• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ثابت بن دینار ثُمالی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



راوي، محدّث و مفسّر امامي قرن دوم هجري قمري، مکنّي به ابوحمزه و مشهور به ابوحمزه ثمالي، متوفّاي ۱۵۰ه‌ ق. و از اصحاب امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(ع) بود. ابوحمزه دعايي از امام زين العابدين(ع) نقل کرده است که در سحرهاي ماه رمضان خوانده مي‌شود و به دعاي ابوحمزه ثمالي مشهور است.



سال تولّدِ ابوحمزه دقيقاً معلوم نيست؛ امّا با توجّه به اينکه از زاذان کِنْدي (متوفّاي ۸۲ه‌ .ق.) روايت نقل کرده است، بايد پيش از سال ۸۲ه‌ .ق. به دنيا آمده باشد.

ابوحمزه اهل کوفه بود. آل مُهَلَّب او را از موالي خود مي‌دانستند؛ امّا نجاشي اين ادّعا را رد کرده است.
[۴] من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، ج ۴، مشيخه، ص ۳۶.
او را از قبيلة طَيّ و تيرة بنو ثُعَل دانسته و دليل شهرت ابوحمزه را به ثُمالي، سکونت وي در محلّة اقامت قبيلة ثُماله از تيرة اَزْد ذکر کرده‌اند. ابوحمزه در کوفه با زيد بن علي مراوده داشته و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بود. ابوحمزه پنج پسر صالح داشت. سه نفر از فرزندان او نوح، منصور و حمزه همراه زيد بن على بن حسين(ع) قيام کردند و عليه حکومت جبّار امويان در کوفه دست به شورش زدند. در اين قيام، شيعيان کوفه با زيد بيعت نمودند.
سه فرزند ابوحمزه از شاخص‌ترين چهره‌هاى آن قيام شمرده مى‌شدند. آنها در کنار فرزند دلير امام سجّاد(ع) عليه ظلم مبارزه کردند. هنگامى که جنگ به اوج خود رسيد و ياران زيد بن علي احساس ضعف و شکست کردند، بسيارى از آنان بيعت را شکسته و فرار کردند. فقط عدّة اندکى در اطراف زيد باقى ماندند که از جملة آنان نوح، منصور و حمزه، فرزندان ابوحمزه بودند. آنان تا آخرين لحظه مقاومت کردند و تا پاى جان ايستادند و در کنار پسر شجاع و غيرتمند پيشواى چهارم(ع) بعد از فداکارى‌هاى بسيار، به درجة رفيع شهادت نائل شدند. دو فرزند ديگر ابوحمزه على و حسين در زمان امام کاظم(ع) زنده بودند. آن دو در رديف محدّثان و فقهاى شيعه قرار دارند و از امام ابوالحسن موسى کاظم و ساير ائمّه(ع) احاديث و رواياتى نقل کرده‌اند.
[۹] نامة دانشوران، ابوالفضل بن فضل الله ساوجي، ج ۱، ص ۵۰.


ابوحمزه اوّلين بار زماني که امام سجّاد(ع) از مدينه به کوفه سفر نمودند، ايشان را ملاقات نمود و شيفتة ايشان شد. او ماجراي اين ملاقات را اين‌گونه نقل مي‌کند:
«جلوى ستون هفتم مسجد كوفه نشسته بودم كه از سوى باب كنده مردى وارد شد كه من در طول عمر خويش شخصى زيباتر، خوشبوتر، پاكيزه‌تر و خوش‌لباس‌تر از او نديده بودم. عمّامه‌اى بر سر و پيراهنى عربى و قبايى بر تن داشت. كفش‌هاى عربى را از پاى درآورد و در كنار ستون هفتم به نماز ايستاد. تكبيرة الاحرام نماز را وقتى ادا كرد، آن چنان جذّاب و مؤثّر بود كه موهاى بدنم سيخ شد. شيفتة نغمة زيبا و لهجة دلرباى وى شدم. نزديك‌تر شدم تا كلماتش را بهتر بشنوم. چهار ركعت نماز خواند با ركوع و سجود كامل و عالى. بعد از سلام نماز، شروع به دعا كردند: الهى ان كان قد عَصيتُك، فإنّى قد أطعتُك فى أحبّ الاشياء إليك الإقرار بِوَحدانيتك...
بعد از اينكه از دعا فارغ شد، از مسجد بيرون رفت. من با اشتياق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا اينكه به مناخ (محلّ نگهدارى شتران در كنار شهر) كوفه رسيديم. در آنجا غلامي بود كه شتر اين مرد با عظمت را محافظت مي‌كرد. از غلام پرسيدم: اين مرد كيست؟ جواب داد: آيا از شمائل و سيماى نورانى‌اش او را نشناختى؟ او حضرت زين العابدين، على بن حسين(ع) است.
وقتى آقا را شناختم، خود را به قدم‌هاى مباركش انداختم و خواستم پاهايش را ببوسم. حضرت با دست‌هاى مطهّر خويش مرا از زمين بلند كردند و فرمودند: نه! اى ابا حمزه! سجده مخصوص خداوند عزيز و جلال است. عرض كردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به اينجا تشريف آورده‌ايد؟ فرمودند: براى آنچه كه ديدى! اگر مردم مي‌دانستند كه نماز خواندن در مسجد كوفه چه فضيلتى دارد، مثل كودكان چهار دست و پا به سوى آن مي‌شتافتند.»


