فتح مکّه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فتح مکه، یکی از بزرگترین وقایع صدر اسلام یعنی فتح
شهر مکه به دست
مسلمانان و به فرماندهی
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سال هشتم هجری قمری در واکنش نقض
صلح حدیبیه از طرف
مشرکان بود.
بعد از پیامنامه صلح حدیبیه بین پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مشرکان در سال ششم هجری و نقض آن توسط مشرکان، پیامبر تصمیم به فتح مکه، پایگاه اصلی مشرکان گرفت و با سپاه عظیم مسلمانان راهی مکه شد، اما مشرکان مقاومت نشان نداده و بدون جنگ شهر مکه فتح شد و به موجب آن بسیاری از مشرکان اسلام آورده و بیعت نمودند. برخی از سران مشرکان از جمله
ابوسفیان قبل از ورود مسلمانان به مکه اسلام آوردند. پیامبر اسلام در روز فتح مکه عفو عمومی اعلام کرد.
سرزمین مکّه که میبایست پایگاه
توحید باشد و از زمان
حضرت آدم و
حضرت نوح و
حضرت ابراهیم به بعد، تحت این عنوان معرفی شده بود توسط مردم مکّه و اطراف، به پایگاه
شرک و
بتپرستی و پایتخت همه بتپرستان تبدیل شده بود. از این جهت، فتح مکّه بزرگترین دستاورد اسلام شمرده میشد و مسلمانان با فتح مکّه از نظر سیاسی، به بزرگترین امتیاز، دست یافتند و از زندگی سخت و دشوار، به زندگی بهتری نایل شدند.
در سال ششم هجرت، جریان «صلح حدیبیه» راه را برای فتح مکّه هموار کرد. با توجه به اینکه مکّه پایگاه
قریش و بتپرستان و مشرکین
جزیره العرب بود و با آزادسازی آن، بزرگترین پیروزی نصیب مسلمانان میشد، به اهمیت این فتح بزرگ پی میبریم، اما اینکه این فتح چگونه صورت گرفته و از کجا شروع شد؟ بطور مشروح در آینده خاطر نشان خواهد شد.
یکی از مواد پیماننامه صلح حدیبیه این بود که بستن پیمان دوستی بین طوایف، آزاد است و شکستن اجباری آن از ناحیه دیگری بر خلاف اصول پیماننامه است ولی این صلح تا زمانی محترم است که نقض نشود، ولی نقض آن توسط مشرکان به منزله بطلان آن است و بر این اساس، بعضی از طوایف با بعضی دیگر، پیمان بستند، از جمله
قبیله کنانه با قریش، و
قبیله خزاعه با مسلمین پیمان بستند.
ولی طولی نکشید که قبیله کنانه، به قبیله خزاعه (همپیمانان اسلام) حملهور شدند، و عدهای از آنها را با وضع رقّتبار در بستر خواب کشته، و عدهای را اسیر کردند. وقتی این گزارش به پیامبر رسید، (و مطابق نقل دیگر
قبیله بنی بکر پیمانشکنی کرده، و با کمک قریش به طایفه خزاعه شبیخون زدند و بیست نفر از آنها را کشتند
) آن حضرت از این پیمانشکنی، سخت ناراحت شدند و به همین جهت تصمیم به فتح مکّه را گرفتند، چرا که در جزیره العرب مکّه تنها پایگاهی بود که در دست مشرکان و مخالفان اسلام باقی مانده بود و آن را مرکز کارشکنیهای خود قرار داده بودند، و بدیهی است که میبایست این سرزمین مقدس، از لوث وجود مشرکان پاک میگردید.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) اعلام بسیج عمومی کرد، مسلمانان با شور و هیجان به این اعلام، پاسخ مثبت دادند و طولی نکشید که ده هزار نفر مسلمانان مسلّح آماده شدند، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) همراه اصحاب و ده هزار نفر مسلمان در
ماه رمضان (اول یا دوم رمضان سال هشتم هجرت حرکت کردند دهم رمضان به مکّه رسیدند و روز هفدهم رمضان مکّه به دست مسلمین فتح گشت.) از مدینه به سوی مکّه حرکت کردند حرکت سپاه حضرت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بهقدری منظم و براساس اصول تاکتیک نظامی بود که ده هزار نفر مسلمان همراه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تا سرزمین
مرّ الظّهران (چهار فرسخی مکّه) آمدند؛ بدون آنکه قریش و مشرکان متوجه حرکت سپاه اسلام بشوند، این حرکت غافلگیرانه و تلاشهای رزمی سپاه مسلمین، رعب و وحشت عجیبی بر دل دشمن افکند.
عباس عموی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) که در خفا قبول اسلام کرده بود و در ظاهر در میان مشرکان مکّه بسر میبرد و آنها میدانستند که او مسلمان است، نقش فعّالی در سرکوب معنوی دشمن داشت. از طرفی اخباری که به ضرر دشمن بود مخفیانه به آنها میرساند و بالعکس اخبار دشمن و مشرکان را به مسلمین گزارش میداد، ابوسفیان که مورد احترام مشرکان اهل مکّه و رئیس آنان بود، وقتی در بیرون مکّه، لشکر اسلام را مشاهده کرد (چنانکه چگونگی آن در داستانهای آینده خاطر نشان میشود) آنچنان وحشتزده و مرعوب لشکر پر صلابت اسلام گردید که به مکّه برگشت و فریاد زد: «ارتش اسلام کاملاً مجهّز است و به زودی شهر مکّه را محاصره خواهد کرد، بزرگ آنها محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) قول داده که هر کس به
مسجدالحرام و کنار
کعبه رود و یا اسلحه را به زمین بگذارد در امان خواهد بود.»
این پیام، روح مقاومت را از مردم مکّه سلب کرد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با تقسیم نمودن سپاه خود و کنترل دروازهها، شهر مکّه را محاصره نمود و طولی نکشید که به آسانی مکّه آزاد گردید و تحت تصرّف سپاه اسلام در آمد فقط گردانی که به فرماندهی
خالد بن ولید بود با جمعی از مشرکان زد و خوردی نمودند که مشرکان با دادن ۲۸ کشته متواری شدند و از مسلمانان سه نفر شهید شدند، آن هم به خاطر اینکه راه را گم کرده بودند و در قسمت پائین مکّه غافلگیر شده و به دست کفّار به شهادت رسیدند.
رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و مسلمین وارد مکّه شدند، آن حضرت کنار کعبه آمد، روبروی در کعبه ایستاد و گفت: «لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأحْزابَ وَحْدَهُ؛ معبودی جز خدای یکتا نیست، یکتایی که شریک ندارد، او که وعدهاش را (در مورد پیروزی مسلمین) ادا کرد، و بندهاش را یاری فرمود و گروههای مختلف شرک را به تنهایی شکست داد.» و پس از طواف کعبه و انجام مراسم شکرگزاری، سخنرانی مشروحی برای جمعیت ایراد کرد و سپس خانه کعبه را با کمک
علی (علیهالسلام) از لوث بتها پاک نمود و هرجا که بت و بتکده بود، از بین برد و اعلام عفو عمومی نمود.
