تصوف در شبه قاره هند
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تصوف در
شبه قاره هند در
دوم و سوم ظهور یافت.
در باره دیدار
ابوعلی سِندی با
(متوفی ۲۶۱ یا ۲۶۴)،
سفر تبلیغی
حلاّج (متوفی ۳۰۹) به
هند ، احتمالاً اقامت اولین
صوفی یعنی
شیخ صفیالدین کازرونی (متوفی ۳۹۸) به دستور
مرشدش شیخ ابواسحاق کازرونی (
ابراهیم بن شهریار ) در
منطقه سِند در
ناحیه اُچ ،
سفر
شیخ حسین زنجانی (متوفی ح۴۲۰) به
و اقامت وی در آنجا برای ترویج
تصوف و تربیت
اهل سلوک ، و سفر
علی بن عثمان هجویری به پنجاب به دستور مرشدش
ابوالفضل خَتْلی گزارشهایی وجود دارد.
هجویری در
لاهور ساخت و به
و
مشغول شد و در همانجا نیز درگذشت.
ورود
سلسلههای صوفیه به
شبه قاره هند تقریباً معاصر با فتوحات
(حک: ۵۴۳ ـ۶۱۲) بود.
در
ششم برخی از
صوفیان آسیای مرکزی به هند
کردند.
اولین سلسلهها در این دوره
و
سهروردیه بودند.
چشتیه بیشتر در
اَجْمیر و برخی نقاط پنجاب و
دهلی و
اوتارپرادش و
بهار /
بیهار ، و سهروردیه در سند و
ملتان /
مولتان و پنجاب
میکردند.
سلسلههای مهم بعدی
،
قادریه و
شطاریه بودند.
ابتدا
خواجه معینالدین حسن سجزی چشتی (متوفی ۶۳۳)، از سلسله چشتیه، در ۵۶۱ در اجمیر ساکن شد.
جانشین وی
(متوفی ۶۳۴) و جانشین کاکی،
فریدالدین گنج شکر (متوفی ۶۶۴) مشهور به
بابافرید، این
سلسله را در دهلی و پنجاب گسترش دادند.
مهمترین خلیفه بابافرید در هند،
شیخ نظامالدین اولیا (متوفی ۷۲۵) بود و سلطانالمشایخ خوانده میشد.
دو
شاعر پارسی گوی،
امیرخسرو دهلوی و
امیرحسن سجزی ، که از مریدان نظامالدین بودند، سبب اشتهار نظامالدین اولیا در
تصوف ایران شدند.
مهمترین خلیفه نظامالدین اولیا،
شیخ نصیرالدین محمود معروف به
چراغ دهلی (متوفی ۷۵۷) بود.
وی در دورانی میزیست که شاگردان
فشارهای مذهبی و
سلطان محمد بن تغلق فشارهای سیاسی بر
وارد میآوردند.
او مریدان خود را به رعایت مبادی
ملزم کرد و توانست سلسله خویش را از تعرض مصون بدارد و به همین منظور بعضی رسوم صوفیه، نظیر
زمینبوسی ، را منسوخ کرد.
سلسله چشتیه در زمان دو شیخ بزرگ، یعنی نظامالدین اولیا و نصیرالدین چراغ دهلی، از طریق
شیخ سراجالدین (متوفی ۷۵۸) تا بنگال و از طریق
سیدمحمد گیسودراز (متوفی ۸۲۵) تا
گلبرگه (از شهرهای قدیمی
در هند) گسترش یافت.
دیگر عرفای چشتی در مالوِه و گجرات مقیم شدند.
سلسله چشتیه در هند دارای چند شاخه مهم، نظیر
نظامیه منسوب به نظامالدین اولیا و
صابریه منسوب به
شیخ علی صابر (متوفی ۶۹۰)، است و هر کدام از آنها نیز زیرشاخههایی دارند.
نماینده برجسته شاخه صابریه،
شیخ عبدالقدّوسِ گُنگوهی (متوفی ۹۴۵) بود که این شاخه را در
نهم در هند ترویج نمود.
اساس تعلیمات این شاخه،
ذکر جلی ،
رابطه قلبی با
،
همراه با
و
، قلّت
و
و
منام (
) و مواظبت بر
بوده است.
