• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

جریان‌های شبه مذهبی در ایران پس از صفویه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



جریان‌های شبه مذهبی در ایران پس از صفویه، دارای رونق زیادی شده بود. این جریان‌ها که با درجات متفاوتی از تفکر شیعه زاویه دارند به خوبی مورد استفاده استعمارگران و علیه منافع ملی و مذهبی کشور ما قرار گرفته‌اند.



از زمان حاکمیت صفویه که تفکر شیعه پس از قرن‌ها از حاشیه به هسته قدرت سیاسی راه یافته بود، چندین جریان شبه مذهبی از دل این تفکر سربرآورده و به نوعی مدعی حکومت و قدرت شدند. تامل در این جریان‌ها به خوبی نشان می‌دهد که چگونه با یکدیگر در ارتباط بوده و یکی جای خود را به دیگری سپرده است. این جریان‌ها که با درجات متفاوتی از تفکر شیعه زاویه دارند به خوبی مورد استفاده استعمارگران و علیه منافع ملی و مذهبی کشور ما قرار گرفته‌اند. نخستین این جریان‌ها، جریان اخباری‌گری است. مذهب اخباری تقریباً در قرن ششم ق تاسیس یافته بود و به وسیله شیخ محمدامین استرآبادی (متوفی۱۰۳۳ق) توسعه یافت. (از دل این مکتب، حکیمان برجسته‌ای همچون ملا محسن فیض کاشانی و قاضی سعید قمی نیز درآمده‌اند.) نکته مهم این است که اوج رونق این مکتب مصادف با دوره فترت میان صفوی و حکومت قاجار یعنی زمانی بود که علما از مداخله در امور دولت شیعه بر کنار شده بودند.


دغدغه مهم مکتب اخباری متوجه آن بود که وظیفه مجتهد را انکار و نقش علما را چه از لحاظ عقیدتی چه از جهت عملی محدود کند. اخبارییون اجتهاد در تشیع از زمان کلینی (متوفی ۳۲۹) را بدعت شمرده و مجتهدان را متهم کرده بودند که مشارب عقلانی سنت از نوع حنفی را پذیرفته‌اند. در مشرب اخبارییون، نقل بر عقل کاملاً رجحان یافته و اعتماد زیادی که نسبت به سنت رسول و ائمه (علیهم‌السّلام) می‌شد، موجب شده بود تا علما تنها تبدیل به روایت‌گر حدیث شوند. آنها بر این باور بودند که نباید موءمنان را به مجتهدان و مقلدان تقسیم کرد، بلکه باید همه آنها را مقلد ائمه دانست.
[۱] خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۳۶.



آیت الله وحید بهبهانی (بهبهانی در سال ۱۱۱۷ و بنا به روایتی
[۲] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
۱۱۱۸ در اصفهان به دنیا آمد و در عنفوان جوانی به کربلا هجرت کرد و حسب خوابی که امام حسین (علیه‌السّلام) را می‌بیند، تا آخر عمر (۱۲۰۸) در آنجا باقی می‌ماند.) با ترویج مکتب اصولی خود، مبارزه‌ای سنگین علیه اخبارییون شروع کرد. او جلسات مناظره‌ای با اخبارییون به پا داشت که نوعاً با خشونت همراه بود تا جایی که نهایتاً بهبهانی به کفر اخبارییون فتوا داد. کار این خشونت بدان‌جا کشید که شیخ جعفر نجفی یکی از تلامذ وی می‌نویسد که همیشه گروهی میرغضب بهبهانی را همراهی می‌کردند.
[۳] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۱۴۸.
نیز، هر کس کتاب‌های اصول فقه را با خود حمل می‌کرد، ناچار بود از ترس حمله ناگهانی اخباریون آن کتاب‌ها را مخفی کند.
[۴] خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۱۲۳.
نتایج عقیدتی این مناظرات نیز منجر به نگارش کتاب مهم «کشف الغطاء عن مبهمات الشریعه العزاء» به خامه شیخ جعفر نجفی شد که در تمام دوره قاجار یکی از بزرگ‌ترین متون فقهی به شمار می‌رفت.
[۵] حامد آلگار، دین و دولت در ایران (نقش علما در دوره قاجار)، تهران: توس، چ ۱، ۱۳۵۶، ص۴۹ ۵۱.



در آستانه ورود به عصر قاجار، از دل جریان اخباری یا حداقل در تناسب و ارتباط با آن جریانی دیگر توسط شخصی به نام احسایی به راه افتاد که بعدها نام فرقه یا مکتب شیخیه(هانری کربن درباره عنوان مکتب شیخیه می‌نویسد:
نام‌های «شیخی» و «مکتب شیخی» از سوی خود مکتب انتخاب نشده است؛ این نام‌ها را «دیگران» برای مشخص کردن مریدان احسایی، به آنان داده‌اند. احسایی هرگز سر آن نداشت تا مکتبی را بنیاد نهد. او سعی داشت تا با وفاداری کامل به تعلیمات حکمی امامان شیعی اثنی عشری خود را از «دیگران» ممتاز نماید. احسایی این تعلیمات را با تاملات شخصی خود که حاصل عمر او بود، تعمیق بخشیده بود. ضامن صحت این تعلیمات در نظر او، تجربه درونی همراه با گفتگوهای شهودی با امامان بود که شیخ احمد آنان را تنها استادان خود می‌دانست. این اعتقاد کامل به امامت با کج فهمی پایداری مواجه شد که داستان آن چندان آموزنده نیست. جای آن دارد که بگوییم این اعتقاد به امامت، به اصلاحی در الهیات ناظر است که با جنبش‌های «اصلاحی» دنیای اسلام نسبتی ندارد.)
[۶] هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۵-۴۹۶.
به خود گرفت. (هانری کربن در خصوص ارتباط شیخیه و اخبارییون می‌نویسد: این موضع میانی[شیخیه ] بدون شک، بیش‌تر به موضع اخباری‌ها نزدیک است.)
[۷] هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۹.
.


