ارتباط دین و سیاست
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در تعالیم
اسلام،
دین و سیاست پیوندی نا گسستنی دارد اما
استعمار با هدف سلطه بر دیگر کشورها خصوصا
کشورهای اسلامی، جدایی دین از سیاست را ترویج میکند.
ما معتقدیم دین راستین و سیاست صحیح با هم پیوندی ناگسستنی دارند و مکمّل یکدیگر در پیدایش جامعه ایدهآلِ
الهی هستند. دین منهای سیاست همچون درخت بیآب است، و سیاست بدون دین همانند آب بیدرخت میباشد.
استعمارگران همیشه به این نتیجه رسیدهاند که بزرگترین خطر برای آنها، دین و آیین الهی است، لذا همواره میکوشند تا دین را از ماهیت خود تهی کنند، چنانکه آیین
مسیحیت را چنین کردند، و یا دین را در انزوا و در گوشه معابد زندانی نمایند، و نگذارند وارد
جامعه و عرصه سیاست گردد. به همین دلیل نظریه جدایی دین از سیاست را در همهجا مطرح کردند، و آن را بهعنوان قانونی قطعی تلقّی نمودند، بهطوری که مردم
غرب و غربزده چنین نظریهای را ـ که کاملاً
سیاسی، حساب شده و استعاری است ـ باور نمودند.
با اوجگیری
انقلاب اسلامی و پیروزی آن در
ایران، این نظریه با گسترش وسیعی از طرف
استکبار جهانی و اذناب آنها در همهجا و در داخل
کشور، خودنمایی کرد،
لیبرالها و
ملّیگراها در این راستا گوی سبقت را ربودند، و با ترفرندها و دست آویزهای گسترده، به
جنگ با
ولایت فقیه برخاستند، چرا که ولایت فقیه پرچم نیرومند
حکومت دینی و ملتقای دین و سیاست است.
بنابراین، همه باید به این هشدار توجه کنند که نظریه جدایی دین از سیاست، برای ضربه زدن به پیکر مقدس ولایت فقیه و حکومت و
حاکمیت دینی است. ازاینرو باید با حمایت فکری و عملی از اصل بالنده و افتخارآفرین ولایت فقیه، در برابر این نظریه واهی و شعار کور به مقابله پرداخته و نگذارند دین اسلام نیز هم چون آیین مسیحیت در انزوا و گوشه
کلیسا قرار گیرد. در این فصل بر آنیم برای ردّ این شبهه و القای شیطانی، به بررسی پیوند دین و سیاست، و ماهیت این دو بپردازیم.
یکی از محقّقان بزرگ مینویسد: در کشورهای غربی، شعار جدایی دین از سیاست بسیار رایج است، و شاید به یک معنی جزء مسلّمات آنها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامی که دین و سیاست را به طور قاطع با هم پیوند میزند، وحشت میکنند و رنج میبرند، و این به دو دلیل است:
آیینی که در جوامع غربی وجود دارد، آیین مسیحیت کنونی است، و میدانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادی که با گذشت زمان در آن پدید آمده است، دین را به صورت یک مساله کاملاً خصوصی و فردی و منحصر به رابطه
خلق و
خالق که تعلیمات آن منحصر به یک سلسله توصیههای اخلاقی میشود، درآورده است و کاری به مسائل
اجتماعی و مخصوصاً مسائل سیاسی ندارد. فرق میان
دیندار و غیر دیندار، در این جوامع آن است که فرد دیندار به یک سلسله مسائل اخلاقی پایبند است و هفتهای یک روز به کلیسا میرود و ساعتی به نیایش و
مناجات میپردازد، ولی افراد بیدین، تعهّد خاصّی نسبت به مسائل اخلاقی ندارند (هرچند گاهی بهعنوان ارزشهای انسانی نه دینی، برای آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمیروند.
خاطره بسیار دردناکی که آنها از حکومت ارباب کلیسا در
قرون وسطی و دوران
انگیزیسیون (
تفتیش عقاید) دارند، سبب شده که برای همیشه دین را از سیاست جدا کنند.
