• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

انسان‌شناسی‌

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سؤال از منشا انسان، تحول او، هدف از آفرینش، عهد و مسؤولیت او، ریشه در‌ اندیشه‌های انسان‌شناختی دارد که از بدو خلقت انسان و در ادیان مختلف مورد بحث است. اسلام نیز به مسایل دقیق انسان‌شناختی توجه دارد. این نوشتار پس از بررسی اصطلاح انسان‌شناسی، به رویکردهای آن می‌پردازد و در پایان، انسان‌شناسی دینی و وحیانی مورد شناسه قرار می‌گیرد.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - معنای انسان‌شناسی
۳ - شاخه‌های انسان‌شناسی
۴ - رویکردهای انسان‌شناسی
۵ - سرشت انسان
۶ - پیشینه بحث سرشت انسان
       ۶.۱ - تفکر یهودی
       ۶.۲ - تفکر مسیحیت
۷ - عصر رنسانس و روشنگری
۸ - ویژگی‌های انسان‌شناسی دینی
۹ - آثار پژوهش‌های انسان شناسانه
       ۹.۱ - محول اول
              ۹.۱.۱ - درک حقیقت زندگی
              ۹.۱.۲ - دست‌یابی به نظام‌های اجتماعی صحیح
              ۹.۱.۳ - مقدمه علوم انسانی
       ۹.۲ - محور دوّم
              ۹.۲.۱ - خداشناسی و انسان‌شناسی
              ۹.۲.۲ - نبوت و انسان شناسی
              ۹.۲.۳ - معاد و انسان‌شناسی
              ۹.۲.۴ - تبیین مسائل اخلاقی
              ۹.۲.۵ - تبیین احکام اجتماعی و شناخت انسان
۱۰ - سرشت انسان در مکتب‌های روان‌شناسی
       ۱۰.۱ - مکتب روانکاوی
       ۱۰.۲ - دیدگاه دوم
       ۱۰.۳ - دیدگاه روان‌شناسان انسان‌گرا
       ۱۰.۴ - مکتب معنی درمانی
۱۱ - سرشت انسانی در نگاه امام علی
       ۱۱.۱ - انسان موجودی دوبعدی
              ۱۱.۱.۱ - فطرت خوب انسان
              ۱۱.۱.۲ - بعد شرور انسان
       ۱۱.۲ - چکیده سخن
       ۱۱.۳ - تفاوت دیدگاه امام با روان‌شناسان
۱۲ - سخن آخرین
۱۳ - پانویس
۱۴ - منبع


من چرا بی خبر از خویشتنــم مــن کیم تا که بگویم که منم
من بدین جا ز چه رو آمده‌ام کیست که تا کو بنماید وطنم
آخرالامر کجا خواهــم شـــد چیست مرگِ من و قبر و کفنم
گاه بینم که در این دار وجود با همــه هــمدم و هم‌سخنم
گــاه انــسانم و گــه حیـوانم گاه افراشته و گــه اهــرمـــنم
انسان که میان دو بی‌نهایت است، از یک‌سو آن‌چنان می‌تواند پرواز کند که از ملک برتر شود و پا به عرش گذارد؛
طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت به درآی تا ببینی طیران آدمیّت
و از سوی دیگر آن‌چنان سقوط نماید که حتی شایسته نام حیوان نباشد.
انسان کیست؟ چیست؟ جایگاه او در نظام خلقت کجاست؟ مقصد و منتهایش چیست؟ فلسفه آفرینش او چه می‌باشد؟ کمال او در چیست؟. .. و هزاران سؤال دیگر که آدمیان را به خود مشغول می‌دارد. آنان که در پی رسیدن به ره منزل سعادت می‌باشند و بودن را تصادفی و بدون معنا نمی‌دانند، همواره در پی دریافت پاسخ به سر می‌برند.
شناخت انسان؛ یعنی شناخت استعدادها و توانایی‌های او، شناخت غایت و کمال او و شناخت راه سعادت او.
انسان در لغت، از ماده اُنس به معنای قرب و ظهور است و انسان را انسان نامیده‌اند؛ زیرا قوام و دوامی برای او نیست؛ مگر در انس و نزدیکی بعضی با بعض دیگر.
این واژه ۶۵ بار در قرآن مجید به‌کاررفته است، که مراد از آن جسد و صورت ظاهری نمی‌باشد، آن چنانکه در بشر مراد است، بلکه باطن و نهاد و استعداد و انسانیّت و عواطف او در نظر است.
انسان‌شناسی، عهده‌دار تحلیل و بررسی واقعیتی به نام انسان است. از آن‌جا که انسان موجودی بسیار پیچیده و دارای ابعاد وجودی متنوع می‌باشد، هر شاخه از معرفت که به‌گونه‌ای به شناخت بعد و جنبه‌ای از انسان بپردازد، درواقع به شناخت انسان پرداخته است و شایسته عنوان انسان‌شناسی است.


انسان‌شناسی (Anthropology) در لغت به معنای (مطالعه انسان یا صفات انسانی) است، اما در اصطلاح و به‌عنوان یک علم، تعاریف بسیار و متفاوتی دارد که ساده‌ترین و دقیق‌ترین آن‌ها تعریف (جرالدویس) است:
(علم مطالعه مجموعه پدیده‌های مرتبط با انسان در هر جای سیاره زمین و حتی فراتر از آن در تمامی زمان‌ها…
[۱] رابرت وای ولو، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۱، ترجمه علی‌رضا قبادی.

گروهی از انسان‌شناسان هدف این علم را توصیف و تبیین یک پدیده طبیعی خاص، یعنی انسان هوشمند یا نوع بشر معرفی کرده‌اند.
[۲] بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۲۷، ترجمه محسن ثلاثی.



انسان‌شناسی به شاخه‌های گوناگونی تقسیم می‌شود:
۱. انسان‌شناسی جسمانی ۲. انسان‌شناسی زبان‌شناختی ۳. انسان‌شناسی فرهنگی و باستان‌شناسی.
در انسان‌شناسی جسمانی نوع بشر به‌عنوان یک پدیده زیست‌شناختی درگذشته و حال موردبررسی قرار می‌گیرد از این انسان‌شناسی به انسان‌شناسی زیست‌شناختی نیز تعبیر می‌شود.
[۳] بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۲۹، ترجمه محسن ثلاثی.
و به تعبیر (فرانک رابرت وای و لو) در این انسان‌شناسی شناخت کلی نژادهای حیوانی و انسانی بیولوژی و ژنتیک جمعیت انسانی و تحول انواع فسیل‌ها مورد بحث قرار می‌گیرد.
[۴] رابرت وای ولو، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۱.

انسان‌شناسی زبان‌شناختی بیشتر توجهش به زبان‌های نانوشته، دگرگونی‌های درونی زبان‌ها و کاربردهای اجتماعی زبان است.
انسان‌شناسی زبان‌شناختی خود سه شاخه دارد:
زبان‌شناختی توصیفی، زبان‌شناختی تاریخی و زبان‌شناختی اجتماعی.
[۵] بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۳۵.

انسان‌شناسی فرهنگی یا اجتماعی به بررسی جوامع بشری خاص معاصر می‌پردازد و همه الگوهای مسلط بر فرهنگ بشری را مطالعه می‌کند و هدف آن فهم دلایل همانندی‌ها و ناهمانندی‌های جوامع بشری است.
[۶] بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۳۷.

افزون بر این شاخه‌ها، در فلسفه و روان‌شناسی و… مباحث دیگری مطرح می‌شود که هم‌خوانی و همانندی بسیاری با آنتروپولوژی دارد؛ آن‌ها را نیز می‌توان زیرمجموعه انسان‌شناسی قرارداد. از آن جمله بحث سرشت و طبیعت انسان یا علم شناخت نهاد و سرشت انسان که با عنوان (Anthroposophy) شناخته می‌شود.
در این نوشتار از میان این شاخه‌های گوناگون انتروپولوژی می‌خواهیم به بحث درباره انتروپوسوفی یا سرشت و طبیعت انسان بنشینیم، نظرگاه امام علی (علیه‌السّلام) و قرآن را دراین‌باره جویا شویم و میان دیدگاه امام (علیه‌السّلام) با باورهای روان‌شناسان غربی مقایسه‌ای داشته باشیم، اما پیش از آغاز بحث شایسته است نخست دیدگاه مخالفان و موافقان سرشت انسان را مطرح کنیم و پس‌ازآن با نگاهی گذرا به‌ اندیشه یهودی و مسیحی و وضعیت بحث طبیعت انسان در عصر رنسانس و روشنگری به‌عنوان پیشینه بحث، به طرح دیدگاه‌های مکتب‌های روان‌شناسی بپردازیم.


با توجه به اهداف تحقیق درباره انسان و نیز به‌کارگیری روش‌ها و ابزار، موضوع انسان رویکردهای مختلفی به خود می‌گیرد که به‌اختصار به آن پرداخته می‌شود.
انسان‌شناسی بر اساس نوع نگرش و هدف بررسی انسان به دو شاخه تقسیم می‌گردد: انسان‌شناسی جزءنگر و انسان‌شناسی کل‌نگر.
در انسان‌شناسی جزءنگر، بعدی از ابعاد وجودی انسان مورد بررسی قرار می‌گردد و پاسخ‌گویی به پرسش‌های مربوط به آن مورد نظر است.
اما در انسان‌شناسی کل‌نگر، انسان به‌طورکلی و با صرف‌نظر از بُعد، شرایط، زمان و مکان خاص موردتوجه است و ارائه‌ی تصویری کلی از این موجود پیچیده دنبال می‌شود و کلیت انسان موردنظر است. پاسخ‌گویی به سؤالاتی؛ همچون: پیدایش انسان چگونه است؟ از چه چیز خلق شده است؟ ساختمان وجودی او چیست؟ آیا تنها جسم است، یا از بعد دیگری نیز برخوردار است؟ نیازها و گرایش‌های انسان چیست؟
آیا او به شناخت حقایق عالم آفرینش قادر است؟ هدف غایی انسان چیست؟ فرجام او چگونه است؟ و...
انسان‌شناسی بر اساس نوع روش و ابزار بررسی، گرایش‌های مختلفی پیدا می‌کند؛ که اهمّ آن‌ها عبارت است از:
۱. انسان‌شناسی دینی یا وحیانی؛ این نوع انسان‌شناسی، بر اساس روش نقلی از متون دینی؛ همچون: عهد عتیق و جدید کتاب مقدس، قرآن کریم و روایات معصومین: به بررسی انسان می‌پردازد.
۲. انسان‌شناسی فرهنگی (‌Culturl - nthopolo)؛ بررسی فرهنگ‌های بشری معاصر (مردم‌نگاری) و الگوهای عام حاکم بر فرهنگ بشری، که شامل باور داشت‌ها، ارزش‌ها، رسم‌ها، رفتارها و هنرهایی که اعضای یک جامعه به کار می‌برند.
۳. انسان‌شناسی فلسفی (philosophi cl-nthropolo)؛ وحدت نهایی و بی‌بدیل و مطلق انسان را می‌کاود و در جست‌وجوی مفهوم و ماهیت و تصور انسان به‌عنوان ساختاری بنیادین و غیر تاریخی است که از این طریق، توصیف‌های متنوع انسان از خودش را قابل درک می‌گرداند.
به عبارت دیگر؛ انسان‌شناسی فلسفی درصدد است تا کلیت انسان را به روش عقلی مورد مطالعه قرار دهد و با ارائه تصویری عقلانی، ماهیت آدمی را روشن و آشکار سازد. برجستگی این نوع، اولاً: فراگیری و جامعیت آن و ثانیاً: قطعیت و خلل‌ناپذیری آن است.
۴. انسان‌شناسی طبیعی (تجربی) (phsicl-ntho polo)؛ با استفاده از یافته‌های تجربی، چه در بُعد دیرینه‌شناسی و چه در بُعد زیست‌شناسی مطالعه و تحقیق انجام می‌پذیرد.
۵. انسان‌شناسی عرفانی؛ این رویکرد، با بهره‌گیری از سیر و سلوک عرفانی در پی کشف معارفی راجع به انسان و جایگاه و مقام و منزلت او در نظام هستی است.