احسایی در سال ۱۱۵۴ ق در احساء بحرین چشم به جهان گشود و در سال ۱۱۷۶ ق از بحرین به قصد سیاحت به عتبات عالیات رفت و در آنجا مدتی نزد سید محمدباقر بهبهانی و سیدمهدی بحرالعلوم به تحصیل پرداخت.
(هانری کربن درباره تلمذات شیخ احمد می‌نویسد:
شیخ احمد، شاگردی هیچ استادی نکرده است، گویی که او را استادی جز استاد غیبی که دیگر اهل معنا نیز خود را شاگرد او دانسته‌اند نداشته و این امر در مورد شیخ صریحاً به معنای شاگردی تدریجی در نزدیکی از چهارده معصوم است. با این همه، نام چند تن از استادانی را که شیخ احمد به استماع درس آنان پرداخت، می‌شناسیم.)
[۸] مدرسی چهاردهی، مرتضی و احسایی، شیخ احمد، (تهران: بی نا، ۱۳۴۴)، ص۵.
[۹] ‌هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۶ ۴۹۷.
با بروز طاعون در آنجا به بحرین بازگشت و دوباره در سال ۱۲۱۲ ق به عراق رفت و در بصره رحل اقامت افکند.
[۱۰] . الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۲۵.
در سال ۱۲۲۱ ق به قصد زیارت امام رضا به ایران آمد و چنان نزد علما و مردم یزد مورد احترام قرار گرفت که پس از زیارت در آنجا ماندگار شد. او حدود پانزده سال در ایران زندگی کرد. حسن شهرت او علما را از سایر شهرها به سوی او جلب کرد و سرانجام آوازه نیک‌نامی او به گوش فتحعلی شاه رسید.


شاه در کمال تواضع و ارادت (شاه در نامه‌اش به احسایی نوشته بود که اگر احسایی دعوت او را برای آمدن به تهران نپذیرد، او ناگزیر امور مملکت را رها کرده و شخصاً به یزد خواهد رفت. او همچنین بر روی پاکت شعر زیر را نوشت: محرمی خواهم که پیغامی برد/ نزد جانان نام گمنامی برد.)
[۱۱] عضدالدوله، احمد، تاریخ عضدی، ص۶۹.
طی نامه‌ای
[۱۲] الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۳۱.
رسمی او را به تهران دعوت و از این‌که نمی‌تواند شیخ را در یزد ملاقات کند عذرخواهی کرد. با این‌که احسایی در پاسخ سوءالات مذهبی متعدد فتحعلی شاه، رساله‌ای نوشت در آغاز دعوت او برای رفتن به تهران را نپذیرفت.
[۱۳] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
وقتی هم‌که به اصرار شاه به تهران آمد، از اقامت در پایتخت تن زد و گفت:
به عقیده من، شاه قاجار و حکام او تمام اوامر و احکام را به ستم جاری می‌نمایند و چون رعیت، مرا مسموع‌الطاعه دانسته در همه امور رجوع به من نموده و پناهنده خواهند گشت و حمایت مسلمانان و رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است، چون در محضر سلطان میانجیگری نمایم، خالی از دو صورت نیست: یا او مداخله مرا خواهد پذیرفت و بنابراین حکومتش ساقط خواهد شد یا با آن مخالفت خواهد نمود و من خوار و خفیف خواهم شد.
[۱۴] الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۸ ۹.

احسایی در مسیر رفتن به بصره، با اصرار محمدعلی میرزا پسر ارشد فتحعلی‌شاه و حاکم کرمانشاه، دو سال در کرمانشاه اقامت کرد و سالیانه مبلغ هفتصد تومان حقوق گرفت.
[۱۵] خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۲۵.
[۱۶] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ۲۸.
احسایی در سال ۱۲۳۴ ق از حجاز و عراق به ایران بازگشت و دوباره تا زمان مرگ محمدعلی میرزا در کرمانشاه توقف و سپس به مشهد، قم و اصفهان رفت.
[۱۷] الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۴۸ ۵۴.



