ثابت بن دینار ثُمالی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
راوي، محدّث و مفسّر امامي قرن دوم هجري قمري، مکنّي به ابوحمزه و مشهور به ابوحمزه ثمالي، متوفّاي ۱۵۰ه ق. و از اصحاب امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(ع) بود. ابوحمزه دعايي از امام زين العابدين(ع) نقل کرده است که در سحرهاي ماه رمضان خوانده ميشود و به دعاي ابوحمزه ثمالي مشهور است.
سال تولّدِ ابوحمزه دقيقاً معلوم نيست؛ امّا با توجّه به اينکه از
زاذان کِنْدی (متوفّاي ۸۲ه .ق.) روايت نقل کرده است، بايد پيش از سال ۸۲ه .ق. به دنيا آمده باشد.
ابوحمزه اهل
کوفه بود.
آل مُهَلَّب او را از موالي خود ميدانستند؛ امّا
نجاشی اين ادّعا را رد کرده است.
او را از
قبیلة طَیّ و
تیرة بنو ثُعَل دانسته و دليل شهرت ابوحمزه را به ثُمالي، سکونت وي در محلّة اقامت
قبیلة ثُماله از
تیرة اَزْد ذکر کردهاند. ابوحمزه در کوفه با زيد بن علي مراوده داشته
و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بود.
ابوحمزه پنج پسر صالح داشت. سه نفر از فرزندان او
نوح،
منصور و
حمزه همراه
زید بن علی بن حسین(ع) قيام کردند و عليه حکومت جبّار
امویان در کوفه دست به شورش زدند. در اين قيام، شيعيان کوفه با زيد بيعت نمودند.
سه فرزند ابوحمزه از شاخصترين چهرههاى آن قيام شمرده مىشدند. آنها در کنار فرزند دلير
امام سجّاد(ع) عليه ظلم مبارزه کردند. هنگامى که جنگ به اوج خود رسيد و ياران زيد بن علي احساس ضعف و شکست کردند، بسيارى از آنان بيعت را شکسته و فرار کردند. فقط عدّة اندکى در اطراف زيد باقى ماندند که از جملة آنان نوح، منصور و حمزه، فرزندان ابوحمزه بودند. آنان تا آخرين لحظه مقاومت کردند و تا پاى جان ايستادند و در کنار پسر شجاع و غيرتمند پيشواى چهارم(ع) بعد از فداکارىهاى بسيار، به درجة رفيع شهادت نائل شدند.
دو فرزند ديگر ابوحمزه
علی و
حسین در زمان
امام کاظم(ع) زنده بودند. آن دو در رديف محدّثان و فقهاى شيعه قرار دارند و از امام ابوالحسن موسى کاظم و ساير ائمّه(ع) احاديث و رواياتى نقل کردهاند.
ابوحمزه اوّلين بار زماني که امام سجّاد(ع) از
مدینه به کوفه سفر نمودند، ايشان را ملاقات نمود و شيفتة ايشان شد. او ماجراي اين ملاقات را اينگونه نقل ميکند:
«جلوى ستون هفتم
مسجد کوفه نشسته بودم كه از سوى باب كنده مردى وارد شد كه من در طول عمر خويش شخصى زيباتر، خوشبوتر، پاكيزهتر و خوشلباستر از او نديده بودم. عمّامهاى بر سر و پيراهنى عربى و قبايى بر تن داشت. كفشهاى عربى را از پاى درآورد و در كنار ستون هفتم به نماز ايستاد. تكبيرة الاحرام نماز را وقتى ادا كرد، آن چنان جذّاب و مؤثّر بود كه موهاى بدنم سيخ شد. شيفتة نغمة زيبا و لهجة دلرباى وى شدم. نزديكتر شدم تا كلماتش را بهتر بشنوم. چهار ركعت نماز خواند با ركوع و سجود كامل و عالى. بعد از سلام نماز، شروع به دعا كردند: الهى ان كان قد عَصيتُك، فإنّى قد أطعتُك فى أحبّ الاشياء إليك الإقرار بِوَحدانيتك...