پیامبر اعلام عفو عمومی نمود و به مردم مکّه فرمود: «درباره کردار من با شما، چه فکر میکنید گفتند: مانند کردار یک پدر بزرگ یا برادر بزرگ نسبت به فرزند و برادرش، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «اَلْیوْمَ لا تَثْرِیبَ عَلَیکُمْ؛
امروز ملامت و توبیخ بر شما نیست.» (همان سخنی که
حضرت یوسف به برادران جفاکارش فرمود که در آیه ۹۲ سوره آمده است) و فرمود: اسیر و برده بودید: «اَنْتُمُ الطُّلَقاءَ؛ شما همه آزادید.» یعنی شما که طبق قانون اسلام، میبایست اسیر و برده میبودید، و سزاوار بود هم چون کالا در بازار به خرید و فروش درآیید، آزاد هستید، همه را آزاد کرد جز چند نفر معدود را که علت خاصی داشت، جالب اینکه در این چند روزی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در مکّه بودند، دو هزار نفر از جوانان قریش به اسلام گرویدند و به لشکر اسلام پیوستند و در نتیجه تعداد لشکر اسلام به دوازده هزار نفر رسید؛ این است نتیجه صبر و پایداری، اتّحاد و شجاعت و پیروی از رهبری صحیح و جانبازی در راه او.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) پس از ۲۱ سال مبارزه و جنگ و پیکار، اکنون به ثمره زحماتش رسید. یک روز او و مسلمین را از زادگاهشان مکّه، بیرون راندند و عدهای را کشتند و عدهای را آواره نمودند، و اموالشان را غارت کردند، و شکنجهها بر مسلمین روا داشتند، اما امروز پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) خشنود است که سرزمین مقدس مکّه را از لوث شرک و طاغوتیان و بتها، پاک نموده، و پرچم توحید را به اهتزاز در آورده و مرکز استراتژی مشرکان را آزاد نموده است بتها همه شکسته و نابود شدند و اگر بتی باقی مانده بود، بتپرستان آنها را در پسخانهها پنهان کرده بودند.
پیامبر آن همه آزار مشرکان را نادیده گرفت و در سخنرانی فرمود: «اسلام آمد و به برکت آمدنش آنچه را که در زمان جاهلیت بود همه آنها را زیر پایم نهادم (ملغی نمودم) و با آمدن اسلام، داد و ستدها و امور دیگر
دوران جاهلیت قطع گردیده و زندگی از نو شروع میشود.»
این است فتح مبین (که طبق نقل بعضی از مفسّرین) در آغاز
سوره فتح میخوانیم: «
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً؛
ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم.»
در واقعه فتح مکه جریاناتی واقع شده است.
سال ششم هجرت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در مدینه خوابی دید که آن را برای یاران چنین بازگو فرمود: «خواب دیدم به اتفاق یارانم برای انجام
مناسک عمره، وارد مکّه میشویم.» و مطابق بعضی از روایات فرمود: «خواب دیدم
خداوند به من امر کرد که برای مناسک عمره به مکّه بروم.»
یارانش همگی از این رؤیا، شادمان شدند.
نظر به این که بعضی تصوّر میکردند تعبیر این خواب در همان سال ششم هجرت واقع میشود، ولی مشرکان در آن سال، مانع رفتن پیامبر و یاران او به مکّه شدند، شکّ و تردید در دل افراد ضعیف الایمان به وجود آمد که چرا خواب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تعبیر درست نداشته است؟ و
منافقین، آشکارا اعتراض کردند که چرا این وعده، عملی نشد؟!
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به آنها فرمود: «مگر من به شما قول دادم که همین امسال تعبیر خواب محقّق میشود؟!» و آیه ۲۷، سوره فتح در صدق این رؤیا نازل شد، که صبر کنید طولی نمیکشد تعبیر آن، تحقق مییابد، آغاز این آیه چنین است: «
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلَنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ؛
خداوند آن چه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام میشوید.»
در
ماههای حرام (
ذیقعده،
ذیحجه،
رجب و
محرّم) جنگ کردن نزد همه مردم جزیره العرب، حرام بود و اسلام نیز این سنّت را محترم شمرد؛ و پیامبر این ماهها که ماههای آزادی بود، از فرصت استفاده کرده و به تبلیغ اسلام میپرداخت.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در سال ششم هجرت تصمیم گرفت که به اتفاق
مهاجر و
انصار و سایر مسلمین به سوی مکّه بروند و در ماه ذیقعده، در مناسک عمره شرکت کنند، مسلمانان (که ۱۴۰۰ نفر بودند) همراه رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در
ذو الحلیفه نزدیک مدینه احرام بستند و با تعداد زیادی شتر برای قربانی، به سوی مکّه حرکت کردند، وضع حرکت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به خوبی نشان میداد که جز
عبادت، قصد دیگری (مانند جنگ) ندارد. مسلمانان به اتفاق پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در روستای حدیبیه فرود آمدند، ولی مشرکان و قریش از حرکت مسلمین مطلع شده و راه را بر آنها بستند و مانع حرکت مسلمانان گردیدند؛ در صورتی که آنان در این کار، دو سنّت را که قبول داشتند، شکستند: یکی آزادی در ماههای حرام (از جمله ماه ذیقعده) دوم: مانع نشدن از کسی که احرام بسته است.
در این مورد بین مسلمین و مشرکان، کشمکش و گفتگوی بسیار رخ داد که همین امر مقدمه صلح حدیبیه (که فتح بزرگی برای اسلام بود) را پیریزی نمود و پیماننامه صلح نوشته شد، آنگاه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به یارانش دستور داد شترهای خود را در سرزمین حدیبیه
قربانی کنند و سرهای خود را بتراشند و از
احرام بیرون آیند و به مدینه باز گردند، یاران دستور آن حضرت را اجرا نمودند؛ مسلمانان با اندوهی سنگین و دلی پر از غم به سوی مدینه بازگشتند و در حالی که به این وضع معترض بودند، ولی هنگامی که در راه بودند، مرکب پیامبر سنگین شد و توقف کرد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بسیار شادمان شد و مسلمانان نشاط و شادی را از چهره آن حضرت مشاهده کردند و همه منتظر دانستن علت بودند که به زودی پیامبر به آنها فرمود: «هماکنون سوره فتح (چهل و هشتمین سوره قرآن) بر من نازل شد.»
صلح حدیبیه یکی از پیروزیهای بسیار بزرگی است که مسلمانان تحت رهبری داهیانه رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به دست آوردند که هم مقدّمه فتح استراتژیکی مکّه و هم دارای پیآمدهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی فراوان و عالی بود و از آنجا که این صلح پیمانی بین مسلمین و مشرکان، در سرزمین و روستای «حدیبیه» (۲۰ کیلومتری مکّه در راه
جدّه که به مناسبت چاه یا درختی که در آنجا بود، به این نام نامیده میشد) واقع شده بود، به آن «صلح حدیبیه» گفتند، صلح حدیبیه، به قدری مهم بود که موجب زمینهسازی پیروزیهای پی در پی دیگر گردید که در روایات متعدد، به عنوان «فتح المبین» معرفی شده است.
«زُهری» که از اکابر رجال معروف «
تابعین» است میگوید: «فتحی بزرگتر از صلح حدیبیه صورت نگرفت، چرا که مشرکان با مسلمانان ارتباط یافتند و اسلام در قلوب آنها جایگزین شد و در مدت سه سال گروه عظیمی به اسلام گرویدند.»
صلح حدیبیه در مدت کوتاهی، موجب
فتح خیبر (در سال هفتم هجرت) و سبب و زمینهساز فتح مکّه (در سال هشتم هجرت) گردید، بر همین اساس است که اکثر مفسّران میگویند: سوره فتح در مورد «صلح حدیبیه» نازل شد که مقدمه فتح مکّه گردید،
شیخ طبرسی نقل میکند: هنگامی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از «حدیبیه» بر میگشت (و سوره فتح نازل شد) یکی از اصحاب عرض کردند: «این چه فتحی است که ما را از زیارت
خانه خدا بازداشتند و جلوی قربانی ما را گرفتند؟»، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «سخن بدی گفتی، بلکه این بزرگترین پیروزی ما بود که مشرکان راضی شدند، بدون برخورد خشونتآمیز، شما را از سرزمین خود دور کنند و به شما پیشنهاد صلح دهند و با آن همه ناراحتی که قبلاً دیدهاند، تمایل به ترک تعرّض نشان دهند.»