احسایی کم‌کم عقایدی (به عنوان مثال؛‌هانری کربن درباره معاد جسمانی از نظر شیخ احمد می‌نویسد: احسایی با بهره‌گیری از احادیث امامان معصوم، انسان‌شناسی ویژه مکتب خود را تدوین کرده است. این انسان‌شناسی او را به آن امری راهبر شده است که می‌توان با تمیز میان دو جسد: جسد کثیف و جسد لطیف و دو جسم: جسم فلکی و جسم مثالی آغازین «کیمیای کالبد روز رستاخیز» نامید. حالت کالبد روز رستاخیز که از جسد دوم و جسم دوم به وجود آمده، همسان با اعمال کیمیا توصیف شده و این‌جا پیوندی با تعلیمات مکتب باطنی غربی دارد.)
[۱۸] هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۵۰۰.
پیدا کرد که موجبات مخالفت علما و در نهایت، تکفیر (برخی از نویسندگان به غلط معتقدند:
شاید ارادت پایداری که از سوی شاه و خانواده‌اش نسبت به احسایی ابراز می‌شد، رشک برخی علما را برانگیخت و همین امر وسیله اکفار او شد. شایع بود که شاه صد‌هزار تومان در ازای بدهی‌های شیخ پرداخته و یک عبای مرواریددوزی و نیز دهکده‌ای در کرمانشاه به او داده است (با تغییر‌اندک).حامد آلگار درباره ارتباط حسنه شاهزادگان و حکام قاجاری با احسایی می‌نویسد: شاهزادگان نیز از رفتار شاه تبعیت می‌کردند، بسیاری از حکام ایالات در زمان حکومت او با علما شخصاً رابطه برقرار کرده بودند، روابط حکام مزبور با علما یا از روی خلوص ارادت و دیانت بود یا برای نگه داشتن کرسی‌های حکومت شان. حکام یزد، کرمان، اصفهان، مشهد و کرمانشاه با احسایی به خوبی رفتار کردند. نخستین بار ابراهیم‌خان ظهیرالدوله توجه فتحعلی‌شاه را به شیخ احمد جلب کرد و بعدها پسرش حاجی محمدکریم خان قاجار به پیشوایی فرقه شیخیه رسید. محمدعلی میرزا حاکم کرمانشاه و پسر فتح‌علی‌شاه، یکی از ابواب بهشت را از احسایی خرید و وصیت کرد که سندش را لای کفن وی بگذارند. عبدالوهاب معتمدالدوله (که متخلص به نشاط بود) به احسایی نامه نوشت و شخصاً او را به تهران دعوت کرد.)
[۱۹] هاشمی کرمانی، محمد، «طایفه شیخیه»، مجله مردم شناسی، دوره ۲، س ۱۳۳۷ ش، ص۲۵۲.

وی از جانب برخی از آنان از جمله ملا محمدتقی برغانی (هنگامی که وی در قزوین به کفر احسایی فتوی داد، علی تقی میرزا، حاکم شهر، برای آشتی آن دو تلاش‌های زیادی کرد که عقیم ماند.)
[۲۰] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ص۳۱ ۳۲.



(وی در نهایت در قزوین به دست میرزا صالح شیرازی در محراب مسجد کشته شد، هرچند در
[۲۱] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
تعداد قاتلان چندین نفر بودند: به ناگاه چند نفر از فرقه غادیه ضاله مضله بابیه داخل مسجد شدند، در اول، نیزه بر گردن مبارک آن‌جناب زدند، آن‌جناب هیچ معترض نشد، زخم دوم را زدند که آن‌جناب سر از سجده برداشته و فرموده چرا مرا می‌کشید؟ نیزه به دهان مبارکش زدند.)
[۲۲] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ۲۲.

ملا آقا دربندی و ابراهیم بن سید محمدباقر (این درحالی بود که وی نزد دو تن از بزرگ‌ترین علمای شیعه در قرن سیزدهم (بهبهانی و بحرالعلوم) تلمذ کرده بود و نیز برخی از علمای بزرگ وقت از جمله حاجی ملا ابراهیم کلباسی و ملا علی نوری از او اجتهاد دریافت کرده بودند.)
[۲۳] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰، ص۲۷.
[۲۴] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰، ص۳۱.
[۲۵] خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۲۶.
را برانگیخت.
(هانری کربن معتقد است: «شیخ احمد که چهره معنوی برجسته‌ای بود و همه ویژگی‌های «مرد خدا» را در خود داشت و هرگز مورد نفی کسی واقع نشده است... شرق‌شناسانی که شاید جز نمونه کلیسای رومی را نمی‌شناسند، نوشته‌اند که شیخ احمد توسط مجتهدان طرد شد و این حرف درست نیست؛ هیچ یک از مجتهدان به توطئه شخصی و بی‌حاصل ملا برغانی در قزوین که سعی کرد مفهوم طرد را وارد دنیای اسلام کند، نپیوست».)
[۲۶] ‌هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۶.
[۲۷] ‌هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۵۰۱-۵۰۲.
نهایتاً او در سه منزلی مدینه در سال ۱۲۴۱ ق در حالی که قصد داشت تا همراه با خانواده خود در مکه ساکن شود، روی در نقاب خاک کشید.
[۲۸] هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۷.