بعد از اينكه از دعا فارغ شد، از مسجد بيرون رفت. من با اشتياق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا اينكه به مناخ (محلّ نگهدارى شتران در كنار شهر) كوفه رسيديم. در آنجا غلامي بود كه شتر اين مرد با عظمت را محافظت ميكرد. از غلام پرسيدم: اين مرد كيست؟ جواب داد: آيا از شمائل و سيماى نورانىاش او را نشناختى؟ او حضرت
زین العابدین،
علی بن حسین(ع) است.
وقتى آقا را شناختم، خود را به قدمهاى مباركش انداختم و خواستم پاهايش را ببوسم. حضرت با دستهاى مطهّر خويش مرا از زمين بلند كردند و فرمودند: نه! اى ابا حمزه! سجده مخصوص خداوند عزيز و جلال است. عرض كردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به اينجا تشريف آوردهايد؟ فرمودند: براى آنچه كه ديدى! اگر مردم ميدانستند كه نماز خواندن در مسجد كوفه چه فضيلتى دارد، مثل كودكان چهار دست و پا به سوى آن ميشتافتند.»
امام سجّاد(ع) به ابوحمزه فرمودند: «آيا دوست دارى قبر جدّم،
علی ابن ابی طالب(ع) را زيارت كنى؟» با شنيدن اين پيشنهاد، شادى در چهرة ابوحمزه موج زد و آنقدر خوشحال شد كه سر از پا نميشناخت. وى با اينكه در كوفه و نزديك
نجف بود، قبر
امام علی(ع) را نميشناخت و همچنين تا آن لحظه به علّت موانعى موفّق به زيارت امام سجّاد(ع) نشده بود. او كه مدّتها انتظار وصال محضر يار را داشت، چنين فرصتى را غنيمت شمرد و با كمال ميل، همراهى با امام(ع) را قبول كرد و در ركاب پيشواى چهارم شيعيان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد تا اينكه به مرقد شريف
امیرالمؤمنین(ع) رسيدند. امام سجّاد(ع) محلّ دفن مولاى متّقيان را كه تا آن زمان مخفى بود، به ابوحمزه نشان داده و فرمودند: اين قبر جدّم، على بن ابى طالب(ع) است.
قبر امام على(ع) تا زمان
هارون الرّشید بر عموم مردم مخفى بود؛ فقط شيعيان خاص و مخلص با راهنمايى ائمّة معصومين(ع) از قبر آن حضرت مطّلع بودند و گاه به زيارت آن بزرگوار مشرّف ميشدند.
وقتى چشمانم به آنجا افتاد، بقعهاى سفيد ديدم كه نور از آن ميدرخشيد. امام چهارم(ع) از شتر پياده شده و گونههاى مبارك را بر خاك قبر گذاشتند؛ سپس شروع به خواندن زيارت كردند: السَّلام على إسمُ الله الرَّضى و نورُ وَجهُهُ المُضيىء...
ابوحمزه ميگويد: «بعد از زيارت، امام سجّاد(ع) به مدينه تشريف بردند و من هم به كوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن، بارها همراه شمارى از فقيهان شيعه به زيارت قبر حضرت امام على(ع) رفت. وى در اين سفرها معارف اهل بيت(ع)، فقه، تفسير و حديث را به همسفران خود تعليم ميداد.»
ابوحمزه در اثر مناجاتهاى عارفانه و شاگردى مكتب ائمّه(ع) صاحب كرامت شد. ابوحمزه ميگويد: «يكى از فرزندانم در اثر حادثهاى مصدوم شد و استخوانهاى دستش شكست. او را نزد
یحیی بن عبدالله مجبر (معروفترين شكستهبند عصر) بردم. او بعد از معاينة دقيق، گفت: استخوانهاى دست اين كودك به شدّت آسيب ديده و شكستگى سختى برداشته است. بايد صبر كنى تا وسايل معالجه را فراهم كنم. مدّت معالجه طولانى خواهد بود.
