خاندان باعونی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
باعونی، نسبت مشترکی برای خاندانی از
علما و
قضات شام و
شافعی مذهب در
صفد که حدود یک
قرن از اواسط
سده ۹ق، در جایگاههای مختلف فرهنگی درخشیدند.
باعونی، نسبت مشترکی برای اعضای خاندانی
شافعی مذهب در
صفد که حدود یک
قرن از اواسط
سده ۹ق، در جایگاههای مختلف فرهنگی درخشیدند. این خاندان را، به سبب انتساب آنان به خاستگاه اصلیشان،
باعونه (یکی از روستاهای
عجلون (از توابع صفد در
فلسطین)) باعونی خواندهاند.
اعضای این خاندان غالباً در امر
قضا،
خطابت و نیز علومی چون
فقه،
علوم قرآنی و
ادب، مهارت داشتند و آثاری نیز از خود برجای گذاشتهاند:
ناصر بن خلیفة بن فرج باعونی ناصری، بزرگ این خاندان که پیشهور بود و در باعون پارچهبافی میکرد و به
داد و ستد میپرداخته، در حوالی سال ۷۵۰ روستا را رها کرد و برای کسب و کار از دیار خود به
ناصره (از توابع صفد) مهاجرت کرده بود و به همین سبب، در نسب آنها ناصری هم دیده میشود.
درباره زندگانی ناصر بیش از این چیزی دانسته نیست و ظاهراً در کارهای علمی و فرهنگی نیز دستی نداشته است.
ابوالعباس شهابالدین احمد بن ناصر (د
محرم ۸۱۶/آوریل ۱۴۱۳): وی در ۷۵۱
و به قولی در ۷۵۲ق به
دنیا آمد
و پس از فراگیری مقدمات علوم در ناصره، به
دمشق رفت و در آنجا نزد بزرگان بسیاری از جمله
تاجالدین سبکی،
ابنقاضی شهبه،
ابن شریشی،
ابن خطیب یبرود،
ابن قاضی زبدانی،
شمسالدین ابن محب،
ابن امیله و
شهابالدین احمد ایکی به یادگیری
حدیث،
نحو و
فقه پرداخت و از بسیاری از ایشان
اجازه دریافتکرد.
احمد پس از گذراندن دوره آموزش در دمشق، راهی صفد شد و تا اواخر سده ۸ق در آن شهر ماند، ولی در ۷۹۱ق/۱۳۸۹م به سبب برخی جانبداریهای سیاسی، مردم از وی روی برتافتند و او مجبور به ترک آن دیار شد و پنهانی به
قاهره رفت. در آنجا با
یلبغا سالمی ملاقات نمود و سالمی که با
ملک برقوق نزدیکی داشت، احمد را به وی معرفی کرد و بدین ترتیب توانست نزد ملک برقوق منزلتی یابد؛ تا آنکه در ۷۹۲ق خطابت
جامع اموی، و سال بعد منصب قضای دمشق به او داده شد. او در این منصب چندان نپایید، چه، ملک برقوق از او درخواست کرد تا از
اموال ایتام، مبلغی را به صورت
قرض در اختیار وی بگذارد، ولی احمد نپذیرفت و از اینرو، سلطان بر او
خشم گرفت و در ۷۹۶ق وی را از قضای دمشق برکنار کرد؛
وی پس از برقوق در ۸۰۲ق/۱۴۰۰م خطابت
قدس را عهدهدار شد و مدتی نیز در ۸۱۱ق
خطیب جامع اموی بود.
اما شافعیان متعصب دمشق شرط
واقف را مبنی بر شافعی بودن خطیب جامع اموی، بهانه قرار داده، احمد باعونی را به شغل سابق بازگرداندند،
در ۸۱۵ق بر اساس نوعی گرایشهای سیاسی،
جلالالدین بلقینی، قاضی القضات دمشق، از سمت خود عزل، و احمد باعونی به جای وی منصوب گردید، اما احمد نیز پس از حدود یک ماه از این منصب عزل شد. احمد در برخی از اشعار
هجو خود، از این عزل با آزردگی خاطر یاد کرده است؛
احمد بن ناصر باعونی در دورهای که به امر
قضا میپرداخت، از امور علمی
غفلت نورزید، بلکه در همین دوره چندی در
مدارس رکنیه و
شامیه تدریس میکرد و مدتی هم مشیخة
سمیساطیه را برعهده داشت.