پس از احسایی، شاگرد جنجالی وی، سید کاظم رشتی (سیدکاظم رشتی به سال ۱۲۵۹ ق در بغداد وفات کرد. از او آثار زیادی باقی مانده بود که برخی از آنها در جریان دو غارت خانه وی در کربلا (همراه با نسخه‌های خودنوشت آثار شیخ احمد) از میان رفت.)
[۲۹] هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۷.
راه و فکر وی را ادامه داد. در حقیقت او بود که رسماً فرقه شیخیه (یکی از محققین تاریخ معاصر در خصوص منشا و خاستگاه ظهور و بروز این فرق شبه‌دینی می‌نویسد:
استعمارگران انگلیسی و روسی در کنار همه تلاش‌هایی که برای تضعیف ایران و ایرانیان کردند، از آنجا که وحدت مذهبی مردم ایران را خطر بزرگی برای خود می‌دانستند، کوشیدند تا با ایجاد فرقه‌های مذهبی مختلف، وحدت اسلامی مردم را به تفرقه مبدل سازند. مسلک بابیت که ریشه در دوره ضعف بعد از ترکمن‌چای داشت و نیز بهائیت که در دوره ناصری شکل گرفت، در واقع، تلاشی در این راستا بود. این فرقه‌ها، به دلیل آن‌که از یک سو عمق ایمان و اعتقادات مردم در مذهب شیعه غیرقابل تشکیک بود و از سوی دیگر خود این مرام‌ها و فرقه‌ها نقاط ضعف و تناقضات زیادی داشتند، زیاد دوام و رسوخ نیافتند و به رغم آن‌که در سنوات و دهه‌هایی صحنه اجتماعی و سیاسی ایران را متشنج کردند، تداوم جدی نداشتند و نفرت عمومی را برانگیختند؛ هرچند که قدرت‌های خارجی از همان زمان تا اکنون همیشه از این فرقه‌ها در جهت مقاصد و مرام‌های خود، استفاده سیاسی و فرهنگی کرده‌اند؛ به قدرت رسیدن تنی چند از آنان در مناصب حساس حکومتی در دوران پهلوی، نشانه این امر است.)
[۳۰] نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، (موءسسه مطالعات تاریخ معاصر، چ ۲، ۱۳۸۱)، ص۷۸ ۷۹.
را بنیان نهاد که یکی از مبانی آن، اعتقاد به رکن رابع بود و این اعتقاد کم کم زمینه‌ساز فرقه بابیه شد که مورد تکفیر عالمان دینی قرار گرفت. (به عنوان مثال؛ میرزا احمد مجتهد تبریزی در سال ۱۲۶۴ ق به کفر شاگردان احسایی و تبعه او فتوی داد. در فتوای وی، ورود پیروان احسایی به حمام مسلمین حرام شمرده شده، همچنان‌که بر مس آنها توسط مسلمین، احکام مس کفار بار شده است.)
[۳۱] لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۳۷.
توجه به این نکته مهم است که بدانیم، اکثر علمایی که به بابیه پیوستند، از شیخیه بودند و چون انتظار امام زمان یکی از مفاهیم و تعلیمات شیخیه است، بابی شدن شیخیه امر دور از انتظاری نبوده است. به ویژه این‌که شیخیه نیز شیعه کامل را به کسی اطلاق می‌کرد که میان امت و امام زمان واسطه باشد. از سوی دیگر؛ ظهور بابیه بر شیخیه بیش از سایر علما اثر گذاشت؛ زیرا تقیه‌ای که بابیه پس از کشته شدن باب داشتند را بر شیخیه نیز تحمیل کردند. (تحمیل تقیه از زمانی آغاز شده بود که سید کاظم رشتی جانشین احسایی، و رهبر فقه شیخیه مجبور شده بود که بگوید «ظواهر این عبایر شیخ احمد کفر است».)
[۳۲] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.


۹.۱ - مدعیان جانشینی

در هنگام مرگ سید کاظم رشتی، علاوه بر باب، دو تن دیگر که از قضاء هر دوی آنها علیه باب بودند مدعی جانشینی وی بودند:
[۳۳] احمد کسروی، بهایی گری، (تهران: بی رنا، بی تا)، ص۱۹ ۲۰.
اول، ملا محمد ممقانی از پیروان میرزا شفیع تبریزی، که در تبریز به قتل باب فتوی داده بود و حاجی محمدکریم خان (هانری کربن درباره جانشینان شیخ احمد می‌نویسد:
با دومین جانشین شیخ احمد، مرکز مکتب [شیخیه] به کرمان انتقال یافت و در همین شهر دارای حوزه‌های علمیه، مدرسه و چاپ‌خانه‌ای است. شیخ محمدکریم خان کرمانی (متولد کرمان در سال ۱۲۲۵ ق و درگذشته ۱۲۸۸ ق) از سوی پدر خود، ابراهیم‌خان، به خانواده سلطنتی تعلق داشت. او در کربلا شاگرد سید کاظم بود و آثار بسیاری به یادگار گذاشته (بالغ بر دویست و هفتاد و هشت عنوان) که همه قلمروهای علوم اسلامی و فلسفی حتی کیمیا، طب، موسیقی و مناظر و مرایا را شامل می‌شود. فرزند او شیخ محمدخان کرمانی (۱۲۶۳ ۱۳۲۴ ق) جانشین پدر شد و آثار فراوانی از خود به جای گذاشت. میان پدر و فرزند، همکاری فکری و معنوی نزدیکی وجود داشت که میان محمدخان و برادر جوان او، شیخ زین‌العابدین خان کرمانی (۱۲۷۶ ۱۳۶۰ ق) که جانشین او شد و آثار بسیاری از او باقی مانده است که بخش اعظم آن به چاپ نرسیده، تجدید شد. بالاخره، پنجمین جانشین، شیخ ابوالقاسم ابراهیمی مشهور به «سرکار آقا» (۱۳۱۴ ۱۳۸۹ ق) است که او نیز آثار فراوانی نوشته و در آنها به طرح پرسش‌های حساسی پرداخت، اما مجموعه آثار مشایخ، به صورتی که در کرمان محفوظ است، بیش از هزار عنوان را شامل می‌شود و تاکنون نزدیک به نیمی از آنها به چاپ رسیده است.)
[۳۴] هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۷-۴۹۸.
که در کرمان به کشتن دو مبلغ بابی فتوی داده بود و به تقاضای ناصرالدین شاه رساله‌ای در ردّ دعاوی باب تالیف کرد.
[۳۵] الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۲۱۱ ۲۱۲.



