• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تشابه و تمایز علم کلام و فلسفه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



«علم کلام» دانشی است که به استباط، تنظیم و تبیین معارف و مفاهیم دینی پرداخته و بر اساس شیوه‌های مختلف استدلال اعم از برهان، جدل، خطابه و... گزاره‌های اعتقادی را اثبات و توجیه می‌کند و به اعتراض و شبهات مخالفان دین پاسخ می‌دهد.
در اصطلاح شایع قدما، مطلق دانش عقلی را می‌توان «فلسفه» نامید اما بر اساس یک تعریف خاص، عبارت است از علم شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد، بنابراین فلسفه به دانشی گفته می‌شود که درباره هستی با قطع نظر از مصادیق آن بحث می‌کند، به عبارت دیگر درباره کلی‌ترین مسائل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است، همه هستی را به عنوان یک موضوع درنظر گرفته و درباره آن بحث می‌کند.
[۵] جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یکم از اول اسفار)، نشر مرکز اسراء، قم، چاپ اول، سال ۱۳۷۵ ش، ص۱۲۰.




مقصود از فلسفه در عنوان بحث، فلسفه الهی است که به فلسفه اولی و فن اعلی شهرت دارد نه فلسفه مادی و نه فلسفه علمی، و مشابهت و تمایز آن را با علم کلام از سه نظر می‌توان بررسی نمود: ۱. موضوع، ۲. اسلوب و روش بحث، ۳. اهداف و غایات.

۱.۱ - موضوع فلسفه و کلام

رای مشهور و رایج درباره موضوع فلسفه این است که موضوع آن «موجود بما هو موجود» است. شیخ الرئیس در آغاز الهیات شفاء پس از بررسی و نقد دو نظریه دیگر که موضوع فلسفه اولی را وجود خداوند و یا اسباب عالی هستی می‌دانند گفته است: «فالموضوع الاول لهذا العلم هو الموجود بما هو موجود».
فلاسفه اسلامی پس از شیخ الرئیس نیز طرفدار همین نظریه‌اند، و به گفته استاد شهید مطهری: ارسطو اولین کسی است که پی برد یک سلسله مسائل است که در هیچ علمی از علوم، اعم از طبیعی، ریاضی، اخلاقی، اجتماعی و منطقی نمی‌گنجد و باید آن‌ها را به علم جداگانه‌ای متعلق دانست و شاید هم او اوّل کسی است که تشخیص داد محوری که این مسائل را به عنوان عوارض و حالات خود گردش جمع می‌کند، «موجود بما هو موجود» است.

۱.۱.۱ - موضوع علم کلام

درباره اینکه موضوع علم کلام چیست در فصل‌های پیشین به تفصیل بحث شد و دانستیم که در این باره آراء مختلفی ابراز گردیده که اجمال آن‌ها چنین است:
۱. موجود بما هو موجود.
۲. معلوم، از این جهت که در طریق اثبات عقاید دینی قرار می‌گیرد.
۳. ذات و صفات خداوند.
۴. اصول عقاید دینی.
۵. اوضاع شریعت.
بنابر نظریه نخست، فلسفه و کلام از نظر موضوع متحد، و بر پایه آراء دیگر، موضوع آن دو متمایز می‌باشد.
گفتنی است که محقق لاهیجی در گوهر مراد، کلام را به دو قسم: کلام متقدمان و متاخران تقسیم کرده و موضوع کلام متقدمان را اوضاع شریعت و موضوع کلام متاخران را "موجود بما هو موجود" دانسته و نتیجه گرفته است که کلام متقدمان با فلسفه از نظر موضوع متمایز و کلام متاخران با آن متحد می‌باشد.
[۸] لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، طبع جدید، ص۴۲-۴۳.

نامبرده در شوارق الالهام بدون اشاره به تقسیم مزبور پس از نقل و بررسی آراء پیرامون موضوع علم کلام گفته: رای صحیح این است که میان کلام و فلسفه الهی از نظر موضوع تفاوتی گذاشته نشود بلکه موضوع هر دو علم "موجود بما هو موجود" به شمار آید.

