امام علی و قبول حکومت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام علی (علیهالسّلام) در خطبه ۹۲
نهج البلاغه علل نپذیرفتن
خلافت را بیان میکنند و کلام ایشان یکی از سخنانی است که بعد از کشته شدن
عثمان هنگام
بیعت مردم با وی بیان فرموده است، مبنی بر اینکه مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید، بعضی از مخالفان
شیعه بر این گفته امام (علیهالسّلام) شبهاتی مطرح کرده و میگویند اگر او از طرف پیامبر منصوب به خلافت بود، نباید اینچنین سخن بگوید. ولی پاسخ این دسته، علاوه بر مدارک فراوانی که بر
ولایت و
خلافت بلافصل او در تمام منابع سنی و شیعه وارد شده، در همین خطبه امام نیز بیان گردیده است. لذا به عنوان اعلام خطر به هنگامی که مردم میخواستند با او
بیعت کنند میگوید: مرا رها کنید زیرا شما طاقت و تحمل اجرای حق و
عدالت مرا ندارید.
در ادامه شبهات مطرح شده بر کلام امام را به صورت اجمالی مورد نقد و بررسی قرار میدهیم.
بر خطبه ۹۲
نهج البلاغه شبهاتی مطرح شده که در ادامه با بیان خطبه و شبهات به صورت اجمالی پاسخ مناسب به شبهات میدهیم.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) در خطبه ۹۲
نهج البلاغه میفرماید: دَعُونِی وَ الَْتمِسُوا غَیْرِی فَاِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ اَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ اِنَّ الْ آفَاقَ قَدْ اَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّه قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا اَنِّی اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا اَعْلَمُ وَ لَمْ اُصْغِ اِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ اِنْ تَرَکْتُمُونِی فَاَنَا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اَمِیراً.
مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید، زیرا ما به استقبال چیزی میرویم که چهرههای مختلف و جهات گوناگونی دارد (در زمان امارت خلفا دستورات اسلام تغییر داده شده و به همین دلیل اصلاحات انقلابی امام (علیهالسّلام) با مخالفتهایی روبهرو میشد و لذا امام میفرماید): دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمیماند، چهره افقِ حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده است.
آگاه باشید، اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود میدانم با شما رفتار میکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید من هم چون یکی از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما نسبت به رییس
حکومت باشم، و در چنان حالی من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم.
شبهه اول: اگر امامت اصلی از
اصول دین است، اگر علی (علیهالسّلام) همانند
پیامبران از طرف خدا برگزیده شده، اگر طبق
آیه تبلیغ و
آیه تطهیر و
حدیث غدیر و
حدیث منزلت بارها و بارها به عنوان جانشین
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معرفی شده چه حق دارد که بگوید مرا رها کنید و کسی دیگری را جستجو کنید؟
اولاً: این خطبه حضرت علی (علیهالسّلام) زمانی صورت گرفته که آشوب و
فتنه فراگیر شده، و در اثر بدعتها و خلافهایی که توسط
خلفاء انجام گرفته بود، و مردم با اسلام واقعی فاصله گرفته بودند، و سنت حقیقی به فراموشی سپرده شده بود، که
امام شافعی در کتاب الام از
وهب بن کیسان نقل میکند: کلّ سنن رسول الله قد غیّرت حتی الصلاه.
و
ابن سعد در
طبقات آورده: عن الزهری قال: دخلت علی انس ابن مالک بدمشق و هو وحده یبکی، فقلت: ما یبکیک؟ قال: لا اعرف شیئا مما ادرکت، الا هذه الصلاه وقد ضیّعت.
و
امام مالک در کتاب
الموطا از جدش نقل کرده: ما اعرف شیئاً ممّا ادرکت الناس الا النداء بالصلاه.
و دهها موارد دیگر نشان میدهد که در اثر عدم آشنایی
حاکمان جامعه به
اسلام و عمل به خلاف سنت، نشانههای حقیقی اسلام از میان مردم رفته است. و قضیه به جایی رسیده بود که وقتی علی (علیهالسّلام) نماز خواند، مردم گفتند: نماز علی (علیهالسّلام) یادآورد نماز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
کما
روی مسلم باسناده عن مطرف قال: صلّیت انا و عمران بن حصین خلف علی بن ابی طالب فکان اذا سجد کبر، واذا نهض من الرکعتین کبر، فلما انصرفنا من الصلاه قال: اخذ عمران بیدی، ثم قال: لقد صلی بنا هذا صلاه محمد (صلیاللهعلیهوسلم)، او قال: قد ذکرنی هذا صلاه محمّد (صلیاللهعلیهوسلم).
روی البخاری، عن عمران بن حصین قال: صلّی مع علی بالبصره فقال: ذکرنا هذا الرجل صلاه کنّا نصلیها مع رسول اللّه (صلیاللهعلیهوسلم).
و فی روایه اخری عن مطرف بن عبداللّه، قال: صلیت خلف علی بن ابی طالب انا وعمران بن حصین فکان اذا سجد کبر، واذا رفع راسه کبر، واذا نهض من الرکعتین کبر، فلما قضی الصلوات اخذ بیدی عمران بن حصین فقال: لقدذکرنی هذا صلاه محمّد (صلیاللهعلیهوسلم)، او قال: لقد صلّی بنا صلواه محمّد (صلیاللهعلیهوسلم).
