اعراض از حق (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خداوند متعال در
قرآن کریم ،
اعراض از حق را موجب گمراهی از
صراط مستقیم و محرومیت، از رهنمودهای قرآن میداند، و خاطر نشان میسازد که گمان زدگی،
جهل ، پیروی از هوای
نفس ، زمینه ساز حق گریزی و اعراض از حق است.
اعراض از حق، درپی دارنده گمراهی از راه مستقیم است: «... فماذا بعد الحق الا الضلـل...»
«با اینحال بعد از
حق جز گمراهی وجود دارد؟»
این آیه در حقیقت یک راه منطقی روشن را برای شناخت
باطل و ترک آن پیشنهاد میکند، و آن اینکه نخست باید از طریق وجدان و عقل برای شناخت حق گام برداشت، هنگامی که حق شناخته شد، هر چه غیر آن و مخالف آن است باطل و گمراهی است، و باید کنار گذاشته شود،
پس مشرکین در پرستش بتها در ضلالتاند، چون وقتی ربوبیت خدای تعالی ربوبیتی حق باشد، قهرا هدایت در پیروی آن ربوبیت و در پرستش آن مقام است، زیرا
هدایت تنها با حق است و نه غیر آن، پس در نزد غیر حق که همان باطل باشد چیزی به جز ضلال نخواهد بود.
اعراض از حق، درپی دارنده محرومیت، از رهنمودهای قرآن است: «... اکثرهم للحق کـرهون• ولو اتبع الحق... بل اتینـهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون»
«... اما اکثرشان از حق
کراهت دارند•... ولی ما قرآنی به آنها دادیم که مایه یادآوری (و مایه شرف و حیثیت آنها) است اما آنان از چنین چیزی رویگردانند. »
فرمود: بیشتر آنان از حق بدشان میآید به این جهت بدشان میآید که مخالف با هوی و
هوس ایشان است، پس معلوم میشود که آنان میخواهند حق تابع هوی و هوس ایشان باشد نه اینکه آنان تابع حق باشند، و این هم که ممکن نیست، چون اگر حق پیرو هوی و هوس آنان شود و
اجازه دهد که اعتقادات و اعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت پرستیده، ارباب برای خود بگیرند و رسالت انبیاء و معاد را انکار نموده در نتیجه هر چه از فحشاء و منکرات و فساد که دلشان بخواهد مرتکب شوند، باید حق چنین اجازهای را در سایر موجودات نیز بدهد، یعنی اجازه دهد که موجودات دیگر هم از نظامی که دارند سرپیچی نموده و رو به
فساد گذارند، چون بین حق و حق فرق نیست، در نتیجه باید آسمانها و زمین رو به تباهی بگذارند، و نیز نظام موجودات زمینی و آسمانی مختل گردد، و قوانین کلی که در عالم هست همه نقض شود، آری، همه میدانیم که هوی و هوس حد معینی ندارد، و بر یک مستقری قرار نمیگیرد.
به عبارت دقیق تر و نیز به بیان سازگارتر با آنچه که
قرآن در باره دین قیم دارد: انسان یکی از حقایق این عالم است که وجودش مرتبط با تمامی عالم میباشد و این موجود نیز در نوعیتش غایتی دارد که همان سعادت او است و برای رسیدنش به آن، خط مشی و مسیری برایش معین شده، همانطور که سایر انواع موجودات نیز چنینند. پس هستی عام عالمی
انسان و هستی خصوصی اش وی را مجهز به قوا و آلاتی کرده که مایه سعادت و کمال او است و طریقی از
اعتقاد و عمل برایش معین نموده که او را به آن سعادت میرساند. پس طریقی که آدمی را به سعادت برساند - یعنی اعتقادات و اعمالی معین - واسطه بین او و بین سعادت او است که نامش را دین و یا سنت حیاتی میگذاریم که به مقتضای نظام عام عالمی و نظام خاص انسانی تعیین یافته است. و به عبارتی دیگر آن را
فطرت نام میگذاریم، و این طریق و این واسطه تابع آن نظام است. که خدای سبحان مقدر فرموده.
