تسمیه در عربی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نام در درجۀ نخست، از آن جهت به افراد داده میشد که به یاری آن، هر شخص را از نزدیکان و پیرامونیان بازشناسند و به شیوهای با او ارتباط مستقیم و غیر مستقیم برقرار سازند. عموماً نـام در هنگـام
تولد، گـزینشـی اسـت کـه در فضاهایـی
دینی ـ اعتقادی، اجتماعی، خرافی، طبیعی،
نژادی و حتی
جادویی رخ داده است و همین پدیده کار پژوهش در نامها را پیچاپیچ و ناهنجار میسازد. علاوه بر آن، نامگذاری همیشه در حد
نوزاد باقی نمیماند؛ هر فرد ممکن است در مسیر زندگانی خویش، از دوران کودکی گرفته تا روز
مرگ (و حتی گاهی پس از مرگ) نامی تازه بیابد. عواملی که این نامهای متأخر را پدید میآوردند، نیز بسیار متعدد بودند؛ بیشتر، عواملی شخصی (اندامی، اخلاقی، دینی، رفتاری و...) بودهاند و گاه نیز بیرون از محدودۀ خود شخص قرار داشتند.
اگر نام تازیان
صحرانشین دورانهای کهن عمدتاً از یک یا دو عنصر تشکیل میشد، از عصر جاهلی و سپس در دوران
اموی و
عباسی، به دست افزاری هویتساز تبدیل شد که بخش عظیمی از اطلاعات مربوط به زندگی فرد را در بر داشت و به یاری آن، شنونده یا خواننده میتوانست مثلاً از نام، نام
پدر و گاه
مادر،
تبار و نژاد، دین و گرایش مذهبی، نام فرزند، درجۀ اجتماعی، پیشه، زادگاه، و حتی محل مرگ فرد آگاه گردد.
مجموعۀ نامهای یک فرد که از دوران جاهلی مورد توجه تازیان بود، از آغاز اسلام، علاوه بر اعتبار اجتماعی، با منافع مالی (بهخصوص در زمان خلیفۀ دوم) و سیاسی نیز درآمیخت. سپس به سبب چگونگی
روایت حدیث و نیاز شدید به تعیین هویت راویان، اهمیت
مذهبی یافت. شیوۀ روایت حدیث، در علوم دیگری چون تاریخ و روایات ادبی نیز تقلید شد. پس از آن، انبوهیِ نامها و شباهتهای بیپایان، گاه موجب اشتباه و خلط و سردرگمی در شناسایی شخصیتهای گوناگون میگردید. از سوی دیگر، تهی بودن خط عربی از نقطه و شکلگذاری که سنت نویسندگان در نسخههای خطی دورانهای نخست بود، گاه قرائت صحیح برخی نامها را ناممکن میگردانید و گاه از آنجا که یک حرف بینقطه را به چندگونه میتوان خواند، چندین
قرائت برای نام فرد پدید میآمد.
این دشواریها، اندکی پس از آنکه مجموعههای حدیثی پدید آمد، نویسندگان عرب را برآن داشت که یا در لابهلای آثار خود به نظام نامگذاری اشاره نمایند و راهکارهایی برای اصلاح نابسامانیها عرضه کنند، یا مستقیماً دست به تألیف تکنگارههایی دربارۀ نامها،
لقبها، نسبها،
کنیهها و جز آنها بزنند.
نویسندگان معاصر عرب چند کتاب دربارۀ تسمیه تألیف کرده، و هریک جانبی از جوانب موضوع را بررسی نمودهاند. اما، تا آنجا که ما اطلاع داریم، هنوز پژوهش جامعی به
زبان عربی انجام نیافته است.
خاورشناسان از نخستین روزگارانی که دست به تألیف دربارۀ
مسلمانان زدند، یا به ترجمۀ آثار ایشان پرداختند، هم با مشکلات نخستین نامهای عربی مواجه گشتند و هم با مشکلاتی که زاییدۀ خط لاتینی بود. ایشان نمیتوانستند مانند نویسندگان عرب، ساخت دیداری نام را نگاشته، قرائت صحیح آن را به عهدۀ خواننده وا نهند. به عبارت دیگر ناچار بودند که دربارۀ تلفظ صحیح هریک از نامها، قاطعانه تصمیم بگیرند و مصوتهای کوتاه و بلند کلمه را در خط لاتینی نشان دهند. اما میدانیم که دیرزمانی، مؤلفان اروپایی برای آوانویسی خط عربی، شیوۀ یگانهای برننهاده بودند. به این سبب ملاحظه میشود که یک نام عربـی، در نوشتههای کهنتر، به صورتهایی بس گوناگون ــ که گاه به ۱۰ صورت هم میرسید ــ جلوه کرده است (بدیهی است که ما اینک با دوران لاتینی که طی آن نامهای اسلامی را یکپارچه اروپایی میکردند، مانند
ابن سینا (Avicenne) کاری نداریم).
کهنترین کاری که در
قرن ۱۳ق/ ۱۹م آغازشد، فهرست بزرگی از نامهای عربهایی بود که طی ۱۰ قرن نخست اسلام زیستهاند: دو نویسندۀ نامآور
ایتالیایی، گابریلی و کائتانی بر اساس ۲۵۰ کتاب، ۱۰۰ هزار نام را در کتاب «نامنامۀ عربی» فهرست کردند (شامل گفتار کائتانی: «Il nome proprio arabo-musulmane»)؛ اما از این کتاب، بخش کوچکی در دو
جلد (رم، ۱۹۱۴م) بیشتر انتشار نیافت. این کار اینک در «انجمن پژوهش و تاریخ متون۴» بخش عربی وابسته به «مرکز ملی پژوهشهای علمی» فرانسه از سرگرفته شده است و به شیوهای نو در قالب CD-Rom انتشار خواهد یافت.
در این مجموعه میتوان کتاب بولت را افزود. وی میکوشد رابطۀ میان نامهای اسلامی (که ناچار عربی خواهد بود) و گرایش مردم و منطقه به آیین
اسلام را شناسایی کند. منحنیهایی که مثلاً دربارۀ
ایران ترسیم کرده، نشان میدهد که در هر زمان شمار اندکی نام شهرت یافتهاند. بدیهی است که بسامد نامهایی چون محمد، علی، حسن و حسین از بسامد هر نام دیگری وسیعتر است.
بیگمان امروز بهترین پژوهش و تحلیلی که در زمینۀ نامهای عربی ـ اسلامی در دست داریم، یکی کتاب «نامهای اسلامی» اثر آنه ماری شیمل است که از مرز کلیات فراتر نرفته است. در عوض کار بانویی دیگر به نام ژاکلین سوبله، اثری اساسی است. این کتاب در ۱۹۹۹م با نام حصن الاسم توسط سلیم محمد برکات به عربی ترجمه و در دمشق منتشر شد. از آنجا که مؤلف خود به ترجمۀ عربی اشراف داشته، و گاه به تصحیح و تکمیل اصل کتاب نیز پرداخته است، ما اصل عربی را مرجع کار خود قرار دادهایم. همین بانو، در «مرکز ملی پژوهشهای علمی»، سرپرستی مجلهای را با عنوان «مجلۀ نامشناسی عربی» بهعهده دارد (میان سالهای ۱۹۷۹-۱۹۹۳م، ۵ شماره منتشر کرده است).