و ثانیاً: عدهای از مردم که در زمان
عثمان به تصرف بیرویه
بیت المال عادت کرده بودند، و انتظار داشتند در زمان علی (علیهالسّلام) نیز به همان منوال کار پیش برود، و
روی این جهات، علی (علیهالسّلام) به مردم میگوید: (اگر چنانچه منظور شما این است که
حکومت من نیز به همان روش خلفاء گذشته باشد، و
کتاب خدا و
سنت پیامبر کنار گذاشته شود، من حاضر نیستم این چنین
حکومتی را بپذیرم)، همانگونه که بعد از فوت
عمر در شورای شش نفره، عبدالرحمن به علی (علیهالسّلام) پیشنهاد کرد که
حکومت را به شرط عمل به سیره
شیخین بپذیرد، ولی علی (علیهالسّلام) قبول نکرد.
وخلا (عبدالرحمن بن عوف) بعلی بن ابی طالب، فقال: لنا اللّه علیک، ان ولیّت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب اللّه، وسنّه نبیّه، وسیره ابی بکر وعمر. فقال: اسیر فیکم بکتاب اللّه، وسنّه نبیّه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا اللّه علیک، ان ولیّت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب اللّه، وسنّه نبیّه، وسیره ابی بکر وعمر. فقال: لکم ان اسیر فیکم بکتاب اللّه، وسنه نبیه، وسیره ابی بکر وعمر.
و عاص بن وائل گوید: به عبدالرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتی مانند علی با عثمان
بیعت کردید؟ پاسخ داد:
گناه من چیست که سه مرتبه به علی پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره
ابوبکر و
عمر بپذیرد ولی قبول نکرد. ولی عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت.
عن عاصم، عن ابی وائل، قال: قلت: لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی اللّه عنه، قال: ما ذنبی قد بدات بعلی فقلت
ابایعک علی کتاب اللّه، وسنه رسوله، وسیره ابی بکر وعمر رضی اللّه عنهما، قال: فقال: فیما استطعت، قال: ثم عرضتها علی عثمان رضی اللّه عنه فقبلها.
و در خطبه مورد نظر نیز حضرت علی (علیهالسّلام) بههمین قضیه اشاره کرده و میفرماید: (فَاِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ اَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ اِنَّ الْ آفَاقَ قَدْ اَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّه قَدْ تَنَکَّرَتْ). (زیرا ما با حادثهای روبرو هستیم که آن را چهرهها و رنگهاست، حادثهای که دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پایدار نمیماند، آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و نا آشناخته شده است).
پس روشن هست که سخن حضرت علی (علیهالسّلام) که میگوید: (مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید)، یعنی اگر میخواهید همان مسیر خلفاء گذشته را ادامه دهم، من حاضر نیستم به سراغ کسانی بروید که حاضر باشند به همان کیفیت
حکومت کنند. و قبول این چنین
حکومت نه تنها مشمول آیه شریفه «وما کان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضی اللّه ورسوله امراً...
» نیست، بلکه خلافنظر خداوند (عزّوجلّ) است، همانطوری که به
حضرت داود میگوید: «یا داود انّا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق؛
».
و
حاکم اسلامی در صورتی میتواند
حکومت حق تشکیل دهد که جامعه پذیرای آن باشد، و اگر چنانچه
حاکم منصوب از طرف خدا، قادر به اجرای حق نباشد تشکیل
حکومت، و یا قبول
حکومت بر او واجب نیست. همانطوری که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مدتی که
مکّه بودند اقدام به تشکیل
حکومت نکردند ولی به مجرد آمدن به
مدینه و اعلام آمادگی مردم، اقدام به تشکیل
حکومت نمود.
و به این نکته نیز باید توجه کرد که موضوع
امامت با قضیه
حکومت جداست، چون امامت یک منصب خداوندی است، ولی
حکومت از شئونات امامت است پس هرکسی را که خداوند به این مقام والا نصب کند، امام است، چه مردم بخواهند و یا نخواهند. میبینیم خداوند تبارک وتعالی درباره
حضرت ابراهیم میگوید: ما تو را بعنوان امام و پیشوای مردم معین میکنیم: «انّی جاعلک للنّاس اماماً؛
» و درباره حضرت داود میگوید: ما تو را خلیفه
روی زمین قرار دادیم پس در میان مردم،
حاکم بحق، باش: «یا داود انّا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق؛
»
حضرت موسی از
خداوند میخواهد که جانشین بعد از او را معین نماید: «واجعل لی وزیراً من اهلی؛
» خداوند نیز در پاسخ دعای حضرت موسی فرمود: «قال قد اوتیت سؤلک یا موسی؛
» و خداوند نیز در رابطه با
بنی اسرائیل میفرماید: از میان ملت
بنی اسرائیل، افرادی را بعنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم «وجعلنا منهم ائمّه یهدون بامرنا؛
» پس در تمامی این آیات، خداوند انتخاب خلیفه و پیشوا، به خود نسبت داده شده است.
