استدلال به خطبه ۲۲۸ نهجالبلاغه در انکار شهادت فاطمه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
كتاب شريف
نهج البلاغه شامل سخنان و كلمات و نامههاى گهربار
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است كه در موقعيتهاى گوناگون بيان فرموده يا براى افراد مختلف نوشته است. در این کتاب عبارتی در خطبه ۲۲۸ نقل شده که برخی از شارحین
اهلسنت آنرا در مدح
عمر بن خطاب یا
ابوبکر دانستهاند و بر آن عبارت
استدلال کرده و
شهادت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را انکار نمودهاند. لذا لازم است
خطبه آن حضرت را آورده و بررسی کنیم که آیا دلالت بر این مطلب دارد یا نه؟
حضرت علی حضرت
عمر (رضیاللهعنهما) را به بهترین وجه ممکن ستوده است، حضرت علی (رضیاللهعنه) در
مدح عمر بن الخطاب و بنا به قولی،
ابوبکر فرموده است: «لله بلاء فلان...» در روایتی آمده: «لله بلاد فلان».
ابنابی الحدید میگوید درباره این شخص از نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید علوی پرسیدند به من گفت او عمر بن الخطاب است، گفتم: آیا امیرمؤمنان او را اینگونه میستاید؟ گفت: آری، و میافزاید: اگر امیرمؤمنان اعتراف کند که (عمر) سنت را اقامه نموده و با دامنی پاک و کمترین عیب از دنیا رفته و
عبادت پروردگار را انجام داده و پرهیزگارترین بوده، پس این نهایت مدح و ستایش است.
وسالت عنه النقیب ابا جعفر یحیی بن ابی زید العلوی، فقال لی: هو عمر، فقلت له: ایثنی علیه امیرالمؤمنین رضی الله عنه هذا الثناء؟. .. فاذا اعترف امیرالمؤمنین بانه اقام السنة، وذهب نقی الثوب، قلیل العیب، وانه ادی الی الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غایة ما یکون من المدح.
محمد عبده نیز در این که مقصود از «فلان» کیست، گفته: ای عمر علی الارجح.
آیا امکان دارد که کسی از قاتل همسر خود چنین تجلیل و تمجید نماید؟
حضرت علی (علیهالسّلام) در
نهج البلاغه میفرماید:
لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْاَوَدَ وَدَاوَی الْعَمَدَ وَاَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ اَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا اَدَّی اِلَی اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی.
خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاه دارد که (خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد که) کجیها را راست، و بیماریها را درمان، و
سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به پاداشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت.
با دامن پاک، و عیبی اندک، درگذشت، به نیکیهای دنیا رسیده و از بدیهای آن رهایی یافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانکه باید از کیفر الهی میترسید.
خود رفت و مردم را پراکنده بر جای گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید.
همانطور که ملاحظه میشود، آنچه در نهج البلاغه آمده کلمه «فلان» است؛ اما اینکه مقصود از این «فلان» چه کسی است، از خود نهج البلاغه استفاده نمیشود. شارحان نهج البلاغه نیز در اینباره دیدگاههای متفاوتی دارند، در هر صورت چهار احتمال و نظریه در توجیه و تفسیر این کلمه وجود دارد:
۱. منظور عمر باشد.
۲. کنایه از عثمان و مذمت او باشد.
۴. مقصود برخی از یاران آن حضرت باشد.
۳. اشاره به عمر و از باب
تقیه باشد.
اهل سنت و به ویژه ابنابیالحدید معتزلی معتقد است که مقصود از آن خلیفه دوم عمر بن خطاب است.
بدون شک گفتار شخصی همچون ابنابیالحدید و
محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنیمذهب هستند، برای ما ارزش نداشته و چیزی را ثابت نمیکند، بویژه که همین روایت در کتابهای اهل سنت از زبان اشخاصی همچون
مغیرة بن شعبه نقل شده است.
طبیعی است که آن دو با توجه به رسوبات ذهنی و اعتقادات از پیش پذیرفته شدهای که دارند، کلمه «فلان» را به عمر بن خطاب تفسیر نمایند.