در دانش روان‌شناسی دو دیدگاه متفاوت درباره سرشت انسان وجود دارد:
۱. گروهی به کلی منکر سرشت و طبیعت انسانی هستند. این گروه که نسبیت مردم‌شناسی را باور دارند آدمی را تنها حاصل الگوهای فرهنگی سازنده وی معرفی می‌کنند و برای انسان ماهیت مشخصی پیش از وجود او نمی‌شناسند.
روان‌شناسان رفتارگرا مانند واتسون و اسکنر، نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی چون باندورا و میشل، و برخی از اگزیستانسیالیست‌ها مانند سارتر، از شمار طرفداران این نظریه هستند.
در نگاه نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی خوبی یا بدی را چیزی به انسان می‌آموزد که برایش پاداش به ارمغان می‌آورد و او را از مجازات می‌رهاند.
سارتر از بنیان‌گذاران اگزیستانسیالیسم می‌نویسد:
(انسان اساساً خوب یا بد نیست. هر عملی که هر انسان انجام می‌دهد بر جوهر سرشت انسان اثر می‌گذارد. ازاین‌رو اگر همه، آدم خوب باشند سرشت انسان نیز خوب است، و برعکس…)، (وجود انسان مقدم بر ذات (ماهیت و طبیعت) اوست و ازاین‌رو اولاً: هیچ‌گونه نقشه یا عقیده‌ای پیش از پدیدار شدن شخصیت یا وجود انسان درباره او وجود ندارد. ثانیاً: ما خود ذات خویش را با انتخاب آزادانه خود و با متحول‌شدن به‌حکم اراده خود می‌سازیم.
[۷] سارتر، ژان پل، اصول فلسفه اگزیستانسیالیسم، ص۷۱، ترجمه پزشکپور.

۲. گروهی در برابر دسته نخست، سرشت و نهاد انسان را باور دارند و میان اعتقاد به سرشت انسانی و اعتقاد به آزادی انسان هیچ‌گونه ناسازگاری نمی‌بینند و یا اگر در مواردی خاص احساس ناسازگاری نمایند به‌گونه‌ای از ناسازگاری پاسخ می‌دهند.
طرفداران این‌اندیشه از گذشته‌ای دور با روش‌ها و متدهای گوناگون در پی‌شناخت نهاد آدمی هستند. آن‌ها گاه از گزاره‌های دینی مدد می‌گیرند و گاه تجربه، عقل و عرفان را به یاری می‌طلبند. گروهی از ایشان انسان را ذاتاً خوب معرفی می‌کنند و عده‌ای ذات انسان را بد و شرور نشان می‌دهند و بعضی انسان را هم خوب و هم بد می‌خوانند.


دراین قسمت به صورتی گذرا به دو تفکر یهودی و مسیحی اشاره می‌کنیم:

۶.۱ - تفکر یهودی

در تفکر یهودی که برگرفته از تورات بود و تا پیش از ظهور مسیحیت رواج داشت، انسان بد و شرور نیست. در نگاه یهودیان، تورات بر فساد بنیادی انسان دلالت ندارد. و نافرمانی آدم و حوا از خداوند نه گناه معرفی شده است و نه عامل تباهی انسان، بلکه به باور برخی این نافرمانی شرط آگاهی از خود و توانایی بر انتخاب کردن است، این نافرمانی و عصیان آدم، نخستین گام او به‌سوی آزادی بوده است.
(حتی ظاهراً نافرمانی آن‌ها جزئی از طرح خداوند بوده است، چه اینکه بر اساس تفکر دینی چون انسان از بهشت رانده شد، توانست تاریخ خویش را بسازد، قدرت‌های انسانی خود را بپرورد، و به‌جای هماهنگی پیشین که در آن هنوز به‌عنوان یک فرد مطرح نبود به‌عنوان فردی تکامل یافته به هماهنگی نوینی با انسان و طبیعت دست یابد.
مفهوم مسیحایی پیامبران، متضمن آن است که انسان در اصل پلید نیست و می‌تواند بدون هیچ عمل خاصی مورد فیض الهی قرار گیرد و رستگار شود؛ اما مستلزم آن نیست که این استعداد بالقوه برای خیر لزوماً پیروز شود.
اگر آدمی به شر بپردازد شریرتر خواهد گشت. قلب فرعون، سخت می‌شود، زیرا او در انجام شر مداومت می‌ورزد و به حدی سخت می‌شود که دگرگونی یا توجهی میسر نیست. تورات دست‌کم به همان‌اندازه که نمونه‌های کردار شرّ به دست می‌دهد حاوی اعمال خیر نیز هست، و حتی شخصیت‌های بلندپایه‌ای چون داود را از بدکاران می‌شمارد. رای تورات آن است که آدمی هم از استعداد خیر و هم از استعداد شرّ بهره‌مند است و بایستی میان خیر و شرّ، ایمان و کفر و زندگی و مرگ به انتخاب بپردازد، حتّی خداوند در انتخاب آدمی دخالت نمی‌ورزد، و تنها با فرستادن پیامبران و رسولان خویش او را یاری می‌دهد تا هنجارها و معیارهایی را که به شناخت خیر و شر می‌انجامد فراگیرد، و هم‌چنین به او اخطار و‌ اندرز و آگاهی می‌دهد اما پس‌ازآن آدمی با (کشمکش) خود میان خیر و شر تنهاست، و تصمیم نهایی با خود اوست.
[۸] اریک، فروم، دل آدمی، ص۱۰، ترجمه گیتی خوش‌دل.


۶.۲ - تفکر مسیحیت

در تفکر مسیحیت آن نگاه خویش‌بینانه تورات به انسان دیده نمی‌شود. در این تفکر عصیان آدم گناه خوانده می‌شود؛ گناهی که با آن، گناه و مرگ به جهان راه یافت و همه گناهکار و مرگ‌پذیر شدند. گناه نخستین آدم که از او در انجیل لوقا به (ابن الله) یاد شده است
[۹] انجیل لوقا، ج۳، ص۳۸.
و نافرمانی او از دستور خداوند، چنان شدید بود که نه‌تنها سرنوشت او را به‌کلی دگرگون ساخت، بلکه سرنوشت فرزندان او را نیز به تباهی کشاند، تا آنجا که آدمیان دیگر توانایی رستن از این سرنوشت را در خود نمی‌دیدند، به‌ناچار بایستی فرزند دیگر خداوند
[۱۰] انجیل مرقس، ج۱، ص۱۱.
یعنی عیسی (علیه‌السّلام) خویش را فدای انسان کند و به آنان زندگی دهد و گناه آدم را بخرد و ذریّه او را از گناهی که او مرتکب شده بود پاک گرداند. او بایستی بر خلاف آدم فرمان‌برداری کند و از گناهان دوری نماید تا با مرگ و رستاخیز او همه از گناه پاک شوند و زندگی یابند. (و چنان‌که در آدم همه می‌میرند، در مسیح همه زنده خواهند گشت)
[۱۱] کتاب مقدس، نامه اول به قرنتیان، ج۱۵، ص۲۲.
در عهد جدید مسیح شبانی است که جان خود را فدای گوسفندان خویش می‌کند.
[۱۲] انجیل یوحنا، ج۷، ص۱۱.



در عصر رنسانس شمار بسیاری از دانشمندان به مخالفت با دیدگاه کلیسا و قراءت ایشان از عهد جدید برخاستند و گروهی نیز در دفاع از موضع کلیسا به‌نقد و بررسی دلایل ایشان نشستند. در عصر روشنگری نیز طرفداری از سرشت و فطرت خوب انسان پذیرش بیشتری داشت و‌ اندیشمندان این عصر بر این باور بودند که:
(شرارت آدمی چیزی جز حاصل موقعیت‌ها نیست، پس انسان واقعاً ناگزیر از انتخاب نیست. به نظر آن‌ها با دگرگونی موقعیت‌های شرارت‌بار، نیکی ذاتی آدمی تقریباً خودبه‌خود آشکار خواهد شد. تفکر مارکس و اعقاب وی نیز از این نگرش صبغه می‌گرفت، اعتقاد به نیکی آدمی محصول اعتماد به نفس نوین انسان و نتیجه پیشرفت عظیم اقتصادی و سیاسی بود.)
[۱۳] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۰، ترجمه گیتی خوش‌دل.

با جنگ جهانی اول و دوم و جنایت‌هایی که افرادی چون هیتلر، استالین، موسولینی و… بر بشریت روا داشتند و با اعدام‌های دسته‌جمعی و کوره‌های آدم‌سوزی و… برخی از‌ اندیشمندان غربی به این نتیجه رسیدند که انسان ذاتاً شرور است و اگر فرصت یابد و از قدرت و امکانات لازم برخوردار باشد و از بازخواست خود نهراسد از هیچ جنایتی ابا نخواهد داشت. این رویکرد دانشمندان غربی نشان از نگاه سنتی به سرشت انسان دارد و نگاهی که طبیعت انسان را بد و شر می‌دانست.


انسان‌شناسی دینی در مقایسه با دیگر انواع خود امتیازهای ذیل را دارا است:
الف. جامعیت؛ انسان‌شناسی دینی، از دستاورد وحیانی که محدود به قلمرو خاصی نیست، سود می‌جوید و ابعاد مختلف انسان را اعم از جسمانی و زیستی، تاریخی، فرهنگی، دنیوی و اخروی، فعلی و آرمانی و مادی و معنوی بررسی می‌نماید؛ و حال آن‌که انواع دیگر انسان‌شناسی (فلسفی، تجربی، عرفانی، فرهنگی و...) زمینه‌ای خاص را موردنظر دارد.
ب. اتقان و خطاناپذیری؛ انسان‌شناسی دینی که از معارف وحیانی و متصل به علم لایزال الهی سرچشمه گرفته و از هرگونه تحریف در امان مانده باشد، اتقان و استحکام دارد و هیچ‌گونه خطایی در آن راه نمی‌یابد، ولی دیگر انواع انسان‌شناسی که از داده‌های تجربه، تعقل، یا سیر و سلوک به دست می‌آید، خطاپذیر است.
ج. توجه به مبدء و معاد؛ در انسان‌شناسی غیردینی، انسان را بریده از مبدء و معاد مورد بررسی قرار می‌دهند، مانند: انسان‌شناسی تجربی و برخی نحله‌های انسان‌شناسی فلسفی و عرفانی. و چنانچه از مبدء و معاد سخن به میان آید، راهگشای چگونه زیستن و چگونه پیمودن راه کمال نیست.
در انسان‌شناسی دینی، مبدء و معاد به‌عنوان دو بخش اساسی از مراحل زندگی انسان مورد توجه قرار می‌گیرد.
د. بینش ساختاری و رابطه‌ ساحت‌های مختلف در وجود انسان؛ در انسان‌شناسی دینی، رابطه ساحت‌های جسم و جان مادی و معنوی، بینش و گرایش و تاثیر و تاثر هر یک بر دیگری مورد توجه قرار می‌گیرد، ولی در انسان‌شناسی عرفانی، تجربی، فلسفی... این ساحت‌ها مورد غفلت قرار می‌گیرد، یا به گستردگی انسان‌شناسی دینی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.
اگرچه انسان‌شناسی دینی با توجه به ویژگی‌های مذکور، از امتیازات خاصی برخوردار است، لکن شناسایی موجودی پیچیده، همانند انسان را نمی‌توان منحصر در یک یا دو روش نمود، بلکه در شناخت انسان به روش‌ها و ابزار مختلف نیاز است.
ملاصدرای شیرازی (رحمة‌الله‌علیه) در این زمینه می‌فرماید: چون هستی انسان همچون معجونی آمیخته از دو گونه عنصر است؛ یکی صورت معنوی و دیگر عنصر حسی و جسمانی، بدین‌جهت در نهاد هستی نفس انسان پیوسته، آمیختگی به این دو گونگی سرشتی حاکمیت و انعکاس دارد. یکی تعلق به ماده است و دیگری گرایش به خرد و آزادگی از ماده و از این رهگذر و براساس این دوگانگی سرشتی، حکمت و شناخت او نیز از این دو منبع متقابل هستی سرچشمه می‌گیرد.
بنابراین در پژوهش‌های انسان‌شناسانه ضروری است، با مبنا قرار دادن متون دینی اصیل و عاری از هرگونه تحریف از منابعی دیگر؛ همچون: عقل، تجربه، مکاشفه و شهود نیز استفاده شود.