و همچنین علماء بزرگ اهلسنت مانند
ابن هشام و
ابن کثیر و
ابن حبّان و دیگران نقل کردهاند که
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بههنگام دعوت قبائل عرب بهسوی
اسلام، بعضی از شخصیتهای بزرگ قبایل مانند
بنی عامر بن صعصعه، به حضرت گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، ریاست و جانشینی بعد از تو، به عهده ما خواهد بود؟ (ایکون لنا الامر من بعدک؟) حضرت پاسخ داد: تعیین رهبری به دست من نیست؛ بلکه به دست خدا هست و هر کس را که بخواهد، انتخاب خواهد کرد: (الامر الی اللّه یضعه حیث یشاء).
وی گفت: ما حاضر نیستیم خود را فدای اهداف تو کنیم، و پس از پیروزی، منصب ریاست به افراد دیگر برسد: فقالوا: انهدف نحورنا للعرب دونک، فاذا ظهرت کان الامر فی غیرنا؟ لا حاجه لنا فی هذا من امرک.
و همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه، اتفاق افتاد و او نیز به رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: اگر بهرهای از ریاست در
حکومت اسلامی نصیب ما نشود، ما حاضر نیستیم به تو ایمان بیاوریم.
رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در بدترین موقعیتی که نیاز مبرم به نیرو و کمک داشت، حاضر نشد با وعده جانشینی، مساعدت قبایل را جذب نماید. و شرایط تشکیل
حکومت برای او فراهم باشد یا نباشد: (الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا)
ابن شهرآشوب فرموده: واجتمع اهل القبله علی انّ الرسول قال: الحسن والحسین امامان، قاما او قعدا.
ولی مادامی که جامعه پذیرای
حکومت نباشد و موانعی بر سر راه
حکومت ایجاد کند، تشکیل
حکومت برای
حاکم اسلامی واجب نیست، ولی همینکه موانع، برطرف و شرایط اجرای
حکومت فراهم گردید، اقدام به تشکیل
حکومت خواهد کرد. پر واضح است که
بیعت مردم، موانع اجرای
حکومت را از بین برده و زمینه تشکیل
حکومت را مهیا میسازد، نه اینکه به
حکومت حاکم اسلامی، مشروعیت ببخشد.
بعد از رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حتی در دوران خلافت خلفای سهگانه، علی (علیهالسّلام)، همان امام منصوب از طرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امر خداوند است و تنها فرد اولی به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسیر یاری اسلام بپا میخیزد و برای نجات دین قیام میکند، بعنوان همکاری با خلفا نیست، بلکه بعنوان عمل به وظیفه در محدوده امکان، یا از باب دفع افسد به فاسد است که سخن حضرت در نهج البلاغه، گویای این حقیقت است: فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل وزهق، واطمانّ الدین وتنَهْنَه.
از اشتباهات بزرگ بعضی از اندیشمندان، این است که تصور نمودهاند امامت با
حکومت مترادف است و حال آنکه
حکومت یکی از شؤون امامت است. همانگونه که هدایت مردم، حفظ شریعت، وساطت در فیض بر کلّ هستی و بسط عدالت از دیگر شؤنات امامت است. تمامی این شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مترتب بود، ولی بسط عدالت در سایه
حکومت مشروط به ایجاد زمینه و خواست مردم بود، که بعد از قتل عثمان فراهم گردید.
شبهه دوم این است که آیا این لهجه کسی است که از سوی خدا تعیین شده؟ اگر واقعاً از سوی خدا عزّوجل و رسول اَلله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعیین شده دیگر این پیش شرطها چیست؟ مگر شنیده شده که پیامبری بیاید و بگوید، اولاً شرایط مساعد نیست، دست از سر من بردارید «دعونی و التمسوا غیری» در ثانی اگر اصرار کنید به شرطی خواهم پذیرفت که هر جور خودم میخواهم جامعه را رهبری کنم؟
در پاسخ باید گفت اوّلاً: مراد
حضرت علی (علیهالسّلام) این است که: اگر قبول
حکومت نمایم به آنچه که از کتاب و سنت در یافتهام بر شما
حکومت خواهم نمود، نه بطوریکه دلخواه شما باشد. و همین شرط را نیز در قضیه شورای شش نفره بیان فرمود.
و ثانیاً:
قرآن با کمال صراحت میگوید: که مبنای
حکم حاکم اسلامی باید بر طبق دستور الهی باشد نه دلخواه مردم. (لتحکم بین الناس بما اراک اللّه) (ومن لم
یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون الفاسقون الظالمون)
و ثالثاً: مگر حضرت موسی بنا به دلخواه مردم
حکومت میکرد، اگر اینچنین بود با
گوساله پرستی و دهها موارد خلافی که مورد خواست مردم بود، نباید مخالفت میکرد.
و رابعاً: هر
حاکم اسلامی و غیر اسلامی اگر بخواهد بنا به دلخواه مردم
حکومت کند شیرازه جامعه از هم پاشیده میشود، چون هر بخشی از مردم چیزی میخواهند که با خواست بخش دیگر در تضاد است.
اما این که گفنه شده: که علی چرا سکوت کرد با اینکه چند تا دوست و یاور داشت. باید گفت: اگر چنانچه شما به خود
نهج البلاغه و بعضی از کتب اهلسنت مراجعه میکردید اینچنین شبهه طرح نمیکردید.
