رابطه عصمت و اختیار
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گاهی تصور میشود که
عصمت با
اختیار منافات دارد. بنابراین فرد [[|معصوم]] که فاقد اختیار است، ترک
گناه برای او،
کمال و مایه
افتخار نخواهد بود. این اشکال را به دو صورت میتوان پاسخ داد:
۱. خداوند متعال نیز در عین این که مصون از هرگونه خطا میباشد،
فاعلِ مختار است. چه اشکال دارد
پیامبران الهی و دیگر
معصومان نیز چنین باشند.
۲. برای روشن شدن
پاسخ حلی، نخست لازم است
حقیقت عصمت و اختیار را در انسان بررسی کنیم، آنگاه با بررسی عوامل عصمت در انسان،
علت منافات نداشتن عصمت را با اختیار بیان نماییم:
عصمت عبارت است از
ملکه یا صفتی در فرد
معصوم که وی را از انجام هرگونه
گناه باز میدارد، یعنی با داشتن چنین حالت و صفتی برای انجام گناه، انگیزهای در او پدید نمیآید. و در نتیجه مرتکب گناه نمیشود.
اختیار حالت یا صفتی است در
فاعل که به سبب آن «
فعل» و «ترک» را
تصور کرده و پس از یک رشته محاسبات و ملاحظات یکی از دو طرف را بر میگزیند، یعنی یا فعل را انجام میدهد یا آن را ترک میکند، و به گفتة مولوی:
این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار استای صَنَم
این نکته را نیز باید در نظر داشته باشیم که پس از انتخاب فعل یا ترک و
ارادة قطعی نسبت به آن، طرف گزیده شده از حالت
تردید و امکان خارج شده و به سرحد لزوم و حتمیت میرسد تا آن جا که در آن شرایط، طرف دیگر، امکان
ظهور و بروز پیدا نمیکند، لیکن این حتمیت و لزوم، نتیجة
اختیار و ناشی از آن است، و به همین دلیل با اختیاری بودن «فعل» منافات ندارد.
اکنون باید دید منشا عصمت چیست، و آیا منشا و سبب آن با اختیار منافات دارد یا نه؟
به طور کلی، منشا و سبب عصمت دو چیز است:
معرفت روشن و عمیق نسبت به خدا، و شیفته و مجذوب شدن به
کمال و جمال مطلق الهی.
زیرا اینگونه
معرفت و
عشق باعث میشود که فرد
رضایت خدا را بر
خشنودی خود و ارتکاب گناه، برگزیند، چرا که معصوم، غرق دریای
جمال و
کمال خداوند است، و روشن است که شناخت و
شیفتگی او به خدا، با انجام کاری که برخلاف رضای حق باشد، سازگار نیست.
برای نمونه، دانشآموزی را در نظر بگیرد که به دلیل فضایل علمیو عملی
استاد خویش، سخت شیفتة او شده و به او محبت و ارادت میورزد، و به اصطلاح رابطة میان او و استادش، رابطة مرید و مراد است. اگر استاد، این دانشآموز را از انجام کار ناروایی نهی کند یا انجام کار پسندیدهای را از او بخواهد، در این صورت اگر
اطاعت از استاد برای او دشوار بوده و با تمایلات مادی او سازگار نباشد، این دانشآموز، در دو راهی
اطاعت از استاد و
سرپیچی از فرمان وی قرار میگیرد، ولی چون فرض این است که رضایت خاطر استاد را بر هر چیز دیگر ترجیح میدهد، اطاعت را بر معصیت برمیگزیند. یعنی با شناختی که وی از استاد خود دارد، و عشق و ارادتی که به او میورزد، او را از انجام گناه باز میدارد، و همین اطاعت سبب عصمت وی میگردد.
آیا آن دانشآموز، با سایر دانشآموزان، از نظر اصل
آفرینش متفاوت است؟ و آیا در ترک گناه و اطاعت از استاد مجبور بوده است؟ قطعاً پاسخ منفی است.
زیرا صدور گناه در اصل برای وی
ممتنع نبوده، بلکه حالت خودداری از گناه، پس از حالت
تردید و
امکان در نظر او، به مرحلة قطع و
امتناع رسیده است. و این قطعیت و امتناع ناشی از اراده و اختیار خود اوست که پس از تصور گناه و انجام یک رشته محاسبات و ملاحظات، به دست آمده است. و
اختیار، حقیقتی جز این ندارد.
علم و آگاهی قطعی و کامل از نتایج اطاعت و عواقب گناه. با وجود چنین
علم و آگاهی، دیگر فرد معصوم نسبت به لذتهای موقت و گذرا که از طریق گناه برای او حاصل میشود،
میل و رغبتی نخواهد داشت، و در نتیجه «طاعت» را بر «معصیت»
ترجیح میدهد. و در نتیجه صدور گناه که در آغاز بر او «
ممکن» بود، «
ممتنع» خواهد شد.
برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که به دلیل پارهای اغراض مادی و شیطانی میخواهد دست به
دزدی بزند، ولی
اطمینان دارد که پس از انجام این کار توسط
نیروی انتظامی دستگیر، و تحویل
دادگاه میشود، و
قاضی نیز دستور بریدن دست وی را صادر خواهد کرد، و از آن پس نیز او در جامعه به عنوان یک
دزد شناخته میشود، یعنی هم دست خود و هم حیثیت و اعتبار اجتماعی خویش را از دست میدهد.