امام سجّاد(ع) به ابوحمزه فرمودند: «آيا دوست دارى قبر جدّم، على ابن ابى طالب(ع) را زيارت كنى؟» با شنيدن اين پيشنهاد، شادى در چهرة ابوحمزه موج زد و آن‌قدر خوشحال شد كه سر از پا نمي‌شناخت. وى با اينكه در كوفه و نزديك نجف بود، قبر امام على(ع) را نمي‌شناخت و همچنين تا آن لحظه به علّت موانعى موفّق به زيارت امام سجّاد(ع) نشده بود. او كه مدّت‌ها انتظار وصال محضر يار را داشت، چنين فرصتى را غنيمت شمرد و با كمال ميل، همراهى با امام(ع) را قبول كرد و در ركاب پيشواى چهارم شيعيان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد تا اينكه به مرقد شريف اميرالمؤمنين(ع) رسيدند. امام سجّاد(ع) محلّ دفن مولاى متّقيان را كه تا آن زمان مخفى بود، به ابوحمزه نشان داده و فرمودند: اين قبر جدّم، على بن ابى طالب(ع) است.
قبر امام على(ع) تا زمان هارون الرّشيد بر عموم مردم مخفى بود؛ فقط شيعيان خاص و مخلص با راهنمايى ائمّة معصومين(ع) از قبر آن حضرت مطّلع بودند و گاه به زيارت آن بزرگوار مشرّف مي‌شدند.
وقتى چشمانم به آنجا افتاد، بقعه‌اى سفيد ديدم كه نور از آن مي‌درخشيد. امام چهارم(ع) از شتر پياده شده و گونه‌هاى مبارك را بر خاك قبر گذاشتند؛ سپس شروع به خواندن زيارت كردند: السَّلام على إسمُ الله الرَّضى و نورُ وَجهُهُ المُضيىء...
ابوحمزه مي‌گويد: «بعد از زيارت، امام سجّاد(ع) به مدينه تشريف بردند و من هم به كوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن، بارها همراه شمارى از فقيهان شيعه به زيارت قبر حضرت امام على(ع) رفت. وى در اين سفرها معارف اهل بيت(ع)، فقه، تفسير و حديث را به هم‌سفران خود تعليم مي‌داد.»


ابوحمزه در اثر مناجات‌هاى عارفانه و شاگردى مكتب ائمّه(ع) صاحب كرامت شد. ابوحمزه مي‌گويد: «يكى از فرزندانم در اثر حادثه‌اى مصدوم شد و استخوان‌هاى دستش شكست. او را نزد يحيى بن عبدالله مجبر (معروف‌ترين شكسته‌بند عصر) بردم. او بعد از معاينة دقيق، گفت: استخوان‌هاى دست اين كودك به شدّت آسيب ديده و شكستگى سختى برداشته است. بايد صبر كنى تا وسايل معالجه را فراهم كنم. مدّت معالجه طولانى خواهد بود.
او به دنبال كار خود رفت و من همچنان با ناراحتى در اتاق منتظر بودم. در آن هنگام، حال رقّت بار طفل كه در اثر شدّت درد به خود مي‌پيچيد، مرا دگرگون كرد و حالم منقلب شد. در همين موقع به ياد دعايى كه از مولايم، امام سيّدالسّاجدين(ع) آموخته بودم، افتادم. با يك حالت معنوى، دست كودك را گرفتم و با تضرّع آن دعا را خواندم و از خداوند متعال، بهبودى و شفاى فرزندم را خواستار شدم. همان لحظه به اذن پروردگار متعال، فرزندم صحّت و سلامتى خود را بازيافت و من شكر الهى را به‌جا آوردم.
يحيى مجبر همراه وسايل درمان بازگشت و دست كودك را گرفت تا علاج كند. با شگفتى گفت: اين كه سالم است! شايد دست ديگرش شكسته است. شكسته‌بند دست ديگر طفل را به دقّت نگاه كرد و اثر شكستگى را در آن نيافت. مات و مبهوت گفت: سبحان الله! چند لحظه قبل، من دست اين بچّه را ديدم، استخوان‌هايش به شدّت شكسته بود؟! آرى، از شما شيعيان چنين جادوهايى تعجّب ندارد! به او گفتم: واى بر تو! اين جادو و سحر نيست. شفاى دست پسرم در اثر دعاى جان‌بخشى است كه امام عارفان، على بن حسين(ع) به من آموخته است.
يحيى از من درخواست كرد كه آن دعا را به وى ياد بدهم. گفتم: شگفت‌انگيزتر از اين حادثه، اظهار اين درخواست است. بعد از آن سوء ادب، كلمات خلاف مروّت و كردار زشت؛ من نمي‌توانم اسرار خفيه و امانت‌هاى الهى را به تو بسپارم.
ابوحمزه مي‌گويد: «روزى اين حكايت را براى امام صادق(ع) نقل كردم. آن حضرت فرمودند: اى ابوحمزه! دعاى تو با رضايت خداوند موافق بود كه در كمتر از يك لحظه، دعايت را مستجاب كرد.
حمران ابن اعين (راوى خبر) مي‌گويد: «وقتى ابى حمزه اين حكايت را برايم نقل كرد، مشتاقانه به وى گفتم: اى ابوحمزه! تو را به خدا سوگند مي‌دهم! آن درّ گرانمايه و هدية الهى را از من دريغ مدار و آن دعا را به من بياموز! ابوحمزه گفت: سبحان الله! اين سرّ را از آن جهت بر تو فاش كردم تا شوق تعليم در تو زياد شود و عطش آموزش بيابى! حالا بنويس: يا حىُّ قَبل كُلِّ حَىّ، يا حَىُّ بعدَ كُلِّ حَىّ... صلّى على محمّد و على آل محمّد و أفعل بى ما أنتَ أهلُهُ يا أرحَمَ الرّاحمين...»
[۱۳] مهج الدّعوات، علي بن موسي بن طاووس، ص ۱۶۵.
[۱۴] نامة دانشوران، ابوالفضل بن فضل الله ساوجي، ج ۱، ص ۴۷.