پژوهش‌های انسان‌شناختی از ابعاد و زوایای مختلف دارای اهمیت است و آثار فراوانی را در زندگی بشر به همراه دارد. اینک به دو محور از آن پرداخته می‌شود:

۹.۱ - محول اول

آثار انسان‌شناسی در زندگی فردی و اجتماعی
شناخت حقیقت انسان و مسایل پیرامون او آثار فراوانی برای فرد و جامعه به همراه دارد؛ که به‌اختصار برخی از آن‌ها مورد بررسی قرار می‌گیرد:

۹.۱.۱ - درک حقیقت زندگی

درک حقیقت زندگی در پرتو انسان‌شناسی؛ معنای زندگی و درک حقیقت آن بستگی به تصویری دارد که انسان از خود پیدا می‌کند. برخی انسان را موجودی بی‌هدف که محکوم به جبر محیط و تاریخ... است به‌حساب می‌آورند؛ چنین آدمی هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خویش را ندارد؛ ازاین‌رو زندگی برای او پوچ و بی‌معنا می‌گردد.
چنانچه انسان را موجودی صاحب اختیار و دارای نقش مستقیم در تعیین سرنوشت خویش بدانیم که مجموعه هستی نیز برای او آفریده‌شده تا به سعادت و کمال حقیقی دست یابد، زندگی او معقول و معنادار می‌شود، و تمامی تلاش و کوشش خود را به کار می‌گیرد تا با شناخت استعدادهای بالقوه خویش و به‌کارگیری ابزار سعادت، آن‌ها را به فعلیت برساند.
آشنا ساختن انسان با خویشتن، از رسالت‌های مهمی است که بدون آن هیچ کاری درباره انسان صورت نخواهد گرفت. رهایی از سرگشتگی و سرگردانی که ویژگی مهم انسان معاصر است، از راه شناساندن تصویری درست و کامل از وجود او میسر می‌گردد.
بهره‌مندی صحیح و کامل از جهان طبیعت در صورتی برای انسان حاصل می‌شود که جایگاه خود را در نظام آفرینش بداند، استعدادها و قابلیت‌هایش را بشناسد و راه رسیدن به سعادت را تشخیص دهد.

۹.۱.۲ - دست‌یابی به نظام‌های اجتماعی صحیح

انسان موجودی اجتماعی است که برای رسیدن به سعادت، نیاز به نظام‌های اجتماعی دارد. دلیل وجودی نظام‌ها و نهادهای اجتماعی، برآوردن نیازهای اساسی انسان است و اگر مسایل اساسی انسان‌شناختی و نیازهای اصیل انسانی از نیازهای کاذب شناسایی نشود، این نظام‌ها از پشتوانه منطقی و معقول برخوردار نخواهد بود.
بحران نظام‌های اجتماعی غرب و ناکارآمد بودن آن‌ها، به جهت عدم شناخت صحیح انسان است. یک نظام اخلاقی صحیح و قابل قبول باید هدف مشخصی را برای مجموع فعالیت‌ها و افعال اختیاری انسان تعیین نماید؛ به‌گونه‌ای که ارزش حقیقی انسان رسیدن به آن هدف اصلی باشد تا بتواند از این طریق ملاک و معیار کلی برای ارزیابی همه‌ی افعال انسان ارائه دهد. بدون شناخت انسان و ظرفیت‌ها و امکانات وجودی او نمی‌توان ارزشمندترین هدف ممکن را به‌درستی برای او معین نمود.
موضوع تعلیم و تربیت با وجود آدمی و ابعاد مختلف هستی او ارتباط دارد. لازمه عمل تربیتی شناخت طبیعت آدمی، به‌ویژه طبیعت روانی و اخلاقی و قوا و استعدادهایی است که مربی می‌خواهد آن‌ها را پرورش دهد؛ هرچه شناخت ابعاد گوناگون وجود انسان و مراتب حیات جسمانی و روانی و اجتماعی او دقیق‌تر باشد، تاثیر اقدامات و اعمال تربیتی بیشتر است.
انسان‌شناسی هر مکتب، راهنما و زیربنای نظام تربیتی آن مکتب است. نگرش خاص انسان‌شناسانه هر مکتب هدایت‌گر و خط دهنده علوم تربیتی و جامع‌تر از آن علوم انسانی است.
نگرش اومانیستی به انسان، و نگرش اگزیستانسیالیستی و مارکسیستی در مورد انسان و هرگونه دیگر از انسان‌نگری، تاثیراتی ژرف در سامان یافتن نظام‌ها و مکاتب تربیتی و هدایت علوم تربیتی داراست.
برقراری نظام‌های صحیح و کامل حقوقی، سیاسی، اقتصادی، مدنی و... بدون شناخت انسان قابل ارائه نخواهد بود.

۹.۱.۳ - مقدمه علوم انسانی

انسان‌شناسی مقدمه علوم انسانی و جهت‌دهنده تحقیقات اجتماعی؛ علوم انسانی، مجموعه علومی است که درصدد کشف مکانیسم و قوانین حاکم بر پدیده‌های انسانی است. موجودیت و اعتبار این علوم در گرو حل برخی از مسایل انسان‌شناسی است؛ مثلاً: پذیرش سرشت مشترک انسان‌ها (مشترکات فراحیوانی ثابت بین انسان ه) زمینه کشف و ارائه این نوع قوانین جهت پایه‌ریزی علوم انسانی را فراهم می‌کند.
جهت‌گیری علوم انسانی و تحقیقات اجتماعی با برخی از مباحث انسان‌شناختی پیوند ناگسستنی دارد؛ مثلاً: زمانی که به‌صورت کلی منکر روح در انسان شویم و او را مادی صرف بدانیم، تحقیقات اجتماعی کلیه موضوعات معنوی و امور مرتبط با جهان پس از مرگ و تاثیر و تاثر آن با زندگی این جهانی او نادیده گرفته می‌شود و تمام تحقیقات به‌سوی ابعاد مادّی انسان جهت‌گیری می‌گردد، امّا اگر روح به‌عنوان حقیقت اصلی انسان مورد نظر باشد، جهت تحقیقات به‌سوی ابعاد غیر مادی در علوم انسانی تنظیم می‌شود.
با توجه به این‌که جوامع انسانی را علوم انسانی اداره می‌کند و صلاح و فساد در این علوم، صلاح و فساد جوامع انسانی را در پی دارد؛ بر متفکر و محقق علوم انسانی لازم است که شناخت صحیحی از انسان و جامعه انسانی ارائه دهد تا بدین ترتیب فساد از جوامع برچیده شود.
حاصل مطلب آن‌که برای بهره‌برداری از علوم انسانی و تجربی لازم است حقیقت انسان شناخته شود؛ زیرا کسی که حقیقت انسان را عبارت از روح او که موجودی ملکوتی است، بداند، و براساس هستی‌شناسی توحیدی و در سایه معرفت خدا شکل دهد، در برنامه‌ریزی‌ها و نظام‌های اجتماعی اعم از تربیتی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و... انسان را با حیوان یکسان نمی‌بیند، و براساس اهداف عالی و کمال انسانی گام بر می‌دارد.
بنابراین انسان‌شناسی نه‌تنها در شناخت حقیقت زندگی و در نظام‌های مختلف اجتماعی مؤثر است، بلکه پیش‌فرض علوم مختلف نیز می‌باشد که با تثبیت آن بسیاری از مسایل علوم انسانی و تجربی کارآمد می‌گردد.

۹.۲ - محور دوّم

ارتباط انسان‌شناسی با معارف دینی
از آن‌جا که رسالت دین و معارف الهی معرفی حقیقت انسان و جهان هستی می‌باشد، مسایل انسان‌شناختی با اصول بنیادین دین؛ همچون: خداشناسی، نبوت و معاد و تبیین احکام اجتماعی اسلام و مسایل اخلاقی پیوندی ناگسستنی دارد. به‌اختصار می‌توان گفت:

۹.۲.۱ - خداشناسی و انسان‌شناسی

تنها چیزی که انسان به آن معرفت حضوری دارد، نفس خویش است که اگر آدمی بتواند حقیقت وجود خود را درک کند و بشناسد، از درک و شهود خداوند منفک نخواهد شد؛ زیرا مخلوقات آینه و مرآة صفات حق می‌باشند، صفاتی؛ همچون: علم، قدرت، اراده، حیات و... در مخلوقات، نشان از آن دارد که مبدء و منشا اصلی موجودات، کمالات اعلا را دارا است.
و خداوند متعال نیز می‌فرماید: (وَفِی انفُسِکُمْ افَلاَ تُبْصِرُونَ)؛ و در خود شما؛ پس مگر نمی‌بینید؟ بدون شک انسان اعجوبه عالم هستی است. پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: مَن عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ ربّه؛ کسی که خویش را بشناسد، خدایش را شناخته است. آری خودشناسی در تمام مراحل، راه خداشناسی است.
مقصود از شناخت نفس نیز فقط شناخت هیکل جسمانی و قوای طبیعی و اصل و نسب نیست، بلکه کسی که مخلوقیت و مربوبیت خود را شناخت و خود را آیت وجود حق‌تعالی و مظهر صفات الهی دانست، به‌قدر دلالت وجود خویش و معلوماتش، خدای خود را نیز خواهد شناخت.

۹.۲.۲ - نبوت و انسان شناسی

هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث می‌شود از قدرت و نیروی خارق‌العاده برخوردار است که از طریق وحی با ریشه و مبدء هستی اتصال پیدا می‌کند؛ حال اگر در انسان‌شناسی اثبات نشود که انسان توانایی ارتباط مستقیم با خداوند و ارتباط غیرمستقیم از طریق فرشتگان را دارد، چگونه می‌توان از وحی و پیامبری سخن به میان آورد؟!
اگر در انسان‌شناسی ثابت شود که انسان از دو جزء تن و روان آفریده‌شده و روح و روان آدمی در پرتو عبودیّت و اطاعت از تعالیم الهی استعداد و لیاقت وحی را می‌یابد و معارف الهی را از خدا دریافت می‌کند تا به مردم برساند، از این طریق به شبهات منکران نبوت که معتقد بودند: انسان نمی‌تواند باخدا چنین ارتباطی برقرار کند، پاسخ داده می‌شود.
منکران نبوّت می‌گفتند: (... مَا هَذَا الاّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُرِیدُ ان یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُم وَلَوْ شاءَاللهُ لانزَلَ مَلائِکَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی ءَابَآئِنَا الاوَّلِینَ)؛ این (مرد) جز بشری چون شما نیست، می‌خواهد بر شما برتری جوید، و اگر خدا می‌خواست قطعاً فرشتگانی می‌فرستاد. (ما) در میان پدران نخستین خود، چنین (چیزی) نشنیده‌ایم. منکران نبوّت حضرت نوح، که شناختی از انسان نداشتند و می‌پنداشتند که جز ملائکه کسی توان ارتباط با غیب و خداوند را ندارد، او را به سلطه‌جویی متهم کردند.
نبوت عامه و ضرورت بعثت انبیا نیز از طریق انسان‌شناسی اثبات می‌شود؛ زیرا هدف از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این هدف با شناخت عادی و متعارف انسان‌ها که به‌واسطه تجربه و بهره‌مندی از عقل به دست می‌آید؛ اگرچه نقش مهم در تأمین نیازمندی‌های زندگی ایفا می‌کند، امّا برای شناخت راه کمال و سعادت حقیقی در همه ابعاد فردی و اجتماعی، مادّی و معنوی، و دنیوی و اخروی کافی نیست
بنابراین ازآن‌رو که باید هدف آفرینش انسان تحقق یابد، راه دیگری ورای حسّ و عقل برای شناختن حقایق زندگی و وظایف فردی و گروهی بایسته است و آن چیزی جز راه وحی و مبعوث شدن انبیای الهی به‌عنوان دریافت‌کننده وحی نیست، تا به‌واسطه آنان راه صحیح زندگی شناخته شود و انسان‌ها هدایت گردند.