این شخص، با وجود چنین پیش آگاهی روشن و اطمینان نسبت به عواقب وخیم دزدی، انگیزهای برای انجام چنین کاری نخواهد داشت، و در نتیجه نسبت به این گناه بیتمایل میشود. بنابراین، در مواردی که کسی دست به دزدی میزند به سبب آن است که علم و اطمینان کامل هم جانبه نسبت به عواقب آن ندارد، یعنی احتمال میدهد که:
۱. اصلاً کسی از کار او باخبر نشود.
۲. یا بتواند
فرار کند و دستگیر نشود.
۳. یا در
دادگاه خود را تبرئه کند.
۴. یا از طریق دادن
رشوه خود را نجات دهد.
نتیجه میگیریم که علم و اطمینان به پیامدهای سوء گناه، موجب عصمت میگردد، و در عین حال با اختیار شخص نیز منافات ندارد، زیرا این عصمت برخاسته از آگاهی به عواقب گناه و انجام یک رشته محاسبات و ملاحظات حاصل شده است. و اختیار، حقیقتی جز این ندارد.
۱. پیامبران الهی و دیگر معصومان نسبت به کمال و جمال الهی
معرفت کامل دارند و شیفته و فریفتة کمال و جمال خدا هستند، و این معرفت و شیفتگی مانع از پیدایش انگیزه انجام گناه برای آنان است.
۲. پیامبران الهی و دیگر معصومان از عواقب گناه به طور کامل آگاهند، و این آگاهی پیراسته از هر گونه
شک و گمان و مانع از پیدایش
انگیزه انجام گناه است.
۳. علم و شناخت، در دو زمینة گذشته از مبادی و مقدمات افعال اختیاری انسان است. بنابراین، عصمت که نتیجة علم و شناخت است، از طریق اختیار به دست میآید و با آن منافات ندارد.
برای کسانی که با
قرآن کریم و سخنان
معصومان (علیهمالسّلام) اندک آشنایی دارند، این اشکال مطرح است که اگر پیامبران، معصوم بودهاند:
اولاً: چرا در قرآن به آنان نسبت گناه داده شده است؟
ثانیاً: چرا
پیامبران و
امامان معصوم، گاهی خود را گناهکار خوانده و از خدا طلب آمرزش کردهاند؟
برای پاسخ به این اشکال، باید توجه داشت که گناه، مصادیق و مراتب گوناگونی دارد که با تفکیک آنها از یکدیگر بسیاری از اشتباهات و اشکالهایی که دربارة عصمت پیامبران و اولیای خدا مطرح شده است، حل خواهد شد. این موارد عبارتند از:
۱. مخالفت با اوامر و نواهی «مولوی» که در محدودة
واجب و
حرام ـ مانند
دروغگویی،
دزدی، ترک
نماز و
روزة واجب و در یک کلمه ت
رک واجبات،
ارتکاب محرمات ـ شکل میگیرد. و رایجترین معنای گناه همین مورد است، و دلایل عقلی و نقلی، بر عصمت پیامبران و دیگر معصومان از این گناه دلالت دارد و در هیچ منبع و ماخذی، چنین گناهی به آنان نسبت داده نشده است.
۲. انجام کاری از شخصی که دارای مقام علمیو معنوی فوق العادهای است، با توجه به مقام ویژة او بهتر است که این گونه کارها از وی صادر نشود، هر چند آن کار در مقایسه با نوع مکلفان، عملی ناشایسته به شمار نمیرود. اینگونه گناه را «
ترک اولی» میگویند.
۳. اعمال عبادی بندگان، هر چند به طور شایسته انجام شود، باز نسبت به مقام بزرگ خداوند و لطفها و نعمتهای بیشمار او ناچیز و ناقص است و اساساً قابل مقایسه نیست. به همین دلیل، آنان که با عظمت
خداوند آشنایی بیشتری دارند، عبادت خود را با نهایت شرمساری به پیشگاه او عرضه میکنند و پیوسته به
تقصیر خویش
اعتراف میکنند.
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد
بنابراین آن چه در مورد پیامبران و
اولیای الهی متصور است دو قسم اخیر است، و این دو با مقام عصمت آنان منافات ندارند. یعنی گاهی از پیامبران الهی عملی سرزده است که با توجه به مقام فوقالعادة آنان ترک آن بهتر بوده است (ترک اولی). نیز معرفت اولیای الهی و
عشق آنان به
عبادت خدا در حدی بوده که نمیخواستند حتی لحظهای از خدا دور باشند. لیکن از سوی دیگر آن بزرگواران
بشر بودند و جنبه
بشریت آنان ایجاب میکرد که به وظایف مرتبط به آن نیز بپردازند، ولی آنان با توجه به مقام معنوی فوقالعادهای که داشتند، اشتغال به آن را با
عظمت خداوند ناسازگار دیده و این لحظات را لحظات
غفلت و گناه میشمردند و لذا با اعتراف به گناه، کوتاهی در
بندگی (نه انجام حرام یا ترک واجب) عذر تقصیر خویش را به درگاه حضرت حق بیان مینمودند.
در
دعای عرفه منسوب به
سید الشهدا (علیهالسّلام) میخوانیم:
«یَا مَنْ الْبَسَ اولِیَاءَهُ مَلَابِسَ هَیْبَةِ، فَقَامُوا بَیْنَ یَدَیْهِ مُستَغْفِرِینَ».
«ای کسی که جامههای
هیبت و
عظمتت را به دوستانت پوشاندی، و به همین دلیل اولیای تو برای آمرزش خواهی در پیشگاهت به پا خاستند».
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «عصمت و اختیار» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۲۶