اين دعا در حدود سه صفحه است و در كتاب مَهَجّ الدَّعوات و منهجُ العبادات
[۱۶] اين کتاب در سال ۱۳۹۲ه‌ .ش. توسط انتشارات يادمان فلسفي ترجمه و منتشر شده است. نسخة ديجيتالي به صورت PDF قابل دسترسي و دانلود موجود است.


ابوجعفر محمّد نيشابورى از سوى شيعيان نيشابور مأموريت داشت تا اجناسى را به امام صادق(ع) تقديم نمايد. وى در سر راه خود به مدينه، از كوفه عبور كرد و به زيارت قبر على(ع) رفت. ابوجعفر مي‌گويد: «در بين راه سفر، به كوفه رسيدم و قبل از هر چيز به زيارت قبر اميرالمومنين(ع) مشرّف شدم. در كنار قبر، پيرمردى را ديدم كه فقهاى شيعه اطراف او را گرفته بودند و از وى فقه و حديث مى‌آموختند. عدّه‌اى از مردم اطراف آن پيرمرد روشن ضمير گردآمده بودند و احكام دينى را از وى سؤال مي‌كردند و او با الهام از مكتب على(ع)، آنها را پاسخ مي‌داد.»
ابوجعفر از افرادى كه آنجا جمع شده بودند، پرسيد: «اين مرد كيست؟» گفتند: «ابوحمزه ثمالى.» ابوجعفر سلام كرد و نشست. ابوحمزه پرسيد: «اى مرد! كيستى و چه كاره‌اى؟» ابوجعفر خود را معرّفى كرد و برنامة سفر خود را به اطّلاع وى رسانيد.
ابوحمزه خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و پيشانيش را غرق بوسه ساخت و به او مژده داد كه به زودى به هدف خود خواهد رسيد. در همين حال ابوحمزه نگاهى به بيابان انداخته، به حاضران گفت: «آيا شما هم آنچه را كه من مشاهده مي‌كنم، مي‌بينيد يا نه؟» گفتند: «چه مي‌بينى؟» گفت: «شترسوارى به اين سمت مى‌آيد.»
حاضران در جلسه به نقطه‌اى كه ابوحمزه نشان مي‌داد، خيره شدند و شترسوار را ديدند. طولى نكشيد كه مرد شترسوار خود را به كنار جمعيت رسانيد و از مركب پياده شد و سلام كرد و در گوشه‌اى نشست. ابوحمزه پرسيد: «اى مرد! از كجا مى‌آيى؟» گفت: «يثرب(مدينه).» ابوحمزه گفت: «از يثرب چه خبر؟» مرد گفت: «جعفر بن محمّد(ع) از دنيا رفت.»
ابوحمزه با سوزدل نعره‌اى كشيده و دستش را به شدّت به زمين كوبيد. ابوجعفر نيشابورى مي‌گويد: «من هم از شنيدن اين واقعة هولناك منقلب شدم، پشتم لرزيد و احساس ناراحتى شديد به من دست داد و با خود گفتم: پس حالا به كجا بايد بروم و اين‌همه امانت‌هاى مردم را به دست چه كسى بسپارم و بالأخره كار امامت و رهبرى امّت به كجا منتهى خواهد شد؟!» ابوحمزه در حالى كه اشك‌هايش را پاك مي‌كرد، از شخص تازه‌وارد پرسيد: «امام چه كسى را براى جانشينى خود انتخاب كرد؟» او جواب داد: «آن حضرت سه نفر را جانشين خود قرار داد: منصور خليفة عباسى، فرزندش عبدالله افطح، فرزند كوچكش موسى.» ابوحمزه با شنيدن اين خبر خوشحال شد و گفت: «الحمدللّه الذّى لم يضلّنا، دلّ على الصغير و بين على الكبير و ستر الأمر العظيم؛ خدا را سپاس مي‌گويم كه ما را گمراه نكرد. (امام صادق(ع)) ما را به صغير راهنمايى فرمود و دليل مردود بودن كبير را بيان نمود و امر بزرگ را مخفى نگه داشت.» سپس گفت: «اى مرد نيشابورى! غمگين نباش! امام را شناختم.»
ابوجعفر مي‌گويد: «ابوحمزه در كنار قبر اميرالمؤمنين(ع) مشغول نماز شد. ما هم به نماز ايستاديم. پس از فراغت از نماز، به ابوحمزه گفتم: اى مرد بزرگوار! از كجا امام بعدى را تشخيص دادى؟! ابوحمزه پاسخ داد: وصيت امام به منصور براى كوتاه‌كردن شرّ اوست. امام صادق(ع) براى حفظ امام بعدى تقيّه كرده است. از وصيت امام به دو فرزند بزرگتر و كوچكترش معلوم مي‌شود كه فرزند كوچكتر امام است؛ زيرا پيامبر گرامي اسلام(ص) به على(ع) فرمودند: در صورتى كه بزرگترين فرزندت عيبى نداشته باشد، امامت از آن اوست.
وقتى امام ششم(ع) دربارة دو نفر كه يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است، وصيت مي‌كند، معلوم مي‌شود كه فرزندشان، موسى(ع) امام هستند؛ چون فرزند بزرگشان، عبدالله در بدن و دين عيبى دارد؛ زيرا افطح
[۱۸] كسى كه سر يائينى يا پايش از انسان معمولى پهن‌تر است.
عيبى در بدن دارد و جاهل به احكام شريعت است.»
ابوجعفر در ادامة سخنانش مي‌افزايد: «من سخن ابوحمزه را به طور كامل نفهميدم تا اينكه اموال و وجوه اهدايى شيعيان را همراه خود به مدينه بردم. بعد از ورود به مدينه، در محلّى ساكن شدم و به جست‌وجو در مورد جانشين پيشواى ششم پرداختم. فرزندشان عبدالله را به من نشان دادند. وقتى با او ملاقات كردم، هيچ كدام از حركات، طرز رفتار، كردار، گفتار، آداب و معاشرت و جواب سؤالات وى را مطابق با عمل امام معصوم(ع) نيافتم و سرگردان به قبر مطهر پيامبر(ص) پناهنده شدم. غلامي مرا به محضر حجّت حق و امام مطلق، امام كاظم(ع) راهنمايى كرد. وقتى به محضر موسى بن جعفر(ع) مشرّف شدم، تمام علامات و نشانه‌هاى امام معصوم(ع) را در او يافتم و قلبم آرام گرفت. اموال و وجوهات شيعيان نيشابور را به آن حضرت تقديم كردم. امام بعضى را قبول و تعدادى را رد كردند و موقع خداحافظى به من فرمودند: «آيا ابوحمزه ثمالى در نزديك كوفه و موقع زيارت اميرالمؤمنين(ع) چنين و چنان نگفت؟» و سخنان ابوحمزه را تماماً برايم بازگو كردند. گفتم: بلى. امام كاظم(ع) فرمودند: «مؤمن چنين است: هرگاه خداوند قلبش را نورانى كند او با اشارات و كنايات همه چيز را مي‌فهمد. حالا بلند شو و از اصحاب بزرگ پدرم تصريح وى را در مورد جانشين خويش تحقيق كن.»