اهل سنت اگر بخواهند ثابت کنند که این جملات را امیرمؤمنان (علیهالسّلام) درباره خلیفه دوم گفته است، باید سه مقدمه را ثابت نمایند:
۱. گوینده این سخنان امیرمؤمنان است.
۲. مقصود از کلمه فلان، عمر است.
۳. هدف امام (علیهالسلام)، مدح عمر بوده است.
در حالی که هیچیک از آنها دلیلی جز سخن ابنابیالحدید ندارند که آن هم نمیتواند
شیعه و حتی اهل سنت را قانع نماید.
ابنابیالحدید در شرح این خطبه مینویسد:
وقد وجدت النسخة التی بخط الرضی ابی الحسن جامع نهج البلاغة وتحت فلان عمر، حدثنی بذلک فخار بن معد الموسوی الاودی الشاعر، وسالت عنه النقیب ابا جعفر یحیی بن ابی زید العلوی، فقال لی: هو عمر، فقلت له: ایثنی علیه امیرالمؤمنین رضی الله عنه هذا الثناء؟ فقال: نعم... فاذا اعترف امیرالمؤمنین بانه اقام السنة، وذهب نقی الثوب، قلیل العیب، وانه ادی الی الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غایة ما یکون من المدح.
نسخهای به خط
سیدرضی، گرد آورنده نهج البلاغه دیده شده که زیر کلمه «فلان» عمر، نوشته شده است.
این مطلب را برای من
فخار بن معد موسوی شاعر نقل کرده است. از ابوجعفر نقیب در اینباره پرسیدم، گفت: مقصود عمر است. گفتم: آیا امیرمؤمنان که
خداوند از او راضی باد، عمر را چنین میستاید. گفت: بلی.
هنگامی که امیرمؤمنان اعتراف کند که عمر سنّت پیامبر را به پاداشت، و با دامن پاک، و عیبی اندک، درگذشت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و تقوای الهی را رعایت کرد، این بالاترین درجه مدح و ستایش است.
ابنابیالحدید با زیرکی تمام، در آغاز کلام خود چنین وانمود میکند که هر خوانندهای در لحظه اول یقین میکند که خود او در نسخهای به قلم سیدرضی دیده که او نام عمر را در کنار کلمه «فلان» نوشته است. و اگر کسی جمله دوم را نخواند گمان میکند که عبارت چنین است «وَجَدتُ» یعنی خودم دیدم، اما هنگامی که خوب دقت شود میگوید «وُجِدَت» چنین نسخهای دیده شده است.
ابنابیالحدید نوشته است: در نسخهای بخط سیدرضی، زیر کلمه «فلان»، عمر نوشته شده بود، این ادعا ثابت نیست، زیرا اگر نظر سیدرضی بود باید در داخل سطر به عنوان توضیح نظر امام مینوشت نه آن که زیر سطر بنویسد.
اگر کسی با نسخههای خطی آشنایی داشته باشد میداند که معمولا چنین اضافاتی از جانب کسانی صورت میگیرد که نسخهای در اختیارشان بوده است و درباره نسخه نهج البلاغه، کسی که نسخه در اختیارش بوده تصور کرده است که مقصود از «فلان» عمر بن خطاب است و لذا ذیل آن نوشته است عمر، پس انتساب چنین مطلبی به مؤلف، نیازمند دلیل قطعی است.
بر فرض که اگر مقصود از کلمه «فلان» عمر باشد، بازهم نمیتوان ثابت کرد که علت گفتن این سخنان مدح است، زیرا شاید از روی تقیه یا کنایه به شخص دیگری مانند عثمان باشد، که بررسی آن خواهد آمد.
این سخن با آنچه که در کتابهای
شیعه و
سنی از حضرت امیر (علیهالسّلام) نسبت به
خلیفه دوم نقل شده است منافات دارد که به چند مورد اشاره میکنیم:
مسلم نیشابوری در
صحیح خود، نظر حقیقی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را درباره خلیفه اول و دوم بیان کرده است.
ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیهگر و گناهکار خواندید.
عبدالرزاق صنعانی نیز با سند صحیح از خلیفه دوم نقل کرده است که به عباس و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) گفت که شما مرا ستمگر و فاجر میدانید:
ثم ولیتها بعد ابی بکر سنتین من امارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابو بکر وانتما تزعمان انی فیها ظالم فاجر....
