نواندیشی دینی شهید مطهری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اندیشههای متفکر
شهید استاد مرتضی مطهری همواره به عنوان اسلامشناسی آگاه، عالمی زمانشناس، دانشمندی دردآشنا و فیلسوفی توانا از سویی مورد علاقه فرهیختگان و جوانان فکور بوده و میباشد و ازسوی دیگر الگوی مناسبی فراروی سازمان
روحانیت در پروسه نواندیشی دینی به شمار میرود. استاد شخصیتی بود که پاسخگویی به شبهات زمانه و مقابله با انحرافات فکری و عقیدتی را وجهه همّت خویش ساخت تا بدانجا که در قبال این مجاهدت عظیم علمی جان خویش را فدای آرمان خود ساخت.
استاد شخصیتی بود که پاسخگویی به شبهات زمانه و مقابله با انحرافات فکری و عقیدتی را وجهه همّت خویش ساخت تا بدانجا که در قبال این مجاهدت عظیم علمی جان خویش را فدای آرمان خود ساخت.
امام خمینی (رحمهاللهعلیه) در پیام تسلیت خویش به مناسبت
شهادت استاد فرمودند: «
مطهری شخصیتی بود که عمر شریف و ارزنده خود را درراه اهداف مقدس
اسلام صرف کرد و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد.»
این سخن امام جهتگیری اساسی فعالیّتهای شهید را نمایان میسازد. خود استاد نیز بر این مطلب در موارد متعدد صحّه گذارده و فرمودهاند: «از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام، تنها چیزی که در همه نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام حل مشکلات و پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است.»
استاد در یکی از جلسات درسهای «
شناخت» در «کانون توحید» اعلام میدارند: «بار دیگر به همه جوانان، دانشجویان، بخصوص دانشجویان مسلمانزاده اعم از آنکه الان افکار اسلامی داشته باشند (که چه بهتر) و یا دچار یک نوع شکها، شبههها و یا خدای ناخواسته انحرافها در این مسائل هستند اعلام میکنم که با کمال صمیمیت از آنها در اینجا پذیرایی میکنم، یعنی آماده هستم سؤالات آنها را در اینجا گوش کنم.»
آنچه نگارنده این سطور در این نوشتار دنبال میکند، نقش و تاثیر خود استاد در احیاء تفکّر اسلامی نمیباشد؛ البتّه بدون تردید متفکر نامدار ما، خود از شاخصترین احیاگران اندیشه دینی در عصر حاضر میباشند و در مقالات و نوشتههای بسیار بدین موضوع پرداختهاند.
و طبعاً راهکار و نحوه بازسازی اندیشه ناب دینی از منظر شهید، خود بحث مفصلی را میطلبد که باید در جای دیگری دنبال شود. آنچه در این مقال مدنظر است نحوه مواجهه فکری و استدلالی این فیلسوف اسلامی با انحرافات عقیدتی است که تحت عنوان نواندیشی دینی در جامعه اسلامی ترویج میشده است.
قبل از هر چیز شایسته است که دیدگاه کلّی استاد در مورد، روشنفکری دینی تبیین شود. شهید عزیز ما در نامههای مربوط به حسینیه ارشاد نقطهنظر خود را در مورد این قشر چنین مرقوم داشتهاند: «در حال حاضر خوشبختانه طبقهای نوجوانان به وجود آمدهاند که از طرفی در فرهنگ جدید غربی پرورش یافتهاند و از طرف دیگر مطالعات و علائق اسلامی دارند و اسلام را با معیارهای جدید عرضه میدارند، و طبعاً مورد استقبال نسل جوان که بالفطره مسلمانند و از طرف دیگر مجذوب معیارهای غربی میباشند قرار میگیرند. درباره این طبقه که در حال تکثیر و افزایشاند نیز نظریات افراطی و تفریطی ابراز میشود و مکرر نظر مرا در این موضوع خواستهاند. این بنده لازم میدانم نظر خود را درباره این موضوع از نظر روابط حسنه با این طبقه ابراز دارم.