چون حضرت علی (علیهالسّلام) در نهج البلاغه با صراحت میفرماید: اللهمّ انی استعدیک علی قریش فانهم قد قطعوا رحمی، واکفاوا انائی، واجمعوا علی منازعتی حقا کنت اولی به من غیری، وقالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه وفی الحق ان تمنعه، فاصبر مغموما او مت متاسفا، فنظرت فاذا لیس لی رافد ولا ذاب ولا مساعد الا اهل بیتی، فضننت بهم عن المنیه فاغضیت علی القذی، وجرعت ریقی علی الشجی، و صبرت من کظم الغیظ علی امر من العلقم، وآلم للقلب من حز الشفار.
و این خطبه را
ابن ابی الحدید معتزلی که در
شرح نهج البلاغه که سراسر این کتاب دفاع از اهلسنت و رد عقاید
شیعه میباشد
درآورده است، و همچنین
ابن قتیبه دینوری در
الامامه و السیاسه با اندک تفاوتی نقل نموده است.
و در جای دیگر حضرت میفرماید: اگر ترس از ایجاد تفرقه میان امت نوپای اسلامی نبود، برخورد قاطع مرا مشاهد میکردید: وایم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین، وان یعود الکفر، ویبور الدین، لکنا علی غیر ما کنا لهم علیه...
و همچنین با کمال صراحت میگوید: من با اینکه از
ابوبکر و
عمر شایستهتر برای خلافت بودم، ولی دیدم اگر چنانچه ساکت نباشم و اطاعت نکنم مردم به طرف
کفر باز میگردند، و ملت گرفتار اختلاف، و جنگ داخلی خواهند شد.
قال عامر بن واثله: کنت علی الباب یوم الشوری، فارتفعت الاصوات بینهم، فسمعت علیا (علیهالسّلام) یقول:
بایع الناس ابا بکر وانا والله اولی بالامر واحق به، فسمعت واطعت مخافه ان یرجع الناس کفارا، یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف، ثم
بایع ابو بکر لعمر وانا والله اولی بالامر منه، فسمعت واطعت مخافه ان یرجع الناس کفارا.
در شبهه سوم میگویند: حضرت میفرمایند: «و اگر رهایم کنید مانند یکی از شما خواهم بود». چطور؟ یعنی کسی که مسئولیتش از مسئولیت پیامبران هم مهمتر است تا این حد از مسئولیت فرار میکند که خودش را مانند بقیه مردم که مسئولیت ندارند به حساب میآورند بلکه علاوه بر آن میفرماید: (و شاید شنواتر و فرمانبردارتر از شما برای کسی باشم که
حکومت خود را به او میسپارید.)
در شبهه چهارم میگویند: حضرت فرمودند: (لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ) «کسی که
حکومت خود را به او میسپارید». چرا فرمود
حکومت خود را؟ مگر
حکومت وام مردم است و آنها اختیار دارند که به هر کس خواستند بسپارند؟ مگر نه این است که امام و خلیفه را
خداوند عزّوجل تعیین میکند و مردم هیچگونه حقی در تعیین آن ندارند؟ مگر نمیگویند که تعین خلیفه شورایی نیست؟ مگر نه این است که اهل شوری را غاصب نامیدند؟ پس چگونه
حضرت علی (علیهالسّلام) میفرماید: به هر کسی که
حکومت خود را بسپارید اطاعت میکنم «ولیتموه» چرا نگفت؟ «ولاه الله» هر کسی را که خدا تعیین کند من از او اطاعت میکنم؟
حضرت میفرماید: (وَ اِنْ تَرَکْتُمُونِی فَاَنَا کَاَحَدِکُمْ) اگر مرا رها کنید همانند یکی از شما خواهم بود. نظر حضرت فرار از مسئولیت نیست؛ بلکه زیر بار
حکومت غیرالهی که مورد خواست مردم هست، نرفتن است؛ و جمله (لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ) بهترین دلیل بر این است که این ولایت مورد نظر شما قابل قبول من نیست و به هر کس میخواهید واگذار کنید، و سراغ آن کس بروید که حاضر هست اینچنین
حکومتی را قبول کند.
در شبهه پنجم میگویند:حضرت میفرماید: وَ اَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اَمِیراً «و من برای شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است. چطور؟ مگر کسی را که خدا تعیین کرده، کسی را که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معرفی کرده، کسی که با دهها و صدها آیه و حدیث به
امامت تعیین شده مگر دائره اختیاراتش چقدر است که از پیش خودش از منصب الهی صرفنظر کند و سخاوتمندانه تعارف کند که اصرار نکنید وزیر بودن یعنی همکار و مشاور بودن من برای شما بهتر از این است که امیر (امام و خلیفه) باشم، اگر ایشان از سوی خدا عزّوجل و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعیین شده بودند پس آیا اظهار میکند که مشاور بودن بهتر از امام بودن است مگر تشخیص مصلحت با کیست؟ این خداوند است که تشخیص میدهد امام بهتر است یا مشاور یا اینکه شخص مامور و مکلف؟ بیائیم بپذیریم که حضرت علی (علیهالسّلام)
معصوم هم بود، مگر معصوم میتواند با صلاح دید خودش
حکم خدا را تغییر دهد؟ به چه دلیل؟
منظور حضرت این است که اگر من
حکومت را بپذیرم، تمام معیارهای غلط گذشته را کنار خواهم گذاشت و افراد نالایق را از مسئولیتها برکنار خواهم زد و افراد لایق را که کنار گذاشته شدهاند بر مسئولیتها منصوب خواهم نمود: (ولتساطنّ سوط القدر حتّی یعود اسفلکم اعلاکم واعلاکم اسفلکم.
