• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اقتدار در اسلام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اقتدار در اسلام، هم به اقتدار درونی که عبارت از تهذیب نفوس و اقتدار بیرونی که شامل قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی هست، اطلاق می‌شود.



در آثار استاد مطهری به طور مشخص تعریفی درباره قدرت نمی‌توان یافت اما از تفاوتی که میان قدرت و قوت قائلند می‌توان دریافت که قوه یا استعداد امری است درونی اما قدرت بیشتر مواقع و نه به طور کلی بر امر بیرونی نظیر تکنولوژی، سازمان‌های اجتماعی و نظامی و نظم و انتظام قابل تطبیق است.


به اعتقاد استاد اقتدار از اصول ثابت جامعه اسلامی است و جامعه مسلمانان ضعیف را نمی‌توان جامعه‌ای اسلامی نامید. بر مسلمین واجب است که اقتدار کسب کنند و برای یافتن اقتدار مقدمات اقتدار نیز بر آنان واجب می‌گردد. بر این مبنا در‌ اندیشه مطهری تمام علومی که مورد نیاز جامعه اسلامی است علوم اسلامی خوانده شده است و بر مسلمانان واجب است در علوم متخصص شوند و حال آنکه در میان متفکرین دینی افرادی که شاخص جامعه اسلامی را «اخلاق» و «احکام» می‌دانند، بیشترند. استاد مطهری نه تنها اخلاق را از ارکان جامعه اسلامی می‌دانند، که برای اقتدار نیز به همان‌اندازه اهمیت قائلند.


قدرت در‌ اندیشه مرحوم مطهری محدود به قدرت‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی و به طور کلی مادی نیست. قدرت معنوی در‌ اندیشه ایشان جایگاهی رفیع دارد. به نظر وی قدرت بیرونی بدون اراده و اقتدار درونی ارزش ندارد و قابل دوام نیست. ایشان با عارفان مسلمان هم‌عقیده‌اند و سخت به سخن اقبال لاهوری اعتقاد دارند که قبل از به دست آوردن آهن باید شخصیتی محکم مانند آهن داشت و با متصوفه در این رای مخالفند که فقط باید اکتفا به اقتدار درونی کرد بلکه معتقدند که باید قدرت‌های مادی را کسب کرد. قدرت باطنی و ظاهری لازم ملزوم یکدیگرند. اسلام، اجازه نمی‌دهد به بهانه قدرت باطنی، از قدرت ظاهری دست برداریم و یا به قدرت ظاهری اکتفا کنیم. همان‌طور که نمی‌توان به بهانه جهاد اکبر، جهاد اصغر را ترک گفت. نوشتار حاضر تبیین این مطالب از منظر شهید مطهری می‌باشد.


می‌توان گفت که قدرت شکل خاصی از قوت است و می‌توان گفت قدرت در مقابل عجز با قوت که در مقابل ضعف است، فرق می‌کند. به هر حال صنعت، تکنیک، همچنین انتظام، تشکیلات، نظم و اتفاق، قدرت می‌بخشد و شاید بشود (گفت)، بدون آنکه قوه را مضاعف کند، قوه را در اختیار قرار می‌دهد، اما سلامت و همچنین صبر و شجاعت [هم] قوه است.
اسلام، هم طرفدار قوه است و هم طرفدار قدرت، برای تسلط بر طبیعت و یا برای تسلط بر کارهای بزرگ در اجتماع انسان‌ها و یا دفاع از انسان‌ها
[۱] مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۳۲۳.



قدرت یکی از عوامل و مشخصات است. اسلام که به قول ویل دورانت هیچ دینی مانند او دعوت به قدرت نکرده است، آنجا که از «قاتلو فی سبیل الله الذّین یقاتلو نکم» و از «واعدّوالهم ما استطعتم من قوّه...» و از «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» دم می‌زند نمی‌گوید اگر به طرف راست شما سیلی وارد شد طرف چپ را پیش آورید، نشان می‌دهد که دین قوت است.
سعدی اشتباه کرده که می‌گوید:
من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند چگونه شکر این نعمت گزارم که دارم زور و آزاری ندارم
[۲] مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۳۲۲.



در اسلام یک اصل اجتماعی هست به این صورت: «و اعدوالهم ما استطعتم من قوه» یعنی‌ ای مسلمانان، تا آخرین حد امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید. از طرف دیگر در سنت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) یک سلسله دستورها رسیده است که در فقه به نام «سبق و رمایه» معروف است. دستور رسیده است که خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسب‌سواری و تیراندازی را یاد بگیرید. اسب‌دوانی و تیراندازی جزء فنون نظامی آن عصر بوده است. بسیار واضح است که ریشه و اصل قانون «سبق و رمایه»، اصل «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه» است؛ یعنی تیر و شمشیر و نیزه و کمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نیرومند بودن است. آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان در هر عصر و زمانی باید تا آخرین حد امکان از لحاظ قوای نظامی و دفاعی در برابر دشمن نیرومند باشند. لزوم مهارت در تیراندازی و اسب‌دوانی جامه‌ای است که به تن لزوم نیرومندی پوشانیده شده است و به عبارت دیگر شکل اجرایی آن است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن قانون ثابتی است که از احتیاج ثابت و دائمی سرچشمه گرفته است.
[۴] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۹، ص۱۱۹.