ابوحمزه شيوخ و راويان بسياري دارد. مِزّي و خوئي فهرستي شامل کساني که ثمالي از آنها روايت کرده و کساني که از ثمالي حديث نقل کرده‌اند، آورده است. اگرچه غالباً اهل سنّت وي را قدح و تضعيف کرده‌اند،
[۲۵] الکامل في ضعفاء الرّجال، عبدالله بن عدي، ج ۲، ص ۵۲۰.
حاکم نيشابوري در المستدرک
[۲۶] المستدرک علي الصّحيحين، محمّد بن عبدالله حاکم نيشابوري، ج ۴، ص ۲۲۲.

از ابوحمزه حديث نقل کرده و حکم به صحّت آنها داده و در خطبة کتاب
[۲۸] المستدرک علي الصّحيحين، محمّد بن عبدالله حاکم نيشابوري، ج ۱، ص ۲۳.
به وثاقت جميعِ راوياني که در طرق حديثي او وارد شده‌اند، تصريح کرده است.
ابوحمزه ثمالى در اثر زحمات طاقت‌فرسا و فعّاليت‌هاى شبانه‌روزى در كسب علم و حكمت، به مرحله‌اى رسيد كه به عنوان استاد علم حديث و فقه و تفسير، بر كرسى تدريس تكيه زد و معارف اهل بيت(ع) را به شيعيان آموخت. وي را از فقهاي کوفه شمرده‌اند و کشّي و نجاشي در باب منزلت والاي وي رواياتي نقل کرده‌اند. دو روايت در ذمّ ابوحمزه نيز در رجال کشّي آمده است که از ديدگاه خوئي
[۳۲] معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خوئي، ج ۳، صص ۳۸۹-۳۹۰.
اشکالات سندي دارند. فضل بن شاذان از امام رضا(ع) روايت کرده است که: «ابوحمزه در زمان خود، مانند سلمان در زمانش (و در روايتي ديگر، مانند لقمان در زمانش) بوده است؛
[۳۴] «بررسي سبک شناسانة دعاي ابوحمزه ثمالي»، ابراهيم نامداري، علي اکبر احمدي و اعظم ميرزايي احد، فصلنامة الهيات قرآني، پاييز و زمستان ۱۳۹۴ه‌ .ش.، شمارة ۵، ص ۱۱۵.
زيرا او در خدمت چهار تن از ما بوده است: امام سجّاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و برهه‌اى از دورة امام کاظم(ع) امام صادق(ع) دربارة ابوحمزه فرموده‌اند: «او در زمان خودش، مانند سلمان در زمان خود بود.» و نيز فرموده‌اند: «وقتى او را مي‌بينم، مشعوف مي‌شوم.»
البتّه احتمال دارد روايت اوّل تصحيف شده و نام سلمان به لقمان تغيير کرده باشد؛ زيرا در آن سخن از همراهي و نزديکي به اهل بيت(ع) است که با ويژگي جناب سلمان هم‌خواني بيشتري دارد. روايت دوم هم مؤيّد اين نظر است.
ايشان از فقها، زهّاد و مشايخ كوفه محسوب مي‌شد و جزو اصحاب خاصّ اهل بيت(ع) در زمان خود بوده است.
وى در علم حديث و تفسير به مراتب عالى دست يافته بود. برخي او را از فقهاي کوفه برشمرده‌اند.
در مناظره با مخالفان و احتجاج با آنها مورد اعتماد ائمّه(ع) بوده است و او را در تعليم اسرار و علوم و وصاياى خود بر ديگر اصحاب مقدّم داشته‌اند. بدين جهت مورد وثوق و اعتماد علماي شيعه در روايت حديث قرار گرفته است.
نجاشي درباره‌اش مي‌گويد: «او از بهترين ياران امامان و مردان موثّق بود که در روايت به قول او اعتماد مي‌کنند.»
[۳۹] /الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۱، ص ۸۸.
[۴۰] الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۲، صص ۸۱، ۱۸۸.
[۴۱] «ياران امام؛ ابوحمزه ثمالي»، سيّد محمّدجواد مهري.

