اعراضکنندگان از حق (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بیشتر گمراهان از
حق بدشان میآید، به این جهت که مخالف با هوی و
هوس ایشان است، آنان میخواهند حق تابع هوی و هوس ایشان باشد نه اینکه آنان تابع حق باشند، مانند برخی
اهل کتاب، کافران و مشرکان صدر
اسلام.
پیروی کردن حق، از هواهای نفسانی، توقع نابجای
اعراض کنندگان ناخشنود از حق است: «... اکثرهم للحق کـرهون• ولو اتبع الحق اهواءهم...»
«... اما اکثرشان از حق
کراهت دارند•... واگر حق از هواهای آنها پیروی کند...»
فرمود: بیشتر آنان از حق بدشان میآید به این جهت بدشان میآید که مخالف با هوی و
هوس ایشان است، پس معلوم میشود که آنان میخواهند حق تابع هوی و هوس ایشان باشد نه اینکه آنان تابع حق باشند، و این هم که ممکن نیست، چون اگر حق پیرو هوی و هوس آنان شود و
اجازه دهد که اعتقادات و اعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت پرستیده، ارباب برای خود بگیرند و رسالت انبیاء و معاد را انکار نموده در نتیجه هر چه از فحشاء و منکرات و فساد که دلشان بخواهد مرتکب شوند، باید حق چنین اجازهای را در سایر موجودات نیز بدهد، یعنی اجازه دهد که موجودات دیگر هم از نظامی که دارند سرپیچی نموده و رو به
فساد گذارند، چون بین حق و حق فرق نیست، در نتیجه باید آسمانها و زمین رو به تباهی بگذارند، و نیز نظام موجودات زمینی و آسمانی مختل گردد، و قوانین کلی که در عالم هست همه نقض شود، آری، همه میدانیم که هوی و هوس حد معینی ندارد، و بر یک مستقری قرار نمیگیرد.
به عبارت دقیق تر و نیز به بیان سازگارتر با آنچه که
قرآن در باره دین قیم دارد: انسان یکی از حقایق این عالم است که وجودش مرتبط با تمامی عالم میباشد و این موجود نیز در نوعیتش غایتی دارد که همان سعادت او است و برای رسیدنش به آن، خط مشی و مسیری برایش معین شده، همانطور که سایر انواع موجودات نیز چنینند. پس هستی عام عالمی
انسان و هستی خصوصی اش وی را مجهز به قوا و آلاتی کرده که مایه سعادت و کمال او است و طریقی از
اعتقاد و عمل برایش معین نموده که او را به آن سعادت میرساند. پس طریقی که آدمی را به سعادت برساند - یعنی اعتقادات و اعمالی معین - واسطه بین او و بین سعادت او است که نامش را دین و یا سنت حیاتی میگذاریم که به مقتضای نظام عام عالمی و نظام خاص انسانی تعیین یافته است. و به عبارتی دیگر آن را
فطرت نام میگذاریم، و این طریق و این واسطه تابع آن نظام است. که خدای سبحان مقدر فرموده.
پس معلوم شد که آن سنت حیاتی که سالک خود را به
سعادت انسانی اش میرساند یک سنت است، سنتی است که نظام عالمی و آدمی آن را اقتضاء دارد. خواهی گفت : از کجا باید فهمید که نظام عام و خاص مزبور اقتضای آن را دارد؟ در جواب میگوییم : از اینکه میبینیم جهازات وجودی خود ما نیز آن را اقتضا دارد. خواهی گفت از کجا بفهمیم جهازات وجودی ما چنین اقتضایی را به حق دارد؟ میگوییم از این جا که میبینیم اقتضاهای آن قوانینی است ((لا یتغیر)) که در تمامی نظام عالمی که یکی از اجزای آن آدمی است جریان دارد، و حاکم بر آن و مدبر آن است، و آن را به سوی غایتی که دارد سوق میدهد، به همان غایتی که خدای سبحان مقدر فرموده.
با این حال اگر حق پیرو هوی و هوس ایشان شود، یعنی
شرع و دین را به مقتضای هوای دل آنها گزاف و بیهوده تشریع کند، جز به این ممکن نیست. مگر آنکه به کلی اجزای عالم را از آنچه که باید باشد تغییر داده و علل و اسباب جاری در آن را با علل و اسبابی دیگر عوض کند، و نیز روابط منظم در اجزای آن را به روابطی گزاف و بیهوده تبدیل نماید - روابطی مختل و مناقض - تا هر یک مطابق دلخواه یکی از افراد بشر باشد، که معلوم است چنین تغییری مساوی است با فساد عالم. کار
زمین و آسمان و موجودات بین آن دو و تدبیر جاری در آنرا به تباهی میکشاند، چون نظام جاری در همه عالم و تدبیر آن به هم پیوسته است و این طور نیست که عالم و بشریت هر یک برای خود نظام جداگانهای داشته باشد، این آن معنایی است که آیه شریفه «و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فیهن» بیانگر آن است.