۹.۲.۳ - معاد و انسان‌شناسی

در صورتی می‌توان از حیات پس از مرگ تصویر روشنی ارائه نمود که وجود روح غیرمادی و مستقل از بدن را پذیرفته باشیم؛ چراکه مادّه از بین رفتنی و نابود است، و تنها روح مجرّد پس از متلاشی شدن جسم مادّی باقی می‌ماند.
آیات شریفه قرآن وجود روح انسانی را ثابت می‌کند؛ چنانکه در کیفیّت آفرینش انسان می‌فرماید: (... وَ نـَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ...) و در مورد آفرینش حضرت آدم نیز می‌فرماید: (... وَنـَفَخـَتُ فِیهِ مِن رُّوحِی...) آیات دیگر نیز روح را قابل بقا ـ بدون بدن ـ معرفی می‌کند.
شبهات معاد به این امر برمی‌گردد که به گمان آنان، انسان عبارت از همین بدن مادّی است که با مرگ متلاشی و نابود می‌شود و چنانچه دوباره زنده گردد، انسان دیگری خواهد شد؛ ازاین‌رو می‌گفتند: آیا هنگامی‌که ما مردیم و در زمین گم شدیم، آفرینش تازه‌ای خواهیم یافت... و در جای دیگر آمده است: ... چه کسی این استخوان‌های پوسیده را زنده می‌کند؟، و قرآن کریم با اشاره به این حقیقت، در پاسخ منکرین معاد می‌فرماید: بگو: فرشته مرگی که بر شما گمارده شد، جانتان را می‌ستاند، آنگاه به‌سوی پروردگارتان بازگردانیده می‌شوید.
بنابراین قوام انسانیت و شخصیت افراد به آن چیزی است که ملک‌الموت آن را قبض و توفّی می‌نماید و آن روح آدمی است که مجرد بوده و از بین نمی‌رود. اگر در مباحث انسان‌شناختی به این حقیقت دست نیابیم و آن را اثبات نکنیم، مسئله معاد، فرض معقول و با پشتوانه استدلالی نخواهد بود.

۹.۲.۴ - تبیین مسائل اخلاقی

اخلاق عبارت است از: مجموعه‌ی صفات روحی و باطنی انسان و اعمال و رفتارهایی که از خلقیات درونی او ناشی می‌شود.
مسائل اخلاقی ارتباط بسیار نزدیکی با شناخت انسان دارد؛ چراکه اگر حقیقت آدمی شناخته نشود، و ابعاد وجودی و نقاط قوت و ضعف او معرفی نگردد، همچنین کمالاتی که به‌واسطه اخلاق پسندیده به دست می‌آید و درکاتی که به‌وسیله رذایل اخلاقی نصیب او می‌شود، تبیین نگردد؛ نمی‌توان از اخلاق و علم اخلاق سخن به میان آورد؛ زیرا اخلاق، با توجه به حقیقت انسان و اهداف عالیه او، معیار فعل اخلاقی نیک و بد و رذایل و فضایل و ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها را تعیین می‌نماید.
همچنان که اگر قابلیت تغییرپذیری انسان در مباحث انسان‌شناختی تبیین نشود، علم اخلاق و مباحث اخلاقی و تربیتی بیهوده است، و بلکه تمام برنامه‌های تربیتی انبیا و کتاب‌های آسمانی لغو خواهد شد.
بنابراین اخلاق بدون مباحث انسان‌شناسی قابلیّت تحقّق نخواهد داشت؛ ازاین‌رو به‌روشنی می‌توان گفت: بحران‌های اخلاقی در مکاتب مادّی به جهت عدم شناخت صحیح انسان است.

۹.۲.۵ - تبیین احکام اجتماعی و شناخت انسان

هر جامعه، یا گروه اجتماعی، قواعد و مقرراتی دارد که ضامن ادامه حیات آن جامعه، یا گروه است. احکام اجتماعی و قوانین اسلام از قبیل: حقوق، اقتصاد، سیاست و... با شناخت کامل انسان و تمام جوانب آن ارتباط دارد. با شناخت ماهیت و حقیقت انسان و جدا نمودن نیازهای اصیل از نیازهای کاذب می‌توان احکامی برای او وضع کرد که او را به سعادت و کمال برساند.
بنابر آنچه گفته شد؛ به دست آوردن فلسفه حقیقی احکام اسلام، مستلزم شناخت واقعی وی است؛ هرچند که بندگان الهی در سایه وحی، آنچه را که خداوند متعال نازل فرموده است، می‌پذیرند، امّا تبیین احکام و اوامر و نواهی برای منتقدان دین، تنها در پرتو حل برخی از مسائل انسان‌شناختی امکان‌پذیر است.
به‌عنوان‌مثال در چهارچوب تعالیم وحیانی، هویت واقعیت انسان (انسانیت انسان) تنها در مسیر قرب الهی شکل می‌گیرد، دوری از خدا سقوط از مرتبه انسانیت و پست‌تر شدن از حیوانات است. با توجه به این تصویر، دستور قصاص برای قتل عمد و پاره‌ای از احکام جزایی و حدود الهی؛ همچون: اعدام برای مرتد، دستوری معقول و مستدل است؛ زیرا چنین فردی انسانیت خود را آگاهانه ازدست‌داده است و حیوانیت و بدترین جنبنده بودن را برگزیده و به میکروبی خطرناک تبدیل‌شده که برای حفظ سلامت جامعه باید از میان برداشته شود.


مکاتب در مورد انسان نظرات مختلفی دارند که به بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

۱۰.۱ - مکتب روانکاوی

روان‌کاوی فروید انسان را ذاتاً بد و خودخواه معرفی می‌کند. او انسان را حیوانی می‌خواند با غرایز و ویژگی‌هایی مانند جنگ‌طلب، آدم‌خوار، خون‌ریز و….
در نگاه فروید انسان از دو گونه غرایز برخوردار است:
۱. غریزه عشق و زندگی که این غریزه خود از سه غریزه شکل‌گرفته است: غریزه جنسی (به مفهوم کلی و کامل آن از ابتدا تا انتها)، غریزه جنسی منع شده (و والایش یافته در قالب سایر تجلیات برتر اخلاقی و اجتماعی) و غریزه حفاظت از خویشتن که از زمان آغاز حیات تا لحظه مرگ بی‌وقفه ادامه دارد.
۲. غریزه مرگ یا تخریب و سادیسم (دگرآزاری).
فروید در پایان نتیجه می‌گیرد که هر دو غریزه به گونه درهم‌تنیده و پیچیده در لابه‌لای یکدیگر جهت حفظ و استقرار حالات پیشین حیات و جلوگیری از ایجاد و افزایش تنش در موجود زنده مصروف می‌شوند.
[۱۴] فروید، زیگموند، اصول روان‌کاوی بالینی، ص۲۵، ترجمه سعید شجاع شفتی.

در مکتب روان‌کاوی فروید اگر انسان که طبیعت بد و خودخواهی دارد از خود رفتاری نشان دهد که سازگار با طبیعتش نیست، رفتار او تنها از جهت سودجویی بیشتر و دست‌یابی آسان‌تر به غرایز حیوانی خویش است نه آن‌که ذات انسان خوب باشد.
هابز نیز از شمار متفکرانی است که مانند نیچه و فروید می‌اندیشد و انسان را گرگ انسان می‌داند. در نگاه‌ هابز انسان موجودی است خودخواه که تنها در فکر تأمین خواسته‌های خویش است و رفتار او بازتاب تاثیر وراثت، محیط و خداست و از خود هیچ‌گونه اراده‌ای در این خصوص ندارد.
(هرچند هیچ زمانی نبوده است که تک‌تک افراد بر ضد یکدیگر، در حالت جنگ باشند، ولی در همه دوران‌های تاریخ، پادشاهان و آنان که قدرت حاکمیت را در اختیار داشته‌اند به خاطر استقلالشان، همواره نسبت به یکدیگر حسادت ورزیده‌اند و (در برابر هم) در وضع و حالت گلادیاتورها بوده‌اند، پیوسته سلاحشان را در برابر هم گرفته‌اند و چشمانشان را بر یکدیگر دوخته‌اند.)
[۱۵] جونز و. ت واچ بکر، خداوندان‌اندیشه سیاسی، ج۲، ص۱۲۶، ترجمه یوسفیان و مجیدی.

در نگاه‌ هابز نیز، انسان تنها به دنبال تأمین مصالح خویش حرکت می‌کند و اگر در مواردی سرشت اهریمنی خود را بروز و ظهور نمی‌دهد به آن جهت است که راهی جز این برای رسیدن به منافع فردی ندارد.
پروفسور ونس پاکار، سودگرایانی مانند بنتم و میل و لذت‌گرایان و اتولوژیست‌ها (منش شناسان) و روان‌پزشکان ارتومولکولی را نیز از شمار معتقدان به طبیعت اهریمنی انسان معرفی می‌کند.

۱۰.۲ - دیدگاه دوم

دیدگاه دوم که جدیدترین رهیافت روان‌شناسان و روان‌کاوان غربی است و مکتب‌های جدید روان‌شناسی و روان‌کاوی چون فرویدیسم نو و مکتب انسان‌گرایی از آن طرفداری می‌کنند بر این باور است که انسان اولاً: دارای سرشت و طبیعت است. ثانیاً: این سرشت انسان مثبت است نه منفی، در نگاه این عده انسان استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد و اگر نیازهای اجتماعی یا تصمیم‌های نادرست او دخالت نکنند خوبی او خود را نشان می‌دهد.
(انسان استعداد خاصی برای خوب بودن دارد، ولی این‌که او خوب است یا نه، بستگی دارد به اجتماعی که در آن زندگانی می‌کند و دوستانی که به‌ویژه در کودکی با آنان رابطه برقرار می‌سازد. اعمال خوب برخلاف نظر فروید، از نیازهای زیستی فطری سرچشمه نمی‌گیرند.)
[۱۶] پاکار، ونس، آدم سازان، ترجمه حسن افشار.

اریک فروم یکی از روان‌کاوانی که او را جزو مکتب نوین روان‌کاوی و یا فرویدیسم نو می‌خوانند ـ هرچند او خود از این انتساب ناخشنود است ـ به باور ونس پاکار ازجمله روان‌کاوانی است که به سرشت انسان نظر مثبت دارد. اینجا این پرسش مطرح است که مراد ونس پاکار از مثبت چیست؟ اگر منظور ونس پاکار از (مثبت) آن است که فروم سرشت انسان را بد و شرور نمی‌داند و در برابر فروید معتقد است که اعمال خوبی که انسان‌ها انجام می‌دهند به جهت استعداد خوبی است که در سرشت آن‌ها وجود دارد بدون این‌که فروم استعداد شرّ در وجود و نهاد آدمی را منکر شود، این نظریه پاکار درست می‌نماید. اما اگر مقصود پاکار از مثبت آن است که سرشت انسان، تنها خوبی است و در آدمی شر و بدی اصلاً وجود ندارد، دیدگاه پاکار صحیح نیست چه اینکه فروم خود در مواردی به نادرستی این نسبت اشاره می‌کند؛ ازجمله: (چنین خوش‌بینی (ناچیز شمردن استعداد شرّ آدمی) احساساتی و شاعرانه‌ای در روال تفکر من نیست… ندیدن قدرت و شدت میل به تخریب انسان دشوار است.)
[۱۷] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۲.