او به دنبال كار خود رفت و من همچنان با ناراحتى در اتاق منتظر بودم. در آن هنگام، حال رقّت بار طفل كه در اثر شدّت درد به خود ميپيچيد، مرا دگرگون كرد و حالم منقلب شد. در همين موقع به ياد دعايى كه از مولايم، امام
سیّدالسّاجدین(ع) آموخته بودم، افتادم. با يك حالت معنوى، دست كودك را گرفتم و با تضرّع آن دعا را خواندم و از خداوند متعال، بهبودى و شفاى فرزندم را خواستار شدم. همان لحظه به اذن پروردگار متعال، فرزندم صحّت و سلامتى خود را بازيافت و من شكر الهى را بهجا آوردم.
يحيى مجبر همراه وسايل درمان بازگشت و دست كودك را گرفت تا علاج كند. با شگفتى گفت: اين كه سالم است! شايد دست ديگرش شكسته است. شكستهبند دست ديگر طفل را به دقّت نگاه كرد و اثر شكستگى را در آن نيافت. مات و مبهوت گفت: سبحان الله! چند لحظه قبل، من دست اين بچّه را ديدم، استخوانهايش به شدّت شكسته بود؟! آرى، از شما شيعيان چنين جادوهايى تعجّب ندارد! به او گفتم: واى بر تو! اين جادو و سحر نيست. شفاى دست پسرم در اثر دعاى جانبخشى است كه امام عارفان، على بن حسين(ع) به من آموخته است.
يحيى از من درخواست كرد كه آن دعا را به وى ياد بدهم. گفتم: شگفتانگيزتر از اين حادثه، اظهار اين درخواست است. بعد از آن سوء ادب، كلمات خلاف مروّت و كردار زشت؛ من نميتوانم اسرار خفيه و امانتهاى الهى را به تو بسپارم.
ابوحمزه ميگويد: «روزى اين حكايت را براى
امام صادق(ع) نقل كردم. آن حضرت فرمودند: اى ابوحمزه! دعاى تو با رضايت خداوند موافق بود كه در كمتر از يك لحظه، دعايت را مستجاب كرد.
حمران ابن اعین (راوى خبر) ميگويد: «وقتى ابى حمزه اين حكايت را برايم نقل كرد، مشتاقانه به وى گفتم: اى ابوحمزه! تو را به خدا سوگند ميدهم! آن درّ گرانمايه و هدية الهى را از من دريغ مدار و آن دعا را به من بياموز! ابوحمزه گفت: سبحان الله! اين سرّ را از آن جهت بر تو فاش كردم تا شوق تعليم در تو زياد شود و عطش آموزش بيابى! حالا بنويس: يا حىُّ قَبل كُلِّ حَىّ، يا حَىُّ بعدَ كُلِّ حَىّ... صلّى على محمّد و على آل محمّد و أفعل بى ما أنتَ أهلُهُ يا أرحَمَ الرّاحمين...»
اين دعا در حدود سه صفحه است و در
کتاب مَهَجّ الدَّعوات و
منهجُ العبادات
ابوجعفر محمّد نیشابوری از سوى شيعيان
نیشابور مأموريت داشت تا اجناسى را به امام صادق(ع) تقديم نمايد. وى در سر راه خود به مدينه، از كوفه عبور كرد و به زيارت قبر على(ع) رفت. ابوجعفر ميگويد: «در بين راه سفر، به كوفه رسيدم و قبل از هر چيز به زيارت قبر اميرالمومنين(ع) مشرّف شدم. در كنار قبر، پيرمردى را ديدم كه فقهاى شيعه اطراف او را گرفته بودند و از وى فقه و حديث مىآموختند. عدّهاى از مردم اطراف آن پيرمرد روشن ضمير گردآمده بودند و احكام دينى را از وى سؤال ميكردند و او با الهام از مكتب على(ع)، آنها را پاسخ ميداد.»
ابوجعفر از افرادى كه آنجا جمع شده بودند، پرسيد: «اين مرد كيست؟» گفتند: «ابوحمزه ثمالى.» ابوجعفر سلام كرد و نشست. ابوحمزه پرسيد: «اى مرد! كيستى و چه كارهاى؟» ابوجعفر خود را معرّفى كرد و برنامة سفر خود را به اطّلاع وى رسانيد.