من پس از ابوبکر دو سال
حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم، اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر میدانستید.
این اعتقاد واقعی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نسبت به خلیفه اول و دوم است که اشکالی در سند و دلالت آن وجود ندارد.
بخاری و مسلم نقل کردهاند که علی (علیهالسّلام) پس از
شهادت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) کسی را نزد ابوبکر فرستاد و او را به حضور طلبید و سفارش نمود که عمر را همراه خودش نیاورد، چون آن حضرت دوست نداشت چهره خلیفه دوم را ببیند:
«فَاَرْسَلَ اِلَی اَبِی بَکْر اَنِ ائْتِنَا، وَلاَ یَاْتِنَا اَحَدٌ مَعَکَ، کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ».
در
خطبه شقشقیه نسبت به خلیفه دوم میفرماید:
فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ.
سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعهای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود.
مانند زمامداری که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پردههای بینی حیوان پاره میشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میکند.
سوگند به خدا مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو روییها و اعتراضها شدند.
اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اعتقاد داشت که خلیفه دوم سنت را اقامه کرده است، چرا در شورای شش نفره که
عبدالرحمن بن عوف، عمل به سیره شیخین را شرط خلافت تعیین کرده بود، از پذیرش این شرط سرباز زد و دوازده سال تمام فقط به خاطر این که عمل و سیره آنان را نپذیرفت، از امور سیاسی و اجرائی بر کنار ماند؟.
یعقوبی مینویسد:
وخلا بعلی بن ابی طالب، فقال: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر. فقال: اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر. فقال: لکم ان اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الاولی، فاجابه مثل الجواب الاول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الاولی، فاجابه مثل ما کان اجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الاولی، فقال: ان کتاب الله وسنة نبیه لا یحتاج معهما الی اجیری احد. انت مجتهد ان تزوی هذا الامر عنی. فخلا بعثمان فاعاد علیه القول، فاجابه بذلک الجواب، وصفق علی یده.
عبدالرحمن بن عوف نزد علی بن ابوطالب (علیهالسّلام) آمد و گفت: ما با تو
بیعت میکنیم بشرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر، تا اندازهای که توان دارم رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت میکنیم بشرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن دوباره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دوباره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنی را گفت که بار اول گفته بود. برای بار سوم نزد علی (علیهالسّلام) رفت و همان پیشنهاد را داد، امام (علیهالسّلام) فرمود:
چون کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازی به عادت و روش دیگری نداریم، تو تلاش میکنی که
خلافت را از من دور کنی.
برای بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبدالرحمن دست عثمان را فشرد و او را به خلافت بر گزید.
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبدالرحمن بن عوف اینگونه روایت میکند:
عن ابی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدات بعلی فقلت ابایعک علی کتاب الله وسنة رسوله وسیرة ابی بکر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها علی عثمان رضی الله عنه فقبلها.
ابووائل میگوید: به عبدالرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ گفت: من گناهی ندارم، من به علی (علیهالسّلام) گفتم که با تو بیعت میکنم بشرطی که به
کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیهالسّلام) فرمود: بر آنچه در توانم باشد، بیعت میکنم. به عثمان پشنهاد دادم، او قبول کرد.
معنای سخن امام (علیهالسّلام) این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصی ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره دیگران را به آن ضمیمه کنیم، یعنی من سیره و روش آنها را مشروع نمیدانم و محال است چیزی را که جزء
اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم.
و باز حتی در زمان حکومت ظاهری خودش، هنگامی که
ربیعة بن ابوشداد خثعمی گفت: در صورتی بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:
ویلک لو ان ابا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلی الله علیه وسلم لم یکونا علی شئ من الحق فبایعه....
وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمل کرده باشند، چه ارزشی میتواند داشته باشد؟.
نمونههای بسیاری از این دست درباره خلیفه دوم در کتابهای شیعه و سنی یافت میشود که به همیناندازه بسنده میکنیم.
