تاریخ تبریز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تاریخ
تبریز پیش از ظهور
اسلام به اواسط هزاره دوم پیش از میلاد میرسد؛ اما بعد از ظهور اسلام این شهر از حکومتهای
سلجوقیان و
ایلخانان تا
قاجاریه و
پهلوی آبستن حوادث بسیاری بوده و توسعه بسیاری یافته است.
یافتههای باستانشناختی، دیرینگی
تبریز را به اواسط هزاره دوم پیش از میلاد میرساند. در کاوشهای صورت گرفته در محوطه تاریخی مسجد کبود تبریز در ۱۳۷۸ش، آثاری از یک گورستان متعلق به اواخر هزاره دوم یا اوایل هزاره نخست پیش از میلاد به دست آمده است که با استناد به آن یافتهها، میتوان از تبریز ۳ هزار یا ۵۰۰، ۳ سال پیش سخن گفت.
در این کاوشها که در عمق ۱۰ متری از سطح زمین صورت گرفته، ۸۸ گور متعلق به دوره آهن شناسایی شده است. این گورها به ۳ دوره با شاخص سفالهای قرمز، خاکستری، و خاکستری از نوع آبریز (لوله) های جدا به ترتیب از جدید به قدیم مشخص شدهاند. این یافتهها کهنتر از ۱۵۰۰قم نمیتواند باشد.
این یافتهها نشان میدهد جایگاهی که تبریز کنونی و تاریخی در آن قرار دارد، از ۳۵۰۰ سال پیش، زیستگاه انسان بوده است. دستیابی به یک گورستان متعلق به حدود آغاز هزاره
۱ قبل میلاد به همراه بخشی از آثار معماری نشانگر آن است که باشندگان فرهنگ سفال خاکستری تبریز در ۳ هزار سال پیش با وجود همگونی آثار سفالیشان با گورستانهای جایگاههای دیگر سفال خاکستری ـ سیاه مانند
کرج،
شهر پیشوا در
ورامین و جز آنها، از نظر طرز زندگی در مرحله پیشرفتهتری قرار داشتند.
نوشتههای کتیبه سارگن دوم نشان میدهد که تبریز در سده ۸قم به گاه حمله سارگن دوم به اورارتو در ۷۱۴قم،
جایگاهی آباد و بزرگ با باروهای استوار و مضاعف بوده است. شهر دارای خانهها و انبارهای گندم و علوفه و اصطبلهایی برای نگاهداری اسبهای مادی بوده، و خندقی عمیق گرداگرد باروهای تودرتو آن را در بر میگرفته است. از مفاد همین کتیبه چنین برمیآید که ساکنان بسیاری در آنجا میزیستند و ۳۰ دهکده در اطراف این دژ قرار داشت که سارگن دوم آنها را به آتش کشید.
از آغاز تشکیل دولت ماد تا سده ۴م، در منابع تاریخی که از آن روزگاران برجای مانده، نامی از تبریز برده نشده است، اما به گزارش فائوستوس بیزانسی، تبریز در سده ۴م شهری آباد با کاخی شاهی بوده، و از مراکز فرماندهی نظامی بهشمار میرفته است و تندیسی از شاهنشاه ایران در کاخ شاهی آن برپا بوده است. به نوشته او ارشک دوم،
پادشاه ارمنستان (سلطنت ۳۵۱-۳۶۷م) سپاهی بزرگ به فرماندهی واساک به سوی
ایران گسیل داشت. در همین هنگام شاپور دوم شاهنشاه ساسانی (سلطنت ۳۰۹- ۳۷۹م) برای رویارویی با این تهاجم به همراه لشکریانی به سوی ارمنستان رهسپار شد و در تبریز اردو زد. در جنگی که میان دو طرف در گرفت، شکست بر سپاه ایرانیان افتاد و ارمنیان کاخ شاهی تبریز را به آتش کشیدند.
پس از آن دانسته نیست که چرا شهر از شکوه و اعتبار افتاده، و راه زوال پیموده است، چنان که مورخان سالهای پایانی دوران فرمانروایی ساسانی و نخستین سدههای هجری نامی از آن نمیبرند و از رویدادهایش چیزی یاد نمیکنند.
به هنگام آمدن عربها به
آذربایجان در ۲۲ق/۶۴۳م به سرداری
مغیرة بن شعبه،
اردبیل مرکز
آذربایجان بوده،
و نامی از تبریز برده نشده است. احتمال داده میشود که تبریز در آن روزگار، پس از ویرانیهایی که در سدههای گذشته روی داده،
تا زمان روادیان قریهای بیش نبوده است.
یزید بن حاتم، والی آذربایجان در دوران
خلافت منصور عباسی گروهی از یمنیهای مستقر در
بصره را به آذربایجان منتقل ساخت و تبریز و نواحی آن تا قلعه بَذّ را به
رواد بن مثنی ازدی واگذاشت. او در تبریز اقامت گزید و سپس پسرش وجنا به کمک برادرانش در آبادی شهر کوشیدند و حصاری به دور آن کشیدند.
پس از آن از تبریز در رویدادهای اواخر سده ۲ و اوایل سده ۳ق در منابع اسلامی یاد شده است. به گزارش
ابن خردادبه در سده ۳ق، تبریز از آنِ
محمد بن رواد ازدی بوده است.
تبریز بهتدریج در میان شهرهای آذربایجان اهمیت و اعتبار یافت و مورد توجه فرمانروایان و خلفا قرار گرفت؛ چنانکه پس از زمین لرزه ۲۴۴ق، به دستور متوکل خلیفه عباسی به سرعت بازسازی شد.
در ۲۶۰ق/۸۷۳م
المعتمد علیالله، خلیفه عباسی (حکومت ۲۵۶-۲۷۹ق)،
ابوالردینی عمر بن علی را به جای
علاء بن احمد ازدی که از بیماری فلج در رنج بود، به فرمانداری آذربایجان گماشت. ابوالردینی رهسپار آذربایجان شد، اما علاء بن احمد با سپاهیانی به مقابله او شتافت و در جنگی که درگرفت علاء کشته شد و تبریز چندگاهی از دست ازدیان بیرون شد.
از ۲۶۸ق/۸۸۱م تا ۵۰ سال پس از آنکه ساجیان بر آذربایجان فرمانروایی داشتند، از کارهای آنان درباره تبریز در منابع تاریخی یاد نشده است و چنین پیداست که این شهر و پیرامونش از گونهای استقلال برخوردار بوده است؛ تا آنکه در پی برآمدن ابوالهیجاء روّادی در آذربایجان و احیای دوباره حکومت روادیان بر آذربایجان، شهر تبریز نیز در حدود سال ۳۵۰ق/۹۶۱م بر قلمرو آنان افزوده شد و تختگاه آنان گشت.
پس از ابوالهیجاء، پسرش مملان (محمد) و پس از او ابومنصور وهسودان که معروفترین فرمانروای روادیان به شمار میآید و ممدوح قطران بوده است، در تبریز فرمان راندند.
تبریز در زمان فرمانروایی روادیان بهویژه وهسودان بسیار بزرگتر، آبادتر و زیباتر گردیده، و از شهرهای بنام آذربایجان بهشمار میرفته است؛ اما در این هنگام دو بلای ناگهانی بر سر مردم تبریز فرود آمد و از آسودگی، شکوه و آبادانی آن بسیار کاست. یکی آمدن غزان به آذربایجان و تبریز، و دیگری
زمینلرزه ویرانگر ۴۳۴ق. در میان سالهای ۴۱۰-۴۳۳ق غزها به آذربایجان و تبریز راه یافتند، آرامش و آسودگی این سرزمین و شهر را درهم ریختند و گرفتاریهای بزرگ برای مردم آنجا پدید آوردند.
به گزارش
ابن اثیر نخستین دسته از غزان، اندکی پیش از ۴۱۰ق به آذربایجان تاختند. وهسودان که به یاری این غزان برای مقابله با دشمنانش چشم امید دوخته بود، آنان را پذیرا شد و در خاک خود جای داد. دومین دسته از غزان در ۴۲۹ق به آذربایجان آمدند و به وهسودان پیوستند؛ اما غزان در آذربایجان دست به کشتار و تاراج گشودند و چون کار گزند و آزار آنان بالا گرفت، ناخرسندی مردم را موجب گشت و امیر وهسودان که تا این هنگام از غزان پشتیبانی میکرد، از آنان بیزاری جست و مردم در همهجا به
جنگ و پیکار در برابر غزان برخاستند و انبوهی از آنان را نابود ساختند. سومین دسته از غزان در ۴۳۳ق به آذربایجان آمدند؛ اما به سبب بدرفتاریهایی که کرده بودند، مردم حضور آنان را تاب نیاوردند و آنان بیدرنگ آنجا را ترک گفتند.
برخی از جغرافیانگاران سده ۴ق/۱۰م تبریز را شهری خرد و آباد وصف کردهاند
اما بعضی دیگر مانند
مقدسی آنجا را زرناب و کیمیای پر ارزش، شهری استوار و برتر از مدینةالسلام (
بغداد) دانستهاند که مسلمانان بدان مباهات کنند؛ و یا حتی ابوعلی مسکویه در همان سده ۴ق تبریز را شهری بزرگ با بارویی استوار برگرد آن گزارش کرده است.
این نوشته
ابوعلی مسکویه را گزارش
ناصرخسرو که در ۴۳۸ق از تبریز دیدار کرده است، تأیید میکند. به نوشته ناصر خسرو تبریز در آن روزگار شهری آباد و مرکز آذربایجان بوده، و ۴۰۰‘
۱ گام طول و عرض داشته است.
آنچه مسلم است، اینکه خاندان روادی تا ۴۴۶ق، با فراز و فرودهایی بر تبریز که همچنان تختگاهشان بود، فرمان راندند.
در ۴۴۶ق/۱۰۵۴م
طغرلبیک، بنیانگذار
سلسله سلجوقی به آذربایجان آمد و بدون جنگ و خونریزی وارد تبریز شد. ابومنصور وهسودان به اطاعت او درآمد،
خطبه به نام او خواند و پسر خود را به گروگان به او سپرد.
با درگذشت وهسودان که احتمالاً در ۴۵۰ق اتفاق افتاده است، مملان بن وهسودان از جانب طغرل به حکومت آذربایجان گماشته شد.
نام این پادشاه در قصاید
قطران تبریزی نیز آمده است.
طغرل جشن
ازدواج خود با دختر خلیفه را در ۴۵۴ق/۱۰۶۲م، در نزدیکی تبریز برپا داشت.
الب ارسلان در ۴۶۳ق/۱۰۷۱م مملان را از حکومت آذربایجان برکنار کرد
و بدینسان فرمانروایی روادیان بر آذربایجان پایان پذیرفت.
از این تاریخ به بعد، تبریز به دست امیران سلجوقی افتاد و در میان آنان دست به دست میگشت. در ۴۹۶ق در جنگ میان
برکیارق و برادرش محمد، تبریز نصیب محمد شد
مدتی نیز امیرسُقمان قطبی، مؤسس خاندان بنی سُقمان (که از ۴۹۳ تا ۶۰۴ق در اخلاط حکومت داشتند) بر تبریز فرمان راند.
پس از سقمان، امیر احمدیل (صاحب
مراغه و برخی جـاهای آذربایجان) در تبریز به حکومت رسید.
وی در ۵۱۰ق در بغداد به دست باطنیان کشته شد.
تبریز در سده ۶ق/۱۲م، مورد توجه سلجوقیان
عراق بود. در ۵۱۴ق/۱۱۲۰م میان دو تن از پسران
سلطان محمد سلجوقی، یعنی سلطان مسعود که بر
موصل و آذربایجان حکومت داشت و محمود سلجوقی جنگ درگرفت. محمود بر برادر غلبه کرد و بر متصرفات او دست یافت و برای دفع وحشتی که از تاخت و تاز گرجیها در دل مردم تبریز افتاده بود، مدتی در این شهر اقامت گزید.
در همین ایام گون دوغدی، اتابک طغرل، برادر سلطان محمود صاحب آذربایجان بود. وی در ۵۱۵ق/۱۱۲۱م درگذشت.
آق سُنقر، پسر احمدیل، میخواست جایگاه گون دوغدی را بگیرد که موفق به این کار نشد و پس از درگذشت سلطان محمود (۵۲۵ ق/۱۱۳۱م)، مسعود برادرش به تبریز آمد؛ اما داوود پسر و ولیعهد سلطان محمود او را محاصره کرد و مسعود به ناچار شهر را ترک گفت و داوود تبریز را مقر حکومت خود ساخت و از آنجا بر آذربایجان و اران و ارمنستان فرمان میراند.
پس از آنکه داوود در تبریز به دست باطنیان کشته شد، اداره آذربایجان به اتابک قره سُنقر، غلام طغرل اول داده شد.
وی اردبیل را مرکز حکومت خود قرار داد.
چندی نگذشت که اداره امور آذربایجان به دست اتابکان آذربایجان، معروف به ایلدگزیان، منسوب به ایلدگز (ایلدنیز) مؤسس آن سلسله افتاد. حوزه نفوذ ایلدگزیان در آغاز کار شمال غربی آذربایجان بود و شهر تبریز جزو متصرفات احمدیلیها، یعنی امرای مراغه به شمار میرفت.
پس از درگذشت ایلدگز، پسرش نصرتالدین محمد،
معروف به جهانپهلوان از
همدان به آذربایجان آمد، مراغه را تسخیر کرد و حکومت آذربایجان را به برادرش قزل ارسلان سپرد.
قزل ارسلان تبریز را به جای اردبیل که قره سنقر پایتخت خود کرده بود، مرکز آذربایجان قرار داد و بدینسان تبریز برای همیشه مرکز و تختگاه آذربایجان شد.
جهانپهلوان که در ۵۸۲ق/۱۱۸۶م درگذشت، به شجاعت و کفایت و مردم دوستی معروف بوده است.
اتابکانِ آذربایجان، با اهل ادب نشست و برخاست داشتند و ممدوح شاعرانی چون
نظامی،
خاقانی،
ظهیرالدین فاریابی و
مجیرالدین بیلقانی بودهاند.
آخرین فرد از این خاندان مظفرالدین ازبک بن محمد (جهان پهلوان) بود.
وی فردی ضعیف و نالایق و دائمالخمر بود.
او تابعیت
سلطان جلالالدین خوارزمشاه را پذیرفت و به نام او خطبه خواند.
در زمان او مغولان ۳ بار به تبریز یورش آوردند. نخستین بار مغولان در ۶۱۷ق/۱۲۲۰م به تبریز آمدند، اما مظفرالدین ازبک با دادن مال بسیاری آنان را بازگرداند. سال بعد مغولان باردیگر به تبریز روی آوردند. مظفرالدین ازبک این بار به نخجوان گریخت، اما شمسالدین طغرایی، وزیر او در برابر مغولان پایداری کرد و مغولها پس از دریافت مبلغی آنجا را ترک گفتند و مظفرالدین ازبک به تبریز بازگشت. در ۶۲۱ق گروهی دیگر از مغولان به تبریز آمدند و از مظفرالدین ازبک خواستند که همه خوارزمیانی را که در تبریز هستند، بدانها تسلیم کند و مظفرالدین ازبک تمامی خوارزمیان مقیم تبریز را به مغولان تحویل داد.
سلطان جلالالدین خوارزمشاه در ۶۲۲ق به تبریز آمد و مظفرالدین ازبک فرار کرد و به قلعه النجق پناه برد.
جلالالدین با همسر سابق مظفرالدین ازبک که ادعا میکرد، مطلقه است، ازدواج کرد. مظفرالدین ازبک از شنیدن این خبر در ۶۲۲ق درگذشت و بهاین ترتیب، فرمانروایی اتابکان سرآمد. جلالالدین تا ۶۲۸ق در تبریز ماند. جرماغون نویان، سردار مغول با ۵۰ هزار سپاهی به قصد جلالالدین به تبریز آمد.
جلالالدین به آمِد (
دیار بکر) فرار کرد و در آنجا کشته شد.
آن گاه مغولان به تبریز مسلط شدند. بزرگان شهر بجز شمسالدین طغرایی با
تحف و هدایا، نزد سردار مغول رفتند
و به اطاعت مغولان گردن نهادند و پرداخت
خراج گزاف را تعهد کردند. پارچهبافان تبریز نیز برای خان بزرگ، اوگتای قاآن چادری بزرگ از اطلس زرکش و پوست سمور و سنجاب دوختند.
به این ترتیب، تبریز در میان شهرهای
ایران از تاراج و کشتار مغولان ایمن ماند.
پس از چیرگی مغولان بر تبریز، نخست این شهر تا آغاز دوره
هولاکوخان، مستقیماً خراجگزار مغولان بود.
ملک صدرالدین، از ایرانیانی که به خدمت مغولان درآمده بودند، حاکم تبریز شد. هولاکو پس از
تصرف بغداد در ۶۵۴ق/۱۲۵۶م به آذربایجان رفت و در شهر مراغه مستقر شد؛ در ۶۶۱ق/۱۲۶۳م چون از سپاهیان برکه (برکای) در
قفقاز شکست خورد، به تبریز آمد و گروهی از بازرگانان قبچاق را در آنجا به
قتل رسانید و در ۶۶۲ق به هنگام واگذاری اقطاعات، حکومت ملک صدرالدین را نیز در تبریز تأیید کرد.
پس از درگذشت هولاکو (۶۶۳ق/۱۲۶۵م)، اباقاخان، پسرش به جانشینی او برگزیده شد.
اباقا تبریز را به پایتختی برگزید.