ابوحمزه خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و پيشانيش را غرق بوسه ساخت و به او مژده داد كه به زودى به هدف خود خواهد رسيد. در همين حال ابوحمزه نگاهى به بيابان انداخته، به حاضران گفت: «آيا شما هم آنچه را كه من مشاهده ميكنم، ميبينيد يا نه؟» گفتند: «چه ميبينى؟» گفت: «شترسوارى به اين سمت مىآيد.»
حاضران در جلسه به نقطهاى كه ابوحمزه نشان ميداد، خيره شدند و شترسوار را ديدند. طولى نكشيد كه مرد شترسوار خود را به كنار جمعيت رسانيد و از مركب پياده شد و سلام كرد و در گوشهاى نشست. ابوحمزه پرسيد: «اى مرد! از كجا مىآيى؟» گفت: «
یثرب(مدينه).» ابوحمزه گفت: «از يثرب چه خبر؟» مرد گفت: «جعفر بن محمّد(ع) از دنيا رفت.»
ابوحمزه با سوزدل نعرهاى كشيده و دستش را به شدّت به زمين كوبيد. ابوجعفر نيشابورى ميگويد: «من هم از شنيدن اين واقعة هولناك منقلب شدم، پشتم لرزيد و احساس ناراحتى شديد به من دست داد و با خود گفتم: پس حالا به كجا بايد بروم و اينهمه امانتهاى مردم را به دست چه كسى بسپارم و بالأخره كار امامت و رهبرى امّت به كجا منتهى خواهد شد؟!» ابوحمزه در حالى كه اشكهايش را پاك ميكرد، از شخص تازهوارد پرسيد: «امام چه كسى را براى جانشينى خود انتخاب كرد؟» او جواب داد: «آن حضرت سه نفر را جانشين خود قرار داد:
منصور خلیفة عباسی، فرزندش
عبدالله افطح، فرزند كوچكش
موسی.» ابوحمزه با شنيدن اين خبر خوشحال شد و گفت: «الحمدللّه الذّى لم يضلّنا، دلّ على الصغير و بين على الكبير و ستر الأمر العظيم؛ خدا را سپاس ميگويم كه ما را گمراه نكرد. (امام صادق(ع)) ما را به صغير راهنمايى فرمود و دليل مردود بودن كبير را بيان نمود و امر بزرگ را مخفى نگه داشت.» سپس گفت: «اى مرد نيشابورى! غمگين نباش! امام را شناختم.»
ابوجعفر ميگويد: «ابوحمزه در كنار قبر اميرالمؤمنين(ع) مشغول نماز شد. ما هم به نماز ايستاديم. پس از فراغت از نماز، به ابوحمزه گفتم: اى مرد بزرگوار! از كجا امام بعدى را تشخيص دادى؟! ابوحمزه پاسخ داد: وصيت امام به منصور براى كوتاهكردن شرّ اوست. امام صادق(ع) براى حفظ امام بعدى تقيّه كرده است. از وصيت امام به دو فرزند بزرگتر و كوچكترش معلوم ميشود كه فرزند كوچكتر امام است؛ زيرا پيامبر گرامي اسلام(ص) به على(ع) فرمودند: در صورتى كه بزرگترين فرزندت عيبى نداشته باشد، امامت از آن اوست.
وقتى امام ششم(ع) دربارة دو نفر كه يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است، وصيت ميكند، معلوم ميشود كه فرزندشان، موسى(ع) امام هستند؛ چون فرزند بزرگشان، عبدالله در بدن و دين عيبى دارد؛ زيرا افطح
عيبى در بدن دارد و جاهل به احكام شريعت است.»