توضیح اینکه، ارباب کلیسا، در قرون وسطی بر تمام شؤون سیاسی و اجتماعی مردم
اروپا مسلط شدند، و
پاپها با قدرت تمام بر کشورهای این
قاره حکومت میکردند، حکومتی که منتهی به
استبداد و خودکامگی شدید شد، تا آنجا که در برابر نهضت علمی بپا خاستند، و هر فکر نو و پیشرفت علمی را بهعنوان ضدیت با
مذهب درهم کوبیدند، محکمههایی که بعداً به نام «انگیزیسیون» نامیده شد برپا کردند، و گروههای بیشماری را به این
محکمه کشاندند و محکوم کردند، بعضی را سر بریدند و بعضی را زنده زنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میان آنها جمعی از دانشمندان معروف
علوم طبیعی بود که تمام پادشاهان از آنها حساب میبردند، و فرمانشان برای آنها مطاع بود. افزون بر این ثروتهای سرشاری اندوختند و زندگی تجملاتی عجیبی برای خود فراهم ساختند.
مجموعه این امور مردم را بر ضدّ آنها شورانید، بهویژه علمای علوم طبیعی در برابر آنها موضع گرفتند و شعار جدایی دین از سیاست از یکسو و تضاد علم و دین از سوی دیگر، در همهجا سر داده شد، سپس با پیروزی این جناح، کلیسا و حاکمانش از صحنه اجتماع و حکومت عقب رانده شدند، و تنها کشوری که از آن
امپراطوری عظیم در دست ارباب کلیسا باقی مانده، همان کشور بسیار کوچک
واتیکان است که کمتر از یک کیلومتر مربع میباشد؛ یعنی بهاندازه روستایی کوچک. اینها همه تحولاتی بود که در اروپا، در آن شرایط خاص بهوجود آمد.
گروهی که از کشورهای اسلامی برای تحصیل یا کارهای تجاری، یا سیاحت به
فرنگ رفته بودند، این طرز فکر را به هنگام بازگشت بهعنوان ارمغان غرب، به شرق اسلامی آوردند، که دین باید از سیاست جدا باشد؛ بی آنکه تفاوتهای عظیمی را که میان اسلام و مسیحیتِ تحریف یافته وجود داشت درک کنند و به تفاوت فرهنگ اسلامی حاکم بر این کشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند.
با کمال تاسف بعضی از کشورهای اسلامی، تسلیم این توطئه استعماری و تبلیغاتی شدند، و آن را بهعنوان یک اصل اساسی پذیرفتند، با توجه به اینکه دولتهای غربی که بهخاطر حفظ منافع نامشروع خود، از
قدرت حکومت اسلام، سخت بیمناک بوده و هستند، این مساله را سخت دنبال کردند و کشورهای غرب زدهای همانند ترکیه، پیروی از این نظریه را سرلوحه کار خود قرار دادند، و حکومت
لائیک بر اساس «
سکولاریسم» (حکومت منهای دین) را تشکیل دادند.
این در حالی بود که بعضی از کشورهای اسلامی و امتهای بیدار مسلمان در برابر این توطئهای که میخواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد و اسلام را بسان مسیحیت امروز، به صورت یک رابطه ظاهری و خصوصی خلق با خالق، بیگانه از اجتماع و سیاست درآورد، ایستادند.
به همین دلیل، هنگامی که انقلاب اسلامی ایران به ثمر رسید و نخستین
حکومت اسلامی انقلابی تشکیل شد، همگی در
غرب انگشت حیرت بر دهان نهادند که مگر میشود مذهب زمام
حکومت را به دست گیرد؟ و بعد از آنکه دیدند این حکومت ریشهدار و با ثبات شد، برای اینکه انقلاب اسلامی در مرزهای این کشور محدود بماند و الگویی برای سایر کشورهای اسلامی نشود، دست به تلاشهای ویرانگر زیادی زدند، که شرح آن هفتاد من کاغذ شود.
خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندی
امام خمینی (قدسسره) و یاران و پیروانش، آن توطئهها نقش بر آب شد، و تفکر تاسیس حکومت اسلامی در بسیاری از کشورهای اسلامی در قاره
آسیا و
آفریقا، بهعنوان یک تفکر زنده و نجات بخش درآمد، هر چند غربیها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت میکنند و در این راه از هیچ کاری، از جمله انواع تهمتها، برچسبها، دروغها و تبلیغات مغرضانه و القای شبههها، فروگذار نیستند.