۱.۲ - اسلوب بحث در فلسفه و کلام

در تاریخ فلسفه اولی از دو نظام فلسفی مشائی و اشراقی بسیار یاد می‌شود. تفاوت بارز این دو نظام فلسفی در اسلوب بحث و شیوه شناخت آن‌ها است. شیوه بحث در فلسفه مشائی منحصر در تفکر برهانی و استدلال عقلانی است.
شیخ اشراق از پیروان فلسفه مشاء به «حکیم بحاث عدیم التالَه»
[۱۰] سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق، انتشارات بیدار، ص۲۳.
یاد کرده است و حکیم سبزواری در وصف آنان گفته است: «این گروه در طریق معرفت به مجرد نظر و بیان و دلیل و برهان اکتفا می‌کنند و از این جهت به آنان حکمای مشاء گفته می‌شود که عقل آنان پیوسته در مشی فکری به سر می‌برد، زیرا نظر و فکر عبارت است از حرکت از مطالب به سوی مبادی به سوی مطالب». و در نظام فلسفه اشراقی تفکر و استدلال برهانی گرچه لازم است ولی کافی نبوده و بهره‌گیری از ذوق عرفانی نیز لازم می‌باشد.
حکیم سهر‌وردی درباره آنان گفته است: «حکیم متوغل فی التاله والبحث»
[۱۳] سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق، ص۲۳.
و حکیم سبزواری آنان را چنین وصف نموده است: «آنان میان هر دو طریقه پیشین (تفکر برهانی و ذوق عرفانی‌) جمع کرده‌اند و به اشراقیون معروف می‌باشند و بدین جهت به این نام موسومند که چون از عالم غرور دل برکنده و از گفتار ناصواب اجتناب نموده‌اند، از اشراقات عالم نور بهره‌مند گردیده و عنایات الهی شامل آنان شده و از اشراق قلب و شرح صدر برخوردار شده‌اند».

۱.۲.۱ - اولین تفاوت اسلوبی

در هر حال در هیچ یک از این دو نظام فلسفی، به مشهورات و مسلمات استناد نمی‌گردد و نیز از روش‌های ظنی استدلال، مانند تمثیل و استقراء استفاده نمی‌شود، بلکه دلایل فلسفی از نظر ماده و صورت، برهانی و یقینی می‌باشند، ولی رعایت این شرط در دلایل کلامی به عنوان یک اصل کلی لازم نیست، آری آنجا که متکلم در مقام کسب معرفت تفصیلی و تحقیقی پیرامون عقاید دینی است، رعایت شرط مزبور برای او لازم می‌باشد ولی در جبهه نبرد کلامی با حریف، در استفاده از شیوه‌های مختلف استدلال آزاد می‌باشد و کارآمدترین شیوه در این هنگام همان شیوه «جدال احسن» است و در چنین موقعیتی نه تنها بهره‌گیری از روش جدل نکوهیده نبوده، و مایه نقصان شناخته نمی‌شود، بلکه کاری به جا و تحسین برانگیز خواهد بود چنانکه قرآن کریم، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وآله) را به بهره‌گیری از جدال احسن توصیه نموده می‌فرماید: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ». و هشام بن حکم به خاطر بهره‌گیری از این روش در مناظره با عمرو بن عبید پیرامون مساله امامت مورد تکریم امام صادق (علیه‌السّلام) قرار می‌گیرد.