مشایخ چشتیه از پذیرفتن هدایای
سلاطین خودداری میکردند و فقط «
فتوح » (هدایای مردم) را میپذیرفتند.
بعضی از
صوفیان چشتیه به آباد کردن زمینهای
میپرداختند و گاه نظیر
راهبان بودایی و
هندو با زنبیل خانه به خانه
گدایی میکردند، اما پس از گسترش چشتیه در ولایات، کمتر به
روی آوردند و دیگر از قبول هدایای حکام ابایی نداشتند.
بعلاوه، داشتن
شغل یا کسب
از طریق خدمت دیوانی را برای مریدانی که در مراتب پایین بودند،
میدانستند.
چشتیه در طول قرون متمادی بانفوذترین طریقت
شبه قاره هند بوده است.
سهروردیه، منسوب به
ابونجیب عبدالقاهر بن عبداللّه سهروردی یا منسوب به برادرزاده وی،
شهاب الدین عمر بن محمد سهروردی ، دومین سلسله مشهور صوفیه در شبه قاره هند است.
مروج آن در هند
بهاءالدین زکریا (متوفی ۶۶۱)، معاصر
معینالدین چشتی ، بود.
تلاشهای وی برای گسترش
در پنجاب بسیار مثر بود.
وی در
ملتان اقامت داشت و خانقاهش مرکز نشر معارف صوفیه بود و در پنجاب و سند مریدان فراوانی پیدا کرد (بهاءالدین زکریا).
پس از او، پسرش
صدرالدین محمدعارف (متوفی ۶۸۴) و پس از صدرالدین، پسر او
رکنالدین عالم (متوفی ۷۳۵)
خلیفه شدند و حفظ و نشر سهروردیه را بر عهده گرفتند.
پس از رکنالدین، خلافت
سهروردیه بین خویشان و منسوبان وی دوام یافت.
سیدجلالالدین سرخپوش بخاری و
نوه او
جلالالدین مخدوم جهانیان ، سلسله سهروردیه را در اچ توسعه دادند.
جلالالدین مخدوم جهانیان شاخه
جلالیه را به نام پدربزرگش رواج داد.
(متوفی ۶۴۲)، یکی از مشایخ سهروردیه و شاگرد
ابوحفص عمر سهروردی ، در قرن هفتم به
بنگال رفت و به ترویج این
طریقت پرداخت و در همانجا درگذشت.
سلسله سهروردیه هنوز در بنگال وجود دارد.
میرسید عثمان ، مشهور به
لعل شهباز قلندر (متوفی ۶۵۰)، نیز یکی دیگر از خلفای بهاءالدین زکریاست.
وی دارای تمایلات وحدت وجودی بود و سلسله سهروردیه را با مشرب قلندری در آمیخت.
یکی دیگر از
سلاسل صوفی شبه قاره هند،
میباشد.
سلسله کبرویه منسوب به
، در هند دارای دو شاخه مهم است: یکی
همدانیه و دیگری
فردوسیه.
همدانیه، شاخه کشمیری از
رکنیه (شاخه خراسانی سلسله کبرویه) و منسوب به
میرسیدعلی بن شهاب همدانی (متوفی ۷۸۵) است.
میرسیدعلی همدانی طی چند سفر به
کشمیر، سبب رواج
کبرویه در آنجا شد.
او همچنین زمینه ساز رواج
زبان فارسی و
هنر ایرانی در کشمیر بود.
وی شاگردانش را برای تبلیغ به جاهای گوناگون کشمیر میفرستاد و نوشتهاند که او در کشمیر ۰۰۰، ۳۷ تن را
کرد و در دوره او
و خانقاههای بسیاری در آنجا به نام «
» ساخته شد.
میرسیدعلی در کشمیر کتابخانهای تأسیس کرد و کتابهای فراوانی به
عربی و
فارسی به آنجا برد.
فرزند وی
سیدمحمد همدانی نیز برای تبلیغ اسلام به کشمیر رفت.
مرید دیگر میرسیدعلی همدانی،
اشرف جهانگیر سمنانی (متوفی ۸۰۸)، نیز شاخه
اشرفیه از سلسله کبرویه را تأسیس کرد.
نام شاخه فردوسیه از
رکنالدین فردوسی ، از مشایخ کبرویه، گرفته شده است.
این شاخه در
بهار هند گسترش یافت.