استعمارگران
غرب، در رأس آنها استعمار پیر
انگلیس مدتی قبل برای رواج فرهنگ غرب و جداسازی دین از
سیاست، سه عنصر فرومایه را همزمان مامور دین زدایی در کشورهای
ایران،
ترکیه و
افغانستان نمودند، این سه عنصر عبارت بودند از: ۱ـ
رضاخان در ایران؛ ۲ـ
کمال آتاتورک در ترکیه؛ ۳ـ
امان الله خان در افغانستان، این سه نفر با پشتیبانی استعمارگران، هر کدام ضربه شدیدی بر اسلام و
جامعه اسلامی وارد کردند. کمال آتاتورک، در ترکیه بنیانگذار حکومت
لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدت ادامه دارد. امان الله خان
دیکتاتور افغانستان برای حاکمیت لائیک (حکومت منهای دین) در این
کشور، دست به کار شد، ولی در برابر مقاومت مسلمانان، کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقی نیافت. رضاخان در ایران با دیکتاتوری و کُشت و کشتار و ترفندهای دیگر برای براندازی دین، تلاشهای مذبوحانه کرد و گستاخی را به جایی رسانید که در کشور ایران عاصمه تشیع، در روز هفدهم دی ماه سال ۱۳۱۴ هـ. ق، اعلام ک
شف حجاب اجباری نمود و در این خصوص پافشاری عجیبی کرد.
پس از او پسرش
محمد رضا پهلوی، دست به کارهای انحرافی فرهنگی برای اسلام زدایی و جای گزینی فرهنگ غرب زد، با انواع تبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسیاری از علما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید، ولی در برابر
قیام و
انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبری امام خمینی (قدسسره) شکست خورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش به زبالهدان تاریخ افکنده شد. ولی غائله هنوز تمام نشده، غربزدگان بیمحتوا همچنان برای جدایی دین از سیاست تلاش میکنند، تا آخرین تیری را که در ترکش خود دارند به سوی پیکر مقدس
ولایت فقیه پرتاب کنند.
با این هشدار، نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست، جلب میکنیم:
واژه سیاست از نظر لغت از «ساس» و «سوس» گرفته شده و به معنای کشورداری، اصلاح امور مردم، و اداره کردن کشور براساس قوانین و برنامهریزی و تدابیر است،
طُریحی لغت شناس معروف در فرهنگنامه
مجمع البحرین مینویسد:
«السیاسة القیام علی الشیء بما یصلحه؛ سیاست یعنی اقدام برای سامان دادن چیزی، به وسیله اموری که آن را اصلاح کند و سامان بخشد».
و در ادامه مینویسد: در وصف امامان
معصوم (علیهمالسّلام) گفته شده است:
«انتم ساسة العباد؛ شما سیاست مداران بندگان خدا هستید».
و نیز در شان آنها آمده:
«الامام عارف بالسیاسة؛ امام به امور سیاست آگاهی و شناخت دارد».
و نیز در روایت آمده:
امور دین و ملت، از جانب
خداوند به پیامبرش واگذار شد، لیسوس عباده؛ تا آن
پیامبر بندگان خدا را بر اساس سیاست خود تربیت و اصلاح کند.
و در خبر است:
«پیامبران
بنیاسرائیل، بنیاسرائیل را سیاست میکردند»، یعنی زمام امور آنها را همانند رؤسا و فرمان روایان به دست میگرفتند، و شؤون زندگی آنها را اداره و اصلاح و تدبیر مینمودند.
در
فرهنگ عمید آمده:
«سیاست؛ اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهای کشور، رعیت داری و مردم داری است...
سیاستمدار کسی است که در کارهای سیاسی و امور مملکت داری،
بصیر و دانا و کارآزموده باشد».
از مجموع گفتار دانشمندان پیرامون سیاستمدار آگاه و
عادل چنین بر میآید که سیاستمدار کسی است که:
۱ـ توان اداره مملکت و مردم را داشته باشد؛
۲ـ هوشمند و آگاه بوده و مسائل گوناگون داخلی و خارجی کشور را بشناسد، دشمنشناس بوده و از عوامل پیشرفتها آگاهی داشته باشد، و برای جلوگیری از ضربهها و زیانها، پیشبینی عمیق نماید.
ناگفته پیداست که زورمداران، بهویژه در دنیای غرب، از واژه سیاست مانند واژه استعمار، سوء استفاده کرده و زیر نقاب آن، به هر گونه تزویر و تحمیق و به اسارت گرفتن انسآنها و غارت میپردازند. بر همین اساس، سیاست در گذشته و حال دارای دو معنا خواهد شد:
۱ـ سیاست درست و حقیقی؛
۲ـ سیاست دروغین و مجازی. که گاهی از این دوگونگی به سیاست مثبت و منفی تعبیر میشود.
