حق ولایت (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حق ولایت
۲۵. پیامبراکرم صلی الله علیه وآله، دارای حق
ولایت بر مؤمنان:
«انما ولیکم الله ورسوله...
سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پیامبر او...»
شأن نزول آیه ولایت
در تفسیر
مجمع البیان و کتب دیگر از
عبدالله بن عباس چنین نقل شده : که روزی در کنار
چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم حدیث نقل میکرد ناگهان مردی که عمامهای بر سر داشت و صورت خود را پوشانیده بود نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیغمبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلّم حدیث نقل میکرد او نیز با جمله قال رسول الله حدیث دیگری از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم نقل مینمود.
ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفی کند، او صورت خود را گشود و صدا زدای مردم! هر کس مرا نمیشناسد بداند من
ابوذر غفاری هستم با این گوشهای خودم از
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم شنیدم، و اگر
دروغ میگویم هر دو گوشم کر باد، و با این چشمان خود این جریان را دیدم و اگر دروغ میگویم هر دو کور باد، که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم فرمود:
علی علیهالسّلام پیشوای نیکان است، و کشنده کافران، هر کس او را یاری کند، خدا یاریش خواهد کرد، و هر کس دست از یاریش بردارد، خدا دست از یاری او برخواهد داشت.
سپس ابوذر اضافه کرد: ای مردم روزی از روزها با رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در مسجد
نماز میخواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد، ولی کسی چیزی به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا تو شاهد باش که من در
مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی جواب مساعد به من نداد، در همین حال علی علیهالسّلام که در حال رکوع بود با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آنحضرت بیرون آورد، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم که در حال نماز بود این جریان را مشاهده کرد، هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی
آسمان بلند کرد و چنین گفت :
خداوندا برادرم
موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشائی تا مردم گفتارش را درک کنند، و نیز موسی درخواست کرد
هارون را که برادرش بود وزیر و یاورش قرار دهی و بوسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی. خداوندا! من محمد پیامبر و برگزیده توام، سینه مرا گشاده کن و کارها را بر من آسان ساز، از خاندانم علی علیهالسّلام را وزیر من گردان تا بوسیله او، پشتم قوی و محکم گردد.
ابوذر میگوید: هنوز دعای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم پایان نیافته بود که
جبرئیل نازل شد و به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم گفت : بخوان، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم فرمود: چه بخوانم، گفت بخوان: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا...» .
منظور از ولی در آیه فوق ولایت به معنی سرپرستی و تصرف و رهبری مادی و معنوی است، بخصوص اینکه این ولایت در ردیف ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و ولایت خدا قرار گرفته و هر سه با یک جمله ادا شده است.
و به این ترتیب، آیه از آیاتی است که به عنوان یک نص قرآنی دلالت بر ولایت و
امامت علی علیهالسّلام میکند.
«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم...
پیامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولی است...»
انفس مؤمنین ، یعنی خود مؤمنین، و بنابراین، معنای اولی بودن رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم به مؤمنین از خود مؤمنین این است که آن جناب اختیاردارتر نسبت به مؤمنین است از خود مؤمنین، و معنای
اولویت این است که فرد
مسلمان هر جا امر را دائر دید بین حفظ منافع رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و حفظ منافع خودش، باید منافع رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم را مقدم بدارد و بنابراین معنای آیه این میشود که مومن هر
حق و منافعی که برای خودش قائل است، اگر حفظ جان خویش است و اگر دوست داشتن خودش است، و اگر برای خود حرمتی قائل است، و اگر
استجابت دعوت است، و اگر به کار بردن
اراده خویش است، هر چه باشد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم مقدم بر او است، یعنی هر جا که امر دائر شد بین حفظ جان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، یا جان خودش، یا بین دوست داشتن رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، یا دوست داشتن خودش، و همچنین سایر موارد دیگر، جانب رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم را بر جانب خود ترجیح دهد، در نتیجه، اگر در هنگام خطر، جان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در مخاطره قرار گیرد، یک فرد مسلمان موظف است که با جان خود سپر بلای آن جناب شود و خود را فدایش کند و همچنین در تمامی امور دنیا و دین، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم اولی و اختیاردارتر است، و اینکه گفتیم در تمامی امور دنیا و
دین ، به خاطر اطلاقی است که در جمله «النبی اولی بالمؤ منین من انفسهم» هست.
منظور از اولویت پیامبر نسبت به مؤمنان چیست؟
قرآن در این آیه اولویت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم را نسبت به مسلمانان بطور مطلق ذکر کرده است و مفهومش این است که در کلیه اختیاراتی که
انسان نسبت به خویشتن دارد ((پیامبر)) صلیاللهعلیهوآلهوسلّم از خود او نیز اولی است، گرچه بعضی از مفسران آن را به مساله
تدبیر امور اجتماعی و یا اولویت در مساله قضاوت و یا
اطاعت فرمان تفسیر کردهاند اما در واقع هیچ دلیلی بر
انحصار در یکی از این امور سه گانه نداریم و اگر میبینیم در بعضی از روایات اسلامی، اولویت به مساله
حکومت تفسیر شده، در حقیقت بیان یکی از شاخههای این اولویت است.