بررسی نامهای عربی پیش از عصر «جاهلی» (عصر نخستین شاعران عرب)، اینک به یاری پژوهشهای باستان شناختی و تاریخی تا حدودی میسر است. دو دولت نسبتاً بزرگ حیره و غسان را بهخصوص باید همراه با عصر شاعران جاهلی بررسی کرد؛ اما اقوام عرب و نیمهعربِ دیگر که دولتهایی چون
نبطیها و تدمریها را تشکیل داده بودند، و نیز دولتهای مَعین و سبا و حمیر در یمن، و از همه مهمتر، عربهای عمدتاً صحرانشین ثمود و دیگران که هزاران
کتیبه بیشتر شامل چند نام خاص، به جای نهادهاند، میتوانند موضوع بررسیهای نامشناسی قرار گیرند. ما کار خود را به عنوان نمونه، بیشتر روی ثمودیان متمرکز میکنیم که هم خالصتر مانده بودند و هم رنگ عربی روشنتری داشتهاند و بازماندگانشان تا زمان پیدایش اسلام برجای بودند.
یمنیها از آن جهت جالب توجه میتوانند بود که به سبب تفاوت عمدۀ زبانی با عربی، نامهایی کاملاً متفاوت داشتهاند. بهخصوص بررسی سلسله پادشاهان یمنی از پیش از میلاد
مسیح تا ۵۷۵م (تاریخ چیرگی ایرانیان بر
یمن ) نشان میدهد که ساخت آوایی و قالب عمومی آن نامها که در کتیبههای بیشماری کشف شده، با ریخت نامها در عربستان مرکزی و شمالی مشابهت ندارد. فهرست ظاهراً جامعی که ریکمانس از نامهای شاهان معین و سبا و شاهان متأخرتر تدارک دیده
این تفاوت را آشکار میکند. مثلاً یکی از کهنترین شهریاران معین، یَثَع ایل صدِق۸ نام داشت و نخستین شهریار سبا، کرِبایل وَتَر خوانده میشد. اما نام آخرین پادشاهان ایشان طی قرنهای ۵ و ۶م برای تازیان آشناتر و مأنوستر است. شرحبیل در شمال
عربستان نیز شهرت داشته است (شرحبیل بن ظلمو در کتیبۀ حرّان، ۵۶۸م)
و نیز ساخت نام ذونؤاس در عربی کلاسیک، مأنوس مینماید.
از سوی دیگر ملاحظه میشود که در آغاز اسلام، دیگر تمایز مهمی میان نامهای یمنی و عربی پدیدار نیست. این پدیده بیگمان زاییدۀ تحول زبانی و جامعه شناختی یمن پس از دوران شکوفایی است؛ از یکی دو
سدۀ پیش از اسلام زبان یمنی ــ به دلایلی که چندان آشکار نیست ــ جای خود را به زبان مردم شمال یعنی عربی سپرد و ناچار
سنت نامگذاری عربی را پیش گرفت.
اقوام ثمودی که از قرنها پیش از میلاد تا یکی دو قرن پس از آن در بخشهای غربی عربستان میزیستند، حدود ۱۳ هزار کتیبه به جای گذاشتند که غالباً شامل یک یا چند نام خاص است؛ اساساً بیشتر آگاهیهای ما از این قوم، از معانی همین نامها سرچشمه میگیرد؛ مضمون گروه بیشماری از آنها، بر ویژگیهای جسمانی افراد دلالت دارد؛ از این راه درمییابیم که ثمودیان کوتاهقد، بلندقد، تنومند،
بیمار، زشت، زیبا، گوژپشت و... بودهاند؛ ویژگیهای روانی نیز بسیار است: نامهایی بر خوشخویی، اصالت، دلاوری، هوشمندی و... دلالت دارند. طبیعت و احوال طبیعی نیز فراواناند: علاوه بر نامهایی چون:
ماه، پرماه، روز و... کسی، خشکسالی (dhr) نام داشته است. شاید جالبتر از همه نام پیشهها باشد: بافنده (nassāg، wušat) نویسنده (ktb)، تصحیفکننده (Şaħħaf مؤنث)، بیسواد (ªmy) شکارگر (Şyd)؛ بسیاری از اشیاء نیز نام خاص شده بودند: زین (šand)، تسمه (tang)،
کمربند (ħiqaº)، پرِ
تیر (quddāt). حیوانات که برخی (چون
شتر و اسب) نام خاص میگرفتند، خود گاه نام انسان نیز میشدند: شترمرغ (naªam).
براندن اشاره میکند که نامهای ثمودی بینهایت گونهگون است، زیرا که هر مناسبتی، خواه طبیعی و خواه اجتماعی و دینی و غیر آن، خود ممکن بود نام کسی باشد (مثلاً: خشکسالی)، چندان که گویی هرگز نخواهیم توانست سازمانی برای این نامها برقرار سازیم؛ ایشان نام مشترک قبیلهای و تباری ندارند و الگوهای فلان بن فلان نسبتاً اندک است و تسلسل نیاکان تا ۴ درجه تنها یکی دوبار دیده شده است، حال آنکه کتیبههای صفایی و عموماً همۀ اعراب بدوی به تبارنامۀ خود اعتبار بسیار دادهاند.
معنای بسیاری از نامها نشان میدهد که آنها را در زمان بلوغ شخص بر وی نهادهاند؛ مثلاً، «
چاه کن» یا «ناسزاگو»، نام
نوزاد نمیتواند بود. پس آیا این کلمات از نوع لقب بودهاند، یا آنکه فرد تا آن زمان نام معینی نداشته است؟
این نامها، خواه ترکیبی (مانند ħqªam: حق (
خدای ) عم)، خواه مفرد مستقل، ممکن بود در هر قالب صرفی شناخته شدهای شکل گیرند، و این وضعیت ویژگی همۀ زبانهای سامی است و به
ثمود اختصاص ندارد.
بسیاری از نامهای ثمود (و بیشتر اقوام کهن عربستان) را در ترکیب با نام خدایان باید یافت. مثلاً ترکیبهایی چون ªAbd ha ªilat (عبد اِلات)، ªTaymºilāh (بردۀ اله) همانی است که بعدها با مفهوم اسلامی، در عصر
اسلام رواج داشت.
قوم
همسایۀ ثمود، یعنی دیدانیها (دیدان، ظاهراً العُلا واقع در شمال غربی
حجاز ) آثاری باقی گذاشتهاند که نامهای خاص در آنها شبیه دیگر نامهای عربی شمالی و حتی جنوبی است. در آنها نام شخص با لفظ bn به نام پدر پیوسته است: برخی بر
ویژگیهای جسمانی (gml: زیبارو)، برخی بر پیشه یا قدرت (Şqr:
سنگ شکن) یا بر وضعیت خانوادگی (bn’ymt: فرزندان) زن (بیوه) دلالت دارند، دستهای دیگر نیز با معانی دینی آمیختهاند (ªAbd: بنده، yadhkr: یادکنندۀ خدا.