۱.۲.۱.۱ - اشکال‌صدرالمتالهین

از اینجا معلوم می‌شود که مذمت و نکوهش بزرگانی چون صدرالمتالهین از شیوه متکلمان نه بدین خاطر است که آنان در مناظره با رقیبان خود از طریقه جدال استفاده می‌نمودند، بلکه به خاطر این است که آنان به قدری به مجادلات کلامی دل بسته بودند که حتی در بحث‌های تحقیقی خود پیرامون معارف و عقاید دینی نیز تفکر عقلانی و دلایل برهانی را کنار گذاشته و در مرز ظواهر توقف کرده و از درک حقایق فرو مانده بودند.
و به عبارت دیگر: نکوهش‌های امثال صدرالمتالهین، عمدتاً متوجه متکلمان اشعری است که عقل را از مقام تفکر و تحقیق عزل نموده و برداشت‌های سطحی گرایانه خود را معیار سنجش و داوری در عرصه کلام و دین شناسی دانسته‌اند. شاهد این مدعا، انتقاد تندی است که وی در بحث اعاده معدوم از متکلمان نموده است، زیرا پس از آنکه اکثریت متکلمان را طرفدار اعاده معدوم دانسته و روش آنان را در شناخت معارف دینی عقیم شناخته، آورده است: مانند اعتقاد به تعدد قدماء و اثبات اراده گزافی بر خداوند، و نفی داعی در افعال الهی و ابطال حکمت در آفرینش، و اثبات کلام نفسی و... اما می‌دانیم که موارد یاد شده نمونه‌هایی از عقاید و آراء متکلمان اشعری است.
در هر حال یکی از تمایزهای فلسفه و کلام از نظر روش بحث این است که در فلسفه از نظر منطق ماده، استناد به مشهورات و مسلمات و مظنونات و مقبولات و شعریات مجاز نیست و فقط باید به یقینیات استناد شود، و از نظر منطق صورت نیز فقط باید از روش‌های یقین‌آور مانند قیاس استفاده شود ولی این شرط در علم کلام کلیت ندارد و متکلم در مواردی در به کارگیری روش‌های مختلف استدلال مجاز می‌باشد، چنانکه بیان گردید.
آری فیلسوف نیز گاهی به استفاده از روش غیر برهانی ناچار می‌شود، ولی نه به اعتبار فیلسوف بودنش.

۱.۲.۲ - دوّمین تفاوت اسلوبی

دومین تفاوت شیوه بحث‌های کلامی و فلسفی این است که متکلم غالباً در بحث‌های خود موضع‌گیری دینی داشته و می‌کوشد تا عقیده‌ای را که از قبل پذیرفته است از طریق استدلال عقلی به اثبات برساند. به عبارت روشن‌تر متکلم می‌کوشد تا بحث‌های عقلی را در استخدام اثبات عقاید دینی گرفته، و تلاش او بر این است که‌اندیشه‌های عقلی با ظواهر شرعی مطابق باشد، اگر چه احیاناً برخی از متکلمان از این خط منحرف گردیده و برای اثبات‌اندیشه‌های کلامی خود دست به تاویل ظواهر زده‌اند، ولی فیلسوف الهی بدون موضع‌گیری قبلی و صرفاً به انگیزه حقیقت جویی، بحث‌های عقلی خود را به صورت آزاد مطرح نموده و با استفاده از نیروی عقل، قله‌هایی بلند را در زمینه معارف الهی فتح می‌کند و بدین طریق عقاید دینی را اثبات می‌نماید.
البته نباید آزاد‌اندیشی فلسفی را به دین ستیزی و یا بی‌تقیدی نسبت به عقاید دینی تفسیر نمود، کاری که متاسفانه از طرف برخی انجام گرفته است، بلکه مقصود این است که فیلسوف الهی با انگیزه حقیقت جویی، عقل و تفکر خویش را به کار می‌گیرد و در عین حال عقیده دارد که هدایت‌های عقلی با هدایت‌های شرعی هم آهنگ می‌باشد و اگر احیاناً نتایج بحث‌های عقلی صریح و استوار، با ظواهر دینی ناهماهنگ و ناسازگار باشد، باید آن را به گونه‌ای تفسیر کرد که با نتایج روشن و قطعی دلایل صحیح عقلی هماهنگ باشد، مانند ظواهر ابتدایی آیاتی که بر تشبیه و تجسیم دلالت دارند و نظایر آن.