شروع فتنه باب در زمان محمدشاه است. قیام بابیه و خلف آن بهایی گری سریع و با خون‌ریزی بسیار و نیز با واکنش صریح و عمومی عالمان دینی همراه بوده است. بابی‌گری در تمام مراحل رشد عقیدتی خود ضرورتاً مخالف اسلام بوده و پذیرش آن مستلزم نفی و لغو خاتمیت اسلام می‌باشد. نخستین‌بار در سال ۱۲۵۹ ق سید علی‌محمد ابتدا در بوشهر و سپس در شیراز، خود را باب (بابیه و اسماعیلیه از جهات متعددی شبیه هم هستند: اولاً هر دو از مذهب شیعه سرچشمه گرفته و بدعت‌آمیز بودند و هدف‌شان از میان بردن دین مورد قبول اکثریت (به ترتیب سنی و شیعه اثنی عشری) با اعمال زور بود و نشر عقاید این‌دو طایفه پنهانی بود. ثانیاً به لحاظ عقیدتی در اسماعیلیه عنوان باب به یکی از مراتب سبعه باطنی در سلسله مراتب روحانی داده شده بود. بابیه نیز به سهم خود کاربرد رمزی عدد هفت را با نظریه «ذات حروفه سبعه» که خداوند از رهگذر آنها در هفت روز کار آفرینش را به پایان برد، احیا کردند. ادوارد براون در کتاب «یک سال میان ایرانیان» معتقد است چون عقاید بابی بهایی رنگ شیعی را از دست داد، اقلیت‌های مذهبی به خصوص زرتشتیان را به خود جلب کردند. ثالثاً هر دو گروه، در فعالیت‌های‌شان عدم تعصب و آزادی مذهبی یا تلفیق ادیان و مذاهب را پیشه خود ساخته بودند.) امام زمان دانست
[۳۶] اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج۳، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ص۱۶۶۹-۱۶۷۲.
و هم‌چنان که کومت ارتورد گوبینیو
[۳۷] . Comte Arthur de Gobineau.
یکی از نخستین نویسندگان تاریخ بابی‌گری می‌نویسد، مقام مرجعیت شیعی را سخت مورد تردید و سوءال قرار داد. از این‌رو، عالمان شیراز با او به مناظره و محاجه پرداختند. (سید یحیی دارابی که بعداً قیام باب را در تبریز رهبری کرد نیز در این مناظرات حضور داشته است.)


نتیجه این مناظرات دو مطلب بود: یکی ضعف سید علی محمد در علوم دینی و عربی (سکوت مآخذ بابیه درباره مجالس مکالمه باب با علما بیان‌گر این است که باب واقعاً در بحث با علما شکست خورده است.) و دیگری توبه و استغفاری که انجام داد.
[۳۸] اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ج۳، ص۱۶۷۰ ۱۶۷۱.
[۳۹] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۱.

علما و مردم، پس از استنطاق باب، او را کتک زده و عبدالحمید‌خان کلانتر نیز او را به مسجد وکیل برد تا انابه و استغفار خود را تجدید و علنی کند. علما و حسین‌خان نظام‌الدوله حاکم شیراز وضعیت را به تهران کتباً گزارش داده و از سید علی محمد باب شکایت کردند. (مهم‌ترین علت موضع‌گیری عالمان دینی در قبال باب، اعتقاد آنان به بدعت‌آوری باب و اطرافیان وی بود. به عنوان مثال؛ ملا علی اکبر اردستانی در مسجد آقا قاسم شیراز عبارت «اشهد ان علی محمد بقیه الله» را به اذان افزود که باعث شد علما، حسین‌خان نظام‌الدوله حاکم شیراز را وادار کنند تا او را مجازات کند.)
[۴۰] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۱.
[۴۱] اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ج۳، ص۱۶۷۱-۱۶۷۲.
باب نیز از آنجا که امیدوار بود نظر محمدشاه و وزیرش را به خود جلب کند، برای آنها کتباً نامه نوشت. وی حتی هنگامی که در ماکو زندانی بود، رساله‌ای نوشت و آن‌را به حاجی میرزا آقاسی پیشکش کرد. باب از آقاسی اجازه خواست تا به تهران بیاید، قبل از این‌که آقاسی نظر خود را در این باره بدهد، شیخ عبدالحسین مجتهد دولت را با این عبارت که «اگر علما ناگزیر شوند که در برابر حکومت و باب از خود دفاع کنند، قدرت این‌کار را دارند»، تهدید کرد و دولت نیز چنین اجازه‌ای به او نداد اما ترتیبی داد که دیگر مناظرات علما و باب در شیراز ادامه نداشته باشد و تا‌ اندازه‌ای هم باب آزادی داشته باشد. (در زمان همین آزادی بود که ملا حسین بشرویه‌ای در رفت‌وآمدی که با باب داشت، آیین او را پذیرفت و بعدها قیام‌های خراسان و مازندران را راه‌ انداخت.) در این مرحله، علما نیز با باب مسامحه کردند و از فتوای مرگ وی خودداری کردند. به عنوان مثال؛ امام جمعه شیراز فتوا داد که معتقد بود که اگر وی استغفار کند، آزاد کردن او از زندان مجاز است و یا علمای دیگر او را دیوانه خواندند و بنابراین او را نه مسوءول گفتارهایش دانستند و نه در خور مجازاتی که می‌خواستند درباره او اجرا کنند.
[۴۲] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۱.
هرچند بعدها، از جانب علما چندین فتوای وجوب قتل وی صادر شد.
[۴۳] الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۱۹۷ ۱۹۹.