نام خاص خدایان در دورۀ «جاهلی» پیوند استواری با نام اشخاص دارد. از میان ۷۲ نامی که فهد برشمارده، برخی بسیار کهناند و مثلاً در کتیبههای ثمودی موجودند (مانند ºil، الاه، لات، ودّ، یغوث و...). این دسته، ویژۀ خدایان است و پس از ترکیب با کلماتی چون «عبد»، نام شخصی پدید میآورند. برخی دیگر، میان انسان و خدا مشترکاند (فهد، ص۴۶)؛ چندین نام، هم بر خدا اطلاق شده است و هم بر شهریار.
در بسیاری از نامهای خدایان، جنبۀ وصفی بر جنبۀ اسم علم غالب است و به همین جهت، هم در ترکیب نامهای خاص جای گرفته، و هم تا دوران وحی الاهی به جای مانده است، مانند عزیز.
نامهای قبایل کهن نیز بسیار گوناگون است. در میان آنها، بهخصوص آن دسته که از دورانهای باستانی برجای ماندهاند، محتوای معنایی، رنگ باخته، و خود ایستا گردیده است (مثلاً هِند، مَیط و... در ثمودی و بسیاری از نامهای عربی)؛ احتمالاً بسیاری از این نامها، در اصل نام شخص بوده است؛ انبوهی با نام خدایان ترکیب شدهاند (عبد تنّون در ثمودی، زیداللات، عبدالشمس، وَهْب اللات و... در عربی شمالی). فعل نیز به صورت ماضی و مضارع گاه نام خاص قبیله میشده است (تَغلِب؛ قس: یزید، عُمَر و عَمْرو در نام اشخاص). اما آنچه بیش از همه نظر برخی از پژوهشگران را جلب کرده، نام حیوانات است که به فراوانی در میان اعراب بر قبایل اطلاق شده است (بکر:
شتر جوان، اسد: شیر، ثعلبة: ماده
روباه، قریش: کوسه ماهی و...).
همین وضعیت و نیز چون برخی از اعراب، جانوران را شکل مسخ شدۀ انسانهای کهنتر میپنداشتند و نیز چون بسیاری از خدایان را به صورت حیوانات نشان میدادند (یغوث شیر، یعقوق اسب و...)، گروهی از دانشمندان ازجمله روبرتسن اسمیت را برآن داشته است که نسلهایی از اعراب کهن را توتمپرست بپندارند.
اقوام تازی پیش از اسلام، البته، مانند دیگر اقوام سامی، بهتبارنامه اهمیت بسیار میبخشیدند. اما پیدا نیست که آنچه در میان ایشان معمول بوده، همانی باشد که نسابان قرنهای ۱ و ۲ق برساختهاند. این تبارنامهها با نام شخص معین آغاز میشود و پس از ۲۰-۲۵ نسل غالباً به قحطان و عدنان سر میکشد
اما گاهـی نیـز ــ پنداری تحت تأثیر اسلام ــ نسبنامهها به
حضرت ابراهیم (علیهالسلام) و سپس از طریق روایات
یهودی ، به
نوح (علیهالسلام) و از آنجا به
حضرت آدم (علیهالسلام) میانجامد.
ابوالفرج اصفهانی که میدید در بسیاری از شرح حالهای خود به تبارنامۀ جامعی نیازمند است، در آغاز
کتاب الاغانی به بهانۀ نام قطیفه، چنین تبارنامهای به دست داده، و به برخی از شاخههای آن اشاره کرده است.
در این زنجیرههای بیپایان، آنچه جلب توجه میکند، آن است که دو یا ۳ نام نخست، افراد حقیقیاند؛ اما پس از آن، فردیت از نامها رخت برمیبندد و کلمه مفهوم بطن و رهط و قبیله را به ذهن متبادر میسازد (ابن خزاعه، ابن مضر). در پایان سلسله، دوباره نامها شخصیت مییابند (= ابراهیم، نوح و...).
سازمان نامهای جاهلی با شکل اسلامی آنها تفاوت چندانی ندارد و عوامل تشکیلدهندۀ یک نام کامل با عوامل عصر اسلام یکی است.
آخرین سؤالی که میتوان مطرح کرد، آن است که آیا اعراب جاهلی نامهای ایرانی نیز برگزیدهاند؟ آنچه ما میشناسیم، از چند نام تجاوز نمیکند: قابوس؛
در حیره، بِسطام
پسر قیس بن مسعود زردشتی، رئیس قبیلۀ بنی شیبان در جنوب
عراق، زیق (شاید از zīk) پسر قیسِ پیش گفته، دَخْتَنوس (Duxtnoš) شاعره و
دختر لقیط رئیس قبیله تمیم، مُزَرَّد (به معنای زرهپوش، احتمالاً از کلمۀ اوستایی zrāda = زره) شاعر ساکن
عربستان مرکزی، این نام شاید از zrda که شکل سریانی زره است، به عربی رفته باشد.
در دوران شکوفایی فرهنگ اسلامی، یک نام کامل مانندِ «ابوحفص عمر بن ابیبکر بن محمد... (اللیثی) المؤدب، المعروف بابن طبرزد، المحدث الشافعی عرف بالدار قزی (محلهای در بغداد) البغدادی المولد و الوفاة، الشامی الدار، الملقب بسیف الدولة» را چنین میتوان طرحریزی کرد:
۱. ابوحفص: کنیه، احتمالاً پسری به نام حفص داشته است؛
۲. عمر: نامی که احتمالاً هنگام تولد به او دادهاند؛
۳. ابن ابیبکر: نام پدرش ابوبکر بوده است؛
۴. محمد... سلسلۀ نیاکان؛
۵. اللیثی: نژاد او به قبیلۀ لیث میرسیده است. تبار لیث تا نیای بزرگ (عدنان، قحطان، حضرت ابراهیم، آدم) در نسبنامهها یا حافظۀ نسابان محفوظ است؛
۶. المودّب: پیشۀ او؛
۷. معروف به ابن طبرزد: لقبی که در نوجوانی یا جوانی به او دادهاند؛
۸. المحدث: زمینۀ اصلی فعالیت علمی او را نشان میدهد؛
۹. الشافعی:
مذهب او؛
۱۰. الدار قزی: محلهای است که در آن تولد یافته است؛
۱۱. البغدادی المولد و الوفاة: در
بغداد (محلۀ دارقز) تولد یافته و در همان شهر درگذشته است؛
۱۲. الشامی الدار: وی از بغداد به
شام رفته، آنجا زیسته، اما پیش از وفات به زادگاهش بازگشته است؛
۱۳. سیفالدوله: لقبی است که بزرگی به او بخشیده است.