و تمام اموال عمومی که بناحق تصرف شده به
بیت المال خواهم گرداند: واللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء وملک به الاماء لررددته.
خلاصه کلام اگر من مسئولیت بپذیرم
حکومت را به همان روش زمان رسول اکرم خواهم گرداند. وان بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّکم والذی بعثه بالحق.
و قطعاً اینچنین کار برای شما سنگین خواهد بود، و شما تحمل این چنین عدالتی را ندارید، و به صلاح شما هم نیست؛ ولی اگر من مسئولیتی در جامعه نداشته باشم پس تکلیفی هم ندارم، و بعنوان مشاور در موارد ضرورت که همانند گذشته عمل خواهم کرد و این به صلاح شما هست. و لذا میبینیم حضرت جمله (خَیْرٌ لَکُمْ) به کار برده یعنی به نفع شما هست، و این جمله حضرت نشانه صرفنظر از خلافت الهی نیست بلکه اعتراضی است بر خواستههای نامشروع مردم، و عدم قبول
حکومت، خلاف شرع نرفتن است.
حضرت علی (علیهالسّلام) علاوه بر خطبه مورد نظر در خطبه سوم نهجالبلاغه به صراحت میگوید: که خود
ابوبکر نیز میدانست لباس خلافتی که به تن کرده، حق مسلم من است ولی من در برابر این عمل خلاف و خانمانسوز،
صبر کردم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، و در جلوی چشمانم حقوق مرا به یغما بردند.
اما واللّه، لقد تقمّصها ابن ابی قحافه، وانّه لیعلم انّ محلی منها محل القطب من الرحا، ینحدر عنی السیل، ولا یرقی الی الطیر. فسدلت دونها ثوبا، وطویت عنها کشحا، وطفقت ارتئی بین ان اصول بید جذاء، او اصبر علی طخیه عمیاء، یهرم فیها الکبیر، ویشیب فیها الصغیر، ویکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه، فرایت ان الصبر علیهاتا احجی، فصبرت وفی العین قذی، وفی الحلق شجا، اری تراثی نهبا.
و اگر در نهج البلاغه امام عبده (اما والله لقد تقمصها فلان) آمده وی بلافاصله توضیح داده: (وفلان کنایه عن الخلیفه الاول ابیبکر رضی الله عنه).
مگر حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه به صراحت نمیگوید: ولایت حق مسلم آل محمد است، و اینها وصی و وارث رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند، و هم اکنون با قبول ولایت من، حق به حقدار رسید، و بهجایگاه اصل خود منتقل گشت. لا یقاس بآل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من هذه الامه احد، ولا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا. هم اساس الدین، وعماد الیقین. الیهم یفئ الغالی، وبهم یلحق التالی، ولهم خصائص حق الولایه، وفیهم الوصیه والوراثه، الآن اذ رجع الحق الی اهله ونقل الی منتقله.
و در نامه خود به مردم مصر مینویسد: (بخدا سوگند باور نمیکردم، و به ذهنم خطور نمیکرد که ملت عرب اینچنین به توصیههای رسول اکرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانی من
روی آوردن (بدون حساب) مردم به طرف ابوبکر بود، ولی من زیر بار اینچنین
بیعتی (که شاخصههای دینی نداشت) نرفتم، تا آنجا که دیدم گروهی، از
اسلام برگشته و برای نابودی دین محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کمر همت بستهاند، و ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان برنخیزم، باید شاهد رخنه جبران ناپذیری در دین باشم، و یا نابودی آن را نظاره کنم. که این مصیبت بر من دشوارتر از مصیبت از دست دادن
حکومت زود گذر بر مردم خواهد بود. پس در میان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم، و توطئه دشمنان دین را در نطفه خفه کردم، و آیین پیامبر گرامی را نجات دادم: فو اللّه ماکان یلقی فی روعی ولا یخطر ببالی انّ العرب تزعج هذا الامر من بعده (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عن اهل بیته، ولا انّهم منحوه عنّی من بعده، فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه، فامسکت یدی حتّی رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فخشیت ان لم انصر الاسلام واهله ان اری فیه ثلماً او هدماً تکون المصیبه به علی اعظم من فوت ولایتکم التی انما هی متاع ایام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب، او کما یتقشع السحاب، فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل وزهق، واطمان الدین وتنهنه.
در جواب از این شبهات باید پرسید که آیا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خلیفه معین نکرد، و تعیین آن را بعهده مردم گذاشت.
اگر اینکار حضرت، حق بود و به صلاح امت و تضمین کننده هدایت مردم بود، پس بر همه
واجب است از او متابعت کنند چون کار او باید برای تمام خداجویانی که معتقد به
قیامت هستند، الگو باشد: «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوه حسنه لمن کان یرجوا اللّه والیوم الآخر؛
»
بنابراین، کار ابوبکر که خلیفه معین کرد برخلاف سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و موجب
ضلالت امت بود. و همچنین کار
عمر که تعیین خلافت را به عهده شورای شش نفره نهاد نیز، برخلاف سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سیره ابوبکر بود. و اگر چنانچه بگویید کار ابوبکر و عمر به صلاح امت بود، پس باید ملتزم باشید که کار رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحیح نبوده، نستجیر بالله من ذلک.
پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای چند روز که از
مدینه بیرون میرفت یکی از اصحاب خودرا بعنوان جانشین معین میفرمود: لانّ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) استخلف فی کلّ غزاه غزاها رجلاً من اصحابه.
ابن ام مکتوم را در ۱۳ مورد از غزوات، مانند:
بدر،
احد،
ابواء،
سویق،
ذات الرقاع،
حجّه الوداع و ... بعنوان جانشین خود در مدینه انتخاب نمود.
و همچنین ابو رهم را بههنگام عزیمت به
مکه،
جنگ حنین و
خیبر، و
محمد بن مسلمه را در
جنگ قرقره، و نمیلة بن عبداللّه را در
بنی المصطلق، و
عویف را در
جنگ حدیبیّه و ... بعنوان خلیفه خود قرار داد.
بنابراین آیا معقول است که حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که برای خروج یک روز از مدینه مانند جنگ احد که در یک میلی مدینه بود، برای خود جانشین معین مینمود، و امت اسلامی را بدون جانشین برای همیشه ترک نموده باشد؟
آیا صحیح است که پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جنگ خندق که در کنار مدینه بود برای خود جانشین تعیین نموده، ولی برای زمان طولانی بعد از خود، کسی را بعنوان جانشین معین نکرده باشد؟ آیا در موارد یاد شده، یک مورد سراغ دارید که حضرت انتخاب جانشین را به عهده مردم واگذار نموده باشد؟ و یا در یک مورد با مسلمانها در مورد جانشین خود
مشورت فرموده باشد؟
در کتب روایی
اهلسنت از
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکنند که فرمود: تمام پیامبران دارای وصی و جانشین بودند: لکل نبیّ وصیّ ووارث.
و از قول
سلمان فارسی نقل میکنند که از حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسید: هر پیامبری برای خود وصی جانشین داشت، وصی شما کیست؟ انّ لکلّ نبیّ وصیّاً، فمن وصیّک؟.
ولی از طرف دیگر اهلسنت میگویید پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی را بعنوان جانشین معین ننمود.
آیا در میان تمامی پیامبران الهی، رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استثناء شده بود، و این از خصوصیّات و ویژگیهای حضرت بود؟ و یا برخلاف سنت تمام پیامبران عمل نمود؟ با اینکه خداوند در
قرآن پس از ذکر اسامی پیامران بزرگ، به رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر فرموده که از
هدایت آنان متعابعت نماید: (اولئک الذین هدی اللّه فبهداهم اقتده).
آنان میگویند: رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این امت را بدون تعیین خلیفه و جانشین رها نمود و از دنیا رفت، آیا رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعیین خلیفه را بهعهده امت نهاد که به هر نحوی که صلاح دیدند و هرکسی را که پسندیدند بعنوان خلیفه انتخاب نمایند و خود حضرت هیچ سخنی درباره شرائط انتخابات و شرائط رهبری و شرائط شرکت کنندگان در انتخابات بیان نفرمودند؟
اینکار قطعاً، معقول نیست؛ زیرا رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در موقعیّتی از دنیا رفت که جامعه اسلامی در بدترین وضعیت قرار داشت؛ چون از طرفی دولت قدرتمند
روم و
ایران،
حکومت اسلامی را
تهدید میکردند، که اصرار حضرت مبنی بر تجهیز
جیش اسامه، بهترین گواه اینمطلب است. و از طرف دیگر،
منافقان،
مشرکان و
یهودیان هر روز مشکلی برای جامعه اسلامی ایجاد میکردند. بدیهی است در چنین موقعیتی اگر
حاکم جامعه، یک فرد عادی بود جامعه را بدون جانشین رها نمیکرد، پس چگونه معقول است رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این جامعه را بدون تعیین خلیفه و جانشین گذاشته و رفته باشد؟ با اینکه حضرت بیش از هر کسی غمخوار مسلمین بود و برای رفاه آنان از هر تلاشی دریغ نمیورزید و آیه شریفه «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم، حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم؛
»، بهترین دلیل این سخن است. و اعتقاد به اینچنین امری بالاترین اهانت به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که با اینچنین تصمیمی، جامعه اسلامی را با سختترین مشکل مواجه ساخته، همانگونهای که دکتر احمد امین دانشمند مصری به صراحت میگوید: پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدون اینکه جانشینی معین کند و یا چگونگی و شرایط تعیین
حاکم را بیان کرده باشد از دنیا برود، جامعه اسلامی را با مشکلترین و خطرناکترین وضع مواجه ساخته است. توفّی رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولم یعیّن من یخلفه، ولم یبیّن کیف یکون اختیاره، فواجه المسلمون اشق مساله واخطرها!!.