لذا باید گفت : پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلّم هم در مسائل اجتماعی و هم فردی و خصوصی، هم در مسائل مربوط به حکومت، و هم
قضاوت و دعوت، از هر انسانی نسبت به خودش اولی است، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وی میباشد.
از این مساله نباید تعجب کرد چرا که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم معصوم است و نماینده خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمیگیرد، هرگز تابع هوی و هوس نیست، و هیچگاه منافع خود را بر دیگران مقدم نمیشمرد، بلکه به عکس برنامه او در تضاد منافع همواره ایثارگری و فداکاری برای امت است، این اولویت در حقیقت شاخهای از اولویت مشیت الهی است، زیرا ما هر چه داریم از خدا است.
«و ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ومن یعص الله ورسوله فقد ضل ضلـلا مبینا.
هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری از خود (در برابر فرمان
خدا ) داشته باشد، و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.»
سیاق،
شهادت میدهد بر اینکه مراد از قضاء،
قضاء تشریعی، و گذراندن قانون است، نه قضاء تکوینی، پس مراد از قضای خدا،
حکم شرعی او است که در هر مسالهای که مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسیله در شؤونات آنان دخل و تصرف مینماید، و البته این احکام را به وسیله یکی از فرستادگان خود بیان میکند و اما قضای رسول او، به معنای دومی از قضاء است، و آ ن عبارت است از اینکه رسول او به خاطر ولایتی که خدا برایش قرار داده، در شانی از شوون بندگان، دخل و تصرف کند، همچنان که امثال آیه «النبی اولی بالمؤ منین من انفسهم» از این ولایت که خدا برای رسول گرامی
اسلام قرار داده خبر میدهد و به حکم آیه مذکور، قضای رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم قضای خدا نیز هست، چون خدا قرار دهنده
ولایت برای رسول خویش است، و او است که امر رسول را در بندگانش نافذ کرده و
سیاق جمله «اذا قضی الله و رسوله امرا»، از آنجایی که یک مساله را هم مورد قضای خدا دانسته و هم مورد قضای رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، شهادت میدهد بر اینکه مراد از قضاء، تصرف در شانی از شوون مردم است، نه جعل حکم تشریعی که مختص به خدای تعالی است، (آری رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم جاعل و قانونگذار قوانین دین نیست، این شان مختص به خدا است، و رسول او، تنها بیان کننده وحی او است، پس معلوم شد که مراد از قضای رسول، تصرف در شوون مردم است)
و معنای آیه این است : احدی از مؤمنین و مومنات حق ندارند در جایی که خدا و رسول او در کاری از کارهای ایشان دخالت میکنند، خود ایشان باز خود را صاحب
اختیار بدانند، و فکر کنند که آخر کار مال ماست، و منسوب به ما، و امری از امور زندگی ماست، چرا اختیار نداشته باشیم؟ آن وقت چیزی را اختیار کنند، که مخالف اختیار و حکم خدا و رسول او باشد، بلکه بر همه آنان
واجب است پیرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرفنظر کنند
و این آیه شریفه هر چند عمومیت دارد، و همه مواردی را که خدا و رسول حکمی بر خلاف خواسته مردم دارند شامل میشود، اما به خاطر اینکه در سیاق آیات بعدی قرار دارد، که داستان
ازدواج رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم با همسر پسر خوانده اش زید را بیان میکند، میتوان گفت به منزله مقدمه برای بیان همین داستان است، و میخواهد به کسانی که به آن جناب
اعتراض و سرزنش میکردند، پاسخ دهد، که این مساله ربطی به شما ندارد، و شما نمیتوانید در آنچه خدا و رسول حکم میکند مداخله کنید.
۲۶. علی علیه السلام، دارای حق ولایت و حکومت بر مؤمنان:
«انما ولیکم... والذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم رکعون.
سرپرست و رهبر شما ... آنها که
ایمان آوردهاند و نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع زکات میپردازند.»
(بر اساس روایات وارده در منابع فریقین، آیه یاد شده زمانی نازل شد که حضرت علی علیهالسّلام در حال
رکوع ، انگشتری خود را به سائلی
صدقه دادند.
۲۷. مؤمنان، دارای حق ولایت بر یکدیگر:
«لا یتخذ المؤمنون الکـفرین اولیاء من دون المؤمنین ومن یفعل ذلک فلیس من الله فی شیء الا ان تتقوا منهم تقـة...
افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با خدا ندارد (و پیوند او بکلی از خدا گسسته میشود)، مگر اینکه از آنها به پرهیزید (و به خاطر هدفهای مهمتری
تقیه کنید)...»
کلمه اولیا جمع کلمه ولی است، که از ماده ولایت است، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است، مثلا ولی صغیر یا
مجنون یا
سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد، که خود آنان مالک اموال خویشند، ولی تدبیر امر اموالشان به دست ولیشان است.
این معنای اصلی کلمه ولایت است، ولی در مورد حب نیز استعمال شده، و به تدریج استعمالش زیاد شد، و این بدان مناسبت بود که غالبا ولایت مستلزم تصرف یک دوست در امور دوست دیگر است، یک ولی در امور مولی علیه (یعنی کسی که تحت سرپرستی او است) دخالت میکند، تا پاسخگوی علاقه او نسبت به خودش باشد، یک مولی علیه
اجازه دخالت در امور خود را به ولیش میدهد، تا بیشتر به او تقرب جوید، اجازه میدهد چون متاثر از خواست و سایر شؤون روحی او است، پس تصرف محبوب در زندگی محب، هیچگاه خالی از
حب نیست.
در نتیجه اگر ما کفار را اولیای خود بگیریم خواه ناخواه با آنان
امتزاج روحی پیداکرده ایم، امتزاج روحی هم ما را میکشاند به اینکه رام آنان شویم، و از
اخلاق و سایر شؤون حیاتی آنان متاثر گردیم، (زیرا که نفس انسانی خو پذیر است)، و آنان میتوانند در اخلاق و رفتار ما دست بیندازند دلیل بر این معنا آیه مورد بحث است، که جمله «من دون المؤمنین» را قید نهی قرار داده، و میفرماید مؤمنین کفار را اولیای خود نگیرند در حالی که با سایر مؤمنین دوستی نمیورزند، که از این قید به خوبی فهمیده میشود که منظور آیه این است که بفرماید اگر تو مسلمان اجتماعی و به
اصطلاح نوع دوست هستی، باید حداقل
مؤمن و کافر را به اندازه هم دوست بداری، واما اینکه کافر را دوست بداری، و زمام امور جامعه و زندگی جامعه را به او بسپاری و با مؤمنین هیچ ارتباطی و علاقهای نداشته باشی، این بهترین دلیل است که تو تا کفار سنخیت داری و از مؤ منین جدا و بریدهای و این صحیح نیست پس زنهار باید از دوستی با کفار
اجتناب کنی.
«ودوا لو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء فلا تتخذوا منهم اولیاء حتی یهاجروا فی سبیل الله...
آنان دوست دارند که شما هم مانند آنها کافر شوید و مساوی یکدیگر گردید، بنابراین از آنها دوستانی انتخاب نکنید مگر اینکه (
توبه کنند و)
مهاجرت در راه خدا نمایند...»
«الذین یتخذون الکـفرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزة...
همانها که کافران را، بجای مؤمنان، دوست خود بر میگزینند، آیا اینها میخواهند از آنان کسب عزت و
آبرو کنند ...!!»
«یـایها الذین ءامنوا لاتتخذوا الکـفرین اولیاء من دون المؤمنین...
ای کسانی که ایمان آوردهاید کافران را بجای مومنان
ولی و تکیه گاه خود قرار ندهید ...»
«ان الذین ءامنوا وهاجروا وجـهدوا بامولهم وانفسهم فی سبیل الله والذین ءاووا ونصروا اولـئک بعضهم اولیاء بعض...
آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جانهاي خود در راه خدا
جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و ياري نمودند، اولياء (ياران و مسئولان و مدافعان) يكديگرند...»
معنای برقرار بودن ولایت بین مهاجرین و انصار
مقصود از مهاجرین در این آیه دسته اول از مهاجریناند که قبل از نزول این
سوره مهاجرت کرده بودند، به دلیل اینکه در آخر آیات مورد بحث میفرماید: «و کسانی که بعدا ایمان میآورند و مهاجرت میکنند»، و منظور از کسانی که به مسلمانان منزل دادند و رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم را یاری کردند طائفه
انصار است و مسلمانان در ایام نزول این آیات منحصر به همین دو طائفه یعنی مهاجر و انصار بودند، مگر عده خیلی کمی که در
مکه ایمان آورده و هنوز مهاجرت نکرده بودند.
خداوند میان این دو طائفه ولایت برقرار کرده و فرموده : «اولئک بعضهم اولیاء بعض» و این ولایت معنائی است اعم از ولایت
میراث و ولایت
نصرت و ولایت اءمن. به این معنا که حتی اگر یک فرد مسلمان کافری را
امان داده باشد امانش در میان تمامی مسلمانان نافذ است، بنا بر این همه مسلمانان نسبت به یکدیگر ولایت دارند یک مهاجر ولی تمامی مهاجرین و انصار است، و یک انصاری ولی همه انصار و مهاجرین است، و دلیل همه اینها این است که ولایت در آیه بطور مطلق ذکر شده.
