خطبه امام سجاد در دمشق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خطبه امام سجاد در دمشق، یکی از خطبههای کوبنده
امام سجاد (علیهالسلام) در جریان اسارت اهل بیت
امام حسین (علیهالسلام) که در
دمشق ایراد فرموده است. بنا بر گزارش مورخان و مقتلنویسان، امام سجاد (علیهالسلام) در مجلس
یزید، بالای
منبر رفته و خطبهای ایراد کرد که، چشمها را گریان، و قلبها را هراسان نمود. بعد از خطبه امام، یزید جلو ایستاد و
نماز ظهر را خوانده سپس دستور داد تا منزلی را برای امام سجاد (علیهالسّلام) و اهل بیت آماده کرده، آنان را در آن جای دهند.
یکی از تاثیرگذارترین خطبههای ایرادشده در
شام، خطبه امام سجاد (علیهالسلام) بود که رسالت خاندان امام حسین (علیهالسلام) را در ایام اسارت تکمیل کرد؛ اما مورخان و مقتلنویسان درباره اینکه این خطبه کی و کجا و به پیشنهاد چه کسی ایراد شده است، همسخن نیستند.
ابوالفرج اصفهانی نوشته است: «یزید به علی بن حسین (علیهالسلام) دستور داد به منبر رفته، و خطبهای ایراد کند و از کار پدرش معذرت بخواهد».
(ابوالفرج پس از نقل چند سطر از آغاز خطبه امام سجاد (علیهالسلام) مینویسد: «این خطبهای بلند است. نخواستم با نقل آن و امثال آن سخن به درازا بکشد». این سخن ابوالفرج نشان میدهد که خطبه بلند حضرت سجاد (علیهالسلام) در
قرن چهارم (زمان ابوالفرج)، موجود و مطرح بوده است.) ابوالفرج سپس فرازهای آغازین خطبه را نقل میکند.
برخی دیگر نوشتهاند: یزید خطیب را فراخواند و به او دستور داد که بالای منبر برود و مردم را از بدیهای حسین و علی و اعمال آنها آگاه کند. پس خطیب بالای منبر رفت و پس از
حمد و ثنای الهی از
امام حسین (علیهالسلام) و
امیرمؤمنان (علیهالسلام) به زشتی یاد کرد و در ستایش
معاویه و یزید راه مبالغه پیمود. در این هنگام علی بن الحسین (علیهالسلام) بر او بانگ زد و فرمود: «وای بر تو ای خطیب! خشنودی آفریده را به خشم آفریدگار خریدی و برای خود جایی در
دوزخ آماده کردی». سپس به یزید گفت: «رخصت بده بالای این چوبها (امام آن منبر را چوب میخواند؛ چراکه منبر جایی است که در آن سخن حق گفته میشود، نه سخن باطل.) بروم و سخنانی بگویم که در آن
خشنودی خدا و رضایت حاضران و اجر و
ثواب باشد». یزید از این امر امتناع کرد. مردم گفتند: «ای امیرمؤمنان، به او رخصت بده که بالای منبر برود، تا ما از او هم چیزی بشنویم». یزید به آنها گفت: «اگر بالای منبر برود، پایین نمیآید، مگر اینکه من و
آل ابی سفیان را رسوا کند». مردم گفتند: او توانایی چنین کاری را ندارد. یزید گفت: «او از خاندانی است که
علم را از سر چشمه نوشیدهاند». سرانجام مردم آنقدر اصرار کردند تا اینکه یزید به وی اجازه داد بالای منبر برود.
عمادالدین طبری نیز ضمن ذکر بخشی از گزارش فوق، به ایراد این خطبه در
روز جمعه اشاره کرده، میافزاید: «یزید با اصرار فرزندش
معاویه، به امام اجازه داد که بالای منبر برود».
به هر روی سرانجام یزید به رغم میلش با سخنرانی امام موافقت کرد. امام بالای منبر رفت و خطبهای ایراد کرد که بنا بر نقل مورخان، چشمها را گریان، و قلبها را هراسان کرد.
«فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ خَطَبَ خُطبَةً أبكى مِنهَا العُيونَ؛ وأوجَلَ مِنهَا القُلوبَ، فَقالَ فيها: أيُّهَا النّاسُ، اُعطينا سِتّاً، وفُضِّلنا بِسَبعٍ: اُعطينَا العِلمَ، وَالحِلمَ، وَالسَّماحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالمَحَبَّةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ. وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ المُختارَ مُحَمَّداً صلى اللَّه عليه وآله، ومِنَّا الصِّدّيقُ، ومِنَّا الطَّيّارُ، ومِنَّا أسَدُ اللَّهِ وأسَدُ الرَّسولِ، ومِنّا سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ فاطِمَةُ البَتولُ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ؛ فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، ومَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي ونَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ ومِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَالصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَارتَدى، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَاحتَفى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَسعى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ ولَبّى، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِي الهَوا، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى، فَسُبحانَ مَن أسرى، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى سِدرَةِ المُنتَهى، أنَا ابنُ مَن دَنى فَتَدَلّى فَكانَ مِن رَبِّهِ قابَ قَوسَينِ أو أدنى، أنَا ابنُ مَن صَلّى بِمَلائِكَةِ السَّما، أنَا ابنُ مَن أوحى لَهُ الجَليلُ ما أوحى، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى قالوا: لا إلهَ إلَّا اللَّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللَّهِ بِسَيفَينِ، وطَعَنَ بِرُمحَينِ، وهاجَرَ الهِجرَتَينِ، وبايَعَ البَيعَتَينِ، وصَلَّى القِبلَتَينِ، وقاتَلَ بِبَدرٍ وحُنَينٍ، ولَم يَكفُر بِاللَّهِ طَرفَةَ عَينٍ، أَنا ابنُ صالِحِ المُؤمِنينَ، ووارِثِ النَّبِيّينَ، وقامِعِ المُلحِدينَ، ويَعسوبِ المُسلِمينَ، ونورِ المُجاهِدينَ، وزَينِ العابِدينَ، وتاجِ البَكّائينَ، وأصبَرِ الصّابِرينَ، وأفضَلِ القائِمينَ مِن آلِ ياسينَ، ورَسولِ رَبِّ العالَمينَ. أنَا ابنُ المُؤَيَّدِ بِجَبرائيلَ، المَنصورِ بِميكائيلَ، أنَا ابنُ المُحامي عَن حَرَمِ المُسلِمينَ، وقاتِلِ النّاكِثينَ وَالقاسِطينَ وَالمارِقينَ، وَالمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبينَ، وأفخَرِ مَن مَشى مِن قُرَيشٍ أجمَعينَ، وأَوّلِ مَن أجابَ وَاستَجابَ للَّهِِ مِنَ المُؤمِنينَ، وأقدَمِ السّابِقينَ، وقاصِمِ المُعتَدينَ، ومُبيرِ المُشرِكينَ، وسَهمٍ مِن مَرامِي اللَّهِ عَلَى المُنافِقينَ، ولِسانِ حِكمَةِ العابِدينَ، ناصِرِ دينِ اللَّهِ، ووَلِيِّ أمرِ اللَّهِ، وبُستانِ حِكمَةِ اللَّهِ، وعَيبَةِ عِلمِ اللَّهِ، سَمِحٌ سَخِيٌّ، بُهلولٌ زَكِيٌّ أبطَحِيٌّ رَضِيٌّ مَرضِيٌّ، مِقدامٌ هُمامٌ، لاصابِرٌ صَوّامٌ، مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، شُجاعٌ قَمقامٌ، قاطِعُ الأَصلابِ، ومُفَرِّقُ الأَحزابِ، أربَطُهُم جَناناً، وأطبَقُهُم عِناناً، وأجرَأَهُم لِساناً، وأمضاهُم عَزيمَةً، وأشَدُّهُم شَكيمَةً، أسَدٌ باسِلٌ، وغَيثٌ هاطِلٌ، يَطحَنُهُم فِي الحُروبِ - إذَا ازدَلَفَتِ الأَسِنَّةُ، وقَرُبَتِ الأَعِنَّةُ - طَحنَ الرَّحى، ويَذرُوهُم ذَروَ الرّيحِ الهَشيمِ، لَيثُ الحِجازِ، وصاحِبُ الإِعجاز، وكَبشُ العِراقِ، الإِمامُ بِالنَّصِّ وَالاستِحقاقِ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ، أبطَحِيُّ تِهامِيٌّ، خَيفِيٌّ عَقَبِيٌّ، بَدرِيٌّ اُحُدِيٌّ، شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ، مِنَ العَرَبِ سَيِّدُها، ومِنَ الوَغى لَيثُها، وارِثُ المَشعَرَينِ، وأبُو السِّبطَينِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ، مَظهَرُ العَجائِبِ، ومُفَرِّقُ الكَتائِبِ وَالشِّهابُ الثّاقِبُ، وَالنّورُ العاقِبُ، أسَدُ اللَّهِ الغالِبُ، مَطلوبُ كُلِّ طالِبٍ، غالِبُ كُلِّ غالِبٍ؛ ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. أنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، أنَا ابنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ، أنَا ابنُ الطُّهرِ البَتولِ، أنَا ابنُ بضَعَةِ الرَّسولِ. قالَ: ولَم يَزَل يَقولُ: أنَا أنَا، حَتّى ضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ»، وخَشِيَ يَزيدُ أن تَكونَ فِتنَةٌ، فَأَمَرَ المُؤَذِّنَ أن يُؤَذِّنَ، فَقَطعَ عَلَيهِ الكَلامَ وسَكَتَ. فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ: «اللَّهُ أكبَرُ» قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام:
«كَبَّرتَ كَبيراً لايُقاسُ، ولا يُدرَكُ بِالحَواسِّ، لا شَيءَ أكبَرُ مِنَ اللَّهِ.» فَلَمّا قالَ: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ» قالَ عَلِيٌّ عليه السلام:
«شَهِدَ بِها شَعري وبَشَري، ولَحمي ودَمي، ومُخّي وعَظمي.» فَلَمّا قالَ: «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ» التَفَتَ عَلِيٌّ عليه السلام مِن أعلَى المِنبَرِ إلى يَزيدَ، وقالَ:
«يا يَزيدُ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أم جَدُّكَ ؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّهُ جَدُّكَ فَقَد كَذَبتَ، وإن قُلتَ إنَّهُ جَدّي فَلِمَ قَتَلتَ عِترَتَهُ ؟!» قالَ: وفَرَغَ المُؤَذِّنُ مِنَ الأَذانِ وَالإِقامَةِ، فَتَقَدَّمَ يَزيدُ وصَلّى صَلاةَ الظُّهرِ.
این خطبه با اندکی تفاوت در کتابهای
الفتوح،
مناقب آل ابیطالب،
بحار الانوار،
کامل بهایی،
نیز آمده است. ابوالفرج اصفهانی
نیز به فرازهایی از این خطبه اشاره کرده است.
امام پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
ای مردم، به ما شش چیز عطا شده و با هفت چیز برتری داده شدهایم،
دانش،
بردباری، بزرگواری،
فصاحت در گفتار،
شجاعت، محبت در دل مؤمنان، به ما عطا شده است، و برتری داده شدهایم به اینکه پیامبر برگزیده،
محمد از ماست؛
علی صدیق از ماست؛
جعفر طیار از ماست؛ شیر خدا و شیر رسول از ما هستند؛ سرور و زنان عالم،
فاطمه بتول از ماست، و دو سبط [[[پیامبر]]] این امت و دو سرور جوانان اهل
بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا میشناسد، که میشناسد و کسی که مرا نمیشناسد، او را از حسب و نسیم آگاه میکنم. من فرزند
مکه و منایم. من فرزند
زمزم و صفایم! من پسر کسی هستم که
زکات را در گوشههای عبای خویش [
برای فقرا
] میبرد. من پسر بهترین عبا پوش و ردا پوشم. من پسر بهترین نعلین پوش و پابرهنهام. من پسر بهترین طواف کننده و سعی کنندهام. من پسر بهترین حجگزار و لبیکگو هستم. من پسر کسی هستم که بر
براق (نام مرکبی است که حضرت رسول در
شب معراج بر آن سوار شد.
) سوار شد و به سوی آسمان رفت. من پسر کسی هستم که از
مسجدالحرام به سوی
مسجدالاقصی سیر داده شد و منزه است آن که او را سیر داد. من پسر کسی هستم که
جبرئیل او را تا
سدرة المنتهی رساند. من پسر کسی هستم که به حریم الهی نزدیک و نزدیک تر شد تا جایی که فاصلهاش بهاندازه سر دو کمان یا نزدیکتر شد. (ماخوذ از آیه
(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى • فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى.)) من پسر کسی هستم که با
فرشتگان آسمان
نماز خواند. من پسر کسی هستم که
خداوند جلیل به او آنچه خواست
وحی کرد. من پسر محمد مصطفی و پسر علی مرتضایم. من پسر کسی هستم که آنقدر بر بینی مردم زد تا کلمه «
لا اله الا الله» را بر زبان آوردند. من پسر کسی هستم که در پیش روی رسول خدا با دو شمشیر و دو نیزه میجنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت کرد و به سوی دو