این شهر تا روزگار
اولجایتو مرکز دولت ایلخانی به شمار میآمد. با انتخاب تبریز به پایتختی، بر اهمیت آن افزوده شد؛ اگرچه زمینلرزه سال ۶۷۱ق/۱۲۷۲م آنجا را ویران کرد،
اما باز اعتبار خود را به دست آورد. اباقاخان که تربیت مسیحی داشت، برای مقابله با
ممالیک مصر درصدد بود تا با
پاپ و پادشاهان اروپایی برضد ممالیک متحد شود؛ از اینرو، اندکی پس از نشستن بر تخت، هیئتی نزد پاپ کلمنس چهارم فرستاد و پس از آن مبادله هیئتهای سفارت میان تبریز، پایتخت ایلخانان با دربارهای اروپایی استمرار یافت.
پس از اباقا، احمد تکودار که
اسلام آورده بود، به تخت نشست
و پس از او ارغون به ایلخانی رسید.
ارغون سعدالدوله، طبیب یهودی را به وزارت برگزید
و او کار تبریز را به پسر عمش، ابومنصور طبیب سپرد.
ارغون به آبادی تبریز توجه خاص داشت، چنانکه به دستور او در محله شام (شنب) در غرب تبریز شهرکی بنا نهاد و آن را ارغونیه نامید و به مردم اجازه داده شد که در آنجا خانه سازند و کاریز جاری نمایند.
ارغون به ارتباط با
اروپا اهمیت میداد و ارتباط بازرگانی میان ایران و کشورهای اروپایی را تشویق میکرد؛ چنانکه بازرگانان ونیزی در تبریز انبار کالا داشتند.
پس از ارغون، گیخاتو، پسر دوم اباقاخان در ۶۹۰ق/۱۲۹۱م به ایلخانی برگزیده شد. وی از اخلاط به تبریز آمد.
به سبب اسراف و تبذیرهای او، خزانه تهی شد. ناچار پولکاغذی که چاو نامیده میشد، چاپ کردند؛ وی فرمان داد کسانی را که از گرفتن و خرج کردن آن خودداری کنند، به
قتل رسانند، اما مردم تبریز آن را نپذیرفتند، شورشی عظیم برپا شد و
داد و ستد فرو خوابید و سرانجام، ناچار چاو برچیده شد
سرانجام، گیخاتو در شورش امیرانش کشته شد.
پس از گیخاتو،
بایدو به ایلخانی رسید.
وی در مصاف با غازانخان کشته شد.
غازانخان فرزند ارغون به ایلخانی و سلطنت برگزیده شد. وی در شعبان ۶۹۴/ژوئن ۱۲۹۵ در حضور صدرالدین ابراهیم حموی به دین اسلام مشرف شد؛.
آنگاه فرمان داد که در تبریز، بغداد و دیگر شهرهای اسلامی بتخانهها، کلیساها و کنشتها را ویران سازند.
غازانخان در ۲۳
ذیقعده ۶۹۴ در تبریز رسماً بر تخت نشست و در عمارت عادلیه جشنها برپا شد.
تبریز در ۸ سال فرمانروایی غازانخان (۶۹۴-۷۰۳ق) به اوج رونق و شکوفایی خود تا آن زمان رسید. غازانخان که به دین اسلام مشرف شده بود، بر خلاف رسم مغولان که مدفنشان نامعلوم بود و دور از آبادی به خاک سپرده میشدند، درصدد برآمد تا در حیات خویش آرامگاهی برای خود بنا نماید و اوقافی برای آن قرار دهد تا صالحان، زاهدان و عابدان از درآمد آن زندگی کنند و او را پس از
مرگ به نیکی یاد نمایند.
از اینرو، در محل شام (شنب) تبریز که بعدها شنبغازان یا شامغازان خوانده شد و در فرسخی جنوب تبریز قرار داشت، قبهای ساخت و در پیرامون آن مجموعهای از مؤسسات عامالمنفعه برپا کرد که به ابواب البرغازانی مشهور گشت. این مجموعه شامل
مسجد،
خانقاه و مدرسهای به نام شافعیه برای
تعلیم و
تعلم بنا بر
مذهب شافعی، دارالشفاء، بیت المتولی، کتابخانه، رصدخانه، مدرسه حکمیه برای اقامت حکما و تعلیم
حکمت، مدرسه حنفیه برای تعلیم و تعلم بنا بر
مذهب حنفی، حوضخانه، گرمابه، بیت السیاده و بیتالقانون بود.
بنای آرامگاه غازان که به قبه شام تبریز نیز معروف بود، در ۶۹۷ق آغاز شد و در ۷۰۲ق به پایان رسید. این بنا بزرگترین قبه تا آن تاریخ در سرزمینهای اسلامی بوده است. ضخامت دیوارهای آن برابر ۳۳ آجر چسبیده به یکدیگر بوده، و هر کدام از آن آجـرها نیز ۱۰ مَن وزن داشته است و ۱۴هزار کارگر که ۱۳ هزار تن از آنها پیوسته به کار مشغول بودند، در برپایی این بنا شرکت داشتند. بلندی قبه ۱۲۰ گز، و طول دیوارها ۸۰ گز، کتیبه و شرفات قبه ۱۰ گز، و طاس قبه ۴۰ گز، و محیط آن ۵۳۰‘
۱ گز بوده، و شکل ۱۲ ضلعی داشته است و بر هر ضلع آن، صورت برجی را نقش کرده بودند. کتیبهها و داخل و خارج قبه به نقوش و خطوط بسیار زیبا آراسته بود و فقط ۳۰۰ من لاجورد برای رنگآمیزی سقف آن به کار رفته بود و در اندرون قبه ۸۰ قندیل زرین و سیمین که وزن هر یک از آنها به ۱۵ من میرسید، آویخته بودند و طلای یکی از قندیلها هزار مثقال وزن داشته است.
غازانخان برای ساختن این قبه معماران ماهر و صنعتگران و هنرمندان صاحب تجربه را از اطراف بدانجا آورد. برای استحکام بنا، اساس گنبد را با آهن و ارزیر که از
روم آورده بودند، پیریزی نمودند.
از دیگر اقدامات مهم غازان خان، احداث شهرکی در کنار شنب در غرب تبریز بود که به غازانیه معروف گشت.
به گزارش
رشیدالدین فضلالله در
جامع التواریخ،
غازانخان دستور داد که بازرگانان از روم و بلاد فرنگ در غازانیه بار گشایند و برای سهولت در امور گمرکی، تمغاچی (مأمور وصول عوارض) آنجا و تبریز یکی باشد. همزمان با برپایی این شهرک در تبریز، خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی وزیر غازان خان در بیرون از باروی تبریز به یک رشته کارهای ساختمانی در دامنه کوه سرخاب در زمینی بلند در شمال کوی باغمیشه میان ولیان کوه و ششکلان که رشیدیه یا ربع رشیدی نامیده شد، دست زد. این شهرک و ساختمانهای آن یکی از کارهای شگفت انگیز آن روزگار و بنیادی دانشگاهی به شمار میرفت که در آن ۷ هزار تن به تحصیل مشغول بودند.
در این مجموعه ۲۴ کاروانسرای رفیع، ۵۰۰‘
۱ حجره، ۳۰ هزار خانه، حمامها، باغهای باصفا، آسیابهای متعدد، کارگاهها، کارخانههایپارچهبافی، کاغذسازی، رنگرزی و ضرابخانهساختهشد و گروهیاز عالمان و دانشمندان، از آنمیان ۲۰۰ نفر
حافظ قرآن، ۴۰۰ نفر از عالمان و
فقیهان و محدثان و هزار نفر از محصلان را از دیگر شهرها در آنجا ساکن ساخت. در ربع رشیدی پزشکان و دانشجویان پزشکی در محله خاصی ساکن بودند که در واقع صورت مدرسه طب را داشت و صاحبان حرفههای متنوع نیز هر کدام در محلهای جدا اقامت داشتند. ربع رشیدی دارای دارالشفاء، دارالقرآن، دارالحدیث، دارالضیافه، دارالحاج و موقوفات فراوان بود که از حاصل آن موقوفات، مقرریها و نفقات به مستحقان داده میشد. در دو بیت الکتب یا کتابخانه ربع رشیدی هزار مجلد
قرآن کریم از نسخههای مذهب و نفیس، و همچنین ۶۰ هزار جلد کتاب در انواع علوم، تواریخ، اشعار، امثال، حکایات و جز آنها که از دیگر نواحی ایران و سرزمینهای دور و نزدیک فراهم آمده بود و
وقف آن دو کتابخانه شده بود، نگهداری میشد. رشیدالدین در کنار ربع رشیدی، باغی وسیع احداث کرد و در آن ۵ قریه بنا نهاد و در هر قریه کسانی را از یک ملیت ساکن کرده بود. ربع رشیدی نظر به وسعت و اهمیتی که داشت، شهرستان رشیدی نیز خوانده میشد.
این مرکز علمی پس از قتل رشیدالدین فضلالله (۷۱۸ ق/ ۱۳۱۸م) به تاراج رفت و رو به ویرانی نهاد.
در زمان وزارت غیاثالدین محمد (د ۷۳۶ق/۱۳۳۶م) فرزند رشیدالدین، فضلالله، ربع رشیدی مدتی کوتاه رونق گذشته را تا اندازهای بازیافت، اما پس از مرگ غیاثالدین محمد باز غارت شد و رو بهویرانی نهاد.
در ۱۰۱۹ق/۱۶۱۰م
شاه عباس اول صفوی که میخواست برای مقابله با
عثمانیان در تبریز به سرعت دژی برپا سازد، بر روی بخشی از ویرانههای ربع رشیدی که مسلط بر شهر بود، با سنگ و آجرهایی که از ویرانههای کاخها و دیوارهای رشیدیه یا شنب غازان و مقبرةالشعراء و سنگهای گورستان گجیل، بیرون کشیده بودند، برج و بارویی ساخت که اینک از آن دژ فقط پایه یکی از برجهای آن برجای مانده، و از آن همه کاخها، مسجدها و بناهای ربع رشیدی جزتلی خاک بر جای نمانده است.
در
دوره ایلخانان به سبب موقعیت ممتاز سیاسی و اقتصادی تبریز، روز به روز بر جمعیت آن افزوده شد و چنانکه گذشت، کویها، خانهها و کوچهبازارهای نوینی به ویژه در دوران ارغون و غازان در بیرون از باروی شهر پدید آمد، به گونهای که جمعیت بیرون از بارو بیشتر از جمعیت درون آن شده بود. باروی کهن تبریز چون بیش از ۶ هزار گام درازا نداشت و شهر با کویهای نوین نیازمند باروی دیگری بود که همه آبادیهای پیرامون شهر را در خود جای دهد،
از اینرو، در ۷۰۲ق/۱۳۰۳م غازانخان بارویی جدید به دور محلات بیرون از باروی قدیم کشید
که محیط آن به گزارش
حمدالله مستوفی ۲۵ هزار گام بود و ۶ دروازه داشت؛ اما به نوشته وصاف
این بارو ۵۴ هزارگام، تقریباً ۵/۴ فرسنگ (۲۷ کم ) درازا داشته است و دارای ۵ دروازه بزرگ و ۸ دروازه کوچک میان آنها (برای سهولت درآمد و شد مردم) بوده است. غازانخان مردم را ترغیب کرد تا در داخل دایره بارو، خانه بسازند و باغ و بستان احداث کنند.
غازانخان فرمان داد تا بر هر دروازهای از دروازههای جدید، در داخل شهر متصل به دروازه، کاروانسرایی بزرگ، ۴ بازار و حمام بنا گردد. همچنین فرمان داد انواع درختان میوه، سبزیها و حبوباتی که در تبریز نبود، از دیگر جایها به آنجا آورند و در باغها و کشتزارهای شهر پرورش دهند.
غازانخان در ۱۱
شوال ۷۰۳ق/۱۷ مه ۱۳۰۴م درگذشت. پیکر او را با شکوهی فراوان در آرامگاهش، در شنب غازان به خاک سپردند.
به نوشته رشیدالدین فضلالله
و وصاف،
بسیاری از تبریزیان از مرد و زن، درویش و غنی، علما و مشایخ از پیر و جوان بر او
نماز میت گزاردند.
پس از غازان برادرش اولجایتو (محمد خدابنده) به ایلخانی رسید. وی در
ذیحجه ۷۰۳ در اوجان در نزدیکی بستانآباد بر تخت نشست و چند روز پس از آن در
محرم ۷۰۴ به تبریز وارد شد؛ آنگاه فرستادگان تیمور قاآن، جانشین قوبیلای و الوسِ اوگتای و جغتای را در تبریز پذیرفت.
در زمان فرمانروایی اولجایتو پایتخت ایلخانیان از تبریز به شهر نوبنیاد سلطانیه منتقل شد،
اگر چه در این زمان در تبریز کار چشمگیری صورت نگرفت، اما همچنان مهمترین و آبادترین شهر ایران بود.
پس از مرگ اولجایتو در ۷۱۶ق/۱۳۱۶م فرزندش ابوسعید بهادرخان به منصب ایلخانی رسید.
در دوران فرمانروایی او، وزیرش خواجه تاجالدین علیشاه جیلانی (گیلانی) در بیرون از کوی نارمیان (مادمیشن، مهادمهین و میارمیار امروزی)، در زمینی به مساحت ۱۰ هکتار مسجد بزرگی ساخت که به گزارش حمدالله مستوفی صحنش ۲۵۰ گز در ۲۰۰ گز وسعت داشت و
صفه آن از ایوان کسری بزرگتر بود، اما چون در ساختنش تعجیل کردند، فرود آمد.
این مسجد در زمان ساختش یکی از بهترین و عظیمترین بناهای آن عصر به شمار میرفت.
آقسرایی این مسجد را بزرگترین مسجد در روزگار خود پس از
مسجد جامع دمشق در سراسر سرزمینهای اسلامی عنوان کرده است.
برپایه وصفهایی که در سفرنامهها و روایات از این مسجد شده است، گویا در زمان برپاییاش دارای یک
محراب و یک طاق بسیار بلندی بود که بر بالای ۳ دیوار بزرگ عریض و طویل قرار داشت. جلو این مسجد که قسمت شمالی آن باشد، صفه و ایوان بزرگ و وسیعی وجود داشته است که به کلی جلو آن باز و گشاده بود و دو مناره بلندی در دو سوی آن ساخته بودند که امروزه طاق ایوان و آن دو مناره در اثر زلزلههای شدید از میان رفته، اما ۳ دیوار بزرگ و بلند آن با محراب مسجد هنوز پابرجاست.
ابن بطوطه به هنگام
سفر به تبریز که از این مسجد دیدار کرده، آن را مسجدی با شکوه وصف کرده است. بهنوشته او، در سمت راست این مسجد، مدرسهای، و در سمت چپ آن خانقاهی وجود داشته است و صحن آن مسجد با سنگهای مرمر فرش شده بود و دیـوارهای آن دارای کاشیکاریهای زیبا بوده است و از میان صحن آن جوی آبی روان بود و انواع درختان تاک و یاسمن در آن کاشته بودند.
حاجی خلیفه مورخ مشهور عثمانی که در لشکرکشی سلطان مراد چهارم به تبریز همراه او بوده، در کتاب خود، جهاننما تخریب دیوارهای مسجد علیشاه توسط نیروهای عثمانی را شرح داده است.
ظاهراً این مسجد پس از بیرون رانده شدن عثمانیان از تبریز مرمت شده است.
چه، شاردن که در ۱۰۸۴ق/۱۶۷۳م از تبریز دیدار کرده، درباره این مسجد مینویسد: مسجد علیشاه تقریباً مخروبه و منهدم شده است؛ قسمتهای سفلای آن به گزاردن نماز مردم اختصاص دارد. و مناره آن را که بسیار رفیع است، مرمت کردهاند. به نوشته او کسانی که از راه
ایروان به تبریز میآمدند، اول بنایی که از شهر میدیدند، منارههای این مسجد بوده است.
در زمان
قاجاریه و شاید پیش از آن، بخشهایی از این بنا که تا آن زمان پابرجا بود، بهعنوان انبار
اسلحه و غلات دیوانی استفاده میشد، مخصوصاً در زمان
عباس میرزا که به عنوان نایبالسلطنه در تبریز اقامت داشت، بخشهایی از این بنا را محل نگهداری مهمات دولتی قرار داد و در جنگ دوم
ایران و
روسیه در این محل توپخانه و زرادخانه مفصلی ساخت. از اینرو، این بنا به ارگ علیشاه معروف شد.
با درگذشت سلطان ابوسعید در
ربیعالآخر ۷۳۶/ دسامبر ۱۳۳۵ عملاً دوره فرمانروایی خانهای بزرگ مغول در ایران به سر آمد. چون ابوسعیدخان فرزندی نداشت، آرپاکاوون (آرپاخان) یکی از نوادگان اریغ بوکا، برادر هولاکو را نامزد جانشینی خود کرده بود. آرپاکاوون با حمایت خواجه غیاثالدین محمد، فرزند خواجه رشیدالدین فضلالله به منصب خانی رسید؛ اما گروهی از امرای مغول با این کار به مخالفت برخاستند و در
رمضان همان سال امیر علیپادشاه، سرکرده اویراتها با سپاهیانی از دیاربکر به
آذربایجان رهسپار شد و در جنگی که درگرفت، نیروهای آرپاکاوون را منهزم ساخت و بر ایلخان و وزیرش خواجه غیاثالدین دست یافت و هر دو را به
قتل رساند.
پس از قتل خواجه غیاثالدین، دشمنانش دست به غارت منازل خواجه و اتباع و ملازمان او گشودند و ربع رشیدی را باردیگر به باد چپاول دادند و کتابهای خطی نفیس و مال و متاع گرانبهای بسیاری در آن واقعه به تاراج رفت.
امیرعلی پادشاه، پس از دستیابی به تبریز، موسیخان نواده بایدو را برتخت ایلخانی نشاند
اما برخی از امرای مغول سلطنت موسىخان و چیرگی امیرعلی پادشاه بر امور را به رسمیت نشناختند. امیر شیخ حسن بزرگ ایلکانی، سرکرده
جلایریان، یکی از مخالفان بود. او با سپاهیانی به طرف آذربایجان رهسپار شد و در ۱۴ ذیحجه ۷۳۶ در جنگی که میان او و نیروهای موسیخان و امیرعلی پادشاه درگرفت، شکست بر سپاهیان امیرعلی و موسیخان افتاد و او وارد تبریز شد و در آنجا سلطان محمدخان از نوادگان منگو تیمور، پسر هولاکو را در تبریز بر منصب ایلخانی نشاند، عبدالعلی کارنگ، قدیمترین مأخذ که نام تبریز در آن برده شده،
و بدین ترتیب، تبریز دوباره مرکز حکومت ایلخانان گردید.
اما دیری نگذشت که در ۷۴۰ق/ ۱۳۳۹م امیرحسن کوچک چوپانی، ملقب به علاءالدین بر امیر شیخ بزرگ غلبه یافت و سلیمان خان را به ایلخانی برداشت.
در دوره او ساخت مجموعه بزرگی از مسجد، مدرسه و خانقاه آغاز شد که کار بنای آن تا ۷۴۲ق ادامه داشت و به اعتبار نام بانی و ایلخان وقت عدهای آن را سلیمانیه و جمعی علائیه میخواندهاند؛ اما چون تحریر کتیبهها و مندرجات دیوارهای داخل و خارج مسجد به خط عبدالله صیرفی (از خطاطان بزرگ عصر ایلخانی) و یکی از شاگردان زبردست او صورت گرفته بود، مردم آن مسجد را استاد و شاگرد نیز مینامیدند.
پس از قتل شیخ حسن چوپانی در ۷۴۴ق، اشرف برادر و جانشین او انوشیروان نامی را (کـه برخی او را قبچاق و گروهی از نوادگان هولاکو دانستهاند) به ایلخانی رساند و به او
لقب عادل داد و به سلطانیه فرستاد و خود در تبریز عملاً به حکومت پرداخت.
دوران حکومت او یکی از تاریکترین ادوار تاریخ تبریز است. ستمگری، مالاندوزی و سفاکی او بدانجا رسید که خویشان خود را کشت؛ مردم تبریز از بیداد او جلای وطن کردند
و شهر از رونق افتاد.
وبای سال ۷۴۷ق/۱۳۴۶م
نیز بر فلاکت مردم تبریز افزود. سرانجام، مردم شکایت به جانیبیک ازبک، پادشاه مغول مسلمان دشت قبچاق بردند.
جانیبیک در ۷۵۸ق/۱۳۵۷م از آب کر گذشت و به تبریز آمد. اشرف که مدتها بود از ربع رشیدی بیرون نیامده بود، خانواده و خزاین خود را که بار ۴۰۰ استر و هزار قطار شتر بود، به قلعه النجق فرستاد و خود به شنب غازانی آمد،
اما تاب مقاومت در برابر جانیبیک نیاورد و گرفتار شد. او را کشتند و سرش را به تبریز آوردند و در میدان بر سردر مسجد مراغیان آویختند؛ مردم از این رویداد شادیها کردند.
پس از بازگشت جانیبیک، اخیجوق، وزیر او در تبریز مستقر شد و خواجه عمادالدین کرمانی را وزارت داد؛ وی نیز مانند دیگران، اموال مردم را مصادره کرد و آنان را آزار رساند
با آمدن سلطان اویس جلایر از بغداد به سوی تبریز و مصاف دو لشکر، اخیجوق شکست خورد و به
نخجوان گریخت؛ سلطان اویس فاتحانه وارد تبریز شد و در عمارت رشیدی اقامت گزید و برخـی از امیرانِ ملک اشرف را به قتل رساند؛ آنگـاه امیرپیلتن را به تعقیب اخیجوق فرستاد، اما وی به قوای اخیجوق پیوست و لشکر سلطان شکست خورد. اویس پس از آن متوجه بغداد شد و اخیجوق و امرای ملک اشرف به تبریز آمدند و به قتل و غارت پرداختند.
در این میان، امیر مبارزالدین محمد مظفری، پس از آنکه از بازگشت اویس به بغداد آگاه شد، به تبریز لشکر کشید و اخیجوق را شکست داد و وارد تبریز شد. وی روز
جمعه بالای منبر رفت و خطبه به نام بازماندگان
خلفای عباسی در
مصر خواند.
او مدتی در تبریز اقامت گزید و چون خبر بازگشت اویس را شنید، تبریز را ترک گفت
اویس وارد تبریز شد و در خانه شیخ کججی (کججاجی) فرود آمد.
وی تبریز را پایتخت تابستانی خویش قرار داد.
در زمان اویس در ۷۷۱ق وبا، و در ۷۷۲ق سیل عظیمی در تبریز آمد و کشتار و خرابی فراوانی به بار آورد
وی در ۷۷۶ق درگذشت
و او را در شادیآبادِ مشایخ به خاک سپردند که اکنون در قریه پینه شلوار در ۶ کیلومتری جنوب شرقی تبریز قرار دارد.
تبریز در روزگار اویس رو به آبادانی نهاد. او در بازگشایی راه بازرگانی تبریز ـ طرابوزان و ونیز بسیار کوشید. عمارت دمشقیه و نیز عمارت دولتخانه که ظاهراً عمارت دیوانی و قصر شاهی بوده، و در محله ششکلان قرار داشته، و به گفته کلاویخو
دارای ۲۰ هزار اتاق بوده است، از جمله کارهای عمرانی او در تبریز به شمار میآید.
پس از اویس نوبت به پسرش حسین رسید. وی ۸ سال سلطنت کرد و تبریز را مقر خود ساخت. در این مدت شاه شجاع به تبریز آمد، آرامش آنجا را برهم زد و سلطان حسین فرار کرد. شاه شجاع نیز مدت چندانی در تبریز نماند و آنجا را ترک کرد و سلطان حسین بار دیگر به تبریز بازگشت.
سلطان حسین جلایر در
محرم ۷۸۴/آوریل ۱۳۸۲ توسط برادرش احمد به قتل رسید و در عمارت دمشقیه به خاک سپرده شد.
تبریز در روزگار سلطان احمد جلایر آن چنان آباد و زیبا و ثروتمند بود که آزمندان غارتگر را به سوی آنجا کشید. تقتمش، خان قدرتمند قبچاق، عدم پذیرش پیشنهاد اتحاد احمد با او برضد تیمور و نیز بی
حرمتی احمد به یکی از همراهان قاضیسرای (فرستاده تقتمش) را بهانه قرار داد و در ذیقعده ۷۸۷ از راه دربند و شروان به تبریز حمله کرد. سپاهیان تقتمش شهر را غارت کردند، مساجد و ساختمانها را ویران ساختند، گروه بسیاری از مردم را از دم تیغ گذرانیدند و گروهی از مردم تبریز را که در میان آنان کمال خجندی نیز بود، به
اسارت گرفتند و به دربند بردند.
این واقعه که واقعة الکبری نامیده شده، در رسالهای با عنوان رسالة فیالواقعة الکبری فی تبریز یا
نفثة المصدور تبریز آمده است.
پس از این پیشامدهای اندوهبار، سلطان احمد جلایر، به نام پشتیبانی از
مسلمانان از
بغداد به تبریز آمد، اما دیری نپایید که با چیرگی
امیر تیمور گورکانی بر تبریز در ۷۸۸ق/۱۳۸۶م از آنجا رانده شد.
امیرتیمور در شنب غازان اردو زد
و مالیاتی به نام مال امان بر مردم تبریز تحمیل کرد.
در ۷۹۰ق خشکسالی بزرگی در تبریز رویداد، آنچنانکه اگر کسی اندکی غله در خانهاش یافت میشد، به گناه احتکار با شکنجهای سخت روبه رو و کشته میشد. در زمستان همان سال یک من نان به سنگ تبریز به ۱۰ دینار فروخته میشد. در این قحط و خشکسالی حدود ۱۰۰ هزار تن از تبریزیان جان باختند.
تیمور در ۷۹۵ق تیول هولاکو (تخت هولاکو) را که شامل آذربایجان،
ری،
گیلان،
شروان،
دربند و سرزمینهای آسیای صغیر بود، به فرزندش میرانشاه واگذارد و تبریز پایتخت این سرزمینها شد. ۳ سال بعد میرانشاه که به سبب افتادن از اسب دچار آسیب مغزی و بیماریِ روانی شده بود، دست به کشتار بیگناهان و تخریب ابنیه و آثار تبریز زد. او استخوانهای خواجه رشیدالدین را درآورد و در گورستان یهودیان دفن کرد. سرانجام، تیمور پس از بازگشت از
هند در ۸۰۲ ق به آذربایجان آمد، میرانشاه را خلع کرد و میرزا عمر پسر وی را به امیری گماشت.
با درگذشت تیمور در ۸۰۷ق/۱۴۰۴م، درگیری طولانی عمر و ابوبکر (پسران میرانشاه) آغاز شد و در این میان تبریز دست به دست میگشت
تا آنکه سلطان احمد باردیگر در ۸۰۹ق به تبریز آمد. مردم او را به گرمی پذیرفتند، زیرا گمان داشتند که وی با مردم رفتاری نیکو خواهد داشت؛ اما وی از اوضاع
کشور غفلت کرد و به لهو و لعب پرداخت. مردم به میرزا ابوبکر ملتجی شدند و میرزا ابوبکر راهی آذربایجان شد. احمد از شنیدن خبر آمدن ابوبکر هراسان شد و به بغداد رفت.
میرزا ابوبکر پس از رفتن سلطان احمد به سوی بغداد، وارد تبریز شد و از تبریزیان دلجویی کرد. او میخواست در تعقیب سلطان احمد به بغداد برود، اما چون خبر قدرت گرفتن روزافزون قرایوسف را شنید، به دفع او پرداخت؛ در جنگی که درگرفت، شکست بر سپاهیان میرزا ابوبکر افتاد و به هنگام عقبنشینی بسیاری از لشکریان او کشته شدند و یا در آب ارس غرق گشتند. میرزا ابوبکر در حال فرار تبریز را غارت کرد و بسیاری از تبریزیان را کشت و قرایوسف بر تبریز دست یافت. در ۸۱۰ق/۱۴۰۷م بار دیگر میرزا ابوبکر آهنگ تبریز کرد، اما این بار نیز شکست خورد و پدرش میرانشاه نیز در جنگ به قتل رسید و در گورستان سرخاب تبریز به خاک سپرده شد.
در
ربیعالاول ۸۱۳/ ژوئیه ۱۴۱۰
سلطان احمد جلایر از غیبت قرایوسف که به
ارزنجان، در آسیای صغیر لشکر کشیده بود، سود جست و با تجمل و زینتی تمام وارد تبریز شد. گویند ۱۰۰ قطار شتر خیمه و بارگاه و باروبنه او را میکشیدند.
وی در تبریز به دولتخانه فرود آمد؛ سرانجام در جنگ با قرایوسف که از ارزنجان بازگشته بود، کشته شد. جنازهاش را در آرامگاه جلایریان در عمارت دمشقیه به خاک سپردند.
با کشته شدن احمد،
حکومت خاندان جلایر در تبریز سرآمد. از جلایریان سکههایی که همگی در تبریز ضرب شده، بر جای مانده است.
با سرآمدن فرمانروایی جلایریان، قلمرو آنان به دست
قراقویونلوها به ریاست قرایوسف افتاد. وی نخستین فرد از این طایفه است که به پادشاهی رسید و تبریز را پایتخت خود قرار داد
و مرکز عملیات نظامی و لشکرکشی به اطراف و اکناف کرد. از سوی دیگر شاهرخ تیموری برای جلوگیری از نفوذ قرایوسف، به سوی آذربایجان لشکر کشید، اما از
ری فراتر نیامد.
در ۸۲۳ق/۱۴۲۰م قرایوسف در اردوی خود در اوجان درگذشت.
از آنجا که هیچیک از فرزندانش در اردو نبودند، هرج و مرج در
سپاه افتاد و افراد سپاه پراکنده شدند.
سرانجام، اعیان و اشراف تبریز، جسد او را برداشتند و به
شهر ارجیش فرستادند، تا در کنار پدرانش به خاک سپرده شد و پس از او میرزا اسکندر پسرش بر جای او نشست.
پس از درگذشت قرایوسف، شاهرخ تیموری از ری به سوی آذربایجان حرکت کرد.
در این میان،
بایسنقر میرزا به تبریز وارد شد و خطبه به نام شاهرخ خواند و به نام او سکه زد.
شاهرخ نیز پس از شکست دادن اسکندر و
اسپند، پسران قرایوسف، در
الشکُرد (از توابع ارزروم) در تابستان ۸۲۴ق/۱۴۲۱م به تبریز آمد
و علیبیک را به امارت تبریز منصوب داشت و خود به
خراسان بازگشت.
در ۸۳۲ق اسکندر، پسر قرایوسف به سلطانیه دست یافت و شاهرخ دوباره سپاهی به آذربایجان گسیل داشت و نیروهای قراقویونلوها را در
سلماس شکست داد و وارد تبریز شد و در زمستان۸۳۴ق حکومت آذربایجان را به
ابوسعید، یکی از پسران قرایوسف که به اطاعت او درآمده بود، واگذار کرد. سال بعد ابوسعید به دست برادرش اسکندر کشته شد و در زمستان ۸۳۸ق شاهرخ بار سوم به تبریز آمد. اسکندر که تاب مقاومت در خود نمیدید، از تبریز گریخت، اما برادرش
جهانشاه به شاهرخ پیوست و اظهار اطاعت کرد.
شاهرخ تابستان ۸۳۹ق را در تبریز ماند و در همان سال حکومت آذربایجان را به جهانشاه سپرد.
وی معروفترین پادشاه سلسله قراقویونلوهاست. قلمرو او از آسیای صغیر تا
هرات و
خلیج فارس گسترش داشت
و تبریز پایتخت این سرزمین پهناور بود. وی خود را به ابوالمظفر و یا مظفرالدین ملقب ساخت. او به عمران و آبادی اهمیت بسیار میداد. مسجد کبود یا عمارت مظفریه یکی از آثار برجسته و یادگارهای وی در تبریز است.
برخی بنای آن را به همسر او خاتون جان بیگم نسبت میدهند،
اما عبارت کتیبه آن العمارة المبارکة المظفریة، دلیل بر آن است که مسجد یادگار این پادشاه قراقویونلوست.
در زمان او در ۸۴۱ق در تبریز بیماری طاعون شایع شد.
کشتار
حروفیان تبریز نیز از دیگر وقایع روزگار اوست.
جهانشاه در جنگ با
اوزون حسن آققویونلو کشته شد.
پس از جهانشاه تبریز دچار آشوب و هرج و مرج شد و در دست افراد خاندان قراقویونلو دست به دست میگشت. با انتشار خبر فوت جهانشاه، ساربانقلی نامی (که یکی از اشرار تبریز بود) عدهای از اراذل و اوباش را گرد آورد و شهر تبریز را غارت کرد.
در این میان، دختران اسکندر به نامهای آرایش بیگم و شاهسرای بیگم جامه رزم پوشیده، ساربانقلی را از میان برداشتند و برادر خانهنشین خود، حسینعلی را به پادشاهی برگزیدند و به نام او در تبریز سکه زدند و خطبه خواندند.
از سوی دیگر حسنعلی، فرزند بزرگ جهانشاه که در زمان حیات پدر در قلعه
ماکو زندانی بود، پس از کشتهشدن پدر از قلعه بیرون آمد و با کمک جمعی از امیران و امیرزادگان و نوکران با دوسه هزار کس به تبریز آمد و بر تخت نشست و خزاین پدری را تصاحب، و میان اطرافیان تقسیم کرد و هر یک را حکومتِ جایی داد.
سرانجام، حسنعلی قراقویونلو در
همدان کشته شد
و بهاین ترتیب، سلسله ترکمانان
قراقویونلو منقرض گردید و قلمرو آنان به حاکمیت طایفه دیگری از ترکمانان که در تاریخ به آق قویونلوها معروفاند، افتاد.
شاخصترین فرد خاندان آققویونلو اوزون حسن است. کنیهاش ابوالنصر و عنوانش
صاحبقران بود.
وی پس از پیروزی بر
ابوسعید تیموری و کشته شدن حسنعلی، پسر جهانشاه، در ۸۷۳ق به تبریز آمد
و پس از ورود به تبریز به مسجد و خانقاه مظفریه (مسجد کبود)، رفت و بر دفن شدگان در آنجا، فاتحه خواند و آنگاه به عمارت صاحب آباد فرود آمد. سادات، علما، تبریزیان و اهالی دیگر شهرها را که به آنجا آمده بودند، بنواخت و پس از برگزیدن حاکم شرع تبریز، به همدان رفت.
اوزون حسن پایتخت خود را به تبریز آورد و همه قبایل و عشایر آققویونلو را از
آناتولی شرقی به
ایران فراخواند.
در دوران فرمانروایی اوزون حسن و پسرش یعقوب، تبریز به تدریج اهمیت و اعتبار خود را بازیافت. او برای اتحاد با دول اروپایی دست به اقداماتی زد و سفرایی رد و بدل شد. سفیران و بازرگانان ونیزی که به ایران و دربار
آققویونلو آمدند، زندگی پرشور مردم تبریز و اوضاع اجتماعی و اقتصادی آن را به تفصیل وصف کردهاند. پس از درگذشت اوزون حسن، سلطان خلیل و سپس یعقوب به سلطنت رسیدند. یعقوب زمستانها در تبریز و تابستانها در ییلاق سهند اقامت میکرد.