این مجموعۀ نسبتاً کاملی که ما برای ابن طبرزد تخیل کردهایم، همیشه برای همۀ شخصیتهای اسلامی تشکیل نشده است، اما هرگاه چنین مجموعهای در جایی دیده شود، البته هیچ شگفت و نامأنوس نمینماید. ترتیب عناصر این سلسله، همیشه یکسان نیست، اما معمولاً اسم نخست، و نام پدران در آغاز قرار میگیرد و عناصر نسبت و
لقب و توصیفات دیگر در بخش دوم. کنیه را بیشتر در آغاز مینهند، هرچند که ممکن است در مراتب بعدی نیز بیاید. نسبتهای پایانی این مجموعه، گویی بُعد اسمی خود را از دست میدهند و به حوزۀ شرح حال درمیآیند؛ با اینهمه، نمیتوان به آسانی آنها را از این مجموعه بیرون نهاد، زیرا ای بسا دانشمند که تنها به یکی از نسبتهای خود شهرت دارد، مثلاً: بخاری (شهر)، ثعالبی (پیشه)، تیمی (قبیله).
این مجموعۀ هویتساز شخصی، البته در دسترس همگان نیست و در روابط اجتماعی فرد به کار گرفته نمیشود، بلکه به سندی رسمی شبیه است که میتواند به یاری انبوه اطلاعاتی که در بر دارد، بخش مهمی از شخصیت مرد مسلمان را در جایی، یا دست کم در حافظۀ نسبشناسی ثبت نماید. از این میان، آنچه در زندگی عادی مورد حاجت است، عنصری است که به دلایلی بس گوناگون، و گاه به شیوهای شبه جادویی، خواسته یا ناخواسته، در زمان زندگی شخص یا حتی پس از مرگ، بر دیگر عناصر چیره میآید و بر فرد اطلاق میگردد. در مجموعۀ بالا، نام ابن طبرزد را به خط سیاه نوشتیم تا نشان دهیم عموم مردمانی که میخواهند از این شخصیت یادی کنند، چیزی جز این کلمه به کار نمیبرند و پنداری که دیگر نامهای او را ــ که مثلاً هنگام خواندن اشعارش، برایشان بـیاهمیت گشتـه ــ سراسر فـرامـوش کردهاند. خاستگاه این نام بهخصوص در میان عناصر مجموعه، گویی تن به هیچ قانونی نمیسپارد؛ هر عنصری میتواند در فضایی خاص، تنها نام برای شناسایی فرد گردد و به اصطلاح «نام اشهر» شود.
از دیدگاه ساخت صرفی و ترکیبی و نیز برحسب کاربرد اجتماعی، میتوان مجموعۀ نامها را به ۴ دستۀ اسم، [[|کنیه]]، لقب و نسبت تقسیم کرد، اما آنچه کار را اندکی دشوار میسازد، آن است که نقش دلالتی، گاه در ریخت صرفی غیر معمول جلوه میکند؛ مثلاً کنیه که باید بر نام فرزند بزرگتر فرد دلالت کند؛ گاه از چنین دلالتی دوری گرفته، به جای اسم اول (= ابوبکر)، یا لقب (= ابونواس) درمیآید؛ یا در نمونۀ یاد شده، ابن طبرزد، فرزند کسی به نام طبرزد (= نوعی
نان شیرینی) نیست، بلکه در مقام لقب بروز کرده است.
از آنجا که دربارۀ هریک از عناصر تشکیلدهندۀ اسم مقالهای در دبا موجود است، ما به ساخت عمومی زنجیرههای نامی و پیوند میان آنها میپردازیم.
در آغاز اسلام، نامگذاری را اساساً حق پدر میدانستند و به
آیۀ اُدْعُوهُمْ لِاٰبائِهِمْ
و نیز بر اینکه
حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خود نام فرزندش ابراهیم را برگزید، استناد میکردند.
شایستهترین زمان نامگذاری نیز ــ بنـا بـه پسندیدهترین شیوههـا ــ روز تولد، یا روز سوم و یا روز هفتم بوده است. روز هفتم، بهترین روز برای گوسفندکشان، و بریدن
موی نوزاد و در
خاک پنهان کردن آن بهشمار میرفته است.
در این زمان، به سبب دگرگونی بنیادین دین و جامعه، میتوان گفت که مسئلۀ نام با نوعی بحران مواجه شده بود: نامهای جاهلی با
رنگ و
بوی بیابان و خشونتهای آن و بهویژه با بار دینی غیر اسلامی و نام خدایان و بتهای جاهلی، همچنان باقی بودند و صاحبان آنها ناچار بودند در ساخت نام خود تغییر اساسی دهند (عبدالعزی عبدالله)؛ مداخلۀ مکرر حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در تغییر نامها و یا اختیار نام برای نوزادان، زاییدۀ همین دغدغه میتواند بود. بعید نیست که آیۀ وَلاتَنابَزُوا بِالْاَلْقاب
بازتابی از همین دغدغۀ اجتماعی باشد. همۀ دانشمندان اسلامی که به این موضوع پرداختهاند، در همین محدودۀ زمانی، ناچار شدهاند پس از اشاره به نامگذاریهای حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شرح نامهای پسندیده،
مکروه و
تحریم شده نیز اشاره کنند.
ابن قیم جوزیه نامها را چنین بخشبندی کرده است:
۱. نامهای شایسته: بهترین نامها، عبدالله و عبدالرحمان (به تأیید یک
حدیث ) است، سپس نام پیامبران، آنگاه نامهای عامی چون حارث و همّام.
۲. نامهای حرام: هر نامی که از عبد و کلمهای غیر از نام خدا ترکیب شود (عبدالحجر، عبدعلی و...، وی برای نامهایی چون عبدالمطلب، عبدالدار، عبدشمس و... توجیهاتی عرضه میکند)؛ نامهایی که از شدت تفخیم به درجۀ خدایی میرسند (مانند ملک الملوک، شاهنشاه و...)؛ نامهایی که ویژۀ خداوند است، نامهای قرآن و سورههای قرآنی.
۳. نامهای مکروه: نام
شیاطین (خَنزَب، اجدع و...)، نام فرعونها و جباران (
فرعون،
قارون و...)، نام
فرشتگان (
جبرائیل،
اسرافیل و... به تأیید حدیث)، نام و کنیۀ حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) (بنابر یک حدیث ضعیف)، نامهایی که معانی خشن و جانگزا دارند (حرب، مرّه، کلب و...)، و نیز برخی نامهایی که معنای خوشی و نیکبختی دارند (یسار، بَرَکه و...). بنابر یک حدیث، حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) چنین نامهایی را نمیپسندیده، و بنابر حدیثی دیگر، ایشان در برابر آنها سکوت کرده است. سبب این ناپسندی، به حوزۀ تفأل که بیتردید مهمترین زمینۀ نامگذاری است، میپیوندد: از این نامها پرهیز باید کرد تا مبادا عکس آنها رخ ندهد. ابن قیم در فصلی که به نامهای خشن اختصاص داده، باز به موضوع تفأل میپردازد و میکوشد نشان دهد که معانی نامها، بر زندگی مادی افراد، تأثیر جادویی داشته است.