۱.۲.۲.۱ - تنقیح‌محقق‌لاهیجی

از کسانی که به گونه روشن تفاوت مزبور را یادآور شده است حکیم لاهیجی است. در اینجا شایسته است به عنوان قدرشناسی از وی که این بحث را به گونه‌ای جامع و منقح مطرح نموده است متن سخنان او را از نظر محققان گرامی بگذرانیم:
«امّا فرق بین کلام و حکمت آن است که چون دانسته شد که عقل را در تحصیل معارف الهی و سایر مسائل عقلیه استقلال تمام حاصل است و توقفی در این امور به ثبوت شریعت ندارد، پس تحصیل معارف حقیقیه و اثبات احکام یقینیه برای اعیان موجودات بر نهجی که موافق نفس الامر بوده باشد از راه دلایل و براهین عقلیه صرفه که منتهی شود به بدیهیات که هیچ عقلی را در قبول آن توقف و ایستادگی نباشد، بی‌آنکه موافقت یا مخالفت وضعی از اوضاع یا ملتی از ملل را در آن مدخلی بود و تاثیری باشد، طریقه حکماء بود و علم حاصل شده به این طریق را در اصطلاح علما "علم حکمت" گویند و لا محاله موافق شرایع حقه باشد، چه حقیقت شریعت در نفس الامر به برهان عقلی محقق است، اما این موافقت را در اثبات مسائل حکمیه مدخلیتی نباشد و ثبوت وی موقوف بر آن نبود.
و اگر احیاناً مخالفتی میان مسئله حکمی که به برهان صحیح ثابت شده و قاعده شرعی ظاهر شود، تاویل قاعده شرعی واجب بود، و اگر ثبوتش از شرع به نوعی بود که قابل تاویل نباشد، و آن مسئله عقلی از مسائل موقوف علیه اثبات شریعت نباشد، کاشف بود از وقوع خللی در طریق ثبوت آن مسئله، و تواند بود که هیچ عقلی در چنین مسئله که موقوف علیه ثبوت شریعت نیست اصابت حق نکند.
امّا اگر آن مسئله از مسائل موقوف علیه به ثبوت شرع بود، حکم به وقوع خللی در طریق آن مسئله متعین بود، امّا اتفاق جمیع عقول در آن و عدم اصابت احدی بر حقیقت آن روا نبود وگرنه سد باب اثبات شرع لازم آید. مثال اوّل، مسئله قدم زمانی عالم، چه نقیض آن موقوف علیه ثبوت نبوت نیست، پس اتفاق عقول در (خطای) آن جایز است و مثال دوّم، مسئله علم (خداوند) به جزئیات، چه نقیض آن لامحاله موقوف علیه نبوت است».
آنگاه علم کلام را به دو قسم: کلام متقدمان و متاخران تقسیم کرده و تفاوت‌های هر یک را با فلسفه از نظر موضوع، روش و غایت بیان نموده است.
[۱۸] لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۴۳-۴۱.

نامبرده در رابطه با مخالفت اشاعره با حکمت و ترویج مخالفت فلسفه با دین آورده است:
«هر آینه معتزله را از مطالعه کتب حکمیه قدرت تمام و قوتی مالاکلام در فن کلام حاصل شد و طایفه اشعریه بر این معنی مطلع شده، بنابر آنکه هر چه در صدر اسلام معمول نبود را بدعت دانسته بودند، مطالعه کتب حکمت و تصدیق ایشان را محظور و حرام شمردند، و به سعی آن جماعت، مذمت حکمت در میان اهل اسلام به نوعی شیوع یافت که عاقبت به علمای معتزله نیز سرایت نمود و بالجمله، تدین به عداوت حکمت در اسلام از اشاعره ناشی شد، وگرنه حکمت در اسلام فی الحقیقه به غیر اساس شریعت و اسرار قرآن و حدیث نیست، و توهّم مخالفت میان شریعت و حکمت مبنی بر جهل و عدم اطلاع است بر حقیقت هر دو».
[۱۹] لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۴۸.


۱.۳ - مقایسه غایات کلام و فلسفه

مهمترین غایت فلسفه اولی، تکامل یافتن نفس انسانی است که از طریق شناخت حقایق موجودات بر پایه برهان به دست می‌آید، چنانچه صدرالمتالهین در تعریف گفته است:
«فلسفه عبارت است از تکامل یافتن نفس انسان در پرتو معرفت به حقایق موجودات، آنگونه که هستند و حکم به وجود آن‌ها بر پایه تحقیق برهانی، نه با استناد به ظن و تقلید، به‌ اندازه توانایی بشر».

۱.۳.۱ - اهداف فلسفه اولی

به عبارت دیگر، می‌توان گفت: فلسفه اولی دو هدف مهم را تعقیب می‌کند:
الف. شناخت احکام و خواص کلی هستی که بر پایه آن بتوان حقایق را از پنداریات باز شناخت.
ب. شناخت اسباب و علل ماوراء طبیعی و به ویژه علت نخستین.
چنانچه علاّمه طباطبائی در این باره گفته است:
«غایت حکمت الهی باز شناختن موجودات حقیقی از غیر آن‌هاست، و نیز شناخت علل عالی و برتر هستی، و خصوصاً علت نخست که همه موجودات به او منتهی می‌گردند، و شناخت اسماء حسنی و صفات علیای او، که همان خدای عزیز است».

