقرة کل مال املکه، فقال لها ابو جعفر (علیهالسّلام): «ان احیاها الله تبارک و تعالی لک فما تفعلین؟» قالت: یا ابن رسول الله لاجددن لله شکرا. فصلی ابو جعفر رکعتین و دعا بدعوات ثم رکض برجله البقرة، فقامت البقرة، و صاحت المراة: عیسی بن مریم. فقال ابو جعفر (علیهالسّلام): «لا تقولی هذا، بل عباد مکرمون، اوصیاء الانبیاء».
حضرمی گوید: در سفر امام جواد (علیهالسّلام) از
مدینه به بغداد، وقتی حضرت به سر زمین زباله (منطقه واقع در نزدیکی
کوفه)، رسیدند، زن ضعیفی را مشاهده کردند که بر بالای جسد گاوی مرده در کنار راه نشسته و گریه میکند؛ حضرت علت گریستن زن را از او پرسید. زن در جواب گفت: ای پسر رسول الله، من زنی ضعیفم، قدرت هیچ کاری را ندارم و این گاو همه سرمایه زندگیام بود که اکنون مرده است. حضرت فرمود: اگر خدای متعال آن را زنده کرد چه خواهی کرد؟ عرض کردای پسر رسول خدا همواره سپاسگذار او خواهم بود. آنگاه حضرت دو
رکعت نماز بر جای آورد و درباره
دعا کرد؛ سپس با پای مبارک خود به گاو زد و گاو بلند شد. در این هنگام زن فریاد زد که این آقا
عیسی بن مریم است. حضرت فرمود: نه، بلکه او بندهای از بندگان مورد عنایت خداست، این از اوصیای پیامبران است.
همان طور که ملاحظه فرمودید موارد فوق بخشی از معجرات و کرامات امام جواد (علیهالسّلام) در کتابهای شیعه بود. حال در ادامه به ذکر معجزات ایشان در کتب اهل سنت میپردازیم. در کتابهای اهل سنت برای امام جواد (علیهالسّلام) کرامات و معجزاتی نقل شده است که ما به عنوان نمونه به ذکر دو مورد از آنها بسنده میکنیم:
ابن صباغ کرامتی را از امام جواد (علیهالسّلام) نقل کرده است که درختی به برکت آب وضوی امام میوه دار شد. وی میگوید:
نقل شده است وقتی که امام جواد (علیهالسّلام) از
بغداد به سوی مدینه میرفت، عدهای برای وداع با حضرت ایشان را بدرقه میکردند تا اینکه امام هنگام غروب در راه کوفه به منزلگاه مسیب رسید و در آنجا داخل مسجد قدیمی شد تا نماز مغرب را بخواند. در صحن مسجد درخت سدری بود که همواره خشک و بی ثمر بود. امام مقداری آب خواست و کنار آن درخت
وضو گرفت (امام (علیهالسّلام) پای درخت وضو گرفتند و آب وضوی آن حضرت به ریشه درخت رسید) و
نماز مغرب را در آن مسجد به جماعت برگزار نمود. حضرت در رکعت اول پس از
سوره حمد،
سوره نصر را قرائت کرد، در رکعت دوم پس از سوره حمد،
سوره توحید را خواند و قبل از رکوع، قنوت گرفته و رکعت سوم را نیز خوانده و
تشهد و سلام گفت. حضرت پس از نماز اندکی نشستند و به ذکر خدا مشغول شدند، پس از آن چهار رکعت نماز مستحبی (دو نماز دو رکعتی) به جا آورد، بعد از نماز، دو
سجده شکر به جا آوردند و برخاسته با مردم خداحافظی کردند و رفتند. صبح هنگام
درخت صدر ثمر داده بود و در طول شب میوههای نیکو وقابل توجهی به بار نشسته بود. مردم با شگفتی تمام آن را مشاهده میکردند عجیبتر اینکه درخت آن میوه بی دانه بود لذا تعجبشان از این بیشتر و بیشتر شد.
ابن صباغ در ادامه گوید: این برخی از کرامات جلیله و مناقب زیبای ایشان است.