مسامحه اولیه دولت و حتی علما با باب باعث شد تا طرفداران وی فعالیت‌ها و تبلیغات خود را بتوانند علناً انجام دهند. به عنوان مثال؛ ملاحسین بشرویه در سر راه خود از شیراز به خراسان، در اصفهان به منوچهرخان معتمدالدوله حاکم این شهر از ظهور باب خبر داد و او را تحریک کرد تا از باب دعوت کند که به اصفهان بیاید. منوچهرخان که ظاهراً به باب متمایل بوده، نیز چنین کرد
[۴۴] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۲.
و برای این‌که مردم و علما را حساس نکند و هر نوع مخالفت احتمالی را خنثی سازد، او را در خانه امام جمعه سکونت داد، تا چهل روز بعد در یک مجلس علنی در مسجد شاه با علمای اصفهان مباحثه کند. این مناظرات چندین نتیجه را در پی داشته است: اولاً باب با این کار تلاش می‌کند تا اثر سوئی را که در شیراز بر ذهن علما گذاشته از بین ببرد یا این که دست‌کم برای به تعویق‌ انداختن تصمیم نهایی آنها دستاویزی پیدا کند. ثانیاً شاید هم او این مناظره را فرصتی برای تبلیغ بیش‌تر آیین خود تلقی می‌کرده است. در هر حال، به رغم این‌که برخی از علما معتقد بودند که ادامه مناظره با باب، وجهی ندارد، چه، «مخالفت این شخص به شرع انور، اشهر از آفتاب است» و از همین‌رو، به اعدام وی فتوا دادند، مناظره باب و علما در اصفهان در مسجدشاه برگزار شد. در این مناظره، امام جمعه، آقا میر محمدمهدی و میرزا حسن نوری پسر ملاعلی نوری حضور داشتند. دو نفر اخیر از باب، سوءالاتی پرسیدند که وی از پاسخ آنها عاجز ماند.
[۴۵] لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۱۰ ۱۰۱۱.
به رغم این، باب هم‌چنان تحت حمایت منوچهرخان آزاد و با طرفدارانش در ارتباط بود و در این خصوص، اعتراض صریح و کتبی علما به آقاسی هم چندان تغییری به وجود نیاورد.
[۴۶] کسروی، احمد، بهایی گری، (تهران: بی رنا، بی تا)، ص۲۶.
[۴۷] فریدون آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، (تهران: ۱۳۳۴)، ص۱۹۹.



پس از مرگ منوچهرخان، حاجی میرزا آقاسی دستور داد تا باب را به تهران آوردند. باب، در بین راه نامه‌ای به محمدشاه نوشت و از او تقاضای ملاقات کرد که با دخالت حاجی میرزا آقاسی این تقاضا رد شد (براون بر این باور است که آقاسی می‌ترسیده که پس از ملاقات محمدشاه و باب، اخلاص‌های معنوی محمدشاه از او منصرف و متوجه باب شود.) و حتی دستور داد تا وی را به زنجیر بسته و در ماکوی آذربایجان محبوس کنند. باب را پس از مدتی، که در تبریز (وی چهل روز در تبریز ماند و در تمام این مدت، علما از ملاقات با او خودداری کردند.) و ماکو ماند، به قلعه چهریق در حوالی مرز عثمانی فرستادند و در آنجا برای چندمین بار به وی آزادی نسبی داده شد. این آزادی مشکلات و حتی اغتشاشاتی را به وجود آورد که آقاسی ناگزیر از برپایی سومین دور مناظرات علما با باب در تبریز شد.
علمای تبریز مناظره با باب را در حضور ناصرالدین میرزا که آن زمان، ولیعهد و حاکم آذربایجان بود موافقت نمودند. سلیمان‌خان افشار، باب را از چهریق به تبریز آورد و یک روز بعد از ورود او ملا محمد ممقانی رییس علمای شیخی تبریز، حاجی ملا محمود نظام‌العلما، (وی معلم ناصرالدین شاه بود.) میرزا علی اصغر شیخ الاسلام، میرزا احمد مجتهد امام جمعه، و حاجی مرتضی قلی مرندی با او مباحثه کردند.
[۴۸] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۲۳.
[۴۹] تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ۴۶.
[۵۰] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، (تهران: خوارزمی، چ ۸، ۱۳۷۸)، ص۲۰۰.
[۵۱] بهائی گری، ص۳۲ ۳۳.
در پایان این مناظره نیز، باب به ندبه و استغفار پرداخت، اما این‌بار نیز کتک خورده و به چهریق بازگردانده شد.
[۵۲] الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۲۰۱ ۲۰۳.
اما شورش‌هایی که طرفداران باب در زنجان به راه‌ انداختند، امیرکبیر را بر آن داشت تا کار باب را یک سره کند، (همین اقدام امیرکبیر باعث شد که بابی‌ها به قتل وی همت گمارند.)
[۵۳] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۵۶.
از همین‌رو، به دستور وی، باب را از چهریق به تبریز آوردند و به فتوای علمای شیعه در روز ۲۷ شعبان ۱۲۶۶ در تبریز، مقابل ارک حکومتی تیرباران کردند. (یکی از علت‌های بی‌مهری بابی‌ها به امیرکبیر به ویژه در تاریخ‌نگاری آنها، همین اعدام بابیه توسط وی می‌باشد. به عنوان مثال؛ در این خصوص می‌توان به نویسنده کتاب «قبله عالم» که خود یک بهایی است، مراجعه کرد)
[۵۴] لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۷۳-۱۰۷۵.
این در حالی بود که برخلاف آن‌چه براون مدعی می‌شود که تعداد علمایی که بابی‌گری را پذیرفتند، قریب چهارصد تن می‌باشند، باب هرگز نتوانسته بود از میان عالمان دینی کسی را بجز سید حسین ترشیزی که ظاهراً مجتهد بوده است و نیز برخی از روحانیون عادی را به خود جلب کند و حتی یکی از دلایل مهمی که علیه وی کارگر افتاد، مخالفت اکثریت عظیمی از علما با او بود.