از بزرگان این شاخه،
شرفالدین احمد بن یحیی مِنْیَری (متوفی ۷۸۲) بود که نزد سلاطین
تغلق محترم بود و سهم مهمی در رواج نثر صوفیانه در شبه قاره و همچنین شناساندن مشایخ
به هند داشت.
قلندریه سلسله دیگری بود که در قرن هفتم در هند رواج یافت.
حکومت
مغول در آسیای مرکزی و ایران زمینه حرکت قلندرها را از
به هند فراهم کرد.
اغلب مشایخ قلندری با چشتیه یا سهروردیه ارتباط داشتند، مثلاً
لعل شهباز قلندر ابتدا از سهروردیه بود و بعد به قلندریه پیوست.
گروهی از مریدان
صدرالدین راجو قتال ،
(از مشایخ
سلسله بخاری، متوفی ۷۸۵)، نیز به قلندری ـ سهروردی مشهور شدند.
برخی قلندران نیز نسب معنوی خود را به
شاه نعمت اللّه ولی (۷۳۰ یا ۷۳۱ـ۸۳۴) می رساندند.
تعدادی از قلندران این سلسله، معروف به نعمتی ـ قلندری، از
نهم تا یازدهم در هند اهمیت داشتند.
از جمله اشخاص مهم قلندری، شاعری به نام
محمدسعید سرمد کاشانی بود که
داراشکوه از او حمایت میکرد.
سرمد در حال
وجد برهنه میشد و اورنگ زیب (حک: ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) وی را به
اعدام کرد.
واژه قلندر امروزه در شمال هند تنزل معنا پیدا کرده و به معنای
گدا یا شخص آوارهای است که هزینه زندگی خود را از طریق نمایش دادن با
یا
تأمین میکند.
حیدریها شاخهای از قلندریهاند.
مشهورترین
حیدری هند،
شیخ ابوبکر توسی حیدری بود که در قرن هفتم در
دهلی میزیست.
پس از وی، شاخه حیدری به سبب فقدان مشایخ و اقطاب زوال یافت، اما افرادی منسوب به این سلسله تا چند قرن فعالیت داشتند.
میان آداب و اعمال رایج در این شاخه با شاخه
رفاعیه شباهتهایی وجود داشت.
مداریه سلسله دیگری است که
، مشهور به
، آن را بنیان نهاد.
وی اهل
سوریه بود و در قرن نهم به
هند رفت.
پیروان این
سلسله مدعی ارتباط با چشتیه بودند، اما آداب و عقاید آنان تلفیقی از
و
آیین هندو بود.
پیروان این
طریقت لباسی مانند لباس
مرتاضان هندی میپوشیدند و به تن خود خاکستر میمالیدند.
گفته میشود که آنان
حشیش میکشیدند و نسبت به
خواندن و
گرفتن بیاعتنا بودند.
به اعضای این سلسله به سبب حمل
طبلی کوچک، «
دَفْلی » میگفتند.
این سلسله تا قرن سیزدهم وجود داشت.
شطاریه ، سلسله منسوب به
عبداللّه شطاری است.
وی این سلسله را در قرن هشتم در
جونپور و
مالْوه شناساند.
برجستهترین صوفی شطاریه،
سیدمحمد غوث گُوالْیاری (متوفی ۹۷۰) بود که شطاریه را در
گجرات گسترش داد و توجه
و همایون و اکبرشاه (حک: ۹۶۳ـ۱۰۱۴)، فرمانروایان
مغول ، را جلب کرد.
با توجه به مراسم و ریاضتهای رایج در آن، احتمالاً این سلسله بیش از سلسلههای دیگر از آیین هندو تأثیر پذیرفته است.
صوفیان
نعمتاللهیه از زمان حیات مؤسس آن، شاه نعمتاللّه ولی، در هند فعالیت داشتند.
شاه خلیلاللّه (پسر شاه نعمتاللّه ولی) و
میرنوراللّه (نوه شاه نعمتاللّه) به دعوت
سلطان شهابالدین احمد اول (از
بهمنیان دکن) به
دکن سفر کردند.
در آنجا بین سلطان و میرنوراللّه پیوند خانوادگی پدید آمد و آنان مقیم دکن شدند و به این ترتیب سلطان از این
سلسله حمایت کرد.