وی در ۸۱۶ در
دمشق درگذشت. شرح احوال او را سخاوی
و ابن تغری بردی
و ابن عماد
نوشتهاند.
و طبق نقلی او در
مصر احتمالاً بر اثر ابتلا به
طاعون درگذشت.
او، علاوه بر مقام قضا و
خطبه، مفسّری
دانشمند و شاعری توانا بود. احمد تألیفاتی داشته است که منظومه او در فقه،
عقیدهنامهای در قالب
قصیده، که آن را «العقیده» نامیده، معروف است.
و کتابی منظوم در
تفسیر از آن جمله است. همچنین دو تخمیس از او باقی مانده که یکی مربوط به
برده بوصیری است.
و منظومه «ابوالحمد علی بن زُرَیق» (متوفی ۴۲۰) را نیز
تخمیس کرده است.
برادر بزرگتر شهابالدین احمد، به نام عمادالدین اسماعیل بن ناصر (ح ۷۴۰-
ذیحجه ۸۰۹ق/۱۳۳۹- مه ۱۴۰۷م) با وجود آشنایی به علوم اسلامی و تواناییهایی در علم فقه، بیشتر به بازرگانی اشتغال داشت و چندی نیز نیابت قضای ناصره را عهدهدار بود.
ابواسحاق برهانالدین ابراهیم بن احمد (
رمضان ۷۷۷-
ربیع الاول ۸۷۰/فوریه ۱۳۷۶- نوامبر ۱۴۶۵) : وی در صفد متولد شد.
در صفد،
قرآن را با
تجوید از «شهاب الدین حسن بن حسن فرغنی»، امام
مسجد جامع شهر، فرا گرفت و بعضی اجزای «
منهاج الطالبین» «
نَوَوی شافعی» را از بر کرد.
نزدیک سن
بلوغ با پدرش به
شام رفت و از شرفالدین غزی فقه آموخت و به
تحصیل فقه شافعی پرداخت؛ چندی هم در ملازمت «
نور انباری» گذارند و از او
فقه و
لغت و عربیّت آموخت.
او در حدود سال ۸۰۴ق به مصر رفت و سالی از محضر
سراجالدین بلقینی بهره برد و افزون بر آن چندی به حلقه
درس کمالالدین دمیری،
زینالدین عراقی و نیز
هیثمی راه یافت و پس از آن به سرزمین خود بازگشت. در موطن، از پدرش و نیز جمالالدین ابن شرائحی، صالح بن خلیل بن سالم و عایشه دختر ابن عبدالهادی و صلاح بن خلیل کنانی دانش آموخت.
در همین دوره بود که به
نیابت حکم از جانب پدر رسید و افزون بر خطابت جامع بنیامیه و
مدرسه سمیساطیه، به عنوان ناظر «حرمین» نیز برگزیده شد.
در ۸۱۲ق خطابت
مسجد بیتالمقدس و سپس مشیخه
خانقاه باسطیه در صالحیه دمشق را بر عهده داشت و کسانی چون سخاوی در آنجا از او علم آموختند.
برخی او را نخستین کسی دانستهاند که ولایت مشیخه خانقاه باسطیه را بر عهده گرفته است.
منصب قاضی القضاتی دمشق به او پیشنهاد شد ولی، به رغم اصرار اولیای امور، نپذیرفت و سپس که از او خواستند تا کسی را برای قبول این منصب معرفی کند برادرش را نامزد کرد که او را برگزیدند.