هرچه زمان بیش‌تر می‌گذشت، طرفداران باب در جاهای مختلف کشور فرصت می‌یافتند تا دست به شورش‌هایی بزنند. به عنوان مثال؛ پس از آن‌که ملا حسین بشرویه از شیراز به تهران و سپس به خراسان رفت، تلاش کرد تا دعاوی باب را تبلیغ و به مردم بقبولاند. او در برخی از مناطق از جمله نیشابور تا حدّی نیز موفق شد. با رونق گرفتن کار او در مشهد، حمزه میرزا حشمت‌الدوله به دستور علما او را زندانی کرد.
[۵۵] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۲۲.
وی از مشهد به قصد سبزوار گریخت و در آنجا شخصی به نام میرزا تقی جوینی را مسلح کرد. در همین ایام، محمدشاه از دنیا رفت و شورش‌های بابیه در جاهای مختلف اوج گرفت. ملا حسین به اتفاق ملا محمدعلی بارفروشی و قرةالعین به مازندران شتافتند و نخستین جنگ میان بابیه و دولت را در این ناحیه شکل دادند. ملا محمدعلی در راس ۳۰۰ مرد با شمشیرهای آخته در خیابان‌های شهر بارفروش (بابل کنونی) حرکت کرده علمای شهر را تهدید می‌نمود. سعیدالعلما بارفروشی مقاومت علیه بابیه را رهبری می‌کرد و از ناصرالدین شاه پیوسته تقاضا کمک می‌کرد. (براون سعیدالعلما را یهودی‌تبار می‌داند که تازه به دین اسلام گرائیده بوده است اما در شرح حال مختصری که اعتمادالسلطنه در الم آثر و الآثار از وی به دست داده است، از یهودی تبار بودن او ذکری به میان نیاورده است.) سعیدالعلما در نهایت موفق شد تا قلعه شیخ طبرسی که پایگاه بابیه بود را فتح و برخی از بازماندگان قلعه را در بازار بارفروش به دست خود اعدام کند.
[۵۶] لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۱۲ ۱۰۳۶.
[۵۷] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۴۶.



در زنجان نیز قیامی دیگر رخ داده بود. رهبر این قیام، ملا محمدعلی زنجانی بود که پیش از گرویدن به باب، مذهب اخباری داشته (ظاهراًً او بیش از همه به جنبه‌های انقلابی بابیت دل باخته بود.) و ظاهراً در همان حال، هم با علما و هم با دولت پیوسته در مشاجره بوده است. هر وقت به دیدن حاکم زنجان می‌رفت، همیشه گروهی از مریدان مسلح او را همراهی می‌کردند.
[۵۸] هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۴۸.
مشاجرات او با علمای اصولی زنجان به قدری نیش‌دار بود که آنان به تهران نامه نوشتند و تقاضا کردند او را از زنجان اخراج کنند. بارها از شهر تبعید شد در یکی از همین تبعیدها که در اواخر حکومت محمدشاه صورت گرفت، در تهران با ملاحسین بشرویه ملاقات کرد. در اغتشاشی که پس از مرگ محمدشاه و سقوط حاجی میرزا آقاسی از اریکه قدرت پدید آمد به زنجان بازگشت و برای نخستین‌بار از بابی شدن خود سخن گفت و مریدان او نیز بر آن شدند که مذهب جدید را بپذیرند. نزاع رسمی میان گروه محمدعلی و دولت زمانی درگرفت که یکی از بابیان به جرم نپرداختن بدهی‌های مالیاتی اش توقیف شده بود و ملا محمدعلی می‌خواست او را به زور آزاد کند.
[۵۹] لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۵۸ ۱۰۶۹.
[۶۰] اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ج۳، ص۱۶۹۵ ۱۶۹۶.

سیدیحیی دارابی که از سوی محمدشاه در جلسه استنطاق باب در شیراز حضور داشت، از شیراز به یزد رفت و به تبلیغ بابی‌گری پرداخت. پدرش سیدجعفر در میان مردم وجهه عظیمی کسب کرده بود که پس از او این محبوبیت نصیب پسرش شد. وی پس از مدتی به جرم تبلیغ برای باب، به تبریز تبعید شد. وی زمانی از قلعه بیرون آمد که اختلافی میان اهالی و میرزا زین‌العابدین حاکم شهر درگرفته بود و مردم از سر لجاجت با حاکم، جانب وی را گرفتند و شورشی برپا کردند.
[۶۱] لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۱۰۵ ۱۱۱۰.