ابوجعفر در ادامة سخنانش ميافزايد: «من سخن ابوحمزه را به طور كامل نفهميدم تا اينكه اموال و وجوه اهدايى شيعيان را همراه خود به مدينه بردم. بعد از ورود به مدينه، در محلّى ساكن شدم و به جستوجو در مورد جانشين پيشواى ششم پرداختم. فرزندشان عبدالله را به من نشان دادند. وقتى با او ملاقات كردم، هيچ كدام از حركات، طرز رفتار، كردار، گفتار، آداب و معاشرت و جواب سؤالات وى را مطابق با عمل امام معصوم(ع) نيافتم و سرگردان به قبر مطهر پيامبر(ص) پناهنده شدم. غلامي مرا به محضر حجّت حق و امام مطلق، امام كاظم(ع) راهنمايى كرد. وقتى به محضر موسى بن جعفر(ع) مشرّف شدم، تمام علامات و نشانههاى امام معصوم(ع) را در او يافتم و قلبم آرام گرفت. اموال و وجوهات شيعيان نيشابور را به آن حضرت تقديم كردم. امام بعضى را قبول و تعدادى را رد كردند و موقع خداحافظى به من فرمودند: «آيا ابوحمزه ثمالى در نزديك كوفه و موقع زيارت اميرالمؤمنين(ع) چنين و چنان نگفت؟» و سخنان ابوحمزه را تماماً برايم بازگو كردند. گفتم: بلى. امام كاظم(ع) فرمودند: «مؤمن چنين است: هرگاه خداوند قلبش را نورانى كند او با اشارات و كنايات همه چيز را ميفهمد. حالا بلند شو و از اصحاب بزرگ پدرم تصريح وى را در مورد جانشين خويش تحقيق كن.»
ابوحمزه شيوخ و راويان بسياري دارد.
مِزّی و
خوئی فهرستي شامل کساني که ثمالي از آنها روايت کرده و کساني که از ثمالي حديث نقل کردهاند، آورده است. اگرچه غالباً اهل سنّت وي را قدح و تضعيف کردهاند،
حاکم نیشابوری در
المستدرک از ابوحمزه حديث نقل کرده و حکم به صحّت آنها داده و در خطبة کتاب
به وثاقت جميعِ راوياني که در طرق حديثي او وارد شدهاند، تصريح کرده است.
ابوحمزه ثمالى در اثر زحمات طاقتفرسا و فعّاليتهاى شبانهروزى در كسب علم و حكمت، به مرحلهاى رسيد كه به عنوان استاد علم حديث و فقه و تفسير، بر كرسى تدريس تكيه زد و معارف اهل بيت(ع) را به شيعيان آموخت. وي را از فقهاي کوفه شمردهاند و
کشّی و نجاشي
در باب منزلت والاي وي رواياتي نقل کردهاند. دو روايت در ذمّ ابوحمزه نيز در رجال کشّي
آمده است که از ديدگاه خوئي
اشکالات سندي دارند.
فضل بن شاذان از
امام رضا(ع) روايت کرده است که: «ابوحمزه در زمان خود، مانند سلمان در زمانش (و در روايتي ديگر، مانند لقمان در زمانش) بوده است؛
زيرا او در خدمت چهار تن از ما بوده است: امام سجّاد(ع)،
امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و برههاى از دورة امام کاظم(ع)
امام صادق(ع) دربارة ابوحمزه فرمودهاند: «او در زمان خودش، مانند
سلمان در زمان خود بود.» و نيز فرمودهاند: «وقتى او را ميبينم، مشعوف ميشوم.»
البتّه احتمال دارد روايت اوّل تصحيف شده و نام سلمان به
لقمان تغيير کرده باشد؛ زيرا در آن سخن از همراهي و نزديکي به اهل بيت(ع) است که با ويژگي جناب سلمان همخواني بيشتري دارد. روايت دوم هم مؤيّد اين نظر است.
ايشان از فقها، زهّاد و مشايخ كوفه محسوب ميشد و جزو اصحاب خاصّ اهل بيت(ع) در زمان خود بوده است.
وى در علم حديث و تفسير به مراتب عالى دست يافته بود. برخي او را از فقهاي کوفه برشمردهاند.
در مناظره با مخالفان و احتجاج با آنها مورد اعتماد ائمّه(ع) بوده است و او را در تعليم اسرار و علوم و وصاياى خود بر ديگر اصحاب مقدّم داشتهاند. بدين جهت مورد وثوق و اعتماد علماي شيعه در روايت حديث قرار گرفته است.
نجاشي دربارهاش ميگويد: «او از بهترين ياران امامان و مردان موثّق بود که در روايت به قول او اعتماد ميکنند.»
همچنين شيخ صدوق ميگويد: «ابوحمزه ثقه و عادل است. او چهار امام را ملاقات کرده است. امام سجّاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم(ع)
شیخ صدوق، كشّى،
ابن ندیم، نجاشى،
شیخ طوسی،
ابن داوود حلّی،
علّامه حلّی و ديگر بزرگان شيعه ايشان را توثيق و تعديل كردهاند.