همچنين شيخ صدوق مي‌گويد: «ابوحمزه ثقه و عادل است. او چهار امام را ملاقات کرده است. امام سجّاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع)
[۴۲] «ياران امام؛ ابوحمزه ثمالي»، سيّد محمّدجواد مهري.

شيخ صدوق، كشّى، ابن نديم، نجاشى، شيخ طوسى، ابن داوود حلّى، علّامه حلّى و ديگر بزرگان شيعه ايشان را توثيق و تعديل كرده‌اند.
سيّد حسن صدر در تأسيس الشّيعة مي‌فرمايد: «نزد ائمّه(ع) بزرگ و محترم بود. از آنان روايات بسيار شنيد و جزو ياران خاصّ آن بزرگواران محسوب مي‌گرديد. در عصر خويش شيخ شيعه در كوفه بوده و به نظرات و اقوال او گوش فرا مي‌دادند؛
امّا اهل سنّت ايشان را توثيق ننموده، احاديث او را موهن و ضعيف مي‌شمردند و او را به غلوّ در تشيّع و رافضى بودن متّهم مي‌كنند. با اين حال برخى اهل سنّت، مانند ابن كثير، تِرمِذى،ابن ماجه، خطيب بغدادى و... از او روايت نقل كرده و به آنها استناد مي‌كنند.
در تفسير نيز ثعلبى، طبرى، ابن كثير، قرطبى، سيوطى، ابوحيّان، حاكم نيشابورى، ابوالفرج اصفهانى، ابن اسحاق و عدّه‌اى ديگر از او نقل نموده‌اند.»
ابن حجر عسقلاني در تهذيب التّهذيب که از کتاب‌هاي جامع در موضوع جرح و تعديل است، پس از ذکر اساتيد و شاگردان وي، به ذکر اقوال نَسائي، ابوحاتم رازي (متوفّاي ۲۷۷ه‌ .ق.) و ديگران در جرح ابوحمزه پرداخته است. او همچنين ديدگاه ابن حبّان (متوفّاي ۳۵۴ه‌ .ق.) را دربارة وي نقل کرده است. وي معتقد است تضعيف‌هاي وارد شده دربارة او به اين دليل بوده که از غاليان شيعه است.
در نتيجه بايد بر اين امر معترف شد که ابوحمزه در نزد قاطبة اهل سنّت تضعيف شده و اين فقط به سبب تشيّع وي و اعتقاد به رجعت و ديگر عقايد شيعي است که در تفسير منسوب ايشان قابل بررسي و رديابي مي‌باشد.

ابوحمزه ثمالى علاوه بر اينکه از مکتب پرفيض امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق(ع) استفاده برد، از محضر بزرگان صحابه و دانشمندان نامى عصر خويش نيز بهره‌مند شد که از جملة آنها مى‌توان از جابر بن عبدالله انصارى، عبدالله بن حسن‌(ع)، سعيد بن جبير و ابوبصير نام برد. وى از آنان حديث و تفسير آموخته است.


ابوحمزه ثمالى همچنين معارف اهل بيت(ع) را به شمار فراوانى از فقيهان و ساير شيعيان دانش‌طلب و علم دوست آموخته است. نويسندة معجم رجال الحديث بيش از چهل نفر را نام مى‌برد که در زمرة شاگردان ابوحمزه محسوب مى‌شوند.
حسن بن محبوب، محمّد بن مسلم، معاوية بن عمّار، صفوان جمّال، حسن بن حمزه، هشام بن سالم، داوود رقّى ابو ايّوب، ابان بن عثمان، ابوسعيد مکارى، ابن مسکان و حمّاد بن ابى‌طلحه بياع سابرى از شاگردان ابوحمزه هستند. بعضى از شاگردان او از ارکان شيعه و از ياران نزديک ائمّه(ع) محسوب مى‌شوند.


نجاشي از آثار ابوحمزه به تفسير القرآن، کتاب النّوادر و رسالة الحقوق عن علي بن الحسين(ع) اشاره کرده است. برخي معتقدند ابوحمزه ثمالي نخستين دانشمند شيعي است که کتاب تفسير قرآن را نگاشته است.
[۴۵] متن، شرح و تفسير دعاي ابوحمزه ثمالي، محمّدعلي خزائلي، ص ۲۵.
طريق و متن متداول تفسير ابوحمزه در ميان اماميه، به روايت ابوبکر محمّد بن عمر جِعابي از ابوسهل عمرو بن حمدان در محرّم ۳۰۷ه‌ .ق.، از سليمان بن اسحاق مُهَلَّبي است و سليمان بن اسحاق در ۲۶۷ه‌ .ق. در بصره، تفسير ابوحمزه را از طريق عموي خود، ابوعمرو عبد ربّه مهلَّبي از ابوحمزه روايت کرده است. عبدالله بن حمزه منصور بالله (متوفّاي ۶۱۴ه‌ .ق.)
[۴۷] العقد الثمين في تبيين احکام الائمّة الهادين، عبدالله بن حمزه منصور بالله، صص ۱۵۳-۱۵۴.
ضمن اشاره به اين طريق روايت تفسير ابوحمزه، به تفاوت متن اين روايت با تحريري از تفسير که ميان اهل سنّت رواج داشته، اشاره کرده و چند نقل از تحريري را که به روايت جعابي است، آورده. ظاهراً احمد بن محمّد ثعلبي (متوفّاي ۴۲۷ه‌ .ق.) که در تأليف تفسير خود (الکشف و البيان) از تفسير ابوحمزه استفاده کرده،
[۴۸] الکشف والبيان المعروف تفسير الثعلبي، احمدبن محمّد ثعلبي، ج ۱، ص ۸۲.
از همين تحرير بهره برده است.
[۴۹] تاريخ التراث العربي، فؤاد سزگين، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۷۳.
متن تفسير ابوحمزه تا قرن ششم هجري قمري باقي مانده است. طبرسي در مجمع البيان و ابن شهرآشوب (متوفّاي ۵۸۸ه‌ .ق.) در مناقب آل ابي طالب از اين تفسير، رواياتي نقل کرده‌اند. عبدالرّزاق محمّدحسين حرزالدّين، روايات منقول از ابوحمزه را که صبغة تفسيري داشته يا در منابع به نقل آنها از تفسير ابوحمزه اشاره شده، در کتابي با عنوان تفسير القرآن الکريم لابي حمزة بن ثابت بن دينار الثمالي گردآوري کرده است.