زیرا این طبقه امروز به صورت یک مسئله اجتماعی درآمدهاند. من با استفاده از این طبقه موافق مشروطم. در گذشته مؤسسه حسینه ارشاد با پیشنهاد و موافقت این جانب از وجود این طبقه استفاده کرده است. این طبقه میتوانند حلقه ارتباط
فرهنگ غربی و
فرهنگ اسلامی واقع شوند ولی مشروط به اینکه برنامههایی که به وسیله این طبقه اجرا میشود تحت نظارت و کنترل دقیق افرادی باشد که در فرهنگ اسلامی پرورش یافتهاند و در
علوم اسلامی اعم از
تفسیر،
فقه،
اصول،
کلام،
فلسفه و
ادبیات تخصص یافتهاند و اگر این نظارت به طور دقیق و جدّی صورت نگیرد، زیان اینگونه افراد و برنامههایی که اجرا میکنند از سودش بسی بیشتر است.»
شهید مطهری به نیکی میداند که عدم اشراف روشنفکری دینی بر متون دینی، زمینهساز استنباطهای انحرافی و التقاطی خواهد بود و از این رو تاکید میکند که باید این قشر تحت نظارت اسلامشناسان به بیان دیدگاههای خود بپردازند و در این صورت است که وجود آنها برای ترویج
دین بسیار پرمنفعت و مبارک خواهد بود.
امّا از آنجا که روشنفکران دینی معاصر ایشان در خود نیازی به این مهم احساس نمیکردند. در نامه تاریخی استاد به امام در سال ۵۶ آمده است: «کوچکترین
بدعت اینها این است که به قول خودشان به خودکفایی رسیدهاند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی میکنند.»
و بعضاً خود را اسلامشناس تلقی میکردند،
فلذا گاه آموزههای دینی را آنچنان ارائه میکردند که از مفهوم اصیل خود کاملاً خالی گشته و با آن
تباین اساسی پیدا میکرد و اینجا بود که شهید مطهری، بر خود وظیفه میدانست که این آراء را به
نقد بکشد و تبیینی واقعی و مبتنی بر درکی صحیح از این آموزهها ارائه دهد. آنچه در پی میآید اشارتی است به برخی از این چالشها و البتّه نه همه آنها که از حوصله این نوشتار خارج است.
روشن است که معنی ختم نبوت، کمال دین و جامعیت آن است و ختم نبوت ابداً به این معنا نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغاتی که از راه
وحی رسیده رفع شده و چون بشر در اثر
بلوغ و رشد فکری نیازی به این تعلیمات ندارد،
نبوت پایان یافته است. آنچه رفع شده نیاز به وحی جدید و تجدید نبوتها است نه نیاز به دین و تعلیمات الهی.
معالاصف روشنفکری متاخر دینی در تفسیر و توجیه فلسفه ختم نبوت سخت دچار اشتباه شدند و
خاتمیت را با بلوغ و آزادی عقل گره زدند. البتّه آبشخور و خاستگاه اصل این تفکّر دراندیشههای اقبال بوده است. وی برای بیان فلسفه ختم نبوت ابتدا تاریخ بشریت را به دو دوره قدیم و جدید یا کودکی و بلوغ تقسیم میکند.
دوره کودکی، دوره
حکومت غرایز و هدایتهای غریزی و وحیانی است. (وی وحی را هم از مقوله غریزه میداند) امّا دوره بلوغ یعنی دورهای که «خرد استقرائی» پا به عرصه زندگی بشر میگذارد و با آمدن
عقل جایی برای نیروی غریزه و هدایتهای غریزی باقی نمیماند و خاتمیت یعنی کوتاه شدن دست هدایتهای آسمانی و چنگ زدن به دامن هدایتها و راهنماییهای «خرد استقرایی» خاتمیت یعنی به پایان رسیدن
حجیت و اعتبار سخن کسانی که مدّعی ارتباط با فوق طبیعتاند.