از طرفی می‌دانیم که هیچ کار و عملی بدون قدرت و نیرو میسر نیست و در اسلام تحصیل قدرت واجب است (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوه). این قوّه اختصاص به تجهیزات جنگی ندارد، جنگ، مبارزه و تنازع بین حق و باطل همیشه با شکل‌های مختلف هست. از طرفی قدرت بدون اتحاد و اتفاق میسر نیست و اتحاد هم هنگامی به شکل یک قدرت و نیرو در می‌آید که نظمی و تشکیلاتی بوده باشد، مرکزی و فرمانی و اطاعت و اجرایی بوده باشد و مخصوصاً سرعت اجرا بدون نظم و تشکیلات میسر نیست.
[۵] مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۱۳۸.



منطق اسلام در اینجا چیست؟ آیا اسلام قدرت را تبلیغ کرده است یا ضعف را، و یا نه قدرت و نه ضعف را به این معنا تبلیغ نکرده است؟ جواب این است که اسلام به یک معنا قدرت را تبلیغ کرده است ولی قدرتی که نه تنها قدرت نیچه‌ای (نیست) بلکه قدرتی است که از آن همه صفات عالی انسانیت مانند مهربانی، رحم، شفقت و احسان بر می‌خیزد.
[۶] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۷.

در اسلام بدون شک، دعوت به قدرت و توانایی شده است و نصّ قرآن و احادیث ماست. دیگران هم که در موضوع اسلام مطالعه کرده‌اند، اسلام را در میان ادیان به این مشخصه شناخته‌اند که هیچ دینی به‌اندازه اسلام پیروان خود را به قوت و قدرت دعوت نکرده است. ویل دورانت در جلد یازدهم کتاب تاریخ تمدن که اختصاص به تاریخ تمدن اسلام دارد، این جمله را می‌گوید: «هیچ دینی به‌اندازه اسلام، مردم را به قدرت و قوّت دعوت نکرده است».

۸.۱ - آیات مربوط به قدرت

در این زمینه در قرآن مطلب خیلی زیاد است. یک جا خطاب به یحیی می‌فرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوّه»
آیاتی که در اول سخنم [آمد را] ببینید با چه حماسه‌ای راجع به اینکه مومنین مردمی قوی هستند و هرگز ضعف و وهن را به خودشان راه نمی‌دهند سخن می‌گوید!
«و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما و هنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحبّ الصّابرین». «چه بسیار پیامبرانی که مردانی الهی همراه آنان جنگیدند و با باطل نبرد کردند و هرگز سستی پیدا نکردند و ضعف نشان ندادند و خداوند مقاومت‌کنندگان را دوست می‌دارد».
در جای دیگر می‌فرماید: «انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کانّهم بنیان مرصوص» «خداوند مردمی را که در راه او می‌جنگند و مانند دیواری روئین و فلزی که هیچ قدرتی نمی‌تواند آنها را از جا بکند و حرکت دهد، ایستادگی می‌کنند، دوست دارد». باز در این زمینه می‌فرماید: «محمّد رسول الله و الّذین معه اشداء علی الکفّار رحماء بینهم»
و امثال این آیات در قرآن زیاد است.
[۱۱] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۸.

شجاعت در اسلام یک حقیقت ممدوح است. عزت (یعنی مقامی منیع داشتن) و در آن حد قدرت داشتن که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند، در اسلام امری ممدوح است. ببینید قرآن راجع به مقابله با دشمن چه می‌گوید:
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله و عدوّکم»
در مقابل دشمن تا آن حد نهایی قدرتتان نیرو تهیه کنید که دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد. در آیه دیگری می‌فرماید:
«و قاتلوا فی سبیل الله الّذین یقاتلونکم و لاتعتدوا ان الله لایحبّ المعتدین»
با کسانی که با شما نبرد می‌کنند به نبرد بپردازید ولی تجاوز نکنید. «و لاتعتدوا» یعنی با دشمن هم که نبرد می‌کنید حق و عدالت را هرگز فراموش نکنید. در تفسیر این آیه گفته‌اند: با دشمن که نبرد می‌کنید تا آن وقت ادامه دهید که دشمن نبرد را ادامه می‌دهد. اگر دشمن گفت: «تسلیم» و اسلحه را زمین گذاشت، شما دیگر اسلحه به کار نبرید، که این اعتداء و تجاوز است. پیرمردها را نکشید، بچه‌ها و زن‌ها را نکشید و معترض آنها نشوید، به کسی که از میدان جنگ بیرون رفته است، کاری نداشته باشید. فقط با کسی که با شما نبرد می‌کند، در کمال نیرومندی نبرد کنید. اینها یک سلسله دستورهاست که در قرآن مجید هست، که باز هم آیاتی شبیه به این آیات در قرآن وجود دارد.