پس معلوم شد که آن سنت حیاتی که سالک خود را به
سعادت انسانی اش میرساند یک سنت است، سنتی است که نظام عالمی و آدمی آن را اقتضاء دارد. خواهی گفت : از کجا باید فهمید که نظام عام و خاص مزبور اقتضای آن را دارد؟ در جواب میگوییم : از اینکه میبینیم جهازات وجودی خود ما نیز آن را اقتضا دارد. خواهی گفت از کجا بفهمیم جهازات وجودی ما چنین اقتضایی را به حق دارد؟ میگوییم از این جا که میبینیم اقتضاهای آن قوانینی است «لا یتغیر» که در تمامی نظام عالمی که یکی از اجزای آن آدمی است جریان دارد، و حاکم بر آن و مدبر آن است، و آن را به سوی غایتی که دارد سوق میدهد، به همان غایتی که خدای سبحان مقدر فرموده.
با این حال اگر حق پیرو هوی و هوس ایشان شود، یعنی
شرع و دین را به مقتضای هوای دل آنها گزاف و بیهوده تشریع کند، جز به این ممکن نیست. مگر آنکه به کلی اجزای عالم را از آنچه که باید باشد تغییر داده و علل و اسباب جاری در آن را با علل و اسبابی دیگر عوض کند، و نیز روابط منظم در اجزای آن را به روابطی گزاف و بیهوده تبدیل نماید - روابطی مختل و مناقض - تا هر یک مطابق دلخواه یکی از افراد بشر باشد، که معلوم است چنین تغییری مساوی است با فساد عالم. کار
زمین و آسمان و موجودات بین آن دو و تدبیر جاری در آنرا به تباهی میکشاند، چون نظام جاری در همه عالم و تدبیر آن به هم پیوسته است و این طور نیست که عالم و بشریت هر یک برای خود نظام جداگانهای داشته باشد.
این آن معنایی است که آیه شریفه «و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فیهن» بیانگر آن است.
(منظور از «
ذکر »، قرآن است.
)
گمان زدگی، زمینه ساز حق گریزی است: «وما یتبع اکثرهم الا ظنـا ان الظن لا یغنی من الحق شیــا...»
«و بیشتر آنها جز از
گمان (و پندارهای بی اساس) پیروی نمیکنند (در حالی که) گمان هرگز انسان را از حق بی نیاز نمیسازد (و به حق نمیرساند) ....»
در این آیه شریفه پیروی از ظن را به اکثر کفار نسبت داده، با اینکه همه آنان کافرند، و دلیلی یقینی بر مرام خود ندارند. و این بدان جهت است که پیشوایان
کفر نسبت به درستی مرام خود نه تنها ظنی ندارند، بلکه به نادرستی آن و به حقانیت دین حق یقین دارند، چیزی که هست بغی و دشمنیهائی که با هم دارند وادارشان کرد به اینکه به خاطر حق دست از باطل برنداشته همچنان مردم را به سوی باطل دعوت کنند، پس اقلیتی که همین پیشوایان
ضلالت باشند پیرو ظن نیستند، و پیرو ظن همواره اکثریت مردمند، که به
تقلید کورکورانه از پدران راه باطل آنها را دنبال کرده و میکنند.
جهل، عامل رویگردانی اکثریت مشرکان از حق است: «ام اتخذوا من دونه ءالهة... بل اکثرهم لا یعلمون الحق فهم معرضون»
«آیا آنها جز
خدا معبودانی برگزیدند؟...اما اکثر آنها حق را نمیدانند و به این دلیل از آن رویگردانند.»
پیروی از هوای نفس، عامل اعراض از حق است: «قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبلة ترضـها... وان الذین اوتوا الکتـب لیعلمون انه الحق من ربهم... • ... ولـئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءک من العلم انک اذا لمن الظــلمین»
«نگاههای
انتظار آمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهائی) میبینیم، اکنون تو را به سوی قبلهای که از آن خشنود باشی باز میگردانیم، ...و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده بخوبی میدانند این فرمان حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده (و در کتابهای خود خواندهاند که پیغمبر
اسلام به سوی دو قبله نماز میخواند) ...•... و اگر تو پس از این آگاهی متابعت هوسهای آنها کنی مسلما از ستمگران خواهی بود.»
