برداشت دنیاگرایانه از قیام عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از دیدگاههای مهم درباره
فلسفه قیام
عاشورا، برداشت دنیاگرایانه از نهضت
اباعبدالله (علیهالسلام) است. در اینجا مقصود از دنیاگرایی، طلب
قدرت و حرکت برای به دست آوردن
حکومت و ریاست دنیوی است. این برداشت از همان آغاز نهضت در برخوردهایی که امام با برخی از بزرگان و افراد سرشناس در
مدینه و
مکه داشت، در سخنان آنان نمایان است. آنان به این گمان که حسین بن علی که برای دستیابی به ریاست و حکومت دنیوی قیام کرده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده، در
لباس خیرخواهی، کوشش میکردند امام را به هر شکل ممکن، از این
سفر بازدارند؛ چرا که فکر میکردند این حرکت به شکست منجر خواهد شد و دستیابی به حکومت، خیالی بیش نیست. برای نمونه دو نفر از آنان را معرفی میکنیم:
نمونه بارز این گروه،
عبدالله بن عمر بود. او با چنین نگاهی چندین بار کوشید تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.
عبدالله بن عمر در یکی از گفت و گوهایش با امام برای منصرف ساختن حضرت از رفتن به
کوفه، وی را چنین
نصیحت میکند: لا تخرج فان رسول الله خیرة الله بین الدنیا والآخرة فاختار الآخرة، وانک بضعة منه ولا تعاطها (لاتنالها) - یعنی الدنیا؛
«قیام نکن؛ چراکه
خداوند،
رسول خدا را در انتخاب
دنیا و
آخرت مخیر کرد و پیامبر آخرت را برگزید. تو
[
ای حسین
]
پاره تن او هستی؛ پس در طلب دنیا نباش و سرگرم آن نشو».
عبدالله بن مطیع نیز با چنین اعتقادی، از امام میخواهد که از تصمیم خویش منصرف شود؛ چنان که در دیدارش با حضرت چنین گفت: «شما را به خدا ای پسر رسول خدا؛ مگذار
حرمت اسلام شکسته شود! شما را به خدا، حرمت رسول خدا و حرمت
عرب را حفظ کن! به خدا
سوگند، اگر در پی آنچه
[
امروز
]
در دست
بنی امیه است (یعنی
حکومت) باشی، تو را میکشند و اگر شما را بکشند، بعد از شما هرگز از کسی نمیهراسند».
چنین اندیشهای محدود به عصر
امام حسین (علیهالسلام) نشد؛ بلکه در قرون بعدی نیز، برخی از مورخان و اندیشمندان
اهل سنت ضمن تایید و پذیرش و ترویج تفکر یادشده، به ارائه
تفسیر سطحی و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله و در نتیجه ارائه چهرهای
تحریف شده و دگرگون از نهضت پرداختند. نمونه این گونه دانشمندان
ابن تیمیه و ابن کثیرند که به نقل و نقد دیدگاههایشان میپردازیم:
ابن تیمیه (۷۲۸ق)، که چند
قرن بعد، فرقه
وهابیت بر بنیاد اندیشههای او پدید آمد، نظریه جواز خروج حسین بن علی بر
یزید را
باطل میداند. او بر این باور است که مفسده چنین خروجی از مصلحتش بیشتر بوده و در خروج و قیام حسین (علیهالسلام)، هیچ گونه مصلحت دنیایی و دینی وجود نداشته است؛ چراکه حسین (علیهالسلام) آنچه را که از کسب
خیر و دفع
شر در نتیجه قیامش دنبال میکرد، به دست نیاورد و حتی با قیام و کشته شدنش، خوبی کاهش یافت و بدی فزونی گرفت؛ بلکه
قتل حسین (علیهالسلام) از کارهایی بود که فتنههای بسیاری را دامن زد؛
وی در جای دیگر در بحث مقایسهای بین قتل
عثمان و
شهادت امام حسین (علیهالسلام) مینویسد: «بی تردید
اجر و
ثواب عثمان نزد
خدا بیشتر، و
گناه قتلش بیشتر از گناه کشتن کسی است که حاکم و زمامدار
مسلمانان نبوده، اما برای دستیابی به حکومت خروج کرده است؛ چراکه عثمان
صبر پیشه کرد و برای حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید...».