«یـایها الذین ءامنوا لا تتخذوا ءاباءکم واخونکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمـن ومن یتولهم منکم فاولـئک هم الظــلمون.
اي كساني كه ايمان آوردهايد هر گاه پدران و برادران شما كفر را بر ايمان ترجيح دهند آنها را ولي (و يار و ياور و تكيه گاه) خود قرار ندهيد و كساني كه آنها را ولي خود قرار دهند ستمگرند.»
این آیه از
دوستی کفار نهی میکند، هر چند که کفار پدران و برادران مؤمنین باشند. و سر آنهم روشن است برای اینکه ملاک دوستی نکردن با کفار یک ملاک عمومی است، و لذا در آیه بعدی غیر پدر و برادر را هم مشمول این حکم کرده است. چیزی که هست ظاهر آیه مورد بحث نهی از این دوستی است در صورتی که پدران و برادران کفر را بر ایمان ترجیح دهند.
سبب
نهی از دوستی پدران و برادران کافر، مداخله آنان در امور مؤمنین و تحریک ایشان به وسیله آنان میباشد
و اگر از میان همه خویشاوندان تنها پدران و برادران را
اسم برد، و از زن و فرزند چیزی نگفت، با اینکه این دو طائفه و مخصوصا دومی یعنی فرزندان مانند پدران و برادران در نظر پدرهایشان محبوبند، برای این است که دوستی و تولی، شخص محبوب را وادار میکند به اینکه در امور دوستدارش مداخله و در بعضی شؤون حیاتی او تصرف کند، و بخاطر همین محذور بوده که خداوند از دوستی کفار نهی کرده، و خواسته است که کفار در امور داخلی مؤمنین مداخله ننموده و بتدریج در دل آنان رخنه نکنند، و در نتیجه مؤمنین را از
قیام علیه آنان باز ندارند.
«والمؤمنون والمؤمنـت بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف وینهون عن المنکر...
مردان و زنان با ايمان ولي (و يار و ياور) يكديگرند،
امر به معروف و نهی از منکر ميكنند...»
بعد از آن تذکر و بیان حال منافقین، اینک حال عامه مؤمنین را بیان میکند و میفرماید: «مردان و زنان با ایمان اولیای یکدیگرند»، تا منافقین بدانند نقطه مقابل ایشان مؤمنین هستند که مردان و زنانشان با همه کثرت و پراکندگی افرادشان همه در حکم یک تن واحدند، و به همین جهت بعضی از ایشان امور بعضی دیگر را عهده دار میشوند.
و به همین جهت است که هر کدام دیگری را به معروف امر میکند و از منکر نهی مینماید. آری، بخاطر ولایت داشتن ایشان در امور یکدیگر است - آنهم ولایتی که تا کوچکترین افراد
اجتماع راه دارد - که به خود اجازه میدهند هر یک دیگری را به معروف واداشته و از منکر باز بدارد.
۲۸. وصی میت، دارای حق ولایت، در تغییر و
اصلاح وصیتهای ناعادلانه میت:
«فمن خاف من موص جنفـا او اثمـا فاصلح بینهم فلا اثم علیه...
کسی که از انحراف وصیت کننده (و تمایل یک جانبه او به بعض ورثه) یا از
گناه او به اینکه وصیت به کار خلافی کند) بترسد، و میان آنها را اصلاح دهد گناهی بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیت نمیباشد) ...»
کلمه
جنف به معنای انحراف است و بعضی گفتهاند به معنای
انحراف دو قدم بطرف خارج است، بر عکس کلمه (حنف) که با حای بی نقطه است و به معنای انحراف دو قدم بطرف داخل است.
و به هر حال، مراد، انحراف بسوی گناه است، به قرینه کلمه (اثم) و این آیه تفریع بر آیه قبلی است و معنایش (و خدا داناتر است) این است که اگر کسی
وصیت شخصی را تبدیل کند، تنها و تنها گناه این تبدیل بر کسانی است که وصیت به معروف را تبدیل میکنند، نتیجه و فرعی که مترتب بر این معنا میشود این است که پس اگر کسی از وصیت موصی بترسد، به این معنا که وصیت به گناه کرده باشد و یا منحرف شده باشد، و او میان ورثه
اصلاح کند و وصیت را طوری عمل کند که نه
اثم از آن برخیزد و نه انحراف، گناهی نکرده، چون او اگر تبدیل کرده، وصیت به معروف را تبدیل نکرده، بلکه وصیت گناه را به وصیتی تبدیل کرده که گناهی یا انحرافی در آن نباشد.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حق ولایت».