در تفسير ابوحمزه بر خلاف تفاسير مأثور ديگر، احاديث مرسل کمتري ديده مي‌شود. ابوحمزه به اسباب نزول توجّه داشته و ضمن توجّه به فضائل اهل بيت(ع)، از شيوة تفسير قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد، قرائت، لغت، نحو و نقل آراي مختلف در معناي آيات اهتمام ويژه داشته است.

عبدالرّزاق محمّدحسين حرزالدّين مجموعه روايات فقهي منقول از ابوحمزه را گرد آورده و بر اساس ابواب فقهي در کتاب مسند ابي حمزه ثابت بن دينار ثمالي به چاپ رسانده است. در منابع، در بين آثار ابوحمزه، به تأليف مسند اشاره‌اي نشده و تنها شيخ طوسي از تأليف اثري به نام کتاب ياد کرده که ظاهراً مقصود وي از اين عنوان، اصل (يکي از اصول اربع مائة) است.

شيخ طوسي دو طريق در روايت کتاب (اصل) ابوحمزه ياد کرده است: نخست به روايت جماعتي از عالمان اماميه از شيخ صدوق به روايت پدر صدوق و محمّد بن حسن بن وليد (متوفّاي ۳۴۳ه‌ .ق.) و موسي بن متوکّل از سعد بن عبدالله اشعري (متوفّاي ۲۹۹ يا ۳۰۱ه‌ .ق.) و عبدالله بن جعفر حِمْيري از احمد بن محمّد بن عيسي از حسن بن محبوب از ابوحمزه و دوم از طريق احمد بن عَبْدون (متوفّاي ۴۲۳ه‌ .ق.)، از ابوطالب عبيدالله بن احمد انباري (متوفّاي ۳۵۶ه‌ .ق.)، از حميد بن زياد که وي نيز اين کتاب را به روايت يونس بن علي عطّار از ابوحمزه نقل کرده است.

نجاشي از ديگر آثار ثمالي، به کتاب النّوادر به روايت حسن بن محبوب از ابوحمزه اشاره کرده و طريق خود را در نقل اين کتاب آورده است. شيخ طوسي نيز در کنار کتابي به نام کتاب الزّهد از کتاب النّوادر سخن گفته و طريق خود را در روايتِ اين دو کتاب به روايت حميد بن زياد (متوفّاي ۳۱۰ه‌ .ق.) از ابوجعفر محمّد بن عياش بن عيسي از ابوحمزه آورده است.
اثرِ ديگر ابوحمزه رسالة الحقوق عن علي بن الحسين(ع) است. متن اين رساله با تغييرات اندکي در دو تحرير، يکي به روايت ابن بابويه
[۵۷] الامالي، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، صص ۳۶۸-۳۷۵.
[۵۸] من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، ج ۲، صص ۳۷۶-۳۸۱.
و ديگري به روايت ابن شُعْبَة حَرّاني (قرن چهارم هجري قمري) در کتاب تحف العقول
[۵۹] تحف العقول عن آل الرّسول(ع)، حسن بن علي بن شعبه حرّاني، صص ۲۵۵-۲۷۲.
باقي مانده است.

ابوحمزه از برخي امامان دعاهاي متعدّدي آموخته است.
[۶۰] الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۲، صص ۵۴۰-۵۴۱، ۵۵۶، ۵۶۸.
شيخ طوسي در مصباح المتهجّد
[۶۱] مصباح المتهجّد، محمّد بن حسن طوسي، صص ۵۸۲-۶۰۴.
به نقل از ابوحمزه، دعايي از امام سجّاد(ع) آورده که در سحرهاي ماه رمضان خوانده مي‌شود و به دعاي ابوحمزه ثمالي مشهور است و شرح‌هايي نيز بر آن نوشته شده.
[۶۲] الذّريعة الي تصانيف الشّيعة، محمّدمحسن آقابزرگ طهراني، ج ۱۳، ص ۲۴۶.
اين دعاي نسبتاً طولاني مضامين اخلاقي و عرفاني والايي دارد و خواندن آن در بين شيعيان متداول است. در بررسي‌هايي که در آثار ابوحمزه توسّط حديث‌شناسان و رجال شناسان صورت گرفته است، به اين نتيجه مي‌رسيم که ايشان به عنوان شخصيتي مهدوي در کسوت يک راوي، محدّث و مؤلّف قابل شناسايي مي‌باشد. به عنوان نمونه فقط يک مورد از احاديث وى را دربارة فضيلت امام على(ع) و غيبت حضرت مهدى(عج) از منابع روايي ايشان نقل مى‌کنيم: ابوحمزه ثمالى از سعيد بن جبير و او از ابن عبّاس چنين نقل مى‌کند:
«پيامبر بزرگوار اسلام(ص) فرمودند: على بعد از من، امام امّت است و قائم منتظر از نسل على است؛ همان کسى که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد، بعد از آنکه از ظلم و جور پرخواهد شد. قسم به آن کسى که مرا به حق مبعوث فرمود! - تا مردم را بشارت داده و از عذاب خدا بترسانم - آنان که در امامت وى در زمان غيبت، ثابت و استوار خواهند بود، از کبريت احمر کمياب‌تر هستند.
در اين هنگام جابر بن عبدالله انصارى به پاخاست و عرض کرد: يا رسول الله! مگر فرزند قائم تو غيبت خواهد داشت؟!
پيامبر(ص) فرمودند: بلى. قسم به پروردگارم! مطمئنّاً خداوند اهل ايمان را آزمايش خواهد کرد و در اين آزمايش، کفّار هلاک خواهند شد. اى جابر! اين غيبت طولانى، يکى از اسرار الهى است و از نظر بندگان خداوند، آن سرّ مخفى است. مبادا در اين امر شک کنى! زيرا شک و ترديد در کارها و افعال پنهان و آشکار خداوند متعال، مساوى با کفر است.»
[۶۳] ينابيع المودّه، سليمان بن ابراهيم بن قندوزي، ج ۳، ص ۳۹۷.