سیاست صحیح، همان سیاست معقول و فراگیر است که براساس
عدل و احسان و تدبیر باشد، و به دور از هر گونه تزویر و انحراف، به اداره امور مردم بپردازد، این همان سیاستی است که پیوند ناگسستنی با دین ناب اسلام دارد، همان که در سرلوحه زندگی شهید آیتالله
سید حسن مدرس (قدسسره) میدرخشد که گفت: «سیاست ما عین
دیانت ما است، و دیانت ما عین سیاست ما است».
در مقابل این گونه سیاست، سیاست منفی و ناصحیح قرار دارد که امروز سراسر جهان غرب را فرا گرفته که بیشتر بر اساس تزویر، نیرنگ، و بر اساس منافع
مادی نامشروع حکومتهای خودکامه پیریزی میشود.
امام خمینی (قدسسره) منادی پیوند دین و سیاست، به این دوگونگی تصریح کرده و پس از ارائه سیاست صحیح و آمیختگی آن با اسلام، میفرماید:
«... این مطلب لازم است، بلکه فرض است که مردم را بیدار کنید و به مردم بفهمانید این معنی را که این نغمه (جدایی دین از سیاست) که در همه ممالک اسلامی بلند است که علما نباید در سیاست دخالت کنند، این یک نقشهای است مال ابرقدرتها... به حرف اینها گوش ندهید، و بخوانید به گوش ملت که
ملت بفهمند این معنی را که این نغمه، نغمهای است که میخواهند علما را از سیاست برکنار بزنند، و آن بکنند که در زمآنهای سابق بر ما گذشته است، بیدار باشیم و همه توجه به این معنی داشته باشیم».
و در گفتار دیگر میفرماید:
«سیاست برای روحانیون و برای انبیاء و اولیای خدا است... آیتالله کاشانی (منظور، مرحوم آیتالله
سید ابوالقاسم کاشانی،
مجتهد مجاهد و برجسته است که در سال ۱۳۰۳ هـ. ق در
تهران متولد شد، و در سال ۱۳۸۱ هـ. ق (۱۳۴۰ هـ. ش) در ۷۸ سالگی در تهران رحلت کرد. مرقدش در کنار مرقد مطهر
حضرت عبدالعظیم (علیهالسلام) در
شهر ری است. آقای کاشانی به خاطر مبارزه با
رژیم پهلوی، در بهمن ماه ۱۳۲۷ هـ. ش بهوسیله آن رژیم، به
قلعه فلک الافلاک خرم آباد تبعید شد و پس از مدتی از آنجا به
لبنان تبعید گردید، سرانجام در ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ هـ. ش به وطن بازگشت.) در قلعه فلک الافلاک محبوس بود، رئیس زندان آنجا، روزی در گفتوگو با آقای کاشانی گفته بود: «شما چرا در سیاست دخالت میکنید، سیاست شان شما نیست... » ایشان (آقای کاشانی) به او پاسخ داد: تو خیلی خری! اگر من دخالت در سیاست نکنم، کی دخالت بکند؟!»
امام خمینی (قدسسره) در ادامه سخن فرمود:
«مرا نزد رئیس
سازمان امنیت شاه (در آن وقت که در
قیطریه در حصر بودم) بردند، او در ضمن صحبتهایش گفت: «آقا! سیاست عبارت از دروغ گویی است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است، این را بگذارید برای ما» من به او گفتم: این سیاست مال شما است... البته این سیاست هیچ ربطی به
سیاست اسلامی ندارد، اما سیاست به معنی این که
جامعه را ببرد و هدایت کند به آنجایی که صلاح جامعه و صلاح افراد است، این در روایات ما برای نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با لفظ سیاست ثابت شده است... در آن روایت هم هست که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبعوث شد که سیاست امت را متکفل باشد».
این تقسیمبندی در مورد سیاست و کشورداری در
صدر اسلام نیز وجود داشته است. بهعنوان مثال دشمنان پر کینه امیرمؤمنان
علی (علیهالسلام) میپنداشتند که معاویه سیاستمدارتر از حضرت علی (علیهالسلام) است، امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در پاسخ به این کژاندیشان کوردل فرمود:
«والله ما معاویة بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس؛
سوگند به خدا،
معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولی او نیرنگ میزند و مرتکب گناه میشود و اگر نیرنگ خصلت زشتی نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم».