مقریزی [
هم
]
از دعوت او به امر قضا در ۸۴۲ق و عدم قبول آن یاد کرده، و گفته است که ابراهیم در ۸۴۳ق به جای قاضی ابن شهبه به خطابت جامع اموی برگزیده شد و سال بعد برکنار گردید.
ابراهیم در دوره دانش اندوزی، به مطالعه بسیاری از آثار حدیثی، ادبی و صوفیانه پرداخت
و در شمار یکی از بزرگترین ادبای سرزمین شام درآمد.
از او ابیاتی برجای مانده که به صورت قطعاتی از دیوان و برخی به طور پراکنده در منابع گوناگون ثبت گشته است.
ابراهیم
مدرس و شیخ
خانقاه باسطیّه در صالحیّه دمشق بود و همانجا اقامت داشت و آن خانقاه را به
مدرسه تبدیل کرد.
ابراهیم، ضمن اشتغال به کار قضا و
خطابه و تألیف کتب و نظم اشعار،
مدرّسی پر کار بود و بسیاری از علما از محضر
درس او بهره مند شدند که مورخ مشهور «
محمد بن عبدالرحمن سخاوی» (متوفی ۹۰۲)
از آن جمله است.
«
ابن حجر عسقلانی» (متوفی ۸۵۲) در کتاب «المجمع المؤسس بالمعجم المفهرس» او را استاد بلامنازع در
شام («شیخ الادب فی الدیار الشامیة») خوانده است و «
احمد بن علی مقریزی» (متوفی ۸۴۵) او را سرآمد زمان خود در نظم و
نثر میداند.
شعرش روان و بیتکلّف است.
هرگز گرد
مدح و
هجای اشخاص نگشته و منظومهها و قطعات و
غزلیات بسیاری که از او باقی، است دارای مضامین زیبا و مشحون از فواید علمی و ادبی و اخلاقی است.
وی بیش از نود
سال عمر کرد و روز
پنجشنبه چهاردهم
ربیع الاول ۸۷۰ در دمشق درگذشت.
در
جامع مظفری بر جنازهاش
نماز گزاردند و بنا به وصیتش او را در «روضه»، در دامنه کوه قاسیون، به خاک سپردند.
از او آثاری بر جای مانده اوست:
الغیث الهاتن فی العذار الفاتن،
رسالهای با عنوان شروط الوضوء
و نیز برخی از قطعات او که در مجموعهای در
بغداد موجود است.
آثاری نیز به او نسبت داده شده است، از جمله: الالفاظ الرائقة و المعانی الرائقة،
دیوان الخطب،
تخمیس الفیة ابن مالک.
گفتنی است که بغدادی دو اثرِ
منحة اللبیب و
ینابیع الاحزان را نیز بدو نسبت داده
که ظاهراً خلطی میان آثار او و برادرش محمد بن احمد است.
شمسالدین محمد بن احمد قاضی و مورخ و ادیب و شاعر، که در ۷۷۶
یا ۷۸۱
در
دمشق متولد شد و در ۸۷۱ در همان شهر وفات یافت.
او در موطن خود دمشق به دانش اندوزی آغاز کرد و افزون بر پدرش، نزد شهابالدین غزی و
شمسالدین کفیری فقه آموخت و از شمسالدین محمد بن محمد بن علی بن خطاب و عایشه دختر ابن عبدالهادی حدیث فرا گرفت. سخاوی او را در دمشق ملاقات کرده، و مجموعهای از مرویات و منظومات وی را کتابت کرده بوده است.
شمسالدین محمد مدتی در جامع ناصری و نیز در جامع دمشق به امر خطابت پرداخت و زمانی نیز در کنار برادرش برهانالدین در
مدرسه امجدیه
تدریس کرد و سپس به امور عبادی همت گماشت و به تألیف آثاری چند دست یازید.
از میان آثار او باید به تحفة الظرفاء فی تاریخ الملوک و الخلفاء (یا بنا به ضبط
حاجی خلیفه: فوائد السلوک فی تاریخ الخلفاء والملوک که ارجوزهای است در
تاریخ تا وقایع دوره «الملک الاشرف بَرْسْبای) اشاره کرد که به کوشش یوسف الیان سرکیس در مجله المقتطف (۱۹۰۸م) به چاپ رسیده است.