وی مینویسد: «القای معنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجّه دایمی به عقل و
تجربه در
قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و
تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه سیماهای مختلفاندیشه واحد ختم دوره
رسالت است.»
دکتر شریعتی تحت تاثیر
اقبال لاهوری و در تعقیب و در تبیین همان ایده، تاریخ بشریت را به سه دوره تقسیم میکند: نخست: دوران وحی؛ دوّم: دوران
امامت و
وصایت و سوّم: دوران
غیبت امام زمان که در این دوران رهبری هدایت خلق به عهده
علم است.
وی مینویسد: «وقتی
پیامبر میگوید: خاتم انبیا من هستم، نمیخواهد بگوید آنچه گفتم
انسان را الیالابد بس است بلکه خاتمیت میخواهد بگوید که از این پس انسان براساس این طرز تربیتش، قادر است بدون وحی و بدون نبوت جدیدی، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراین دیگر ختم نبوت است خودتان راه بیفتید. از این پس عقل جای وحی را میگیرد.»
از دیدگاه شریعتی در دوران خاتمیت همه مسئولیتها و کارکردهای پیامبران و امامان، بر عهده علم و عالمان و روشنفکران است.
شریعتی بر این نکته اصرار میورزید که اگر قرار است یک حرکت دینی جدّی آغاز شود، باید رهبری آن در دست روشنفکران مذهبی باشد نه روحانیت؛ که دکتر در داستان حسن و محبوبه، نقش معلم روشنفکر را در مقابل آخوند و ملای ده برجسته میسازد.
اندیشه اقبال در میان روشنفکران دینی حاضر هم طرفداران جدّی دارد که همان ایده را با تعابیری دیگر و رنگ و لعابی زیبا ترویج میکنند.
استاد مطهری در
کتاب وحی و نبوت پس از آنکه نظر اقبال را به خوبی توضیح داده و تقریر میکند، به نقد و بررسی آن پرداخته و آن را فلسفهای مخدوش و دارای اصول نادرست معرفی میکند و چهار نقد اساسی به آن وارد میسازد:
اگر این فلسفه درست باشد، نه تنها به وحی جدید و پیامبر جدید نیازی نیست؛ به راهنمایی وحی مطلقاً نیازی نیست زیرا هدایت
عقل تجربی جانشین هدایت وحی است. این فلسفه اگر درست باشد، فلسفه، ختم دیانت است نه ختم نبوت. این مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است که مخالف نظریّه خود اقبال است. تمام کوششها و مساعی اقبال در این است که علم و عقل برای جامعه بشر لازم است امّا کافی نیست.
اگر نظریّه اقبال درست باشد، باید با تولد عقل تجربی آن چیزی که اقبال آن را «تجربه درونی» مینامد (مکاشفات اولیاء الله) نیز پایان یابد، چون فرض بر این است که این امور از نوع غریزهاند و با ظهور عقل تجربی،
غریزه که راهنمایی از بیرون است فروکش میکند و حال آنکه خود اقبال تصریح میکند که تجربه باطنی برای همیشه باقی است و از نظر اسلام، تجربه درونی یکی از منابع سه گانه معرفت است.
اینکه اقبال وحی را از نوع غریزه دانسته است خطاست. غریزه یک خاصیت صددرصد طبیعی و ناآگاهانه و نازلتر از حس و عقل است که قانون خلقت در مراحل اولی
حیات حیوان در حیوانات قرار داده است. امّا وحی برعکس هدایتی مافوق حس و عقل است و به علاوه تا حدود زیادی اکتسابی است. بالاتر اینکه در اعلا درجه «آگاهانه» است.
گویی علامه اقبال، دچار همان اشتباهی شده است که جهان غرب شده است یعنی جانشین ساختن علم به جای ایمان.»