ویرژیل گیورگیو دانشمند رومانی درباره «صلح حدیبیه» میگوید: «همانطور که
جنگ احد از نظر یک مرد نظامی، شکست نبود، زیرا قشون مکّه نتوانست، قشون اسلام را از بین ببرد و نه کشور اسلام (مدینه) را اشغال نماید. توقّف محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در «حدیبیه» هم بر خلاف آنچه بعضی از تذکرهنویسان نوشتهاند، یک شکست سیاسی به شمار نمیآمد، بلکه یک موفقیت سیاسی محسوب میشود، انسان اگر اهل سیاست هم نباشد میفهمد که محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با سیاست خود در «حدیبیه» حریف را مجبور کرد که مطیع سیاست او شود. قریش آنچنان در حد بالای غرور بودند که هرگز نمیخواستند با محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) مذاکره کنند و اگر افرادی را میفرستادند، به منظور مذاکره نبود، بلکه به منظور شناسایی وضع مسلمین، و روحیه و قدرت آنها و میزان وفاداری آنها به محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود.» سپس مطالبی میگوید که خلاصهاش این است:
ولی محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با مانور
بیعت رضوان و... آن چنان عمل کرد که آنها به پای مذاکره آمدند و پیمان نامهای را امضاء کردند که در حقیقت، امضای گسترش اسلام و القای رعب و وحشت در دل مشرکان و در نتیجه زمینهسازی برای شکست قریش بود.»
قبلاً در مورد پیماننامه «صلح حدیبیه» و اهمیت آن سخن گفتیم، ولی یکی از عوامل مهمّی که موجب نوشتن این عهدنامه گردید، ترس و وحشت مشرکان از قدرت مسلمانان بود، آنها در آغاز، این قدرت را باور نداشتند، ولی بیعت رضوان در آنها ترس و وحشت ایجاد کرد، و همین امر موجب تسلیم آنها در مورد «صلح حدیبیه» که امتیاز مهمی برای اسلام بود گردید، اکنون به داستان زیر در این رابطه توجه کنید.
هنگامی که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در سال ششم هجرت همراه با هزار و چهارصد نفر مسلمانان به قصد انجام مناسک عمره از مدینه به سوی مکّه حرکت نمودند، در نقطهای به نام حدیبیه (۲۰ کیلومتری مکّه) فرود آمدند،
بدیل بن ورقاء خُزاعی همراه جمعی از مشرکان به حضور پیامبر رسیدند و با آن حضرت در مورد هدف از آمدنشان مذاکره نمودند و دریافتند که آن حضرت و همراهانشان برای جنگ و مبارزه نیامدهاند؛ بلکه (در ماه حرام ذیقعده) برای زیارت و انجام مراسم عمره به مکّه آمدهاند، گروه بدیل بن ورقاء به مکّه بازگشتند و به سران مکّه خبر دادند که: «در مورد محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) داوری شتابزده نکنید، او قصد جنگ ندارد و برای زیارت میآید...»
سرانجام سران قریش
عروه بن مسعود را که فرد عاقل و زیرکی بود برای مذاکره به حضور پیامبر فرستادند، او به حضور پیامبر رسید و به
مذاکره پرداخت و رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) همان سخنی را که به بدیل فرموده بود، به او نیز فرمود، عُروه بن مسعود در این مذاکره دریافت که یاران پیامبر، احترام خاصی در حدّ ایثار نسبت به آن حضرت دارند، عروه به مکّه بازگشت و به مشرکان گفت:« سوگند به خدا، من قبلاً نزد شاهان
روم و
ایران نزد
نجاشی (شاه حبشه) رفتهام، ولی هیچ یک از آنها را ندیدم که مانند محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) مورد احترام یارانش باشد، به گونهای که وقتی محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به آنها دستور میدهد، بیدرنگ انجام میدهند وقتی وضو میگیرد، برای گرفتن قطرات آب وضویش (به عنوان تبرّک) کشمکش شدید میکنند، و وقتی که محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) سخن میگوید، همه خاموش میشوند، و به دیده احترام نه خیره به او مینگرند او (محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم)) طرح سازنده و خوبی را (در مورد صلح) ارائه میدهد، و شما آن را بپذیرید. مشرکان جواب رد دادند، ولی او (عُروه) اصرار میکرد که طرح صلح را قبول کنند.
عُروه میگوید: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم)
عمر بن خطاب را خواست تا او را نزد اشراف قریش بفرستد و هدف از آمدنش را به آنها گزارش دهد؛ عمر، عذر خواست و گفت: احساس خطر جانی در مکّه میکنم و کسی از
طایفه عدی (که طایفه عمر بود) نیست که محافظ جانم باشد، ولی شخصی را که برای این کار از من سزاوارتر است معرفی میکنم و او
عثمان بن عفّان میباشد (با توجه به اینکه ابوسفیان از خاندان عثمان بود، جان عثمان، طبعاً بیمه میشد)، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عثمان را طلبید و او را روانه مکّه کرد، عثمان وارد مکّه شد و نزد ابوسفیان و سران مکّه رفت و پیام رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) را به آنها رساند، ولی آنها عثمان را دستگیر کردند و نزد خود، تحت نظر نگهداشتند. به پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) خبر رسید که عثمان را کشتهاند.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) یاران خود را به بیعت مجدّد دعوت کرد، یاران (که هزار و چهارصد نفر بودند) در سرزمین حدیبیه زیر درختی که در آنجا بود با آن حضرت بیعت کردند: «که در پیکار با مشرکان کوتاهی نکنند و هرگز در نبرد، پشت به جنگ ننمایند.»، آوازه این بیعت (که یک مانور حساب شده و کوبنده بود) به اضافه گزارش عروه بن مسعود در مورد ایثار یاران پیامبر، در مکّه پیچید و قریش سخت به وحشت افتادند و در نتیجه عثمان را آزاد نمودند؛ سپس قریش، شخصی به نام
سهیل بن عمرو را به عنوان نماینده خود حضور رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرستادند و پیماننامه صلح با حضور نماینده قریش، در سرزمین حدیبیه نوشته شد که قبلاً خاطر نشان گردید.
در مورد این بیعت، در
قرآن در آیه ۱۸ و ۱۹ سوره فتح،
سخن به میان آمده، و مطابق آیه ۱۸، خداوند از
مؤمنان به خاطر این بیعت، خشنود و راضی شد از اینرو، به این بیعت، گاهی بیعت رضوان گویند، و گاهی
بیعت شجره یعنی بیعتی که زیر درخت تحقق یافت.
خداوند در دو آیه مذکور، سه نتیجه مهم را از بازتاب این بیعت، بیان میکند: آرامش قلبی مؤمنان؛ فتح نزدیک؛ غنیمت بسیار؛ که این هر سه موهبت معنوی و مادی بود که نصیب مسلمین گردید و نتیجه سریع آن نیز همان وحشت مشرکان و عقبنشینی آنها بود که ذکر شد.
قبلاً جریان آمدن پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) را به اتفاق جمعی از مسلمین از ماه ذیقعده به سرزمین حدیبیه و بازگشت آنها را به مدینه خاطر نشان کردیم اما به بیان اصل پیماننامه نپرداختیم، اینک بطور خلاصه به ذکر آن میپردازیم:
هنگامی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و همراهان در روستای حدیبیه فرود آمدند، قریش مانع ورود پیامبر و یارانش به مکّه شدند، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به نمایندگان آنها فرمود: «من برای جنگ نیامدهام، بلکه برای زیارت کعبه آمدهام» پس از مذاکرات وسیع بنابر این شد که یک «پیماننامه» مشروح در مورد ترک جنگ و امور دیگر نوشته شود، مسلمانان که در زیر سایه درختی در سرزمین حدیبیه نشسته بودند، زیر همان درخت با پیامبر تجدید پیمان و بیعت کردند که با جان و مال، نسبت به پیامبر وفادار باشند، و از آنجا آیه ۱۸ سوره فتح
در مورد رضایت خداوند از این مردان وفادار نازل گردید، این بیعت به نام بیعت رضوان خوانده شد، این بیعت، نقش به سزائی در تسلیم مشرکان در برابر پیماننامه صلح داشت.
هنگام عقد پیمان سهیل بن عمرو نماینده مشرکان در آنجا حضور داشت، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به علی (علیهالسلام) فرمود پیمان صلح را بنویس، و علی (علیهالسلام) آن را نوشت، متن این قرار داد در هفت ماده و در دو نسخه تنظیم و نوشته شد؛ جمعی از طرفین پای آن را امضاء کردند. یک نسخه آن را به پیامبر و نسخه دیگر به سهیل داده شد.