و درست بر اساس همین‌ اندیشه، او سه پدیدار عشق به مرگ، خودشیفتگی وخیم و تثبیت همبودی زنا گونه را اساس شریرانه‌ترین صورت جهت‌گیری انسان می‌خواند:
(من سه پدیدار را که به نظرم اساس شریرانه‌ترین و خطرناک‌ترین صورت جهت‌گیری انسان هستند، بدین‌ترتیب متمایز ساخته‌ام: عشق به مرگ، نارسیسم (خودشیفتگی) وخیم و تثبیت همبودی زناگونه. زمانی که این سه جهت‌گیری باهم بیامیزند (نشانه‌های تباهی) را به وجود می‌آورند که آدمیان را وا می‌دارد به خاطر نفس تخریب، نابود سازند، و به خاطر نفس نفرت، نفرت ورزند.)
[۱۸] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۴.

افزون بر این در برخی آثار فروم به‌خصوص کتاب (دل آدم) قراین و شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد فروم انسان را دارای استعداد خیر و شر می‌داند برای نمونه در فصل پایانی کتابش در نتایجی که از پاسخ به این سؤال می‌گیرد: (آدمی نیکوست یا شریر؟) می‌نویسد:
(اولاً، در مورد مسئله نهاد آدمی به این نتیجه می‌رسیم که نهاد یا جوهر انسان چیز خاصی چون خیر یا شر نیست، بلکه تضادی است که ریشه آن از شرایط وجود آدمی آب می‌خورد)، (آدمی نه خیر است و نه شر.)
[۱۹] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۵۷.

او سپس دیدگاه آنانی که انسان را ذاتاً بد و یا ذاتاً خوب می‌دانند نقد می‌کند و دو دلیل برنادرستی باور ایشان ارائه می‌نماید:
۱. (تنها کسی که یکسر شر یا خیر است دیگر حق انتخاب ندارد.)
[۲۰] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۶۰.

۲. (اگر نیکی را تنها استعداد بالقوه آدمی بدانیم، ناگزیر از تحریف خوش‌بینانه حقایق یا دچار سرخوردگی تلخی می‌شویم و چنان‌چه به نهایت دیگر اعتقاد یابیم که آدمی تماماً شرّ است سرانجام‌مان بدگمانی و عیب‌جویی و ندیدن امکانات بی‌شمار برای نیکی در دیگران و خودمان خواهد بود.)
[۲۱] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۶۱.

وی در پایان با یک نتیجه‌گیری کوتاه می‌نویسد:
(نگرش واقع‌بینانه، دیدن این هر دو امکان به‌صورت استعداد بالقوه راستین و بررسی شرایط و توسعه و کمال هر یک از آن‌هاست.)
[۲۲] فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۶۱.

در همین راستا فروم سرشت انسان را یکسر بد نمی‌داند و می‌گوید: ما شر به دنیا نمی‌آییم و مجبور نیستیم شر شویم، ولی در طول زمان بعضی از ما به دلیل گزینش‌های نادرست در این مسیر قرار می‌گیریم.
[۲۳] ام اسکات پک، روان‌شناسی شرارت، ص۱۲۵ـ۱۲۶، ترجمه علی مفتخر.

(شکست بیشتر افراد در زندگی به این دلیل نیست که آن‌ها ذاتاً بد هستند و یا اینکه اراده‌ای برای بهتر شدن ندارند، بلکه زمانی که بر سر دوراهی تصمیم می‌رسند به‌موقع بیدار نمی‌شوند و نمی‌توانند تصمیم درست انتخاب کنند.)
[۲۴] ام اسکات پک، روان‌شناسی شرارت، ص۱۲۷، ترجمه علی مفتخر.

او در پاسخ آنان که انسان را شر و اهریمنی می‌دانند و جنایات هیتلر و استالین ومانند آن‌ها را دلیل و شاهد خود معرفی می‌کنند می‌گوید:
(درست که ما می‌توانیم شخصاً قاتلان و سادیست‌های عیان یا بالقوه‌ای به شقاوت استالین و هیتلر را بشناسیم، اما اینها بیشتر استثنا هستند تا قاعده. آیا باید من و شما و بیشتر مردمان عادی را گرگی در لباس آدمی پنداشت که اگر خود را از منعیاتی که تاکنون ما را از رفتار حیوانی بازداشته است برهانیم ذات واقعی‌مان بروز خواهد کرد؟ … در زندگی روزمره فرصت‌های بی‌شماری برای بی‌رحمی و شقاوت پیش می‌آید که شخص می‌تواند بدون واهمه از تلافی تسلیم آن شود اما بسیاری چنین نمی‌کنند، درواقع عده بی‌شماری به هنگام رویارویی یا بی‌رحمی و سادیسم واکنشی از اعتراض و انزجار از خود بروز می‌دهند.)
[۲۵] فروم، اریک، دل آدمی، ص۳.

همو درباره تاثیر رفتار زشت و زیبا بر انسان به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که یادآور روایات معصومین (علیه‌السّلام) است آنجا که می‌نویسد:
(توانمندی ما برای انتخاب همراه باتجربه زندگی به‌طور دائم در حال تغییر و تحوّل است. هرچه بیشتر تصمیمات درست و خوب می‌گیریم، قلب ما رئوف‌تر، و هرچه تصمیمات بدتر می‌گیریم، قلب ما سنگ‌تر و تاریک‌تر می‌شود، در حقیقت با خیر دل ما روشن و با شرّ تاریک می‌شود، اگر آدمی به شرّ بپردازد شریرتر خواهد گشت. قلب فرعون سخت می‌شود، زیرا او در انجام شرّ مداومت می‌ورزد و به حدی سخت می‌شود که دگرگونی یا توبه‌ای میسر نیست.)
[۲۶] فروم، اریک، دل آدمی، ص۹ـ۱۰.


۱۰.۳ - دیدگاه روان‌شناسان انسان‌گرا

مزلو و راجرز از دیگر روان‌شناسانی هستند که انسان را ذاتاً بد معرفی نمی‌کنند.
این گروه که وابسته به جدیدترین مکتب روان‌شناسی یعنی (انسان‌گرایی) هستند انسان را ذاتاً خوب و یا دست‌کم خنثی می‌دانند و شرارت‌ها و بدی‌های انسان را واکنش‌های خشونت‌آمیزی می‌دانند که به علت ناکامی نیازها، عواطف و قابلیت‌های ذاتی از او بروز و ظهور می‌یابند.
برای نمونه مزلو در ضمیمه کتاب (افق‌های والاتر فطرت انسان) به‌عنوان بسط و اصلاح بخش ششم (انگیزش و شخصیت) می‌نویسد:
(دلیلی وجود ندارد که چرا نباید انسان‌ها نیازها یا استعدادهای خاص نوع خود را داشته باشند، و درواقع شواهد بالینی وجود دارد مبنی بر این‌که آن‌ها واقعاً دارای انگیزش‌هایی (احتمالاً فطری) هستند که منحصراً انسانی است.)
[۲۷] مزلو، ابراهام، افق‌های والاتر فطرت انسان، ص۴۵۳، ترجمه احمد رضوانی.

همو در بحث سلامت و بیماری روانی، فرض‌هایی را پایه پیدایش و شکل‌گیری مفهوم جدیدی از سلامت و بیماری روانی می‌خواند و در ضمن به طبیعت انسان نیز اشاره می‌کند:
(۱. انسان دارای ماهیتی درونی است که مبنای زیستی دارد؛ ماهیتی که طبیعی و ذاتی و تقریباً غیرقابل تغییر است… ۴. ماهیت درونی انسان ازنظر ذاتی لزوماً بد نیست. ۵. چون ماهیت درونی انسان، نیک و یا حداقل خنثی است، پس بهتر است شناخته‌شده تربیت و تقویت گردد. … ۷. ماهیت درونی انسان قوی و غالب نیست، بلکه به سهولت مغلوب عادات فشارهای فرهنگی و نگرش‌های نادرست نسبت به خود می‌گردد. ۸. ظاهراً امکان از بین بردن کامل این ماهیت درونی بسیار بعید است.)
[۲۸] دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب‌های روان‌شناسی و نقد آن، ج۲، ص۴۷۲.

هرچند مزلو انسان را خوب معرفی می‌کند، ولی او از استعدادهای بد و شرّ در انسان غافل نیست و دراین‌باره می‌نویسد:
(نتیجه‌گیری‌های کلی من عبارت‌اند از اینکه: پرخاشگری، خصومت، ستیزه، تعارض و دیگرآزاری همگی به‌طور مشترک در همه افراد در جلسات روان‌کاوی، یعنی در تخیل، رؤیا، و غیره وجود دارند. تصور من این است که رفتار پرخاشگری را می‌توان به‌منزله نوعی واقعیت و امکان در همه‌کس یافت.)
[۲۹] مزلو، ابراهام، افق‌های والاتر فطرت انسان، ص۲۹۱.

(غریزه حیوانی کامل در انسان یافت نمی‌شود. به نظر می‌رسد که تنها جزئی از بقایای غرایز حیوانی قدیمی مثلاً تنها امیال یا تنها استعدادها وجود داشته باشد… امیال غریزه مانند در انسان عموماً ضعیف هستند و همچون در حیوانات نیستند؛ این امیال به‌آسانی در اثر فرهنگ، یادگیری و فرآیندهای دفاعی مغلوب یا سرکوب می‌شوند.)
[۳۰] مزلو، ابراهام، افق‌های والاتر فطرت انسان، ص۴۵۳.

کارل راجرز از روان‌شناسان انسان‌گرا نیز دراین‌باره با مزلو هم‌عقیده است و طبیعت انسان را نیک می‌خواند به باور راجرز (اگر انسان‌ها به نوع خاصی از زندگی اجتماعی مجبور نشوند و همان‌گونه که خود می‌خواهند عمل کنند و همواره مورد پذیرش بی‌چون‌وچرای دیگران قرار نگیرند گرایش به‌خوبی خواهند داشت و برای خود و جامعه عنصری مفید خواهند بود.)
[۳۱] دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب‌های روان‌شناسی و نقد آن، ج۲، ص۴۳۸.

کارل راجرز در وجود آدمی به یک انگیزش اصلی باور دارد که همان صیانت فعلیت و اعتلای تمامی جنبه‌های شخصیت است و آن را میل به فعلیت بخشیدن یا میل تحقق توانایی‌های بالقوه نامیده است. او این نگرش را فطری می‌داند و معتقد است که در آغاز، حیات بشر بعد فیزیولوژیک دارد. این صیانت فعلیت در سطوح پایین مسئول تأمین نیازهای جسمانی، هم‌چون نیاز به آب، غذا و هواست و با تأمین این نیازهای اساسی ارگانیسم را قادر به ادامه حیات می‌سازد.
[۳۲] دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب‌های روان‌شناسی و نقد آن، ج۲، ص۴۴۰.

از روان‌شناسان دیگری که نهاد انسانی را خوب و زیبا معرفی می‌کند (ژان ژاک روسو) است؛ در نگاه روسو (بشر در آغاز خوب بود ولی تمدن او را خراب کرد.)
[۳۳] دوبو، رنه، جانور یا فرشته، ص۵۵، ترجمه اکبر معارفی.


۱۰.۴ - مکتب معنی درمانی

ویکتور فرانکل بنیان‌گذار مکتب معنی درمانی در روان‌درمانی که به نام (مکتب سوم روان‌درمانی وین) معروف شده است، از شمار روان‌درمانانی است که سرشت زیبا و خوب انسان را باور دارد و برای انسان‌ها فطرت خداشناسی را به رسمیت می‌شناسد و در همین راستا دو کتاب (انسان در جست‌وجوی معنی) و (معنی جویی) را به سامان رسانده است. او می‌نویسد:
(درواقع یک احساس مذهبی ریشه‌دار، در اعماق ضمیر ناخودآگاه (یا شعور باطن) هر انسانی و همه انسان‌ها وجود دارد.)
[۳۴] فرانکل، ویکتور، خدا در ناخودآگاه، ص۱۹، ترجمه ابراهیم یزدی.

دکتر فرانکل که سال‌ها در اردوگاه‌های اسیران جنگی زیسته است و از نزدیک به مطالعه اسیران نشسته، نمونه‌های بسیاری از خدا در ناخودآگاه زندانیان ارائه می‌کند. او به تجربه دریافته که سختی‌ها و مشکلات و اسارت‌ها ایمان افراد را افزون می‌کند.
[۳۵] فرانکل، ویکتور، خدا در ناخودآگاه، ص۲۵، ترجمه ابراهیم یزدی.