ابوبصير، يار ديرين و صميمى ابوحمزه‌نقل مى‌کند: «روزى به محضر امام صادق(ع) مشرّف شدم. امام(ع) در ضمن گفت‌و‌گو ازمن سؤال کردند: ابوحمزه ثمالى چطور است؟ چه کار مى‌کند؟ عرض کردم: ابوحمزه را وقتى ترک کردم، مريض و بدحال بود.
امام فرمودند: موقعى که پيش او رفتى، سلام مرا به وى برسان و بگو: در فلان ماه و فلان روز مرگ تو فرا مى‌رسد و زندگانى را بدرود خواهى گفت.
- فدايت شوم! به خدا سوگند! او يکى ازدوستان و شيعيان خالص شماست و ما به او انس گرفته‌ايم.
- راست مى‌گويى؛ امّا آن موقعيت و منزلتى که او در نزد خداوند و پيش ما دارد، برايش بهتر است.
- اى فرزند رسول خدا! آيا شيعة شما در روز قيامت با شما خواهد بود؟
- بلى. اگر از نافرمانى خداوند بترسد، مراقب دستورهاى پيامبرش باشد و از ارتکاب گناهان خوددارى ورزد، حتماً در درجات بهشت با ما خواهد بود.»
[۶۵] سفينة البحار، عبّاس قمي، مادة حمز.
سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ه‌ .ق. ذکر شده است؛
[۶۶] من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، ج ۴ مشيخه، ص ۳۶.
امّا به دليل روايت حسن بن محبوب (۱۴۹-۲۲۴ه‌ .ق.)، تاريخ وفاتش بايد بعد از ۱۵۰ه‌ .ق. باشد.
[۶۸] الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۱، صص ۸۸، ۳۶۸.
[۶۹] الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۲، صص ۸۱، ۱۸۸.

در باب تاريخ وفات ابوحمزه اقوال ديگري هم وجود دارد که منشأ آنها تصحيفاتي است که در کتاب‌هاي حديثي و رجالي رخ داده است.