مثلاً عمر، از نام جمهرة بن شهاب، وابسته به قبیلۀ حُرقه، ساکن حرّة النار دریافت که خانمان او در حال سوختن است.
اما میدانیم که با گذشت زمان، هیچیک از توصیههای محدثان بزرگی که در آثار نویسندگان متأخر چون ابن قیم، ابن جوزی، قلقشندی و... آمده، مراعات نشده است. حتی برخی از نامهایی که حرام میخوانند (چون عبدعلی، عبدحسین) در میان مسلمانان غیر عرب رواج یافت؛ نامهایی که معنای خشن داشتند، در میان عربها باقی ماند، و بسیاری از اعراب مسیحی نام پیامبران را برگزیدند.
فراوانی نامهای پرخشونت در عصر جاهلی و تداوم آنها در عصر اسلام که شامل نام درندگان نیز میشد، در سدۀ ۴ق،
ابن درید را به دفاع در برابر دشمنان عرب وا داشت. وی در
الاشتقاق خود، کوشید هم برای نامهای عربی، معنی و مفهومی بیابد و همه را شرح دهد و هم نظریهای را که دیگر رواج همگانی داشت، بهکار نگیرد. او نخست به خلیل بن احمد میتازد که روایتی دربارۀ ابوالْدُقَیش نقل کرده است. بنابر این روایت، هنگامی که از این مرد معنی نامش را میپرسند، پاسخ میدهد که: «اینها نامهایی هستند که میشنویم و معنایش را نمیدانیم».
نادانی این مرد که بر بیاطلاعی خلیل نیز دلالت دارد، گویی چگونگی انگیزههای ابن درید را در تألیف
الاشتقاق به نمایش درآورده است. وی علاوه بر توضیح معناشناختی نامها، زشتی و خشونت نامهای عربی را بر پایۀ این روایت استوار میکند که «ما نام فرزندانمان را برای دشمنان برمیگزینیم و نام بردگان را برای خودمان». این سخن بدان معنا ست که دشمنان باید از نامهایی چون غلاب، ظالم، مقاتل... یا اسد، لیث و ذئب
(
گرگ)، و یا طلحه،
قتاده(انواع
درخت سخت) و حجر و صخر (اجسام سخت)... بترسند، حال آنکه نام بردگان که در خدمت اربابان به کار مشغولاند، باید دلنشین و لطیف باشد.
اما ابن درید نمیتواند در حد این نظریۀ محدود متوقف گردد و ناچار توضیح میدهد که چگونه نامهای عربی، برحسب اوضاع طبیعی، اجتماعی، روحی، و یا برحسب باورها، سنتها، خرافات و دهها حالت دیگر پدید میآیند. روایت محوری او، حکایت مردی است که از خانه بیرون میآید و نام نخستین موجودی را که به چشمش میآید (روباه،
مار،
بزمجه ، چارپا،
پرنده و بهخصوص
کلاغ ...) بر فرزند نوزادش مینهد.
بدین سان ملاحظه میشود که در قرنهای نخست اسلامی، موقعیت ما نسبت به نامهای عربی، همان است که حدود هزار
سال پیش از آن، با نامهای ثمودی داشتیم.
خانم سوبله
میکوشد برای نامگذاری عربی، نظریۀ یگانهای برقرار سازد. نویسندگان کهن هیچکدام نتوانستهاند نظریۀ جامعی عرضه کنند، با اینهمه، پیداست که دغدغۀ این کار را داشتهاند.
ابن جنی (د ۳۹۲ق) در سدۀ ۴ق میکوشد به یاری ساخت ظاهری و صرفی نامها آنها را نظاممند سازد. گفتارهای او را در
کتاب المبهج، میتوان در این طرح پیاده کرد: وی سپس آنچه را دربارۀ «عین» و «معنی» گفته بود، به نحوی تکرار میکند و سرانجام کار را به تقسیم جدیدی میکشاند:
۱. اسمهای مفرد.
۲. اسمهای ترکیبی که خود شامل: الف ـ اضافی غیر کنیه (ذوالنون، عبدالله)، اسم کنیه (ابوزید، امالعلاء)، ب ـ مرکب (حضرموت، سیبویه)، ج ـ جمله (تأبط شرّاً).
خاستگاهها و انگیزههایی که بهگزینش نام نخست میانجامید، بیشمار است و ما به برخی از آنها اشاره کردهایم و این موضوع غالباً توجه نویسندگان کهن و معاصر را جلب کرده است.
شاید بتوان انگیزههای اصلی را بدینگونه فهرست کرد:
۱. بیانگیزه: ممکن است در شرایط خاص، بدون هیچ زمینۀ عاطفی، نامی که معنایش مورد توجه نیست، به کودکی داده شود.
۲. دینی: نامهای دینی که نوعی سعادت و برکت را برای فرد تضمین میکند، از دوران تحول جامعه به جامعهای اسلامی سخت رواج یافت و سپس به صورت عادت همگانی درآمد؛ چنانکه از سدۀ ۲ق به بعد، نامهای عربی با بار دینی حتی بر برخی
زردشتیان ایران نیز اطلاق گردید. این نامها، همین که مذاهب اسلامی شکل گرفت، میتوانستند علاوه بر اسلام، گاه
مذهب فرد و خانوادۀ او را نیز تعیین کنند. بهترین نامهای دینی، بنا به حدیث
نبوی، نامهای «معبّد» (عبد + یکی از نامهای خدا) است
پس از آن، چنین ترتیبی میتوان تصور کرد: نام پیامبران و قدیسان ازجمله نامهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) (محمد، احمد، مصطفی و...)، صفات پیامبر (عادل، محمود و نیز رسول که متأخر است، نیز نامهای دوگانه چون محمدحسن، محمدعلی متأخرند)، نام زنان وابسته به
حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، نامهای مرکب با... الدین که از
سدۀ ۳ق رواج یافتند. نامهایی که از عبد و نامی غیر از خداوند ترکیب یافتهاند (عبدالنور، عبدالحسین و...) و نیز
حروف مقطعه قرآن (طه، یس و...) متأخرند.
۳. مناسبت: مناسبتهایی که در آنها نامی برگزیده میشود، غیرقابل شمارش است؛ بیشتر آنها را مناسبات زمانی تشکیل میدهند، چون زادروز پیامبر و امامان و قدیسان، ماهها و
هفتهها و روزها و نام آنها، عیدها،
سفر و بهخصوص سفر
حج.
۴. انگیزههای شخصی و خانوادگی: نام یکی از نیاکان، نام
برادری که فوت کرده، نامی که بیمهری
پدر را نشان میدهد (عائد، غائب و مظلوم، منشی)، نمایش دیری یا سختی زایمان مادر (امل، صابر، قسمه)، دختران متعددی که نام ختام، کافی و... میگیرند، رنگ یا وضعیت ظاهر نوزاد، توجه خانواده به یک پدیدۀ خاص (
حیوان ،
گیاه، اجرام آسمانی و...).