همچنین
منحة اللبیب فی سیرة الحبیب در
سیره رسول الله (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم)، که نظم کتاب «الاشارة»، تألیف «مُغْلَطای بن قلیج» (۶۸۹ـ۷۶۲) است که دارای نسخی در دار الکتب مصر
و کتابخانه گوتاست.
و نیز تخمیس قصیده ابن زریق
از دیگر آثار او به شمار میآیند.
سخاوی از تألیف دیگر او با عنوان ینابیع الاحزان یاد کرده است.
فهرست تألیف او را بروکلمان
و شرح احوال او را ابوالیُمن عُلَیمی،
و
ابن عماد و سخاوی
نقل کردهاند.
ابوالمحاسن جمالالدین یوسف بن احمد (۸۰۵ -۸۸۰ق/۱۴۰۲- ۱۴۷۵م) : او را ابن باعونی نیز گفتهاند. چهار ساله بود که پدرش او را از قدس به دمشق برد.
یوسف در دمشق از عالمانی همچون شمسالدین خطیب،
شمسالدین بصروی و
علاءالدین قابونی علوم قرآنی و ادب آموخت. افزون بر اینها در شهرهای مختلف شام نزد مشایخی چون برهانالدین ابن خطیب عَذرا، شمسالدین برماوی و شمسالدین کفیری به فراگیری فقه و اصول پرداخت و از برخی چون
شهابالدین ابن ارسلان،
عایشه دختر ابنعبدالهادی و
تاجالدین ابنغرابیلی حدیث شنید.
هنگامی که در ۸۲۸ق به قاهره رفت، نجمالدین ابن حجی او را منصب کاتب السری صفد بعد امین السری (رئیس اطلاعات) داد.
یوسف چندین بار به قضای شهرهای گوناگون منصوب شد. در ۸۳۰ق/۱۴۲۷م قضای قاهره به او داده شد، ولیدر ۸۳۶ق از آن کنارهگیری کرد. در این زمان به دمشق نزد برادرانش رفت و از سوی ابن حجی نیابت قضای آن دیار را بر عهده گرفت.
او بار دیگر به قاهره رفت و در ۸۳۹ق کتابت سر و قضای آن دیار به او داده شد، ولی پس از ۸۴۷ق/۱۴۴۳م که به قضای
طرابلس و سپس
حلب برگزیده شده بود، توانست در دمشق به استقلال بر مسند قضا بنشیند.
از فعالیتهای اجتماعی یوسف، تعمیر و افزایش بناهای بیمارستان
نوری و در نظر گرفتن اوقافی برای آن بود. و بناهایی بر آن افزود که به اسم او نامگذاری شده است.
یوسف علاوه بر امور قضا، به
تدریس هم اشتغال داشت و در
مدارس عادلیه
صغری، شامیه جوانیه و عزیزیه به آموزش میپرداخت.
به سبب اشتغال فراوان، یوسف باعونی توفیقی در تألیف نداشت، و عملاً نتوانست اثر خود در نظمِ منهاج الطالبین را به اتمام رساند و در تألیف کتابی به سبک عنوان الشرف بزیادة علم الهندسه نیز طرفی نبست. مؤلفانِ شرح حالش متفقاند که او مردی نیک نام بود و عمر را با
زهد و
تقوی به سر برد. وی در صالحیه دمشق درگذشت و پیکر او را در دامنه کوه
قاسیون در آرامگاه خاندان باعونیها در زاویه داوودیه به خاک سپردند.
