فیلسوفانومتکلمان مسلمان در پاسخ این پرسشتلاشوتکاپوی زیاد کرده اند.از مجموعسخنان آنان می توان این نکته را به دست آورد که در دیدگاه آنها از دو گزاره: (شرور، مستقیماً توسط خداوند آفریده می شوند)، یا (شرور، لازمه طبیعت جهان مادی هستند وانتساب آنها به خداوند انتساب به تبع است) گزاره دوم را پذیرفته اند، زیرا در نظر اینان شرور، امر عدمی است و امر عدمی جعلو آفرینش برنمی تابد. اما بااین همه این پرسش همچنان باقی است که چرا جهان طبیعت چنین لازمه ای باید داشته باشد و آیا ممکن نبود جهانی بدون شر آفریده شود؟
دراین زمینه پاسخ های چندی مطرح شده است که به دو پاسخ به اختصار اشاره می کنیم:
برخی با یک تقسیم عقلی به این نتیجه رسیده اند که وجود شرور، منافاتی باعلم وقدرت الهی ندارد، بلکه حکمت خداوند می طلبد که جهان با همین کیفیت آفریده شود، زیرا جهان از چهار حالت بیرون نیست؛ یا خیرمحض است، یا شرّ محض، یا آمیخته از خیر کثیروشرّ قلیل، یا بر عکس. از این چهار حالت دو حالت یعنی حالت دوم و چهارم محال است، زیرا حالت دوم با رحمت الهیو حالت چهارم با حکمت خداوند ناسازگار است. باقی می ماند دو قسم دیگر؛ قسم نخست که عالم خیر محض باشد و خداوند آن را آفریده است که همان عالم مجردات باشد، و اما حالت سوم که جهان مادی از همین قسم است، طبق حکمت باید آفریده می شد، چون ترک خیر کثیر به خاطر شر اندک، خود شرّ کثیر است.
صدرالمتألهین دراین باره می گوید:
(فیجب وجود هذا القسم، لأنّ ترکه لأجل شرّه القلیل ترک الخیر الکثیر، و ترک الخیر الکثیر شرّ کثیر، فلم یجز ترکه.).
[۳]شیرازی، محمد بن ابراهیم، صدرالمتألهین، اسفار، ج۷، ص۶۹.
بعضی دیگر بر این باورند که وجود شرور از آن جهت با این جهان مادی آمیخته شده است که انسان از همین جهان مادی آفریده شده ورشدوکمال او متوقف بر احساسرنج ها ودرد هاست، زیرا در چنین وضعیتی است که استعدادهاوملکات نفسانی انسان به کمال وتعالی می رسد. پس آفرینش انسان ازماده از یک سو و رشد و کمال او در دامن آن از سوی دیگر و توقف داشتن تعالی و کمال بر شرورو ناملایمات از جهت سوم، می طلبد که جهان به گونه ای باشد که سازگار با این هدف قرار گیرد و این، باعث آمیختگی جهان مادی با شرورو ناملایمات است.
امام خمینی نیز همچون سایر فیلسوفان،متکلمان مسلمان معتقدند که شرور آفریده مستقیم خداوند نیستند، بلکه لازمه طبیعت هستند وآفرینش تبعی دارند. دلایلی هم که دراین زمینه آورده اند، بیشتر همان دلایلی است که از سوی دیگران ارائه شده است، امابا تتبع در آثار ایشان به جملاتی بر می خوریم که می تواند تمهیدات یک دلیل دیگر را فراهم کند، دلیلی که رنگوبوی دیگری دارد و با آنچه دیگران گفته اند متفاوت می نماید.
ایشان راجع به آن که شرور، مجعول مستقیم خداوند نیستند، با یک استدلال لمّی برگرفته از آیات قرآن چنین می گوید: خداوند نور محض است، چنان که در قرآن آمده است: (الله نور السموات و الارض).
تطبیق این آیه در مورد خداوند وآفرینش جهان، این نتیجه را می دهد که عالم باید نور باشد و هیچ گونه ظلمتی در آن راه نداشته باشد، و با توجه به آن که شرور، نوعی ظلمتوتاریکی هستند، در برابر خیرات که نور وروشنایی هستند، نتیجه می گیریم که شرور نمی توانند آفریده مستقیم خداوند باشند.