۵. تفأل: بیشتر نامها، در همۀ زمینهها، از نوعی تفأل به خیر تهی نیستند. آرزوی خانواده برای آیندۀ فرزند در نام او جلوهگر میشود. تفأل به خیر که در چندین حدیث نیز پدیدار است، گاه مسیر معکوس میپیماید و خانواده از بیم چشمزخم، نام متضاد آنچه را آرزو دارد، بر فرزند مینهد.
۶. پیشه: پیشۀ پدر یا یکی از نیاکان نام فرزند میشود.
۷. همسازی: نام فرزندی با نام برادر، هموزن، همقافیه و یا همریشه میشود.
۸. همسانی تاریخی ـ مذهبی: بسیار اتفاق میافتاد که حوزۀ تاریخی ـ مذهبی نام پدر، نام فرزند را مسلم میساخت. از این قبیل است حوزههای اسحاق ـ ابراهیم، یعقوب ـ یوسف، علی ـ حسن ـ حسین و...
نام اشیای گرانبها چون
جوهر و
یاقوت و
کافور، با ظهور ممالیک رواج یافت، اما موالی از آغاز ــ غالباً به توصیه یا نظر اربابان ــ نامی عربی برمیگزیدند که شاید هیچ بارِ تاریخی و عاطفی نداشت. دشواری تلفظ نام ایرانی ایشان، عربها را به برگزیدن نامی عربی وا میداشت که در درجۀ اول، آسانی آن مورد توجه بود. از همینجا ست که نامهایی چون سهل و یسار میان موالی رواج داشت.
در سدههای ۲-۳ق چند مورد ویژه نیز جلوه میکند و آن
ترجمۀ نام فارسی به عربی است. این وضع در مورد یزدان خواست و بزیست فیروزان در زمان
مأمون رخ داده است که نام نخست به «ماشاءالله» و نام دوم به «یحیی بن منصور» ترجمه شد.
نام نخست که کودک را به آن باز میشناختند، همیشه ثابت نمیماند؛ به انگیزههای گوناگون و بهخصوص از سر تحبیب، نام کودک در محیط خانواده یا اجتماع تغییر مییافت و مثلاً مرخّم یا مصغّر میشد.
سپس ممکن بود احوال شخصی، جسمی و روانی و شغلی، موجب پیدایش لقبی گردد که نوجوان به همان شهرت مییافت. نیز گاه جوان، چون به جایی یا شخصی یا امری منسوب میشد، نام نسبت او بر دیگر نامها غالب میآمد؛ چون فرزندی میآورد، کنیۀ او نام اشهر میشد؛ نام پدر نیز میتوانست غالب آید و فرد در یکی از مراحل زندگی تا زمان مرگ تنها به ابن فلان مشهور گردد. در زمان برنایی فرد، نوع لقبهای احتمالی او تفاوت میکند و ممکن است لقبهایی چون ارجمند، در قالب کنیه، نسبت، صفت و یا القابی تشریفاتی و رسمی (= ابوالفضائل، عزالدوله و...) به او داده شود که به همانها شهرت مییابد.
ما کوشیدهایم این وضعیت را در زنجیرۀ نامشناسی آغاز گفتار، به صورت نامی که به خط سیاهتر نوشته شده، نشان دهیم. اما موضوع همیشه ساده نیست و دشواریهایی که در اینباره پدید میآید، فراوان است، از جمله:
در میان نزدیکان و آشنایان مسلماً هیچگاه کسانی چون جاحظ یا ابله بغدادی را به این نامهای بسیار مشهور نمیخواندند و در ذهن خود ایشان نیز نامشان اینچنین نبوده است. حتی در جایجای نوشتههای کهن میبینیم که جاحظ را به نام و کنیه خواندهاند، نه لقب؛ بنابراین باید پذیرفت که ذهن تاریخ، نامهایی را مشهور میسازد که در زمان زندگی افراد واقعیتی نسبی داشتهاند، نه مطلق. نویسندگان مسلمان گاه به این نکته اشاره کرده، و عموماً تصریح نمودهاند که خواندن افراد به نامهای ناپسندشان (چون اعمش) پس از مرگ ایشان عیبی ندارد، زیرا هم بار هجایی کلمه از میان رفته است و هم بهتر میتواند فرد را از دیگران بازشناساند.
نام اشهر در مسیر تاریخ همیشه یکسان و مسلم نیست؛
فهرستبندی دربارۀ نامهای مورد تردید در همۀ احوال دشوار است. هنگامی که قفطی در سدۀ ۷ق المحمدون را تألیف کرد، کتاب را برحسب ترتیب الفبایی نام پدر «محمدها» سامان داد. اما معمولاً کسی نام کوچک شخصیتهای بزرگی چون مرزبانی و مبرد و سراج و ابن رائق و نیز نام پدرانشان را به یاد ندارد تا اولاً بداند که شرح حالشان در کتاب قفطی آمده یا نه، و ثانیاً بتواند در صورت اطمینان از وجود نام در آن کتاب، به آسانی به آن برسد. این دشواری گریبانگیر معاصران (چون زرکلی و کحاله) نیز هست. به این جهت هر نام نامه یا مجموعۀ شرح احوال ناچار باید شامل چند فهرست و یا یک فهرست با ارجاعات فراوان باشد.
نام اشهر شخصیتی که درتاریخ شهرت ندارد و مثلاً نسخهای از او کشف میشود، پیوسته نامی گزینشی و دلبخواهی است. محققان او را به یکیاز نامهایش که غریبتر و نامأنوستر است، میخوانند و مشهور میسازند.
سهم زنان از آیین نامشناسی در
فرهنگ اسلامی بسیار کمتر از مـردان است؛ نـام نخستین آنـان ــ در کـودکی ــ پشت نامهای بدل، یا القاب و کنیههای واقعی (ام + نام فرزند) یا کنیههای تعظیم (امالخیر) پنهان میگردد. در هر حال زنجیرۀ نامشناسی ایشان بیدرنگ به زنجیرۀ مَرد مَدار میپیوندد و رنگ تأنیث از آن زدوده میشود. محدودۀ نامها و لقبهای ایشان بسیار محدودتر از مردان است و مثلاً هیچگاه
زنی به لقبی مرکب از کلمه + الدین نامزد نشده است.
کنیزانی که به یُمن هنر آوازخوانی و موسیقیدانی و شعرشناسی در ادبیات عرب شهرت یافتهاند و غالباً در
الاغانی ابوالفرج اصفهانی مذکورند، تنها به یک نام لقبگونه که اربابان برگزیدهاند، شهرت دارند (
دینار،
زلفاء و...) و بدینسان، مانند انبوهی از بردگان دیگر، از هرگونه طیف هویتی نیاکانی بیبهره ماندهاند.