۱.۳.۲ - غایات علم کلام

در بحث‌های گذشته با غایات علم کلام آشنا شدیم و دانستیم که بر این علم غایات ذیل، مترتب می‌گردد:
۱. کسب معرفت تفصیلی و تحقیقی در زمینه عقاید دینی.
۲. ارشاد و هدایت مسترشدان و هدایت جویان.
۳. الزام معاندان، یا دفاع از عقاید دینی و پاسخگویی به شبهات مخالفان.
۴. اثبات موضوع برای سایر علوم دینی.

۱.۳.۳ - نتیجه‌گیری

با دقت در مطالب یاد شده روشن می‌گردد که علم کلام و فلسفه اولی در یک مورد هدف مشترک دارند، و آن بحث پیرامون وجود و صفات خداوند است و مباحث کلامی دیگر، نظیر نبوت، معاد و مانند آن نیز در حقیقت به خداشناسی باز می‌گردند، زیرا همگی مصادیق و مظاهر صفات الهی چون عدل، حکمت، رحمت، مورد بحث قرار گرفته‌اند در متون فلسفی نیز مطرح گردیده‌اند و با توجه به اینکه فلاسفه بر پایه مبادی یقینی و اصول برهانی موضوعات دینی مزبور را بررسی می‌نمایند، در ایفای این رسالت کلامی (کسب معرفت تفصیلی و تحقیقی در زمینه عقاید دینی) از متکلمان موفق‌تر بوده‌اند.
استاد شهید مطهری در این زمینه گفته است:
«فلاسفه شیعه، بدون اینکه فلسفه را به شکل کلام درآورند و از صورت حکمت برهانی به صورت حکمت جدلی خارج سازند، با الهام از وحی قرآن و افاضات پیشوایان دینی، عقاید و اصول اسلامی را تحکیم کردند... حدیث شیعه و فلسفه شیعه هر دو وظیفه علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام داده‌اند».


۱. خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، قم، مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه، چاپ سوم، ۱۳۸۳، ص۴.    
۲. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی (منطق، فلسفه)، نشر صدرا، ص۱۵۴.    
۳. شیرازی، محمد، الاسفار الاربعة، تصحیح و تعلیقه حسن زاده آملی، نشر وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۴ ق، ج۱، ص۲۸.    
۴. طباطبائی، محمدحسین، بدایة الحکمة، نشر مؤسسه الاسلامی، قم، سال ۱۳۶۴ ش، ص۷.    
۵. جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یکم از اول اسفار)، نشر مرکز اسراء، قم، چاپ اول، سال ۱۳۷۵ ش، ص۱۲۰.
۶. ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفاء-الالهیات، ص۱۳.    
۷. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی (منطق، فلسفه)، ص۱۵۵.    
۸. لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، طبع جدید، ص۴۲-۴۳.
۹. لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام، ص۷۰.    
۱۰. سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق، انتشارات بیدار، ص۲۳.
۱۱. سبزواری، هادی، شرح الاسماء الحسنی، ص۷۵.    
۱۲. سبزواری، هادی، شرح الاسماء الحسنی، ص۷۶.    
۱۳. سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق، ص۲۳.
۱۴. سبزواری، هادی، شرح الاسماء الحسنی، ص۷۶.    
۱۵. نحل/سوره۱۶، آیه۱۲۵.    
۱۶. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۶۹.    
۱۷. شیرازی، محمد، الاسفار الاربعة، ج۱، ص۳۶۲-۳۶۳.    
۱۸. لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۴۳-۴۱.
۱۹. لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۴۸.
۲۰. شیرازی، محمد، الاسفار الاربعة، ج۱، ص۲۰.    
۲۱. محمّدحسین، طباطبائی، بدایة الحکمة، ص۷.    
۲۲. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی‌ (کلام، عرفان)، ص۶۵.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «تشابه و تمایز علم کلام و فلسفه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۶/۸.    



جعبه ابزار