برخی
اهل کتاب ، لجوج و حق ناپذیرند: «... وان الذین اوتوا الکتـب لیعلمون انه الحق من ربهم... • ولـئن اتیت الذین اوتوا الکتـب بکل ءایة ما تبعوا قبلتک...»
«...و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده بخوبی میدانند این فرمان حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده (و در کتابهای خود خواندهاند که پیغمبر
اسلام به سوی دو قبله نماز میخواند) ...•سوگند که اگر هر گونه آیه (و نشانه و دلیلی) برای (این گروه) از اهل کتاب بیاوری از قبله تو پیروی نخواهند کرد...»
«و لئن اتیت الذین اوتوا الکتاب بکل آیة» : این جمله سرزنش است از اهل کتاب، که پایه عناد و لجاجت آنها را میرساند، و میفهماند که اگر از پذیرفتن دعوت تو امتناع میورزند، نه از این جهت است که حق برایشان روشن نشده، چون علم یقینی دارند باینکه دعوت تو حق است، و در آن هیچ شکی ندارند، بلکه جهتش این است که آنان در دین خدا عناد، و در برابر حق لجبازی دارند، و این همه اعتراضها و فتنه انگیزیهاشان تنها بدین جهت است و بس، شاهدش هم گذشته از دلیل و برهان این است که اگر تمامی معجزاتی که تصور شود برایشان بیاوری، خواهی دید که باز هم قبله تو را برسمیت نخواهند شناخت، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد.
در قرآن نظیر این گونه خطابها که به صورت قضایای شرطیه است نسبت به پیامبر مکرر دیده میشود و هدف آن در واقع سه چیز است :
نخست اینکه همگان بدانید در قوانین الهی هیچگونه تبعیض و تفاوتی در میان مردم نیست، و حتی پیامبران نیز مشمول این قوانین هستند، بنابراین اگر به فرض محال،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم انحرافی از حق پیدا کند، مشمول کیفر پروردگار خواهد شد، هر چند چنین فرضی در مورد پیامبران با آن
ایمان و علم سرشار و مقام
تقوا و پرهیزکاری امکانپذیر نیست، (و به اصطلاح قضیه شرطیه دلالت بر وجود شرط نمیکند).
دیگر اینکه سایر مردم حساب خود را کاملا برسند و بدانند جائی که پیامبر چنین است آنها چگونه مراقب مسئولیتهای خویش باشند، و هرگز نباید
تسلیم تمایلات انحرافی دشمنان و جار و جنجالهای آنها شوند.
سوم اینکه روشن شود پیامبر نیز از خود
اختیار هیچگونه تغییر و دگرگونی در احکام خدا ندارد و به اصطلاح چنان نیست که بشود با او به کنار آیند و سازش کنند بلکه او هم بندهای است سر بر فرمان پروردگار.
کافران صدر
اسلام ، به انکار حق و تاکید بر کفر خویش نسبت به آن، اقدام کردند: «فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا لولا اوتی مثل ما اوتی موسی او لم یکفروا بما اوتی موسی من قبل...»
«هنگامی که حق از نزد ما برای آنها آمد گفتند چرا مثل همان چیزی که به
موسی داده شد به این پیامبر اعطا نگردیده است؟ مگر بهانه جویانی همانند آنها معجزاتی را که در گذشته به موسی داده شد،
انکار نکردند...»
در این آیه رابطه این دو با صراحت بیان شده و حتی گمراهترین مردم گروهی معرفی شدهاند که رهبر خود را
هوای نفس خویش قرار دادهاند و هرگز هدایت الهی را نپذیرفتند، هوای نفس، حجاب ضخیمی است در مقابل چشمان عقل انسان، هوای نفس آنچنان دلبستگی به انسان نسبت به موضوعی میدهد که قدرت درک حقایق را از دست میدهد، چرا که برای درک حقیقت تسلیم مطلق در مقابل واقعیات، و ترک هر گونه پیشداوری و دلبستگی شرط است، تسلیم بیقید و شرط در مقابل هر چیز که عینیت خارجی دارد خواه شیرین باشد یا تلخ؟ موافق تمایلات درونی ما یا مخالف؟ هماهنگ با منافع شخصی یا ناهماهنگ؟ ولی هوای
نفس با این اصول سازگار نیست، جالب اینکه در روایات متعددی آیه فوق به کسانی
تفسیر شده است که امام و رهبر الهی را نپذیرفتهاند و تنها به آرای خویش تکیه میکنند.
این روایات که از
امام باقر (علیهالسّلام) و
امام صادق (علیهالسّلام) و بعضی دیگر از ائمه هدی علیهمالسّلام نقل شده در حقیقت از قبیل مصداق روشن است و به تعبیر دیگر انسان نیازمند به هدایت الهی است، این هدایت گاهی در کتاب آسمانی منعکس میشود، و گاه در وجود پیامبر و سنت او، و گاه در اوصیای معصومش، و گاه در منطق عقل و خرد؛ مهم آنست که انسان در خط هدایت الهی باشد و نه هوای نفس، تا بتواند از این انوار هدایت بهره مند گردد.