حال با توجه به آن چه گذشت، از وجدانهای بیدار و حقیقتطلب میپرسیم: چگونه میتوان باورد داشت که مقصود از کلمه «فلان» خلیفه دوم باشد، با اینکه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عمل به سیره او را مشروع نمیدانست و حتی دوست نداشت چهره عمر را ببیند؟
چگونه میتوان ستایشهایی همچون «قوم الاود، داوی العمد، اقام السنة، خلفه الفتنة، نقی الثوب، قلیل العیب و...» با جملاتی دیگر همانند: «دروغگو، حیلهگر، خیانتکار، گناهکار، ستمگر، فاجر، خشن و...» در کنار هم قرار داد و آنها را از یک نفر دانست؟
آیا امکان دارد که شخصی همانند امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، این چنین متناقض سخن بگوید؟
درباره سخن امام دیدگاههای دیگری نیز مطرح شده است.
ابنابیالحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید میگوید:
واما الجارودیة من الزیدیة فیقولون: انه کلام قاله فی امر عثمان اخرجه مخرج الذم له، والتنقص لاعماله، کما یمدح الآن الامیر المیت فی ایام الامیر الحی بعده، فیکون ذلک تعریضا به.
جارودیه که گروهی از «
زیدیه» هستند معتقدند که امام (علیهالسّلام) این سخن را درباره «
عثمان» گفته، و آن را به عنوان بدگویی از عثمان و پایین آوردن مقام کارهای وی بیان کرده است، همانطور که امروز امیری را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح میکنیم؛ پس این کنایه به اوست.
کنایههایی از این قبیل در محاورات روزمره مردم کاربرد بسیار داشته و دارد، به عنوان مثال در زمان ما برخی از مردم در
عراق میگویند: خدا صدام را بیامرزد، و با این تعبیر در حقیقت به امریکاییها طعنه میزنند.
این احتمال گرچه طرفدارانی دارد؛ ولی چون دلیل محکمی بر اثبات آن وجود ندارد، پس نمیتوان آن را با قاطعیت پذیرفت.
از طرفی این توجیه با آنچه درباره دیدگاه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نسبت به خلیفه دوم بیان کردیم منافات دارد، زیرا امکان ندارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، خلیفه دوم را (حتی برای مذمت خلیفه سوم) این چنین ستایش کرده باشد.
برخی از شارحان نهج البلاغه و اندیشهوران شیعه و سنی تصریح کردهاند که مقصود از کلمه «فلان» یکی از اصحاب آن حضرت است.
صبحی صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان این خطبه میگوید: من کلامه علیه السلام: ما یرید به بعض اصحابه.
از سخنان علی (علیهالسّلام) که در آن یکی از اصحابش را مدح کرده است.
قطبالدین راوندی از عالمان شیعه نیز اعتقاد دارد که مقصود از «فلان» برخی از اصحاب آن حضرت است:
وروی «بلاء فلان» ای صنیعه وفعله الحسن، مدح بعض اصحابه بحسن السیرة وانه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من الاختیار و الایثار.
بلاء فلان» یعنی کارهایی که او انجام داده، نیکو است. امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با این جمله بعضی از اصحابش را که سیره نیکو داشتند، تمجید کرده است و این شخص پیش از فتنهای که پس از رسول خدا اتفاق افتاد، از دنیا رفته است.
قطب راوندی نهج البلاغه را از شیخ «
عبدالرحیم بغدادی» معروف به «ابنالاخوة» و او آن را از دختر
سیدمرتضی و او از عمویش «شریف رضی» نقل کرده است؛ از اینرو میتوان گفت که قطب راوندی به مفاهیم نهج البلاغه آشناتر از دیگران است.
شارح نهج البلاغه
میرزا حبیبالله خویی پس از نقل کلام راوندی مینویسد:
و علیه فلا یبعد ان یکون مراده (علیهالسّلام) هو مالک بن الحرث الاشتر، فلقد بالغ فی مدحه و ثنائه فی غیر واحد من کلماته. مثل ما کتبه الی اهل مصر حین ولی علیهم مالک حسبما یاتی ذکره فی باب الکتب تفصیلا انشاء اللّه.
و مثل قوله (علیهالسّلام) فیه لما بلغ الیه خبر موته: مالک و ما مالک لو کان من جبل لکان فندا، و لو کان من حجر لکان صلدا، عقمت النساء ان یاتین بمثل مالک.
بل صرّح فی بعض کلماته بانّه کان له کما کان هو لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و من هذا شانه فالبتّة یکون اهل لان یتّصف بالاوصاف الاتیة بل بما فوقها.