عایشه ام عبدالوهاب، دختر یوسف بن احمد باعونی (د ۹۲۲ق/ ۱۵۱۶م): معروف به «باعونیّه»، بانویی
فقیه و
شاعر و مورخ و ادیب و عارف و صوفی مشرب بود. در دمشق متولد شد ولی تاریخ ولادتش معلوم نیست. وی در دمشق فقه و ادب و نحو و
عروض را نزد بزرگان زمان همچون
اسماعیل حورانی و
محییالدین ارموی فراگرفت و در
ادب و
نظم و
شعر و
بلاغت مهارت تام یافت. و در کودکی
قرآن را حفظ کرد. فکری بلند و آزاده داشت و با رجال و شعرای معاصر مکاتبه و معاشرت میکرد.
عبدالغنی نابلسی او را فاضله زمان خوانده است و برخی دیگر خدایگان فضل و ادبش نامیدهاند.
گرایش شدید به
تصوف، او را نزد بزرگان
سیر و سلوک کشاند و از دست
اسماعیل خوارزمی و یحیی ارموی خرقه پوشید.
عایشه چند سال آخر عمر را در قاهره گذراند و در آن دیار افزون بر بهرهگیریهای علمی، در
فقه و
حدیث به پایهای رسید که ائمه
شافعی قاهره به او
اجازه افتاء دادند.
در قاهره، «ملک اشرف قایتبای» پادشاه مصر را مدح گفت و با «ابوالثناء محمود بن آجا» صاحب «دواوین الانشاء» دوستی نزدیک پیدا کرد.
نجم الدین غزّی تمام قصیده رائیه عایشه را در مدح ابوالثناء در «الکواکب السائرة»
نقل کرده است. عایشه با «عبد الرحیم عباسی»، دانشمند و شاعر مصری، مکاتبه منظوم داشت.
پس از آن در آخرین سال عمرش به حلب رفت و
سلطان او را بسیار گرامی داشت و سپس به دمشق بازگشت و در همانجا از دنیا رفت.
او پسری به نام عبدالوهاب داشت و به همین جهت کنیهاش «ام عبدالوهاب» بود.
آثار: عایشه آثار ارزشمندی تألیف نمود که برخی از آنها چاپ شده است و برخی دیگر به صورت نسخههای خطی در کتابخانههای بزرگ جهان نگهداری میشود:
چاپی:
۱. منظومهای با عنوان
مولد النبی (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)، که قسمتی به نظم و قسمتی به نثر است
و در دمشق (۱۳۰۱ق) منتشر شده است.
۲.
الفتح المبین فی مدح الامین در
نعت رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
این اثر که بارها از جمله در بولاق (۱۲۹۱ق) و دمشق (۱۳۰۱ق) انتشار یافته، به شیوه بدیعیه تقیالدین ابن حجه نوشته شده، و نویسنده الدر المنثور... مقدمه آن را آورده است.
عایشه خود شرحی بر این قصیده نوشته و هر چند احتمالاً در این کار از «
صفی الدین حِلّی» (متوفی ۷۵۰) پیروی کرده است و محتمل است که از «قصیده بُرده بوصیری» نیز تأثیر پذیرفته باشد.
به این قصیده بسیاری از شعرا و ادبا توجه کردهاند و «عبدالغنی نابلسی» (متوفی ۱۱۴۳) در سرودن «نسمات الازهار» خود از آن الهام گرفته و در شرحی که به عنوان «نفحاتُ الابحار» (قاهره ۱۸۸۱) بر قصیده خود نوشته، پیوسته
ابیات آن را با قرینههایی در «الفتح المبین» مقایسه کرده است.
متن قصیده و شرح آن در حاشیه «خزانة الادب بغدادی» چاپ شده است.
خطی:
۱.
فتوح الحق، در
مدح رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) که نسخهای از آن به خط مؤلف (۹۲۱ق) در کتابخانه ظاهریه موجود است.
۲.
القول الصحیح، که تخمیس برده بوصیری است و نسخه کتابت شده در ۹۲۱ق توسط مؤلف در همان کتابخانه یافت میشود.
۳.
لوامع الفتوح، اثر دیگری است که در همان سال کتابت شده است و در همان کتابخانه وجود دارد.
۴.
نفائس الغرر، در مدح نبی اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) که عایشه باعونی آن را در ۹۲۱ق کتابت نموده است و نسخهای از آن در ظاهریه نگهداری میشود.