در اینجا چند حدیث برای شما می‌خوانم تا مشخص شود که اسلام چگونه جبن و ضعف و ترس را محکوم و قوّت و قدرت را ستایش کرده است. اما آن قوّت و قدرتی که اسلام ستایش می‌کند هرگز سر از فلسفه نیچه در نمی‌آورد.
پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
«لاینبغی للمومن ان یکون بخیلًا و لاجباناً» (با‌ اندک اختلاف)
[۱۵] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۹.
«دو چیز برای مومن سزاوار نیست: یکی بخل (اینکه پول به جانش بسته باشد) و دیگری ترس (ترسو بودن)».
مؤمن ترسو نیست، شجاع و قوی است.
[۱۶] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۹.

پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دعای خودش می‌فرمود: اللهم انی اعوذ بک من البخل و اعوذ بک من الجبن». «خدایا از دو چیز به تو پناه می‌برم: بخل و امساک و جبن و ترس».
علی (علیه‌السّلام) درباره مؤمن می‌فرماید: «المومن نفسه اصلب من الصلد» «مومن روحش از سنگ خارا سخت‌تر و محکم‌تر است».
امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: «انّ الله (عزّوجلّ) فوض الی المومن اموره کلّها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلًا».
«خدا اختیار مؤمن را در هر چیز به خود او داده است، الا در یک چیز و آن اینکه خوار و ذلیل و «تو سری خور» باشد».
«اما تسمع قول الله تعالی یقول: و لله العزّه و لرسوله و للمومنین؟» بعد فرمود: «فالمومن یکون عزیزاً و لایکون ذلیلًا» مومن همواره عزیز است و هیچ گاه تن به خواری نمی‌دهد. «انّ المومن اعزّ من الجبل» مومن از کوه بلند پایه‌تر و منیع‌تر و عزیزتر است، زیرا لااقل یک تکه از کوه را می‌توان با کلنگ کند ولی با هیچ کلنگی نمی‌شود، یک قطعه کوچک از روح مومن را جدا کرد و روح او را کوچک کرد: «انّ الجبل یستقل منه بالمعول، و المومن لایستقل من دینه شیء».
امام باقر (علیه‌السّلام) می‌فرماید: خداوند به مومن سه خصلت داده است: عزت در دنیا و آخرت، رستگاری در دنیا و آخرت، «و المهابه فی صدور الظالمین» و هیبت در سینه ستمکاران؛ یعنی مومن حالتی دارد که ستمکار در دل خود از او احساس هیبت می‌کند.
[۲۰] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۰.

چون غیرت هم از قوّت است و بی‌غیرتی از ضعف، احادیث زیادی در این زمینه آمده است. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ابراهیم پیغمبر، غیور بود و من از او غیورتر هستم.
(همچنین فرمود): جدع الله انف من لایغار علی المومنین و المسلمین». «خدا بینی آن کسی را که نسبت به مومنین و مسلمین غیرت نمی‌ورزد، قطع کند».
درباره سعد غیور فرمود: «غیور است و من از او غیورتر هستم و خدا غیور است».

۹.۱ - روح مومن در قمل اقبال

اقبال پاکستانی جمله خوبی دارد و گویا آن را در مقابله جمله موسولینی گفته است. موسولینی می‌گوید: «آن که آهن دارد، نان دارد» یعنی اگر می‌خواهی نان داشته باشی، آهن (یعنی زور و اسلحه) داشته باش؛ آن که زور دارد، نان دارد. اقبال می‌گوید: آن که آهن است، نان دارد. موسولینی روی اسلحه تکیه می‌کند: «هر که زور مادی دارد، نان دارد.» ولی اقبال روی روح و روان تکیه می‌کند و می‌گوید: «هر کسی که خودش آهن است، نان دارد.» تعبیر امیرالمومنین (علیه‌السّلام) این بود: «نفس المومن اصلب من الصّلد»، «روح مومن از سنگ خارا سخت‌تر است.» اقبال می‌گوید: «روح مومن آهن است.» مقصود در همه اینها یک چیز است. به هر حال اسلام، دعوت به قوّت و قدرت می‌کند.


ببینید علی (علیه‌السّلام) در نهج‌البلاغه چقدر دعوت به قوّت و قدرت کرده است و هرگز ضعف را شایسته جامعه اسلامی نمی‌داند. می‌فرماید: «فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دار هم الاذلوا». (سوگند به خدا هرگز با قومی در میان خانه‌شان جنگ نشده مگر آنکه ذلیل و مغلوب گشته‌اند). یا در جای دیگری می‌فرماید:
«و لایمنع الضّیم الذّلیل و لایدرک الحق الابالجد». «هرگز آدم زبون نمی‌تواند با ظلم مبارزه کند و جلو ظلم را بگیرد و هرگز به حق نمی‌تواند رسید مگر با جدیت و کوشش»
قدرت آن است که انسان به کمک دیگران بشتابد. یک روح مقتدر آن است که به فرزندان خود می‌گوید: کونا للظالم خصماً و لمظلوم عوناً علی (علیه‌السّلام) خطاب به دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «فرزندان من! همیشه قدرت و نیروی شما به کمک مظلوم و به ستیزه با ظالم بشتابد». این کار (ناشی از) قدرت است. اتفاقاً کینه توزی‌ها، حسادت‌ها، بدخواهی‌ها و همین چیزهایی که آقای نیچه پیشنهاد می‌کند، همگی ناشی از ضعف است. آدمی که دلش می‌خواهد دائماً از همه مردم انتقام بگیرد و بد همه مردم را می‌خواهد و آن کسی که سادیسم دارد و همیشه می‌خواهد آزارش به دیگران برسد، کارهایش از قدرت نیست- آن طور که آقای نیچه گفته- بلکه ناشی از ضعف است. انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و کینه‌اش کمتر است.
[۲۴] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۱.