ابن صباغ روایتی را در این خصوص که منابع شیعه نیز آمده است، چنین نقل میکند:
وعن ابی خالد قال: کنت بالعسکر فبلغنی انّ هناک رجلاً محبوساً اُتی به منال شام مکبولاًبالحدید وقالوا انّه تنبّا، فاتیت باب السجن ودفعت شیئاً للبوّابین حتّی دخلت علیه، فاذا برجل ذا فَهْم وعقل وادب فقلت: یا هذا ما قصّتک؟ قال: انّی کنت رجلاً بالشام اعبدالله تعالی فی الموضع الّذی یقال انّه نصب فیه راس الحسین ( (علیهالسّلام))، فبینما انا ذات لیلة فی موضعی مقبل علی المحراب اذکر الله اذ رایت شخصاً بین یدیَّ فنظرت الیه فقال: قُمْ، فقمت معه فمشی (بی) قلیلاً فاذا انا فی مسجد الکوفة، فقال لی: اتعرف هذا المسجد؟ قلت: نعم هذا مسجد الکوفة، قال: فَصلّی فصلّیت معه، ثمّ انصرف فانصرفت معه فمشی قلیلاً فاذا (نحن بمسجد الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فسلّم علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصلّی وصلّیت معه، ثمّ خرج وخرجت معه فمشی قلیلاً واذا) نحن بمکة المشرّفة فطاف بالبیت فطفت معه، ثمّ خرج فخرجت معه فمشی قلیلاً فاذا انا بموضعی الّذی کنت فیه بالشام، ثمّ غاب عنّی فبقیت متعجّباً ممّا رایت. فلمّا کان فی العام المقبل واذا بذلک الشخص قد اقبل علیَّ فاستبشرت به فدعانی فاجبته ففعل بی کما فعل فیَّ العام الماضی، فلمّا اراد مفارقتی قلت له: سالتک بحقّ الّذی اقدرک علی ما رایت منک الاّ ما اخبرتنی مَن انت؟ فقال: انا محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب، فحدّثت بعض مَن کان یجتمع لی بذلک فرفع ذلک الی محمّد بن عبد الملک الزیّات فبعث الیَّ مَن اخذنی من موضعی وکبّلنی فی الحدید وحملنی الی العراق وحبسنی کما تری وادّعی علیَّ بالمحال، قلت له، فارفَعُ عنک قصّةً الی محمّد بن عبد الملک الزیّات؟ قال: افعل، فکتبت عنه قصّةً وشرحت فیها امره ورفعتها الی محمّد بن عبد الملک فوقّع فی ظهرها: قل للّذی اخرجک من الشام الی هذه المواضع الّتی ذکرتها یخرجک من السجن الّذی انت فیه، فقال ابن خالد فاغتممت لذلک وسقط فی یدی وقلت: الی غد آتیه وآمره بالصبر واعده من الله بالفرج واُخبره بمقالة هذا الرجل المتجبّر. قال: فلمّا کان من الغد باکرت السجن فاذا انا بالحرس والجند واصحاب السجنوخلق کثیر یهرعون فسالت: ما الخبر؟ فقیل لی: انّ الرجل المتنبئ المحمول منالشام فُقد البارحة من الحبس وحده بمفرده واصبحت قیوده والاغلال الّتی کانتفی عنقه مرمی بها فی السجن لا ندری کیف خلص منها، وطلب فلم یوجد له اثرولا خبر ولا یدرون اخسفت به الارض او اختطفته الطیر. فتعجّبت من ذلک وقلت: استخفاف ابن الزیات بامره واستهزاؤه بما وقع به علی قصّة خلّصه من السجن.