بعضی از مواد این قرارداد این بود که:
اول: تا ده سال بین پیامبر و مشرکان، متارکه جنگ شود؛
دوم: هر کس از قریش بدون اجازه ولیش نزد محمد بیاید (و مسلمان شود) او را باید به قریش بازگردانند؛
سوم: مردم و طوایف در بستن پیمانها بین خود آزاد میباشند، و شکستن آن از ناحیه دیگران، خلاف است؛
چهارم: امسال پیامبر و همراهان به مدینه بازگردند و سال آینده مشروط به اینکه بیش از سه روز در مکّه نمانند و اسلحهای جز اسلحه مسافر نداشته باشند به زیارت کعبه بیایند.
علامه مجلسی در کتاب
بحار الانوار به ذکر بعضی از مواد دیگر پیماننامه پرداخته، مانند اینکه: «باید اسلام در مکّه آشکار باشد، و کسی را به انتخاب مذهب، مجبور نسازند و به مسلمین آزار و آسیب نرسانند.»
پیامبر و مسلمانان پس از نوزده روز توقف در حدیبیه به مدینه برگشتند، اگر مشرکان این قرارداد را نقض نمیکردند، زمینهسازی و مقدمه خوبی برای کسب آزادی و به دنبال آن، تبلیغ اسلام در جزیره العرب بود که مسلّماً نتایج درخشانی برای اسلام داشت چنانکه خواهیم گفت از طرف مشرکان نقض گردید در عینحال زمینهسازی خوبی برای پیروزیهای آینده اسلام گردید، پس از عقد پیمان، مسلمانان با آزادی بیشتری، به زمینهسازی وسیع برای گسترش اسلام پرداختند و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نامههای متعددی در سال هفتم هجرت برای سران کشورها فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد، دِژ محکم خیبر که پناهگاه یهودیان (ستون پنجم دشمن) بود، به دست مسلمین فتح گردید، و راهها برای فتح مکّه هموار گشت و در پرتو این آزادی، و جاذبه اسلام، دلها به سوی اسلام جذب گردید.
در داستان «حدیبیه» که مقدمه فتح مکّه بود، سهیل بن عمرو، نماینده مشرکان حضور داشت، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برای نوشتن پیماننامه صلح، به علی (علیهالسلام) رو کرد و فرمود، بنویس:«بسم الله الرحمن الرحیم» و علی (علیهالسلام) نوشت، سهیل بن عمرو گفت: من با چنین جملهای آشنا نیستم، بنویس «باسمک اللّهم» (به نام تو ای خداوند)، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم)، انعطاف نشان داد و فرمود مانعی ندارد، بنویس «باسمک اللهم»؛ سپس پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به علی (علیهالسلام) فرمود بنویس: «این چیزی است که محمد رسول خدا با سهیل بن عمرو، نماینده قریش مصالحه کرده؛ سهیل گفت: ما اگر تو را رسول خدا (فرستاده خدا) میدانستیم با تو جنگ نمیکردیم، تنها باید اسم خود و اسم پدرت را بنویسی.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: مانعی ندارد، بنویس این پیمانی است که محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو، منعقد کرده که ده سال متارکه جنگ شود تا مردم امنیت خود را بازیابند؛
به این ترتیب میبینیم رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در تنظیم پیمان صلح، ستیز نکرد و با کمال متانت به تکمیل آن پرداخت و امر مهم را فدای جزئیات ننمود، گرچه گستاخیهای سهیل، برای مسلمانان ناگوار بود، اما روش متین پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و کمک خداوند، دلهای آنها را آرامش بخشید و در این موقعیت حسّاس، عقل را بر احساسات مقدّم داشتند، و برای دستیابی به کار مهمتر، از کار مهم اغماض نمودند.
از حضرت علی (علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند: سهیل بن عمرو با دو نفر یا سه نفر به نمایندگی از سوی مشرکان، به حضور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) (در سرزمین حدیبیه) آمدند، در ضمن مذاکره گفتند: «اگر قومی از افراد پست ما، به تو گرویدند و به سوی تو آمدند، آنها را باید به سوی ما برگردانی (این مطلب را به عنوان یکی از شرایط صلحنامه گفتند) پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از این سخن به گونهای ناراحت شدند که صورتشان سرخ گردید، (عادت آن حضرت این بود که هر گاه خشمگین میشدند، صورتشان سرخ میگردید)
آنگاه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «ای گروه قریش! از این مطلب دست بر میدارید یا مردی را به سوی شما بفرستم که خداوند قلب او را با ایمان آزموده است تا گردنهای شما را بزند در حالی که شما از دین خارج شدهاید و
ابوبکر و سپس عمر گفتند: آن شخص ماییم؟ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: نه، بلکه او هماکنون کفش مرا پینه میزند، علی (علیهالسلام) میفرماید: «من در این هنگام در گوشهای کفش رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) را پینه میزدم و این حدیث به عنوان «
حدیث خاصف النعل» معروف است.
در جریان پیماننامه صلح حدیبیه نقل شده که: سی نفر از جوانان مکّه در حالی که مسلح بودند، مخفیانه به طور چریکی نزدیک «حدیبیه» آمدند، تا به مسلمانان و شخص پیامبر حمله کنند و آنها را بکشند، این توطئه به طرز معجزهآسایی خنثی شد، و همه آن سی نفر دستگیر شدند، ولی پیامبر آنها را آزاد نمود، اما جریان دستگیری آنها به این صورت انجام گرفت که پیامبر آنها را نفرین کرد، چشم آنها گرفته شد و در نتیجه اسیر شدند و نیز نقل شده است که مشرکان، چهل نفر را برای غافلگیر نمودن پیامبر و همراهان و حمله به مسلمین مأمور ساخته بودند که همه آنها اسیر شدند و سپس پیامبر آنها را آزاد ساخت.
بعضی نقل کردهاند: مشرکان، هشتاد نفر مسلح را مأمور کرده بودند، که از مخفیگاههای کوه تنعیم که در کنار سرزمین حدیبیه است، سرازیر شوند و با استفاده از فرصت هنگامی که مسلمین نماز میخوانند به مسلمانان حمله نمایند. (که آیه ۲۲ سوره فتح در این مورد نازل گردید،
)
مطابق نقل دیگر، قریش، خالد بن ولید را همراه با ۲۰۰ نفر برای ضربهزدن به مسلمین فرستادند، زیرا آنها میخواستند که در حال نماز، به مسلمین حمله کنند که موفق نشدند.
همانگونه که در پیماننامه حدیبیه پیشبینی شده بود، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) حق داشت با همراهانش سال آینده آزادانه به مکّه آیند و سه روز در مکّه به زیارت و انجام مناسک عمره بپردازند، سال هفتم هجرت فرا رسید، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) پس از هفت سال دوری از زادگاهش (مکّه) به عنوان انجام عمره قضاء همراه دو هزار نفر از مسلمانان، با شکوه خاصی وارد مکّه شد (از اینرو این عمره را، عمره قضا میگویند که قضای سال قبل بود که مشرکان مانع شده بودند)، صدای رعد آسای تکبیر و
لبّیک مسلمانان، جذبه خاصّی داشت، انجام مراسم عمره، علاوه بر احترام به کعبه و سرزمین مقدس مکّه، یک نوع تبلیغ عملی اسلام و نشان دادن قدرت و شوکت اسلام بود و این مانور مذهبی دو هزار نفری، اثر خوبی در روحیه مردم مکّه و مسافران گذاشت و مشرکان دریافتند که افسانه شکستناپذیری خود، در واقع افسانه است نه حقیقت؛ تا آنجا که دو نفر از افراد برجسته مشرکان، یکی خالد بن ولید که در دلاوری و بیباکی معروف بود و دیگری
عمرو عاص نیرنگباز، گرایش قلبی به اسلام پیدا کردند و پس از مدتی کوتاه مسلمان شدند.