۵.
دررالغائض فی بحر الخصائص، اثری است که بروکلمان از وجود آن در دارالکتب مصر خبر داده است.
آثار یافت نشده:
آثاری نیز به او نسبت داده شده که از آن جمله است: صلات السلام فی فضل الصلاة و السلام؛ الفتح الخفی؛ الملامح الشریفة و الآثار المنیفة، مشتمل بر معارف صوفیانه
؛ الاشارات الخفیة فی منازل العلیة، ارجوزهای است که اصل منثور آن کتاب «منازل السائرین»، تألیف «
خواجه عبداللّه انصاری» است؛ و نیز ارجوزهای دیگر که در آن القول البدیع فی الصلاة علی الحبیب الشفیع سخاوی را خلاصه کرده است.
و دیوان اشعار.
گفتنی است که برخی معاصران به بررسی آثار و اسلوب نظم و نثر عایشه پرداخته، و برخی رویدادهای تاریخی را در موضوعات و شعر او یافتهاند.
عبدالله مخلص نیز شرحی از احوال او و آثارش را در مجلة المجمع العلمی العربی دمشق (۱۳۳۹ق، س ۱۶، جزء اول و دوم) منتشر کرده است.
احمد و محمد، پسران یوسف و برادران عایشه هستند، اما از شرح احوال این دو اطلاع چندانی در دست نیست؛ همین قدر میدانیم که هر دو
شاعر بودند .
وفات احمد در ۹۱۰ اتفاق افتاده است.
بهاءالدین محمد بن یوسف (د ۲۱ رمضان ۹۱۶ق/۲۳ دسامبر ۱۵۱۰م) : وی در ۸۵۷ یا ۸۵۹ق در صالحیه دمشق متولد شد
و با بهرهگیری علمی از عمویش برهانالدین، و نیز ابن مفلح و برهان الدین مقدسی انصاری و برهانالدین اذرعی و قطبالدین خیضری در
ادب عربی مهارت یافت.
بهاءالدین چنانکه گفته شده است، از
فقه اطلاع چندانی نداشت، ولی در ادب توانا بود و دیوانهایی را گردآوری کرد.
او همچنین ظاهراً مدتی نیابت قضای دمشق را بر عهده داشته است.
وفات محمد در ۹۱۶ اتفاق افتاده است.
بهاءالدین آثار بسیاری تألیف کرد که برخی از آنها باقی مانده است:
۱. تحفة الظرفاء فی تاریخ الملوک و الخلفاء، که در واقع ادامه کار عمویش برهانالدین است و مؤلف آن را تا زمان قایتبای ادامه داده است
۲. القول السدید الاظرف فی سیرة السعید الملک الاشرف، ارجوزهای در ۵۵۷ بیت، در برگیرنده
تاریخ زمان برسبای تا قایتبای
۳. اللمحة الاشرفیة و البهجة السنیة، اشعاری است در مدح قایتبای
(۲) ۱۶۱۵)؛
۴. بهجة الخَلَد فی نصح الوَلَد، ارجوزهای در
تعلیم و
تربیت است
فهرست تألیفات محمد را بروکلمان
ذکر کرده است.
بعد از محمد باعونی، دیگر نام شخصیت معروفی از آن خاندان در منابع ثبت نشده و محبّی نیز در «خلاصة الاثر» نامی از ایشان نبرده است.
(۱) ابن ایاس محمد، بدائع الزهور، به کوشش محمد مصطفی، قاهره، ۱۴۰۴ق/ ۱۹۸۴م.
(۲) ابن تغری بردی، المنهل الصافی، به کوشش محمد محمد امین، قاهره، ۱۹۸۴م.
(۳) ابن تغری بردی، النجوم.
(۴) ابن حجر عسقلانی احمد، انباء الغمر، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۴ق/ ۱۹۷۴م.
(۵) ابن طولون محمد، قضاة دمشق، به کوشش صلاحالدین منجد، دمشق، ۱۹۵۶م.