دانشمند
اهل تسنن ابن ابی الحدید، پس از ذکر سخن فوق مینویسد:
«اگر سیاست به معنی تالیف قلوب ملت، با هر نیرنگ، حیله، مجامله و تعطیل حدود الهی باشد، معاویه سیاست مدارتر از حضرت علی (علیهالسلام) بود و اگر سیاست به معنی حقیقی است؛ یعنی تدبیر امور بر اساس عدل و دستورهای اسلام باشد ـ که هر مسلمانی باید پیرو چنین سیاستی باشد ـ حضرت علی (علیهالسلام) سیاستمدارتر بود».
در روایات اسلامی نیز سیاست به گونهای تعریف شده که بیانگر دوگونگی سیاست است. بهعنوان نمونه امام علی (علیهالسلام) میفرماید:
«جمال السیاسة العدل فی الامرة، و العفو مع القدرة؛
زیبایی سیاست، رعایت
عدالت در رهبری و عفو هنگام قدرت است»
و در سخن دیگر میفرماید:
«بئس السیاسة الجور
؛ ستم کاری سیاست زشتی است».
شخصی از
امام مجتبی (علیهالسلام) پرسید: سیاست چیست؟ حضرت فرمود:
«هی ان تراعی حقوق الله و حقوق الاحیاء و حقوق الاموات؛
سیاست، آن است که رعایت کنی حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را...».
نتیجه اینکه، سیاست بر دو گونه است: حقیقی و مجازی، خوب و بد. سیاست خوب و حقیقی پیوند ناگسستنی با اسلام دارد و هرگز نمیتوان اسلام را از چنین سیاستی جدا کرد، که در این صورت اسلام را از درون تهی کردهایم. بر همین اساس ما بر این باور هستیم که همه پیامبران و امامان (علیهمالسّلام) سیاستمدار بودند، اندیشه و برنامه آنها در دو چیز خلاصه میشد:
۱ـ طاغوت زدایی؛ ۲ـ تثبیت حکومت حق. و روشن است که چنین کاری عین سیاست است. این دو کار که آمیخته با سیاست حقیقی است در
قرآن بهعنوان سرلوحه برنامه پیامبران (علیهمالسّلام) عنوان شده، چنان که میخوانیم:
«و لقد بعثنا فی کل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛
ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از
طاغوت اجتناب کنید».
یکی از شواهد عینی و دلایل خلل ناپذیر در مورد پیوند محکم دین و سیاست این است که در بیشتر زوایای زندگی امامان معصوم (علیهمالسّلام) دخالت در سیاست دیده میشود، آنها مدعی
امامت و
حاکمیت بر مردم بودند و در صورت وجود شرایط به تشکیل حکومت میپرداختند، بیشتر آنها در راه طاغوت زدایی به شهادت رسیدند،
نهضت عظیم
امام حسین (علیهالسلام) نمونه کامل مبارزه با
طاغوت است، حکومت پر رنج پنج ساله حضرت علی (علیهالسلام) حاکی است که آن حضرت در راس سیاست قرار داشت و آن را هدایت میکرد. بر همین اساس در
زیارت جامعه کبیره که از امام
هادی (علیهالسلام) نقل شده، در وصف امامان (علیهمالسّلام) میگوییم:
«السلام علیکم یا اهل بیت النبوة... و ساسة العباد و ارکان البلاد؛
سلام بر شماای خاندان
رسالت و سیاستمداران بندگان خدا، و پایههای شهرها».
از همه اینها بالاتر این که بیشتر ابواب احکام فقهی که از امامان معصوم (علیهمالسّلام) به ما رسیده، مربوط به سیاست است. فقهای ما کتب فقهی را به سه بخش تقسیم میکنند:
عبادات،
معاملات و
سیاسات. عبادات همان رابطه معنوی خلق با خالق است، معاملات رابطه مردم با یکدیگر است، سیاسات رابطه مردم با حکومت میباشد.
و اگر دقت بیشتر شود، همان عبادات و معاملات نیز بدون حکومت و سیاستِ صحیح و نیرومند سامان نمیپذیرد؛ مثلاً
حج،
نماز جمعه و
نماز جماعت از عباداتی است که جنبههای
سیاسی آن بسیار قوی است. معاملات و داد و ستدها نیز بدون محاکم و نظارت دقیق حکومت، قطعاً ناقص و نا بهسامان خواهند شد، و سر از هرج و مرج و تورم و تبعیض درمی آورند.