البتّه این نکته نباید مخفی بماند که برداشت اولیه شهید مطهری از سخنان اقبال این بوده است که وی در صدد بیان فلسفه ختم نبوت تبلیغی است (استاد با تقسیم نبوت به نبوت تشریعی و تبلیغی معتقد است که بشر پس از دین خاتم با بلوغ فکری و رشد اجتماعی که به دست آورده است خود، کار تبلیغ اقامه دین را به عهده میگیرد) و در نتیجه به ستایش و تجلیل از آن پرداخته است.
امّا ده سال بعد به هنگام نگارش کتاب وحی و نبوت متوجه این نکته میشود که اقبال تمایزی میان نبوت تبلیغی و تشریعی نمیبیند و تحلیل خود را شامل هر دو میداند. از اینرو در پی این امعان نظر و دقت به نقد سخنان وی مینشیند.
و این نهایت کملطفی است که برخی این چرخش را ناشی از «درگیریهای مطهری با شریعتی و
سوءظن شدید وی به روشنفکران دینی غیر روحانی» تلقی کردهاند.
و استاد را به عدمتوفیق در فهم و نقد رای اقبال متهم ساختهاند.
البتّه اینکه استاد رای اقبال را به درستی درک و تحلیل کرده است یا نه مقولهای است که باید در جای دیگر به تفصیل به موشکافی آن پرداخت و به نظر نگارنده دلایل بر له آن تحلیل و نقد، از کلام خود اقبال قابل استخراج است.
امّا نسبت نخستی که به استاد داده شده بسیار ظالمانه است. آن هم از سوی فردی که مکرراً تاکید دارد که هیچگاه از نیّت و انگیزهها کاوش نباید کرد. شهید مطهری متفکری بود که هیچ گاه در
بحث و
مناظره و محاجّه انصاف را فدای هیچگونه غرضی نمیکرد و به
لجاجت و
عناد کشیده نمیشد و این از گفتارها و نوشتارهای آن عزیز کاملاً هویداست. حتّی وی در مورد دکتر شریعتی با آنکه بسیار منتقدانه برخورد میکند از ذکر نقاط قوت او نمیگذرد و اتهاماتی همچو سنیگری و
وهابیت را از او نفی میکند
تا بدانجا که مینویسد: «او مردی بود که از روحیههای انقلابی و هر ایدئولوژی انقلابی بهرهجویی میکرد. در سنّیگری و یا وهابیّی چه ماده انقلابی وجود دارد؟»
و در مورد اقبال نیز در کنار ذکر نقاط ضعف، نقاط قوت بسیاری را از وی برجسته میسازد.
قرآن کریم معجزه جاوید پیامبر گرامی اسلام است. قرآن خود بارها صریحاً جنبه اعجاز و فوق بشری خود را در آیاتی چند اعلام نموده است همچنان که به وقوع
معجزات دیگر غیر از قرآن از حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) تصریح کرده است. ولی برخی از روشنفکران مسلمان بیان کردهاند که معجزه دلیل است امّا دلیل اقناعی برای بشر نابالغ و کودک که در پی امور اعجابآور و غیرعادی است امّا انسان رشد یافته به اینگونه امور توجهی ندارد و سر و کارش با
منطق است و چون دوره پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خیالات ذهنی، پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) از اجابت درخواست هرگونه معجزهای غیر از قرآن به اذن خدا
امتناع کرده است.
دکتر شریعتی نیز از افرادی است که بر این دیدگاه صحّه گذارده است. وی در اسلامشناسی مینویسد: «بالاخره معجزه محمد از مقوله امور «غیربشری» نیست گرچه یک عمل غیربشری است و از این روشنفکران برخلاف معجزات پیشین که تنها عاملی برای «باور» مردم به کار میرفت و جز آن سودی نداشت. محمد میکوشد تا کنجکاوی مردم اسلام از امور غیرعادی و
کرامات و
خوارق عادات به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آنها را از «عجایب و غرایب» به «واقعیات و حقایق» بگرداند.»