۱. تهذيب الكمال في اسماء الرجال، المزي، جمال الدين، ج۴، ص۳۵۸.    
۲. الضّعفاء الکبير، محمّد بن عمرو عقيلي مکّي، سفر اوّل، ص ۱۷۲.    
۳. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص ۱۱۵.    
۴. من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، ج ۴، مشيخه، ص ۳۶.
۵. فرحة الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین(ع)،ابن طاووس، السيد عبدالكريم، ص۱۴۰.    
۶. تهذيب الأحكام، محمّد بن حسن طوسي، ج۶، ص۳۷.    
۷. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص۱۱۵.    
۸. أعيان الشيعة، الأمين، السيد محسن، ج۴، ص۱۰.    
۹. نامة دانشوران، ابوالفضل بن فضل الله ساوجي، ج ۱، ص ۵۰.
۱۰. تفسير القرآن الکريم لأبي حمزة ثابت بن دينار الثّمالي، ابوحمزه ثابت بن دينار ثمالي، مقدّمة حرزالدّين، ص۱۷.    
۱۱. فرحة الغري في تعيين قبر اميرالمؤمنين علي، ابن طاووس، السيد عبدالكريم، ص۴۷.    
۱۲. سفینة البحار، القمي، الشيخ عباس، ج۲، ص۴۴۱.    
۱۳. مهج الدّعوات، علي بن موسي بن طاووس، ص ۱۶۵.
۱۴. نامة دانشوران، ابوالفضل بن فضل الله ساوجي، ج ۱، ص ۴۷.
۱۵. معجم رجال الحديث، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج۴، ص۲۹۴.    
۱۶. اين کتاب در سال ۱۳۹۲ه‌ .ش. توسط انتشارات يادمان فلسفي ترجمه و منتشر شده است. نسخة ديجيتالي به صورت PDF قابل دسترسي و دانلود موجود است.
۱۷. مهج الدعوات و منهج العبادات‌، السيد بن طاووس، ص۱۶۶.    
۱۸. كسى كه سر يائينى يا پايش از انسان معمولى پهن‌تر است.
۱۹. مدينة معاجز الائمّة الاثني عشر و دلائل الحجج علي البشر، سيّد هاشم بحراني،چ۶ ص ۳۹۷.    
۲۰. بحارالانوار، محمّدباقر مجلسي، ج ۴۷، ص ۲۵۱.    
۲۱. أعيان الشيعة، الأمين، السيد محسن، ج۴، ص۱۱.    
۲۲. تهذيب الكمال في اسماء الرجال، المزي، جمال الدين، ج۴، ص۳۵۸.    
۲۳. معجم رجال الحديث، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج۲۱، ص۱۳۵.    
۲۴. الکامل في ضعفاء الرّجال، عبدالله بن عدي، ج ۲، ص ۲۹۴    .
۲۵. الکامل في ضعفاء الرّجال، عبدالله بن عدي، ج ۲، ص ۵۲۰.
۲۶. المستدرک علي الصّحيحين، محمّد بن عبدالله حاکم نيشابوري، ج ۴، ص ۲۲۲.
۲۷. المستدرک علي الصّحيحين، محمّد بن عبدالله حاکم نيشابوري، ج ۲، ص ۵۶۵.    
۲۸. المستدرک علي الصّحيحين، محمّد بن عبدالله حاکم نيشابوري، ج ۱، ص ۲۳.
۲۹. اختيار المعرفة الرّجال، محمّد بن عمر کشّي، صص ۲۰۲-۲۰۳.    
۳۰. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص ۱۱۵.    
۳۱. ا اختيار المعرفة الرّجال، محمّد بن عمر کشّي، ص ۲۰۱.    
۳۲. معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خوئي، ج ۳، صص ۳۸۹-۳۹۰.
۳۳. معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خوئي، ج ۴، ص۴۹۷.    
۳۴. «بررسي سبک شناسانة دعاي ابوحمزه ثمالي»، ابراهيم نامداري، علي اکبر احمدي و اعظم ميرزايي احد، فصلنامة الهيات قرآني، پاييز و زمستان ۱۳۹۴ه‌ .ش.، شمارة ۵، ص ۱۱۵.
۳۵. منتهي المقال في أحوال الرّجال، محمّد بن اسماعيل مازندراني حائري، ج ۲، ص ۱۹۲.    
۳۶. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص ۱۱۵.    
۳۷. تاريخ يعقوبي، احمد يعقوبي، ج ۲، صص ۳۹۰-۳۹۱.    
۳۸. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص۱۱۵.    
۳۹. /الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۱، ص ۸۸.
۴۰. الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۲، صص ۸۱، ۱۸۸.
۴۱. «ياران امام؛ ابوحمزه ثمالي»، سيّد محمّدجواد مهري.
۴۲. «ياران امام؛ ابوحمزه ثمالي»، سيّد محمّدجواد مهري.
۴۳. تهذيب التهذيب، عسقلاني، احمد بن علي ابن حجر، ج ۱، ص۳۳۰.    
۴۴. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص۱۱۵-۱۱۶.    
۴۵. متن، شرح و تفسير دعاي ابوحمزه ثمالي، محمّدعلي خزائلي، ص ۲۵.
۴۶. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص۱۱۵.    
۴۷. العقد الثمين في تبيين احکام الائمّة الهادين، عبدالله بن حمزه منصور بالله، صص ۱۵۳-۱۵۴.
۴۸. الکشف والبيان المعروف تفسير الثعلبي، احمدبن محمّد ثعلبي، ج ۱، ص ۸۲.
۴۹. تاريخ التراث العربي، فؤاد سزگين، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۷۳.
۵۰. مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، ج۳، ص۱۵۰ و ۱۵۲.    
۵۱. مناقب آل ابي طالب(ع)، محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندراني، ج۲، ص۷۱.    
۵۲. تفسير القرآن الکريم لأبي حمزة ثابت بن دينار الثّمالي، ابوحمزه ثابت بن دينار ثمالي، مقدّمة حرزالدّين، ص ۶۰-۶۶.    
۵۳. فهرست کتب الشّيعة و اصولهم و اسماء المصنفين و اصحاب الأصول، محمّد بن حسن طوسي، ص۱۰۵.    
۵۴. فهرست کتب الشّيعة و اصولهم و اسماء المصنفين و اصحاب الأصول، محمّد بن حسن طوسي، ص۱۰۵.    
۵۵. فهرست کتب الشّيعة و اصولهم و اسماء المصنفين و اصحاب الأصول، محمّد بن حسن طوسي، ص۱۰۵.    
۵۶. فهرست کتب الشّيعة و اصولهم و اسماء المصنفين و اصحاب الأصول، محمّد بن حسن طوسي، ص۱۰۵.    
۵۷. الامالي، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، صص ۳۶۸-۳۷۵.
۵۸. من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، ج ۲، صص ۳۷۶-۳۸۱.
۵۹. تحف العقول عن آل الرّسول(ع)، حسن بن علي بن شعبه حرّاني، صص ۲۵۵-۲۷۲.
۶۰. الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۲، صص ۵۴۰-۵۴۱، ۵۵۶، ۵۶۸.
۶۱. مصباح المتهجّد، محمّد بن حسن طوسي، صص ۵۸۲-۶۰۴.
۶۲. الذّريعة الي تصانيف الشّيعة، محمّدمحسن آقابزرگ طهراني، ج ۱۳، ص ۲۴۶.
۶۳. ينابيع المودّه، سليمان بن ابراهيم بن قندوزي، ج ۳، ص ۳۹۷.
۶۴. معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خوئي، ج۴، ص۲۹۴.    
۶۵. سفينة البحار، عبّاس قمي، مادة حمز.
۶۶. من لا يحضره الفقيه، محمّد بن علي بن بابويه صدوق، ج ۴ مشيخه، ص ۳۶.
۶۷. رجال النجاشي، احمد بن علی نجاشی، ص۱۱۵.    
۶۸. الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۱، صص ۸۸، ۳۶۸.
۶۹. الکافي، محمّد بن يعقوب کليني، ج ۲، صص ۸۱، ۱۸۸.
۷۰. تفسير القرآن الکريم لأبي حمزة ثابت بن دينار الثّمالي، ابوحمزه ثابت بن دينار ثمالي، مقدّمة حرزالدّين، ص۱۷.    



مؤسسه فرهنگی هنری موقوفه موعود عصر(عج)    


رده‌های این صفحه : علمای دین




جعبه ابزار