سیّد حسن صدر در
تأسیس الشّیعة ميفرمايد: «نزد ائمّه(ع) بزرگ و محترم بود. از آنان روايات بسيار شنيد و جزو ياران خاصّ آن بزرگواران محسوب ميگرديد. در عصر خويش شيخ شيعه در كوفه بوده و به نظرات و اقوال او گوش فرا ميدادند؛
امّا اهل سنّت ايشان را توثيق ننموده، احاديث او را موهن و ضعيف ميشمردند و او را به غلوّ در تشيّع و رافضى بودن متّهم ميكنند. با اين حال برخى اهل سنّت، مانند
ابن کثیر،
تِرمِذی،
ابن ماجه،
خطیب بغدادی و... از او روايت نقل كرده و به آنها استناد ميكنند.
در تفسير نيز ثعلبى،
طبری، ابن كثير،
قرطبی،
سیوطی،
ابوحیّان، حاكم نيشابورى،
ابوالفرج اصفهانی،
ابن اسحاق و عدّهاى ديگر از او نقل نمودهاند.»
ابن حجر عسقلانی در
تهذیب التّهذیب که از کتابهاي جامع در موضوع جرح و تعديل است، پس از ذکر اساتيد و شاگردان وي، به ذکر
اقوال نَسائی،
ابوحاتم رازی (متوفّاي ۲۷۷ه .ق.) و ديگران در جرح ابوحمزه پرداخته است. او همچنين ديدگاه
ابن حبّان (متوفّاي ۳۵۴ه .ق.) را دربارة وي نقل کرده است. وي معتقد است تضعيفهاي وارد شده دربارة او به اين دليل بوده که از غاليان شيعه است.
در نتيجه بايد بر اين امر معترف شد که ابوحمزه در نزد قاطبة اهل سنّت تضعيف شده و اين فقط به سبب تشيّع وي و اعتقاد به رجعت و ديگر عقايد شيعي است که در تفسير منسوب ايشان قابل بررسي و رديابي ميباشد.
ابوحمزه ثمالى علاوه بر اينکه از مکتب پرفيض امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق(ع) استفاده برد، از محضر بزرگان صحابه و دانشمندان نامى عصر خويش نيز بهرهمند شد که از جملة آنها مىتوان از
جابر بن عبدالله انصاری،
عبدالله بن حسن(ع)،
سعید بن جبیر و
ابوبصیر نام برد. وى از آنان حديث و تفسير آموخته است.
ابوحمزه ثمالى همچنين معارف اهل بيت(ع) را به شمار فراوانى از فقيهان و ساير شيعيان دانشطلب و علم دوست آموخته است. نويسندة
معجم رجال الحدیث بيش از چهل نفر را نام مىبرد که در زمرة شاگردان ابوحمزه محسوب مىشوند.
حسن بن محبوب،
محمّد بن مسلم،
معاویة بن عمّار،
صفوان جمّال،
حسن بن حمزه،
هشام بن سالم،
داوود رقّی ابو ایّوب،
ابان بن عثمان،
ابوسعید مکاری،
ابن مسکان و
حمّاد بن ابیطلحه بیاع سابری از شاگردان ابوحمزه هستند. بعضى از شاگردان او از ارکان شيعه و از ياران نزديک ائمّه(ع) محسوب مىشوند.
نجاشي
از آثار ابوحمزه به
تفسیر القرآن،
کتاب النّوادر و
رسالة الحقوق عن علي بن الحسين(ع) اشاره کرده است. برخي معتقدند ابوحمزه ثمالي نخستين دانشمند شيعي است که کتاب تفسير قرآن را نگاشته است.
طريق و متن متداول تفسير ابوحمزه در ميان اماميه، به روايت
ابوبکر محمّد بن عمر جِعابی از
ابوسهل عمرو بن حمدان در محرّم ۳۰۷ه .ق.، از
سلیمان بن اسحاق مُهَلَّبی است و سليمان بن اسحاق در ۲۶۷ه .ق. در
بصره، تفسير ابوحمزه را از طريق عموي خود،
ابوعمرو عبد ربّه مهلَّبی از ابوحمزه روايت کرده است.