حضور پیروان نعمتاللهیه در دکن سبب کاهش تأثیر پیروان
گیسودراز بر مردم شد و زمینه را برای تغییر مذهب سلاطین دکن فراهم نمود.
از اوایل ظهور
(حک: ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵)، نعمتاللهیه در هند دارای پایگاه محکمی شد و شاخه
هاشمشاهیه آن، منسوب به
میرهاشم جهانگیر ، در دهلی به وجود آمد و دوام یافت.
قادریه را یکی از اعقاب
عبدالقادر گیلانی به نام
محمد بن شاه میر (متوفی ۹۲۳)، مشهور به
میان میر ، به هند برد.
جانشین وی،
ملاشاه /
شاه محمد بدخشی (متوفی ۱۰۷۲)،
مرشد داراشکوه بود.
میان میر در اچ
قادریه را بنا نهاد.
برخی اشخاص مهم این سلسله عبارت بودند از:
بهاءالدین جنیدی (متوفی ۹۲۱)،
شیخ قمیص (متوفی ۹۹۲) از اعقاب عبدالقادر گیلانی،
ملاشاه و علامه
محب اللّه اللّه آبادی (متوفی ۱۰۵۸)، که هر چهار تن تحت تأثیر
بودند.
این سلسله در روزگار اورنگ زیب موقتاً از رونق افتاد، اما در مجموع، از دیگر سلسلهها محبوبتر است.
خاستگاه
آسیای مرکزی بود.
احتمالاً استقرار این طریقت در هند از طریق
(متوفی ۹۷۱) و در زمان اکبرشاه بوده است.
بابُر (حک: ۸۹۹ ـ۹۳۷) از این سلسله حمایت میکرد.
مشهورترین صوفی نقشبندی،
احمد سِرهِندی (متوفی ۱۰۳۵) معروف به
مُجَدِّد اَلْفِ ثانی بود.
او مرید باقی باللّه و سخت پیرو
بود و
تصوف و
علوم کشفی را فقط در صورتی میپذیرفت که مطابق
و سنّت باشد.
سرهندی پیروان خود را نیز به تبعیت کامل از سنّت و مخالفت با
دعوت میکرد.
وی از مخالفان نظریه
ابن عربی بود و عقیده برخی مشایخ را مبنی بر برتری
بر
، خلاف
میدانست.
البته گفتهاند که وی در آخر عمر با نظریه ابن عربی موافقت کرد.
او نامههای بسیاری برای شخصیتهای سیاسی زمان خود نوشت و توانست بسیاری از اشراف و درباریان را در مخالفت با روش
دربار تیموریان هند (نزدیک کردن آیین هندو به
) با خود همعقیده کند.
در این دوره، مشایخ نقشبندیه برای جدا کردن عقاید
هندو از
عقاید اسلامی، در مقابل وحدت وجود ــ که به آیین هندو نزدیک بود ــ
را مطرح میکردند.
یکی دیگر از اشخاص مهم نقشبندی،
(متوفی ۱۱۷۶) بود.
وی در صدد بود که میان شریعت و تصوف سازگاری ایجاد کند.
او در نامههایش، مقامات حکومتی را به اصلاحات مالی و سیاسی سفارش میکرد.
مدرسهای که او تأسیس نمود، مرکز نهضت احیای تفکر دینی شناخته میشد و محققان از جاهای گوناگون هند به آنجا میرفتند.
به طور کلی نقشبندیه در هند میکوشیدند که
را از تأثیرات آیین هندو دور نگه دارند،
هر چند
مظهر جان جانان (
محمدشمسالدین حبیباللّه جان جانان ،
صوفی و
شاعر نقشبندی، متوفی ۱۱۹۵) تحت تأثیر آیین هندو قرار گرفت و از آن اقتباسهایی کرد.
مظهر جان جانان و خلیفهاش،
شاه عبداللّه غلامعلی دهلوی ، در خارج از هند هم طرفدارانی یافتند، به طوری که بتدریج این سلسله در
آناطولی نیز رایج شد.
مولانا خالد نقشبندی نیز این سلسله را در میان
کُردها و
گسترش داد.