بعید نیست که منظور حضرت،
مالک اشتر باشد؛ چون در ستایش و تمجید از او بسیار سخن گفته است، مانند آنچه که در هنگام انتصابش به ولایت
مصر در نامهای به مردم آنجا نوشت که در جای خودش، به صورت مفصل خواهد آمد.
و یا مانند سخن آن حضرت در هنگام شنیدن مرگ مالک که فرمود:
مالک چه مالکی به خدا اگر کوه بود، کوهی که در سرفرازی یگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگی سخت و محکم بود، زنان از آوردن چنین فرزندی عاجزند.
و در برخی از سخنانش تصریح کرده است که او برای من همانند من برای رسول خدا بود؛ پس حتماً سزاوار است که او را با صفاتی که میآید و حتی برتر از آن ستایش نماید.
از میان دیدگاههای موجود، این دیدگاه با منطق و واقعیتهای تاریخی سازگارتر است؛ زیرا نظر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) درباره خلیفه دوم آن بود که گذشت، از این رو نمیتواند مقصود خلیفه دوم باشد. از طرف دیگر امکان دارد که یکی از اصحاب آن حضرت، همچون مالک اشتر نخعی (رضواناللهتعالیعلیه) باشد.
سخن صریح صبحی صالح که از علما و دانشمندان اهل سنت است، این دیدگاه را تقویت میکند.
ابنابیالحدید در ذیل خطبه مینویسد: اما الامامیة فیقولون: ان ذلک من التقیة واستصلاح اصحابه...
شیعیان میگویند:
علی (علیهالسّلام) این سخنان را از روی تقیه و خیرخواهی یارانش گفته است.
این احتمال که ممکن است امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از روی تقیه، این جملات را فرموده باشند، نیز طرفدارانی دارد و با دیگر جملات آن حضرت در نهج البلاغه نیز سازگار است. در خطبه ۷۳ نهج البلاغه میفرماید:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّی اَحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی. وَ وَ اللَّهِ لَاُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمِینَ. وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ اِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً. الْتِمَاساً لِاَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ. وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهاید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که در پی آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.»
میرزا حبیبالله خوئی پس از نقل کلام ابنابیالحدید مینویسد:
و الحاصل انّه علی کون المکنّی عنه عمر لا بدّ من تاویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریة علی ما جرت علیها عادة اهل البیت (علیهمالسّلام) فی اغلب المقامات فانّهم....
نتیجه آنکه: اگر مقصود از «فلان» عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تاویل ببریم و آن را از باب
توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت (علیهمالسّلام) آن است که در بسیاری از موارد به همین صورت است....
سپس شواهدی از کتابها و روایات شیعه را برای آن ذکر میکنند که علاقهمندان میتوانند مراجعه فرمایند.
بنابراین، حتی اگر فرض کنیم که مقصود از «فلان» خلیفه دوم باشد، میگوییم از باب تقیه بوده است، همانگونه که رسول خدا از
قوم عائشه تقیه میکرد.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش مینویسد:
عَنْ عَائِشَةَ رضی الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ لَهَا اَلَمْ تَرَیْ اَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ اِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ اَلاَ تَرُدُّهَا عَلَی قَوَاعِدِ اِبْرَاهِیمَ. قَالَ: «لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ».
از عائشه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمیدانی که قوم تو وقتی
کعبه را ساختند آن را از پایههائی که
حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچکتر گرفتهاند؟
گفتم: چرا آن را به حالت اول باز نمیگردانید؟
فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین میکردم.»
و
ابنعباس،
ابوهریره و... از خلیفه دوم تقیه میکردند.
از برخی روایات اهلسنت استفاده میشود که گوینده این سخن خانمی به نام «ابنة ابوحنتمة» است.
حدثنی عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابنداب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیرة بن شعبة قال لما مات عمر رضی الله عنه بکته ابنة ابی حَنْتَمَة فقالت واعمراه، اقام الاود وابرا العمد امات الفتن واحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب.
قال: وقال المغیرة بن شعبة: لما دفن عمر اتیت علیاً وانا احب ان اسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض راسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشکّ انّ الامر یصیر الیه، فقال: یرحم الله ابنالخطاب لقد صدقت ابنة ابی حنتمة لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها، اما والله ما قالت ولکن قوّلت.