مشرکان، از حق و
حقیقت، اعراض میکنند: «ویوم نحشرهم جمیعـا ثم نقول للذین اشرکوا... وقال شرکاؤهم... • فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلـل...»
«بخاطر بیاورید آن روز را که همه آنها را جمع میکنیم سپس به مشرکان میگوئیم ...و معبودهایشان (به آنها) میگویند ... • اینچنین است خداوند پروردگار حق شما، با اینحال بعد از حق جز گمراهی وجود دارد؟... »
این آیات در حقیقت یک راه منطقی روشن را برای شناخت
باطل و ترک آن پیشنهاد میکند، و آن اینکه نخست باید از طریق وجدان و عقل برای شناخت حق گام برداشت، هنگامی که حق شناخته شد، هر چه غیر آن و مخالف آن است باطل و گمراهی است، و باید کنار گذاشته شود،
پس مشرکین در پرستش بتها در ضلالتاند، چون وقتی ربوبیت خدای تعالی ربوبیتی حق باشد، قهرا هدایت در پیروی آن ربوبیت و در پرستش آن مقام است، زیرا
هدایت تنها با حق است و نه غیر آن، پس در نزد غیر حق که همان باطل باشد چیزی به جز ضلال نخواهد بود.
«ام اتخذوا من دونه ءالهة... بل اکثرهم لا یعلمون الحق فهم معرضون»
«آیا آنها جز
خدا معبودانی برگزیدند؟...اما اکثر آنها حق را نمیدانند و به این دلیل از آن رویگردانند.»
و در این آیه یکی دیگر از احتمالات منافی با
معاد و حساب، دفع شده و آن عبارت است از اینکه آلههای به جای خدا بگیرند و آنها را بپرستند و از
عبادت و
ولایت خدا که مستلزم معاد و بازگشت به سوی او و نیز مستلزم حساب او است بی نیاز شوند، و نیز از تکلیف وجوب
اجابت دعوت انبیایش آسوده گردند. آیه شریفه این
احتمال را چنین دفع نمود که : هیچ برهان و دلیل قاطعی بر آن ندارند، و در مقام
مخاصمه با آنان بر آمده است.
نخست میگوید: «آیا آنها جز خدا معبودانی برای خود انتخاب کردهاند؟! بگو دلیل خود را بیاورید.»،
اشاره به اینکه اگر از دلیل گذشته دائر به اینکه نظام عالم هستی دلیل بر
توحید است صرف نظر کنید لااقل هیچگونه دلیلی بر اثبات
شرک و الوهیت این خدایان وجود ندارد، انسان عاقل چگونه مطلبی را بی دلیل میپذیرد؟ سپس به آخرین دلیل اشاره کرده میگوید: «این تنها من و همراهانم نیستند که سخن از توحید میگویند، بلکه تمام پیامبران و مؤ منان پیشین نیز همه موحد بودند.»
این همان دلیلی است که دانشمندان عقائد تحت عنوان
اجماع و
اتفاق پیامبران بر مساله یگانگی خدا ذکر کردهاند. و از آنجا که ممکن است گاهی کثرت
بت پرستان (مخصوصا در شرائط زندگی مسلمانان در
مکه که
سوره انبیاء ناظر به آن است) برای بعضی مانع از پذیرش توحید گردد، چنین اضافه میکند: «اما اکثر آنها حق را نمیدانند لذا از آن روی گردانند.»، همیشه مخالفت کردن اکثریت نادان در بسیاری از جامعهها دلیلی بوده است، برای
اعراض ناآگاهان، و
قرآن در بسیاری از آیات، چه آیاتی که در سورههای مکی نازل شده یا سورههای مدنی تکیه بر این اکثریت را شدیدا محکوم کرده است، و برای آن هیچگونه ارزشی قائل نیست، بلکه معیار را دلیل و منطق میشمرد.
اعراض مشرکان از حق، گمراهی آنان را در پی دارد: «ویوم نحشرهم جمیعـا ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم وشرکاؤکم فزیلنا بینهم وقال شرکاؤهم ما کنتم ایانا تعبدون• فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلـل...»
«بخاطر بیاورید آن روز را که همه آنها را جمع میکنیم سپس به مشرکان میگوئیم شما و معبودهایتان در جای خودتان باشید (تا به حسابتان رسیدگی شود) سپس آنها را از هم جدا میکنیم (و از هر یک جداگانه سؤ ال مینمائیم) و معبودهایشان (به آنها) میگویند شما (هرگز) ما را
عبادت نمیکردید! • اینچنین است خداوند پروردگار حق شما، با اینحال بعد از حق جز
گمراهی وجود دارد؟! »
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اعراضکنندگان از حق».