همه این عوامل یکی پس از دیگری فتح مکّه را زمینهسازی میکرد. و سقوط مشرکان و آزادسازی شهر سوق الجیشی مکّه را نزدیکتر مینمود.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در سال هفتم هجرت (یک سال قبل از فتح مکّه) طبق عهدنامه صلح حدیبیه مجاز بود برای عمره قضاء به مکّه برود و سه روز در مکّه برای انجام مناسک حجّ بماند، آن حضرت همراه دو هزار نفر مسلمان، به مکّه رفتند و به انجام مناسک عمره پرداختند...، مردم مکّه از زن و مرد و کوچک و بزرگ، پروانهوار، دور شمع وجود پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) حلقه زده بودند و به آن حضرت مینگریستند و جمال زیبای او، دیدگانشان را خیره نموده بود.
هنگامی که غرّش: «لَبَّیکَ، اَللّهُمَّ لَبَّیکَ» مسلمانان قطع میشد،
عبدالله بن رواحه در پیشاپیش مسلمانان، با حنجرهای نیرومند و فریادی بلند،
رَجَزْ میخواند، که از اشعار او است: خَلُّوا بَنِی الْکُفّارِ عَنْ سَبِیلِهِ خَلُّوا فَکُلّ الْخَیر مِنْ قَبُولِه یا رَبَّ اِنّی مُؤْمِنٌ بِقیلِهِ اَعْرِفْ حَقّ اللهِ فِی قَبُولِه
یعنی: «ای فرزندان کفر، راه را برای رسول خدا بگشائید، بدانید که همه سعادت در قبول رسالت او است، پروردگارا! من به گفته آن حضرت
ایمان دارم و حق و فرمان خدا را در قبول رسالتش میشناسم.
سرزمین مکّه که میبایست پایگاه توحید باشد و از زمان
حضرت آدم و
حضرت نوح و
ابراهیم خلیل به بعد، تحت این عنوان معرفی شده بود توسط مردم مکّه و اطراف، به پایگاه شرک و بتپرستی و پایتخت همه بتپرستان تبدیل شده بود. از این جهت، فتح مکّه بزرگترین دستاورد اسلام شمرده میشد، و مسلمانان با فتح مکّه از نظر سیاسی، به بزرگترین امتیاز، دست یافتند و از زندگی سخت و دشوار، به زندگی بهتری نایل شدند؛ بر همین اساس، در
قرآن آمده است:«پاداش
انفاق و جنگ قبل از فتح مکّه، با انفاق و جنگ بعد از فتح مکّه، یکسان نیست، چرا که انفاق و جنگ قبل از فتح به مراتب دشوارتر و در نتیجه پاداش آن بیشتر است.»، چنانکه در قسمتی از آیه ۱۰
سوره حدید میخوانیم: «
لا یسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَه مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا؛
کسانی که قبل از پیروزی (و فتح مکّه) انفاق و پیکار نمودند، با کسانی که بعد از فتح (مکّه) انفاق کردند و جنگیدند، یکسان نیستند گروه اول بلند مقامتر از گروه دوم میباشند.» از این آیه به خوبی میتوان به اهمیت فتح بزرگ مکّه پی برد.
در ماجرای «عمره قضاء» که در سال هفتم هجرت واقع شد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) همراه با ۱۴۰۰ نفر مسلمان وارد مکّه شدند و به انجام مناسک عمره پرداختند، (چنانکه قبلاً خاطر نشان گردید)، هنگامی که کاروان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به سوی مکّه میآمدند، بیم آن داشتند که مشرکان همچون سال قبل (سال ششم هجرت) مانع ورود آنها به مکّه گردند و یکی از شرایط
صلح حدیبیه را (مبنی بر این که سال بعد برای انجام عمره و توقف سه روز در مکّه مجاز هستید) نقض نمایند، و در نتیجه جنگی واقع شود، با اینکه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از جنگیدن در ماه حرام (ذیقعده) آن هم در مکّه، حرم امن خدا منع شده بود.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در این فکر بود که چه باید کرد؟
جبرئیل امین فرود آمد و این آیه (۱۹۰
سوره بقره) را بر پیامبر نازل کرد: «
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛
و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند، نبرد کنید، از حدّ، تجاوز نکنید که خدا متجاوزان را دوست نمیدارد.»
به این ترتیب، پیامبر دریافت که نباید جنگ کرد، ولی اگر جنگ از ناحیه دشمن شروع شود، باید دفاع کرد و با آنها جنگید و در عین حال، کاملاً رعایت حدِّ احترام مکّه را نمود که جنگی واقع نشود.
قبل از حرکت سپاه اسلام به سوی مکّه، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بیدرنگ دستور داد، راه
مدینه و مکّه و اطراف را به طور دقیق کنترل کنند و راه مدینه را به خارج قطع کنند، تا هیچ کس نه از مدینه خارج گردد و نه از خارج وارد مدینه شود، هدف از این دستور این بود که مسلمانان با رعایت اصل استتار وارد مکّه شوند و بدون خونریزی مکّه را فتح نمایند و مشرکان را قبل از آن که بسیج شوند، غافلگیر نمایند، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برای این کار مهم، نگهبانانی را مأمور ساخت و
حارثه بن نعمان را سرنگهبان و مسؤول تنظیم کار نگهبانان، قرار داد، حارثه از نگهبانان بازرسی میکرد و یک روز او به همراه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نزد آنها رفت و اوضاع را از آنها پرسید، آنها گفتند: «ما کسی را ندیدیم که از چشم انداز ما عبور کند، آنان نزد یکی دیگر از نگهبانان به نام حطّاب، آمده و از او پرسیدند، او گفت: «من زن سیاه چهرهای را دیدم که از سرزمین حرّه (نقطهای نزدیک مدینه) به طرف پایین سرازیر شد و رفت...» که آن زن همان ساره بود که ماجرای دستگیری او را در آینده خاطر نشان میسازیم.
جالب اینکه مسأله استتار به گونهای دقیق بود که حتی غالب مسلمانان نمیدانستند که این فرمانِ بسیج برای رفتن به کدام ناحیه است و پس از حرکت فهمیدند که تصمیم بر فتح مکّه گرفته شده است و پیامبر به قدری به موضوع مخفی نگهداشتن اسرار جنگی مراقب بود که حتی در این زمینه از خدا استمداد میکرد و عرض مینمود: «اَللّهُمَّ خُذِ الْعُیونَ عَنْ قُرَیش حَتّی نأتیها فی بَلَدِها؛ خداوندا! چشمهای (یا جاسوسهای) قریشیان را نابینا کن؛ تا آنگاه که در مکّه با آنها روبرو شویم.»
ولی با آن همه کنترل، یکی از مسلمین به نام
حاطب بن ابیبلتعه در مورد فاش ساختن تصمیم پیامبر لغزش کرد که اینک به ماجرای آن توجه کنید حاطب از یاران خوب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و مخلصانه از اسلام دفاع میکرد حتی در جریان رساندن نامه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به پادشاه مصر (مقوقس) سفیر پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و خود شخصاً با کمال شهامت، نامه را به دربار شاه مصر برد و به شاه داد، پادشاه مصر که مسیحی بود، پس از خواندن نامه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به حاطب گفت: «اگر به راستی محمد پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) است، چرا در مورد کسانی که او را آزار میرسانند نفرین نمیکند تا همه به هلاکت برسند؟!»، حاطب در پاسخ گفت: مگر
حضرت عیسی (علیهالسلام) پیامبر خدا نبود، پس چرا در مورد یهودیانی که در صدد کشتن او بودند،
نفرین نکرد؟ مقوقس از پاسخ بجای حاطب، خوشوقت شد و گفت: تو شخص دانشمندی هستی و از نزد دانشمندی به اینجا آمدهای.