کنیه، لقب،
نسب: کنیه (ه م) در زمینۀ نام نخست از چند جهت مورد توجه است: نخست آنکه گاه این اصطلاح را در معنای انواع لقبها و حتی نام اول به کار بردهاند
اما معنای اصطلاحی آن ترکیب کلمۀ «ابو» با نام فرزند است و در فهرستهای گوناگون بخش اعظم کنیهها بر همین معنا دلالت دارند. از سوی دیگر، ترکیبهای کنیهوار، از پیش از اسلام به جای نام نخست بر کودک اطلاق شده است که دیگـر هیچ اشارتـی به پیوند پدری ـ فرزندی ندارد. بیتردید مشهورترین نام، از آن
ابوبکر خلیفه است که کنیۀ واقعیاش ابوقحافه بود. اینگونه نامگذاری با آنکه رواجی نسبی داشت، باز گاهی شرح حالنویسان را ناچار به دادن توضیح میکرد. مثلاً ابوالفرج اصفهانی
دربارۀ ابونُخَیله اصرار میورزید که «این نام است نه کنیه و کنیۀ او ابوالجُنید بوده»، ادامۀ سخن ابوالفرج بسیار پرمعنا ست: «برای او نامی ذکر نکردهاند». گویی در سدۀ ۴ق، کنیهوارهها دیگر به اندازۀ سدههای پیشتر مشروعیت نداشتهاند و ابوالفرج ابونخیله را به جای نام کوچک باور ندارد.
کنیهوارهها میتوانند در مقام انواع لقبِ ستایش، هجاآمیز، توصیفی و... نیز بنشینند و نام اشهر شخص گردند (ابوالمحاسن، ابونواس و...).
شمار شگفتآوری کنیهواره، بر حیوانات، اشیاء و حتی امور غیر مادی اطلاق شدهاند که با نام نخست رابطهای ندارند.
عناصر دیگر زنجیرۀ نامها، یعنی لقب و اسمِ نسبت، تقریباً همیشه نسبت به نام نخست متأخرند.
کار بررسی نامهای عربی، کاری سخت گسترده است که آغاز و انجامش را نمیتوان به آسانی شناسایی کرد، زیرا این موضوع، میتواند همۀ کتابهایی را که بر نامی یا شرح حالی شاملاند، در بر گیرد.
کتابهای به ظاهر اختصاصی، یعنی کتابهایی که به یک یا چند عنصر از عناصر تشکیلدهندۀ زنجیرۀ نام مربوط میشوند، نیز بسیار است، مانند کتابهای اختصاصی دربارۀ لقب، کنیه و...، اما در درون این کتابها نیز هیچگاه موضوع به نحو اختصاصی بررسی نمیگردد و پیوسته دامنۀ کار به عناصر دیگر زنجیره گسترش مییابد. همین امر است که تدارک یک کتابشناسی اختصاصی دقیق را مشکل میسازد. ما در فهرست منابع گزیدۀ خود به مهمترین آثار که در این زمینهها بهدست رسیده است، اشاره میکنیم و میدانیم که تدارک یک فهرست کامل تقریباً محال است:
کتابهایی که ذیل نام المؤتلف و المختلف به این بحث پرداختهاند:
۱. ابن حبیب بغدادی، محمد (د ۲۴۵ق)،
مختلف اسماء القبائل و مؤتلفها، بهکوشش ووستنفلد، گوتینگن، ۱۸۵۰م؛
۲. آمدی، حسن (د ۳۷۰ق)،
المؤتلف و المختلف، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۸۱ق/ ۱۹۶۱م؛
۳. دارقطنی، علی (د ۳۸۵ق)،
المؤتلف و المختلف، به کوشش موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، بیروت، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م؛
۴. ابن فرضی، ابوالولید عبدالله (د ۴۰۳ق)،
المؤتلف و المختلف من الاسماء و الالقاب و الکنی ۵. عبدالغنی بن سعید ازدی (د ۴۰۹ق)،
المؤتلف و المختلف فی اسماء نقلة الحدیث، به کوشش محمد محییالدین جعفری، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۷ق؛
۶. حضرمی، یحیی، معروف به ابن طحان (د ۴۱۶ق)،
المؤتلف و المختلف،
۷. خطیب، ابوبکر احمد بن علی (د ۴۶۳ق)،
المؤتلف فی تکملة المؤتلف و المختلف. وی درواقع کتاب عبدالغنی و دار قطنی را کامل کرده است
۸. ابن ماکولا، علی بن هبةالله (د ۴۷۵ق)،
الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الاسماء...، به کوشش عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد دکن، ۱۹۶۲م (در ۷ جلد)؛
۹. ابن قیسرانی، محمد (د ۵۰۷ق)،
المؤتلف و المختلف، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۱۱ق/ ۱۹۹۱م؛
۱۰. ابیوردی، محمد بن احمد (د ۵۵۷ق)،
المؤتلف و المختلف و ما ائتلف و اختلف فی انساب العرب ۱۱. ابن ترکمان، علی بن عثمان (د ۷۴۹ق)،
المؤتلف و المختلف فی انساب العرب.
کتابهایی که براساس «لقب شعرا» به این امر پرداختهاند:
۱. کلبی، محمد بن سائب (د ۱۴۶ق/ ۷۶۳م)،
القاب الشعرا. یاقوت از این کتاب به نام کتاب من قال بیتاً من الشعر فنسب الیه یاد کرده است.
