اهل حدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عنوان پیروان یکی از دوگرایش فقهی در
شیعه (
اخباریان) مقابل
اصولیان و همچنبن صاحبان یکی از دو گرایش اصلی فقهی در
اهلسنت، مقابل
اصحاب رأی و همچنین عالمان
علم حدیث را اهل حدیث میگویند.
تعلیمات اسلام دارای سه حوزه میباشد:
أ. حوزه عقاید که
علم کلام متکفل بیان مسائل آن است.
ب. حوزه اخلاق که
علم اخلاق موظف به کنکاش، در این موضع میباشد.
ج. حوزه احکام که
علم فقه عهدهدار بیان مسائل آن میباشد.
مسلمین از نظر فقهی و آنچه مربوط به
فروع دین و مسائل عملی است، روشهای مختلفی پیدا کردند، بدین سبب فرقههای:
جعفری،
زیدی،
حنفی،
شافعی،
مالکی و
حنبلی، تقسیم شدند و هر فرقهای، فقهی مخصوص به خود دارد.
از نظر مسائل اعتقادی و چیزهایی که مربوط به
ایمان و اعتقاد مسلمانان است نیز به فرقههای مختلف تقسیم شدند: و هر فرقهای مبانی و اصول اعتقادی مخصوص به خود دارد.
اهم مذاهب
کلامی عبارت است از:
شیعه،
معتزله،
اشاعره،
مرجئه.
از این میان اشاعره را ـ که در اوایل «
اهل الحدیث» نامیده میشدند ـ، اجمالاً مورد بررسی قرار میدهیم. ولی از آنجا که تاریخچه «اهل الحدیث» با «معتزله» در هم گره خورده؛ لذا از هر دو به صورت پیوسته یاد خواهد شد؛ تا به طور کامل «اهل الحدیث» یا «اهل السنه» شناخته شود.
معتزله به فهم
اسلام و
تبلیغ و ترویج آن و
دفاع از آن در مقابل
دهرییّن و
یهود و...بسیار علاقمند بودند؛ و حتی مبلّغینی تربیت میکردند و به اطراف و اکناف میفرستادند.
در همان حال از داخل حوزه اسلام، به وسیله ظاهرگرایان ـ که خود را «اهل الحدیث» و «اهل السنه» مینامیدند ـ
تهدید میشدند، و بالاخره از پشت خنجر خوردند و ضعیف و ناتوان شده و تدریجاً منقرض گشتند.
بنابر این در آغاز امر ـ یعنی تا حدود اواخر
قرن سوم و اوایل قرن چهارم ـ یک مکتب
کلامی معارض با معتزله ـ آنگونه که بعدها پیدا شد ـ وجود نداشت.
تمام مخالفتها با این نام صورت میگرفت که افکار معتزله بر ضد ظواهر
حدیث و
سنّت است. رؤسای اهل حدیث مانند:
مالک بن انس و
احمد بن حنبل، اساساً بحث و چون و چرا و
استدلال را، در مسائل ایمانی،
حرام میشمردند. در نتیجه نه تنها «اهل السنه» یک مکتب
کلامی در مقابل معتزله نداشتند؛ بلکه منکر
کلام و
تکلُّم و استدلال بودند.
در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری پدیده تازهای رخ داد و آن اینکه؛ شخصیّتی بارز و اندیشمند ـ که سالها در نزد قاضی
عبدالجبّار معتزلی مکتب اعتزال را فرا گرفته بود و در آن
مجتهد و صاحب نظر شده بود ـ از مکتب اعتزال رو گرداند و به
مذهب «اهل الحدیث» گرایید.
و چون از طرفی، از نوعی نبوغ خالی نبود و از طرف دیگر مُجهّز بود به مکتب
اعتزال، همه اصول «اهل السنه» را بر پایههای استدلالی خاصّی بنا نهاد و آنها را به صورت یک مکتب نسبتاً دقیق فکری در آورد. آن شخصیت بارز «
ابوالحسن اشعری» متوفای در حدود ۳۳۰ق است.
ابوالحسن اشعری ـ بر خلاف قدمای اهل حدیث مانند احمد بن حنبل ـ بحث و استدلال و به کار بردن
منطق را در
اصول دین جایز شمرد، و از
قرآن و سنت بر مدعای خود دلیل آورد. او کتابی به نام «رساله فی استحسان الخوض فی علم
الکلام» نوشته است.
اینجا بود که «اهل حدیث» دو دسته شدند:
۱. «اشاعره» یعنی؛ پیروان ابوالحسن اشعری که
کلام و
تکلم را
جایز میشمارند.
۲. «
حنابله» یعنی؛ تابعان احمد بن حنبل که
کلام و
تکلّم را حرام میدانند. و
ابن تیمیه حنبلی هم کتابی در تحریم
منطق و
کلام نوشته است.
بعد از «ابوالحسن اشعری» شخصیتهای بارز دیگر در این مکتب ظهور کردند و پایههای آن را مستحکم نمودند.
