اهل باطل (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
باطل ،
نقیض حق و به معنای چیزی است که با تحقیق و بررسی، بی ثباتی آن روشن شود.
جاهلان بیهوده گو، در زمره اهل باطل هستند.
«واذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه وقالوا لنا اعمــلنا ولکم اعمــلکم سلـم علیکم لانبتغی الجـهلین»؛ و هرگاه سخن لغو و
بیهوده بشنوند، از آن روی میگردانند و میگویند: «اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان؛
سلام بر شما (سلام وداع)؛ ما خواهان جاهلان نیستیم!»
مراد از" لغو" سخن بيهوده است، به دليل كلمه" سمعوا- مىشنوند"، چون لغو شنيدنى و از مقوله سخن است، پس مقصود سخنان بيهوده و خشن و زشتى است كه پرداختن به آن، كار عاقلان نيست، و لذا وقتى آن را مىشنيدهاند، از آن اعراض نموده، و مقابله به مثل نمىكردهاند، بلكه مىگفتهاند: اعمال ما براى ما، و اعمال شما براى شما، و اين در
حقیقت متاركه و اعلام ترك گفتگو است،" سَلامٌ عَلَيْكُمْ" يعنى شما از ناحيه ما خاطرتان جمع باشد، و ايمن باشيد، كه گزندى نخواهيد ديد، اين جمله باز اعلام متاركه، و خدا حافظى محترمانه است كه با اين جمله مىفهماندهاند شان ما اجل از آن است كه اين گونه سخنان بيهوده را دنبال كنيم، هم چنان كه در جاى ديگر در باره
مؤمنان فرموده:" وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً- و چون مردم نادان به ايشان خطاب مىكنند، در پاسخ مىگويند:
سلام ، و يا پاسخى سالم مىدهند.
" لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ"- يعنى ما خواهان معاشرت و مجالست جاهلان نيستيم، اين جمله تاكيد همان مطالب قبل است، و حكايت زبان حال ايشان است، نه اينكه عين اين عبارت را گفته باشند، چون اگر اين عبارت را گفته باشند، و جمله مزبور
حکایت گفته ايشان باشد، نه زبان حال، آن وقت مقابله بدى با بدى مىشود و با جمله قبلى كه مىفرمود:" بدى را با خوبى دور مىكنند" منافات دارد.
شرک ، امری باطل و
مشرکان ، در زمره اهل باطل میباشند.
«او تقولوا انمآ اشرک ءابآؤنا من قبل وکنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطـلون»؛ یا بگویید: «پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بودیم؛ (و چارهای جز پیروی از آنان نداشتیم؛) آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند
مجازات میکنی؟!»
اين دو جمله بطورى كه از سياق كلام استفاده مىشود ابطال دو
حجت را كه ممكن است بندگان به آنها
احتجاج كنند مىرساند، و مىفهماند كه اگر اين اخذ و
اشهاد از بندگان و اخذ ميثاق بر انحصار
ربوبیت نبود بندگان مىتوانستند در
روز قیامت به يكى از آن دو
تمسک جسته، و حجتى را كه خداوند عليه شرك ايشان اقامه مىكند و به
استناد آن، مشركين را محكوم به
آتش مىسازد، دفع نمايند.
«واذ یعدکم الله احدی الطآئفتین انها لکم وتودون ان غیر ذات الشوکة تکون لکم ویرید الله ان یحق الحق بکلمـته ویقطع دابر الکـفرین• لیحق الحق ویبطـل البـطـل ولو کره المجرمون»؛ و (به یاد آرید) هنگامی را که
خداوند به شما
وعده داد که یکی از دو گروه (کاروان تجاری
قریش ، یا لشکر مسلح آنها) نصیب شما خواهد بود؛ و شما دوست میداشتید که کاروان (غیر مسلح) برای شما باشد (و بر آن پیروز شوید)؛ ولی خداوند میخواهد
حق را با کلمات خود تقویت، و ریشه
کافران را قطع کند؛ (از این رو شما را بر خلاف میلتان با لشکر قریش درگیر ساخت، و آن پیروزی بزرگ نصیبتان شد.) تا حق را تثبیت کند، و
باطل را از میان بردارد، هر چند مجرمان
کراهت داشته باشند.
در نخستین آیه مورد بحث اشاره به
وعده پیروزی اجمالی خداوند در جریان
جنگ بدر شده، و میگوید: " به یاد بیاورید هنگامی را که خداوند به شما وعده داد که یکی از دو گروه (کاروان تجاری قریش یا لشکر آنها) در اختیار شما قرار خواهد گرفت" (و اذ یعدکم الله احدی الطائفتین انها لکم) اما شما برای پرهیز از دردسرهای
جنگ و تلفات و ناراحتیهای ناشی از آن" دوست میداشتید کاروان در اختیارتان قرار بگیرد، نه لشکر قریش" (و تودون ان غیر ذات الشوکة تکون لکم).