ابو خالد روایت میکند: زمانی که در
سامرا بودم خبر آوردند که مردی را که مدعی
نبوت است در غل و زنجیر از
شام آورده و زندانی کردهاند. به درب زندان رفتم و تصمیم گرفتم به زندان بانان پول بدهم (تا به من اجازه ورود به زندان بدهند). وارد زندان شدم دیدم چون به نزد او رفتم او را فردی عاقل و فرهیخته و با ادب یافتم. به او گفتم: داستان تو چیست؟ وی گفت: من در موضع معروف به
راس الحسین شام، جایی که (در زمان
یزید ملعون) سر مبارک
امام حسین (علیهالسّلام) را در آنجا قرار کردهاند، خدا را عبادت میکردم، یکی از شبها که در محرابم خدا را عبادت میکردم ناگهان شخصی نزد من آمد و گفت بر خیز برویم. بلند شدم و مقدار کمی با حرکت کرد ناگهان خودم را در
مسجد کوفه دیدم، فرمود: این
مسجد را میشناسی؟ گفتم: بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بیرون آمدیم. کمی راه رفت، ناگهان خود را در
مسجد مدینه مشاهده کردم. ایشان به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در
مکه دیدم، او
کعبه را
طواف کرد، من نیز طواف کردم. سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم، که خود را در جای نخست، در شام مشاهده کردم. سپس از دیدهگانم پنهان شد و من از آنچه دیدم در شگفتی بودم.
یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم: تو را به کسی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند میدهم که بگویی کیستی؟ فرمود من محمد بن
علی بن
موسی بن
جعفر بن
محمد بن
علی بن
حسین بن
علی بن ابیطالب هستم. من این ماجرا را برای دوستان و اطرافیان بازگو کردم، خبر به گوش
محمد بن عبدالملک زیات رسید او نیز عدهای را فرستاد مرا در غل و زنجیر کردند و به
عراق آوردند و همان گونه که میبینی در اینجا زندانی کردند و مرا متهم به حلول کردند (گفتند تو اعتقاد داری پیامبر در تو حلول کرده و ادعای نبوت داری). گفتم: ماجرای تو را با محمد بن عبد الملک زیات مطرح کنم؟ گفت: انجام بده. ابوخالد میگوید: از طرف این مرد نامهای به محمد بن عبد الملک زیات (وزیر
معتصم عباسی) نوشتم و ماجرای وی را شرح دادم و برایش فرستادم، محمد بن عبد الملک زیات در زیر نامه نوشت: به کسی که در یک شب تو را به این جاهایی که گفتی، برد (از شام به کوفه و مدینه و مکه برد و سپس به شام بازگرداند)، بگو تا از زندانی که در آن هستی آزادت کند! ابن خالد میگوید: از پاسخ محمد بن عبد الملک زیات غمگین شدم و از آزادی آن مرد نامید شدم؛ (با خود) گفتم: فردا نزد او میروم و او را سفارش به صبر میکنم و به او وعده میدهم که به لطف خدا در امور گشایشی صورت میگیرد و سخن این ستمگر را به میگویم. فردا صبح به زندان رفتم، دیدم نگهبانان زندان و ماموران حکومتی و زندانیان، پریشان و سرگردان از این سوبه آن سو میروند! پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفتند زندانی که مدعی نبوت و او را از شام به اینجا آورده بودند، او به تنهایی امروز صبح گم شده و غل و زنجیری که در گردنش بود در زندان افتاده، ما نمیدانیم چگونه از غل و زنجیر خلاص شده (و آن را باز کرده). هر چه گشتند اثری و یا خبری از او نبود و نمیدانستند آیا زمین او را بلعیده و یا پرندگان او را شکار کردهاند. ابوخالد میگوید: من از این داستان متعجب شدم و (پیش خود) گفتم: به خاطر خوار کردن محمد بن عبد الملک زیات و مسخره کردن آن کرامت بود (که امام جواد (علیهالسّلام)) آن مرد را از زندان رهایی بخشید.
علامه مجلسی نیز این روایت را با اندکی اختلاف در متن نقل کرده است.
روایات فوق نمونهای از معجزات و کرامات امام جواد (علیهالسّلام) بود که در کتابهای شیعه و اهل سنت نقل شده است که نشان از محبت مسلمانان به آن امام عزیز است.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «معجزات و کرامات امام جواد (علیهالسّلام) در منابع شیعه و اهل سنت»