یعقوب
شیخ حیدر صفوی پدر
شاه اسماعیل را کشت، سر او را به تبریز آورد و در کوچهها گرداند.
فرمانروایان آققویونلو به ویژه سلطان حسن و یعقوب در آبادانی تبریز بسیار کوشیدند؛ چنانکه تبریز در روزگار آنان شهری آبادان و پر رونق بود. این خاندان آثاری در تبریز به وجود آوردند که امروزه از بیشتر آنها نشانهای نمانده است. عمارت نصریه در صاحب آباد، مسجد حسن پادشاه، عمارت قیصریه و قصر هشت بهشت از آن جملهاند.
اختلافات و جنگهای خانگی میان امیران آققویونلو در سالهای پایانی
سده ۹ و آغاز سده ۱۰ق آن دولت را در سراشیبی سقوط و زوال قرار داد. قلمرو دولت آق قویونلو میان الوندبیک و مرادبیک تقسیم شد و رودخانه قزل اوزن مرز میان قلمرو این دو امیر تعیین گردید.
آذربایجان،
اران و
دیاربکر در قلمرو الوندبیک قرار گرفت و
عراق و
فارس و
کرمان از آنِ مرادبیک شد
و الوند در دارالسلطنه تبریز استقرار یافت.
از دیگر سو، امیران چندی در گوشهای از ایران مانند
خراسان،
شروان،
خوزستان و دیگر جایها به استقلال فرمان میراندند.
در چنین اوضاع و احوالی بود که اسماعیل نوجوان (بنیانگذار
سلسله صفویه) در ۹۰۵ق/۱۵۰۰م در
لاهیجان خروج کرد.
او به همراه مریدانش آهنگ شروان کرد و پس از شکست دادن شروانشاه، در بهار ۹۰۷ق در محل شرور، در حوالی
نخجوان به مصاف الوندبیک آق قویونلو رفت و پس از پیروزی در این جنگ پیروزمندانه وارد تبریز شد.
مردم تبریز با نثار طبقهای
زر به گرمی از اسماعیل استقبال کردند.
وی در تبریز بر تخت نشست و پادشاهی خود را اعلام داشت
و خود را شاهنشاه ایران خواند.
شاه اسماعیل پس از آن
تشیع آشکار ساخت و
خطبه به نام
امامان شیعه خواند.
به دستور شاه اسماعیل،
مولانا احمد اردبیلی در مسجد جامع تبریز بر سر
منبر رفت و خطبه به نام امامان اثنا عشر (علیهالسلام) خواند.
بدینسان، رسمیت مذهب تشیع اعلام شد. شاه اسماعیل در رسمیت دادن به مذهب شیعه در تبریز که ساکنان آن
سنی مذهب بودند، به خشونت و سختگیری پرداخت.
بر اثر این سختگیریها گروهی از سنیان متعصب تبریز را ترک گفتند؛ بسیاری از آنان به قلمرو
عثمانیان، و گروهی نیز به
هرات رفتند.
تشکیل دولتی نیرومند در همسایگی شرقی امپراتوری عثمانی با اعتقاد راسخ به مبانی مذهب شیعه و پیشرویهای شاه اسماعیل در
ماوراءالنهر برای فرمانروایان عثمانی که خود را پیشوا و مدافع جهان اسلام میدانستند، قابل پذیرش نبود. آنان که درصدد توسعه قلمرو خود از جانب شرق نیز بودند، اختلاف مذهبی را بهانه قرار دادند و با داعیه احیای اسلام و نظایر آن جنگهایی را به وجود آوردند که از آغازین سالهای سده ۱۰ تا نیمه دوم سده ۱۳ق با فراز و فرودهایی ادامه داشته است. در این میان، آذربایجان و به ویژه شهر تبریز با موقعیت مهم جغرافیایی و قرار گرفتن بر سر راههای بازرگانی
اروپا و
آسیا و نیز با توجه به موقعیت سیاسی آن همواره مورد توجه سلاطین عثمانی بوده، و در این رهگذر در معرض حملات و آسیبها قرار داشته است.
افزایش روزافزون طرفداران خاندان صفوی در
آناتولی،
و قیامهایی نظیر قیام شاهقلی باباتکلو
و تبلیغات شیعی در آناتولی،
فرمانروایان عثمانی به ویژه سلطان سلیم را بیمناک ساخت و در پی آن مقدمات لشکرکشی به ایران را فراهم آورد. وی پس از دریافت فتوای علمای سنی مبنی بر مشروع بودن این لشکرکشی، با قتل عام بیش از ۴۰ هزار شیعی، از ۷ تا ۷۰ ساله در آناتولی
که برای اطمینان از پشتسر خود بدان دست یازید، به مرزهای ایران رسید.
رویارویی دو سپاه در دوم رجب ۹۲۰ق/۲۳ اوت ۱۵۱۴م در دشت چالدران در نزدیکی
خوی اتفاق افتاد.
در این لشکرکشی سپاه ایران شکست خورد و شاه اسماعیل به
درجزین رفت.
پس از آن سلطان سلیم هیئتی را همراه ۴۰۰ تن از سپاهیان ینیچری به تبریز (که تحت اداره حلواچی اوغلو حسین بیک قرار داشت) فرستاد و به مردم تبریز
امان داد
آنگاه در ۱۶ رجب ۹۲۰ق/۶ سپتامبر ۱۵۱۴م وارد تبریز شد
و مورد استقبال جمعی از اشراف واقع شد.
سلطان سلیم پس از ورود به تبریز به مسجد حسن پادشاه، واقع در میدان صاحبآباد رفت و نماز گزارد و خطبه به نام
خلفای راشدین خوانده شد.
وی در تبریز با بدیعالزمان میرزا، فرزند
سلطان حسین بایقرا که در دربار صفوی بود، دیدار کرد و او را مورد تکریم قرار داد و هنگام مراجعت بدیعالزمان را با خود به
استانبول برد.
سلطان سلیم بیش از یک هفته نتوانست در تبریز اقامت کند و ناگزیر به بازگشت شد.
کمیابی در تبریز و ناتوانی سلطان سلیم در تهیه آزوقه سپاه
همچنین مخالفت سران سپاه ینیچری با ادامه این جنگ و نارضایی آنها از جنگ دو ملت
مسلمان را از علل بازگشت زود هنگام سپاه عثمانی دانستهاند. سلطان سلیم هنگام مراجعت شمار بسیاری از هنرمندان، شاعران، دانشمندان، صنعتگران و گروهی از بازرگانان، همچنین خزاین شاه اسماعیل را با چند زنجیر فیل همراه خود به استانبول برد.
حیدر چلبی، وقایعنگار سلطان سلیم که در این لشکرکشی همراه بود، شمار این افراد را ۷۰۰،
۱ تن نوشته است.
شاه اسماعیل که در درجزین بود، با شنیدن خبر بازگشت سپاه عثمانی، در
شعبان ۹۲۰/ اکتبر ۱۵۱۴ به تبریز برگشت و در آنجا قشلاق کرد.
شکست در جنگ چالدران پای عثمانیان را به ایران گشود. جنگ میان ایران و عثمانی از این زمان تا انعقاد معاهده ارزنة الروم در ۱۲۶۳ق/۱۸۴۷م با فراز و فرودهایی ادامه داشت.
شاه اسماعیل همواره به جبران شکست چالدران میاندیشید، از جمله در ۹۲۱ق/۱۵۱۵م در ملاقات با نمایندگان پادشاهان
مجارستان و آلمان، آنان را به اتحاد برضد عثمانی دعوت کرد،
اما وی تا زمان مرگش نسبت به عثمانیها با احتیاط بیشتر رفتار کرد و حتی در جنگهای سلیم با نورعلی خلیفه و علاءالدوله ذوالقدر که چشم امید به اسماعیل دوخته بودند، مداخله نکرد.
سرانجام، شاه اسماعیل در ۱۹ رجـب ۹۳۰ در گردنه صائین، میان
سراب ـ
اردبیل درگذشت.
پس از درگذشت شاه اسماعیل،
طهماسب به جای پدر زمام امور را به دست گرفت.
در بیشتر دوره فرمانروایی طهماسب، تبریز همچنان پایتخت بود. در روزگار سلطنت طولانی شاه طهماسب (۹۳۰-۹۸۴ق/۱۵۲۴-۱۵۷۶م) که با سلطنت سلطان سلیمان قانونی و فرزندش سلیم دوم همزمان بود، تبریز به سبب موقعیت ویژه جغرافیایی و نزدیکی به مرزهای عثمانی، همیشه موردعلاقه عثمانیان بود؛ چنانکه سلیمان، طهماسب را به تسخیر تبریز و آذربایجان و ممالک ایران تهدید میکرد.
سلطان سلیمان در دوران سلطنت خود (۹۲۶-۹۷۴ق/۱۵۲۰-۱۵۶۶م)، ۴ بار به آذربایجان و تبریز لشکر کشید. پناهندگی اولامه (اُلمه) تکلو، سپهسالار آذربایجان نزد دولت عثمانی و تشویق و تحریک او به حمله به ایران،
سلطان عثمانی را در رسیدن به هدف خود که تسخیر تبریز بود، راسختر ساخت. در اجرای این هدف به فرمان سلیمان، وزیر اعظم
ابراهیم پاشا به تهیه مقدمات امر و تجهیز سپاه پرداخت، ابراهیم نخست اولامه را به تبریز فرستاد.
شاه طهماسب در آن زمان با نیروی عمده خود در خراسان به سر میبرد
و نیروهای اندکی که در تبریز مستقر بودند، یارای مقاومت در برابر نیروی ۱۰ هزار نفری عثمانی، به فرماندهی اولامه را نداشتند. از سوی دیگر خواجه شاهقلی، وزیر موسی سلطان والی تبریز و مولانا احمد طبسی، کس فرستادند و اولامه را به تبریز دعوت کردند و او در ۹۴۰ق وارد تبریز شد.
چندی بعد، ابراهیم پاشا که آهنگ بغداد داشت، بـه تـوصیـه اسکنـدر چلبـی، عازم تبـریـز شد
و در اول
محرم ۹۴۱ق/۱۳ ژوئیه ۱۵۳۴م وارد تبریز گردید.
وی اولامه را به اردبیل فرستاد.
ابراهیم پاشا اردوگاه خود را در سعیدآباد (۳۰ کیلومتری شرق تبریز) برقرار ساخت و قلعهای نیز در شنب غازان برپا کرده، تیراندازانی در آنجا مستقر ساخت؛ همچنین برای جلوگیری از آشوب و قتل و غارت توسط نیروهای عثمانی یک
قاضی برای شهر تعیین کرد.
به این ترتیب، تبریز به تصرف ابراهیم پاشا درآمد.
ابراهیم پاشا پس از استقرار در تبریز، سلطان سلیمان را به تبریز دعوت کرد. سلیمان قانونی که پیش از این در ۲۸ ذیقعده ۹۴۰ق/۱۰ ژوئن ۱۵۳۴م از استانبول به سوی ایران حرکت کرده بود، پس از ۳ ماه و نیم در ۱۸ ربیعالاول ۹۴۱ق/۲۷ سپتامبر ۱۵۳۴م وارد تبریز شد
و سپس در اردوگاه اوجان به ابراهیم پاشا ملحق شد.
شاه طهماسب که شمار نیروهایش بیش از ۷ هزار تن نبود،
مقاومت را صلاح ندانست و با اجرای سیاست زمین سوخته عثمانیان را در تنگنا قرار داد و روش جنگ و گریز در پیش گرفت
سلیمان از اوجان به سلطانیه رفت و از آنجا آهنگ
بغداد کرد و آن شهر را گشود.
با رفتن سلطان سلیمان به سوی بغداد، شاه طهماسب به تبریز بازگشت و از آنجـا به محاصره قلعـه وان (که اولامه بدانجا رفته بود) پرداخت.
سلیمان پس از ۴ ماه اقامت در بغداد،
بار دیگر به آذربایجان و تبریز آمد و در سرای شاهی اقامت کرد و سپس در مسجد حسن پادشاه نماز جمعه گزارد. وی ۱۵ روز در تبریز ماند و به تنظیم امور و فرستادن فتحنامه نزد دولتها اقدام کرد و آنگاه در رجب ۹۴۳/ دسامبر ۱۵۳۶ به استانبول بازگشت.
سلطان سلیمان بار دیگر در ۲۰ جمادیالآخر ۹۵۵ق/۲۷ ژوئیه ۱۵۴۸م، در پشتیبانی از القاص میرزا، برادر شاه طهماسب که داعیه سلطنت داشت و به عثمانی پناهنده شده بود، وارد تبریز شد
و در محله چرنداب اقامت گزید.
سلطان سلیمان پس از طی راه طولانی استانبول ـ تبریز فقط ۴ روز توانست در تبریز بماند.
سوزاندن و از میان بردن غله و علوفه، مسدود ساختن کاریزها توسط مردم تبریز،
چنان قحط و غلا به وجود آورد که در مدت توقف ۴روزه او در تبریز حدود ۵ هزار اسب و استر تلف شدند. سپاه عثمانی نیز به شهر هجوم آورد و به غارت مردم پرداخت؛ سرانجام، سلطان دستور توقف غارت را داد. از سوی دیگر شبیخونهای قزلباشان به اردوی عثمانی، سلطان سلیمان را مجبور به بازگشت کرد.
سلطان سلیمان بار چهارم در ۹۶۱ق به آذربایجان آمد. اینبار سلطان عثمانی به نخجوان رسید و ایروان و قرهباغ را به تصرف درآورد.
سرانجام، در شهر آماسیه در ۸ رجب ۹۶۲ق/ ۲۹ مه ۱۵۵۵م
نخستین پیمان صلح میان دو دولت منعقد شد.
انعقاد این عهدنامه به جنگها و درگیریهای ۴۲ ساله عثمانی ـ ایران که از ۹۲۰ تا ۹۶۲ق بهطور متناوب ادامه داشت، خاتمه داد. پایداری شاهطهماسب در برابر عثمانیان و سیاست جنگوگریز وی مانع از تحقق اهداف عثمانیان در تصرف تبریز گردید.
حملههای مکرر عثمانیان به تبریز و اشغال موقت آن در دوره سلیم و سلیمان و نزدیکی مرزهای عثمانی به تبریز، شاه طهماسب را به اندیشه تغییر پایتخت به نقطهای امن انداخت. وی
قزوین را به سبب موقعیت جغرافیایی ویژه، دوری از مرزهای عثمانی، قرار داشتن بر سر راههای ارتباطیِ شمال ـ جنوب، و شرق ـ غرب ایران، مورد توجه خاص خود قرار داد و این شهر را به جای تبریز پایتخت
صفویان ساخت.
به این ترتیب، شهر تبریز پایگاه چندین صد ساله خود را از دست داد و دیگر هیچگاه پایتخت نشد.
در سالهای آخر فرمانروایی شاه طهماسب، شورش بزرگی در تبریز روی داد که از ۹۷۹ تا ۹۸۱ق ادامه داشت. مردم تبریز که از فشارها و تعدیات دولتیان به ستوه آمده بودند، کشته شدن یکی از تبریزیان توسط داروغه تبریز (قلیبیک استاجلو) را بهانه قرار داده، با داروغه به جنگ پرداختند.
دامنه شورش به تدریج بالا گرفت و محلات تبریز یکی پس از دیگری به شورشیان پیوستند. رهبری شورش را پهلوانان هر محل برعهده داشتند.
شورشیان که مورخان آنها را رنود و اوباش نوشتهاند،
اداره امور شهر را برعهده گرفتند و مردم از بیم آنان همگی از سادات، قضات، شریف، قوی، ضعیف، توانگر و درویش سراسیمه گشتند. شاه طهماسب در پی شکایت مردم، سهراب بیک، پسر انصار خلیفه حاکم قراداغ را به یاری یوسفبیک استاجلو گسیل داشت. سرانجام، با دستگیری و اعدام سران شورشی، شورش فرونشانده شد.
شاه طهماسب پس از آن
مالیات مخصوص پیشهوران را که مال مُحترفه نامیده میشد،
بر مردم تبریز بخشید و مردم شهر را از تکالیف دیوانی معاف داشت.
معاف کردن مردم تبریز از پرداخت مالیاتهای تمغا و مال محترفه، نشان از وضع نابسامان اقتصادی مردم تبریز دارد که بر اثر حملات پیدرپی عثمانیها و اجرای سیاست زمینسوخته شاه طهماسب در برابر مهاجمان به وجود آمده بود.
از رویدادهای مهم دیگر زمان شاه طهماسب، پناهنده شدن همایون شاه، پسر
ظهیرالدین بابر از پادشاهان گورکانی
هند به دربار ایران است. همایون از طهماسب خواست تا اجازه دهد از تبریز و اردبیل دیدن کند. طهماسب نیز درخواست او را پذیرفت.
هنگامی که همایون به تبریز آمد، مردم تبریز شهر را آذین بستند و از او استقبال گرمی کردند و در میدان صاحبآباد در برابرش بازی چوگان برگذار نمودند. همایون از آنجا به اردبیل رفت و پس از
زیارت مقابر مشایخ صفویه، در میانه به اردوی شاه طهماسب پیوست.
شاه طهماسب در ۹۸۴ق/۱۵۷۶م، بعد از ۵۳ سال سلطنت درگذشت و پس از او
شاه اسماعیل دوم بر جای او نشست.
پس از انعقاد معاهده آماسیه تا درگذشت شاه طهماسب و زمان اسماعیل دوم،
صلح میان دو طرف برقرار بود.
با درگذشت اسماعیل دوم و بی سر و سامانی دولت و وجود اختلاف میان سران قزلباش، سلطان مراد سوم به عهدنامه صلح توجه نکرد و بخشی از نواحی مرزی مانند خوی و سلماس را تصرف کرد. امیرخان، بیگلربیگی آذربایجان به تبریز آمد، اما پس از گردآوری سپاه، نتوانست با عثمانیان مقابله کند و به تبریز برگشت و این آمد و رفتها موجب خرابی و ویرانی شهر شد.