عبدالله بن حمزه منصور بالله (متوفّاي ۶۱۴ه .ق.)
ضمن اشاره به اين طريق روايت تفسير ابوحمزه، به تفاوت متن اين روايت با تحريري از تفسير که ميان اهل سنّت رواج داشته، اشاره کرده و چند نقل از تحريري را که به روايت جعابي است، آورده. ظاهراً
احمد بن محمّد ثعلبی (متوفّاي ۴۲۷ه .ق.) که در تأليف تفسير خود (
الکشف و البیان) از تفسير ابوحمزه استفاده کرده،
از همين تحرير بهره برده است.
متن تفسير ابوحمزه تا قرن ششم هجري قمري باقي مانده است.
طبرسی در
مجمع البیان و
ابن شهرآشوب (متوفّاي ۵۸۸ه .ق.) در
مناقب آل ابی طالب از اين تفسير، رواياتي نقل کردهاند.
عبدالرّزاق محمّدحسین حرزالدّین، روايات منقول از ابوحمزه را که صبغة تفسيري داشته يا در منابع به نقل آنها از تفسير ابوحمزه اشاره شده، در کتابي با عنوان
تفسیر القرآن الکریم لابي حمزة بن ثابت بن دينار الثمالي گردآوري کرده است.
در تفسير ابوحمزه بر خلاف تفاسير مأثور ديگر، احاديث مرسل کمتري ديده ميشود. ابوحمزه به اسباب نزول توجّه داشته و ضمن توجّه به فضائل اهل بيت(ع)، از شيوة تفسير قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد، قرائت، لغت، نحو و نقل آراي مختلف در معناي آيات اهتمام ويژه داشته است.
عبدالرّزاق محمّدحسین حرزالدّین مجموعه روايات فقهي منقول از ابوحمزه را گرد آورده و بر اساس ابواب فقهي در کتاب مسند ابي حمزه ثابت بن دينار ثمالي به چاپ رسانده است. در منابع، در بين آثار ابوحمزه، به تأليف مسند اشارهاي نشده و تنها شيخ طوسي
از تأليف اثري به نام کتاب ياد کرده که ظاهراً مقصود وي از اين عنوان، اصل (يکي از اصول اربع مائة) است.
شيخ طوسي
دو طريق در روايت کتاب (اصل) ابوحمزه ياد کرده است: نخست به روايت جماعتي از عالمان اماميه از شيخ صدوق به روايت پدر صدوق و
محمّد بن حسن بن ولید (متوفّاي ۳۴۳ه .ق.) و
موسی بن متوکّل از سعد بن عبدالله اشعری (متوفّاي ۲۹۹ يا ۳۰۱ه .ق.) و
عبدالله بن جعفر حِمْیری از
احمد بن محمّد بن عیسی از حسن بن محبوب از ابوحمزه و دوم از طريق
احمد بن عَبْدون (متوفّاي ۴۲۳ه .ق.)، از
ابوطالب عبیدالله بن احمد انباری (متوفّاي ۳۵۶ه .ق.)، از
حمید بن زیاد که وي نيز اين کتاب را به روايت
یونس بن علی عطّار از ابوحمزه نقل کرده است.
نجاشي
از ديگر آثار ثمالي، به کتاب النّوادر به روايت حسن بن محبوب از ابوحمزه اشاره کرده و طريق خود را در نقل اين کتاب آورده است. شيخ طوسي
نيز در کنار کتابي به نام
کتاب الزّهد از کتاب النّوادر سخن گفته و طريق خود را در روايتِ اين دو کتاب به روايت حميد بن زياد (متوفّاي ۳۱۰ه .ق.) از
ابوجعفر محمّد بن عیاش بن عیسی از ابوحمزه آورده است.
اثرِ ديگر ابوحمزه
رسالة الحقوق عن علي بن الحسين(ع) است. متن اين رساله با تغييرات اندکي در دو تحرير، يکي به روايت
ابن بابویه و ديگري به روايت
ابن شُعْبَة حَرّانی (قرن چهارم هجري قمري) در
کتاب تحف العقول باقي مانده است.