نقشبندیه دارای شاخههایی است، از جمله:
باقیه منسوب به باقی باللّه،
مجدِّدیه منسوب به احمد سرهندی،
مظهریه منسوب به مظهر جان جانان،
اَحسنیه منسوب به
آدم بن اسماعیل بنوری ،
علائیه منسوب به
ابی العلاء بن ابی الوفا حسینی اکبرآبادی که
طریقت نقشبندیه را با
در آمیخت.
علائیه دارای شاخههایی چون
و
منعمیه و
افضلیه است.
یکی دیگر از سلاسل صوفیه شبه قاره هند
سلسله عَیْدروسیه می باشد.
تعالیم عَیْدروسیه، منسوب به
سیدعفیفالدین عبداللّه عیدروس کبیر ، بر اساس
احیاء علومالدین غزالی است.
از مشاهیر این سلسله،
عبدالقادر عیدروسی (متوفی ۱۰۳۸)،
نوه عفیفالدین، بود که
از علما و
عرفای گجرات به شمار میآمد.
این سلسله از طریق نوادگان عبداللّه عیدروس در گجرات و اغلب شهرهای دکن گسترش یافت.
بخشی از تاریخ تصوف در هند متعلق به
اولیای غازی (
عارفان جنگجو ) است.
از اوایل
هشتم داستانهایی در باره آنان به وجود آمد.
نخستین فرد از این دسته،
سالار مسعود غازی مشهور به
غازی میان (متوفی ۵۵۵) بود.
گفتهاند که او از
غازیان (جنگجویان) پادشاهان
یا از لشکریان
غزنوی بود و در جنگی با هندوها به
رسید.
مزار وی در شرق
اوتارپرادش ،
زیارتگاه است.
شهادت غازی میان سبب پیدایی داستانهایی در باره سوانح زندگی او بخصوص در دوره
سلطان محمد تغلق شد.
در این داستانها، او به قهرمانی
یا یکی از اولیای بزرگ بدل شده است.
وی از اولیای منطقه شرق هند به شمار میآید و هنوز هم هدایایی به مزار او تقدیم میکنند.
عُرس (مراسم سالگرد وفات) او از دوازدهم تا چهاردهم رجب است.
مقبرههایی به نام او از اوتارپرادش غربی تا
بنگال وجود دارد و کسانی که قادر نیستند به
مزار اصلی او بروند، این مکانها را زیارت میکنند.
شیخ جلال سیلْهِتی (متوفی ۷۴۸) از اولیای غازی بنگال بود.
گفتهاند که او از سلسله خواجگان بود و در جنگی علیه هندوها در
سلهت /
سیلْهِت شرکت کرد.
سیلهتی در پی حمله
مغولان به
مولتان و سپس به
اچ رفت و احتمالاً در آنجا به
سهروردیه پیوست و سپس به بنگال بازگشت و در همانجا درگذشت.
مزار وی در بنگال است.
گویا وی همان کسی است که
او را شیخ جلالالدین نامیده و در بنگال وی را ملاقات کرده و تحت تأثیر
بسیار او قرار گرفته است.
شیخ بدرالدین بدر عالَم یا
(متوفی ۸۴۴)، از اولیای غازی در بنگال شرقی ساکن بود.
سلطان محمد بن تغلق، پدربزرگ او،
شیخ شهابالدین حقگو را به جرم اینکه با
درشتی کرده بود،
اعدام کرد.
پیر بدر به دعوت
یحیی مِنیَری به بهار رفت و در آنجا اقامت گزید و در همانجا وفات یافت.
آرامگاه او را «درگاه کوچک» مینامند.
در باره زندگی و نحوه سلوک او
افسانههایی ساخته شده، از جمله اینکه وی بر
رودخانه فرمان میرانده است.
او را حافظ ملاحان نیز میدانستند.
قایقرانان اشعاری میخوانند که متضمن استمداد از
وی است.
آرامگاههایی نیز بهطور نمادین در کنار رودخانه بنگال شرقی برای پیر بدر بنا کردهاند.
محل
او در بنگال شرقی، زیارتگاه است.
هندوها و
نیز به او
میگذارند.
برخی
سلسلههای صوفیه هند ، بخصوص چشتیه و نقشبندیه، از مرزهای هند فراتر رفتند.