در ۹۹۳ق/۱۵۸۵م عثمان پاشا اوزدمیراوغلو، وزیر اعظم عثمانی
به سوی تبریز آمد. اسکندربیک تبریز را بلده فاخره، دارالملک ایران، مقر سلطنت پادشاهان، با عمارات عالی از مساجد و مدارس، و دارای قرا و مزارع و باغات و بساتین، شهری ثروتمند، و ساکنان آن را تاجر و اهل حرفت و صناعت وصف نموده است، چنانکه در کل بلاد
اسلام شهری بدان عظمت و جمعیت و آبادانی نشان نمیتوان داد
اما با حمله عثمان پاشا، شهر خراب گردید و مردم دچار نهب و قتل و غارت شدند و از اوج عزت به حضیض مذلت افتادند.
مردم تبریز که آمدن عثمان پاشا و نزدیک شدن سپاه عثمانی را شنیـدند، همـراه با حسینقلیخان، برادر حاکم تبریز (که به نیابت او شهر را اداره میکرد) به اتفاق پهلوانان هر محله به دفاع از شهر پرداختند. محلات را کوچهبند کردند و بر سر هر کوچهبند یکی از معتبران قزلباش را مأموریت دادند.
در این هنگام، سپاه عثمانی از راه تسوج به حومه تبریز رسید؛ اما سرانجام، حاکم شهر و قزلباشان شبانه فرار کردند و مردم را تنها گذاشتند. آنان نیز که یارای مقاومت در خود ندیدند، کامران بیک اوحدی، قاضی شهر و مولانا محمدعلی را که مفتی و شیخالاسلام بود، نزد عثمان پاشا فرستادند و اظهار اطاعت کردند. عثمان پاشا نیز از مردم تبریز دلجویی کرد و آنان را رعیت خواندگار روم نامید.
عثمان پاشا پیروزمندانه وارد تبریز شد و در نزدیکی دولتخانه تبریز به ساختن قلعه پرداخت. کار ساخت قلعه در ۴۰ روز به اتمام رسید.
عثمانیان ابنیه و آثاری که از دوران
ایلخانیان باقیمانده بود، نیز خانههای وزرا، وکلا، مساجد، مدارس و ابواب البر را ویران کردند و مصالح آن را در ساخت قلعه مورد استفاده قرار دادند.
عثمان پاشا لوازم جنگ از توپ، تفنگ و سایرآلات را به قلعه کشید و محافظت آن را به جعفر پاشا واگذار کرد.
سپاه عثمانی نیمی از شهر را در تصرف داشتند و نیم دیگر در تصرف قزلباشها بود که در محله سرخاب استقرار داشتند.
از سوی دیگر مردم تبریز از راههای گوناگون با اشغالگران مبارزه میکردند. آنان به خیمههای عثمانیان شبیخون میزدند و اموالشان را غارت میکردند.
عرصه بر عثمانیان به اندازهای تنگ شد که عثمان پاشا فرمان قتل عام داد. سپاه عثمانی آنچنان فجایعی در تبریز به وجود آوردند که تا آن زمان نظیر آن دیده نشده بود. تبریزیان شبانه شهر را ترک گفتند و در مواضع و محال قریبه پراکنده شدند و شهر به دست مخالفان درآمد؛ سرانجام، این فجایع آن چنان شدت گرفت که جمعی از عثمانیان توقف این قتل عام را خواستار شدند و عثمان پاشا فرمان توقف آن را صادر کرد.
پس از آنکه ایرانیان از تصرف شهر ناتوان شدند، در اردوگاه اورم دول، در نزدیکی تبریز گرد آمدند و پس از شور و مشورت، قلیبیک قورچیباشی را به سرداری برگزیدند و آهنگ تبریز کردند.
در جنگی که درگرفت، عثمانیان شکست خوردند و به قلعهای که ساخته بودند، پناه بردند و از آنجا بیرون نیامدند.
به نوشته منابع عثمانی، نیروهای ایرانی به فرماندهی حمزه میرزا، پس از تسخیر تبریز توسط عثمانیان، ۴ بار عثمانیها را شکست دادند و تلفات بسیاری بر آنان وارد ساختند.
در این هنگام، عثمانپاشا درگذشت
و بخش اعظم سپاه عثمانی راه بازگشت در پیش گرفت. تبریزیان آنان را تا قصبه تسوج تعقیب کردند،
بقیه عثمانیها نیز در قلعه ماندند.
در این میان، تبریزیان قلعه را محاصره کردند و به کندن نقب در اطراف قلعه پرداختند، اما به علل و سوانح گوناگون که روی داد، در این امر موفق نشدند.
با درگذشت عثمان پاشا، فرهاد پاشا به سرداری عملیات نظامی در ایران گمارده شد.
یکی از علل عدم موفقیت حمزه میرزا در محاصره قلعه، خیانت قورچیباشی و جبار قلیبیک، برادرزاده او و پناهنده شدن به عثمانیها و نشان دادن محل نقب بود.
با همه این احوال، تبریزیان مدت ۱۰ ماه قلعه را محاصره کرده بودند و عرصه بر سپاه عثمانی در درون قلعه آن چنان تنگ شده بود که آنان گوشت اسب و سگ را نیز میخوردند.
نخستین وظیفه فرهاد پاشا کمک به ساکنان قلعه و پایان دادن به محاصره بود. در مدت محاصره، سپاهیان ایران ۱۸ بار به قلعه حمله بردند و نیروهای عثمانی نیز ۴۸ بار از قلعه حمله کردند.
سرانجام، فرهاد پاشا موفق شد محاصره قلعه را بشکند و به ساکنان قلعه کمک، و آنها را تقویت نماید.
از سوی دیگر، سپاه ایران که حمزه میرزا فرماندهی آن را برعهده داشت، از تصرف قلعه منصرف شد و فرمان داد که مردم شهر را تخلیه کنند و مواضع و محلاتی را که در تصرف قزلباشان بود، آتش بزنند و ویران نمایند.
در این میان، حمزه میرزا پیشنهاد ترک مخاصمه و صلح میان دو دولت را که از جانب فرهاد پاشا عنوان شده بود، به شرط بازگرداندن تبریز به سبب آنکه گورخانه قدیم قزلباش است، پذیرفت.
فرهاد پاشا برای تثبیت مبانی دوستی خواستار فرستادن یکی از شاهزادگان صفوی به دربار عثمانی شد که تبریز به تیول او داده شود و از سوی حمزه میرزا نیز حیدر میرزا، پسر کوچکترش برای این امر انتخاب شد.
در این هنگام، حمزه میرزا کشته شد.
پس از کشته شدن حمزه میرزا اوضاع آشفتهتر شد، اطاعت از فرمان پادشاه از میان رفت و هر کس ولایتی را به تصرف درآورد. در این میان، جعفر پاشا نیز که در قلعه تبریز بود، فرصت را غنیمت شمرد و به تسخیر و ضبط نواحی اطراف پرداخت
و به این ترتیب، بیشتر نواحی آذربایجان از تصرف نیروهای ایرانی خارج شد. سرانجام، شاه عباس از خراسان به
قزوین آمد و بر تخت
سلطنت نشست.
با توجه به اوضاع نابسامان کشور، فرمانروای جدید صفوی، تحت فشار عثمانیان از غرب، و
ازبکان از شرق، صلح با عثمانی را لازم شمرد و حیدر میرزا را همراه مهدیقلیخان چاوشلو که حاکم اردبیل بود، با نامهای دوستانه و
تحفهها و هدیههایی به بابعالی فرستاد.
سلانیکی، مؤلف تاریخ به مهمانداری شاهزاده ایرانی تعیین شد.
سرانجام، معاهده صلح در ۲۴
جمادیالاول ۹۹۸ق/۲۱ مارس ۱۵۹۰م در
استانبول امضا شد. به موجب این عهدنامه، تبریز و تمام مناطقی که عثمانیان به تصرف درآورده بودند، مانند قرهباغ، قارص و دیگر جاها به عثمانیان واگذار شد.
به این ترتیب، جنگ ایران و عثمانی که از ۹۸۶ تا ۹۹۸ق ادامه داشت، پایان یافت و برخی نواحی تا ۱۰۱۲ق که شاهعباس آنها را باز پس گرفت، در تصرف عثمانیها باقی ماند.
شاهعباس پس از آنکه آشوبهای داخلی را فرونشاند و حملات ازبکان به خراسان را دفع کرد و از آن جانب آسودهخاطر شد، برای بازپس گیری مناطقی که سپاه عثمانی تصرف کرده، و برابر معاهده صلح ۹۹۸ق به آنها واگذار شده بود، اقدام نمود.
وی در ۷
ربیعالآخر ۱۰۱۲ق/۴ سپتامبر ۱۶۰۳م، در هفدهمین سال سلطنت خـود از
اصفهان به تبریز حرکت کرد. در این هنگام، علی پاشا، حکمران تبریز در شهر نبود. شاه در ۱۲ روز از اصفهان به تبریز رسید. از آنجا که ساکنان قلعه از موضوع خبردار نبودند، شاهعباس بدون مقاومت وارد شهر شد. مردم تبریز با شعارِ شاهی سیونی (شاه دوستی) به استقبال او شتافتند و بسیاری از عثمانیان را به قتل رساندند. شاه عباس در شنب غازان اقامت گزید. مردم نواحی اطراف نیز با شنیدن خبر ورود شاه، به پایبوسی آمدند.
شهر تبریز در این جنگها و در مدت توقف عثمانیان به ویرانهای بدل شده بود و آثاری که از دوران گذشته در آنجا مانده باشد، کمتر به چشم میخورد.
علی پاشا، حاکم عثمانی شهر که به جانب سلماس رفته بود، هنگام بازگشت در
مرند از آمدن شاه آگاه شد؛ برخورد نیروهای عثمانی و ایران در حوالی صوفیان روی داد که در نتیجه آن عثمانیها شکست خوردند.
علی پاشا در این جنگ دستگیر شد، اما شاه عباس با او به مهربانی رفتار کرد.
پس از این پیروزی، شاه عباس به تبریز بازگشت و به فتح قلعه همت گماشت. ساکنان قلعه که نخست سرجنگ داشتند، پس از شور و مشورت از قلعه بیرون آمدند و آنجا را تسلیم کردند. سربازان قزلباش بنابر اماننامه شاه عباس آنان را در ماندن و یا رفتن آزاد گذاشتند و اموالشان را تصرف نکردند.
قلعه تبریز بیش از ۲۰ سال در تصرف عثمانیها بود و آنان در آنجا خانههای بسیار، گرمابه، دکان و امثال آن ساخته بودند. شاه دستور داد همه آن آثار را ویران، و با خاک یکسان کنند.
شاه عباس حکمرانی تبریز را به ذوالفقارخان واگذاشت.
پس از پیروزیهای شاه عباس، دولت عثمانی برای بازپسگیری تبریز و دیگر نواحیای که از دست داده بود، بارها تلاش کرد. سلطان احمد اول در آغاز سلطنت خود، جغالهزاده (جغال اوغلو) سنان پاشا را به فرماندهی سپاه عثمانی به ایران گسیل داشت.
او در میان راه نامهای به شاه عباس فرستاد و اعاده مناطقی را که در زمان مراد سوم به تصرف عثمانیان درآمده بود، خواستار شد؛ اما شاه عباس درخواست او را رد کرد و اجرای مفاد عهدنامه ۹۶۲ق/۱۵۵۵م آماسیه را خواستار شد.
مراد پاشا تا نزدیکی تبریز آمد و شاه عباس که در این زمان در تبریز به سر میبرد، به تقویت استحکامات دفاعی شهر پرداخت و در کنار آجی چای استقرار یافت و با احداث قلعهای در آنجا به گردآوری
سپاه مشغول شد.
سرانجام، پس از برخوردهایی چند که نتیجهای دربرنداشت، دو طرف به
صلح رضا دادند.
شاه عباس برای تقویت استحکامات دفاعی شهر در برابر نیروهای عثمانی به مقابله مبادرت ورزید، اما از آنجا که محل این قلعه در کنار و
حریم مهرانرود قرار داشت و بیم آن میرفت که با بسته شدن سدی بر روی رودخانه این قلعه فرو ریزد، شاه به ساختن قلعهای دیگر در دامنه کوه سرخاب، در محل ربع رشیدی فرمان داد. برای ساختن قلعه از مصالحی که از ویرانههای عمارات تبریز، به ویژه شنب غازان به دست آمده بود، استفاده شد. در میان قلعه حمام و عمارات دلگشا ترتیب یافت و حاکم تبریز به آنجا نقل مکان کرد.
حرکات ایذایی عثمانیان در تمام دورانفرمانروایی شاه عباس برای تسخیر آذربایجان و مرکز آن، تبریز ادامه داشت. سرانجام، در ۶ شوال ۱۰۲۷ق/۱۶ سپتامبر ۱۶۱۸م، میان ایران و عثمانی پیمان صلحی بسته شد
که برپایه آن مرزهای دو کشور به گونهای که در قرارداد آماسیه مشخص شده بود، به رسمیت شناخته شد؛ اما بهرغم این قرارداد، تعرض عثمانیان چه در دوران شاه عباس تا ۱۰۳۸ق/ ۱۶۲۹م و چه در زمان جانشینان او به خاک ایران بهطور متناوب ادامه داشت، چنانکه در زمان شاهصفی،
خسروپاشا، وزیر اعظم عثمانی با مأموریت بازپسگیری ولایاتی که در زمان شاه عباس از تصرف آنان خارج شده بود، به سوی ایران روانه شد.
خسرو پاشا که مأموریت اصلیاش استرداد بغداد بود،
گروهی از سپاه خود را همراه با برخی خانهای کُرد به سوی تبریز روانه ساخت. تبریزیان از بیم قتل و غارت، اسباب و اموال خود را در نهانخانهها گذاردند و گروهی نیز تبریز را ترک گفتند؛ اما صفآرایی سپاه ایران به سرکردگی رستمبیک، دیوان بیگی تبریز و نقدیبیک شاملو، داروغه فراشخانه در برابر سپاه عثمانی در کنار آجیچای، باعث قوت قلب و اطمینان تبریزیان شد. سرانجام، عثمانیان عقبنشینی کردند و کاری از پیش نبردند.
شاه صفی در ربیعالاول ۱۰۴۴/ اوت ۱۶۳۴ از قزوین به دارالسلطنه تبریز آمد و در دولتخانه مبارکه اقامت گزید
و عدهای را برای جلوگیری از ناآرامیها و نیز ممانعت از حملات عثمانیان به نواحی وان و دیگر جاها فرستاد.
آنگاه نوروز ۱۰۴۴ق/۱۶۳۵م را در تالار دولتخانه تبریز جشن گرفت.
در ۹ شوال/ ۱۸مارس همان سال،
سلطان مراد چهارم آهنگ ایروان کرد و پس از فتح قلعه ایروان،
برای تصرف شهر تبریز از رود ارس گذشت و آبادیهای سر راه را ویران ساخت.
سلطان مراد در ۲۸ ربیع الاول ۱۰۴۵ق/
۱ سپتامبر ۱۶۳۵م وارد تبریز شد
شاه صفی که در ناحیه بُزکش (میان سراب و میانه) در ییلاق بود، با شنیدن این خبر، فرمان داد که ساکنان تبریز به نواحی دوردست فرستاده شوند
و بار دیگر سیاست زمین سوخته را در پیشگرفت.
مراد پس از ورود به تبریز، به مسجد حسن پادشاه رفت و دستور داد که شهر را کاملاً ویران نمایند. بقایای شنب غازان نیز با خاک یکسان شد و به دستور او ساختمانها را به آتش کشیدند و تبریز به دریایی از آتش بدل شد
در این محله غنایم بیشماری بهدست نیروهای سلطان عثمانی افتاد.
سلطان مراد به سبب خرابی شهر و فقدان آزوقه بیش از ۳ روز
در تبریز دوام نیاورد و مجبور به بازگشت شد.
حاجی خلیفه، کاتب چلبی که در ۱۰۴۵ق/۱۶۳۵م شاهد اینویرانگریها بوده، جزئیات ماجرا را شرح داده است.
با انعقاد معاهده قصرشیرین یا زهاب در ۱۰۴۹ق/ ۱۶۳۹م
جنگهای طولانی میان ایران و عثمانی خاتمه یافت و دوران صلح تا بر افتادن صفویان ادامه یافت. بنابر مفاد این عهدنامه، مرز میان دو دولت تعیین شد که امروزه نیز با اندک تغییری برقرار است. برطبق مفاد این قرارداد،
آذربایجان و
ارمنستان بهایران واگذار شد و بغداد نیز به عثمانی تعلق گرفت
و بهاین ترتیب، شهر تبریز به مدت نزدیک به ۹۰ سال از تعرض عثمانیان مصون ماند.
در دوران شاه عباس دوم (۱۰۵۲-۱۰۷۷ق/۱۶۴۲-۱۶۶۶م)، تبریز در یک آرامش نسبی به سر میبرد و مردم به ترمیم خرابیها پرداختند. اولیا چلبی، شاردن،
تاورنیه (۳ سیاح مشهور) هر یک از دیدگاهی تبریز آن زمان را وصف کردهاند. در اواخر دوران صفویان، حکومت مرکزی به نواحی مرزی در غرب تسلط کافی نداشت. پس از هجوم افغانها، به فرماندهی
محمود افغان به ایران و سقوط
اصفهان، طهماسب دوم، وارث تاج و تخت صفوی، از اصفهان فرار کرد و به قزوین رفت و در همانجا،
و به روایتی دیگر در شهر تبریز پادشاهی خود را اعلام کرد.