استاد در کتاب مقدّمهای بر جهانبینی اسلامی پس از ذکر و
تقریر این نظر، در سه جهت بر آن اشکال وارد میسازند یکی اینکه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) غیر از قرآن معجزهای نداشته است؟ دوّم اینکه آیا ارزش معجزه صرفاً اقناعی است؟ و نهایتاً اینکه آیا معجزات خارقالعاده برای دوره قبل از پیامبر بوده و پیامبر اسلام میکوشیده است که مردم را از امور غیرعادی به مسائل عقلی جلب کند؟
پاسخ استاد به سؤال اوّل این است که پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) معجزات دیگری نیز داشته است. در مورد نکته دوّم نیز مینویسد که معجزه اقناعی نیست بلکه ارزش برهانی دارد و قرآن نیز همین نام را بر آن نهاده است.
در مورد مسئله سوّم نیز استاد مینویسد:
«اگر چنین باشد باید بگوییم همه پیامبران دعوت بر غیب کردهاند و محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دعوت به شهادت، پس چرا صدها
آیه از قرآن به همین عجایب و غرایب اختصاص یافته است... قرآن نمیخواهد توجّه به طبیعت و محسوسات را جانشین توجّه به ماوراء طبیعت و امور نامحسوس نماید، اهمیّت قرآن در این است که در عین توجّه دادن به طبیعت
ایمان بر
غیب را سرلوحه دعوت قرار دهد.
اهمیّت کار محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) در آن است که همانطور که به نظر در طبیعت و تاریخ و اجتماع میخواند و مردمی را که جز در برابر هر چه غیرطبیعی است تسلیم نمیشوند تسلیم عقل و منطق و علم مینماید، میکوشد اندیشه مردمی را هم که دموکراسی از عقل و منطق میزنند و جز در برابر هر چه طبیعی و محسوس است تسلیم نمیشوند، به منطقی برتر و عالیتر آشنا سازد.»
آنچه مایه تاسف است این است که علیرغم این روشنگریها و بیانات مستدلّ شهید، باز امروزه مشاهده میشود که افرادی همان برداشت غلط از معجزه ختمیه را بر زبان میآورند.
منشا و خاستگاه این دیدگاه را باید «ماوراء الطبیعه گریزی» و به عبارت دیگر «
جهانبینی علمی» این روشنفکران دانست که استاد گرانقدر آن را هم به بوته نقد کشانده است.
استاد شهید در مقدمه جلد پنجم از کتاب وزین اصول فلسفه و روش
رئالیسم اشاره به تفکری میکنند که از در مخالفت با تفکّر و تعمق در مسائل ماوراء الطبیعی درآمده است و رنگ فلسفه حسی به خود گرفته است و گروهی از نویسندگان مسلمان را سخت به هیجان آورده است و آنها را بدین منظور رهنمون ساخته است که در
الهیات نیز منحصراً ضروری است که از روش حسی و تجربی مدد گرفته شود و از نظر قرآن تنها راه شناخت خداوند مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسی است و هر راهی غیر از این راه بیهوده است. بدیهی است روشنفکران مسلمان عرب حلقه واسطه انتقال این دیدگاه از غرب به ایران بودند استاد ضمن اشاره به دیدگاه برخی از روشنفکران وطنی (مراد آقای مهندس بازرگان در کتاب «راه طی شده» است.) در این زمینه به نقد این نظریه میپردازند.
ایشان با ذکر برخی از آیات نظیر «لیس کمثله شیء»، «لله المثل الاعلی» و «له الاسماء الحسنی» منتقدانه میپرسند که چگونه ما از راه طبیعتشناسی به معرفت این مسائل نائل گردیم؟ وی در ادامه مینویسد:
«البتّه ما هم معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به
توحید و
خداشناسی نمود، ما هم معتقدیم گامهای علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضدّ آن و نمیتوانست جز این باشد؛ امّا خدمتی که علوم به توحید نمود از راه «نظام غایی» بود نه «نظام فاعلی» که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده به آن استناد جستهاند.