جمله‌ای از امام حسین (علیه‌السّلام) برای شما نقل می‌کنم: «القدره تذهب الحفیظه.» قدرت و توانایی و نیرومندی خشم و کینه و حقه را از بین می‌برد. جمله خیلی عجیبی است و بر ملاحظات روانی بسیار دقیقی بنا شده است. می‌فرماید: قدرت کینه را از بین می‌برد؛ یعنی وقتی انسان در خودش احساس قدرت کند، نسبت به دیگران کینه ندارد. در نقطه مقابل، آدم ضعیف است که همیشه کینه دیگران را در دل دارد؛ آدم ضعیف است که همیشه نسبت به دیگران حسادت می‌ورزد.


جمله دیگری از امیرالمومنین (علیه‌السّلام) در باب غیبت نقل می‌کنم. از علی (علیه‌السّلام) می‌پرسند: چه کسانی غیبت می‌کنند و همیشه دلشان می‌خواهد پشت سر مردم حرف بزنند و بدگویی کنند و از بدگویی دیگران لذت می‌برند؟ علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: ضعیف‌ها، عاجزها، ناتوان‌ها: «الغیبه جهد العاجز» غیبت منتهای کوشش یک آدم ناتوان است. یک انسان قوی و مقتدر و آن کسی که در روح خود احساس قدرت می‌کند، عار و ننگش می‌آید که غیبت کند و غیبت را کار دنی‌ها و ضعفا و کاری پست می‌داند. یک انسان قوی حاضر نیست پشت سر مردم غیبت کند و یا غیبت دیگران را بشنود. علی (علیه‌السّلام) غیبت را مستند به ضعف می‌کند و می‌گوید: «انسان قوی و مقتدر و یک روح مقتدر هرگز غیبت نمی‌کند».


حتی علی (علیه‌السّلام) زنا را هم به ضعف تعلیل می‌کند، می‌فرماید: «ما زنی غیور قطّ» در همه دنیا یک آدمی که یک جو غیرت داشته باشد، با زنی زنا نکرده و به ناموس مردم خیانت نکرده است؛ فقط آدم‌های بی‌غیرت زنا می‌کنند. آدم بی‌غیرت آدمی است که در خودش هم احساس ضعف می‌کند، یعنی آدمی که واقعاً اگر دیگران هم نسبت به ناموس او کاری کنند، آن قدرها ککش نمی‌گزد. فقط بی‌غیرت‌ها هستند که زنا می‌کنند، غیورها هرگز زنا نمی‌کنند: «ما زنی غیور قط».
[۲۷] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۲.



ولی آقای نیچه این قدرت‌ها را دیگر نمی‌شناسد. از نظر او قدرت یعنی فقط زور بازو، یعنی اسلحه، یعنی آهن داشتن و با آهن به سر دیگری زدن و کوبیدن. مرد برتر از نظر او یعنی یک حیوان گنده، یک مردی که زور بازویش خیلی زیاد است ولی این آدم از قوّت و قدرت روحی اساساً خبر ندارد و چیزی نمی‌داند.


پس در مکتب اسلام بدون شک، قدرت یک ارزش و یک کمال انسانی و یکی از خطوط چهره انسان کامل است. اسلام، انسان ضعیف را نمی‌پسندد: «انّ الله یبغض المومن الضّعیف» خدا از آدم‌های سست و ناتوان بدش می‌آید».
پس اسلام اولًا تنها ارزش انسان را قدرت نمی‌داند و در کنار آن به ارزش‌های دیگری هم قائل است و ثانیاً تعبیر قدرت در اسلام با تعبیری که آقای نیچه و سوفسطائیان و ماکیاول و امثال اینها از قدرت می‌کنند، متفاوت است. اسلام قدرت‌هایی را در انسان سراغ دارد و آن قدرت‌ها را تقویت و تحریک می‌کند که نتیجه‌اش غیر از چیزی است که نیچه گفته است، بلکه خیر جامعه در آن است.
نیچه می‌گوید: «اصلًا اینکه انسان دلش می‌سوزد، از ضعف است.» باید به او گفت: صحبت این نیست، صحبت فیّاضیّت است صحبت جود و کرم است، صحبت خیر رساندن است. چرا مطلب را از این طرف نمی‌بینی؟ آقای نیچه! این حرف را به این شکل مطرح کن: آیا یک آدم قدرتمند فیضش به دیگران می‌رسد یا یک آدم ضعیف؟ فیض رساندن از قدرت است یا ضعف؟ فیض رساندن از قدرت است نه از ضعف.
[۲۹] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۳، ص۲۶۷.