ابن کثیر (۷۷۴ق) از علمای
شافعی مذهب و شاگرد ابن تیمیه،
در کتاب
البدایة والنهایة در فصلی با عنوان «قصة الحسین بن علی وسبب خروجه باهله من مکة الی العراق فی طلب الامارة و کیفیة مقتله»
به جریان قیام
کربلا پرداخته است. وی با انتخاب این عنوان، هدف نهضت امام حسین (علیهالسلام) را طلب حکومت و دستیابی به
قدرت (طلب الامارة) بیان نموده و با این سخن به این قیام، ماهیتی سیاسی - دنیوی داده است. افزون بر این، از مجموع مقتل امام حسین (علیهالسلام) فقط نامه نگاری کوفیان را مطرح کرده است.
اینها نمونههایی از دیدگاه دنیا گرایانه برخی از مورخان و دانشمندان
اهل سنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
چگونه میتوان پذیرفت که امام حسین (علیهالسلام) برای طلب دنیا و
ریاستطلبی اقدام به قیام کرد؛ در حالی که آن بزرگوار طبق
آیه شریفه: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛
همانا
خداوند میخواهد از شما خاندان (پیامبر) پلیدی را ببرد و به شما پاکی کامل ارزانی دارد». مانند
جد،
پدر،
مادر و برادرش، مبرا از هرگونه پلیدی است. این آیه که به
اعتقاد شیعه و اهل سنت درباره
پیامبر،
علی،
فاطمه،
حسن و
حسین (علیهمالسلام) نازل شده، بهترین دلیل بر
عصمت این پنج تن از هر نوع پلیدی است که از مهمترین آنها، پلیدی
دنیاپرستی و ریاست طلبی است.
از این گذشته، اگر انگیزه حضرت دستیابی به حکومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا امر به یاری او نمیکرد؛ درحالی که روایاتی حتی از طرق اهل سنت وارد شده که پیامبر فرمان به یاری حسین (علیهالسلام) داده است؛ از جمله
انس بن حارث نقل میکند که پیامبر فرمود: ان ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض من العراق فمن ادرکه منکم فلینصره؛
این فرزند من، یعنی حسین در زمینی از
عراق کشته میشود. پس هرکس از شما او را در ک کرد، باید او را یاری کند».
همچنان که آن حضرت، کشندگان امام را نیز
لعن کرده
و آنان را از
شفاعت خویش در
قیامت محروم ساخته است.
اینها شواهد دیگری بر پاکی و قداست انگیزه امام حسین (علیهالسلام) است.
اگر حسین بن علی به دنبال
ریاست و حکومت بود، باید مانند بسیاری از رهبران سیاسی دیگر که برای مغلوب کردن
دشمن، به هر وسیلهای چنگ میزنند و از هرگونه
دروغ و
حیله و
تزویر، برای پیشبرد اهداف خویش بهره میگیرند، عمل میکرد و از هیچ کوششی در جلب نیرو و همکار، فروگذاری نکرده، هرگز از شکست خود و پیروزی ظاهری دشمن سخن نگوید؛ همچنین نباید از اینکه آیندهای دهشتناک در انتظارشان است، حرفی بزند و لشکر را از اطراف خویش پراکنده کند و از مکان امنی که نزد همگان محترم است و
هتک آن برای دشمن گران تمام میشود، بیرون رود. در حالی که (چنان که خواهد آمد) حضرت از آغاز تا پایان قیام، در بسیاری از خطبهها و بیاناتشان، سخن از
شهادت میزد و پایان کار خویش را شهادت و
اسارت اهل بیت اعلام میکرد. از این رو، بسیاری از افرادی که به انگیزههای دنیوی حضرت را همراهی میکردند، هنگام شنیدن این سخنان از اطراف حضرت پراکنده شدند.
مطالعه و تامل در خطبهها، نامهها و سخنان امام در زمان نهضت و حتی قبل از آغاز آن، در اواخر
عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیتهای حضرت، چنین دیدگاهی را به روشنی مردود میشمارد. گویا امام حسین (علیهالسلام) فضای تبلیغاتی بعد از شهادت خویش را میدید که چگونه جنایتکاران اموی و قلم به مزدهای آنان و حتی نسلهای بعد (که تامین و تضمین
نان و آبشان در گرو تایید و ترویج چنین افکار و برداشتهای وارونه از نهضت
عاشورا بوده است) این حادثه و اهداف آن را
تحریف میکنند. از این رو امام در سخنرانی هشداردهنده و نصیحت آمیزی که در سالهای آخر حکومت معاویه در
مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان شهرهای اسلامی داشت، انگیزههای ریاست طلبانه و دنیاگرایانه را از اقدامات و فعالیتهای خویش بر ضد نظام حاکم اموی این گونه رد کرد. اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کنا منا تنافسا فی سلطان ولا التماسا من فضول الحطام؛
«خدایا، تو میدانی که آنچه ما انجام دادهایم (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جویی در فرمانروایی و افزونخواهی در دستیابی به متاع ناچیز دنیا نبوده است».