در نگاه امام علی (علیه‌السّلام) برخلاف باور پیروان اصالت جامعه، روان‌شناسان رفتارگرا و انسان و حتی تمام موجودات با سرشت و طبیعت خاصی آفریده‌ شده‌اند که این سرشت اولاً: مقتضای آفرینش انسان است و اکتسابی نیست، ثانیاً: همه افراد بشر با هر نژاد، رنگ و زبان از این سرشت برخوردارند، ثالثاً: این طبیعت شدت و ضعف می‌پذیرد، اما تبدیل و تحویل در آن راه ندارد.
امام (علیه‌السّلام) در خطبه‌ای که در آن از آفرینش آسمان و زمین و آدم (علیه‌السّلام) سخن رفته است می‌فرماید:
(انشا الخلق انشاء و ابتداه ابتداء، بلارویة اجالها، و لاتجربة استفادها، و لاحرکة احدثها، و لاهمامة نفس اضطرب فیها، احال الاشیاء لاوقاتها، و لاءم بین مختلفاتها، و غرّز غرائزها، و الزمها اشباحها، عالما ًبها قبل ابتدائها، محیطاً بحدودها و انتهائها، عارفاً بقرائنها و احنائها.)
موجودات را چنان‌که باید بیافرید و آفرینش را چنان‌که باید آغاز نهاد. بی‌آنکه نیازش به‌اندیشه‌ای باشد یا به تجربه‌ای که از آن سود برده باشد یا به حرکتی که در او پدید آمده باشد. و نه دل‌مشغولی که موجب تشویش شود. آفرینش هر چیزی را در زمان معیّنش به انجام رسانید و میان طبایع گوناگون، سازش پدید آورد و هر چیزی را غریزه و سرشتی خاص عطا کرد. هر غریزه و سرشتی را خاص کسی قرارداد، پیش از آن‌که به او جامه آفرینش پوشد به آن آگاه بود، و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پیچ‌وخم هر کاری را می‌دانست.
در خطبه‌ای دیگر امام (علیه‌السّلام) تاکیدی دوباره بر آفرینش انسان بر سرشت خاصی دارند:
(اللهم داحی المدحوّات، و داعم المسموکات و جابل القلوب علی فطرتها، شقیها و سعیدها.)
‌ای خداوند، ‌ای گستراننده زمین‌ها، و‌ای نگه‌دارنده آسمان‌ها، و‌ای آن‌که آفریننده دل‌هایی بر فطرت و سرشت آن‌ها، چه آن دل که شقی بود و چه آن دل که سعید.
در خطبه ۹۰ نیز امام (علیه‌السّلام) پس از سخنی درباره وصف پروردگار در آفرینش موجودات گوناگون و عبادت آن‌ها می‌فرماید:
(و فرقها اجناسا مختلفات فی الحدود و الاقدار و الغرائز و الهیئات، بدایا خلائق احکم صنعها و فطرها علی ما اراد و ابتدعها.)
موجودات را به جنس‌هایی مختلف در حدّ و‌ اندازه و غریزه‌ها و هیئت‌های گوناگون قرارداد. مصنوعات و مخلوقاتی که آفرینش آن‌ها را بر قانون حکمت استواری بخشید و سرشت آن‌ها را به همان‌گونه، که اراده کرده بود ابداع نمود و جامه خلقت پوشانید.

۱۱.۱ - انسان موجودی دوبعدی

در نگاه امام علی (علیه‌السّلام) این سرشت انسان نه کاملاً بد و اهریمنی است، چنان‌که فروید و پیروان او باور دارند، و نه کاملاً خوب و فرشته خصال، چنان‌که برخی معتقدند. بلکه انسان آفریده‌ای است که هم خوب است و هم بد، هم حیوان است هم فرشته. چنان‌که خواسته‌ها و تمایلات حیوانی دارد و در راه رسیدن به آن‌ها هر جنایتی را مرتکب می‌شود. گرایش‌های معنوی و الهی نیز دارد به‌گونه‌ای که حاضر است برای اهداف خود، از جان، مال و خواسته‌ها و صفات زشت و ناپسند و حیوانی خود بگذرد.
بر اساس این دیدگاه، امام (علیه‌السّلام) به دو گونه متفاوت درباره انسان سخن گفته است:

۱۱.۱.۱ - فطرت خوب انسان

برخی از سخنان امام علی (علیه‌السّلام) دلالت بر سرشت و فطرت خوب انسان دارد؛ در این سخنان انسان شریف‌ترین آفریده خداوند معرفی‌شده است؛ موجودی که خداوند از روح خود در او دمید و به او دستگاه ادراک و شناخت داد. شناختی که نخستین شاهد بر طبیعت و سرشت آدمی است و انسان به کمک آن می‌تواند حق را از باطل بازشناسد.
(ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها، و عذبها و سبخها، تربة سنّها بالماء حتی خلصت، ولاطها بالبلة حتی لزبت، فجبل منها صورة ذات احناء و وصول، و اعضاء و فصول، اجمدها حتی استمسکت، و اصلدها حتی صلصلت، لوقت محدود و اجل معلوم.
ثم نفخ فیها من روحه، فمثلت انساناً ذا اذهان یجیلها، و فکر یتصرف بها، و جوارح یختدمها و ادوات یقلبها، و معرفة یفرق بها بین الحق و الباطل و الاذواق و المشام و الالوان و الاجناس، معجوناً بطینة الالوان المختلفة، و الاشباه المؤتلفة، و الاضداد المتعادیة و الاخلاط المتباینة من الحرّ و البرد و البلة و الجمود، و المساءة و السرور.)
آنگاه خدای سبحان، از زمین درشتناک و از زمین هموار و نرم و ازآنجاکه زمین شیرین بود و ازآنجاکه شوره‌زار بود خاکی برگرفت و به آب بشست تا یکدست و خالص گردید پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پیکری ساخت دارای‌ اندام‌ها و اعضا و مفاصل، و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالینه و تا مدتی معین و زمانی مشخص سختش گردانید.
آنگاه از روح خود در آن بدمید. آن پیکر گلین که جان‌یافته بود، ازجای برخاست که انسانی شده بود با ذهنی که در کارها به جولانش در آورد، و با‌ اندیشه‌ای که به آن در کارها تصرف کند، و عضوهایی که چون ابزارهایی به کارشان گیرد، و نیروی شناختی که میان حق و باطل فرق نهد، و طعم‌ها و بوی‌ها و رنگ‌ها و چیزها را دریابد. معجونی سرشته از رنگ‌های گوناگون، برخی همانند یکدیگر و برخی مخالف و ضدّ یکدیگر. چون گرمی و سردی، تری و خشکی (و‌اندوه و شادمانی).
در نگاه امام (علیه‌السّلام) این انسان با این ویژگی‌ها صلاحیت آن را یافت که خداوند امانت الهی را به او بسپارد؛ امانتی که آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها از پذیرش آن سرباز زدند.
(ثمّ اداء الامانة فقد خاب من لیس من اهلها. انّها عرضت علی السماوات المبنیّة، و الارضین المدحوّة، و الجبال ذات الطول المنصوبة، فلااطول و لااعرض و لااعلی و لااعظم منها.)
هم‌چنین است، ادای امانت؛ کسی که از امانت‌داران نباشد از رحمت حق نومید است، زیرا امانت به آسمانه‌ای افراشته و زمین گسترانیده شده و کوه‌های بلند و استوار که از آن‌ها بلندتر و پهناورتر و فراتر و بزرگ‌تر نبود، عرضه شد.
افزون بر نشانه‌های فوق در سخنان امام (علیه‌السّلام) نشانه‌های دیگری از وجود فطرت الهی در سرشت آدمیان دیده می‌شود؛ فطرتی که تصویر انسان را زیبا و خوب جلوه می‌دهد انسان را خداشناس و خداجو معرفی می‌کند. برای نمونه امام (علیه‌السّلام) در خطبه ۱۰۹ نهج‌البلاغه می‌فرمایند:
(ان افضل ما توسّل به المتوسلون الی الله سبحانه و تعالی الایمان به و برسوله، و الجهاد فی سبیله، فانّه ذروة الاسلام، و کلمة الاخلاص، فانّها الفطرة.)
برترین چیزی که توسل‌جویندگان به خدای سبحان بدان توسل می‌جویند ایمان به او و به پیامبر اوست و جهاد است در راه او، زیرا جهاد رکن اعلای اسلام است و کلمه توحید است که در فطرت و جبلّت هر انسانی است.
در خطبه دیگری علی (علیه‌السّلام) پس‌ازآن که معاویه و حکومت وی را برای اصحاب خویش توصیف می‌کند می‌فرماید:
(الا و انّه سیامرکم بسبّی و البراءة منی، فاما السبّ فسبّونی، فانّه لی زکاة و لکم نجاة، و اما البراءة فلاتتبرّؤوا منّی، فانّی ولدت علی الفطرة، و سبقت الی الایمان و الهجرة.)
بدانید که پس از من مردی پرخوار و شکم‌پرست بر شما چیره خواهد شد، که هرچه به چنگش افتد بخورد و هرچه نیاید طلب کند. بکشیدش، ولی هرگز نتوانید. از شما می‌خواهد که مرا دشنام دهید و ناسزا گویید و از من بیزاری جویید. اما دشنام و ناسزا بگویید، زیرا برای من مایه پاکی است و هم سبب رهایی شما از مرگ. امّا بیزاری، از من بیزاری مجویید که من به فطرت اسلام زاده شده‌ام و به ایمان و هجرت بر دیگران سبقت گرفته‌ام.
در‌اندیشه امام در سرشت انسانی بذر عدالت‌خواهی، کمال‌طلبی، گرایش به‌راستی، عشق و پرستش و گرایش‌های معنوی و… نهاده شده است و فلسفه بعثت انبیا نیز آن است که فطرت انسان را زنده کنند:
(واصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی میثاقهم، و علی تبلیغ الرسالة امانتهم، لما بدّل اکثر خلقه عهد الله الیهم، فجهلوا حقه، و اتّخذوا الانداد معه، و اجتالتهم الشیاطین عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فیهم رسله، و واتر الیهم انبیاءه، لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته، و یحتجّوا علیهم بالتبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول، و یروهم آیات المقدرة.)
خداوند سبحان از میان فرزندان آدم پیامبرانی برگزید و از آنان پیمان گرفت که هرچه را که به آن‌ها وحی می‌شود به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه‌ دارند، به هنگامی‌که بیشتر مردم پیمانی را که باخدا بسته بودند شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوندی بریده بودند. پس پیامبران را به میانشان بفرستاد. پیامبران از پی یکدیگر بیامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده به‌جای آرند، و نعمت او را که از یاد برده‌اند فرا یاد آورند، و از آنان حجت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهایشان را که در پرده غفلت، مستور گشته است برانگیزند و نشانه‌های قدرتش را به آن‌ها بنمایانند.
(قدّر ما خلق فاحکم تقدیره، و دبّره فالطف تدبیره، و وجّهه لوجهته، فلم یتعدّ حدود منزلته، و لم یقصر دون الانتهاء الی غایته.)
برای هر چه آفرید اندازه و مقداری معین کرد و آن را نیک استوار نمود و به لطف خویش منظم ساخت. و به‌سوی کمال وجودش متوجه نمود تا از حدّ خود تجاوز نکند.
این سخنان امام (علیه‌السّلام) یادآور برخی از آیات قرآن است که انسان را خوب و زیبا جلوه می‌دهد، او را خلیفه خدا در زمین معرفی می‌کند و دارای روح الهی و فطرت الهی می‌خواند….
(الذی احسن کلّ شیئ خلقه و بدا خلق الانسان من طین. ثمّ جعل نسله من سلالة من ماء مهین. ثمّ سوّیه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة)
(و اذ قال ربّک للملائکة انّی جاعل فی الارض خلیفة) (بقره:۳۰)
(فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیّم و لکن اکثر الناس لایعلمون)
(و اذ اخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربّکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین)
این فطرت الهی که در سرشت انسان به ودیعت نهاده شده و در آیات قرآن و سخنان امام (علیه‌السّلام) شواهد و نشانه‌های متقنی بر آن وجود دارد، سبب می‌شود انسان از هوی و هوس خود پیروی نکند، درنتیجه به دیگران حسد نورزد، کینه کسی را به دل نگیرد، خودخواهی نکند و شرارت و فساد نورزد. با توجه به این فطرت و ارتباط ناگسستنی آن با ارزش‌های انسانی است که شهید مطهری ارزش‌های انسانی را با فطرت انسانی دارای ارتباط مستقیم می‌داند.