«و لئن اتبعت اهوائهم، من بعد ما جاءک من العلم»، در این جمله رسول گرامی خود را تهدید میکند ولی در حقیقت از باب (پسر بتو میگویم داماد تو بشنو) است، و معنا متوجه به امت است، میخواهد
اشاره کند باینکه اگر کسی تمرد کند، اهواء یهود را پیروی کرده، و به همین جهت ستمکار است.
در قرآن نظیر این گونه خطابها که به صورت قضایای شرطیه است نسبت به پیامبر مکرر دیده میشود و هدف آن در واقع سه چیز است :
نخست اینکه همگان بدانید در قوانین الهی هیچگونه تبعیض و تفاوتی در میان مردم نیست، و حتی پیامبران نیز مشمول این قوانین هستند، بنابراین اگر به فرض محال،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم انحرافی از حق پیدا کند، مشمول کیفر پروردگار خواهد شد، هر چند چنین فرضی در مورد پیامبران با آن
ایمان و علم سرشار و مقام
تقوا و پرهیزکاری امکانپذیر نیست، (و به اصطلاح قضیه شرطیه دلالت بر وجود شرط نمیکند).
دیگر اینکه سایر مردم حساب خود را کاملا برسند و بدانند جائی که پیامبر چنین است آنها چگونه مراقب مسئولیتهای خویش باشند، و هرگز نباید
تسلیم تمایلات انحرافی دشمنان و جار و جنجالهای آنها شوند.
سوم اینکه روشن شود پیامبر نیز از خود
اختیار هیچگونه تغییر و دگرگونی در احکام خدا ندارد و به اصطلاح چنان نیست که بشود با او به کنار آیند و سازش کنند بلکه او هم بندهای است سر بر فرمان پروردگار.
«وانزلنا الیک الکتـب بالحق... ولا تتبع اهواءهم عما جاءک من الحق...»
«و این
کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، ...و از هوا و هوسهای آنها پیروی مکن، و از احکام الهی روی مگردان...» اساسا تمام کتابهای آسمانی، در اصول مسائل هماهنگی دارند، و هدف واحد یعنی
تربیت و تکامل انسان را تعقیب میکنند، اگر چه در مسائل فرعی به مقتضای قانون تکامل تدریجی با هم، تفاوتهائی دارند، و هر آئین تازه، مرحله بالاتری را میپیماید، و برنامه جامعتری دارد.
«ام یقولون به جنة بل جاءهم بالحق واکثرهم للحق کـرهون• ولو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السمـوت والارض...»
«یا میگویند او
دیوانه است؟!، ولی او حق را برای آنها آورده اما اکثرشان از حق کراهت دارند• و اگر حق از هوسهای آنها پیروی کند آسمانها و زمین و تمام کسانی که در آنها هستند تباه میشوند... »
«فلما جاءهم الحق من عندنا... • فان لم یستجیبوا لک فاعلم انما یتبعون اهواءهم...»
«هنگامی که حق از نزد ما برای آنها آمد گفتند ... • هر گاه این پیشنهاد تو را نپذیرند، بدان آنها از هوسهای خود پیروی میکنند...»
در این آیه رابطه این دو با صراحت بیان شده و حتی گمراهترین مردم گروهی معرفی شدهاند که رهبر خود را
هوای نفس خویش قرار دادهاند و هرگز هدایت الهی را نپذیرفتند، هوای نفس، حجاب ضخیمی است در مقابل چشمان عقل انسان، هوای نفس آنچنان دلبستگی به انسان نسبت به موضوعی میدهد که قدرت درک حقایق را از دست میدهد، چرا که برای درک حقیقت تسلیم مطلق در مقابل واقعیات، و ترک هر گونه پیشداوری و دلبستگی شرط است، تسلیم بیقید و شرط در مقابل هر چیز که عینیت خارجی دارد خواه شیرین باشد یا تلخ؟ موافق تمایلات درونی ما یا مخالف؟ هماهنگ با منافع شخصی یا ناهماهنگ؟ ولی هوای
نفس با این اصول سازگار نیست، جالب اینکه در روایات متعددی آیه فوق به کسانی
تفسیر شده است که امام و رهبر الهی را نپذیرفتهاند و تنها به آرای خویش تکیه میکنند.