(۶) ابن طولون محمد، القلائد الجوهریة، به کوشش محمد احمد دهمان، دمشق، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۰م.
(۷) ابن عماد عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دارالفکر.
(۸) ابن قاضی شهبه ابوبکر، طبقات الشافعیة، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۹) بغدادی، ایضاح.
(۱۰) بغدادی، هدیه.
(۱۱) حاجی خلیفه، کشف.
(۱۲) خیرالدین زرکلی، الاعلام، قاهره ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۸.
(۱۳) زیدان جرجی، المؤلفات الکاملة، بیروت، دارالجیل.
(۱۴) سخاوی محمد، الذیل علی رفع الاصر، به کوشش جوده هلال و محمد محمود صبح، قاهره، الدار المصریه.
(۱۵) سخاوی محمد، الضوء اللامع، قاهره، ۱۳۵۴ق.
(۱۶) سیوطی، نظم العقیان، به کوشش فیلیپ حتی، نیویورک، ۱۹۲۷م.
(۱۷) طلس محمداسعد، الکشاف عن مخطوطات خزائن کتب الاوقاف، بغداد، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م.
(۱۸) ظاهریه، خطی (شعر).
(۱۹) غزی محمد، الکواکب السائرة، به کوشش جبرائیل سلیمان جبور، بیروت، ۱۹۴۵م.
(۲۰) فواز عاملی زینب، الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، قاهره، ۱۳۱۲ق.
(۲۱) کحاله عمررضا، معجم المؤلفین، بیروت، ۱۹۵۷م.
(۲۲) مغربی، «اثناعشر کوکباً»، مجلة المجمع العلمی العربی، دمشق، ۱۹۳۲م، ج ۱۲.
(۲۳) مقریزی احمد، السلوک، به کوشش سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، ۱۹۷۲م.
(۲۴) منجد صلاحالدین، معجم المؤرخین الدمشقیین، بیروت، ۱۳۹۸ق/ ۱۹۷۸م.
(۲۵) نعیمی عبدالقادر،
الدارس فی تاریخ
المدارس، به کوشش جعفر حسنی، دمشق، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
(۲۶) نقشبندی، اسامه ناصر، مخطوطات الادب فی المتحف العراقی، کویت، ۱۹۸۵م.
(۲۷) Ahlwardt.
(۲۸) Berenbach، J، X Verzeichnis der neuerworbenen orienta- lischen Handschriften der Universit L tsbibliothek Heidelberg n، ZDMG، ۱۹۶۶، vol XCI.
(۲۹) De Slane.
(۳۰) GAL، S.
(۳۱) GAS.
(۳۲) Pertsch.
(۳۳) محمد بن عبدالرحمن سخاوی، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، قاهره ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵.
(۳۴) عبدالرحمن بن ابیبکر سیوطی، نظم العقیان فی اعیان الاعیان، نیویورک ۱۹۲۷، ص ۱۵.
(۳۵) محمد بن علی شوکانی، البدر الطالع بمحاسن مَن بعدالقرن السابع، قاهره ۱۳۴۸، ج ۱، ص ۸ ـ۱۰.
(۳۶) کارل بروکلمان، تاریخ ادبیات عرب، لیدن ۱۹۴۳-۱۹۴۹.
(۳۷) ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة، چاپ و پوپر، لیدن ۱۹۰۸ـ۱۹۳۶.
(۳۸) ابن حجر عسقلانی، کتاب الجمع المؤسس بالمعجم المفهرس.
(۳۹) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، قاهره ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱.
(۴۰) عبدالرحمن بن محمد ابوالیُمن عُلَیمی، الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل، قاهره ۱۲۸۳.
(۴۱) عبدالقادر بن عمر بغدادی، خزانة الادب و لب لباب لسان العرب، قاهره ۱۳۰۴.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۱، ص۴۳۷۲، برگرفته از مقاله «باعونی». دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله ج۱، ص۲۵۱، «خاندان باعونی».