از مغیره نقل شده است که چون عمر از دنیا رفت دختر ابوحنتمه (شاید عمه عمر) بر او گریست و گفت: وای عمر! که کجیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود، فتنه را میراند و سنت را زنده کرد؛ با جامهای پاک و کمعیب از این جهان رخت بر بست.
مغیره گفت هنگامی که عمر دفن شد نزد علی آمدم و دوست داشتم که از وی کلامی درباره عمر بشنوم، پس در حالیکه سر و ریش خود را تکان میداد بیرون آمده و تازه غسل کرده بود و خود را با پارچهای پوشانده بود و شک نداشت که کار (خلافت) به او میرسد، آنگاه گفت: خداوند فرزند خطاب را رحمت کند، دختر ابوحنتمه راست گفت، او خوبیهای آن (خلافت) را برد و از بدیهایش نجات یافت، قسم به خدا که او نگفت، بلکه (این حرفهای کسی دیگر است) که او به خودش نسبت داده است.
این نظر نیز نمیتواند قابل قبول باشد، زیرا مشکل است که گفته شود مرحوم شریف رضی این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است، در حالی که او مقید بوده است تا در نهج البلاغه سخنانی را که امام (علیهالسّلام) فرموده جمعآوری کند. نه سخنان دیگران و یا کلماتی که حضرت آن را از دیگران شنیده و نقل کردهاند. و میدانیم که سید رضی در این کتاب تنها نظر او جمعآوری کلمات بلیغ حضرت بوده است. لذا این مطلب با علت جمعآوری کتاب منافات دارد.
وانگهی سیدرضی در این زمینه آنقدر مقید است که اگر امیرمؤمنان به شعر یا ضربالمثلی از یکی از مشاهیر عرب تمسک جسته است - با اینکه خود این تمسک جستن ِ بجای حضرت، خود نشاندهنده قدرت ادبی ایشان است - نقل قول را بهطور کامل مشخص کرده است، و اگر احیانا یکی از خطبهها و یا یکی از کلمات امام (علیهالسّلام) به شخص دیگری نسبت داده شده باشد، یادآوری کرده است، مثلا در خطبه ۳۲ با صراحت یادآور میشود که این خطبه را به
معاویه نسبت دادهاند، ولی صحیح نیست. از اینرو اگر خطبه مورد بحث از شخص دیگری بود باید یادآور میشد.
علامه شوشتری در اینباره میگوید:
و امّا ما نقله عن (الطبری) فمع انّ روایة المخالف لنفسه غیر مقبولة، لا یفهم منه سوی انّه (علیهالسّلام) صدق من قول ابنة ابی خیثمة (حنتمة) جملة (ذهب بخیرها و نجا من شرّها)، حتی انّه (علیهالسّلام) قال: ما قالته و لکن قوّلته. یعنی ما قالته من نفسها، و لکن حملت علی قوله، و لیس تحته شی ء، لان معناه انّ فی الخلافة و السلطنة خیرا و شرّا، و لکنّ عمر ذهب بخیرها و نجا من شرّها بحبسه مثل طلحة و الزبیر عن الخروج عن المدینة، حتّی الی الجهاد لئلّا یخرجا علیه، و احدث شوری موجبة لنقض الامور علیه (علیهالسّلام) و لیس قوله علیه السّلام: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها) الّا نظیر قوله (علیهالسّلام) فیه و فی صاحبه فی الشقشقیة: لشدّ ما تشطّرا ضرعیها.
اما آنچه
طبری نقل کرده است، افزون بر اینکه برای ما غیر قابل قبول است چون از فردی غیر شیعی نقل شده است که افزون بر آن، چیزی جز تصدیق یک جمله از سخن دختر حنتمه از آن استفاده نمیشود، و آن این جمله است: (او خوبیهای خلافت را برد و از بدیهایش نجات یافت»، تا جاییکه آن حضرت فرمود: دختر خیثمة (حنتمه) این سخن را نگفت، بلکه بر زبانش جاری کردند، و معنای این جمله چنین است که سلطنت خیر و شرّ دارد و عمر خیرش را برد و شرّش را گذاشت، که مقصود ممانعت از بیرون رفتن
طلحه و
زبیر از
شهر مدینه بود تا آنکه شورائی تشکیل شد که نتیجه آن به ضرر امام (علیهالسّلام) بود، و در حقیقت این جمله: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها) نظیر فرمایش آن حضرت در خطبه شقشقیه درباره عمر و رفیق او ابوبکر است که سراسر ذمّ و گلایه است.