قبله نماز خواند و در جنگهای
بدر و
حنین جنگید و حتی بهاندازه پلک زدنی به خدا
کفر نورزید. من پسر صالح مؤمنان و وارث پیغمبران و درهم کوبنده ملحدان و پیشوای مسلمانان، نور مجاهدان و زینت عابدان، تاج گریهکنندگان و صبورترین صابران و بهترین قیام کننده از آل یاسین، فرستاده پروردگار جهانیان هستم. من پسر کسی هستم که او را با
جبرئیل تایید، و با
میکائیل یاری کردند. من پسر کسی هستم که از حریم مسلمانان حمایت کرد و با
ناکثین (پیمانشکنان) و
قاسطین (ستمکاران) و
مارقین (از دین خارجشدگان) جنگید و با دشمنان ناصبیاش مبارزه کرد؛ با افتخارترین کس در بین تمامی
قریش، و نخستین شخصیتی که دعوت اسلام را اجابت کرد و پذیرفت و پیشگامترین پیشگامان در
اسلام و درهمشکننده متجاوزان و هلاککننده
مشرکان و تیری از تیرهای الهی بر
منافقان و زبان حکمت عابدان، نصرتکننده
دین خدا، متولی امر خدا، بوستان حکمت الهی و نهانگاه و مخزن
علم خدا، بزرگوار و بخشنده، مخزن همه خیرات، پاکیزهای از سرزمین مکه و راضی و مورد
رضایت الهی، با شهامت و دلیر، صبور روزهدار، مهذب و اقدامکننده، شجاع و نیکوکار و قطعکننده نسل دشمن و پراکنده کننده احزاب و دستههای دشمن، دارای محکمترین دلها و مطیعتر و زبان آورتر و مصممتر و جدیتر از همه، شیری دلاور و بارانی انبوه؛ کسی که وقتی نیزههای مسلمانان و دشمنان به هم نزدیک میشد و سرهای اسبها در کنار هم قرار میگرفت، دشمنان را مانند آسیاب خرد میکرد و آنها را مانند باد که کاهها را میپراکند، پراکنده میکرد، او شیر
حجاز و صاحب اعجاز و قهرمان
عراق، امام به فرمان خدا و پیامبر و بر اساس لیاقت و اهلیت، مکی، مدنی، ابطحی، (
ابطح: وادی سیلگیر مکه.) تهامی، (
تهامه: باریکه دامنه کوههای حجاز به سوی دریای سرخ.) خیفی، (
خیف: دامنه
کوه منا.) اهل بیعت عقبه منا، رزمنده جنگ بدر، عضو پیمان شجره، اهل هجرت، سرور عرب، شیر نبرد، وارث هر دو مشعر (
مشعر و
منا) و پدر دو سبط پیامبر،
حسن و حسین، ظاهرکننـده عجایـب و شگفتیها و پراکندهکننده گروهها و شهاب سنگ درخشان و پارهکننده [
پرده تار شب
]، فروغ پس از تیرگی، شیر چیره خدا، مطلوب هر طلبکننده و پیروز بر هر غلبه یافته، جدم علی بن ابیطالب است. من پسر فاطمه زهرا سـرور زنان و پسر بتول پاک و پسر پاره تن رسول خدایم.
راوی گوید: او به سخن گفتن درباره خود ادامه داد تا اینکه صدای
گریه و ناله مردم بلند شد و یزید ترسید این قضیه موجب فتنه شود؛ پس بـه
مؤذن فرمان داد با
اذان گفتن، کلام علی بن حسین (علیهالسلام) را قطع، و او را ساکت کنـد.
وقتی مؤذن گفت: «
الله اکبر»، امام علی بن حسین (علیهالسلام) فرمود: «بزرگ شمردی بزرگی را که با کسی قیاس نمیشود و با حواس درک نمیگردد و هیچ چیزی از خـدا بـزرگتر نیست». وقتـی مـؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، علی بن حسین (علیهالسلام) فرمود: مو و پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانم به این امر شهادت میدهد، و زمانی که مؤذن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»، امام از همان بالای منبر رو به یزید کرد و فرمود: «ای یزید، این محمـد، جـد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست، دروغ گفتهای و اگر بگویی جد من است، پس چرا عترت او را کشتی؟»
راوی گوید: در این هنگام اذان مؤذن تمام شد و یزید جلو ایستاد و
نماز ظهر را خواند.
«فلما فرغ من صلاته امر بعلی بن الحسین واخواته وعماته رضوان الله علیهم ففرغ لهم داراً فنزلوها»
سپس یزید دستور داد تا منزلی را برای امام سجاد (علیهالسّلام) و اهل بیت آماده کرده، آنان را در آن جای دهند.
در بعضی منابع آمده است که یزید امر کرد که سر مبارک امام را در شهرهای
شام بگردانند
و سپس فرمان داد آن را در بالای در
مسجد دمشق نصب کنند.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۱۴۱-۱۳۷.