فرنگی‌ها می‌گویند: «حق گرفتنی است.» این خودش مسئله‌ای است که آیا حق گرفتنی است یا دادنی؟ یعنی آیا حق، چیزی است که انسان‌ها به میل خودشان آن را به ذی‌حق‌ها می‌دهند یا حق چیزی است که ذی‌حق باید بگیرد؟ بعضی مکتب‌ها بر این اساس است که حق دادنی است؛ یعنی آن حقی را که ظالم گرفته است، باید پس بدهد؛ اگر نداد، دیگر نداده است، چون حق دادنی است نه گرفتنی. مسیحیت بر این اساس درست شده که: به ظالم می‌گوییم حق را به تو بدهد، تو کاری با او نداشته باش. ‌ای کسی که حقت پایمال شده است! توصیه می‌کنیم، خواهش می‌کنیم تا حق را به تو بدهند. مبادا یک وقت خودت برای گرفتن حق قیام کنی که این برخلاف شان انسانیت و اخلاق است. از نظر اینها حق دادنی است.
یک عده می‌گویند: حق فقط گرفتنی است. مگر ممکن است انسانی که حق را خورده است بیاید و به یک شکلی آن حق را بدهد؟ یعنی اینها منکر عاطفه و انسانیت و وجدان انسان هستند.
[۳۰] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۳.



از نظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی؛ یعنی از دو جبهه باید برای استیفای حق مبارزه کرد. اسلام آن کسی را که حق را ربوده است، با تعلیم و تربیت خودش آماده پس دادن می‌کند- و کرده است- ولی به این قناعت نمی‌کند؛ در عین حال به آن کسی که حقش ربوده شده است می‌گوید: حق گرفتنی است، تو هم باید برای حق خودت قیام کنی و آن را بگیری.
جمله‌ای است که علی (علیه‌السّلام) در نامه معروف خودشان به مالک اشتر، از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند، می‌فرماید:
«فانّی سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول غیر موطن: لن تقدس امه حتی یوخذ للضعیف حقه من القوی غیر متتعتع» هیچ امت و قومی به مقام قداست و تقدیس و- به تعبیر ما- به مقام ترقی و رقاء نمی‌رسد، مگر آنکه قبلًا این مرحله را گذرانده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند، بدون آنکه زبانش به لکنتی بیفتد. یعنی اسلام آن ضعیفی را که حق خود را نمی‌تواند مطالبه کند، به رسمیت نمی‌شناسد. جامعه‌ای که در آن ضعفا آنقدر ضعیف‌النفس باشند که نتوانند حقوق خود را مطالبه کنند، یک جامعه اسلامی نیست. مردهای برتر خودمان در گذشته چگونه بوده‌اند؟ اصلًا خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چگونه انسانی است؟ یکی از مشخصات پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قوّت روحی و قدرت بدنی، هر دو است. قوّت روحی پیغمبر را تاریخ زندگی ایشان نشان می‌دهد.


نویسنده کتاب محمّد، «پیامبری که از نو باید شناخت» (نویسنده این کتاب کونستان ویرژیل گیورگیو، اهل رومانی است) دو چیز را خوب پرورش داده است. یکی از آن دو چیزی که خوب مجسم کرده، این است که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شرایطی قرار می‌گرفت که از نظر سیاسی و اجتماعی امیدش از همه جا قطع بود، تمام شرایط علیه او بود و بین او و پیروزی به‌اندازه یک مو هم پیوند نبود ولی پیغمبر هیچ وقت اراده خودش را نمی‌باخت؛ اراده پیغمبر در همه احوال مانند کوهی بود که یک ذره تزلزل در آن پیدا نمی‌شد. واقعاً قدرت روحی پیغمبر در این مدت بیست و سه سال عجیب است! وقتی انسان مطالعه می‌کند، حیرت‌انگیز است و شاعر- که ظاهراً حسان بن ثابت است- در زمان خود پیغمبر درست گفته است: له همم لامنتهی لکبارها و همته الصغری اجل من الدهر
او صاحب همت‌های عالی است که همت‌های بزرگش حدی ندارد ولی کوچک‌ترین همتش از روزگار بزرگ‌تر است
[۳۲] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۴.

به علاوه پیغمبر از نظر قدرت و قوّت ظاهری هم مردی قوی بود. اندام پیغمبر،‌ اندام یک دلیر و یک دلاور بود. مردی قوی و شجاع بود و مجموع‌ اندامش‌ اندام یک مرد شجاع بود: «کان بادناً متماسکاً»
پیغمبر نه چاق بود و نه لاغر، متوسط بود؛ بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک. بدن متماسک یعنی مثل بدن آدم‌های ورزشکار، از این‌جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است. آدم‌هایی که چاق هستند و پی در بدنشان جمع شده، گوشت بدنشان شل است، ولی پیغمبر این جور نبود.
اصلًا شجاعت پیغمبر در حدی بود که علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «و کنا اذا احمر الباس اتقینا برسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» هرگاه آتش جنگ شعله می‌کشید ما به رسول خدا پناه می‌بردیم.
حدود هشت سال پیش (یعنی سال ۱۳۴۵) که برای اولین بار به مکه مشرف شدم، خوابی در مکه دیدم که خیلی عجیب بود! در آنجا پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از پشت سر مشاهده کردم،‌اندام عجیبی دیدم و در عالم خواب به یاد جمله امیرالمومنین (علیه‌السّلام) افتادم، گفتم بی جهت نیست که علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «و کنا اذا احمرّ الباس اتّقینا برسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)».
پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اینچنین بود: قوی بود، شجاع بود، قوّت را ستایش می‌کرد و شجاعت را نیز ستایش می‌کرد.
پس در اسلام قوّت و قدرت ستایش شده؛ یعنی اسلام آن را به عنوان یک ارزش برای انسان می‌شناسد.
[۳۵] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۳، ص۲۶۵- ۲۶۷.