ابوحمزه از برخي امامان دعاهاي متعدّدي آموخته است.
شيخ طوسي در
مصباح المتهجّد به نقل از ابوحمزه، دعايي از امام سجّاد(ع) آورده که در سحرهاي ماه رمضان خوانده ميشود و به دعاي ابوحمزه ثمالي مشهور است و شرحهايي نيز بر آن نوشته شده.
اين دعاي نسبتاً طولاني مضامين اخلاقي و عرفاني والايي دارد و خواندن آن در بين شيعيان متداول است. در بررسيهايي که در آثار ابوحمزه توسّط حديثشناسان و رجال شناسان صورت گرفته است، به اين نتيجه ميرسيم که ايشان به عنوان شخصيتي مهدوي در کسوت يک راوي، محدّث و مؤلّف قابل شناسايي ميباشد. به عنوان نمونه فقط يک مورد از احاديث وى را دربارة فضيلت امام على(ع) و غيبت حضرت مهدى(عج) از منابع روايي ايشان نقل مىکنيم: ابوحمزه ثمالى از
سعید بن جبیر و او از
ابن عبّاس چنين نقل مىکند:
«پيامبر بزرگوار اسلام(ص) فرمودند: على بعد از من، امام امّت است و قائم منتظر از نسل على است؛ همان کسى که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد، بعد از آنکه از ظلم و جور پرخواهد شد. قسم به آن کسى که مرا به حق مبعوث فرمود! - تا مردم را بشارت داده و از عذاب خدا بترسانم - آنان که در امامت وى در زمان غيبت، ثابت و استوار خواهند بود، از کبريت احمر کميابتر هستند.
در اين هنگام
جابر بن عبدالله انصاری به پاخاست و عرض کرد: يا رسول الله! مگر فرزند قائم تو غيبت خواهد داشت؟!
پيامبر(ص) فرمودند: بلى. قسم به پروردگارم! مطمئنّاً خداوند اهل ايمان را آزمايش خواهد کرد و در اين آزمايش، کفّار هلاک خواهند شد. اى جابر! اين غيبت طولانى، يکى از اسرار الهى است و از نظر بندگان خداوند، آن سرّ مخفى است. مبادا در اين امر شک کنى! زيرا شک و ترديد در کارها و افعال پنهان و آشکار خداوند متعال، مساوى با کفر است.»
ابوبصیر، يار ديرين و صميمى ابوحمزهنقل مىکند: «روزى به محضر امام صادق(ع) مشرّف شدم. امام(ع) در ضمن گفتوگو ازمن سؤال کردند: ابوحمزه ثمالى چطور است؟ چه کار مىکند؟ عرض کردم: ابوحمزه را وقتى ترک کردم، مريض و بدحال بود.
امام فرمودند: موقعى که پيش او رفتى، سلام مرا به وى برسان و بگو: در فلان ماه و فلان روز مرگ تو فرا مىرسد و زندگانى را بدرود خواهى گفت.
- فدايت شوم! به خدا سوگند! او يکى ازدوستان و شيعيان خالص شماست و ما به او انس گرفتهايم.
- راست مىگويى؛ امّا آن موقعيت و منزلتى که او در نزد خداوند و پيش ما دارد، برايش بهتر است.
- اى فرزند رسول خدا! آيا شيعة شما در روز قيامت با شما خواهد بود؟
- بلى. اگر از نافرمانى خداوند بترسد، مراقب دستورهاى پيامبرش باشد و از ارتکاب گناهان خوددارى ورزد، حتماً در درجات بهشت با ما خواهد بود.»
سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ه .ق. ذکر شده است؛
امّا به دليل روايت حسن بن محبوب (۱۴۹-۲۲۴ه .ق.)، تاريخ وفاتش بايد بعد از ۱۵۰ه .ق. باشد.
در باب تاريخ وفات ابوحمزه اقوال ديگري هم وجود دارد که منشأ آنها تصحيفاتي است که در کتابهاي حديثي و رجالي رخ داده است.
•
مؤسسه فرهنگی هنری موقوفه موعود عصر(عج)