و همچنین
ابن خلدون میگوید: محال است که جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها کرد که عامل درگیری میان مردم و سیاستمداران گردد، بدینجهت در هر اجتماعی نیاز مبرم به تعیین
حاکمی است که جامعه را از هرج و مرج جلوگیری کند: فاستحال بقاؤهم فوضیّ دون
حاکم یزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من اجل ذلک الی الوازع وهو
الحاکم علیهم)
به نقل
صحیح مسلم:
حفصه به
عمر گوشزد میکند که کسی را بعنوان جانشین خود معین کند، و بهدنبال آن
عبداللّه فرزند عمر به وی میگوید: اگر چوپان تو، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها کند، به وی اعتراض خواهی کرد که چرا باعث نابودی آنها گردیدی؟ پس به فکر این امت باش! و کسی را بعنوان خلیفه برای آنان تعیین کن! چون رعایت حال این امت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازمتر است: عن ابن عمر قال: دخلت علی حفصه فقالت: اعلمت انّ اباک غیر مستخلف؟ قال: قلت: ما کان لیفعل. قالت: انّه فاعل. قال ابن عمر: فحلفت انّی اکلّمه فی ذلک. فسکت، حتّی غدوت. ولم اکلّمه. قال: فکنت کانّما احمل بیمینی جبلاً، حتی رجعت فدخلت علیه، فقلت له: انّی سمعت، الناس یقولون مقاله فآلیت ان اقولها لک، زعموا انّک غیر مستخلف، وانّه لو کان لک راعی ابل، او راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رایت ان قد ضیّع، فرعایه الناس اشدّ.
همچنین
عائشه بوسیله عبداللّه فرزند عمر به وی پیام میدهد: امت محمد را بدون چوپان رها مکن و کسی را بعنوان جانشین تعیین نما، چون واهمه آن را دارم که آنان گرفتار
فتنه گردند: (ثمّ قالت (ای عائشه): یا بُنیّ! ابلغ عمر سلامی، وقل له: لا تدع امّه محمد بلاراع، استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً، فانّی اخشی علیهم الفتنه.
و همینطور،
معاویه که به قصد گرفتن
بیعت برای
یزید وارد مدینه شد، در جمع
صحابه و ضمن گفتگو با عبداللّه بن عمر گفت: انّی ارهب ان ادع امّه محمد بعدی کالضان لا راعی لها؛ من وحشت دارم، که امت پیامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم.
و مطابق نقل
ابن سعد در
طبقات، عبداللّه عمر به پدرش گفت: (اگر چنانچه کسی را وکیل تو بر
روی زمینهای کشاورزی است، فراخوانی، آیا کسی را جایگزین آن خواهی کرد یا خیر؟ گفت: آری! و پرسید: اگر کسی را که گوسفندان تو را چوپانی میکند فراخوانی، کسی را بجای آن قرار خواهی داد یا خیر؟ گفت: آری! ) وقال عبدالله بن عمر لابیه: لو استخلفت؟ قال: من؟ قال: تجتهد فانّک لست لهم بربّ، تجتهد، ارایت لو انّک بعثت الی قیّم ارضک الم تکن تحبّ ان یستخلف مکانه حتی یرجع الی الارض؟ قال: بلی. قال: ارایت لو بعثت الی راعی غنمک الم تکن تحبّ ان یستخلف رجلاً حتی یرجع؟
آیا این بالاترین اهانت به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست که به مقدار عائشه و حفصه و یا معاویه هم بفکر امت نبود؟! و احساس نفرمود که امت خود را نباید بدون چوپان رها سازد؟! ! و آیا کسی نبود به رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تذکر دهد که کسی را بعنوان جانشین تعیین کند؟ و یا از حضرت، راه و روش تعیین خلیفه را سؤال نماید؟! !
شما که میگویید پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدون
وصیت از دنیا رفت، آیا میدانید که یک کار خلاف
قرآن و
سنت به حضرت نسبت دادهاید؟! چون قرآن برهمه مسلمین دستور میدهد که بدون وصیت، از دنیا نروند: «کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیراً الوصیّه
». زیرا جمله (کتب علیکم) همانند همین جمله در آیه شریفه (کتب علیکم الصیام) دلالت بر اهمیت و لزوم متعلق دارد.
و از طرفی هم رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده: وظیفه هر مسلمان داشتن وصیتنامه است، و نباید سه شبی از عمر مسلمانی سپری شود، مگر اینکه وصیّت او در کنارش قرار گرفته باشد: ما حق امرئ مسلم له شئ یوصی به، یبیت ثلاث لیال الا ووصیّته عنده مکتوبه.
بطوری که عبداللّه بن عمر میگوید: وقتی که این حدیث را از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم، هیچ شبی را بدون وصیّت نامه سپری نکردم: قال عبداللّه بن عمر: ما مرّت علیّ لیله منذ سمعت رسول اللّه (صلیاللهعلیهوسلم) قال ذلک، الّا وعندی وصیّتی.
آیا میشود گفت: که عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیش از خود حضرت، پایبند بود؟ آیا میشود گفت:
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخنی بگوید که خود به آن عمل نکند؟ خداوند میفرماید: چرا سخنی میگویید که به آن عمل نمیکنید؟ و این تناقض در گفتار و عمل، خشم خداوند را به دنبال دارد: «یا ایّها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند اللّه ان تقولوا ما لاتفعلون؛
»
و این تناقض بقدری روشن بود که مورد اعتراض بعضی از روات قرار گرفته مانند
طلحة بن مصرف که به عبداللّه بن اوفی میگوید: چگونه میشود که پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مردم دستور وصیت میدهد آنگاه خود ترک میکند: عن طلحه بن مصرف، قال: سالت عبداللّه بن ابی اوفی: هل کان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اوصی؟ قال: لا. فقلت: کیف کتب علی الناس الوصیّه، ثمّ ترکها - قال: اوصی بکتاب اللّه.