هدف قرآن هم از دعوت به مطالعه حسی و تجربی طبیعت از نظر خداشناسی این است که به مخلوق و مسخر بودن طبیعت و این که قوهای مافوق قوای طبیعی، طبیعت و قوای طبیعت را اداره و تدبیر میکند پی ببریم و ایمان پیدا کنیم. اینکه
طبیعت در همه جا یکسان عمل میکند دلیلی جز بر وحدت نوعی عناصر طبیعت نیست و به هیچ وجه بر وجود قوهای واحد، احد، صمد،
بسیط، غیر متجزای ثابت، دائم، ازلی، قاهر، غالب، دلالت نمیکند.»
از آنجا که مباحث استاد در این بخش بیشتر صبغه فلسفی و عقلی بر خود میگیرد لذا علاقمندان به این مباحث را به کتاب اصول فلسفه حوالت میدهیم.
یکی از اشکالات اساسی که مرحوم شهید مطهری به اسلامشناسی دکتر شریعتی وارد میکنند از همین زاویه است: «یک نقص بزرگ در کار این اسلام سرائیها این است که از طرفی به توحید به عنوان یک اصل علمی و عقلی و فلسفی و استدلالی مستقل از دین و هم از طبیعت اعتراف ندارند و صریحاً انکار میکنند، خدا را حداکثر در آینه طبیعت میبینند که اندکی از چهره
الوهیت را نشان میدهد. از طرف دیگر درباره جهان، انسان، تاریخ،
جامعه اظهارنظر میکنند چون اظهار نظرها از فلسفه توحید ناشی نشده است طبعاً از جاهای دیگری گدایی شده و یک نظام ناهماهنگی را به وجود آورده است.»
و در ادامه مینویسد: «امکان ندارد که ما بتوانیم توحید را به عنوان یک پایه
جهانبینی معرفی نماییم بدون آنکه توحید اسلام را به عنوان یک اصل عمیق فلسفی که بتوان از آن جهان را شناخت، بشناسیم.»
بدون شک پذیرش
ماتریالیسم تاریخی در تحلیلها و تفسیرهای قرآنی روشنفکران مذهبی که معاصر با شهید بودهاند نیز از همان
جهانبینی مادّی نشات میگرفت، استاد در کتاب جامعه و تاریخ علاوه بر این که برخورد با عقاید ماتریالیسم تاریخی دارد، نظریّه کسانی از روشنفکران مذهبی را نیز که به نحوی تاریخ را طبقاتی تفسیر میکنند، نقد میکنند.
ایشان همچنین تفسیرهای التقاطی از قرآن را که توسط
گروه فرقان صورت میگرفته در جای دیگر به نحوی مستدل پاسخ میدهد.
به گمان نگارنده آنچه امروزه خطری بسیار جدّی تلقی میشود و تاسفبرانگیز و بالاتر از آن تعجب برانگیز است استناد برخی افکار انحرافی و التقاطی به آن متفکر دوران است. امروزه برخی افرادی که نام روشنفکری دینی را یدک میکشند با تقطیع و استفاده ابزاری از ایدههای مطهری و بازخوانی و باز تفسیر افکار آن شهید درصدد ضربه زدن به آرمانهای انقلاب و زیربناهای اعتقادی برآمدهاند. و لذا گاهی آن بزرگوار را حامی
لیبرالیسم معرفی میکنند،
و گاهی طرفدار
دموکراسی و حکومت دموکراتیک.
زمانی او را داعیهدار
پلورالیسم و قرائتهای مختلف از دین میدانند.
و پس از چندی با نسبت دادن ایده «افیون بودن دین» به او، ترویجگر
سکولاریسم در جامعه دینی میشوند.
امید است که با بهرهگیری از اسلامشناسان واقع و یاران صدیق مطهری که بهتر و بیشتر از هر کس با ایدهها و افکار ان شهید همام مانوسند این توطئه فرهنگی به ناکامی بینجامد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «نواندیشی دینی شهید مطهری»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱۲/۵.