از آن جمله: «
قاضی ابوبکر باقلانی» معاصر
شیخ مفید (رحمتاللهعلیه) (شیعه) و متوفای ۴۰۳ق، و «
ابواسحاق اسفراینی» که در طبقه بعد از باقلانی، و
سید مرتضی (
شیعه) به شمار میرود و نیز «
امام الحرمین جوینی» استاد غزالی و خود «
امام محمد غزالی» صاحب «
احیاء علوم الدین» متوفای ۵۰۵ق و «
امامفخر رازی» را میتوان نام برد.
البته مکتب اشعری که ـ انشعابی از «اهل الحدیث» بود ـ تدریجاً تحوّلاتی یافت و مخصوصاً در دست غزالی رنگ
کلامی خود را کمی باخت و رنگ عرفانی گرفت و به وسیله
فخر رازی به
فلسفه نزدیک شد. بعداً که
خواجه نصیرالدین طوسی ظهور کرد و کتاب «
تجرید الاعتقاد» را نوشت،
کلام، بیش از نود درصد رنگ
فلسفی به خود گرفت.پس از تجرید همه
متکلمین ـ اعم از اشعری و معتزلی ـ از همان راهی رفتند که این
فیلسوف و
متکلم بزرگ شیعی (خواجه نصیر الدین طوسی) رفت.
در حقیقت باید گفت هر اندازه فاصله زمانی زیادتر شده است اشاعره از پیشوایشان «ابوالحسن اشعری» دور شده و عقاید او را به
اعتدال یا
فلسفه نزدیکتر کردهاند.
در زیر فهرستوار بعض عقاید «اشعری» را که ـ از اصول «اهل السنه» یا «اهل الحدیث» دفاع کرده و یا به نحوی عقیده «اهل الحدیث» را
تأویل و توجیه کرده است ـ ذکر میکنیم:
۱. عدم
وحدت صفات
خدا با
ذات او. (بر خلاف نظر معتزله و
فلاسفه).
۲. عمومیت
اراده و
قضا و قدر الهی در همه حوادث. (این نظر برخلاف نظر معتزله ولی بر وفق نظر
فلاسفه است).
۳.
شرور مانند
خیرات از جانب خداست. (این نظر به عقیده «اشعری» لازمه نظر بالاست).
۴. مختار نبودن
بشر و مخلوق
خدا بودن
اعمال او (این نظر نیز به عقیده وی لازمه نظر بالاست).
۵.
حسن و قبح افعال ذاتی نیست، بلکه شرعی است. همچنین
عدل، شرعی است نه عقلی (برخلاف نظر معتزله).
۶. رعایت
لطف و اصلح، بر
خدا واجب نیست. (برخلاف نظر معتزله)
۷. قدر
انسان بر فعل. توأم با فعل است نه بر آن. (برخلاف نظر
فلاسفه و معتزله).
۸.
تنزیه مطلق؛ یعنی: هیچگونه شباهت و مماثلت میان
خدا و ماسوای او وجود ندارد. (برخلاف نظر معتزله).
۹.
انسان آفریننده عمل خود نیست، اکتسابکننده آن است (توجیه نظر اهل السنه در باب خلق اعمال).
۱۰.
خداوند، در
قیامت با
چشم دیده میشود. (برخلاف نظر
فلاسفه و معتزله).
۱۱. فاسق،
مؤمن است. (برخلاف نظر
خوارج که ـ مدعی
کفر فاسق بودند ـ و برخلاف نظر معتزله که ـ به منزله بین المنزلتین ـ قائل بودند).
۱۲. مغفرت
خدا بدون
توبه بنده، هیچ اشکالی ندارد؛ همچنان که معذب ساختن
مؤمن بلا اشکال است. (برخلاف نظر معتزله).
۱۳.
شفاعت، بلا اشکال است. (برخلاف معتزله).
۱۴.
کذب و تخلّف وعده بر
خدا جایز نیست.
۱۵.
عالم، حادث زمانی است (برخلاف نظر
فلاسفه).
۱۶.
کلام خدا قدیم است؛ اما
کلام نفسی نه لفظی. (توجیه کننده اهل السنه).
۱۷.
افعال خدا برای غایت و عرضی نیست. (برخلاف نظر
فلاسفه و
معتزله).
۱۸.
تکلیف به چیزی که از عهده ما خارج است، بلامانع است. (بر خلاف نظر
فلاسفه و معتزله).
۱. مجموعه آثار شهید مطهری، انتشارات صدرا، جلد ۱ و ۳.(در این دو جلد در مورد عقاید و تاریخچه فرق مهم
کلامی مفصلاً بحث شده است.)
۲. دکتر البیر نصری نادر، مدخل الی الفرق الاسلامیه، ناشر: دارالمشرق، بیروت.
۳. ع.امیر مهنا و علی خریس، جامع الفرق و المذاهب الاسلامیه، مرکز الثقافی العربی.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «اصحاب حدیث»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۱۲/۰۳.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۱، ص۷۶۳.