وفی روایه احمد: فکیف امر المؤمنین بالوصیّه ولم یوص؟ قال: اوصی بکتاب اللّه.
آیه و حدیث توصیه، اگر دلالت بر لزوم وصیت نکند، حدّاقل دلالت بر جواز وصیت که دارد و نشان میدهد که وصیت نمودن یک عمل نیک و پسندیده است و بر پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زیبنده نیست که آن را ترک نماید؛ زیرا قرآن میگوید: آیا مردم را بهکار نیک دعوت کرده و خود را فراموش میکنید: «اتامرون الناس بالبرّ وتنسون انفسکم؛
».
شما که میگویید که پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدون جانشین از دنیا رفت و تعیین خلیفه را بهعهده امت نهاد، آیا شرایطی هم برای کسی که رهبری جامعه را بعهده میگیرد و همچنین شرائط کسانی که در انتخابات رهبری، شرکت میکنند، معین فرمود یا نه؟ اگر معین فرموده، این شرائط در کدام حدیث روایت آمده است؟ اگر این شرایط در سخنان حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده بود چرا در
سقیفه بنی ساعده هیچیک از قهرمانان سقیفه به آن استناد نکردند؟
وانگهی! اگر انتخاب
ابوبکر مطابق شرایطی که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان فرموده بود، چرا ابوبکر گفت:
بیعت من یک امر اتفاقی و ناگهانی و بدون تدبیر صورت گرفت و خداوند، شرّ آن را دفع نمود قال ابوبکر فی اوائل خلافته: انّ
بیعتی کانت فلته وقی اللّه شرّها وخشیت الفتنه.
یعنی طبیعتاً کار شرّی بود، ولی خداوند شر آن را برطرف ساخت قال ابن الاثیر: اراد بالفلته الفجاه، ومثل هذه البیعه جدیره بان تکون مهیّجه للشر.
و همین عبارت را عمر در اواخر خلافت خویش بر بالای منبر بیان کرد و گفت: اگر کسی به چنین کاری مبادرت کند،
محکوم به مرگ خواهد شد: انّ
بیعه ابی بکر کانت فلته وقی اللّه شرّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه.
ابن اثیر میگوید: کار بی رویه را (فلته) میگویند و بخاطر ترس از انتشار امر
خلافت به
بیعت ابوبکر مبادرت ورزیدند: (والفلته کلّ شی ء من غیر رویّه وانّما بودر بها خوف انتشار الامر).
ای کاش کسی از ابن اثیر میپرسید که ترس از کدام امر خلافت بود؟ ترس از خلافتی که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معین فرموده بود؟ یا ترس از کاندیدا شدن افراد مشابه ابوبکر برای امر خلافت؟
انتشار خلافتی را که رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معین نموده بود، نه تنها ترسی نداشت؛ بلکه ضامن صلاح ملت بود و بر همگان لازم بود که در برابر
حکم پیامبر سر تسلیم فرود آوردند، و کسی حق مخالفت و اظهارنظر نداشت. «ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی اللّه ورسوله امراً ان یکون لهم الخیره من امرهم؛
» و همچنین کاندیداتوری افراد دیگر هم واهمه نداشت زیرا پس از ملاحظه و بررسی، مردم اگر وی را هم سطح ابوبکر نمییافتند، قطعاً با وی
بیعت نمیکردند. و اگر هم سطح ابوبکر بود، چه فرقی در
بیعت با او و یا با ابوبکر بود؟ ولی اگر چنانچه او شرایطی بالاتر از ابوبکر داشت، و بهتر از ابوبکر برای اصلاح جامعه میکوشید، آیا اینکار ابوبکر مانع صلاح جامعه نبود؟
از همه مهمتر، اگر واقعاً، خلافت ابوبکر بر مبنای شرایط، و مطابق سنت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام گرفته بود، چرا عمر گفت: (فمن عاد الی مثلها فاقتلوه).
شما از طرفی میگویید: پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی را بعنوان جانشین معین نفرمود و به کسی هم دستور نداد تا شخص معینی را خلیفه او قرار دهد، بلکه مردم، ابوبکر را بعنوان خلیفه معین کردند و ابوبکر نیز عمر را خلیفه معین کرد و
عثمان هم، توسط شورای شش نفره تعیین شد، و از طرفی دیگر میگویید اینها خلیفه و جانشین پیغمبر بودند وبه آنان (خلیفه الرسول) اطلاق میکنید. آیا این، دروغ بستن به رسول گرامی نیست؟ که مطابق
حدیث متواتر من کذب علیّ متعمداً فلیتبؤ مقعده من النار.
قال ابن الجوزی: رواه من الصحابه ثمانیه و تسعون نفساً.
وقال النووی: قال بعضهم: رواه مائتان من الصحابه.
هرگونه دروغ به پیامبر
گناه است. پس بنابراین، یا حرف شما که میگویید پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خلیفه معین ننمود صحیح است؟ و یا اینکه خلفای راشدین را خلیفه پیامبر میدانید درست است؟
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «امام علی (علیهالسلام) و قبول حکومت».