مکتب دیگری در باب انسان کامل وجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقتدر و کمال یعنی قدرت (به هر معنی که قدرت را در نظر بگیرید) یعنی اقتدار، زور.
در یونان قدیم گروهی بودند که آنها را «سوفسطائیان» می‌گویند. اینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کرده‌اند که اصلًا حق یعنی زور؛ هر جا که زور و قدرت هست، حق هم هست؛ حق همان قدرت است و ضعف مساوی است با بی‌حقی و ناحقی. برای آنها اساساً عدالت و ظلم معنی و مفهوم ندارد و لهذا می‌گویند: حق زور؛ یعنی حق ناشی از زور، به این معنا که هر حقی ناشی از زور است. اینها معتقدند که انسان تمام تلاشش باید برای کسب زور و قوّت و قدرت باشد و بس و انسان هیچ قید و حدی هم نباید برای قدرت خود قائل شود.
این مکتب را در یکی دو قرن اخیر نیچه فیلسوف معروف آلمانی احیا و دنبال کرد و در کمال صراحت این مکتب را بیان کرد. از نظر اینها، اینکه می‌گویند: راستی خوب است، درستی خوب است، امانت‌داری خوب است، احسان خوب است، نیکی خوب است، همه حرف‌های مفت و چرند است. اینکه «هر که ضعیف بود، زیر بازویش را بگیر» یعنی چه؟ یک لگد هم به او بزن. او گناهی از این بالاتر ندارد که ضعیف است. حال که ضعیف است، تو هم سنگی روی سرش بینداز. نیچه- که خودش یک آدم ضد خدا و ضد دین است- معتقد است که دین را ضعفا اختراع کرده‌اند، درست بر عکس نظریه کارل مارکس که می‌گوید-: دین را اقویا اختراع کرده‌اند. برای اینکه ضعفا را اسیر خودشان نگه دارند. نیچه می‌گوید: دین را ضعفا اختراع کرده‌اند، برای اینکه قدرت اقویا را محدود کنند، و خیانتی که- به عقیده او- دین به بشر کرده است، این است که مفاهیمی همچون بخشش، جود، رحم، مروّت، انسانیت، خوبی، عدالت و امثال اینها را بین مردم پخش کرده و بعد اقویا گول خورده‌اند و به خاطر عدالت و جود و مروّت و انسانیت مجبور شده‌اند، کمی از قدرت خود بکاهند.
نیچه می‌گوید: ادیان گفته‌اند «مجاهده با نفس» چرا مجاهده با نفس؟ بگوید پروریدن نفس، نفس‌پروری. ادیان گفته‌اند «مساوات» می‌گوید: مساوات چرند است، مساوات یعنی چه؟ همیشه باید یک عده زبردست (به معنای مقتدر و صاحب قدرت) باشند و یک عده زیردست. زیردست‌ها جانشان در بیاید و برای زبردست‌ها کار کنند، تا آنها رشد کنند و گنده شوند و مرد برتر از میان آنها پیدا شود. ادیان گفته‌اند «تساوی حقوق زن و مرد»، می‌گوید: این هم حرف مزخرفی است؛ مرد جنس برتر و قوی‌تر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست؛ تساوی حقوق زن و مرد هم غلط است.
این مکتب اساساً انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوی با انسان مقتدر و انسان زورمند می‌داند و کمال را مساوی با قوّت و قدرت.


راجع به اینکه اسلام در حال حاضر می‌تواند یک نیروی محرک در کشورهای اسلامی باشد، باید دید اسلام چه چیزهایی عرضه می‌دارد. اسلام عدالت و جهاد و مبارزه با تبعیض به‌علاوه ایمان به خدا را عرضه می‌دارد، یعنی اسلام تنها جنبه‌های معنوی نیست، جنبه‌های به اصطلاح مادی نیز دارد. از این نظر است که امثال خروشچف اعتراف می‌کنند که اسلام می‌تواند نیروی محرک به شمار رود. حقیقت این است که اطلاع لنین از دین فقط این مقدار بوده است که دین به امید آخرت، مردم را نسبت به زندگانی خودشان لاقید می‌کند و آنها را به زهد و قناعت و تسلیم در مقابل ستمگر وا می‌دارد و الّا دین از آن جنبه که ایمان به جهان دیگر دارد و دنیای دیگر را برای انسان نمایان می‌سازد، علت ندارد که قوه مخدره به شمار رود. امثال «بن بلا» نشان دادند که در اسلام عنصرهای تحریکی و عنصرهایی که صفوف طبقات زحمتکش را در قبال طبقات به اصطلاح انگل متشکل و متحد کند، استثمار شده را در مقابل استثمارگر به ستیز و مبارزه وادارد، به مظلوم در مقابل ظالم روحیه و مقاومت بدهد، به پیکارگر اجتماعی نوید و اطمینان موفقیت بلکه تایید غیبی بدهد، به پیکارگر اجتماعی نوید و اطمینان موفقیت بلکه تایید غیبی بدهد، دفاع از حقوق و احقاق حقوق و گرفتن آن از دست غاصب را وظیفه بشمارد، ثابت کردند که اسلام چنین عناصری دارد و عناصر مخالف ندارد. آنچه عناصر مخالف در این زمینه بوده است در اثر سوء تعبیر و از زبان مزدوران
[۳۶] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۷.