این امر از دو طریق صورت گرفت: یکی از طریق اروپاییانی که به دیدن صوفیان میرفتند و به تعالیم آنان علاقهمند میشدند، از جمله تعالیم عنایتخان (از مشایخ طریقت چشتیه، متوفی ۱۳۰۶ ش/ ۱۹۲۷) از طریق پیروانی چون ربیعه مارتین و مارتین ساموئل لوئیس به
و
راه یافت و دوم از طریق دانشجویانی که از جنوب
به اروپا و امریکا میرفتند و این امر موجب تأسیس شاخههایی از چشتیه و نقشبندیه در آنجاها شد.
برخی از
اروپاییان و امریکاییهایی که
شده بودند، به این شاخهها پیوستند؛ مثلاً،
خلیفه ذوقی شاه در
پاکستان ، شخصی انگلیسی به نام شهیداللّه فریدی (متوفی ۱۳۵۷ ش/ ۱۹۷۸) بود.
آثار فریدی به
زبان اردو در
کراچی چاپ شده است.
زندگی صوفیه در هند در
و
جماعتخانهها و
سپری میشد.
پیروان سلسله چشتیه جماعتخانهها را ساختند که اساساً محل زندگی مشایخ و محل آموزش و انجام دادن مراسم بود.
مشایخ اولیه چشتیه، از جمله گنج شکر، با اینگونه تشکیلات موافقت نداشتند و پس از گنج شکر، نظامالدین به ساده بودن جماعتخانهها توصیه میکرد، ولی سهروردیه خانقاه را پدید آوردند و مردم بتدریج جماعتخانه را نیز خانقاه نامیدند.
ابن بطوطه
در قرن هشتم از وجود خانقاه در
هند خبر داده است.
وی در کالیکات/ کالیکوت خانقاه بزرگی را دیده بوده که
شیخ شهابالدین کازرونی آن را اداره میکرد، و
از هند و
چین به آنجا میرسید.
زیارتگاههای صوفیه در هند همواره اهمیت داشته است.
علاوه بر مردم عادی، امرا نیز به زیارت قبور مشایخ میرفتند تا از روح مشایخ برای توسعه قدرتشان مدد جویند.
مزار معینالدین چشتی در
اَجمیر ، مزارات
و
حمزه مخدوم (متوفی ۹۸۴) در
سَرینگر ،
آرامگاه
احمد سرهندی در شرق پنجاب، مزار
غازی میان در شرق اوتارپرادش، مزار
در
کانپور ، مزارات
احمد بن یحیی مِنیَری و بدرالدین در بهار، از جمله زیارتگاههای مردماند.
در این مزارات،
مراسم عُرس برگزار میشود که از مهمترین مراسم صوفیه در شبه قاره است.
در هند و پاکستان، روزهای عرس اولیا در برخی تقویمها ثبت شده است و نزد بسیاری از مردم، زیارت مزار اولیا تقریباً همارز سفر به
است.
برخی از این روزها، مانند روز عرس
عبدالقادر گیلانی و شاه مدار و گیسودراز، آنچنان اهمیت دارد که
انگلیسیها هم در دوره حاکمیت بر هند، این روزها را به سپاهیان مسلمان
ارتش هند مرخصی میدادند.
در این روزها
، بخصوص صوفیه چشتی،
مراسم سماع برگزار میکنند.
صوفیه در
شبه قاره هند از سالهای اولیه حکومت
در آنجا، نفوذ داشتند.
در برخی دورهها، نظیر عصر مغول، بر اثر نفوذ فقها تا حدی از تأثیر آنان کاسته شد.
به سبب محبوبیت مشایخ نزد مردم، عموماً سلاطین در جلب نظر آنان میکوشیدند، اما بسیاری از صوفیه نظیر مشایخ چشتیه از نزدیک شدن به
دربار سلاطین اجتناب میکردند.
صوفیه خود را مسئول
سعادت معنوی مردم میدانستند و به موازات حکومت سیاسی سلاطین برای خود حکومت معنوی قائل بودند؛ مثلاً، معینالدین چشتی حکومت معنویِ ناحیه دهلی را به مریدش، بختیار کاکی، اختصاص داد.
همچنین برخی سلسلههای صوفیه، اولیای خود را حامی حاکمان مسلمان میدانستند.
عبدالرحمان چشتی معتقد بود که چشتیه، محافظان حیات
شاه و مسئول حفظ و بقای
او هستند.
سلاطین نیز به صوفیه احترام میگذاشتند.