ولی همین حاطب با آن همه سابقه درخشان در یک جریان سیاسی، لغزش کرد و محکوم اسلام شد، توضیح اینکه حاطب پس از قبول اسلام، تنها به مدینه مهاجرت کرد و خانواده و اموالش را در مکّه گذاشته بود، مشرکان به خانواده حاطب پیشنهاد کردند که برای حاطب نامه بنویسد تا آنها را از تصمیم پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) آگاه کند. خانواده حاطب برای حفظ جان خود از خطر، نامهای برای حاطب نوشتند و آن نامه را به ساره دادند تا نامه را به حاطب برساند، ساره یک زن نوازنده بود (و به اصطلاح امروز هنر پیشه بود) و در تردستی و سرعت کار و مخفیکاری تمرین دیده بود، قریش او را مأمور مخفی خود نموده بودند تا به مدینه برود، او نیز به صورت گدایان، به گونهای که کسی نفهمد وارد مدینه شد (طبق بعضی روایات، ساره کنیز آزاد شده
ابولهب بود
) و بالاخره حاطب را پیدا کرد و نامه را به او داد و در انتظار جواب نامه ماند و خود نیز میکوشید تا از اوضاع مسلمانان و تصمیم پیامبر آگاه گردد، حاطب به خاطر اینکه مشرکان، خانواده او را در مکّه نیازارند، برای آنها نامه کوتاهی نوشت و در آن نامه، آنها را از تصمیم پیامبر که قصد فتح مکّه و جنگ را دارد، آگاه نمود؛ این نامه را با مبلغی پول به ساره داد، تا او مخفیانه نامه را به سران مکّه برساند، حاطب در اینجا مرتکب لغزش سیاسی شد و به خاطر خانوادهاش، به فاش ساختن یکی از مهمترین اسرار نظامی پرداخت.
ساره نامه را گرفت و مخفیانه به سوی مکّه روانه شد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از راه
وحی از جریان آگاه گردید، فوراً سه یار رشید خود، علی (علیهالسلام) و
زبیر و
مقداد را خواست و آنها را مأمور نمود که سریع، خود را به ساره برسانند، و او را دستگیر نموده و نامه را از او بگیرند. این سه افسر رشید، با شتاب به سوی مکّه روانه شدند و در نقطهای به نام روضه خاخ ساره را دستگیر کردند و بارهای او را دقیقاً جستجو کردند ولی نامه را نیافتند، علی (علیه السلام) به او فرمود: « سوگند به خدا که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دروغ نمیگوید، نامه نزد تو است آن را به ما برگردان وگرنه مجبوریم تو را وارسی کنیم و آن را پیدا کنیم.» به نقل دیگر علی (علیهالسلام) شمشیرش را آماده کرد و فرمود: «به هر قیمتی که باشد نامه را از تو میگیرم سوگند به خدا اگر نامه را ندهی، گردنت را میزنم.» ساره گفت: حال که چنین است، رویت را از من برگردان تا نامه را بیرون آورم، علی (علیهالسلام) روی خود را از او برگرداند، او صورت پوشیده خود را باز کرد و نامه را از میان گیسوان خود بیرون آورد، آری ساره میدانست که اگر علی (علیهالسلام) تصمیمی بگیرد، حتماً آن را انجام میدهد، ترسید و هماندم نامه کوتاهی را که در میان تابهای گیسوان خود پنهان کرده بود، بیرون آورد و به علی (علیهالسلام) داد (و ساره از حرکت به سوی مکّه بازداشت شد).
علی (علیهالسلام) نامه را به حضور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) رساند، پیامبر دستور داد، حاطب (نویسنده نامه) را حاضر کردند، به او فرمود: «چرا این نامه را نوشتهای؟» او معذرت خواست و اظهار پشیمانی کرد و گفت: «حقیقت این است که من از وقتی که مسلمان شدم، به
کفر برنگشتم و به شما خیانت ننمودم، و از آن وقتی که از مکّه به مدینه مهاجرت کردم، بیگانگان را به دوستی نگرفتم، ولی نظر به اینکه هر یک از مهاجران، خویشانی داشتند و خانواده خود را به خویشان خود سپردند، اما من در مکّه خویشاوندی نداشتم خواستم چنین کمکی به مشرکان بکنم تا خانوادهام را از خطر حفظ کنم.»
در همین هنگام بود که آیه آغاز
سوره ممتحنه نازل گردید، تا سایر مسلمانان نیز بدانند و چنین کاری نکنند: «
أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّه؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را به دوستی نگیرید، و با دشمنان طرح دوستی برقرار مسازید، چرا که آنها منکر راه شما هستند، پیامبر و شما را از شهر خود بیرون میکنند به جرم این که به پروردگارتان ایمان آوردهاید، اگر شما برای
جهاد در راه من و برای کسب خشنودی من بیرون آمدهاید؛ پس چرا با آنها مخفیانه دوستی میکنید و من به آن چه که شما پنهان یا آشکار میدارید آگاهم و هرکه از شما چنین کند از راه راست منحرف شده است.»
حاطب با کمال شرمندگی، اظهار پشیمانی کرد، رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به خاطر سابقه درخشان او، عذر او را پذیرفت و او را بخشید، ولی آیه فوق تا قیام قیامت اعلام نمود که مسلمانان نباید جاسوسی برای کافران کنند و طرح دوستی استعماری با آنها داشته باشند و در حقیقت حاطب محکوم گردید.
و این ماجرای قرآنی و تکاندهنده، خط بطلان به «تز رابطه تاکتیکی با دشمنان و بیگانگان» کشید، و هر گونه کمک به بیگانگان استعمارگر را از نظر اسلام، محکوم کرد و به راستی اگر آن زن جاسوس، دستگیر نمیشد و نامه زودتر به مکّه میرسید، جنگ خونینی در میگرفت که هزاران کشته بجا میگذاشت! ولی بیداری مسلمین و توجه آنها به اصول غافلگیر نمودن مشرکان و تاکتیک نظامی، موجب فتح مکّه بدون خونریزی گردید.
هنگامی که
امیرمؤمنان (علیهالسلام) نامه حاطب را از ساره (زن جاسوس) گرفت و به حضور پیامبر آورد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دستور داد، اعلام کنند تا مسلمانان در
مسجدالنّبی (در مدینه) اجتماع نمایند تا این موضوع اعلام گردد؛ مسجد پر از جمعیت گردید، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نامه را به دست گرفت و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا فرمود: «ای مردم! من از خداوند متعال تقاضا کردم که اوضاع و اخبار ما را از قریشیان مخفی بدارد، ولی مردی از شما، نامهای برای اهل مکّه نوشته و آنها را در آن نامه از جریانات ما خبر داده است، صاحب این نامه برخیزد! وگرنه وحی الهی او را رسوا خواهد نمود، کسی برنخاست، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برای بار دوم گفتار پیشین خود را اعلام کرد، در این هنگام، حاطب از میان جمعیت برخاست و در حالی که مانند برگ درخت خرما در برابر باد تند، میلرزید، عرض کرد: «صاحب نامه من هستم، ولی پس از قبول اسلام راه نفاق را نپیمودهام و پس از یقی ، شکّی در من به وجود نیامده است.»
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به او فرمود: «پس چرا این نامه را نوشتی؟»، او عرض کرد: من در مکّه بستگانی بیدفاع دارم، ترسیدم به آنها آسیب برسد؛ برای حفظ آنها از آسیب مشرکان، این نامه را نوشتم، نامه را به جهت اینکه شک در دین پیدا کرده باشم ننوشتم، عمر بن خطاب برخاست و به رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: به من دستور بده حاطب را بکشم چرا که او منافق است، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: او از سربازان جنگ بدر است، گویی خداوند به آنها لطف کرد و آنان را بخشید، ولی او را از مسجد بیرون کنید، مسلمانان او را هُل میدادند تا اینکه از مسجد بیرونش کردند، اما او چشمش به سوی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، تا آن حضرت به حال او رقّت کند، رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: رهایش کنید، سپس به حاطب فرمود: «تو را بخشیدم، از پیشگاه خداوند، طلب آمرزش کن که دیگر از اینگونه جنایات مرتکب نشوی.»
هنگامی که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از مکّه هجرت کرد، مشرکان تصمیم به قتل آن حضرت را داشتند، پیامبر مخفیانه از مکّه به سوی مدینه هجرت نمود. وقتی که به سرزمین
جُحفه (که فاصله چندانی با مکّه ندارد) رسید به یاد زادگاهش مکّه شهری که حرم امن خدا است و خانه خدا، کعبه، که قلب و جان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با آن پیوند ناگسستنی داشت افتاد، آثار این شوق که با تأثّر و اندوه عمیق آمیخته بود، در چهره مبارکش دیده میشد، در همینجا جبرئیل (امین وحی) نازل شد و به پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: «به راستی به شهر و زادگاهت اشتیاق داری؟»، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: آری، جبرئیل عرض کرد: خداوند این پیام را برای تو فرستاد: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ...؛
آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت (زادگاهت) باز میگرداند.»