در این هنگام بود که دولت عثمانی از یک سو و
روسیه تزاری نیز از سوی دیگر، با بهرهگیری از اوضاع نابسامان ایران، اراضی ایران در اطراف
دریای مازندران و غرب ایران را مورد تعرض قرار دادند.
این دو دولت با وساطت سفیر فرانسه در عثمانی، قراردادی به امضا رساندند که به مقاسمهنامه ایران و یا قرارداد استانبول معروف است و برطبق آن اراضی اشغالی را میانخود تقسیم کردند.
بهموجب این معاهده ایالات ساحلی دریای مازندران به روسیه واگذار شد و خط مرزی جدید از ملتقای ارس ـ کُر تا اردبیل کشیده شد و نواحی غرب این خط مرزی به عثمانی واگذار گردید که شهر تبریز نیز از آن جمله بود.
دولت عثمانی پس از این قرارداد، درصدد تصرف سهم خود برآمد و به ایران لشکر کشید. عبدالله پاشا کوپریلیزاده، سرعسکر (فرمانده سپاه) عثمانی پس از تصرف خوی، تسوج و مرند روانه تبریز شد.
تبریزیان در برابر نیروهای عثمانی به شدت مقاومت کردند، اما سرانجام، عبدالله پاشا پس از ۵ روز توانست شهر را کاملاً تصرف نماید
و مقرر شد که تبریزیان دست از جنگ بردارند و با خانواده خود از شهر خارج شوند.
در این میان،
اشرف افغان خواستار عقبنشینی عثمانیان از نواحی اشغالی ایران شد. اشرف افغان در پی مخالفت دربار عثمانی، با احمدپاشا، سرعسکر جبهه عراق وارد جنگ شد و شکست خورد.
سرانجام، اشرف در ۱۸ صفر ۱۱۳۹ق/۴ اکتبر ۱۷۲۶م با امضای قراردادی در همدان، حاکمیت دولت عثمانی بر غرب ایران را به رسمیت شناخت.
حدود دو سال پس از قرارداد اشرف با عثمانیان، نادرقلی (بعدها
نادرشاه) پس از فتح
مراغه، به مقابله با سپاه عثمانی به سرداری مصطفی پاشا، حاکم تبریز
شتافت و پس از پیروزی بر عثمانیان در
محرم ۱۱۴۲/ اوت ۱۷۲۹، پیروزمندانه وارد تبریز شد.
تبریزیان ورود نادر را جشن گرفتند و شهر را آذین بستند؛ نادر نیز به ملاطفت مردم پرداخت.
در این هنگام، دربار عثمانی گرفتار شورش و دیگر مسائل داخلی خود بود.
طهماسب دوم صفوی با استفاده از این اوضاع با عثمانیها وارد جنگ شد، اما در محل کوریجان، در نزدیک همدان از آنان شکست خورد.
عثمانیها بار دیگر تبریز را تصرف کردند
و در پی آن در ۱۱۴۴ق/۱۷۳۱م معاهدهای با احمد پاشا، والی بغداد امضا شد. برطبق مفاد این عهدنامه رودخانه ارس مرز دو دولت شناخته شد و شهرهای آن سوی ارس مانند
تفلیس،
گنجه، ایروان، نخجوان و جز آنها به عثمانیها واگذار شد و تبریز و
کرمانشاه و
لرستان در قلمرو ایران باقی ماند.
پس از مدتی، هنگامی که نادر در بغداد بود، عثمانیها با استفاده از غیبت او به تبریز حمله کردند و گنجعلی پاشا، سردار عثمانی شهر را محاصره نمود
و با خیانت شرفالدین بیک (که شبانه آنها را به قلعـه راهنمایی کرد) تبریز را به تصرف آورد.
نادر در ۱۱۴۸ق/۱۷۳۵م در دشت مغان خود را شاه خواند و تاجگذاری کرد.
آنگاه برادرش، ابراهیمخان ظهیرالدوله را به سپهسالاری آذربایجان گماشت.
از مذاکرات ابراهیمخان با خلیفه ارامنه که در مراسم مغان حضور داشته است، چنان بر میآید که تبریز پایگاه ابراهیمخان بوده است.
نادر پس از اعلام پادشاهی خود، موفق شد عثمانیها را از قلمرو ایران بیرون براند. در ۱۱۴۹ق/۱۷۳۶م قرارداد صلح میان دو دولت امضا شد
که برپایه آن مرزهای دو کشور به وضعیت تعیینشده در قرارداد ۱۴۰۹ق قصرشیرین بازگردانده شد. پس از کشته شدن ابراهیمخان ظهیرالدوله در جنگ با داغستانیها در شعبان ۱۱۵۱/ نوامبر ۱۷۳۸،
نادر امیراصلان قِرخلو را به سرداری آذربایجان برگزید و به اقامت در تبریز و گردآوری و سان عساکر ولایات فرمان داد.
با کشته شدن نادر سراسر ایران دچار آشوب و هرج و مرج شد و رقابت و کشمکش میان جانشینان وی که هر یک خود را شایسته سلطنت میدانستند، نواحی ایران را از یک قدرت مرکزی تهی ساخت. مبارزه بر سر قدرت در آذربایجان نیز مانند دیگر نقاط ایران ادامه داشت.
در اینهنگام، گروهی از مردم تبریز ساممیرزا نامی را که خود را منتسب به خاندان صفوی میدانست و ادعای سلطنت داشت، به تبریز آوردند و رضیخان ایواغلی دنبلی، حاکم تبریز را به قتل رساندند و دست تعدی به سوی ساکنان شهر دراز کردند. سرانجام، امیر اصلانخان قرخلو افشار، حاکم ایروان که بر آذربایجان نیز نظارت داشت، او را با طرفدارانش که اغلب اجامره و اوباش و مهملانِ بیکار ورزشخانههای تبریز بودند، گرفتار ساخت و سام میرزا را کور کرد و نزد ابراهیمخان، برادرزاده نادر که در اصفهان بود، روانه ساخت.
به این ترتیب، اصلانخان به عنوان یکی از امیران قدرتمند محلی در آذربایجان شناخته شد.
در این میان، علیقلیخان، برادرزاده نادر در
مشهد با نام عادلشاه و
علیشاه بر تخت نشست
و برادرش، ابراهیم را به اصفهان فرستاد.
اندک زمانی بعد، ابراهیم در اصفهان اعلام استقلال نمود و بر برادر خود، عادلشاه خروج کرد و به گردآوری سپاه پرداخت. امیر اصلانخان نیز از تبریز به یاری ابراهیم برای جنگ برضد عادلشاه رفت و در محل سامان ارخی
(میان سلطانیه و
زنجان) از عادلشاه شکست خورد.
در اختلافی که میان اصلانخان و ابراهیمخان پیش آمد؛
امیراصلان در مراغه شکستخورد
و به قراجهداغ فرار کرد. در آنجا از سوی کاظمخان قراجهداغی گرفتار، و به ابراهیمخان سپرده شد و به فرمان او به قتل رسید.
ابراهیمخان پیروزمندانه وارد تبریز شد و زمستان را همراه با چندین هزار تن از لشکریان خود در آنجا گذراند. وی در مدت توقف در تبریز تهیه سیورسات لشکریان، امرا و اعیان را با وضع مالیاتهای سنگین و نظایر آن بر مردم تحمیل کرد؛ چنانکه چندین هزار خانوار از روستاییان و صاحبان حِرَف جلای وطن گفتند.
در این میان، برخی قبایل شاهرخ را در مشهد به سلطنت برداشتند
و به نام او سکه زدند و خطبه خواندند.
ابراهیمخان نیز پس از او خود را رسماً پادشاه خواند
و در تبریز سکه زد.
ابراهیم پس از آن، مهدیخان افشار را به سرداری آذربایجان تعیین کرد و خود راهی خراسان شد. مهدیخان افشار در مدت کوتاه حکومت خود در تبریز آنچنان به اعمال ناشایست دست زد که تبریزیان کمر به قتل او بستند و توسط چند تن از قلندرمشربان اوباش و عیّارپیشگان او را کشتند.
با کشته شدن مهدیخان، شهر پرآشوب شد و لشکریان او پراکنده شدند. از سوی دیگر نقیخان افشار، برادر مهدیخان که در
ارومیه بود، با شنیدن خبر قتل برادر درصدد انتقام برآمد. وی به گردآوری سپاه پرداخت و آزادخان از سرداران افغانی نادر را که در نواحی شهرزور و بابان بود، با گروهی از طوایف افشار همراه خود ساخت و به سوی تبریز حرکت کرد. تبریزیان نیز کاظمخان قراجه داغی، پناهخان جوانشیر، حاکم قره باغ، و علیخان شقاقی را از سراب به یاری طلبیدند. در جنگی که در رواسنجان (رواسان)، در نزدیکی تبریز روی داد، خوانین مدافع تبریز عرصه را خالی، و عقبنشینی کردند و مردم بیپناه را در میدان کارزار تنها گذاشتند.
بنابراین، آزادخان وارد شهر شد و حکومت تبریز را به دست گرفت.
اینکه تبریز در این مقطع زمانی چگونه اداره میشد، منابع تاریخی اطلاعات دقیق به دست نمیدهند. چنین به نظر میرسد که شهر تبریز در این زمان مستقل بود و رؤسای قبایل و سرداران نظامی گوناگون در آنجا ایفای نقش میکردند؛
و در زمان شاهرخ نیز همان سمت مستوفی و وزیر مالیات آذربایجان را برعهده داشت
اما میان او و دیگر مدعیان رقابت بود که همگی از سلطنت شاهرخ به عنوان پادشاه قانونی حمایت میکردند.
آزادخان پس از تصرف تبریز با عنوان حاکم آذربایجان در این شهر فرمان میراند. وی پس از غلبه بر رقیبانش، یکی از سرداران خود به نام فضلعلیخان مرندی را به حکومت تبریز گماشت و به تثبیت قدرت در آذربایجان و آن سوی ارس پرداخت.
در این هنگام، مردم تبریز که از تحمیل مالیاتها و هزینههای نظامی آزادخان در رنج بودند، برضد او و حاکم تبریز شوریدند و مأمور عالیرتبه مالیاتی او را که میرزا ناصر نام داشت، کشتند. شهر مدت دو ماه در محاصره بود و سرانجام در تابستان ۱۱۶۴ق به دست نیروهای آزادخان تصرف شد و مدت ۶ ماه توسط فتح علیخان افشار اداره میشد.
آزادخان در ۱۱۶۶ق برای دست یافتن به سراسر ایران، آذربایجان را ترک گفت.
وی با محمدحسنخان قاجار، دیگر مدعی سلطنت ایران در
گیلان جنگید و از او شکست خورد. محمدحسنخان به آذربایجان آمد و در سر راه خود به ارومیه، مرکز فرمانروایی آزادخان، با استقبال پر شور مردم تبریز، این شهر را به تصرف خود درآورد.
آزادخان در جنگ با خان قاجار در ارومیه نیز شکست خورد
و به قلمرو عثمانی فرار کرد.
محمدحسنخان در بازگشت به تبریز، نخست محمدحسنبیک ترکمان را به فرماندهی سپاهیان تبریز منصوب کرد
و سپس پسرش،
آقامحمدخان (سرسلسله قاجاریه) را به نیابت خود در تبـریز برگـزید
و در واقع، عنوان صاحب اختیار آذربایجان تعیین کرد
و علیخان قلیچلو و نجفقلیخان دنبلی، حاکم خوی را بهعنوان اتابکی وی برگزید.
آنگاه خود به
شیراز رفت و آنجا را محاصره کرد و سرانجام، شکست خورد.
در این میان، آقامحمدخان با شنیدن این خبر تبریز را ترک کرد و نزد پدرش رفت.
پس از شکست محمدحسنخان قاجار در شیراز، طوایف و سرداران متحد او پراکنده شدند؛ فتحعلیخان افشار و شهبازخان دنبلی از همراهان او، وی را ترک کردند و به آذربایجان آمدند و فتحعلیخان بار دیگر تبریز را تصرف کرد
و مردم تبریز نیز او را به گرمی پذیرفتند.
فتحعلیخان با پیروزی بر آزادخان (که بار دیگر درصدد تسخیر آذربایجان برآمده بود) موقعیت خود را استحکام بخشید.
از سوی دیگر،
کریمخان زند نیز در ۱۱۷۳ق
و به عبارتی دیگر در ۱۱۷۴ق برای سرکوب فتحعلیخان راهی آذربایجان شد، اما در این کار توفیقی نیافت و به آرام ساختن ایلات شقاقی و شاهسون بسنده کرد
و یکسال بعد موفق شد فتحعلیخان را شکست دهد. فتحعلیخان به قلعه ارومی فرار کرد.
کریمخان نخست محمدرضاخان مرندی را به حکومت و تسخیر تبریز مأمور ساخت
اما گروهی از مردم تبریز که
ابوالحسن مستوفی آنها را الواط هنگامهطلب نامیده است، به طرفداری از فتحعلیخان او را زندانـی ساختند کـه سرانجام، تـوسط میرزا شفیع تبریزی (مستوفی آذربایجان) رهایی یافت.
پس از آن، کریمخان در ۱۵ ذیحجه ۱۱۷۵ در حالی که مردم تبریز از پیر و جوان و خرد و کلان تا دو فرسخی شهر به استقبال او رفته بودند، با عبور از روی فرشهای گرانبها که تا دروازه تبریز گسترده بودند، وارد شهر شد
و میرزا شفیع را نیز در مقام استیفا ابقا کرد.
در دوران فرمانروایی کریمخان، آذربایجان در آرامش نسبی به سر میبرد. آگاهی درباره اتفاقات و تاریخ تبریز در این مقطع زمانی بسیار اندک است.
کریمخان با شنیدن خبر شورش برادرش، آذربایجان را ترک گفت
و نجفقلیخان دنبلی را به حکومت تبریز،
و به عبارت دیگر به مقام بیگلربیگی آن شهر
منصوب کرد.
در ۱۱۸۳ق، هنگامی که نجفقلیخان به شیراز احضار شده بود،
مدتی نیز میرزا اسدالله، شیخالاسلام تبریز، اداره شهر را برعهده داشت.
نجفقلیخان در ۱۱۹۰ق، حاکم مراغه از خاندان مقدم را که قصد تعدی به تبریز و حوالی آن را داشت، تنبیه کرد.
پس از درگذشت کریمخان در ۱۱۹۳ق/ ۱۷۷۹م،
و تضعیف قدرت مرکزی، در آذربایجان نیز چون دیگر نواحی ایران خانها و امیران با استقلال و استبداد، هر یک در منطقه خود فرمان میراندند.
این وضع با فراز و فرودهایی تا زمان استقرار سلسله قاجار ادامه داشت. در این زمان اداره تبریز در دست رؤسای خاندان کرد دنبلی بود که در تبریز حکومت داشتند و بیگلربیگی تبریز بودند.
در اوایل
محرم ۱۱۹۴/ ژانویه ۱۷۸۰م زمینلرزه شدیدی تبریز را ویران ساخت. بسیاری از مردم کشته شدند و ساختمانها تخریب شد
فضلعلیبیک، پسر نجفقلیخان بیگلربیگی نیز در این زلزله کشته شد.
نجفقلیخان، بیگلربیگی تبریز در مدت ۶ ماه بارویی به دور تبریز به درازای یکمیل و بلندی قامت یک انسان متوسط القامه کشید
و در درون آن سرای رعیت، بازار، خانات و گرمابهها ساخته شد.
این بارو دارای ۸ دروازه به نامهای، اعلا (باغمیشه)، سرخاب، شتربان (دَوَچی)، اسلامبول، گجیل (درب سرد)، مهاد مهین، نوبر و خیابان بود و هر دروازه دو مناره کاشیکاری داشت.
در زمان نجفقلیخان، اندکی پس از زمینلرزه ۱۱۹۴ق، ایلات شاهسون و شقاقی به سرکردگی نظرعلیخان و صادقخان، به تبریز حمله کردند. مردم تبریز به اتفاق بیگلربیگی و با کمک احمدخان دنبلی، حاکم خوی و امامقلیخان افشار، حاکم ارومیه متجاوزان را از شهر بیرون راندند.
نجفقلیخان در ۱۱۹۹ق درگذشت و به این ترتیب، دوران طولانی حاکمیت او در تبریز به سرآمد
و فرزندش، خدادادخان بیگلربیگی تبریز شد.
خداداد در آن هنگام جوان و کمتجربه بود و به همین سبب، با اختلافات و تضادهای میان صاحبان قدرت محلی در آذربایجان آشنا نبود. اندکی پس از جانشینی پدرش، احمدخان، رئیس طایفه دنبلی که سودای تصرف و حکومت تبریز را داشت، او را گرفت و به خوی آورد.
خدادادخان پس از کشته شدن احمدخان به تبریز بازگشت و تا ۱۲۰۵ق/۱۷۹۱م که درگذشت، همچنان بیگلربیگی تبریز بود.
آقامحمدخان قاجار در اواخر سال ۱۲۰۵ق آذربایجان را بدون برخورد با مقاومت و مانعی جدی تصرف کرد و بر قلمرو خود افزود. صادقخان شقاقی از مخالفان بزرگ خان قاجار نیز که سودای سلطنت داشت، در جنگ با آقامحمدخان شکست خورد و به حاکم قرهباغ پناهنده شد.
پس از فتح آذربایجان، خانقاجار مقام بیگلربیگی تبریز و خوی را به حسینقلیخان دنبلی سپرد.
در ۱۲۰۷ق سلیمانخان، یکی از سرداران معروف قاجار از سوی آقامحمدخان، برای مطیع ساختن خانهای محلی و جلب اطاعت آنان از خان قاجار به تبریز آمد.