۱۱.۱.۲ - بعد شرور انسان

گروه دوم از سخنان امام (علیه‌السّلام) که به‌ظاهر با مکتب روان‌کاوی فروید هم‌خوان است، انسان را موجودی بد، شرور، اهریمنی، خودخواه، حسود، هلوع، درنده و… نشان می‌دهد.
امام (علیه‌السّلام) در نامه‌ای به امام حسن (علیه‌السّلام) در توصیف خویش می‌نویسد:
(من الوالد الفان، المقر بالزمان، المدبر العمر، المستسلم للدهر، الذام للدنیا، الساکن مساکن الموتی، و الظاعن عنها غداً.)
از پدری در آستانه فنا و معترف به گذشته زمان که عمرش روی در رفتن دارد و تسلیم گردش روزگار شده نکوهش‌کننده جهان، جای‌گیرنده در سرای مردگان که فردا از آنجا رخت برمی‌بندند.
در این نامه هرچند امام خویش را به این صفات توصیف می‌کند، اما این صفات از مختصات امام نیست و هر انسانی از این صفات برخوردار است.
پس‌ازاین توصیف، برای امام حسن (علیه‌السّلام) صفاتی برمی‌شمارد که آن صفات نیز لازمه انسانیت انسان است و نشان می‌دهد که به باور امام (علیه‌السّلام) سرشت انسان از این ویژگی‌ها شکل‌گرفته است:
(الی المولود المؤمّل مالایدرک، السالک سبیل من قد هلک، غرض الاسقام، و رهینة الآیّام، و رمیة المصائب، و عبد الدنیا، و تاجر الغرور، و غریم المنایا، و اسیر الموت، و حلیف الهموم، و قرین الاحزان، و نصب الآفات، و صریع الشهوات، و خلیفة الاموات.)
به فرزند خود که آرزومند چیزی است که به دست نیاید، راهرو راه کسانی است که به هلاکت رسیده‌اند، و آماج بیماری‌هاست و گروگان گذشت روزگار، پسری که تیرهای مصائب به‌سوی او روانند، بنده دنیاست و سوداگر فریب، و وامدار مرگ و اسیر نیستی، و هم‌پیمان اندوه‌ها و همسر غم‌ها، آماج آفات و زمین‌خورده شهوات و جانشین مردگان است.
دوستی و عشق به دنیا و دنیاپرستی انسان که در سخن امام آمده، و قرآن نیز به‌عنوان یکی از ویژگی‌ها سرشتی انسان از آن یادکرده است (انّه لحبّ الخیر لشدید) (تحبّون المال حبّاً جمّاً) و… به باور امام انسان را کور می‌کند به‌گونه‌ای که نه نیک را می‌بیند و نه نیک را می‌شنود و درنتیجه هر آنچه انجام می‌دهد بدی است.
(ومن عشق شیئاً اعشی بصره، و امرض قلبه، فهو ینظر بعین غیرصحیحة، و یسمع باذن غیرسمیعة. قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنیا قلبه و ولهت علیها نفسه، فهو عبد لها و لمن فی یدیه شیئ منها، حیثما زالت زال الیها، و حیثما اقبلت اقبل علیها، لاینزجر من الله بزاجر و لایتعظ منه بواعظ.)
هر کس به چیزی عشق بورزد عشق دیدگانش را کور و دلش را بیمار می‌سازد. دیگر نه چشمش نیک می‌بیند و نه گوشش نیک می‌شنود. شهوات عقل او را تباه کنند و دنیا دلش را بمیراند و جانش را شیفته خود سازد. چنین کسی بنده دنیاست و بنده کسانی است که چیزی از مال و جاه دنیا در دست دارند. دنیا به هرجا‌که می‌گردد با او بگردد و به هرجاکه روی آورد بدان‌سو روی آورد. به سخن هیچ منع‌کننده‌ای که از سوی خدا آمده باشد گوش فرا ندهد و‌اندرز هیچ‌ اندرز‌دهنده‌ای را نشنود.
در همین راستا امام مال را اصل و مایه شهوات می‌داند: (المال مادة الشهوات.)
و نگرانی خود را از پیروی مردم از هوی و هوس و داشتن آرزوهای دراز ابراز می‌کند: (ایها الناس انّ اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتّباع الهوی و طول الامل.)
و دنیاپرستان را به سگان و درندگانی تشبیه می‌کنند که یکدیگر را می‌درند:
(فانّما اهلها کلاب عاویة، و سباع ضاریة، یهرّ بعضها بعضاً، و یاکل عزیزها ذلیلها، و یقهر کبیرها صغیرها، نعم معلقة، و اخری مهملة، قد اضلّت عقولها، و رکبت مجهولها، مسروح عاهة بواد وعث، لیس لها راع یقیمها، و لامسیم یسیمها، سلکت بهم الدنیا طریق العمی، و اخذت بابصارهم عن منار الهدی، فتاهوا فی حیرتها، و غرقوا فی نعمتها ،و اتخذوها رباً و لعبوا بها، و نسوا ماوراءها.)
دنیاطلبان چون سگانی هستند که بانگ می‌کنند و چون درندگانی هستند که بر سر طعمه از روی خشم زوزه می‌کشند و آن‌که نیرومندتر است آن را که ناتوان‌تر است می‌خورد و آن‌که بزرگ‌تر است آن راکه خردتر است مغلوب می‌سازد، ستورانی هستند برخی پای بسته و برخی رهاشده که عقل خود را از دست داده‌اند و رهسپار بیراهه‌اند. آنان را در بیابانی درشتناک و صعب رها کرده‌اند تا در گیاه آفت و زیان بچرند، شبانی ندارند تا نگهداری‌شان کند و نه چراننده‌ای که بچراندشان. دنیا به کوره راه‌شان می‌اندازد و دیدگانشان را از فروغ چراغ هدایت محروم داشته. سرگردان در بیراهه‌اند ولی غرق در نعمت. دنیا را پروردگار خویش گرفته‌اند. دنیا آن‌ها را به بازی گرفته و آن‌ها نیز سرگرم بازی با دنیا شده‌اند و آن‌سوی این جهان را به فراموشی سپرده‌اند.
افزون بر ویژگی‌ها فطری که امام (علیه‌السّلام) در وصیت‌نامه خویش برای امام حسن (علیه‌السّلام) مطرح می‌کند ویژگی‌های دیگری نیز برای انسان در نهج‌البلاغه آمده است؛ برای نمونه امام (علیه‌السّلام) پس‌ازآن که سرباززدن آسمان‌ها و زمین از پذیرش امانت الهی را به همان‌گونه که در قرآن آمده است بیان می‌کند می‌فرماید:
(به‌واقع آسمان و زمین و کوه با وجود بلندی و پهناوری و قوت و ارجمندی از رفتن به زیر بار امانت امتناع کردند و از عقوبت پروردگار ترسیدند. آن‌ها چیزی را دریافته بودند که موجودی ناتوان مانند انسان درنیافته بود.)
[۵۵] امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه سیدرضی، ص۴۶۸، ترجمه عبدالمحمد آیتی.
و در پایان به آیه شریفه (انّه کان ظلوماً جهولاً) استشهاد می‌کند.
در کلمات قصار نهج‌البلاغه یکی دیگر از ویژگی‌های سرشتی انسان آمده است. به باور امام (علیه‌السّلام) که برگرفته از آیه شریفه (خلق الانسان ضعیفاً) است، انسان موجودی ضعیف معرفی‌شده که در برابر مشکلات و هوی و هوس توان ایستادگی ندارد.
(و قال (علیه‌السّلام): مسکین ابن آدم؛ مکتوم الاجل، مکنون العلل، محفوظ العمل، تولمه البقة، و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة.)
و فرمود: مسکین فرزند آدم، اجلش پوشیده است، بیماری‌اش پنهان است، اعمالش را می‌نگارند، پشه‌ای می‌آزاردش، جرعه‌ای گلوگیرش می‌شود و عرق تن بویش را بد می‌کند.
در روایات دیگر معصومین نیز این نگاه واقع‌بینانه به انسان دیده می‌شود برای نمونه در دعای اخلاص که شیخ مفید از امام سجاد (علیه‌السّلام) نقل می‌کند می‌خوانیم:
(استغفرک الیوم لذنبی، و استقیلک عثرتی لما کنت فیه من الزهو و الاستطالة، فرضیت بما الیه صیّرتنی، و ان کان الضرّ قد مسّنی و الفقر قد اذلّنی و البلاء قد جاءنی وانّ ذلک من سخط منک علیّ، فاعوذ برضاک من سخطک یا سیدی، و ان کنت اردت ان تبلونی فقد عرفت ضعفی و قلة حیلتی، اذ قلت (ان الانسان خلق هلوعاً. اذا مسّه الشرّ جزوعاً. و اذا مسّه الخیر منوعاً) و قلت (فاما الانسان اذا ماابتلاه ربّه…) و قلت (ان الانسان لیطغی. ان رآه استغنی) و قلت (و اذا مسّ الانسان الضرّ دعانا لجنبه او قاعداً او قائماً فلمّا کشفنا عنه ضرّه مرّ کان لم یدعنا الی ضر مسّه) و قلت (و اذا مسّ الانسان ضرّ دعا ربّه منیباً الیه ثمّ اذا خوّله نعمة منه نسی ما کان یدعو الیه من قبل) و قلت (و یدع الانسان بالشرّ دعاءه بالخیر و کان الانسان عجولاً) صدقت و بررت یا سیّدی فهذه صفاتی التی اعرفها من نفسی، فقد مضی تقدیرک فیّ یا مولای.)
این انسان‌شناسی امام علی (علیه‌السّلام) و امام سجاد (علیه‌السّلام) و صفاتی که برای انسان بر می‌شمارند نشان از توصیف واقع‌بینانه انسان و هم‌خوانی با آیات وحی دارد؛ آیاتی که انسان را دنیاطلب، حیله‌گر، طغیان‌گر، شتابان، ضعیف، بخیل، نامعتدل، اهل جدل و… می‌شناساند:
(ان الانسان لربّه لکنود)
(و انّه لحب الخیر لشدید)
(ان الانسان خلق هلوعاً. اذا مسّه الشر جزوعاً. و اذا مسّه الخیر منوعاً)
(کلا ان الانسان لیطغی. ان رآه استغنی)
(خلق الانسان من عجل)
(و کان الانسان عجولاً)
(و یدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر و کان الانسان عجولاً)
(و کان الانسان اکثر شیء جدلاً)
(و کان الانسان قتوراً)
(فان الانسان کفور)
افزون بر این آیات سؤال فرشتگان از آفرینش انسان، مانند (اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء…) نیز می‌تواند به روشنی دلالت بر سرشت اهریمنی انسان داشته باشد؛ زیرا خداوند از این پرسش پاسخ نداد و نفرمود دیدگاه شما درباره انسان نادرست است.