بابی‌گری راه تاریخی خود را در ازلی‌گری و بهایی‌گری ادامه داد. (بعد از باب، فرقه وی به دو شاخه تقسیم شد: الف) پیروان یحیی صبح ازل (ازلیه)؛ ب) پیروان برادر وی، میرزا حسین علی بهاء (بهائیه). روس‌ها از ازلیه و انگلستان از بهائیه حمایت می‌کردند.) البته ازلی‌گری از لحاظ اهمیت پس از بهایی‌گری قرار دارد، در عین حال، هر سه این گروه‌ها، دشمنی با عالمان دینی را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. از همین‌رو بود که میرزا جانی کاشانی موءلف کتاب «نقطه الکاف» انتظار داشت که در ظهور امام زمان هفتاد‌هزار ملا گردن‌زده شوند وی، عالمان دینی را حتی از لاشه سگ هم بی‌ارزش‌تر می‌دانست. بهایی‌ها حتی پیش از آن‌که قصد جان ناصرالدین‌شاه کنند، علیه جان امام جمعه تهران توطئه کرده بودند که موفق به اجرای آن نشدند. بهائیان در ابتدا طرح ائتلاف با دولت علیه عالمان دینی را ریختند طرحی که سید علی محمد باب در روءیای آن بود و موفق نشد عبدالبهاء نیز به همین امید به ناصرالدین‌شاه نامه نوشت. در نهایت بهائیان موفق شدند تا موقعیتی خاص میان دولت و علما به دست آوردند به گونه‌ای که می‌توانستند به آتش غضب هر طرفی که قصد طرف دیگر را داشت دامن بزنند.
[۶۲] الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۲۱۳-۲۱۴.



۱. خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۳۶.
۲. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
۳. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۱۴۸.
۴. خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۱۲۳.
۵. حامد آلگار، دین و دولت در ایران (نقش علما در دوره قاجار)، تهران: توس، چ ۱، ۱۳۵۶، ص۴۹ ۵۱.
۶. هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۵-۴۹۶.
۷. هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۹.
۸. مدرسی چهاردهی، مرتضی و احسایی، شیخ احمد، (تهران: بی نا، ۱۳۴۴)، ص۵.
۹. ‌هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۶ ۴۹۷.
۱۰. . الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۲۵.
۱۱. عضدالدوله، احمد، تاریخ عضدی، ص۶۹.
۱۲. الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۳۱.
۱۳. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
۱۴. الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۸ ۹.
۱۵. خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۲۵.
۱۶. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ۲۸.
۱۷. الاحسایی، عبدالله بن احمد، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، ۱۳۱۰ ق)، ص۴۸ ۵۴.
۱۸. هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۵۰۰.
۱۹. هاشمی کرمانی، محمد، «طایفه شیخیه»، مجله مردم شناسی، دوره ۲، س ۱۳۳۷ ش، ص۲۵۲.
۲۰. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ص۳۱ ۳۲.
۲۱. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
۲۲. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ۲۲.
۲۳. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰، ص۲۷.
۲۴. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰، ص۳۱.
۲۵. خوانساری، سید محمدباقر، روضات الجنات، ص۲۶.
۲۶. ‌هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۶.
۲۷. ‌هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۵۰۱-۵۰۲.
۲۸. هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۷.
۲۹. هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۷.
۳۰. نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، (موءسسه مطالعات تاریخ معاصر، چ ۲، ۱۳۸۱)، ص۷۸ ۷۹.
۳۱. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۳۷.
۳۲. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص۳۱.
۳۳. احمد کسروی، بهایی گری، (تهران: بی رنا، بی تا)، ص۱۹ ۲۰.
۳۴. هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، تهران: کویر، چ ۳، ۱۳۸۰، ص۴۹۷-۴۹۸.
۳۵. الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۲۱۱ ۲۱۲.
۳۶. اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج۳، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ص۱۶۶۹-۱۶۷۲.
۳۷. . Comte Arthur de Gobineau.
۳۸. اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ج۳، ص۱۶۷۰ ۱۶۷۱.
۳۹. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۱.
۴۰. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۱.
۴۱. اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ج۳، ص۱۶۷۱-۱۶۷۲.
۴۲. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۱.
۴۳. الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۱۹۷ ۱۹۹.
۴۴. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۳۱۲.
۴۵. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۱۰ ۱۰۱۱.
۴۶. کسروی، احمد، بهایی گری، (تهران: بی رنا، بی تا)، ص۲۶.
۴۷. فریدون آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، (تهران: ۱۳۳۴)، ص۱۹۹.
۴۸. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۲۳.
۴۹. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، (قم: حضور، چ ۱، ۱۳۸۰)، ص، ۴۶.
۵۰. فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، (تهران: خوارزمی، چ ۸، ۱۳۷۸)، ص۲۰۰.
۵۱. بهائی گری، ص۳۲ ۳۳.
۵۲. الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۲۰۱ ۲۰۳.
۵۳. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۵۶.
۵۴. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۷۳-۱۰۷۵.
۵۵. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۲۲.
۵۶. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۱۲ ۱۰۳۶.
۵۷. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۴۶.
۵۸. هدایت طبرستانی، رضاقلی‌خان، روضه الصفای ناصری، ج۱، ص۴۴۸.
۵۹. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۰۵۸ ۱۰۶۹.
۶۰. اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ ۱، ۱۳۶۷)، ج۳، ص۱۶۹۵ ۱۶۹۶.
۶۱. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۱۰۵ ۱۱۱۰.
۶۲. الگار، حامد، دین و دولت در ایران، ص۲۱۳-۲۱۴.



سایت حوزه قم، برگرفته از مقاله «جریان‌های شبه مذهبی در ایران پس از صفویه»، تاریخ بازیابی ۱۲/۲/۹۶.    



جعبه ابزار