وی با امیران و خانهای آذربایجان مذاکره کرد و آنان را به فرمانبرداری از شاه قاجار راضی ساخت.
آقامحمدخان یکبار در ۱۲۰۹ق
و بار دیگر در ۱۲۱۱ق برای سرکوب ابراهیمخان جوانشیر، حاکم قرهباغ،
به آن سوی ارس و قلعه شوشی هجوم برد و در همین آخرین لشکرکشی در شوشی کشته شد.
با کشته شدن شاه قاجار آشوب و هرج و مرج آذربایجان را فراگرفت. صادقخان شقاقی بار دیگر علم طغیان برافراشت و با گردآوری سپاه، پس از آنکه یکی از برادرانش، بهنام محمدعلی را به حکومت تبریز منصوب ساخت
و برادر دیگرش، جعفرخان را به حکومت قراچهداغ گماشت،
به سوی
تهران حرکت کرد؛ اما در مصاف با
فتحعلیشاه شکست خورد و بار دیگر به حکومت سراب و گرمرود بازگشت.
فتحعلیشاه حکومت تبریز و خوی را به جعفرقلیخان دنبلی واگذاشت. وی پس از ورود به تبریز با صادقخان شقاقی، حاکم سراب و محمد قلیخان افشار، حاکم ارومیه همداستان شد و برضد حکومت مرکزی شورید
فتحعلیشاه نیز پس از این رویداد حسینقلیخان را به بیگلربیگی تبریز منصوب ساخت.
در این میان، متحدان جعفرقلی از اتحاد با او منصرف شدند و وی به قلمرو عثمانی پناهنده شد و لشکری مرکب از کُردان یزیدی گرد آورد و آهنگ آذربایجان کرد.
فتحعلیشاه در ۱۲۱۳ق
عباس میرزا را به ولیعهدی و نیابت سلطنت برگزید،
سپس او را همراه اعتضادالدوله سلیمانخان قاجار و میرزا عیسی فراهانی با ۱۲ هزار سپاهی مأمور آذربایجان و سرکوب جعفرقلیخان دنبلی کرد.
عباس میرزا در
محرم ۱۲۱۴/ ژوئن ۱۷۹۹ وارد تبریز شد،
جعفرقلیخان هزیمت شد و به چخور سعد، در آن سوی ارس گریخت و عباس میرزا پس از تعیین بیگلربیگی برای شهر خوی، به تبریز بازگشت
و پس از مدتی به تهران مراجعت کرد.
تبریز در مدت غیبت ولیعهد، توسط احمدخان مقدم (که خود را بیگلربیگی کل ممالک آذربایجان مینامید) اداره میشد.
این عنوان در کتیبه سردر مدرسه طالبیه که برطبق مفاد آن بازرگانان شهر از پرداخت عوارض صادرات و واردات معاف گردیدهاند، مندرج است.
با دستدرازیهای روسیه تزاری به قلمرو ایران و تصرف
گرجستان و در پی آن، آغاز جنگهای ایران و روسیه، تبریز به مرکز فعالیتهای نظامی ایران بدل شد.
فتحعلیشاه فرماندهی عملیات نظامی در برابر روسیه را به نایبالسلطنه عباسمیرزا سپرد و او را به حکمرانی آذربایجان منصوب کرد. وی در ذیحجه ۱۲۱۸ رهسپار آذربایجان، و مدتی بعد وارد تبریز شد و به تدارک و تجهیز سپاه پرداخت.
با استقرار کامل نایبالسلطنه در تبریز، این شهر مقر رسمی و اقامتگاه ولیعهدهای سلسله قاجار گردید.
چنین به نظر میرسد که تبریز در اوایل سده ۱۳ق، شهری کوچک و ویران بود و هنوز آثار ویرانگر زمینلرزه ۱۱۹۴ق در آن به چشم میخورد، چنانکه مشاهدات برخی از خارجیان نیز گواه بر این امر است. آنان که در دهه دوم سده ۱۳ق آنجا را دیدهاند، آن را شهری ویران با دهکدههای بزرگ وصف کردهاند که هیچ نشانی از شهر باشکوهی که شاردن یاد کرده، نداشته است.
عباس میرزا در دوران اقامت خود در تبریز به عنوان شاهزادهای روشنفکر، اصلاحطلب و ترقیخواه، به اقدامات بسیاری در راستای نوگرایی و تجددخواهی دست یازید که بنای نظام جدید در سپاه زیر نظر مشاوران خارجی از جمله ژنرال گاردان فرانسوی، توپریزی و تمرین آموزش توپاندازی، تأسیس قورخانه (اسلحهسازی)، خیابانبندی و درختکاری و جز آن، احداث قلعه دوم به دور قلعه دارالسلطنه تبریز و کندن
خندق و ایجاد خاکریز در اطراف آن برای تأمین امنیت شهر، ساختن عمارات بسیار از جمله دارالاماره (که اقامتگاه وی و ولیعهد بعدی نیز بوده است) همچنین بازسازی باغ شمال و باغ صفا در تبریز، احداث قلعههایی در سرحدات و سایر شهرها، اعزام دانشجو به خارج و نظایر آن از جمله اقدامات او بود.
تبریز در این هنگام مرکز حقیقی سیاست در ایران بهشمار میرفت که در احراز این مقام عباسمیرزا و میرزا بزرگ قائممقام نقش بسیار مهمی داشتند.
همچنین تأسیس چاپخانه در آن شهر یکی از بزرگترین اقدامات عباس میرزا در زمینه فرهنگ و آموزش تبریز به شمار میرود. چگونگی ورود چاپ به تبریز بهطور دقیق مشخص نیست؛ چنین به نظر میرسد که شخصی به نام آقا زینالعابدین تبریزی در ۱۲۳۳ق/ ۱۸۱۸م اسباب و آلات باسمهخانه، طیپوگرافی، یعنی چاپ حروفی را در تبریز دایر کرده است
و نخستین کتابی که در آنجا چاپ شد،
رساله جهادیه، اثر میرزا بزرگ قائممقام، پیشکار آذربایجان بود که درباره جنگهای ایران و روس است.
چند سال بعد میـرزا صالح شیـرازی (دانشجوی گسیـل شده بـه خارج) در بازگشت از انگلستان، اجناس چاپسازی و دستگاه کوچکی به تبریز آورد.
در ۱۵ شوال ۱۲۳۲ق/ ۲۸ اوت ۱۸۱۷م شخصی به نام نوروز، از گماشتگان میرزا بزرگ قائممقام منگنهخانهای را با وسایل مربوط، به مبلغ ۲۰۰ تومان به عباسمیرزا فروخت. این منگنهخانه در محله چهار منار تبریز و در نزدیکی اقامتگاه قائممقام قرار داشت. این مسئله که آیا نوروز برای میرزا کار میکرده، یا دستگاه و منگنهخانه به خودش تعلق داشته است، روشن نیست؛ همچنین تعلق دستگاه چاپ به میرزا زینالعابدین نیز نامشخص است، هرچه باشد دستگاه چاپ تازگی داشته، و در معرفی این فن میرزا بزرگ نقش مهمی داشته است
عباس میرزا در دوران ولیعهدی و اقامت در تبریز گرفتار دو دوره جنگ با روسیه بود: دوره اول این جنگها از ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۸ق/۱۸۰۳ تا ۱۸۱۳م که به انعقاد
عهدنامه گلستان،
و دوره دوم از ۱۲۴۱ تا ۱۲۴۳ق/۱۸۲۶ تا ۱۸۲۸م که آن هم به انعقاد
عهدنامه ترکمانچای انجامید، ادامه داشت.
در جریان جنگ دوم، آرستوف، سردار و شاهزاده روسی، با استفاده از غیبت عباس میرزا در تبریز از یک سو، و همکاری و همیاری خانهای مرند که او را به تصرف تبریز ترغیب میکردند، از سوی دیگر، با ۳ هزار سرباز و هزار نفر قزاق و ۱۰ عراده توپ به سوی تبریز آمد و در کنار پل آجیچای اردو زد. آصفالدوله که از جانب عباسمیرزا اداره امور شهر را برعهده داشت، به مقابله با او برخاست؛ اما میرزا فتاح، پسر میرزا یوسف مجتهد، مردم تبریز را به عدم مقاومت و تسلیم تشویق کرد و دروازههای شهر را بر روی سپاهیان روس گشود و بدینسان، شهر به تصرف روسها درآمد و اداره امور شهر به میرزا فتاح واگذار شد. پاسکویچ پس از شنیدن این خبر به تبریز آمد،
عباس میرزا که ادامه جنگ را صلاح نمیدانست، از در صلحخواهی درآمد و با پاسکویچ نخست در دهخوارقان (آذرشهر کنونی) ملاقات نمود
و سپس در ترکمانچای قرارداد متارکه جنگ را امضا کرد.
پس از قرارداد ترکمانچای و رفتن پاسکویچ، نایبالسلطنه به تبریز بازگشت و به سر و سامان دادن اوضاع شهر که از سوی روسها نهب و غارت شده بود، پرداخت. روسها هنگام ترک تبریز تمام توپخانه و مهمات آن و نیز تفنگهای سربازان را که در حدود ۲۵ هزار قبضه بود، مصادره کردند و با خود بردند. همچنین نزدیک به ۶ هزار خانوار ارمنی را به آن سوی ارس کوچاندند.
عباس میرزا آن گروه از تبریزیان را که با روسها همکاری کرده بودند، بخشید.
در ۱۲۴۶ق عباسمیرزا تبریز را برای فرو نشاندن ناآرامیهای
یزد ترک کرد
و دیگر به تبریز بازنگشت. در مدت غیبت او، پسرش، فریدون میرزا با عنوان نایب و جانشین با راهنمایی میرزا ابوالقاسم قائممقام و نیز به کمک محمدخان زنگنه، امیرنظام که مورد اعتماد ولیعهد بود، اداره امور شهر تبریز را برعهده داشت.
عباس میرزا پس از یزد مأموریت
خراسان یافت و در ۱۲۴۹ق/۱۸۳۳م در آنجا درگذشت.
فتحعلیشاه پس از درگذشت عباسمیرزا، محمدمیرزا، پسر وی را که در خراسان همراه پدر بود، به ولیعهدی
و حکومت آذربایجان برگزید و روانه تبریز کرد.
محمدمیرزا در محلی میان میانه و اوجان (بستانآباد) از سوی برادران خود، محمدخان امیرنظام و وزیر مختار روس استقبال شد
و چند روز بعد، در ۳ ربیعالاول ۱۲۵۰ق/۱۰ ژوئیه ۱۸۳۴م به تبریز رسید.
پس از ورود ولیعهد جدید به تبریز به سبب
احتکار، قیمت گندم بالا رفته، و بلوای نان به وجود آمده بود. وی به سرعت آن را خاموش، و موضوع را حل کرد
و برای جلوگیری از شورش برادرانش هر یک را به حکومت یکی از شهرهای آذربایجان برگماشت.
دوران ولایتعهدی محمدمیرزا دیری نپایید، زیرا فتحعلیشاه در ۱۹ جمادیالآخر ۱۲۵۰ق/۲۳ اکتبر ۱۸۳۴م درگذشت.
چون این خبر به تبریز رسید، روحانیان تبریز مانند
میرزا احمد مجتهد،
میرزاعلی اصغر شیخالاسلام و نیـز برخی دیگـر از علمـا (کـه وزرای مختار روسیـه و انگلستان آنها را همراهـی میکردند) نزد ولیعهد رفتند و ضمن عرض تسلیت، او را به اعلام سلطنت دعوت کردند.
آنگاه ولیعهد در ۷ رجب ۱۲۵۰ در شهر تبریز بر تخت نشست و پادشاهی خود را اعلام نمود و سکه ضرب کرد
و پس از آن، رهسپار تهران شد.
پس از رفتن
محمدشاه به تهران، فریدون میرزا بار دیگر با همان عنوان نایبالایاله به حکمرانی آذربایجان منصوب شد و محمدخان امیرنظام نیز که امین و معتمد شاه بود، به ملازمت وی گماشته شد.
پس از مدتی، فریدون میرزا به تهران فراخوانده شد و قهرمان میرزا به حکومت آذربایجان رسید. وی که فرزند هشتم عباسمیرزا بود، تا هنگام درگذشت در ۱۲۵۷ق/۱۸۴۱م،
با حسن سلوک در تبریز فرمان راند. او فوجی نظامی مرکب از جوانان تبریز تشکیل داد و آن را قهرمانیه نامید.
پس از قهرمانمیرزا،
بهمن میرزا، برادر دیگر شاه به حکومت آذربایجان منصوب شد.
او برای سامان دادن اوضاع آذربایجان بهویژه پس از در گذشت امیرنظام بسیار کوشید
و به نوشته نادرمیرزا،
به روزگار او نعمت نیک ارزان بود و همه ملک به امن و فراغت بود. سرانجام در ۱۲۶۳ق/۱۸۴۷م بهمنمیرزا، به سبب بدگمانیهایی که نسبت به او در براندازی سلطنت محمدشاه وجود داشت، به تهران آمد و به سفارتخانه روسیه پناهنده شد.
پس از برکناری بهمنمیرزا، ناصرالدینمیرزا ولیعهد
با عنوان فرماندار جدید آذربایجان رهسپار تبریز شد.
ناصرالدین میرزا در اواسط زمستان ۱۲۶۳ق به تبریز رسید و به رغم زمستانی سرد و سخت، از سوی مردم تبریز با شکوه تمام استقبال شد.
وی نیز مانند پدر اقامتی کوتاه در تبریز داشت؛ زیرا با درگذشت محمدشاه در ۱۲۶۴ق، به تهران بازگشت.
یکی از رویدادهای مهم دوران اقـامت ناصرالدین میرزا در درگیری برخـی از مردم (که نادر میرزا
آنها را اشرار و الواط نامیده است
) با
مسیحیان و ارامنه تبریز بود. آنان به محلات ارامنه هجوم آوردند و خانههای آنها را غارت کردند؛ این شورش و غوغا با درایت و
سیاست میرزا تقیخان وزیر نظام خاموش شد و اموال ارامنه به آنان مسترد گردید.
خبر درگذشت محمدشاه توسط مادر ولیعهد و همچنین فرستادگان وزرای مختار دو دولت روس و انگلیس به کنسولگریهای مقیم خود در تبریز، به ولیعهد اطلاع داده شد.
با درگذشت محمدشاه، ناصرالدین میرزا در ۱۴ شوال ۱۲۶۴ در تبریز بر تخت پادشاهی نشست
و در ۱۹ شوال همان سال، رهسپار تهران شد.
ناصرالدینشاه هنگام ترک تبریز ملک قاسممیرزا، فرزند فتحعلیشاه را به حکمرانی آذربایجان گماشت.
ملکقاسم میرزا شخصی خلیق و با فرهنگ بود. او به زبانهای انگلیسی و فرانسوی گفتوگو میکرد
و بدینسبب، با هیئتهای سیاسی اروپایی مقیم تبریز و نیز دیگر غربیانی که به تبریز میآمدند، ارتباط نزدیک داشت.
یکی از رویدادهای دوران حکومت ملک قاسممیرزا درگیری شاگردان
شیخ احمد احسایی (که با فتوای
میرزا احمد مجتهد تبریزی تکفیر شده بودند)با تبریزیان بود که با درایت او آن غائله خاموش شد.
چنین به نظر میرسد که او تا ۱۲۶۵ق حکمران آذربایجان بوده است. در همین سال حمزه میرزا، پسر بیستویکم عباسمیرزا،
با لقب حشمتالدوله به حکومت آذربایجان رسید. وی پس از ورود به تبریز به انتظام امور شهر و ایالت پرداخت.
وزارت او را میرزا محمد مستوفی، پسر قوامالدوله برعهده داشت.
مهمترین واقعه زمان حاکمیت حشمتالدوله در تبریز، صدور حکم
قتل باب و اعدام اوست
سنگفرش کردن معابر تبریز نیز از اقدامات عمرانی او به شمار میرود.
مظفرالدین میرزا، پسر ناصرالدینشاه در ۱۲۷۷ق به حکمرانی آذربایجان منصوب شد.
از آنجا که وی خردسال بود، عزیزخان مکری سردار کل، امور جاری حکومتی را انجام میداد و صاحب دیوان نیز کارهای پیشکاری را برعهده داشت.
در ۱۲۷۸ق، مظفرالدین میرزا به ولیعهدی انتخاب شد. مراسم رسمی ولایتعهدی با اعطای فرمان و نشان از جانب شاه، با برپایی جشن و سرور در تبریز برگذار شد.
در دوران ولیعهدی طولانی مظفرالدین میرزا در تبریز اقدامات فرهنگی و آموزشی چندی بهعمل آمد.
ناصرالدینشاه در ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ق/۳۰ آوریل ۱۸۹۶م در آستانه برپایی جشن پنجاهمین سال سلطنت خود، در زاویه
حضرت عبدالعظیم، توسط
میرزا رضا کرمانی کشته شد.
مظفرالدین میرزا روز بعد از درگذشت پدرش، در دارالسلطنه تبریز رسماً بر تخت نشست
و سلطنت خود را اعلام داشت
سپس در ۴ ذیحجه ۱۳۱۳ رهسپار
تهران شد.
آنگاه محمدعلی میرزا، پسر
مظفرالدین شاه که در ۱۲۸۹ق در تبریز متولد شده بود
و از ۱۲ سالگی نزد پدر در تبریز میزیست و ریاست قشون آذربایجان را با لقب سردار کل برعهده داشت، در ۱۳۱۳ق به ولیعهدی و صاحباختیاری آذربایجان انتخاب شد.
میرزا علیخان امینالدوله نیز به وزارت و پیشکاری آذربایجان، و بهاءالدوله امیرتومان به ریاست کل قشون آذربایجان منصوب و رهسپار تبریز شدند.