سرانجام پس از گذشتن هفت سال از این وعده، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با سپاه نیرومند اسلام، مکّه را فتح کردند و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز در آوردند و وعده خداوند تحقق یافت، از اینرو همانگونه که قبلاً خاطر نشان گردید، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) هنگامی که وارد مکّه شد، در کنار
کعبه شکرگزاری نمود، به خصوص از صدق تحقق وعده خدا در مورد بازگشت به مکّه.
از صفات بسیار خوب انسان این است که در برابر ولی نعمت خود، حقشناسی و تشکر کند،
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در آن هنگام که از
مکّه به سوی
مدینه هجرت کرد، رو به مکّه کرد و فرمود: «وَ اللهُ یعْلَمُ اَنّی اُحِبُّکَ، وَ لَوْ لا اَنَّ اَهْلَکَ اَخْرَجُونِی عَنْکَ، لَما آثَرْتُ عَلَیکَ بَلَداً وَ لا ابْتَغَیتُ بِکَ بَدَلاً وَ اِنّی لَمُغْتَمّ عَلی مُفارِقَتِکَ؛ خداوند میداند که من تو را دوست دارم، و اگر ساکنان تو مرا از تو خارج نمیکردند، غیر از تو را بر نمیگزیدیم، و به جای تو شهری را نمیطلبیدم و قطعاً از جدایی تو، غمگین هستم و دلم پر از اندوه است.»
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) با این حال از مکّه هجرت کرد. سرانجام پس از هشت سال، هنگامی که با شکوه و عزّت همراه مسلمانان بسیار وارد مکّه شد و این شهر مقدس را فتح نمود، سوار بر شتر بود، وقتی کثرت مسلمین و عظمت اسلام را دید، همانجا پیشانی را بر فراز جهاز شتر نهاد و
سجده شکر بجا آورد؛
شکری شیرین و بسیار پر معنا، شکری که از قلب نورانی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) خبر میداد که لبریز از محبت و الطاف بیکران خدا است و میآموزد که باید همواره به یاد خدا بود، او است که آن همه عزّت و شکوه را به مسلمین داده و دشمنان را خوار کرده است.
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) هنگام ورود به مسجد الحرام،
عثمان بن طلحه را که کلیددار کعبه بود طلبید تا در کعبه را باز کند و درون کعبه را از وجود بتها پاک سازد، عباس عموی پیامبر پس از انجام این مقصود از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تقاضا کرد که کلید خانه خدا را به او تحویل دهد و مقام کلیدداری بیت الله، که در میان عرب، یک مقام برجسته و شامخ بود به او سپرده شود، (گویا عباس مایل بود از نفوذ سیاسی و اجتماعی برادرزاده خود به نفع خویش استفاده کند) ولی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) برخلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانه کعبه از لوث بتها، در کعبه را بست و کلید را به عثمان بن طلحه تحویل داد در حالی که این آیه را تلاوت مینمود: «
إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها...؛
خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبان آن برسانید و هنگامی که میان مردم داوری میکنید از روی
عدالت، داوری کنید! خداوند اندرزهای خوبی به شما میدهد، او شنوا و بینا است.»
مطابق بعضی از روایات: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) داخل خانه خدا دو رکعت
نماز خواند و سپس از کعبه بیرون آمد در حالیکه عباس تقاضای کلیدداری کعبه را برای خودش از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نمود، آیه ۵۸
سوره نساء نازل شد و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) به علی (علیهالسلام) دستور داد که کلید کعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او معذرت بخواهند، عثمان به علی (علیهالسلام) عرض کرد: در آغاز، کلید را با خشونت از ما گرفتی ولی اینک با کمال مهر و محبت به من برگرداندی؟! علی (علیهالسلام) جریان نزول آیه قرآن را برای او بیان کرد و گفت: به علت احترام فرمان خدا، چنین کردم. عثمان بن طلحه با شنیدن این مطلب، قبول اسلام کرد و مسلمان گردید.
پس از فتح مکّه و تثبیت حکومت اسلامی در مکّه، خیمه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بر بالای کوهی قرار گرفت و مردم گروه گروه به حضور آن حضرت میآمدند و قبول اسلام میکردند و در مورد استواری در راه اسلام و جهاد و دفاع از حریم اسلامی با پیامبر بیعت مینمودند، کثرت جمعیت به قدری بود که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تعجب کرد، جبرئیل امین نازل شد و به سوی خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض کرد: تعجب مکن، و دین تو تا
روز قیامت ادامه یابد و
سوره نصر (صد و دهمین سوره قرآن) را نازل کرد: «
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً؛
به نام خداوند بخشنده مهربان چون یاری خدا فرا برسد و فتح و پیروزی رو آورد، و در آن روز مردم را بنگری که گروه گروه وارد دین خدا شوند، پس پروردگارت را به پاکی یاد کن و شکرگزار باش و از او آمرزش بخواه که او است توبه پذیر.»
(ولی بسیاری از مفسّران میگویند: این سوره در سال دهم هجرت هنگام
حجّة الوداع نازل شده است)، و به گفته مورّخین در ده روز اول فتح مکّه، دو هزار نفر از مشرکان، مسلمان شدند و در
تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده است:رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در مسجد (کنار کعبه) نشسته بودند. مردها میآمدند و تا هنگام نماز ظهر و عصر با آن حضرت بیعت میکردند. سپس برای بیعت با زنان، همچنان در کنار مسجد نشستند، و با آنان بیعت نمودند.
مسلّم است که بیعت با رهبر اسلامی از امور سیاسی است و بیعت مردم با پیامبر بیانگر آن است که
دین با
سیاست آمیخته است و هیچگونه جدایی بین آنها نیست و لذا تمام امت چه مرد و چه زن در راه پایداری اسلام باید با پیامبر بیعت کنند و این مطلب حاکی از آن است که زنان نیز باید در امور سیاسی اسلام دخالت کنند و به حمایت از آن برخیزند، در تاریخ صدر اسلام در زمان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم)، زنان دو بار با آن حضرت بیعت کردند، یکبار در
بیعت عقبه که هفتاد و چند نفر از مردم مدینه (قبل از هجرت) در سرزمین عقبه (نزدیک مکّه) با پیامبر بیعت کردند که سه نفر از آنها زن بودند و دیگری بیعتی بود که زنها در روز چهارم فتح مکّه با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) انجام دادند. چنانکه آیه ۱۲
سوره ممتحنه بر این مطلب دلالت دارد؛ اصل آیه این است: «
یا أَیهَا النَّبِی إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یبایعْنَکَ عَلی أَنْ لا یشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیئاً وَ لا یسْرِقْنَ وَ لا یزْنِینَ وَ لا یقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یأْتِینَ بِبُهْتانٍ یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛
ای پیامبر! هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آیند تا با تو بیعت کنند با این شرایط که دیگر: شریکی برای خدا قرار ندهند؛ دزدی نکنند؛ زنا نکنند؛ فرزندانشان را نکشند؛ تهمت به کسی نزنند (فرزندانی که مربوط به دیگران است به شوهران خود نسبت ندهند)؛ در کارهای نیک با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) مخالف ننمایند؛ در این صورت با آنان بیعت کن؛ (بیعتشان را بپذیر) و از درگاه خدا برایشان طلب آمرزش کن؛ بیگمان خداوند، آمرزنده مهربان است.»