؛
۲. مداینی، علی بن محمد (د ۲۲۵ق/ ۸۴۰م)،
کتاب من قال شعراً فسمی به ۳. حسن بن عثمان زیادی (د ۲۴۳ق/ ۸۵۷م)،
القاب الشعرا ۴. ابن حبیب، محمد (د ۲۴۵ق)،
القاب الشعرا، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۷۴ق/ ۱۹۵۵م؛
۵. سکری، حسن بن حسین (د ۲۷۵ق/ ۸۸۸م)،
کتاب من قال بیتاً فلقب به ۶. نشابی اربلی، اسعد (د ۶۳۲ق/۱۲۳۵م)،
المذاکرة فی القاب الشعرا ، به کوشش شاکر عاشور، بغداد، ۱۹۸۸م.(د ۶۳۲ق/ ۱۲۳۵م)؛
کتابهایی که ذیل «کنیه، لقب و نسب» به تسمیه پرداختهاند:
۱. بخاری، محمد (د ۲۵۶ق)،
الکنی فی رجال الحدیث ، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۰ق؛
۲. بلاذری، احمد (د ۲۷۹ق)،
انساب الاشراف ، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹م؛
۳. ازدی موصلی، محمد (د ۳۳۴ق)،
الکنی لمن لایعرف له اسم من اصحاب رسولالله ، بمبئی، ۱۹۸۹م؛
۴. ابن منده، ابوعبدالله محمد (د ۳۹۵ق)،
کتاب فتح الباب فی الکنی و الالقاب ، اوپسالا، ۱۹۲۷م؛
۵. ابن حزم، علی (د ۴۵۶ق)،
جمهرة انساب العرب ، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۹۸۲م؛
۶. سمعانی، عبدالکریم (د ۵۶۲ق)،
الانساب ، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛
۷. ابن جوزی، عبدالرحمان (د ۵۹۷ق)،
کشف النقاب عن الاسماء و الالقاب ، بیروت، ۱۹۹۳م؛
۸. ابن اثیر، مبارک (د ۶۳۰ق)،
المرصع فی الآباء و الامهات و البنین و...، عمان، ۱۹۹۱م؛
۹. ادفوی، جعفر (د ۷۴۸ق)،
الطالع السعید الجامع لاسماء نجباء الصعید ، به کوشش سعد محمدحسن و طه حاجری، قاهره، ۱۹۶۶م؛
۱۰. ذهبی، محمد (د ۷۴۸ق)،
ذات النقاب فی الاسماء و الالقاب ، دار ابن کثیر، ۱۹۹۳م؛
۱۱. ابن خطیب الدهشه (د ۸۳۴ق)،
تحفة ذوی الارب فی مشکل الاسماء و النسب ، به کوشش تراوگوتمان، لیدن، ۱۹۰۵م؛
۱۲. ابن حجر عسقلانی، احمد (د ۸۵۲ق)،
تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه ، قاهره، ۱۹۶۴م؛
۱۳. فخرالدین رازی،
اللوامع البینات فی الاسماء و الصفات ، قاهره، ۱۳۳۳ق/ ۱۹۱۴م؛
۱۴. ابن حیویه، «
من وافقت کنیته کنیة زوجه من الصحابة »، به کوشش یاسین، مجلة مجمع اللغة العربیة بدمشق، دمشق، ۱۹۷۲م؛
۱۵. قمی، عباس،
الکنی و الالقاب ، نجف، ۱۳۸۹ق/ ۱۹۶۹م؛
۱۶. مسلم بن حجاج،
الکنی و الاسماء، به کوشش مطاع طربیشی ، دمشق، ۱۴۰۴ق/ ۱۹۸۴م؛
۱۷. اکوع، «
الکنی والالقاب والاسماء عندالعرب و ما انفردت به الیمن »، مجلة مجمع اللغة العربیة، دمشق، ۱۹۷۹م؛
۱۸. دولابی،
ابوبشر محمد، الکنی و الاسماء ، به کوشش نظر محمد فاریابی، بیروت، ۱۴۲۱ق/ ۲۰۰۰م.
کتابهایی که تحت عناوین دیگری به این موضوع پرداختهاند:
۱. ابن درید، محمد (د ۳۲۱ق)،
الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، ۱۳۷۸ق/ ۱۹۵۸م. وی تحت عناوینی چون «اشتقاق اسماء امهات النبی، اعمام النبی، ولدالنبی و...» یا «ما اشتقق من اسماء الشجر» به این موضوع پرداخته است. علاوه بر این، در کتاب
الجمهرة نیز به تفسیر بعضی از اسامی پرداخته است؛
۲. ابن جنی (د۳۹۲ق)،
المبهج فی تفسیر اسماءشعراء الحماسة، به کوشش حسن هنداوی، دمشق، ۱۹۸۷م؛
۳. ذهبی، محمد،
المشتبه فی الرجال، اسمائهم و انسابهم، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۹۶۲م. وی در مقدمه
متذکر شده است که در این کتاب، کتاب
المشتبه عبدالغنی، الاکمال ابن ماکولا، و کتابهای ابونصر و ابن نقطه و ابوالعلاء فرضی را تلخیص کرده است؛
۴. ابن قیم جوزیه (د ۷۵۱ق)،
تحفة المودود فی احکام المولود، به کوشش بسام عبدالوهاب جابی، بیروت، ۱۴۰۹ق/ ۱۹۸۹م.
از معاصران نیز میتوان اینان را نام برد:
۱. مراد، عباس کاظم،
اسماءالناس معانیها... و اسباب التسمیة بها، بغداد، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۴م؛
۲. معنونه، محسن جمالالدین،
الاسماء و الالقاب المستعاره فی الادب العربی؛
۳. دندشی، حسن نمر،
قاموس اسماء الناس و معانیها، بیروت، ۱۹۸۲م؛
۴. داغر، یوسف اسعد،
معجم الاسماء المستعارة و اصحابها، بیروت، ۱۹۸۲م؛
۵. طلاس، مصطفی،
مصطفی الاسماء الغربیة، دمشق، ۱۹۹۰م؛
۶. عانی، سامی مکی،
معجم القاب الشعرا، دبی، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
۷. سامرایی، ابراهیم،
الاعلام العربیة، بغداد، ۱۹۶۴م.
(۱) آذرتاش آذرنوش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، ۱۳۷۴ش.
(۲) ابن تغری بردی، النجوم.
(۳) عثمان ابن جنی، المبهج فی تفسیر اسماء دیوان الحماسة، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۴) محمد ابن درید، الاشتقاق، لوح فشردۀ المکتبة الشعریه.
(۵) محمد ابن قیم جوزیه، تحفة المودود باحکام المولود، به کوشش بسام عبدالوهاب جابی، بیروت، ۱۴۰۹ق/ ۱۹۸۹م.
(۶) ابن ندیم، الفهرست.
(۷) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، ۱۹۶۳م.
(۸) جلیل اخوان زنجانی، مقدمه بر ترجمۀ المدخل الی علم احکام النجوم ابونصر قمی، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۹) ریچارد بولت، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمۀ محمدحسین وقار، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۱۰) محمداعلی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، ۱۸۹۲م.
(۱۱) حاجیخلیفه، کشف.
(۱۲) کمال یوسف حوت، مقدمه بر المؤتلف و المختلف ابن قیسرانی، بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م.
(۱۳) محمد ذهبی، المشتبه فی الرجال، اسمائهم و انسابهم، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۹۶۲م.
(۱۴) ابراهیم سامرایی، «معالاعلام»، مجلة العربیة للدراسات اللغویة، خرطوم، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م، شمـ ۳.
(۱۵) ژاکلین سوبله، حصنالاسم، ترجمۀ سلیم محمد برکات، دمشق، ۱۹۹۹م.
(۱۶) ابتسام مرهون صفار، «التسمیة و التفأل»، المناهل، رباط، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م، شم ۲۳.
(۱۷) سامی مکی عانی، معجم القاب الشعراء، دبی، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م.
(۱۸) صالح احمد علی، محاضرات فی تاریخ العرب، بغداد، ۱۹۵۵م.
(۱۹) قرآن مجید.
(۲۰) مالک بن انس، الموطأ، لوح فشردۀ المکتبة الالفیة.
(۲۱) عباسکاظم مراد، اسماء الناس، بغداد، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۴م.
(۲۲) عبدالفتاح مصری، قطوف لغویة، دمشق، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م.
(۲۳) مجدالدین نشابی، المذاکرة فی القاب الشعراء، به کوشش شاکر عاشور، بغداد، ۱۹۸۸م.
(۲۴) یاقوت حموی، معجم الادباء.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تسمیه در عربی»، ج۱۵، ص۵۹۳۲.