(فالانوار الطالعة من افق عالم الغیب، انما هی لنور الانوار و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور، فنور الوجود من حضرت الرحموت و ظلّ نور الله تعالی.
(فهو تعالی بهاء بلا ثوب الظلمة، کمال بلاغبار النقیصة، سناء بلا اختلاط الکدورة، لکونه وجوداً بلا عدم و انیة بلامهیة، و العالم باعتبار کونه علاقة له و منتسباً الیهو ظلّه المنبسط علی الهیاکل الظلمانیة و الرحمة الواسعة علی الارض الهیولائیة، بهاء و نور و اشراق و ظهور، قل کل یعمل علی شاکلته، و ظل النور نور.).
این دلیل در کلماتامام با تعبیرات گوناگون مطرح شده است، مثلاً در جای دیگر می نویسد:
(انّ النظام الموجود أتمّ النظامات المتصوّرة و أحسنها، کیف و هو ظلّ النظام العلمی الربانی التابع لجمال الجمیل المطلق.).
وآنجا که مجعولیت عرضی را مطرح می کند می نویسد:
(فالخیرات کلّها مجعولات و مبدء الجعل فیها هوالحق تعالی، والشرور التی فی دارالطبیعة من تصادمات المادیات و ضیق عالم الطبیعة، و کلّها ترجع الی عدم وجوده او عدم کماله، و الاعدام مطلقاً غیر متعلّقة للجعل بل المضافة منها من لوازم المجعول… ).
قسمت نخست این سخن اشاره به مسأله اعواض است که از سوی متکلمان مطرح شده است. اما قسمت آخر آن که بلیات وگرفتاری ها خود دارای صورت ملکوتی هستند که بدون ابتلای به آن در عالم ملک نمی توان به آن دست یافت، برداشتویژه ای است که امام مطرح فرموده است.
علاوه بر این دو نظریه، امام نظریه سومی را مطرح می کند که شاید جامع تر از دو نظریه پیشین باشد، و آن نظریه این است که شروروبدی ها در ساختار طبیعت اساساً واقعیت ندارند و آنچه که به عنوان شرور به نظر می رسد ناشی از جزئی نگری وانسان محوری در شناخت جهان است؛ انسان چون خودش را محور عالم می داند وتمام جهان را برای خودش می پندارد هر آنچه را که برای او نقصوکاستی ایجاد کند شرّ تلقی می کند، حال آن که اگر به کلیت نظامجهان طبیعت نگریسته شود، چیزی به عنوان نقص و کاستی و شر وجود ندارد.
(حسن این نظاماتم ّ را کسی می بیند که سرتاپای نظام را ببیند، بهتر از این نظام که نظام کل است ممکن نیست، محالومستحیل است، برای آن که ذی الجمال خودش احسن الجمالواتمّ الجمالواکمل الجمال می باشد، و ممکن نیست چیزی احسنو اتم از او باشد، پس اثر وظل او هم تجلیوجلوه همین جمال احسن خواهد بود، منتهی اگر چشمتنگوبصیرتکوته بین شد و نتوانست نگاهی به سرتاسر قامت نظام وجودفیض مقدسووجود منبسط بیندازد ممکن است اشتباهاً بدون ملاحظه اطراف، نظام را مناسبو احسن نبیند…
اساساً بسیاری از این چراها که مطرح می شود برای این است که انسان برای خود مرکزیت قائل است و خود را قطبدائره امکان می داند و وجودات دیگر را طفیلی خودگمان می کند… و از اینجاست که برای هر چه بر ضرر او تمام شود چرا می گوید و داد و بیداد می کند، و می گوید این میوهوگل برای من است، پس اگر سرمای عالم لطمه به آن بزند خلاف نظام است.).
[۱۶]امام خمینی، تقریرات شرح اسفار، به نقل از عدلالهی از دیدگاه امام خمینی، تبیان دفتر هفدهم، ص۱۳۵-۱۳۶.