قطبالدین آیبَک (الْتُتْمِش) ضمن استقبال گرم از
، به او
مقام شیخالاسلامی داد، اما او نپذیرفت.
البته گاهی میان صوفیه و حکام اختلافاتی هم به وجود میآمده است؛ مثلاً،
در عصر خلجیها بسیار گسترش یافت و در عین حال نسبت به آن
وجود داشت.
محمد بن تغلق به همان اندازه که به صوفیه
مینهاد و به زیارت قبور معینالدین چشتی و سالار مسعود میرفت، از نفوذ روزافزون
صوفیان ، بخصوص چشتیه، بیمناک بود.
از دوره بابر به چشتیه توجه شد.
چشتیه نیز با فرمانروایان مغول پیوند نزدیکی برقرار کردند و این مشی با بیاعتنایی آنها نسبت به حاکمان ناسازگار بود.
در زمان
اورنگ زیب برخی
مشایخ صوفیه در قدرتمندان محلی نفوذ کردند؛ از جمله، خواجه نورمحمد (شیخ طریقه چشتی نظامی) تأثیر بسیاری بر بهاءالحق، حاکم بهاولپور، نهاد و همچنین با
سیکها مبارزه کرد.
سهروردیه ، بر خلاف وضع و مشی اولیه چشتیه، در امور سیاسی دخالت و با حکمرانان مناسبات دوستانهای برقرار میکردند.
سیدنورالدین مبارک غزنوی مقام شیخالاسلامی را از
شهابالدین غوری پذیرفت.
در سِند
بهاءالدین زکریا ملتانی ، شیخالاسلام بود.
وظیفه
شیخالاسلام مراقبت از امور معنوی حکومت بود.
بهاءالدین زکریا در آزاد کردن ملتان از محاصره
مغولان تأثیری بسزا داشت.
اعضای سلسله سهروردیه، به سبب مناسبات خوبشان با
حکام ، در قرن هشتم به عنوان
در دربارهای خارجی حضور مییافتند.
سهروردیه در
کشمیر نیز در حکمرانان نفوذ داشتند، تا حدی که رِنْچَن شاه تحت تأثیر بلبل شاه کشمیری، از
آیین هندو به
گروید و پس از او، صدها تن از مردم کشمیر مسلمان شدند (بلبل شاه کشمیری).
قادریه از دخالت در امور حکومتی اجتناب میکردند، اما
بیشترین اعتبار خود را به سبب فعالیتهای سیاسی کسب نمودند.
نقشبندیه برای مصلحت
، ارتباط با حاکمان را جایز میدانستند و به همین دلیل تأثیر آنان، از جمله تأثیر
احمد سرهندی و
، در احوال و اعمال حاکمان هند بسیار بود.
قلندریه نیز با دربار لودیها (حک: ۸۵۵ ـ۹۳۲) مناسبات بسیار داشتند.
مشایخ صوفیه در تحولات دوران معاصر نیز مثر بودهاند؛ از جمله،
امداداللّه فاروقی تهانوی (متوفی ۱۳۱۷)، از طریقت
چشتیه صابریه ، در مبارزه با انگلیس بسیار فعال بود
و
شاه عبدالعزیز (متوفی ۱۲۳۹)، فرزند شاه ولیاللّه دهلوی، با
علیه انگلیسیها،
هند را «دارالحرب» نامید.
همچنین برخی صوفیه، مانند صوفیان
مکتب بریلوی (بریلْوی، احمدرضا)، حامیان جدّی و قاطع نهضت
ملیگرایی پاکستان بودهاند.
از
تصوف هند در گذشته و حال انتقادهایی کردهاند.
ظهور قلندرهای بیمبالات نسبت به
عبادات شرعی ، رواج نوشیدن
مسکرات و
، شیوع اعتقادات خرافی و توسل به
برای
شفا ، برخی از زمینههای انتقاد از صوفیه بوده است.
از جمله مخالفان تصوف،
بود.
او از تعالیم شاه ولیاللّه دهلوی و
وهابیان تأثیر پذیرفته بود.
فرائضیها در بنگال علیه برخی اعمال صوفیان ــ که آنها را
میشمردند ــ
قیام کردند.