سلاطین (وعاظ السلاطین) ساخته شده است، قطعاً آنها هم با این ادلّه قانع شده‌اند والا صرف ایمان به مبادی غیبی و ماوراء الطبیعه از جنبه علمی و اعتقادی دلیل ندارد که پایبند اجتماع به شمار رود. آنها ثابت کردند که اسلام به جهان آخرت ایمان دارد، اما زندگی دنیایی و سیادت و آقایی و آزادی و استقلال در آن را شرط لازم برای فوز به سعادت اخروی می‌شمارد.
[۳۷] مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۵۰۷.
[۳۸] مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۵۰۸.



در کتب حدیث آمده است که رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگامی که در مدینه از مکانی عبور می‌کردند، جمعی از جوانان مسلمان را دیدند، در حالی که سنگی را به علامت وزنه‌برداری و آزمایش زور بر می‌داشتند و با این قلوه سنگ بزرگ زورآزمایی می‌کردند (مثل اینهایی که امروز وزنه بر می‌دارند) یکی، یک مقدار از زمین بلند می‌کرد و دیگری‌ اندکی بیشتر و... هرکس تلاش می‌کرد که سنگ را بالاتر ببرد. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آنجا ایستادند و فرمودند: آیا دلتان می‌خواهد که من داور این مسابقه باشم؟ همه خوشحال شدند و گفتند: چه از این بهتر، یا رسول الله؟ شما داور مسابقه باشید و حکم کنید که کدام یک از ما قوی‌تر و زورمندتریم. فرمود: بسیار خوب، من داور می‌شوم. احتیاج ندارد که سنگ را بردارید؟ هنوز سنگ را برنداشته‌اید، من معیاری به دست شما می‌دهم که کدام یک از شما قوی‌تر هستید. پرسیدند: کدام یک قوی‌تر هستیم؟ فرمود: آن کسی که نفسش او را به سوی معصیتی‌ ترغیب کند و در او میل یک معصیت باشد و در مقابل این میل ایستادگی کند؛ اینکه انسان از چیزی خوشش بیاید و گناه و معصیت باشد، ولی در مقابل نفس خود ایستادگی کند.
پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در اینجا قدرت اراده را در مقابل میل نفسانی مطرح کردند. زور فقط این نیست که انسان سنگی را از زمین بردارد و قدرت فقط این نیست که وزنه بسیار سنگینی را به دوش کشد. این یک نوع قدرت است که قدرت عضلانی است، قدرتی است که در عضلات حیوان‌ها هم وجود دارد و وجه مشترک انسان و حیوان است. نه اینکه بخواهم بگویم که این نوع قدرت کمال نیست، زور هم برای انسان یک کمال است. ولی بالاتر از قدرت عضلانی- که در بازو و عضلات انسان هست- قدرت اراده است. قدرت اراده این است که انسان بتواند در مقابل مشتهیات نفسانی خود ایستادگی و مقاومت کند.
[۳۹] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۸.



روی همین منطق است که در اخلاق اسلامی و از جمله در ادبیات عرفانی ما همیشه این مسئله به عنوان یک قدرت نامیده شده است. باز پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «اشجع النّاس من غلب هواه» «از همه مردم شجاع‌تر و دلاورتر و دلیرتر آن کسی است که بر هوای نفس خود پیروز شود». اینجا نیز مسئله شجاعت و قدرت و غلبه مطرح است. سعدی می‌گوید:
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
مردانگی (یعنی قوّت و قدرت) این نیست که انسان مشت گره کرده را به دهان دیگری بزند؛ قدرت این است که انسان علی‌رغم میل نفسانی خود، بجای کام خودش کام دیگری را شیرین کند. مولوی می‌گوید: وقت خشم و وقت شهوت، مرد کو؟ طالب مردی چنینم کو به کو
مولوی مردانگی را در اینجا می‌سنجد و می‌گوید: وقت خشم و شهوت مرد کو؟ مرد آن کسی است که وقتی خشمش برانگیخته می‌شود و تبدیل به کانونی از آتش می‌گردد، دارای یک اراده قوی باشد و در مقابل این آتش که اسمش خشم است ایستادگی کند، و همچنین در وقتی که شهوت به هیجان می‌آید و می‌خواهد انسان را بی‌اختیار کند، در مقابل شهوت خود قیام کند. اینها را «قوّت» و «قدرت» می‌گویند. تمام آن محاسن اخلاقی که اخلاقیون گفته‌اند و آقای نیچه به عنوان اینکه ضعف است نفی و رد می‌کند اگر درست بسنجیم همه آنها قدرت است. بله، من قبول دارم که گاهی در بعضی از موارد یک چیزهایی که در واقع قدرت نیست و ضعف است، با قدرت اشتباه می‌شود و لهذا همیشه علمای اخلاق می‌گویند که عاطفه باید توام با عقل و ایمان باشد، یعنی صرف اینکه عواطف انسان در یک‌جا برانگیخته شد کافی نیست؛ باید با مقیاس عقل سنجید که آیا این عاطفه، بجا و منطقی است یا منطقی نیست.