این روایات که از
امام باقر (علیهالسّلام) و
امام صادق (علیهالسّلام) و بعضی دیگر از ائمه هدی علیهمالسّلام نقل شده در حقیقت از قبیل مصداق روشن است و به تعبیر دیگر انسان نیازمند به هدایت الهی است، این هدایت گاهی در کتاب آسمانی منعکس میشود، و گاه در وجود پیامبر و سنت او، و گاه در اوصیای معصومش، و گاه در منطق عقل و خرد؛ مهم آنست که انسان در خط هدایت الهی باشد و نه هوای نفس، تا بتواند از این انوار هدایت بهره مند گردد.
«یـداوود انا جعلنـک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله...»
«ای داود ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی منما که تو را از راه خدا منحرف میسازد...»
به دنبال داستان داود، و به عنوان آخرین سخن، وی را مخاطب ساخته و ضمن بیان مقام والای او وظائف و مسئولیتهای سنگین وی را با لحنی قاطع و تعبیراتی پر معنا شرح داده میفرماید: ای
داود ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم لذا در میان مردم به حق حکم کن، و از هوای نفس پیروی منما که تو را از راه خدا منحرف میسازد، کسانی که از راه خداوند گمراه شوند
عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند.
محتوای این آیه که از مقام والای داود و
وظیفه مهم او سخن میگوید نشان میدهد که افسانههای دروغینی که درباره
ازدواج او با همسر اوریا به هم بافتهاند تا چه اندازه بی پایه است، چگونه ممکن است خداوند به کسی که نسبت به نوامیس مؤمنان و یاران خود چشم
خیانت دوخته و دستش به خون بی گناهان آلوده است
خلافت روی زمین دهد، و مقام
قضاوت را به طور مطلق به او بسپارد؟! هر جا گمراهی است پای هوای نفس در میان است، و هر جا هوای نفس است نتیجه آن گمراهی است، حاکمی که پیرو هوای نفس باشد منافع و حقوق مردم را فدای مطامع خویش میکند، و به همین دلیل حکومتش ناپایدار و مواجه با شکست خواهد بود.
ممکن است هوای نفس در اینجا معنی وسیعی داشته باشد که هم هوای نفس خود انسان را شامل شود، و هم هوای نفس مردم را، و به این ترتیب قرآن قلم بطلان بر مکتبهائی که پیروی از افکار عمومی را - هر چه باشد - برای حکومتها لازم میشمرند میکشد، چرا که نتیجه هر دو گمراهی از طریق خدا و صراط حق است، ما امروز شاهد آثار نکبت بار این طرز تفکر در دنیای به
اصطلاح متمدن هستیم که گاهی شنیعترین اعمال زشت را به خاطر تمایلات مردم شکل قانونی داده، و رسوائی را به حد اعلی رساندهاند که قلم از شرح آن شرم دارد، درست است که پایههای
حکومت باید بر دوش مردم باشد، و با مشارکت عموم تحقق یابد، اما این به آن معنی نیست که معیار حق و
باطل در همه چیز و در همه جا تمایلات اکثریت باشد.
حکومت باید چهارچوبهای از حق داشته باشد اما در پیاده کردن این چهارچوب از نیروی جامعه کمک گیرد. و معنی
جمهوری اسلامی که ما خواهان آن هستیم و از دو کلمه جمهوری و اسلامی ترکیب یافته نیز همین است و به تعبیر دیگر اصول از مکتب گرفته میشود و اجرا با مشارکت مردم (دقت کنید).
بالاخره در پنجمین جمله به این حقیقت اشاره میکند که گمراهی از طریق حق از فراموشی
یوم الحساب سرچشمه میگیرد و نتیجه اش عذاب شدید الهی است.
اعراض از حق و افتادن در گمراهی، کاری شگفت آور و درپی دارنده
نکوهش خداوند است: «... فماذا بعد الحق الا الضلـل فانی تصرفون»
«با اینحال بعد از حق جز گمراهی وجود دارد؟ پس چرا (از
پرستش او) روی میگردانید؟!»
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اعراض از حق».