در
روایات آمده است که
پیامبر صلیاللهعلیهوآله به آنها فرمود: احدی الطائفتین لکم اما العیر و اما النفیر که" عیر" به معنی کاروان و" نفیر" به معنی لشکر است ولی همانطور که در آیه ملاحظه میکنید به جای لشکر، " ذات الشوکة" و به جای کاروان" غیر ذات الشوکة" تعبیر شده است.
این تعبیر، نکته لطیفی در بر دارد، زیرا" شوکة" که به معنی
قدرت و شدت است در
اصل از" شوک" به معنی" خار" گرفته شده، سپس به سر نیزههای سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه، " شوکة" گفته شده، و از آنجا که سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نیز، شوکة اطلاق میشود.
بنا بر این" ذات شوکة" به معنی سربازان مسلح، و" غیر ذات شوکة" به معنی کاروان غیر مسلح است که اگر مردان مسلحی هم در آن بوده، مسلما قابل ملاحظه نبودهاند.
یعنی گروهی از شما روی حس راحت طلبی یا علاقه به منافع مادی، ترجیح میدادند که با مال التجاره
دشمن روبرو شوند، نه با سربازان مسلح، در حالی که پایان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعی آنها در این بود که
قدرت نظامی دشمن را درهم بکوبند، تا راه برای پیروزیهای بزرگ
آینده هموار گردد.
لذا به دنبال آن میگوید: " خدا میخواهد به این وسیله
حق را با کلمات خود تثبیت کند، و آئین
اسلام را تقویت نماید و ریشه
کافران را قطع کند" (و یرید الله ان یحق الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین) بنا بر این، این یک درس بزرگ عبرت برای همه شما مسلمانان بود که در حوادث مختلف، دورنگر و آینده ساز باشید، نه کوته بین و تنها به فکر امروز، هر چند دورنگری و مآل اندیشی مشکلات فراوانی در بر داشته باشد و کوته بینی تؤام با آسایش و منافع مادی زودگذر، زیرا پیروزی نخست یک پیروزی ریشه دار و همه جانبه است، اما پیروزی دوم یک پیروزی سطحی و موقت است.
این تنها درسی برای
مسلمانان آن روز نبود، بلکه مسلمانان امروز نیز باید از این تعلیم آسمانی
الهام بگیرند، هرگز به خاطر مشکلات و ناراحتیها و زحمات طاقت فرسا از برنامههای اصولی
چشم بپوشند و بسراغ برنامههای غیر اصولی ولی ساده و کم زحمت نروند.
در آخرین
آیه باز هم به طور آشکارتر پرده از روی مطلب بر میدارد که"
هدف اصلی این برنامه (درگیری مسلمانان با لشکر دشمن در میدان بدر) این بود که
حق یعنی
توحید و
اسلام و
عدالت و آزادی بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم، تثبیت و جای گیر شود و باطل یعنی
شرک و
کفر و بی ایمانی و
ظلم و
فساد ابطال گردد و از میان برود، هر چند مشرکان مجرم و مجرمان مشرک مایل نباشند" (لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون).
آیا این آیه تاکید همان مطلبی است که در آیه پیش گفته شد همانطور که در نظر ابتدایی به چشم میخورد؟ یا مطلب جدیدی را در بر دارد، بعضی از مفسران مانند"
فخر رازی " در تفسیر" کبیر" و نویسنده" المنار" در تفسیرش چنین گفتهاند که حق در آیه قبل اشاره به پیروزی مسلمانان در جنگ بدر بود، اما حق در آیه دوم اشاره به پیروزی اسلام و
قرآن است که نتیجه پیروزی نظامی در جنگ بدر بود، و به این ترتیب، پیروزی نظامی در آن شرائط خاص مقدمه پیروزی هدف و مکتب بود.
این احتمال نیز هست که آیه قبل اشاره به اراده خدا (
اراده تشریعی که در شکل فرمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله آشکار شد) بوده باشد، و آیه اخیر اشاره به نتیجه این
حکم و فرمان.
مکذبان حقانیت قرآن و
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در زمره اهل باطل هستند.
«وما کنت تتلوا من قبله من کتـب ولاتخطه بیمینک اذا لارتاب المبطـلون»؛ تو هرگز پیش از این کتابی نمیخواندی، و با دست خود چیزی نمینوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند،
شک و
تردید کنند!
تو هرگز به مكتب نرفتى و خط ننوشتى، اما با اشاره
وحی الهی ، مساله آموز صد مدرس شدى!.
چگونه مىتوان باور كرد، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كتابى بياورد و از همه
جهان بشريت دعوت به مقابله كند و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند؟
آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از
قدرت بىپايان پروردگار مدد مىگيرد؟ و
کتاب تو
وحی آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است؟
توجه به اين نكته لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت! در پاسخ مىگوئيم: او در محيطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مىگويند در تمام شهر
مکه بيش از ۱۷ نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين محيطى اگر كسى درس بخواند، مكتبى ببيند محال است بتواند
کتمان كند، در همه جا مشهور و معروف مىشود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد.
چنين شخصى چگونه مىتواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بگويد؟ بخصوص اينكه اين
آیات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر صلیاللهعلیهوآله نازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمىماند.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اهل باطل (قرآن)».