حضرت در
وصیت نامه خود به برادرش
محمد بن حنفیه در
مدینه (پیش از ترک این شهر) با رد پیشاپیش چنین اتهامی، انگیزه قیام خویش را چنین بیان میکنند: «من از روی سرمستی و گستاخی و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم، بلکه برای طلب
اصلاح در امت جدم حرکت کردهام؛ میخواهم
امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم
علی بن ابی طالب عمل کنم».
بنابراین با وجود چنین تصریحات و روشن گوییهایی از جانب خود حضرت درباره فلسفه حرکت خویش، چگونه میتوان ادعاهای غیرمستدل و سست دیدگاه فوق را پذیرفت و نهضت امام را تخطئه کرد و زیر سؤال برد؟
گفتنی است در میان کسانی که به قیام امام حسین (علیهالسلام) از منظر دنیاگرایی نگریستهاند، تعدادی هستند که هرچند به صراحت چنین نظری ندادهاند، ولی اظهار نظرهای آنان نیز به گونهای، همین دیدگاه را تایید میکند.
این گروه با بررسی گزارههای تاریخی درباره این نهضت، گاهی گمان کردهاند که آن حضرت در ارزیابی نیروی کوفیان و میزان مساعدت و
وفاداری آنان، دچار اشتباه شد و به وعدههای آنان اعتماد کرد، و از طرف دیگر از توان نظامی و قدرت تشکیلاتی حکومت یزید
غفلت ورزید. گاهی میگویند: او به عمق دشمنی
بنی امیه با
بنی هاشم توجه نداشت و در ارزیابیهای خود، این امر را به حساب نمیآورد که بنی امیه برای شکست دادن او، تا چه اندازه مصمم هستند؟ برخی نیز با توجه به پیامدهای این حرکت، و به پندار
مشروعیت خلافت یزید، آن را
شورش قلمداد کرده، زبان به
اعتراض گشودهاند.
برخی از قائلان این نظریه عبارتاند از:
قاضی ابوبکر ابن عربی اندلسی مالکی (۵۴۳ ق)،
عبدالرحمن بن خلدون (۸۰۸ق)،
شیخ محمد طنطاوی مصری (۱۲۷۷ق)، و
محب الدین الخطیب مصری (۱۳۸۹ق).
صاحبان چنین
منطق و اندیشهای، قدرت مادی را که
تجسم آن، امکانات و قوای زمینی است و با
جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آوردهاند؛ اما احساس وظیفه و
تکلیف و دغدغه مصلحت
دین را، فرع و حتی هیچ پنداشتهاند.
از این رو در مقوله نهضت کربلا، چون امکانات و قوای مادی امام را اندک، و هدف حضرت را نیز دستیابی به قدرت و حکومت پنداشتهاند، حرکت حضرت را، حرکتی نسنجیده و عجولانه قلمداد کرده، معتقدند در صورتی قیام حضرت معقول بود که وی نیروی نظامی کافی و امکانات مادی فراوان در اختیار داشت. غافل از آنکه امام، چنانکه خواهیم نوشت، از قدرت مادی و نظامی بنی امیه کاملا آگاه بود و
قساوت قلب و سوابق دشمنی این خاندان را با دودمان
رسالت از یاد نبرده و سابقه بی وفایی مردم
کوفه هم، در خاطر او باقی بود. اما حسین بن علی (علیهالسلام) مصلحت حفظ
دین و
جامعه اسلامی را بر مصالح دنیوی خویش ترجیح داد و مسئولیت پاسداری از دین نزد وی (همانند
جد،
پدر و
برادر بزرگوارش) بسیار خطیر بود.
از این رو نمیتوانست برای حفظ مصالح دنیوی خود و خاندان و یارانش، از مصالح دینی و اخروی چشم پوشی کند. (هریک از دیدگاههای یادشده، از جهات دیگر نیز در خور نقد و خدشه است؛ اما چون این امر، فرصت و مجال بیشتری میطلبد و چندان با این بحث ارتباط ندارد، از طرح آنها صرف نظر کردیم. اما کتابهای مستقلی دراین باره نوشته شده است.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۵.