تشریفات بیعت مردان چنین بود که با پیامبر مصافحه میکردند و دست به دست آن حضرت میدادند به گونهای که دست آن حضرت بالای دست آنها بود، ولی در مورد بیعت زنان، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دستور دادند که ظرفی پر از آب بیاورند و آن گاه مقداری عطر در آن ریختند، سپس دست خود را در میان آن گذارد و آیه فوق را (که حاوی شش ماده و شرط بیعت) بود تلاوت کرد، سپس از جای خود برخاست و به زنان چنین فرمود: «کسانی که حاضرند طبق این شرایط (ششگانه) با من بیعت کنند، دست در میان آب ظرف کرده و رسماً وفاداری خود را نسبت به این موارد، اعلام بدارند،
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده است: پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در کنار کعبه، پس از بیعت مردان، بعد از ظهر نشستند، ظرف بزرگی را پر از آب کردند و دستشان را در میان آن گذاشتند و سپس به زنان فرمودند:«هر کس میخواهد بیعت کند، دستش را در میان آب بگذارد و بیرون آورد.»
ام حکیم دختر
حارث بن عبدالمطلّب برخاست و عرض کرد: منظور از واژه «معروف» (در آیه) که خداوند به ما فرمان داده است چیست؟ که در مورد آن از تو پیروی کنیم، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «یعنی به صورتشان ضربه نزنند، به گونه خود آسیب نرسانند، موی خود را نَکَنَند، یقه خود را پاره نکنند، لباس سیاه نپوشند، ناله و فغان سر ندهند، کنار قبر ننشینند، (منظور این است که از
سنّت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) پیروی کنند،
محرّمات او را حرام بدانند و انجام ندهند و
مکروهات او را ناپسند بشمرند و
واجبات را انجام دهند و در مورد
مستحبّات، بهتر آن است که انجام داده شود و هنگام بروز مصائب، مواد ششگانه فوق را که بعضی حرام و بعضی مکروه است انجام ندهند و ماده ۵ و ۷ از مکروهات است، بخصوص در مورد زنها که غالباً احساساتی هستند، اگر در بعضی از این امور افراط شود موجب گناه خواهد شد) زنان بر اساس این شرایط با رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بیعت کردند.
و طبق بعضی از روایات سؤال در مورد کلمه «معروف» را «ام حکیم» دختر
حارث بن هشام از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) کرده است.
و در بعضی از روایات دیگر آمده است هنگامی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) شرایط بیعت را اعلام کرد، از جمله فرمود که: «دزدی نکنید.»،
هند همسر ابوسفیان (که از ترس، سر و صورت خود را محکم پوشانده بود) از جای برخاست و گفت: ای رسول خدا! شما دستور میدهید که زنان دزدی نکنند، ولی من چه کنم که شوهری دارم بسیار دست بسته و سختگیر (منظور شوهرش ابوسفیان بود) و من روی همین جهت در گذشته به اموال او دستبرد میزدم، اینک چه کنم؟، ابوسفیان که حاضر بود برخاست و گفت: «من گذشته را حلال میکنم، تو قول بده در آینده دزدی نکنی.» پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از این سخن خندید.
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از مذاکره ابوسفیان، هند را شناخت و فرمود: تو دختر عتبه هستی؟ هند گفت: آری ای پیامبر خدا، از گناه ما بگذر، تا خدا تو را مورد لطف قرار دهد، هنگامی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: یکی از شرایط بیعت آن است که «زنا نکنید» باز هند برخاست (و برای سرپوش گذاردن بر دامن آلوده خود) گفت: «آیا زن آزاد زنا میکند؟»، مردی که قبلاً با او روابط نامشروع داشت، از سخن او خندید، و خنده او و دفاع هند، بیشتر موجب رسوایی هند گردید، به این ترتیب، زنان بر اساس قوانین اسلام، با پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) بیعت نمودند و پیمان وفاداری خود را به اسلام اعلام نمودند و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نیز بیعت آنها را بر این اساس پذیرفت.
وَحشی غلام غولپیکر یکی از سران شرک، به نام مُطْعَم بود، و عموی جبیر به نام طعیمه در
جنگ بدر بدست
حمزه سید الشّهدا (علیهالسلام) کشته شده بود، هند زن ننگین شرک و کفر، همسر ابوسفیان که پدر و برادر و فرزندش در جنگ بدر کشته شده بودند، تشنه خون افرادی هم چون پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) و علی (علیهالسلام) و حمزه (علیهالسلام) بود، او نقشه قتل این سه نفر را میکشید تا انتقام خود را گرفته باشد، در این جستجو، وحشی را برای این کار، مناسب دانست. او را نزد خود آورد و به او گفت: اگر یکی از سه نفر (محمد یا علی یا حمزه) را بکشی، علاوه بر آن که تو را از مولایت خریداری کرده و آزاد میسازم، آنچه که بخواهی به تو خواهم داد و مولایت
جبیر بن مطعم نیز حتماً با تو همکاری خواهد کرد، زیرا عمویش به دست حمزه کشته شده است، وحشی گول دنیا را خورد و پیشنهاد هند را در مورد قتل حمزه (علیهالسلام) پذیرفت و گفت: قتل محمد و علی از عهده من ساخته نیست.
هنگامی که
جنگ احد (در سال سوم هجرت) در دامنه
کوه احد، نزدیک مدینه، بین مشرکان و مسلمین درگرفت، وحشی نیزه کوچکی به نام زوبین را که در جنگهای قدیم به طرف مقابل پرتاب میکردند، تهیه کرده و در کمین حضرت حمزه (علیهالسلام) نشسته بود تا اینکه حضرت حمزه در حالی که سرگرم جنگ با دشمن بود، و از هر سو جلو دشمن را میگرفت، از فرصت استفاده کرد و زوبین خود را به طرف حمزه پرتاب نمود. این ضربه به قدری سخت بود که وقتی به قسمت ناف حضرت حمزه خورد از پشت حضرت حمزه بیرون آمد؛ حمزه (علیهالسلام) با آن حال چون شیری آشفته به سوی وحشی تاخت، اما وحشی چون روباه گریخت و حضرت حمزه در حالی که وحشی را تعقیب میکرد، بر اثر خونریزی زیاد، از پای در آمد و در زمین افتاد و سپس به
شهادت رسید.
بعد از فتح مکّه، وحشی جزء فراریانی بود که حکم غیابی
اعدام او از طرف حکومت اسلامی صادر شده بود، ولی وحشی از جنایت خود پشیمان گردیده و در عینحال امیدوار بود که فرصتی به دست آورد و
توبه کند تا مورد بخشش پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) قرار گیرد هنگامی که مکّه در سال هشتم هجرت فتح گردید، وحشی به صورت فراری در
طائف به سر میبرد وقتی که آیه ۵۳
سوره زمّر به گوشش رسید امیدوار به عفو و بخشش خداوند شد، و خداوند در این آیه میفرماید: «
قُلْ یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَه اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛
بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد و او آمرزنده مهربان است.»
وحشی پس از فتح مکّه با امید عفو همراه خاندان خود به مکّه رفت و به حضور پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید و خود را معرفی کرد و قبول اسلام نمود و گواهی به یکتایی خدا و رسالت محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) داد، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «تو وحشی هستی؟»، او عرض کرد: آری، پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «عمویم (حمزه) را چگونه کشتی؟» او جریان کشتن حمزه را از آغاز تا انجام شرح داد، پیامبر سخت گریه کرد و قطرات اشک از سیمای نورانیش سرازیر شد در عینحال وحشی مشمول عفو پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) قرار گرفت و آزاد شد، اما پیامبر به او فرمود: «غَیبْ وَجْهَکَ عَنِّی؛ صورتت را از من پنهان کن.» (برو به جای دیگر، من طاقت ندارم قاتل عموی عزیزم را بنگرم)، به این ترتیب وحشی با آن جنایت بزرگ، بخشیده شد و از آن پس از حامیان اسلام گردید و همراه
ابودجانه انصاری،
مسیلمه کذّاب را که ادّعای پیامبری میکرد (در زمان ابوبکر در
جنگ یمامه) کشتند و پس از این ماجرا، وحشی میگفت: «من بهترین انسانها (حمزه) و بدترین انسانها (مُسیلَمَه) را کشتم.» و در بعضی از احادیث آمده است: «حمزه و قاتلش (وحشی) اهل بهشت هستند.»
به این ترتیب، میبینیم
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در فتح مکّه، حتی اینگونه افراد را که قبول اسلام کرده بودند براساس دستور
قرآن، مورد
عفو قرار داد.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «فتح مکه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۴.