و امّا باقی العنوان فامّا افتراء تعمّدا - و الافتراء علیه (علیهالسّلام) کالنبیّ (علیهالسّلام) کثیر فالخصم یضع لنفسه علی حسب هواه - و امّا توهما من قوله علیه السّلام: لقد صدقت ابنة ابی خیثمة (حنتمة)، انّه راجع الی جمیع ما قالته، مع انّه (علیهالسّلام) قیّده فی قولها: ذهب بخیرها و نجا من شرّها. مع انّ ما فی (الطبری) تحریف، فعن ابنعساکر قال علیه السّلام: (اصدقت) لا (لقد صدقت).
و اما عناوین دیگر در این خطبه یا افتراء است و تهمت عمدی و یا وهم است و خطا و بر داشت نادرست چون اولا: فرمایش علی (علیهالسّلام) که فرمود: (لقد صدقت ابنة ابوخیثمة، او حنتمة) اشاره به همه سخنان او است نه دو جمله از آن. ثانیا: طبری آن را تحریف کرده است زیرا از
ابنعساکر آورده است که امام فرمود: اصدقت، و این تعبیر با عبارت: لقد صدقت، فرق دارد.
و ممّا ذکرنا یظهر لک ما فی قول ابنابی الحدید، علی انّ الطبری صرّح او کاد ان یصرّح بانّ المراد بهذا الکلام عمر، فانّ الطبری انّما روی وصف بنت ابی خیثمة (حنتمة) بما روی، و انّ المغیرة کان یعلم انّ علیّا (علیهالسّلام) یکتم ما فی قلبه علی عمر کصاحبه، فاراد المغیرة ان یستخرج ما فی قلبه ذاک الوقت فاجابه (علیهالسّلام) بحکمته بذم و شکوی فی صورة الثناء.
از این توضیحات، برداشت
ابنابیالحدید از سخن طبری و این نسبت که مقصود شخص عمر است روشن میشود؛ زیرا طبری از زبان دختر خیثمه (حنتمه) فقط وصف را نقل کرده است نه بیشتر از آن، و از سویی چون مغیره میدانست که علی (علیهالسّلام) ناراحتیهایی از عمر و دوستش ابوبکر در دل دارد و دوست داشت که علی آن را آشکار نماید لذا آن حضرت مذمت و گلایهها را در قالب
مدح و ستایش بیان فرموده است.
شهید مطهری پس از نقل کلام طبری مینویسد:
ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کردهاند و آن اینکه علی پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی خیثمه آن ستایشها را که از عمر میکرد راست میگفت؟
علیهذا جملههای بالا نه سخن علی (علیهالسّلام) است و نه تاییدی از ایشان است نسبت به گوینده و زنی است بنام خیثمه و سیدرضی (رحمةاللهعلیه) که این جملهها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.
این دیدگاه که مقصود از «فلان»
خلیفه دوم باشد، هرگز نمیتوان آن را پذیرفت؛ زیرا
اولاً: هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و سخن ابنابیالحدید و محمد عبده برای
شیعیان اعتبار ندارد.
ثانیاً: با واقعیتهای تاریخی و دیگر سخنان قطعی
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که در کتابهای
شیعه و
سنی وارد شده، در تضاد است.
تنها نظری که میتواند مورد تایید شیعه قرار گیرد، نظر مرحوم
قطب راوندی است، زیرا کلام یک شیعه است و در کتاب خود ایشان نیز موجود است - یعنی مانند نظر اول نیست که منسوب به شیعه باشد، و فردی سنی آن را نقل کرده باشد.
و همانطور که گفته شد، وی با نظرهای
سیدرضی بیش از دیگران آشنایی داشته است، بهویژه که برخی عالمان اهل سنت نیز این نظر را پذیرفتهاند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «استدلال به خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه (لِلّهِ بلاء فلان)، برای انکار شهادت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)»