۱۱.۲ - چکیده سخن

سخنان امام علی (علیه‌السّلام) و آیات قرآن به دودسته تقسیم شدند:
۱. برخی انسان را با سرشتی بد و اهریمنی معرفی کرده‌اند و در ظاهر بر درستی دیدگاه فروید و پیروان او مهر تائید و صحت زده‌اند.
۲. بعضی انسان را خوب و فرشته خصال نشان داده‌اند.
این دو گروه از آیات و روایات به‌ظاهر با یکدیگر ناسازگارند و بایستی به‌گونه‌ای میان این روایات و آیات جمع نمود. راه جمع این است که بگوییم انسان بر اساس آیات و سخنان امام علی (علیه‌السّلام) استعدادهای بسیار متنوع و گوناگونی دارد، می‌تواند بد باشد و می‌تواند خوب باشد؛ گرایش‌های حیوانی و طبیعی دارد و خواسته‌ها و تمایلات معنوی و الهی و انسانی؛ به تعبیر شهید مطهری:
(من (خداوند) در انسان فطرتی قرار دادم که به‌موجب آن به‌حسب طبع و میل خودش فارغ از هرگونه ایدئولوژی، این اقتضاء یعنی گرایش به تعالی در ذات و سرشت اوست. ایدئولوژیی که من برای انسان می‌آورم ایدئولوژیی است که یک رکنش بر اساس این گرایش فطری و طبیعی است. من در سرشت این انسان ماده و بذر حق‌طلبی و حق‌جویی و حقیقت‌جویی و عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی را گذاشته‌ام. همه‌اش که خودخواهی، حیوانیت و منافع طبقاتی نیست، همه‌اش که ظلم و زور نیست؛ موجودی است مرکب از نور و ظلمت.)
همیشه میان این نور و ظلمت مبارزه است، گاه نور پیروز می‌شود و گاه ظلمت. وقتی نور پیروز شود انسان خوب و فرشته خصال جلوه می‌نماید و وقتی ظلمت حاکم شود انسان شرور و اهریمنی می‌نماید.
بر اساس این جمع، انسان در نگاه امام (علیه‌السّلام) تنها خیر و یا تنها شرّ محض نیست، بلکه موجودی است که استعداد خوبی دارد و هم استعداد بدی. چنان‌که در نهج‌البلاغه وقتی امام سخن از آفرینش آدم می‌گوید هر دو استعداد دیده می‌شود. آفرینش آدم از زمین شیرین، دمیدن روح الهی در آدم، دستور به سجده‌کردن ملائکه بر آدم و عرضه داشتن امانت الهی بر سرشت خوب و متعالی انسان دلالت دارد، و آفرینش آدم از زمین شوره‌زار، غرایز حیوانی انسان، غرور و مخالفت آدم و حوا با دستور خداوند از سرشت بد انسان حکایت دارد.
(ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها، و عذبها و سبخها… ثم نفخ فیها من روحه… فقال سبحانه (اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس…) ثمّ اسکن سبحانه آدم داراً ارغد فیها عیشته و آمن فیها محلته و حذّره ابلیس و عداوته، فاغترّه عدوه نفاسة علیه بدار المقام و مرافقة الابرار، فباع الیقین بشکّه و العزیمة بوهنه، و استبدل بالجذل وجلا، و بالاغترار ندماً.)

۱۱.۳ - تفاوت دیدگاه امام با روان‌شناسان

بنابراین، دو تفاوت عمده میان دیدگاه امام (علیه‌السّلام) با دیدگاه روان‌شناسانی که انسان را بد می‌دانند و روان‌شناسانی که خوبی انسان را باور دارند وجود دارد:
۱. در نگاه امام (علیه‌السّلام) انسان فقط بد و شرور یا فقط خوب و فرشته نیست، بلکه هم خوب است و هم بد.
۲. در سخنان امام (علیه‌السّلام) خوبی‌های انسانی آن‌چنان که فروید و طرفداران او می‌گویند ریشه در بدی‌ها ندارد، و بدی‌های انسانی نیز چنان‌که عده‌ای معتقدند حاصل شکل خاصی از زندگی و محیط نیست، بلکه بدی‌ها و زشتی‌های انسانی فطری هستند، چنان که خوبی‌ها و صفات نیکوی انسان فطری خوانده می‌شوند.


انسان موجودی چند بعدی و پیچیده است که شناسایی دقیق او بررسی همه جانبه نیاز دارد. مباحث انسان‌شناسی محور تمام مطالعات علوم انسانی است؛ به عبارت دیگر انسان‌شناسی به عنوان محور مشترک رشته‌های علوم انسانی عمل می‌کند.
با نگاهی دیگر انسان به واسطه وجود چند بعدی و ذومراتب، می‌تواند با روش‌های مختلف شناختی مورد بررسی قرار گیرد.
روش تجربی، وجود انسان را از دریچه حس و تجربه و با استفاده از علومی، مانند: فیزیولوژی، روان‌شناسی، مردم‌شناسی و... مورد مطالعه قرار می‌دهد. روش عقلی، با نگاه کلان به ابعاد وجودی انسان و مبدا و غایت او به کشف جایگاه وی در نظام آفرینش می‌پردازد و با کمک از فلسفه، لایه‌های غیر مرئی و ماورای طبیعت او را به نمایش می‌گذارد.
روش عرفانی، با بهره‌گیری از کشف و شهود و سیر و سلوک عرفانی جایگاه و مقام و منزلت انسان را در نظام هستی مشخص می‌کند.
و در نهایت روش دینی، با توجه به تعالیم وحیانی و الهی به آدمی می‌نگرد و به دلیل اتصال به علم لایزال الهی از جامعیت کامل برخوردار است و منحصر در قلمرو خاص نمی‌باشد و از اتقان و استحکام کافی برخوردار است و خطا در آن راه ندارد، و در بینش ساختاری آن رابطه تمام ابعاد وجودی انسان مورد توجه قرار دارد.
همه معارف بشری از آن‌جا که مربوط به انسان است؛ اعتبار خود را از نوع نگرش انسان به خود دریافت می‌کند. پذیرش طبیعت و سرشت مشترک برای انسان باعث می‌شود که اولاً: خود را در مرتبه والاتر و برتر از حیوان بداند، ثانیاً: همواره در پی شناخت راه‌های وصول برای رسیدن به سعادت و کمال برآید.
تمامی نظام‌های اجتماعی، تربیتی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، و...، زمانی ارزش و قداست می‌یابد که بتواند نیازهای اساسی و الهی انسان را برآورده سازد. فقدان انسان‌شناسی کامل و معتبر این نظام‌ها را ناکارآمد خواهد کرد.
مهم‌تر آن‌که شناخت خداوند از گذرگاه شناخت انسان می‌گذرد و معاد و نبوت نیز به این امر مهم مرتبط است. انسان امروز در قیاس با انسان قبل از رنسانس، به دلیل حجم انبوه و روزافزون دانش‌ها درباره انسان که حاوی نظرات ضد و نقیض با یکدیگر است، همواره از شناخت خویش، محروم و محجوب مانده است.
بنابراین پرداختن به انسان‌شناسی دینی و مبتنی بر قرآن کریم، اساسی‌ترین وظیفه هر انسان مسلمان، آگاه و هوشمند است؛ چرا که رسالت انسانی انسان زمانی آغاز می‌شود که شناختی کامل و واقعی از خویشتن بیابد.


۱. رابرت وای ولو، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۱، ترجمه علی‌رضا قبادی.
۲. بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۲۷، ترجمه محسن ثلاثی.
۳. بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۲۹، ترجمه محسن ثلاثی.
۴. رابرت وای ولو، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۱.
۵. بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۳۵.
۶. بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان‌شناسی فرهنگی، ص۳۷.
۷. سارتر، ژان پل، اصول فلسفه اگزیستانسیالیسم، ص۷۱، ترجمه پزشکپور.
۸. اریک، فروم، دل آدمی، ص۱۰، ترجمه گیتی خوش‌دل.
۹. انجیل لوقا، ج۳، ص۳۸.
۱۰. انجیل مرقس، ج۱، ص۱۱.
۱۱. کتاب مقدس، نامه اول به قرنتیان، ج۱۵، ص۲۲.
۱۲. انجیل یوحنا، ج۷، ص۱۱.
۱۳. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۰، ترجمه گیتی خوش‌دل.
۱۴. فروید، زیگموند، اصول روان‌کاوی بالینی، ص۲۵، ترجمه سعید شجاع شفتی.
۱۵. جونز و. ت واچ بکر، خداوندان‌اندیشه سیاسی، ج۲، ص۱۲۶، ترجمه یوسفیان و مجیدی.
۱۶. پاکار، ونس، آدم سازان، ترجمه حسن افشار.
۱۷. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۲.
۱۸. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۴.
۱۹. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۵۷.
۲۰. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۶۰.
۲۱. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۶۱.
۲۲. فروم، اریک، دل آدمی، ص۱۶۱.
۲۳. ام اسکات پک، روان‌شناسی شرارت، ص۱۲۵ـ۱۲۶، ترجمه علی مفتخر.
۲۴. ام اسکات پک، روان‌شناسی شرارت، ص۱۲۷، ترجمه علی مفتخر.
۲۵. فروم، اریک، دل آدمی، ص۳.
۲۶. فروم، اریک، دل آدمی، ص۹ـ۱۰.
۲۷. مزلو، ابراهام، افق‌های والاتر فطرت انسان، ص۴۵۳، ترجمه احمد رضوانی.
۲۸. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب‌های روان‌شناسی و نقد آن، ج۲، ص۴۷۲.
۲۹. مزلو، ابراهام، افق‌های والاتر فطرت انسان، ص۲۹۱.
۳۰. مزلو، ابراهام، افق‌های والاتر فطرت انسان، ص۴۵۳.
۳۱. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب‌های روان‌شناسی و نقد آن، ج۲، ص۴۳۸.
۳۲. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب‌های روان‌شناسی و نقد آن، ج۲، ص۴۴۰.
۳۳. دوبو، رنه، جانور یا فرشته، ص۵۵، ترجمه اکبر معارفی.
۳۴. فرانکل، ویکتور، خدا در ناخودآگاه، ص۱۹، ترجمه ابراهیم یزدی.
۳۵. فرانکل، ویکتور، خدا در ناخودآگاه، ص۲۵، ترجمه ابراهیم یزدی.
۳۶. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۴۰، سیدرضی.    
۳۷. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۱۰۰، سیدرضی.    
۳۸. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۱۲۷، سیدرضی.    
۳۹. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۴۲، سیدرضی.    
۴۰. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۳۱۷، سیدرضی.    
۴۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۱۶۳، سیدرضی.    
۴۲. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۹۲، سیدرضی.    
۴۳. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۴۳، سیدرضی.    
۴۴. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۱۲۷، سیدرضی.    
۴۵. سجده/سوره۳۲، آیه۱۱۹.    
۴۶. بقره/سوره۲، آیه۳۰.    
۴۷. روم/سوره۳۰، آیه۳۰.    
۴۸. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۲.    
۴۹. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۳۹۱، سیدرضی.    
۵۰. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۳۹۱، سیدرضی.    
۵۱. عادیات/سوره۱۰۰، آیه۸.    
۵۲. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۱۶۰، سیدرضی.    
۵۳. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۴۷۸، سیدرضی.    
۵۴. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۴۰۰، سیدرضی.    
۵۵. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه سیدرضی، ص۴۶۸، ترجمه عبدالمحمد آیتی.
۵۶. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۵۵۰، سیدرضی.    
۵۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۴۴۱.    
۵۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۴، ص۱۳۷.    
۵۹. عادیات/سوره۱۰۰، آیه۶.    
۶۰. عادیات/سوره۱۰۰، آیه۸.    
۶۱. معارج/سوره۷۰، آیه۱۹۲۱.    
۶۲. علق/سوره۹۶، آیه۶۷.    
۶۳. انبیاء/سوره۲۱، آیه۳۷.    
۶۴. اسراء/سوره۱۷، آیه۱۱.    
۶۵. اسراء/سوره۱۷، آیه۱۱.    
۶۶. کهف/سوره۱۸، آیه۵۴.    
۶۷. اسراء/سوره۱۷، آیه۱۰۰.    
۶۸. شوری/سوره۴۲، آیه۴۸.    
۶۹. بقره/سوره۲، آیه۳۰.    
۷۰. مطهری، مرتضی، تکامل اجتماعی انسان، ص۵۲-۵۳.    
۷۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج‌البلاغه، ص۴۲، سیدرضی.    



پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «انسان‌شناسی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۸/۰۴.    
پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «علی علیه‌السلام و انسان‌شناسی قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۸/۰۴.    



جعبه ابزار