محمدعلی میرزا در دوران ولیعهدیاش در تبریز اداره خفیهنویس و راپورتچی ترتیب داد.
ناشایستترین رویداد زمان ولایتعهدی او
اعدام ۳ تن از آزادیخواهان ایرانی مقیم عثمانی بهنامهای شیخ احمد روحی، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حسن خان خبیرالملک است. آنان به اتهام رابطه با
سیدجمالالدین اسدآبادی و شرکت در قتل ناصرالدینشاه دستگیر، و به ایران فرستاده شده بودند که به دستور محمدعلی میرزا در خانه اختصاصیاش زیر درخت نسترن سر بریده شدند.
گویند ولیعهد شخصاً در مراسم اعدام آنها حضور داشته است.
مظفرالدینشاه در واپسین ماههای زندگی خود فرمان مشروطه را صادر نمود و دستخط تکمیلی آن را در ۱۴ جمادیالآخر ۱۳۲۴ق/۵ اوت ۱۹۰۶م، امضا کرد.
برپایه آن فرمان، مقرر شده بود تا مقدمات برگذاری انتخابات دارالشوری فراهم آید، اما پس از گذشت یک ماه و اندی از صدور فرمان، هنوز آثاری از آن در تبریز دیده نمیشد. به همین سبب، روز چهارشنبه ۲۹ رجب ۱۳۲۴ق/ ۱۸ سپتامبر ۱۹۰۶م شماری از ائمه جماعات، سادات و دیگر مردم به کنسولخانه انگلیس در تبریز رفتند و طی تلگرافی به تهران اجرای مفاد فرمان
مشروطیت در تبریز را خواستار شدند
و از ولیعهد خواستند که مشروطیت سلطنت و تأسیس مجلس شورای ملی را بپذیرد.
مقاومت و پایداری مردم تبریز و اجتماعات هر روزه آنها
باعث شد تا بهرغم مخالفتهای محمدعلی میرزا ولیعهد، دستخط مظفرالدین شاه به اهالی آذربایجان مبنی بر برگذاری انتخابات و عفو عمومی صادر گردد.
در ۸ شعبان ۱۳۲۴ تبریزیان با شنیدن این خبر و حصول اطمینان، شهر را آذین بستند و شادمانی کردند.
پس از این اتفاقات مشروطه در همه جا آشکار شد و به همه شهرها ابلاغ گردید و نظامنامه انتخابات فرستاده شد
و بدینسان، مشروطه را تهران پدید آورد، اما پیشرفت آن را تبریز بر عهده گرفت.
گروهی از مشروطهخواهان تبریز پس از این جریانات برای پاسداری از مشروطه، مرکزی تشکیل دادند که به مرکز غیبی معروف گردید.
سرانجام، بخش اول
قانون اساسی به امضای مظفرالدینشاه و محمدعلی میرزا (که در این هنگام به سبب وخامت حال پادشاه در تهران به سر میبرد) رسید.
۱۰ روز پس از امضای قانون اساسی در ۱۴ ذیقعده ۱۳۲۴ مظفرالدین شاه درگذشت
و
محمدعلی میرزا به جای پدر به سلطنت رسید و در ۴ ذیحجه همان سال تاجگذاری کرد.
وی از همان آغاز سلطنت به مخالفت با مشروطه پرداخت؛ به خصوص از آنجا که تبریز را خوب میشناخت و میدانست که مردم تبریز به او اطمینان ندارند. وی با انجمن تبریز که کانون آزادیخواهان بود، به مخالفت برخاست
و آنگاه اعتبار حقوقی و سیاسی فرمان مشروطه و امضای قانون اساسی را زیر سؤال برد و آن را به دوره بیماری و ناهشیاری مظفرالدینشاه منسوب دانست و مخدوش خواند و از پزشک معالج تأیید آن را خواستار شد، اما موفق نگردید.
مخالفت وی با برقراری مشروطه با عنوانها و دستاویزهای گوناگون همچنان ادامه داشت، و سرانجام در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۲۶ق/۲۳ ژوئن ۱۹۰۸م با به گلوله بستن مجلس به این هدف خـود (هرچند گذرا) نایل آمد.
از چند روز پیش از کودتا با رسیدن خبرهای ناگوار از تهران، تبریزیان برای دفاع از مشروطه به اجتماع در خیابانها و سازماندهی نیروهای مسلحی به نام مجاهدان پرداختند.
در همان روزِ به توپ بسته شدن مجلس، نیروهای دولتی در تبریز جنگ را آغاز کردند و بر سر مجاهدان تاختند.
مجاهدان تبریزی به رهبری
ستارخان و
باقرخان به مقابله با نیروهای دولتی بهپا خاستند.
اگرچه در آغاز، برخی از رزمندگان از مقاومت نومید شدند و
سلاح بر زمین گذاردند، اما ایستادگی و دلیری ستارخان و یارانش بار دیگر روح مبارزه را به محلات تبریز بازگرداند.
در این اوضاع، مخبرالسلطنه از حکومت آذربایجان معزول شد، یا به قول خودش استعفا کرد و احضار شد
و
عین الدوله به جای او منصوب گشت.
وی ابتدا با نمایندگان مشروطهخواهان به گفتوگو پرداخت، اما چون نتیجهای در برنداشت،
با نیرویی که همراه داشت، شهر را محاصره کرد. در نتیجه این محاصره چنان قحط و نایابی پدید آمد که عدهای جان باختند.
داستان قحط آنچنان بالا گرفت که سفیران روس و انگلیس برای قطع محاصره و ورود خواربار به تبریز، نزد محمدعلیشاه میانجیگری کردند که مؤثر نیفتاد و سرانجام، مقدمات ورود سپاهیان روس را که در
جلفا منتظر بودند، فراهم آورد.
اگرچه محمدعلیشاه بعداً با درخواست سفیران موافقت کرد و باز کردن راهها را دستور داد،
اما نیروهای روسیه در ۸ ربیعالاول ۱۳۲۷ق/۳۰ مارس ۱۹۰۹م، به بهانه حفاظت از جان اقلیتهای دینی و کنسولگریها و رساندن خواربار به شهر به فرماندهی ژنرال سنارسکی (زنارسکی) وارد تبریز شد.
از سوی دیگر، با سر فرود آوردن دوباره محمدعلیشاه به مشروطه، تبریز پس از ۱۱ ماه مقاومت و جنگ، به دلخواه خود که بازگشت مشروطه بود، رسید.
روسها به رغم تعهدشان مبنی بر عقبنشینی و ترک ایران به محض عادی شدن اوضاع و نیز تعهدشان مبنی بر عدم ورود به شهر، نه تنها تبریز را ترک نکردند، بلکه وارد آنجا شدند و در خانه بصیرالسلطنه در کنار انجمن جای گرفتند و بهبهانههای گوناگون برای مردم مزاحمت فراهم کردند.
آنان در خلع سلاح مجاهدان و برچیده شدن سنگرها که انجمن دستور داده بود، بدون مجوز مداخله کردند و حتی درصدد دستگیری ستارخان (سردار ملی) و باقرخان (سالار ملی) برآمدند
و بیرون رفتن این دو از شهر را خواستار شدند. ستارخان و باقرخان نیز برای جلوگیری از بهانه روسها، به دعوت تهران رهسپار آنجا شدند.
محمدعلیشاه که پس از خلع از سلطنت به روسیه رفته بود،
در ۲۱ رجب ۱۳۲۹ وارد ایران شد و با همراهانش در قمیش تپه استقرار یافت.
تبریزیان با شنیدن این خبر بار دیگر به پا خاستند و به دستور انجمن تبریز، آمادگی خود را برای دفاع از کیان مشروطه اعلام داشتند.
در این میان،
مخبرالسلطنه که حکومت جدید وی را به فرمانفرمایی آذربایجان برگزیده بود و در تبریز اداره امور را در دست داشت،
بار دیگر معزول شد
و امانالله میرزا کفالت ایالت را برعهده گرفت.
فشار روزافزون نیروهای روسی مقیم تبریز، مردم را به خیزش در برابر آنان واداشت و تظاهرات برضد آنان آغاز گردید. دولت با شنیدن این خبر عین الدوله را به حکومت آذربایجان منصوب کرد. وی نیز امامقلی میرزا را به نیابت از خود به اداره امور گماشت.
روسها که در پی بهانه بودند، درگیری میان سربازان خود با مأموران شهربانی را دستآویز ساختند و ساختمانهای دولتی، از جمله شهربانی را محاصره کردند و بسیاری از آزادیخواهان و از آن میان، میرزا علی ثقةالاسلام را بازداشت کردند و در عاشورای ۱۳۳۰ق وی را همراه با ۷ تن دیگر به دار آویختند.
در این میان، امانالله میرزا ضیاءالدوله که کفیل ایالت بود و مردی آزاده و مشروطهخواه به شمار میآمد، خودکشی کرد.
پس از اعدام آزادیخواهان، صمدخان شجاعالدوله که در باسمنج بود، وارد تبریز شد و دست به فجایع بسیاری زد.
با ورود او بار دیگر بساط خودکامگی گسترده شد؛ مدارس جدید بسته شدند و نیز تدریس علوم جدید از برنامه درسی مدارس حذف شد.
دولت برای جلوگیری از اعمال شجاعالدوله،
محمدولیخان تنکابنی سپهدار را به فرمانفرمایی آذربایجان گماشت.
با آمدن او به تبریز اوضاع اندکی آرام گرفت.
در
جنگ جهانی اول دولت ایران اعلام بیطرفی کرد (۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م).
دولت عثمانی پس از ورود به جنگ، وجود نیروهای روسی در آذربایجان را بهانه قرارداد و بیطرفیایران را نقض کرد و مقدمات حمله به ایران را فراهم ساخت؛ چنانکه، یکتیپ از سپاهیان خود به فرماندهی خلیلبیک را به تبریز فرستاد.
در این هنگام، مجاهدانی نیز که از ایران به خاک عثمانی فرار کرده بودند، همراه با کردها برای جنگ با روسها با کمک و راهنمایی افسران عثمانی از ساوجبلاغ (
مهاباد امروزی) راهی
مراغه و تبریز شدند.
روسها نیز با آوردن نیرویی تازهنفس که فرماندهی آنها را ژنرال چرنوزویف برعهده داشت، موقعیت خود را استحکام بخشیدند.
جنگ روسیه و عثمانی در منطقه ساری قمیش در قارص در ۱۳۳۳ق/۱۹۱۵م و پیروزی نخستین عثمانیها،
موجب عقبنشینی روسها از تبریز و آذربایجان شد
و در پی آن، نیروهای عثمانی در ۲۵ صفر ۱۳۳۳ق/۱۲ ژانویه ۱۹۱۵م وارد تبریز شدند،
اما با شکست شدید عثمانیها در جبهه ساری قمیش،
بار دیگر روسها به تبریز آمدند.
روسها پس از آن راهآهن جلفا ـ تبریز را (که امتیاز آن را پیشتر به دست آورده بودند) احداث کردند و خط فرعی آن را تا بندر شرفخانه در کنار دریاچه ارومیه امتداد دادند و انبارهای مهمات در آنجا ساختند.
با وقوع انقلاب ضد سلطنتی در روسیه، سربازان روسی از ایران فراخوانده شدند.
دولت جدید شوروی، امتیازاتی را که تزارها از ایران به دست آورده بودند، برطبق مفاد عهدنامه مودت مورخ ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ لغو کردند
و مؤسسات روسی در ایران مانند راه آهن جلفاـتبریز و راه شوسه بندر انزلی و جز آن را به ایران واگذاردند.
با احضار سپاه روسیه، عثمانیها به مرزهای ایران نزدیک شدند. این مسئله موجب شد که کنسولهای مقیم تبریز این شهر را ترک گویند و آنگاه سپاه عثمانی به فرماندهی ژنرال علی احسان وارد تبریز شد. آنان والی را عزل کردند و مجدالسلطنه را به فرماندهی آذربایجان برداشتند.
قیام
شیخ محمد خیابانی در ۱۶ رجب ۱۳۳۸ق/۵ آوریل ۱۹۲۰م از دیگر رویدادهای مهم این دوره است و در همین هنگام بود که آزادیخواهان و یاران نزدیک خیابانی پیشنهاد کردند که چون آذربایجان در راه مشروطه کوششها کرده، و آزادی را برای ایران به ارمغان آورده است، نام آن به آزادیستان تغییر یابد؛ زیرا پس از برافتادن نظام سلطنتی در روسیه، ترکیزبانان
قفقاز در
باکو و پیرامون آن جمهوریای پدید آورده، و نام جمهوری آذربایجان بر آن نهاده بودند، به این امید که آذربایجان راستین را از ایران جدا سازند و بر قلمرو خود بیفزایند. اما آذربایجانیان که از این نامگذاری قفقازیان و هدف آنان ناخرسند و رنجیدهخاطر بودند، درصدد مقابله با این تغییر نام برآمدند.
سرانجام، خیابانی در زمان استانداری مخبرالسلطنه هدایت در ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ در تبریز کشته شد.
از اتفاقات دیگر در این عصر خیزش ژاندارمهای مستقر در پادگان بندر شرفخانه است. گروهی از افراد و افسران ژاندارم در ۱۰ بهمن ۱۳۰۰ به فرماندهی ماژور (سرگرد) ابوالقاسم لاهوتی به سوی تبریز حرکت کردند. آنها دو روز بعد در ۱۲ بهمن ۱۳۰۰ تبریز را بدون آنکه با مقاومتی روبهرو شوند، تصرف، و مخبرالسلطنه هدایت، والی آذربایجان را بازداشت کردند. ژاندارمهای مستقر در تبریز نیز به آنها پیوستند، اما قزاقهایی که در باغ شمال بودند، از آنان پیروی نکردند. این قیام بیش از یک هفته دوام نیافت. پس از ورود نیروهای نظامی دولتی به تبریز، ژاندارمها پس از اندکی مقاومت پراکنده شدند. لاهوتی و شماری از اطرافیانش به شوروی پناه بردند و شهر تبریز دوباره به فرمان نیروهای دولتی درآمد.
پس از فرو نشاندن قیام لاهوتی، مخبرالسلطنه معزول، و اداره تبریز به امیرلشکر اسماعیل آقا امیرفضلی واگذار شد و سپس مصدقالسلطنه (
دکتر مصدق) به والیگری آذربایجان گماشته شد.
وی پس از آمدن به تبریز، مدتی کوتاه به رتق و فتق امور ایالتی پرداخت. در این میان، با توجه به
سیاست سردار سپه که میخواست فرماندهان نظامی در حوزه مأموریت خود استقلال داشته، و تابع دستورات وزیر جنگ باشند، مصدق از سمت خود استعفا کرد (۲۱ تیر ۱۳۰۱) و سردار سپه بدون اینکه صلاحیت این کار را داشته باشد، حکم کفالت آذربایجان را به امانالله میرزا جهانبانی داد و پس از آن، وزارت کشور وی را استاندار آذربایجان کرد.
پس از
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و پس از رویکار آمدن
سلسله پهلوی، اقداماتی در جهت تغییر سیمای کالبدی شهر تبریز و تبدیل آن از یک شهر سنتی به شهری امروزی صورت گرفت که احداث خیابانهای جدید، ایجاد پارک و دیگر اقدامات زیربنایی از آن جملهاند.
در جریان
جنگ جهانی دوم نیروهای متفقین برای دستیابی بـه راه
خلیج فارس ـ
قفقاز بـرای فـرستادن تدارکـات به اتحاد شوروی، بیطرفی ایران در جنگ را نادیده گرفتند و در ۳ شهریور ۱۳۲۰ش/۲۵ اوت ۱۹۴۱م، ایران را به اشغال خود درآوردند. دولت شوروی با استقرار ۴۰ هزار تن نیروی نظامی ر مدت کمتر از یک ماه در نواحی شمالی ایران و از آن میان، آذربایجان و تبریز بر آن نواحی دست یافت که حاصل آن جز قحط، بیکاری، نایابی و گرانی کالاهای اساسی، بحران شدید اقتصادی و شیوع بیماریهای مسری در آن نواحی چیزی در بر نداشت.
براساس اسناد رسمی موجود، شورویها در زمان چیرگی بر آذربایجان و تبریز برای تحت فشار قرار دادن دولت مرکزی ایران برای کسب امتیاز نفت شمال به تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان مبادرت کردند تا در صورت عدم دستیابی به امتیاز نفت شمال، آذربایجان و دیگر نواحی شمالی کشور را از ایران جدا سازند. آنان برای همسو کردن تبریزیان و دیگر مردمان آذربایجان با خود، توسط عوامل فرقه دموکرات آذربایجان، به اعلام شعارهایی همچون اصلاحات ارضی و تقسیم زمینهای زراعی میان کشاورزان، رفع بیکاری، آبادانی شهرها، تأمین آب آشامیدنی برای مردم، بهبود وضع بهداشت عمومی و مانند آنها برخاستند و برای رسیدن به این اهداف بر اختلافات قومی و زبانی هم تکیه داشتند.
سرانجام، در بهار ۱۳۲۵ش با بیرون رفتن نیروهای شوروی از آذربایجان، ارتش ایران در ۲۱ آذرماه ۱۳۲۵ وارد تبریز شد. پیش از رسیدن نیروهای مرکزی ایران به آذربایجان، سران فرقه دموکرات به شوروی رفتند و تشکیلات آنان برچیده شد.
شهر تبریز در مبارزات
انقلاب اسلامی و پیروزی آن نقش و سهم مهمی داشته است که
قیام مردم تبریز در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ در مراسم برپایی چهلمین روز شهدای
قیام ۱۹ دی شهرستان
قم را میتوان نام برد.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تبریز»، شماره۵۷۴۷.