بنابراین، جداسازی تعلیمات و برنامههای اسلامی از مسائل سیاسی، امری غیر ممکن است و شعارهایی که در غرب در مورد این جدایی داده میشود و از حلقوم غرب زدگان تراوش میکند، کاملاً بی محتوا و فاقد ارزش است، چرا که پیوند دین صحیح با سیاست صحیح، همانند پیوند روح و جسم است، چرا که دین تنها قوانین فردی نیست، بلکه مجموعهای از قوانین فردی، اجتماعی و سیاسی است. نتیجه این که، آنان که دین و سیاست را از هم جدا کردهاند یا مفهوم دین و یا مفهوم سیاست و یا هر دو را نفهمیدهاند.
حضرت امام خمینی (قدسسره) در کتاب فقهی
تحریر الوسیله در بحث نماز جمعه مینویسد:
«فمن توهم ان الدین منفکّ عن السیاسة فهو جاهل لم یعرف الاسلام و لا السیاسة؛
آن کس که خیال کند دین از سیاست جدا است، او ناآگاهی است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را».
ایشان پرچمدار بزرگ پیوند ناگسستنی دین و سیاست در این مورد گفتار بسیاردارند، در اینجا بهعنوان حُسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب میکنیم:
امام خمینی (قدسسره) با آناندیشه و نگاه ژرفی که به مسائل و امور داشتند، در فرازی از یکی از خطابههای خود که در تاریخ ۲۱/ ۱/ ۱۳۴۳ هـ. ش ایراد شده میفرماید:
«والله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کردهاند... اسلام مکتبی است بر خلاف مکتبهای غیر توحیدی، در تمام شؤون فردی، اجتماعی، مادی، معنوی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، دخالت و نظارت دارد، و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز... فروگذار نکرده است».
«اسلام دینی است که احکام عبادیش سیاسی است. این جمعه، این خطبههای جمعه، آن عید، آن خطبههای عید، این اجتماع، این
مکه، این
مشعر، این
منی، این
عرفات، همه اش مسائل سیاسی است.
نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادی آن، نسبت صد به یک هم بیشتر است، از یک دوره کتاب
حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بر دارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به
پروردگار است، مقداری از احکام مربوط به اخلاقیات است، بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات،
حقوق، سیاست و تدبیر جامعه است».
«حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی
فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است... هدف اساسی این است که ما چگونه میخواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم؟ و برای معضلات جواب داشته باشیم؟ همه ترس استکبار از همین مساله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند».
قبلاً در مقدمه، و در فصل اول، گفتاری از امام خمینی (قدسسره)، در این راستا، ذکر شده از جمله این که:
«آنان که سیاست را از دین جدا میدانند در حقیقت منکر (ماجرای
نصب علی (علیهالسلام) در)
غدیر هستند».
حضرت
آیتالله خامنهای، پیرامون پیوند دین و سیاست، مطالب گوناگونی فرموده که در اینجا نظر شما را به چند فراز جلب میکنیم:
«جدایی دین از سیاست که توطئه دیرین دشمنان برای منزوی کردن اسلام و قرآن است، باید به شدت محکوم شود، و به میدان آمدن دین در همه کشورهای اسلامی در مقابله با سیاستهای استعماری و استکباری، باید درس عمومی ملتهای مسلمان شمرده شود.»
«امروز قلمهای مزدوران و دستهای فروخته شده به دشمن در کار آنند که (
روحانیت) این پشتوانه معنوی
انقلاب را در چشم مردم تضعیف کنند. دشمنان انقلاب، جامعه روحانیت را در صورتی تحمل میکنند که روحانیون از دخالت در امور سیاست و حضور در صحنههای انقلاب کنار بکشند، و مانند جمعی از روحانیون بی خبر و متحجر گذشته و حال، به کنج مدارس و مساجد اکتفا کنند و
کشور و زندگی و مردم را به آنان بسپارند.»
«(بر روحانیت لازم است که) انزوا و دوری از فعالیت سیاسی را که خواست دشمنان و خلاف وظیفه اسلامی است، به هیچ وجه در زندگی خود و حوزههای علمیه راه ندهند، همواره مخصوصاً در مواقع خطر، پیشاپیش صفوف مردم، به تلاشی مخلصانه و خستگی ناپذیر مشغول باشند و علم را با عمل، و
تفقه را با
جهاد؛ معرفت را با تبلیغ قولی و عملی همراه سازند، و هر سه سنگر مدرسه،
مسجد و
جبهه را پر کنند».
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «ارتباط دین و سیاست»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۷/۳.