شعری از سعدی و همچنین آیه‌ای از قرآن را برای شما می‌خوانم. شعر سعدی این است: ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان
ترحم به پلنگ درنده یا یک گرگ، ستم به گوسفند است؛ یعنی وقتی می‌خواهند گرگی را که صدها گوسفند را دیده است بگیرند و بکشند، اگر کسی حس‌ ترحمش برانگیخته شود، باید بداند که این ترحم مساوی قساوت نسبت به گوسفندان است. این البته مثل است. مقصودش این است که ترحم نسبت به انسان ظالم ستمگر، قساوت نسبت به انسان‌های زیر دست محروم است، و آدم‌های ضعیف نسبت به ستمگران ترحم می‌ورزند.
[۴۱] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۹.

آیه قرآن درباره زانی و زانیه است، درباره مرد و زنی که زنا می‌کنند. قرآن می‌گوید اینها را مجازات کنید: «ولیشهد عذابها طائفه من المومنین» و حتماً گروهی از مومنین حاضر باشند و در مراسم اعدام آنان شرکت کنند. اینجا جایی است که نفوس ضعیف که مصالح عالیه اجتماع را در نظر نمی‌گیرند، [درباره] عواطفشان می‌گوید: «و لاتاخذکم بهما رافه فی دین الله».
پس این نوع رافت‌ها، دل سوختن‌ها و ترحم‌ها، ترحم‌هایی غیر منطقی است؛ یعنی قساوت‌هایی است به صورت ترحم و به عبارت دیگر این نوع ترحم، ترحم در یک مورد و قساوت در موارد دیگر است. این نوع ترحم‌ها را نباید (مانند ایستادگی در برابر شهوات و امیال نفسانی، نوعی قدرت) به حساب آورد.
بنابراین، مکتب قدرت- که دائماً دم از قدرت می‌زند و می‌گوید مرد برتر و انسان کامل باید از قدرت کامل بهره‌مند باشد و نقاط ضعف وجود خود را مسدود کرده باشد- گذشته از اینکه سایر ارزش‌های انسان را نشناخته است، خود قدرت را هم نشناخته و معنی قدرت را نفهمیده و حقیقت قدرت را نداشته است.
[۴۲] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۳، ص۲۷۲- ۲۷۶.
[۴۳] روزنامه کیهان، شماره ۲۱۰۴۸ به تاریخ ۱۳/۲/۹۴، صفحه ۶.



۱. مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۳۲۳.
۲. مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۳۲۲.
۳. انفال/سوره۸، آیه۱۶.    
۴. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۹، ص۱۱۹.
۵. مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۱۳۸.
۶. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۷.
۷. مریم/سوره۱۹، آیه۱۲.    
۸. آل عمران/سوره۳، آیه۱۴۶.    
۹. صف/سوره۶۱، آیه۴.    
۱۰. فتح/سوره۴۸، آیه۲۹.    
۱۱. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۸.
۱۲. انفال/سوره۸، آیه۶۰.    
۱۳. بقره/سوره۲، آیه۱۹.    
۱۴. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۷۵، ص۳۰۱.    
۱۵. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۹.
۱۶. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۲۹.
۱۷. سیوطی، جلال الدین، جامع الصغیر، ج۱، ص۲۱۶۴.    
۱۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص ۳۶۷، حکمت ۳۳۳.    
۱۹. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۵، ص۶۳.    
۲۰. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۰.
۲۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص ۲۶، خطبه ۲۷.    
۲۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه ۲۷.    
۲۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۲۸۶، نامه ۴۷.    
۲۴. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۱.
۲۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص ۳۸۵ حکمت ۴۶۱.    
۲۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص ۳۶۴، جکمت ۳۰۵.    
۲۷. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۲.
۲۸. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۵، ص۵۹.    
۲۹. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۳، ص۲۶۷.
۳۰. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۳.
۳۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص ۲۹۸ نامه ۵۳.    
۳۲. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۴.
۳۳. طبرسی، حسن بن فضل، مکارم اخلاق، ص۱۲.    
۳۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص ۳۵۷، کلمات غریب، رقم ۹.    
۳۵. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۳، ص۲۶۵- ۲۶۷.
۳۶. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۷.
۳۷. مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۵۰۷.
۳۸. مطهری، مرتضی، یادداشت‌ها، ج۱، ص۵۰۸.
۳۹. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۸.
۴۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۷۰، ص۷۶.    
۴۱. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص۵۳۹.
۴۲. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۳، ص۲۷۲- ۲۷۶.
۴۳. روزنامه کیهان، شماره ۲۱۰۴۸ به تاریخ ۱۳/۲/۹۴، صفحه ۶.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اقتدار در اسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۹.    



جعبه ابزار