از دیگر مخالفان تصوف،
سیداحمد شهید بریلوی (از علمای «نهضت مجاهدین»، متوفی ۱۲۴۶) بود که در پنجاب با برخی آداب صوفیه و همچنین با سیکها مبارزه کرد.
ابوالاعلی مودودی (متوفی ۱۳۵۸ ش/ ۱۹۷۹)، مؤسس جماعت الاسلامی که در خانوادهای از پیروان طریقت چشتیه به دنیا آمده بود،
تصوف را یکی از عوامل
انحطاط مسلمانان میدانست.
نیز در
کتاب احیای فکر دینی در اسلام آخرتگرایی صوفیه را سبب
از وجوه اجتماعی اسلام دانسته است.
(۳۲) صابر آفاقی، «صوفیان کشمیر و نقش آنان در نشر فرهنگ و ادب فارسی»، هنر و مردم، دوره جدید، ش ۱۱۲ و ۱۱۳ (بهمن و اسفند ۱۳۵۰).
(۳۳) ابن بطوطه، رحله ابن بطوطi، چاپ محمدعبدالمنعم عریان، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۳۴) محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، (تهران ۱۳۴۶ ش).
(۳۵) محمد اکرم، آب کوثر، لاهور ۱۹۹۰.
(۳۶) ممتازبیگم چودهری، «تأثیر صوفیان ایران در تصوف شبه قاره پاکستان و هند»، در تأثیر معنوی ایران در پاکستان، تألیف جعفر قاسمی، لاهور: اداره اوقاف پنجاب، ۱۳۵۰ ش.
(۳۷) عبدالحی حسنی، الثقافة الاسلامیة فی الهند، چاپ ابوالحسن علی حسنی ندوی، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۳۸) عبدالحی حسنی، نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر، حیدرآباددکن، ج ۱، ۱۳۸۲/۱۹۶۲، ج ۸، ۱۴۰۲/۱۹۸۱.
(۳۹) علی اصغر حکمت، «از همدان تا کشمیر»، یغما، سال ۴، ش ۸ (آبان ۱۳۳۰).
(۴۰) دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران ۱۳۶۷ ش ـ، ذیل «اسلام اسلام در شبه قاره هند و پاکستان» (از فتح اللّه مجتبائی).
(۴۱) رحمان علی، تذکره علمای هند، لکهنو ۱۹۱۴.
(۴۲) محمد ریاض، احوال و آثار و اشعار میرسیّدعلی همدانی، اسلام آباد ۱۳۷۰ ش.
(۴۳) عبدالحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، تهران ۱۳۶۲ ش الف.
(۴۴) عبدالحسین زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۶۲ ش ب.
(۴۵) آنه ماری شیمل، تبیین آیات خداوند: نگاهی پدیدارشناسانه به اسلام، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران ۱۳۷۶ ش.
(۴۶) آنه ماری شیمل، «ظهور و دوام اسلام در هند»، ترجمه حسن لاهوتی، کیهان اندیشه، ش ۲۳ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۸).
(۴۷) عزیزاحمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۴۸) غلام سرور لاهوری، خزینة الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/۱۹۱۴.
(۴۹) عبدالقادر مهربان فخری میلاپوری، اصل الاصول فی بیان مطابقة الکشف بالمعقول و المنقول، چاپ محمدیوسف کوکن عمری، مدراس ۱۹۵۹.
(۵۰) محمد فرمان، «شیخ احمد سرهندی»، ترجمه نصراللّه پورجوادی، در تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش میان محمدشریف، ج ۲، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۵ ش.
(۵۱) سید مطیع الامام، شیخ شرف الدین احمد بن یحیی منیری و سهم او در نثر متصوفانه فارسی، اسلام آباد ۱۳۷۲ ش.
(۵۲) محمدسلیم مظهر، «بررسی احوال و آثار پارسی گویان ایرانی در شبه قاره از دوره غزنوی تا آغاز سده دهم هجری قمری»، پایان نامه دکتری ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تهران، ۱۳۷۶ ش.
(۵۳) خالد نقشبندی، نقشی از مولانا خالد نقشبندی و پیروان طریقت او، تحقیق و تصحیح و ترجمه مهیندخت معتمدی، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۵۴) دایرة المعارف دین.
(۵۵) دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد.
(۵۶) د اسلام، چاپ دوم؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف در شبه قاره هند»، شماره۳۵۸۷.